رنگ ریش و ریش مردم
رنگ ریش و ریش مردم
از شنای هر روزش که فارغ شد، سر تیم حفاظت را فرستاد خشک شویی و با آسانسور اومد طبقه دوم، کنار میز آرایش اتاق خواب. ریش بلندش را کمی پررنگ تر از همیشه رنگ کرد، ناخنکی به خاویارهای یخچال زد و با گرمکن نشست پای مسابقه تیم ملی.

رنگ ریش و ریش مردم

از شنای هر روزش که فارغ شد، سر تیم حفاظت را فرستاد خشک شویی و با آسانسور اومد طبقه دوم، کنار میز آرایش اتاق خواب. ریش بلندش را کمی پررنگ تر از همیشه رنگ کرد، ناخنکی به خاویارهای یخچال زد و با گرمکن نشست پای مسابقه تیم ملی.

– حاج خانم! بی زحمت یه عکس از ما بنداز.

– ول کن این کارها رو، انگار از حاشیه خوشت میاد.

– حاشیه چیه! ما از جنس همین مردمیم. میخام ببیند مسئولانشان هم عین خودشونند.

– پس لااقل این ظرف آجیل را بگذار کنار تا طبیعی‌تر باشه.

دکتر که مشغول گذاشتن عکس در صحفه اش شد، حاج خانم لنگ‌لنگان رفت سمت کمد  و با آلبوم خانوادگی‌شان برگشت.  به عکس بچگی دخترا که رسید، شروع کرد به درد دل.

– حاجی! چیکار این پسره کردی که چند هفته است نه خودش سرمون زده و نه دخترمون.

– کاری بهش نداشتم. خودت گفتی دستش را بند کنم. چهار تا تازه به دوران رسیده که سر و صداشون دراومد، آقا به تیریج قباشون برخورد.

– آخه گفتم به فکرش باش ولی نه این قدر تابلو!

– همینه دیگه. باید یاد بگیره پوست کلفت باشه.

آلبوم به نیمه رسیده بود که رعد و برق حیاط را روشن کرد. حاج‌خانم اشک‌هاش رو پاک کرد و رفت پشت پنجره.

– الهی شکر انگار امسال بارون خوبی میاد. میگند ابرا رو بارور کردند.

– نه عزیز من! بشنو و باور نکن. اینا همه اش حرفه و تبلیغاته!

– شما چه پدر کشتگی با این بندگان خدا داری که این جوری هچلشون می کنی؟ شما که واسه انتخابات خیلی با پروژه هاشون عکس گرفتی! هر وقت هم کاری داری، میدی مفتی برات انجام بدند!

– کارشون خوبه ولی فضول اند. میدونی تا حالا برا چند تا از کارمندای دفترم حکم بازداشت گرفتند ولی خودم نگذاشتم بگیرندشون؟

– اونا که بیشترشون از اقوامن! حتما یه غلطی کردند دیگه.

– ول کن این حرفا رو. یادت باشه فردا صبح اون پاسپورت ایرانی‌ام رو بدی بیارند دفتر. میخاییم بریم تایلند ببینیم میشه اون جا برنج بکاریم یا همه رو وارد کنیم.

داستان کوتاه

داستان کوتاه

رنگ ریش و ریش مردم