شهادت دانشمند هسته ای نجف آباد برای آزادی خرمشهر +تصاویر
شهادت دانشمند هسته ای نجف آباد برای آزادی خرمشهر +تصاویر

خبرگزاری ایمنا: عبدالحسین ربیعیان را می توان یکی از شاخص ترین و در عین حال مظلوم ترین شهدای هسته ای کشور به شمار آورد، کسی که پس از ۹ سال تحصیل مهندسی انرژی اتمی در دانشگاه فلوریدا و با وجود فراهم بودن بهترین امکانات زندگی در آن کشور، به شرط حضور در جبهه و خدمت […]

خبرگزاری ایمنا: عبدالحسین ربیعیان را می توان یکی از شاخص ترین و در عین حال مظلوم ترین شهدای هسته ای کشور به شمار آورد، کسی که پس از ۹ سال تحصیل مهندسی انرژی اتمی در دانشگاه فلوریدا و با وجود فراهم بودن بهترین امکانات زندگی در آن کشور، به شرط حضور در جبهه و خدمت به نظام نوپای جمهوری اسلامی به ایران باز می گردد و کمتر از یک سال بعد در سومین مرحله از عملیات الی بیت المقدس و یک روز قبل از آزاد سازی خرمشهر به شهادت می رسد.

(این مطلب ۹ مهر ۹۱ منتشر شده بود و امروز باز نشر شده است)

عبدالحسین در یازدهمین روز از مرداد سال ۱۳۳۵ در نجف آباد همزمان با دهه اول محرم در خانواده ای پر جمعیت با ۷دختر و ۴پسر به عنوان پنجمین فرزند به دنیا می آید و پدر که خود در زمان تولد فرزند مشغول خدمت به روضه امام حسین (ع) بوده، نام عبدالحسین را برایش بر میگزیند.
عبدالحسین هم پس از پشت سر گذاشتن تحصیلاتش ابتدای و راهنمایی در کنکور شرکت می کند اما موفق به قبولی نمی شود، خود او تمایل داشته تا سال بعد یک بار دیگر شانسش را امتحان کند اما پدر که دید بازی در مورد ادامه تحصیل فرزندان داشته اصرار می کند که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود.
یکی از خواهران شهید در این مورد می گوید: مرحوم پدر به تمامی برادرانم قول داده بود در صورتی که تمایل به ادامه تحصیل تا هر مقطعی داشته باشند، حاضر است تمامی مخارج تحصیلاتشان را تامین کند.

ادامه تحصیل در آمریکا؛ انرژی هسته ای به جای پزشکی
با قطعی شدن تصمیم عبدالحسین برای ادامه تحصیل در خارج از کشور، او به منظور آموزش زبان انگلیسی عازم تهران می شود که به دلیل استخدام شوهر خواهرش در وزارت نیرو و سکونت آنها در تهران زیاد هم در آن شهر غریب نبود.
حضور داماد خانواده در وزارت نیرو زمینه آشنایی او را با شهید عباسپور (وزیر سابق نیروی ایران) فراهم می کند و با مشورت با او و علاقه ای که در خود می بیند تصمیم به ادامه تحصیل در رشته انرژی هسته ای می گیرد.
یکی از اعضای خانواده ربیعیان در این مورد می گوید: پدر از همان ابتدا دوست داشت برادرمان در رشته پزشکی درس بخواند و حتی به او توصیه می کرد که وقتی دکتر شدی نباید برای بیمارانت حق ویزیت تعیین کنی و هر قدر که در توانشان بود از آنها بگیر اما وقتی عبدالحسین با بررسی هایی که صورت داد متوجه شد که در داخل ایران کمتر دانش آموخته ای در این رشته داریم و به آموختن آن در داخل نیاز داریم تصمیم به ادامه تحصیل در رشته انرژی اتمی در دانشگاه فلوریدا گرفت.

۹سال تحصیل و کار همزمان در آمریکا
پدر قول داده و بر سر قولش نیز هست و با وجود تمامی مشکلات و سختی ها هزینه تحصیل عبدالحسین در آمریکا را برایش می فرستد اما او بعد از مدتی از پدر می خواهد که دیگر نیازی به این کمک هزینه ندارد و خود از عهده مخارجش بر می آید.
یکی از دوستان نزدیک او در آمریکا در مورد فعالیت های ربیعیان در زمان تحصیلش می گوید: پولی را که خانواده برای او می فرستادند به زور کفاف کرایه خانه او را می داد و عبدالحسین برای اینکه باری را بر دوش خانواده نگذارد در کنار درس به شدت کار می کرد و خودم شاهد بودم که در برخی روزها به اندازه یکی دو ساعت بیشتر استراحت نمی کرد.
او که در این مدت یکی دو بار نیز به ایران بازگشت به هیچ وجه تحت تاثیر فرهنگ غالب جامعه آمریکایی قرار نگرفت، در روزهایی که پوشیدن لباس های لی و کشیدن سیگار برای جوانان ایرانی هم امری عادی به شمار می رفت، همچنان به سادگی دوران زندگی در ایران لباس می پوشید و هیچ کس به یاد نمی آورد که او را در حال سیگار کشیدن دیده باشد.
البته او هیچگاه منکر نکات مثبت فرهنگ غرب نمی شود و در برخی مواقع با انتقاد از تنبلی و سستی نزدیکانش از اینکه جوانان آمریکایی بدون در نظر جنسیت و سطح تحصیلاتشان برای امرار معاش به سخت ترین کارها تن می دهند ابراز خوشحالی کرده و آن را جزء نکات مثبت این فرهنگ می داند.

ارتباط با انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا
عبدالحسین که به گفته نزدیکانش با ورود به مقطع دبیرستان هدف اصلی خود را در زندگی پیدا کرده و به مرور وارد گود مبازرات قبل از انقلاب شده بود در آمریکا با مرتبط شدن با انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور در کنار درس و کار امر مبارزه را نیز کم و بیش ادامه می دهد.
ارتباط او با این انجمن تا نخستین سال های پیروزی انقلاب ادامه پیدا می کند اما در این مقطع او با ابراز نارضایتی از حضور برخی عناصر جبهه ملی در بین دانشجویان، به مرور ارتباطش را با این جمع محدود می کند.
او در یکی از دفعاتی که برای دیدن خانواده به کشور باز می گردد پیشنهاد انتقال تعدای کتاب و نوارهای سخنرانی حضرت امام به آمریکا را مطرح می کند و در زمان بازگشت تعدادی از این کتاب ها را با وجود اینکه تا آستانه دستگیری پیش می رود همراه خود به آمریکا می برد که به گفته خودش بسیار نیز مفید واقع می شود و به غیر از خودش چندین نفر از اطرافیانش نیز از آنها استفاده می کنند.

بازگشتی که مشروط به حضور در جبهه شد
عبدالحسین که از همان آمریکا زمزمه های انقلاب را شنیده بود، بارها از پدر خواست تا اجازه بازگشت به کشور را به او بدهد اما هر بار از او خواستند تا پایان تحصیلاتش در آنجا بماند. اخذ مدرک فوق لیسانس مصادف با نخستین روزهای آغاز جنگ بود و دیگر او تاب ماندن نداشت و این بار از تصمیمش برای بازگشت به کشور خبر داده بود به شرطی که خانواده مانع از حضور او در جبهه نشوند.
عبدالحسین با بازگشت به کشور تصمیم می گیرد علاوه بر حضور در جبهه از تخصصش نیز در مسیر پیشرفت کشور استفاده کند و به همین منظور به برخی مراکز دولتی در تهران مراجعه می کند که به دلیل نداشتن کارت پایان خدمت از استخدام او جلوگیری می شود.
شهید عباسپور که به واسطه فعالیت داماد خانواده در وزارت نیرو از شرایط عبدالحسین تا حدودی آگاهی داشته، با مشورت با شهید آیت نماینده وقت مردم تهران در مجلس شورای اسلامی از او می خواهد تا به جای گذراندن خدمت سربازی اش در یگان رزمی، تحصیلاتش را در آمریکا به منظور کسب مدرک دکترا ادامه دهد اما او معتقد است که در حال حاضر وظیفه حضور در جبهه از هر کاری برای او مهمتر است و از ادامه تحصیل در آمریکا خودداری می کند.
حتی در زمان حضورش در جبهه وقتی رحیم صفوی از فرماندهان قدیمی سپاه متوجه شرایط خاص و نوع تحصیلاتش می شود از او می خواهد از منطقه خارج شود و می گوید: «کسان دیگری نیز هستند که بتوانند اسلحه به دست بگیرند و این کار را انجام دهند و به وجود شما در سایر نقاط کشور بیشتر نیاز است.» اما او باز هم وظیفه اصلی خود را حضور در کنار سربازان و دفاع از کشور می داند.
در این زمان است که او تصمیم به گذراندن دوره سربازی می گیرد و نخستین دوره آموزشی خود را در تهران و دوره خمپاره سنگین را نیز در شیراز پشت سر گذاشته و در قالب یکی از افسران وظیفه لشگر ۲۱ حمزه برای نخستین بار چندین ماه را در دزفول و اندیمشک می گذراند.
با آغاز عملیات فتح المبین او در قالب یگان خدمتی اش وارد منطقه می شود که حضورش با مجروح شدن کتف ناتمام می ماند و اجبارا یکی دو هفته را در بیمارستان قائم شهر بدون اینکه خانواده مطلع شوند می گذراند.

شهادت در آستانه فتح خرمشهر
او که هنوز دوران نقاهت را به خوبی طی نکرده مجددا قصد رفتن به جبهه را می کند تا به قول خودش بتواند با پیش قدم شدن در لحظات خطرناک، سربازان تحت امرش را به عنوان معاون فرمانده گردان به پیشروی و جنگ با دشمن تشویق کند.
مخالفت خانواده در این زمینه نمی تواند مانع از رفتن او به منطقه شود و عبدالحسین در نهایت پس از آخرین دیدار در نوزدهم فرودین و همزمان با عروسی یکی از خواهرانش در سومین مرحله از عملیات بیت المقدس و یک روز قبل از آزاد سازی خرمشهر بر اثر اصابت ترکش در پاسگاه زید به سر به خیل شهدای دفاع مقدس می پیوندد.
شهادت او به گفته شاهدان در نهایت شجاعت با پیش قدمی او در یورش به مواضع دشمن همراه بود، ضربه بسیار سنگینی برای خانواده بر جای گذاشت و در این میان پدر بیشترین صدمات روحی را متحمل می شود و از شدت علاقه و محبتی که به او داشته با توجه به استعداد ذاتی که داشته شروع به گفتن اشعاری در وصف پسر از دست رفته اش می کند، آن قدر تعداد اشعار زیاد می شود که به گفته یکی از اعضای خانواده کتابی نیز از اشعار پدر در سوگ فرزند چاپ می شود.
یکی از برادران شهید که خود نیز به عنوان نیروی سپاهی در جبهه های جنگ بارها حضور پیدا کرده در مورد ویژگی ولایتمداری این شهید می گوید: در ابتدای انقلاب که برخی عناصر لیبرال و ملی گرا با نفوذ در دولت وقت انتقادهایی زیادی را از سوی مردم و نیروهای حزب ا… بر انگیخته بودند من در نامه ای به او از این وضعیت به شدت انتقاد کردم که در جواب گفت: «این دولت به تایید حضرت امام رسیده و هر کس که با آنها مخالفت کند موافق و خائن است.» این در حالی بود که خود او شاید بیشتر از من به وابستگی و عدم لیاقت این افراد آگاهی داشت.