کوچه ی ملا در قلب بازار نجف آباد (نوشته ی فضل الله خلیلی)
کوچه ی ملا در قلب بازار نجف آباد (نوشته ی فضل الله خلیلی)

مقدمه: وقتی کسی به تیتر این نوشته نگاه کند از خودش سئوال می کند که مگه موضوع دیگری برای چیز نوشتن نبود ؟ که کوچه ملا را انتخاب کرده اند ، اکنون علت نوشتن آنرا خد متتان توضیح میدهم . روزی در مرکز قدیمی شهر دمشق ، داخل قلعه تاریخی آن در اطراف مسجد امویان […]

مقدمه: وقتی کسی به تیتر این نوشته نگاه کند از خودش سئوال می کند که مگه موضوع دیگری برای چیز نوشتن نبود ؟ که کوچه ملا را انتخاب کرده اند ، اکنون علت نوشتن آنرا خد متتان توضیح میدهم . روزی در مرکز قدیمی شهر دمشق ، داخل قلعه تاریخی آن در اطراف مسجد امویان سرگرم عکس گرفتن بودم. به بناهای تاریخی نگاه میکردم به کوچه پس کوچه ها سر می زدم. که نگاهم به تابلویی روی دیوار ابتدای یکی از آن کوچه های قدیمی و باریک افتاد .

مدتی تابلو را نگاه کردم ،مطا لبش را خواندم. درست یادم نیست اما مضمون نوشته های عربی روی آن چنین بود (هذا ذ قا ق علی بن الحسن معروف به حافظ بن عساکرمحد ث و مورخ التاریخ الدمشق فی سنه پانصدوهفتاد و یک هجری و .. ) دست و پا شکسته مطالب را ترجمه کردم که از آن چنین استنباط شد : این کوچه متعلق به حافظ ابن عساکر مورخ معروف تاریخ دمشق است که در آن سکونت داشته و محل درس و بحث و تدریسش هم در اینجا بوده و در سال پانصد و هفتاد ویک هجری فوت کرده. همچنین بر تابلوی دیگری در ابتدای کوچه ای نوشته بود .( مومنه ای در این کوچه مدرسه ای داشته که دختران در آنجا به تعلیم و حفظ قرآن مشغول بودند) وامثال این تابلوها که در بافت قدیمی شهر دمشق زیاد به چشم می خورد که البته کار فوق العاده پسندیده و حرکتی فرهنگی تاریخی تلقی می شود .

این کار نوسط شهرداری یا اداره میراث فرهنگی یا هر اداره دیگری که انجام شده عمل ارزشمندی است ، در جهت شناساندن چهره های تاریخی وفرهنگی و مکانهای تاریخی و چون تابلوها در معرض دید عابرین ، خصوصا نوجوانان و دانش آموزان قرار می گیرد ، البته اثر زیادتری دارد، چه آنها را وادار به مطالعه تاریخ و شناخت مشاهیر خود می کند . به امید اینکه شهرداریهای کشور ما با همراهی میراث فرهنگی به چنین اقداماتی دست بزنند . علیهذا بر آن شدم ، تا جایی که ممکن است راجع به کوچه های شهر و بناهای کهن داخل آنها و ساکنان قدیمی آنها که خد متگزار و منشا اثری بوده اند تحقیق کنم ، البته در این مورد غالبا اطلاعات مکتوبی وجود ندارد و باید با تلاش زیاد از اطلاعات شفاهی مردان و زنان سالخورده که در قید حیاتند ودر این محلها سکونت دارند استفاده کرد .

ازبیشتر ساکنان قدیمی فقط نامی در ذهن افراد وجود دارد بدون اینکه بتوانند در مورد آنها اطلاعاتی را ارائه کنند. امید است بتوانم گوشه ای از تاریخ پر فراز و نشیب شهرمان در یکصد سال گذشته رابرای اطلاعات آینده گان به رشته تحریر درآورم . «۱»

[divider]

کوچه ملا زین العابدینmola2

این کوچه در مرکز بافت قدیمی نجف آباد قرار دارد .که در یکصد سال گذشته شاهد اتفاقات زیادی بوده مشاهیر و اشخاص سرشناسی در آن سکونت داشته اند ، بناهای تجاری و مسکونی با اهمیتی در آن وجود داشته ، انسانهای با صداقتی درآن مشغول کار و خدمت به مردم بوده اند که بیشتر آنها با مرگشان خدماتشان  نیزبه فراموشی سپرده شده . هرچند در زمان حیات مورد احترام و تمجید همگان بودند ، اتفاقات دینی و سیاسی مهمی هم در این کوچه به وقوع پیوسته ، بعضی از ادارات و بانکها اولین بار در این کوچه افتتاح شد ، پزشکان زیادی در آن طبابت می کردند و خانه های قدیمی با شکوهی در آن وجود داشته .

            هدفم این است که با استفتده از مدارک و نقل قولهای سالخوردگان شهرمان چیزی مثل یک شرح حال با یک گزارش تاریخی از سابقه این کوچه تهیه کنم و بعنوان بخشی ازتاریخ شهر قبل از اینکه فراموش شود به نسل های بعد انتقال بدهم .اگر این کار را نکنم یقین دارم همانطور که بافت قدیمی آن بسرعت روبه تخریب و نابودی می رود و در حال حاضر جز دو بنای تاریخی از آن روزگار چیزی نمانده بزودی خاطرات ساکنان گذشته آن نیز هم از صفحه روزگارمحو شود .

وضع جغرافیایی کوچه

 طول کوچه حدود پانصد مترو عرض آن قریب هشت مترودقیقا شرقی غربی است ،از سمت شرق سر از بازار در می آورد و انتهای آن در غرب به کوچه مرده شورها ختم میشود ،البته در مقابل این کوچه ودرغرب آن کوچه دیگری بنام کوپلی ها(گل پریا)وجود دارد،گذشته از دکانها ،تیمچه ها و خانه ها در وسط کوچه وبسمت شمال آن۱-  بازارچه طاق داری بنام بازارچه حاج نصر الله حری با تعداد  چهل باب مغازه فعال موجود است که محل کسب و کارو خرید و فروش است .۲- تیمچه خلیل تدین در ابتدای کوچه از سمت شرق و در جنوب آن واقع شده که خوشبختانه هنوز باقی مانده ۳- چند قدمی که از این بنا بگذریم کاروانسرای حاج حیدرجانی را می بینیم که با تمام تاسیسات قدیمی اعم از ایوان – اطاق –انبار- اصطبل و غیره آنهم خوشبختانه موجود است  که به همت میراث فرهنگی مقداری از آن مرمت شده و میتواند به بازارچه صنایع قدیمی مانند، چاقو سازی- گیوه دوزی وگیوه کشی – سبد بافی – نمد مالی – تهیه کلاه نمدی و غیره که هنوز هم مشتری دارد تبدیل شود. اما دریغ از خانه های قدیمی آن که اکنون وجود ندارند جز یک خانه مخروبه و با تعدادی کتیبه گچ بری قدیمی که عکس های آن ضمیمه این گزارش خواهد شد .

بناهای قدیمی کوچه از سمت شرق به غرب و در شمال

  تیمچه حاج کریم سبحانی

 تیمچه متعلق به مرحومین حاج کریم سبحانی و حاج عباس خان ضیایی که از ناحیه پا فلج بود در شمال کوچه قرار داشت ،محل خرید وفروش خشکه بار ،حبوبات ،لبنیات و خلاصه همه تولیدات دامی و کشاورزی بود که مشتریان آن اکثرا از دهات کرون ،فریدن ،روستاهای حاشیه ی زاینده رود مثل ریز ،ورنامخواست ، بابا شیخ علی،فلاورجان ،قهدریجان و غیره بودند.

خریداران هم ابتدا کاسب ها سر محله و بعد از آنها مردم عادی .از خلق و خوی مغازه داران پرس و جو کردم ،همه از امانت داری و صداقت آنها سخن گفتند .

حاج کریم کارهای اصلی را عهده دار بود ازقپان داری تا تعیین نرخ خرید و فروش.آنچه که راجع به آنها شنیدم همه از انصاف و اعتفاد آنها به درستکاری حکایت می کرد،و این رفتاررمزاعتماد مردم به آنها بود .البته فرزندان آنها همین الان نیز مورد وثوق مردمند و کارو کاسبی پدرشان را دنبال می کنند نهایتا مغازه  آنها محلی پر رونق بود باین لحاظ که هم خریدار و هم فروشنده با خیال راحت معامله خود را انجام میدادند و یقین داشتند که آب  توی گوششان «۲ »نمی رود از این مغازه اکنون اثری نیست جز یاد و خاطره.

 نقل شد که حاج عباس همه کار می کرد اما دست به ترازو وقپان نمی زد وترازو داری و کشیدن بارهای مردم را کار هرکس نمی دانست ،از حرام و حلال شدن واهمه داشت  وسواس عجیبیی از اینکه در معامله حق کسی ضایع شود.به ماموران بلدیه و مالیه آن زمان چیزی نمی فروخت و اگر هم مجبورمیشد ،پولی را که از آنها می گرفت کنار می گذاشت تا در اداره خودشان مصرف کند ،پول آنها را مباح نمی دانست .

تیمچه حاج حیدر جانی

حاج حیدر جانی (هنرمند )او در کودکی پدرش را از دست داده بود ،به این جهت نام مادرش را برای شناسلیی بیشتر همراه اسمش داشت (حیدر پسر خانم جان )از ثروتمندان درجه اول آن زمان بود .فردی با نفوذ و ومشهور خاص و عام .محل کار و کاسبی او تیمچه ای بود دراین کوچه .مانند تیمچه سابق محل خرید و فروش غلات و لبنیات و سایر خشکبار  .

 محلی پر رفت و آمد و پر رونق که هروز تعداد زیادی از فروشندگان اجناس ازاطراف و اکناف در اینجا حضور پیدا می کردند و در مقابل خریداران زیادتری .

 حاجی ضمن خرید و فروش در تیمچه کاروانسرایی نیز در مقابل آن داشت که هم اکنون موجود است و کاروانسرای دیگری نیز در روستای جاجا ساخته بود تا مشتریانی که از راههای دور به نجف آبا میامدند شب رادر آنجا بگذرانند وفردا با پیمودن یک منزل راه به شهر وارد شوند.

خانه حاج حیدر جانی

 کمی جلو تر از اینجا خانه مسکونی حاجی قرار داشت خانه ای بزرگ به سبک خانه های ایرانی با معماری خاص و پیش بینی تمام امکانات لازم برای صاحب آن ،قبل از ورود سر طاقی بزرگ و با شکوهی ساخته بودند که درب ورودی خانه در زیر آن قرار داشت ،دری بزرگ با سوفت«۳» و سردرب و کتیبه و دوسکوی سنگی برای نشستن و تزیینات خاص با درب چوبی قدیمی گل میخ دار و غیره در پشت در دو عدد کلون«۴»بزرگ وکوچک و چفت وریزه «۵» درون خانه اطاقهای بیرونی و اندرونی، حیاط بزرگ و باغچه های سر سبز حوض آب و چاه و دلو و طناب آبکشی . حیاط خلوتی در کنار خانه حاجی از ملحقات و مکمل خانه به حساب می آمد ،با مطبخ و سر طویله ،باربند و خاشاک ورز«۶»که البته برای محل اسکان موقت مسافران و تهیه شام و ناهار در مواقع عروسی و غیره مورد استفاده بود و هم محلی برای نگهداری هیزم و پختن نان و نگهداری چهارپایانی مثل اسب و قاطر و گاو و گوسفند .این تاسیسات لازمه خانه های بزرگ قدیمی با صاحبان ثروتمند بود که خدم و حشم داشتند و رفت و آمد و مهمانی زیاد .

کاروانسرا

کاروانسراها در قدیم دارای کاربردهای مختلف بودند و از بنیانهای اقتصادی هر شهر بحساب می آمدند .بزرگی آنها و میزان ورود و خروج کالا از آنها و تعداد مسافران وارد شده در آنها نشان از رونق و پویایی تجاری یک شهر را داشت و رونق اقتصادی آن را مشخص می کرد .ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامه خود وقتی می خواهد اصفهان را شرح دهد می گوید در تمام طول مسافرتم به شهری با آنهمه کاروانسرا برخورد نکرده بودم،اصفهان شهری است پر رونق و بزرگ  با کاروانسراهای عالی و زیاد که همه روزه قافله های تجاری زیادی به آنجا وارد و از آنجا خارج می شدند .(…..ومن در همه زمین پارسی گویان شهری نیکو تر و آبادانتر از اصفهان ندیدم….بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاریرا در بندی و دروازه ای.و همه محلتها و کوچه ها را همچنین در بند ها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکیزه بود.و کوچه ای بود،که آنرا کوطراز میگفتند، ودر آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو، ودر هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته )«۷».

کاروانسرا در قدیم حکم بازار و نمایشگاه کالا را داشته،همچنین در حکم هتل یا مسافرخانه های امروزی بوده با معماری خاص خود ،اطاقهایی در اطراف آن که در برابرهرکدام ایوانی قرار داشت و در زیر آن اصطبل و بار انداز برای نگهداری حیوانات و کالاهای همراه مسافر ،اطاق برای استراحت و خفتن در شب و ایوان برای گفت و گو و گپ زدن و معامله و …..در مسیر راهها محلی برای استراحت و فرار از برف و بوران و گرما و حرامی و راهزن. در زمان شاه عباس صفوی بر سر راههای مواصلاتی کشوربه تعداد زیادی ساخته شد که هنوز هم تعدادی از آنها مورد استفاده است و برای خیلی از افراد بازدید کننده معماری و ساختمانهای آنها شگفت انگیزو جالب توجه است،بطوریکه چند نفر از محققان و مهندسین اروپایی و آمریکائی با صرف وقت و هزینه فوق العاده دو جلد کتاب نفیس تهیه کرده اند که تمام کاروانسراهای ایران را با ذکر کلیه ی مشخصات و نقشه و محل جغرافیایی در بر می گیرد. شاید در جهان کمتر کشوری باشد که به اینگونه بنا این همه اهمیت داده باشد و آنهمه پول برای ساختنش هزینه کرده باشد.

 کاروانسرای حاجی با تاسیسات معمول و مرسوم در مقابل تیمچه ی وی قرار دارد که زمان ساخت آن به اوایل دوران قاجار میرسد و عکسهایی از ان ضمیمه این گزارش خواهد بود .

کارگاه نجاری کاظمی0751-05

مرحوم حاج عشقلی کاظمی پدر سردار شهید احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه که از رزمندگان جنگ ایران و عراق و معروف خاص و عام بود در این کوچه به شغل نجاری مشغول ،او سال های سال در این کارگاه به ساخت در و پنجره و انواع سازه های چوبی اشتغال داشت سپس به ساخت دار قالی مشغول شد و در نهایت شغل قالی زنی را برای امرار معاش در کنار شغل نجاری برای خود اتنخاب کرد .

 سردار احمد کاظمی در این کوچه  نشو و نما کرد ،خانه ایشان نیز چند قدم جلوتر در جنوب کوچه و در بن بستی قرار دارد. او پس لز گذراندن تحصیلات ابتدایی و راهنمایی به هنرستان کشاورزی  رفت و تا اخذ مدرک دیپلم هنر جوی آنجا بود . پس از آن انفلاب و با شروع جنگ او به مناطق جنگی رفت .وقتی به عنوان مسئول مجتمع رزمندگان برای اخذ امتحانات خرداد ماه به جبهه (اهواز )رفته بودم ایشان را در دانشگاه چمران ملاقات کردم ،مرا به ایشان معرفی کردند مدتی با هم گفت و گو داشتیم از هنرستانی که در آن تحصیل کرده بود و اکنون من مسئول آن بودم .درست یادم نیست که همان وقت بود یا زمانی دیگر که درخواست مدارک تحصیلی خود را برای ثبت نام برای دوره آموزش عالی کرد که بعدا توسط یکی از بستگانشان برایشان فرستادم . نامبرده در یک سانحه هوایی در شمال غرب کشور بسال ۱۳۸۷ جان به جان آفرین تسلیم کرد. او را می توان در زمره مشاهیر این کوچه بحساب آمورد که نباید یاد و خاطره اش فراموش شود .

مطب دکتر علی صادقی

از نامبرده فوق اطلاعات چندانی بدست نیامد ایشان نجف آبادی ، فرزند مراد علی و داماد دکتر نفیسی اصفهانی معروف بودند که مدتی در این محل به شغل طبابت مشغول و همه روزه برای طبابت با فولکس واگنی از اصفهان به اینجا می آمده .او از پزشکانی بود که در بیمارستان خورشید اصفهان کار می کرد.و استاد دانشکه پزشکی دانشگاه اصفهان بود در  مردادماه هزار و سیصد و شصت و پنج در اثر ابتلاء به سرطان خون در گذشت .عکسی از ایشان در کنار مرحوم دکتر نفیسی و عده ای از پزشکان معروف در بیمارستان دکتر مصدق در سال۱۳۳۲گرفته شده که توسط آقای دکتر شکراله فلاح از پزشکان سالخورده و قدیمی اصفهان اهداء شد که ضمیمه میگردد.«۸»

اداره پست(چاپارخانه)

خانه ای در این کوچه متعلق به اقای ید الله موحدی بودکه محل افتتاح اولین چاپار خانه  یا اداره پست به سبک فعلی محسوب میشده و عهده دار ارسال مراسلات پستی در شهر بحساب می آمده .

خانه ملا زین العابدین

 محل زندگی و سکونت فردی روحانی بنام  ملا زین العابدین بود در اوایل کوچه و شمال آن.داستان زندگی و فعالیت های تبلیغی او در نجف اباد و حضور فعال او به مدت چند سال در کسوت یک روحانی و پیشنماز مسجد مرکزی شهر،فعالیت های دینی و ارشادی او ،اقدامات او در جهت باز سازی مساجدو ساخت مسجدجدید ،فعالیت  نهایی او در آخرین نماز جماعت ،غیبت یکباره او پس از نمازو مهاجرت او به بغداد و سپس به فلسطین هرچند در بعضی کتب نوشته شده اما برای پی بردن به اهداف واقعی او و شخصیتش تحقیق وسیعی لازم است  که از حوصله این گزارش تاریخی خارج است ،ناچار ابتدا به نقل قولهای شفاهی از افراد که بعضی در قید حیاط هم نیستند می پردازم و سپس به شرح حال او که در کتاب کواکب الدریه آمده است بسنده می کنم .

ملا زین العابدین فردی روحانی که در سالهای قبل  ۱۲۶۹هجری در نجف آباد زندگی می کرد .پیشنماز مسجد بازار (آقا محمد ) بود ، او در خانه ای در ابتدای کوچه روبروی مسجد سکونت داشت . این کوچه بعدها بخاطر سکونت او درآن نام کوچه ملا زین العابدین را به خود گرفت .ملا متاهل بوده  اما از تعداد اولاد او اطلاعی در دست نیست .

خواهر او عیال شخصی به نام حاج محمد باقر از ملاکین شهر بود . او چندین سال به ارشاد مردم پرداخت . امام جماعت بود و مورد وثوق مردم ، درنمازجماعت روزهای جمعه او مسجد پر از جمعیت می شده و علاوه بر آن در خیابان نیز فرش پهن کرده مردم مشغول نماز می شدند ، در نظر مردم یک روحانی تمام عیار، مورد اعتماد ، کاردان ومتدین ومردم  به او عنایت خاص داشتند ،نقل کردند که وقتی مردم به ساختن مسجدی گویا ( مسجد حاج آقا میرزا ) اقدام کردند ، ملا هم در کار بنایی به آنها کمک می کرد ،روزهای جمعه مردم دستجمعی برای آوردن سنگ به کوههای شمالی می رفتند ، ملا هم همراه آنها با پای برهنه عازم می شد ، هرچه مومنین اصرار می کردند که شما برگردید. ایشان مخالفت می کردند ودر نهایت به آنها می گفتند : مرا از کار خیرمنع نکنید. هرکس بهشت می خواهد باید زحمت بکشد ، پیامبر (ص ) هم در کار ساخت مسجد مدینه همراه مردم کار می کرد من که از ایشان اولی تر نیستم ، بگذارید کار کنم ، نباید فریب شیطان را خورد ، وحدیثهایی در صواب ساخت مسجد برای مردم می آورد، نهایتا می گفت :  انتظار من اینست ، مرا از کار آخرت باز ندارید .

 او باجملاتی از این دست مردم را مجاب می کرد سرانجام پس از حدود ۵تا ۶ سال پس از ظهور سید علی محمد باب و پیوستن عده ای از مردم  باو، ملا تحت تاثیر صحبتها و نشست و برخاست با درویشی که از خارج شهر باینجاآمد قرار گرفت ، پس از مذاکره درویش با ملا او به جانشینان سید علی محمد باب گرایش  و سرانجام به ( بهاءالله ) میرزا حسینعلی نوری ارادت پیدا می کند . او محرمانه عده ای را دعوت می کند و حدودا ۱۰۰ نفر مرید هم پیدا می کند این روابط تا کنون محرمانه بوده و هیچکس از آ ن اطلاعی نداشته .

 سرانجام در یکی از روزهای ماه رمضان ( نوزدهم رمضان ) پس از اتمام نماز جماعت بالای منبر رفته و پس از قرائت خطبه ای دانه خرمایی رادر حضور نماز گزاران به دهان می برد و می گوید .(مومنین بر من ثابت شده است که امروز پایان ماه رمضان و عید فطر است )و صحبتهای دیگری که از کم و کیف آن اطلاعی در دست نیست، احتمالا تبلیغ برای پیوستن مردم به جانشینان باب و معرفی بهاء الله و .. این اتفاق عحیب و غیرمترقبه بود و بین مردم اختلاف شدیدی بروز کرد ، عده ای به او گرایش پیدا می کنند ، بعضی او را بدعت گذار می دانند ،  و افطار کردن در روز ماه رمضان را فعل حرام ،خلاصه تفرقه عجیبی بین مردم ایجاد و منجر به زدو خورد می شود به طوری که بعضی قصد جان ملا را می کنند اما در گرماگرم این مشاجرات ملا از منبر پایین آمده در میان مردم از نظرها پنهان میشود .این غیبت نیز بعضی از مردم را دچار شک و دو دلی می نماید .

ملا پس از فرود از منبر از طریق حفره ای که پشت منبرودر زیرآن ایجاد کرده بود وارد نقبی می گردد که آن نقب به خانه اش منتهی می شده پس از ورود به خانه بلا فاصله با لباس مبدل خانه را ترک کرده عازم بغداد می شود .البته قبل از واقعه ی ناپدیدشدن ملا باز هم افراد موثق نقل کرده اند که بعضی اوقات بازاریان قبل از نماز در محوطه ی بیرون مسجد جمع می شدند تا با ورود ملا وارد مسجد و نماز را شروع کنند اما از آمدن ملا خبری نمی شد ،ناچار خود به مسجد می رفتند تا نماز را فرادا بخوانند ،اما با کمال تعجب ملا را در محراب میدیدند که مشغول نماز است .این مسئله برای مردم ساده آن روزگار تعجب انگیز بود و باعث می شد که ملا به نوعی نزد مردم قداست پیدا کند و مردم به او عنایت بیشتری پیدا کند .در حقیقت او از را نقب وارد مسجد می شده .

اکنون دیگر کسی نمی داند ملا کجاست از این تاریخ به بعد است که بابیان شهر هم به جانشین او بهاءالله گرایش پیدا می کنند و تغییر مرام می دهند ،داستان زد و خورد حکومت قاجار با بهائیان و بابیان چند سالی در تمام ایران به طول می انجامد که گزارش های آن در کتب تاریخ مفصلا آمده است .اما زین العابدین به بغداد میرود و به بهاءالله می پیوندد و توسط  اوبه لقب زین المقربین نایل می شود و از آن به بعد کاتب بهاءالله وهمراه و مرید او می شود .ملا که شخص عالمی بوده و خط خوشی نیز داشته به نوشتن بعضی از کتب بهایی هم اقدام می کند . با مشکلاتی که بهائیان برای دولت عثمانی بوجود آوردند آنها بهاءالله را به عکا در فلسطین و برادر دیگر او( یحیی صبح اذل )را به جزیره قبرس تبعید کردند .از این به بعد ملازین العابدین بهمراه بهاءالله در عکا بسر می برد و درهمانجا نیز فوت می کند .

شرح حال ملا زین العابدین از کتاب کواکب الدریه :

یکی از اصحاب ثابت قدم که درمواقع ابتلاء شریک و سهیم حضرت بهاءالله بوده زین المقربین است .اسم او ملا زین العابدین بوده و از علمای نجف آباد اصفهان و مرجعیت او بقسمی بوده که در مسجد نجف آباد که آنرا مسجد آقا محمد می گویند چون بنماز می ایستاد ،آنفدر جمعیت باو اقتدا می کرد که وسعت مسجد آنها را کفایت نداده،کوچه و بازار را برای اقتدای باو  مفروش می ساختند واو طرف اعتماد علمای اصفهان بود علی الخصوص آقا سید اسد الله مجتهد که او را سید مطلق یاد می کردند و مسجد سید در اصفهان«۹» به واسطه انتساب به آن جناب بدین اسم مرسوم گشته و سید مزبور از علمای ممتاز بود ودر ابتدای طلوع این امر در حیات بود ودر موضوع این امر سکوت وبی طرفی اختیار کرد چه که طبعا متدین وسلیم النفس بود .

خلاصه بملا زین العابدین نجف آبادی اعتماد وارتباط نام داشت .شرح و تصدیق او از این قرار است که در سنه۱۲۶۹ که ابتدای طلوع و بعثت سری بهاءالله بود یکی از مبلغین دوره اولی مشهور به میرزا سلیمان قلی ترک بر حسب اقتضاء و عادت آن روز با خنجر و قمه و زلف وکلاه وارد نجف اباد شد و اگر چه در بادی نظر شخص شریری دیده می شد ولی  پس از مجالست و تقریر فاضل نحریر و عالم بی نظیری شناخته می شد و در اکثر بلاد و قرایی که سیر میکرد با همان کلاهی که بر سر و دشنه ای که برکمر داشت به منبر پا می گذاشت و علنا اظهار می داشت که اجل اسلام فرا رسیده و موعود انام ظاهر گردیده مجملا در نجف آباد نخست به منزل ملا احمد ولد ملا جعفر رفته و از ظهور باب سخن آغاز و در تبلیغ رابروی ایشان باز نموده پس از احتجاج بسیارملا احمد مزبور جناب ملا زین العابدین مشهور را برای حکمیت اختیار نمود.قضیه را بدار القضاوه آن جناب برده بعد از اینکه چند شبانه روز این راز در میان بود شبهات بر کنار شد ومشارالیه این آیین را اختیار نمودپس به تبلیغ و ارائه طریق قیام کرده جمعی لز مقتدیان خویش را بدان کیش دعوت نمود . پس آنکه شعله بلند شد وکار بالا گرفت شراره بلواء دامان بسیار کسان را فرار گرفت .آقا سید اسد الله نتوانست از ملا زین العابدین نگه داری کند ،لذا بر مهاجرت ومسافرت او رای داده و او از نجف آباد به بغداد رفت و…….. چندی نگذشت که به حضور بهاءالله مشرف گردید ایامی چند به امر آن حضرت در دار السلام مقیم شد تا هنگامی که به دست عثمانیان به اسارت مبتلا شد و سنین چندی در موصل بسر برد و…….. باقی ایام را در عکا همد م محبوب ابهی و حضرت عبد البهاء بود …..

 او از طرف بهاء الله به زین المقربین ملفب گشته و در رساله سئوال و جواب فارسی که توضیحاتی از احکام اقدس است بنام او نازل شده و تا کنون مجلدات بسیار از الواح و آثار زیارت شده ، که بخط زین المقربین تحریر یافته ……. آن جناب نزدیک به صد سال عمر کرده در سنه ۱۳۲۳ ه ق در عکا جهانرا بدرود گفت«۱۰».

بعضی از بهاییان که اهل این شهر بوده و اکنون در جاهای دیگر سکونت دارند چون به نجف آباد می آیند به این   کوچه رفته و در مقابل خانه ملا زین العابد ین تعظیم و ادای احترام می کنند و بعضی ادعیه  و اذکار را با خود زمزمه می کنند .گفته شده که چون سید علی محمد باب را اعدام کردند جنازه (استخوانهای) او را ازتبریزحرکت داده پس از چندی از این راه به اصفهان و شیراز و سپس گویا به عکا برده دفن کردند ،در حین حرکت، جنازه یک شب در اینجا توقف داشته ، بنا براین محل نگه داری جنازه برای آنها مقدس است ،عده دیگری از آنها معتقدند که جنازه باب شبی در کتابخانه بهاییان بوده که   در خیابان فردوسی واقع شده و اکنون سالن اجتماعات اموزش و پرورش است.

نقل قولی از حاج آقا ناصر حجت راجع به ملا زین العابدین

حاج آقا ناصر حجت  نجف ابادی که معروف همگان است از روحانیون منتقد به فرقه بابیه و بهاییان بوده و با سران آنها مباحثه داشته که شرح بعضی از آنها رادر کتاب(حجته البالغه)نوشته است.برای یکی از دوستانش تعریف کرده بود که :چند سال پس از واقعه سخنرانی ملا در نجف آباد و عزیمت اوببغداد،عازم زیارت عتبات شدم ،روزی از روزها با اتفاق دوستان به بغداد رفتیم ،با کمال تعجب ملا زین العابدین را با لباس اروپایی و کلاه دوری (لگنی) در بغداد دیدم ،خوب در چهره اش نگاه کردم ، دیدم خود اوست،دنبالش کردم و او را صدا زدم ،ملا جوابی ندادو اعتنایی نکرد .دو مرتبه صدا زدم ،برگشت و گفت چه می گویی ،  خودم را معرفی کردم ،شناخت ، پس از احوال پرسی گفتم کجایی . و از حال و روز خود برایم بگو و خلاصه آن خطبه ای که در مسجد خواندی و غیره ،و سئوالات دیگر در باب فرقه بهایی و…. او خوب به سخنانم گوش داد سپس خیلی کوتاه و مختصر گفت (من مسئولیتی داشتم در نجف آباد و به انجام رساندم . سپس خدا حافظی کرد و رفت )

 جرج  دندان پزشک

دندانپزشکی از ارامنه جلفای اصفهان در مطبی واقع در این کوچه مشغول  ساختن دندان مصنوعی و کشیدن دندان   بود و در این کار مهارت زیاد داشت ، مردم رغبتی به او داشتند .همه روزه با یک دستگاه متور سیکلت واندرل آلمانی از اصفهان می آمد وابتدابه قهوخانه ای که درکنار گاراژ قنبر علی خان میرفت وپس از صرف صبحانه به مطبش میرفت وهنگام عصر برمی گشت .موتور سیکلت او برای مردمی که کمتر این وسیله را دیده بودند تماشایی بود چون تا آن روز در نجف آباد موتور سیکلت دیگری نبود .

مکتب خانه ملااسد الله

جلوی در خانه حاج حیدر جانی یاد شده سر طاقی بزرگی ساخته شده بود که از بناهای قدیمی زیبا و دیدنی بحساب می آمد .سر طاقی بنایی بود که در بعضی از کوچه ها می ساختند یعنی قسمتی از کوچه را سقف می زدند و زیر آن را تعمیر می کردند معمولا در زیر طاق دو سه دهنه مغازه هم بود ,هدف از این ساخت ماوا و محلی بود برای نشستن عابرین خسته در گرمای تابستان و سرما و برف و باران زمستان در جلوی د کانها سکو وجود داشت و غالبا تعدادی از افراد در آنجا به گفت و گو وگپ زدن مشغول بودند ، درزیر سرطاقی یاد شده دو مغازه بود که یکی از آنها مکتب خانه ملا اسد الله روحانی است .

همه روزه تعدادی از بچه ها با حمل لوح و فلم و قران و پنج الحمد باین مکان می آمدند هر کدام روی تشکی که قبلا آورده بودند دو زانو و مودب می نشستند تا اینکه جناب ملا اسد الله تشریف بیاورند ، یاد گیری الفبای فارسی  درس قرآن شرعیات ، دروس اصلی و یادگیری چهار عمل اصلی  ریاضی دررده دوم قرار داشت .بعد از یادگیری الفباء و توانایی در خواندن و نوشتن گلستان و بوستان  سعدی ؛حافظ ، کتاب عاق والدین  واشعاری چون پسر عباسقلی خان  و غیره تدریس می شد .البته ملا اسد الله رودربایسی با هیچ بچه ای نداشت و با کسی شیر نخورده بود در صورت بی انضباطی یا ننوشتن مشق و بلد نبودن درس، چوب و فلک آماده در مکتب بکار گرفته می شده و پاهای ظریف بچه های بی گناه به طناب پیچیده و با ترکه ارغوانی کتک مفصلی نوش جانشان میکردند.

خانه حاج حیدرجانی

قسمتی از زیر سرطاقی ، ورودی خانه ای بود با دو سکو برای نشستن که دو طرف در چوبی قدیمی .در با چهار چوب قدیمی و ابزار خورده وکتیبه ای بالای آن با آستانه (سوفت)محکم با نضمام دو لنگه درب با قابهای چوبی که هر کدام حدود یک متر عرض داشتند روی لنگه راست بکوب مردانه و روی لنگه چپ بکوب زنانه نصب شده بود دو رشته گل میخ فلزی براق در بالا و پایین هر دو تخته درب به زیبایی آن  اضافه کرده بودند ،کتیبه بالای درب با تزیینات مخصوص خود نمای قشنگی به آن داده بود ،در پشت لنگه ها کلون بزرگ و کوچک و چفت آهنی ضخیمی کار گذاشته بودند .

ابتدا وارد هشتی می شدی که در سمت راست آن درب خلوت خانه بود ،یکراست که از هشتی خارج می شدی وارد حیاط شده بودی ،حیاطی وسیع با معماری قدیمی دارای حوض و باغچه و کف آن آجر فرش شده بود .در شمال آن اطاق۵ دری و اروسی و شاه نشین و تزیینات داخلی خاص آن روزگار. در بالای هر کدام از درها کتیبه با فلکه نیم دایره و شیشه های رنگی که نورهای رنگارنگ را روی دیوارهای داخلی اطاق می انداخت،سقف اطاق گچ بری و کف درگاهها با کاشی های فیروزه ای فرش شده بود قالی های چال اشتری نفیس کف اطاق ها پهن ،هر اطاق برای کاری ؛یکی برای میهمانان و جشن عقد و عروسی و دیگری برای نشیمن روزانه و سومی محل خواب و لوازم دوخت و دوز و کارهای روزمره زنان خانه.

در زیر اطافها زیرزمینی با ارتفاعی بیش از یک  متر از کف حیاط .در طول و عرض برابر بنای روئی که در وسط آن حوض آب قرار داشت و در شمال آن دو دریچه تهویه هوا تا سقف بالای ساختمان و سپس ساخت بادگیری بر روی آن کار خنک کردن زیر زمین را عهده دار بود . اینجا محل نشستن و ناهار خوردن در تابستان بود .  و کلیه لوازم آشپزخانه درآن موجود بود ،در اطراف حوض تخت چوبی برای نشستن در یک طرف و قالیچه های رنگارنگ در سه طرف دیگر حوض پهن شده بود و به حوض خانه مشهور بود .

از حوضخانه که بگذریم و به بنای رویی سری بزنیم در پشت اطاق های ذکر شده اطافهای کوچک بنام صندوق خانه وجود داشت که محل نگه داری لوازم ضروری زندگی بهمراه صندوقهای چوبی ، مجری چوبی«۱۰»، سبد گمبی «۱۱»های عربی که هر کدام مخصوص نگهداری وسایل خاص خانمها بودند،. در بالای صندوقخانه بالا خانه بود که محل بستن انگوربه سقف آن و تهیه کشمش و مویز محسوب می شد .

از دیگر تاسیسات این خانه.چاه آب برای مصرف روزانه جز لاینفک این خانه و دیگر خانه هایی از این دست بوده در ضمن خلوتی در کنار آن ساخته بودند برای پخت و پز مهمانی ها محل نگه داری هیزم و ذغال و دیگر وسایل و لوازم آشپزی اصطبل و خاشاک ورز و در قسمتی دیگر از آن برای نگه داری حیوانات سواری یا گاو وگوسفند که حکم پارکینگ های امروزیرا داشت .کاربریهای دیگر خلوت عبارت بود از سکونت موقت مسافران که از جای دیگر می آمدند و با صاحب خانه دوستی داشتند.

خلوت  از خانه کاملا مجزا بود البته برای رعایت مسائلی از جمله محرم ونامحرم  بودن زنان .از این خلوت و خانه و سر طاقی زیبا اکنون اثری نمانده و تیغه های بی رحم لودر همه این بنا را به تلی از خاک تبدیل کرده .

 فتح الله فردوسیان  از کاسب های همین کوچه بود ودر کنار همین خانه در منزل دیگری سکونت داشت. مادر فتح الله معلم مکتبی  بچه ها بود.هر روز دختران زیادی دور او جمع شده و در خانه اش به تعلیم و سواد آموزی مشغول بودند مثل یک مکتب خانه خصوصی و مخصوص دختران کم سن و سال .

بازارچه حاج نصرالله حری —– بانک بازرگانی ——- بانک صادرات

 در میان کوچه و در سمت شمال ان قبلا کاروانسرای (  دکتر) بود که توسط حاج نصر اله خریداری و تخریب گردید سپس بر روی آن بازارچه کوچکی حدودابه طول صد متر و عرض تقریبی چهار متر ساخته شد .در این بازارچه چهل مغازه وجود دارد و محل خریدو فروش انواع اجناس است بازارچه ای کوچک وزیبا که سقف راهروی آن  شیروانی شکل ساخته شده .در ابتدای این بازارچه و در سمت چپ آن اولین شعبه بانک بازرگانی سابق (تجارت فعلی ) به ریاست مرحوم نبوی نژادافتتاح شده به انضمام انباری که در پشت بازارچه قرار داشته هنوز درها و قسمتی از لوازم یانک و تابلو آن که بر روی شیشه در های چوبی نوشته شده موجود است . در داخل این بازارچه نیز اولین بانک صادرات دایر شد.

منزل موسی حکیم سلیمان

موسی حکیم سلیمان طبیب کلیمی رابعضی از قدیمی ها که هنوز در قید حیات هستند بیاد دارند مردی  لاغر اندام با قدی بلند و ریشی دراز و کم پشت،او همسری داشته برعکس خودش کوتاه قد درشت اندام که نازا بوده و فرزندی از آنها نمانده آنطور که نقل می کنند سرگرمی آنها یک بچه آهوی زیبا که شدیدا به آنها وابسته  بوده واهلی شده بود.هر گاه که زن موسی برای خرید به خیابان می آمد آهو نیز همراه او بود .

 حکیم موسی فرزند  حکیم سلیمان در عصر خودش طبیب حاذقی بود و مردم باوعنایت خاص داشته اند،او یهودی مسلک و بدرستی معلوم نیست که د قیقا زاییده کجا بوده ، ولی بیشتر گفته اند که او اهل جویباره محله ای در اطراف مسجد جامع اصفهان بوده. یهودیان اصفهان که درمحله جویباره  سکونت دارند در زمان بخت النصراز بابل به ابن خطه تبعید شده اند آنان به شغل های خاصی اشتغال داشتند .طبابت ، پارچه فروشی، خرید اشیاءعتیقه ساخت و تعمیر لوازمی مانند ساعت ، چرخ خیاطی، لوازم چاپ خانه، اسلحه سازی و تهیه و تامین سوبره  «۱۳» برای کشاورزان و خلاصه دادن پول به کسانی که نیاز دارند و گرفتن سود آن. اکنون در تمام دنیا یهودیان به شغل هایی مانند بانک داری و بورس ،انتشار کتاب و روزنامه ؛خرید و فروش اسلحه ،کارتل های خرید وفروش نفت ، طلا ،و بدست گرفت انحصارمواد و لوازم مهم و استراتژیک جهان را کاسبی خود قرار داده اند و غالبا ثروتمند و در دولت های  قدرتمند جهان نفوذ زیادی دارند .

نام آنها در گذشته با نزول خوردن قرین بوده عده زیادی از مردم همین شهر با گرفتن وام از آنها وبه جهت عدم پرداخت آن هستی خود را تحویل آنها دادند .یکی ازاین یهودی ها حاج فیض الله بزازاصفهانی بود که در نجف آباد به وام دادن به مسلمانها مبادرت میکرد.

 یکی از پیر مردهای نجف آباد مرحوم حاج حسین معینی برایم نقل کرد که در نجف آباد عده ای یهودی د ر چهار سوق مشغول خرید و فروش بودند. تعدادی هم مقداری پارچه جور و واجور در بقچه ای ریخته به پشت می گرفتند و در کوچه های شهر می گشتند. زنها مشتریان پر و پا قرص آنها بودند،هر چند مردها همسرانشان را از معامله با یهودیها منع می کردند ،اینها غالبا از اصفهان می آمدند و پارچه های مورد پسند خانمها را با خود می آوردند ،به ازای فروش پارچه ،پول عتیقه جات ، کتابهای خطی قدیمی ، آینه و شمعدانهای قدیمی و در نهایت مرغ و خروس می گرفتند .

یعقوب کلیمی یکی از آنها بود که من خود در کودکی شاهد دورگردی و پارچه فروشی ایشان بودم همچنین کلیمی دیگر بنام رحیم که برادر زن موسی حکیم سلیمان بود به این کار اشتغال داشت .نام همه آنهائی را که در نجف آباد سکونت داشتند و کاسبی می کردند بدرستی توانستم بدست آورم فقط آنهائی را که همه می شناختند از این قرار بودند ( موسی حکیم سلیمان – رحیم برادرموسی- یقوب پارچه فروش – حاج فیض الله بزاز ) .

حاج محمد حسین سبحانی از ساکنان کوچه ملا که موسی حکیم سلیمان را دیده بود برایم نفل کرد که یهودیان ساکن نجف آباد شبهای شنبه در خانه موسی که در همین کوچه ملا بعد از بازارچه قرار داشت و اکنون تخریب شده است .دور هم جمع می شدند و با انداختن روسری بر سر و شانه خود نشسته  و به ورد و دعا و خواندن تورات می پرداختند در آن شب غذا نمی خوردند و چراغ هم روشن نمی کردند بعضی از همسایه ها برای آنها غذا می بردند و چراغشان را هم همسایه ها روشن می کردند در حقیقت خانه موسی کنیسه «۱۴»و محل عبادت آنها هم بوده .

آقای سبحانی از موسی اطلاعات دیگری را در اختیارم گذاشت ،او گفت که موسی حکیمی حا ذق و مردم دوست بود ،و در همسایگی ما سکونت داشت ،و با پدرم حشر و نشر داشت ،زمانی او با دوچرخه ای که داشت از اینجا به بغداد رفت و پس از مدتی بازگشت ،در اواخر زند گیش در اینجا روزی به تیمچه پدرم آمد و با او به گفت و گو نشست ،گفت که می خواهم به اورشلیم (بیت المقدس )برم .لذا خانه و اثاثیه ام و صندوقی را که دارم تماما در اختیار شما قرار می دهم . اگر پس از مدت… ….برگشتم که آنهارا پس می گیرم ولی اگر پس از مد ت مشخص شده برنگشتم خانه و اثاثیه و صندوقم را به ورثه ام بدهید .پس بهمراه زنش به اورشلیم رفت ، مدت زیادی طول کشید ولی هرگز بر نگشت ،لذا پدرم رحیم برادر زن او و همسرش را صدا زد و خانه و اثاثیه و صندوق را تماما تحویل آنها داد . بگفته ایشان رحیم پسری نیز داشت که به اورشلیم رفت بود و پس از مدتی شهردار یکی از شهرهای آنجاشده بود .

از آقای سبحانی راجع به محتویات صندوق سئوال کردم ایشان گفتند که پدر صندوق را در بسته گرفت و در بسته هم تحویل وراث موسی داد . بدون اینکه بداند یا بخواهد بداند که در آن چه چیزی وجود دارد.

از ساکنان سر شناس این کوچه در آن عهد یکی هم نظر علی بود.وجه تسمیه این نام را آقای سبحانی اینطور بیان

 کرد .مادر نظر علی در حالی که باردار بود برای برداشتن آب از ویراب وارد آن می شود در کنار قنات آب چشمش به جنازه مردی می افتد که او را کشته و در آنجا قرار داده بودند ،با ترس و لرز و شیون از ویراب خارج می شود ،همسایه ها دور او جمع می شوند. او از ترس بیهوش شده بود او را  بهوش می آورند و از او علت را جویا می شوند سپس به او می گویند که چشمان فرزندت شور خواهد شد وچنانکه به یکی نظر کند آسیبی به او می رسد پس برای رفع آن اگر پسر بود بهتر است نامش را نظر علی بگذاری این هم از اعتقادات مردم آنروزگار.

مطب دکتر حبیب اله حکیمی

دکتر حبیب الله حکیمی فرزند حس خان«۱۵»که از مشروطه خواهان بختیاری بود .حسن خان در نجف آباد سکونت اختیار کرده بود و دختر حکیم رجب«۱۶» از اطبای قدیمی نجف آباد در عهد قاجارراکه شرح حال ایشان را بعدا خواهیم آورد،به زنی گرفته بود.در حقیقت  دکتر حبیب اله نوه حکیم رجب بود. در دار الفنون تحصیل کرده و پس از اتمام تحصیلات در اولین استخدام دولتی در استان چهار محال و بختیاری شهر قهفرخ(فرخ شهر ) فعلی بکار طبابت مشغول گردید ، پس از چند سالی بجهت علاقه به وطن خود به شهرستان نجف آباد منتقل می شود و بعدا در مطب شخصی در کوچه ملا و در کنار خانه موسی حکیم سلیمان یاد شده مشغول طبایت می شود ،آنطوریکه دو نفر از همکاران او که چند ین سال با دکتر  کار می کرده اند نوشته اند،دکتر جهت مداوای بیماران سعی وافر داشته در گرمای تابستان و سرمای زمستان بر بالین آنها میرفت. پیاده یا با دوچرخه برسر بیمارانی که دراثر سانحه ،سکته و سایر بیماری ها قادر به حرکت از رختخواب نبودند بی مزد و منت حاضر می شد و این کار را برای خود وظیفه و افتخار می دانست .برای مردم شهر عادی بود که هرگاه بیمار میشوند یا اتفاقی برای آنها می افتد بدون اینکه به  زمان توجه کنند به خانه او رفته و با امید و اطمینان در می زدند شب یا روز برایشان تفاوتی نداشت چون اطمینان داشتند که دکتر در همه حال آماده مداوای آنهاست و اوقات تلخی یا منتی نیز برآنان ندارد .

نقل کردند که آن بزرگوار به بیماران مستمند توجهی مضاعف داشت و وضع مادی آنها را جویا میشد علاوه بر اینکه از آنها وجهی نمی گرفت گفته اند که در زیر نسخه خود برای دارو فروش شهر چنین می نوشت.(ملاحسن: زحمت است ، پول داروی ایشان را به حساب من بگذارید.)

منزل شخصی دکتر در خیابان امام بود که بعدا توسط آموزش و پرورش تبد یل به دبیرستان هجرت شد.منزلی وسیع با ساختمان عالی و به سبک معماری قدیم محلی برای درشکه و سایر ادوات رفت و آمد او دارای ۵نفر اولاد بود که پسر او ایرج متخصص رادیولوژی بود ودر سن هفتاد سالگی فوت کرده.اولاد اناث او که همگی دارای شوهرهای پزشک هستند بعضا در قید حیاتند .دکتر چند سفر به انگلستان کرد اوکه در سال هزا و دویست و هشتاد و نه  در نجف آباد متولد شده بود در سال هزار و سیصد و چهل ونه پس از شصت و هشت سال زندگی بدرود حیات گفت و بنا بر وصیتش در تخت فولاد اصقهان تکیه ملک دفن شد«۱۷» .

مطب دکتر فرج اله حکیمی

دکتر فرج الله حکیمی برادر دکتر حبیب الله فرزند حسن خان نوه حکیم رجب طبیب قدیمی معروف، دندانپزشک و دندان ساز بود و در کنار برادرش در همان مطب کوچه ملا مشغول خدمت بود . از وضع کار و زندگی او اطلاعات چندانی بدست نیامد..این خانه مدتی هم مطب خانم شهین یزدانی اولین پزشک زن با تحصیلات جدید نجف آبادی بود. .

 منزل حسن قدیر و عباس قدیر(احمدیان )

دو نفر فوق الذ کر از گیوه دوز های معروف شهربودند که محل سکونتشان در این کوچه قرار داشت.

منزل خدیجه و مانده علی غسال

منزل دیگری در نبش کوچه مرده شورها (ستاد) وجود داشت که محل زندگی خانمی به نام خدیجه غسال بود .ایشان به همراه برادرشان مانده علی غسال که در جنوب کوچه ملا منزل داشت زندگی می کردند .و هر دوبه شغل غسالی و کفن و دفن اموات اشتغال داشتند . مورد احترام اهالی شهر بودند ،کسب و کار اینها مورد نیاز همگان بود و بقول قدیمی ها دور و زود می شد ،اما سوخت و سوزنداشت.شاه وگدا نمی شناخت.البته هر دو اکنون فوت کردند خدمتگزارانی بی نام و نشان.

صفر تاپو ساز

 فرزندان ایشان امروز فامیل طریقت را برای خود انتخاب کردند .

صفر مردی درشت اندام با قد کوتاه و موهای مجعد در روبروی کوچه ملا به شغل ساخت و ساز تعدادی از سازه های قدیمی که در آن روزگار فوق العاده مورد استفاده بوداشتغال داشت ایشان به این نام معروف بود. تولیدات  ایشان عبارت است از

الف – تاپو :ظرف گلی چلیک مانند (استوانه )بود که در همه خانه ها وجود داشت از گل رس تهیه می شد کمی بزرگتر از بشکه های امروزی، تاپو را می توان به سیلو های امروزی تشبیه کرد از تاپو برای نگه داری گندم و خصوصا آرد برای حفاظت از شر حشرات و حیوانات موذی مانند موش مورد استفاده قرار می گرفت .

 ب – تاپوچی: تاپوی کوچک بشکل استوانه گلی با تزیینات خاص وسیله ای که برای نگه داری بچه های بین یک سال تا سه سال استفاده می شد .درحکم رو رووک  پلاستیکی امروزیکه  بچه ها را درآن می گذ ارند برعکس رو رو وک های امروزی سنگین بود . و در یک جا ثابت قرار می گرفت در لبه آن تعدادی از ادواتی را که برای رفع چشم زخم  مثل کوجی گربه ، نمک  ترکی،مازو «۱۸» وامثال آن بود  در داخل گل کار کذاشته بودند و دو دستک در دو طرف آن قرار داشت که خوراکی برای بچه ها در آن می گذاشتند البته بچه باید ایستاده در آن قرار میگرفت خیلی خسته کننده و زجر آور بوده  اما تنها وسیله ای بوده که می شد بچه های شیطان را مد تی مهار کرد و به کارهای خانه رسیدگی کرد.

ج- تنور :تنور نانوایی خانگی یا برای مغازه استوانه ای گلی از خاک رس در ابعاد مختلف و با مهارت خاصی ساخته می شد .از گل رس بدون ریگ بهمراه موادی دیگر مانند مو……ابتدا خاک رس تبد یل به ملات می شده و پس از ورزیدن زیاد صفر آقا گل ها را بامهارتی که داشت روی هم قرار می داد و از ان تنوری می ساخت .جدار خارجی و داخلی آن را صیقل می داد و با وسایلی که داشت تزیین می کرد .

 د- کلک :منقل امروزی را که از فلز می سازند آن روزها از گل به صورت استوانه ای یا مکعب مستطیل می ساختند با گل رس و همان تشریفات خاص در کلک آتش می ریختند و آن را در زیر کرسی قرارمی دادند ، در زمستانهای سرد و برفی کرسی پر از آتش چه لذتی داشت .

صفر آقا همانطوری که وصف کردم . خواب و بیدار قیافه آن پیر مرد را بیاد می آورم قدی کوتاه، نسبتا چاق با موهای بلند کمی سیاه چرده وچرکولی و خاک مال.در روبروی کوچه ملا محل زندگی و کارگاه ساخت تولیداتش مینشست.البته امروزی ها اگر تاپو و تنور را ببینند  خیلی به سر و چشمشان در نمی آید ،اما حقیقت مطلب این است که باید برگردیم به پنجاه سال پیش که اولا هر کس باید خوراک زمستان مثل گندم و آرد حتما در خانه ذخیره کند. دوم اینکه وجود حشراتی مثل سوسک و موش که در همه بنا های خشتی قدیمی در زیر دیوار خانه ها لانه داشتند و دائما زاد و ولد میکردند را باید در نظر بگیریم .وجود موشها و حشرات مضر امان را از همه گرفته بودند و باید به هر تدبیری که میشد به جنگ آنها رفت .سمومی که امروزه آنها را نابود می کندوجود نداشت. از بتن و آهن و آجرخبری نبود .

چیزی که می توانست چاره کار آنها را بکند تله هایی بود که عباس مسجدی «۱۹»د م در مسجد میدان می ساخت فقط همین راه نجات بود . بنا براین باید خوراکی جات و خصوصا خوراک اصلی خانواده که نان بود به هر نحو ممکن از دست آنها در امان بماند . لذا  تاپو بهترین و پیشرفته ترین وسیله ای بود که می توانست آرد را در خود نگهدارد.  تنور خبازی که در همه خانه ها بود و اکثر مردم نان خودشان ر ا توی مطبخ در تنور پخت می کردند بنا بر این از سازه ای بنام تاپو نمی شود به ساد گی گذشت لذا.

فن و هنر صفر آقا و احترام و منزلت ایشان در نزد مردم فوق العاده بود .تولیدات ایشان و یکی دو نفر دیگر در شهر مورد حاجت همه مردم بود البته تاپوچی ها چندان مطلوب نبود ،فکرش را بکنید یک بچه دو ساله را بگذارید توی یک استوانه به قطر چهل سا نتی متر و بلندی نیم متر آنهم ایستاده .و بروند سراغ کارشان ،بچه ها زبان نداشتند که شکایت کنند که صد البته اگرداشتند می کردند .اما از زجری که می کشیدند دائما ناله شان به آسمان بلند بود. برگردیم به پروسه کار صفر آقا

ایشان پس از تهیه مواد اولیه برای ساخت سازه ها بهمراه کار گران یا اولادهای خود اقدام به ساخت می کردند .در محلی در خانه. پس از خشک شدن تاپو، تنور و تاپوچی و غیره آنها را کنار دیوار می چیدند، با احتیاط تمام حتما در زیر سقف چون برف و باران قاتل چنین لوازمی بود او.یک نمونه از تولیدات خود را کنار دیوار می چید و در کنار آن روی زمین یا سکوی در خانه می نشست درست یادم نیست اما فکر کنم سیگار هم زیاد می کشید .با دو سه نفر از کاسب های کوچه مرده شورها که دورو برش به گپ زدن می پرداختند.موهای بلند ایشان از دور جلب نظر می کرد،این جمله را یادم نمی رود که هر وقت موهای سرم بلند می شد مادرم دو ریال  می داد.می گفت برو سرتو ماشین کن. مثل سر صفرتاپو ساز  شده ای این جمله بود که در مخیله ی من جا گرفت و همیشه در صدد بودم که صفر را ببینم که آیا مثل اون شدم یا نه .بلاخره خدا مدد کرد  و آن خدا بیامرز را کنار تنور و تاپو دیدم .

خریدار مصنوعات صفر آقاحالا زن یا مرد مراجعه می کردند،قدری آنها را وراندازی می کردند محکم با دست به شکم تنورها می زد،داد صفر در می آمد یواش ،یواش تنور را ترکاندی . بر انداز کردن تمام می شد و یکی از آنها مورد پسند قرار می گرفت حالا سئوال و جواب زن خریدار شروع می شد.برادر این تنور چنده ؟مشهد صفر :مادرم دو تومان ،اگه می خوای بیارمش تا خونه بیس پنج ریال میشه ،پنج ریال کرایه حیوون ،زن خریدار دادش می رفت بالا :چه خبره مگه خر کارد اومده«۱۹» (پارسال از خودت یه تنور برا عروسم به پونزده ریال خریدم ) .صفر آقا از کوره در رفته در دلش باز شد و گفت(آباجی چه خبره ؟نمی دانی ،شا مرده  همه چی گرون شده یه من کاه سفید میدند دو ریال یک شیشک«۲۰»پارسال بوده یک تومان ،امروز پنج تومان هم نمی دند .

امروز بیست پنج (۳۲۰ گرم) گوشت بز از حاج غلامرضا قصاب خریدم به سه ریال نمی دونی چه خبره.سن سالیه ،گندم گرونه یک بار گندم امسال با پارسال کلی تی فیر دارد ،پیش پریروز بود که سه تا بار گندم برا زمستون از حاج علی جعفر خریدم نصفش کوزل«۲۱»و کاه بود باقیش هم  کوره «۲۲»و سنگ و خاک وقتی غربول کردم دوتا بارکیل آمد .بازم بگو گرونه مملکت هرکی هرکیه یه گاری خاک رس از کو هان  می آوردند به سه تومن حالا پنج تومن هم برام نمیارند) .زن ازحرفهای مشهد صفر قدری قانع شد و در نهایت با چک و چونه زیاد تنور را به پانزده ریال خرید سه ریال هم بابت کرایه حیوون و شاگردونگی شاگرد مش صفر پرداخت  .صفرآقا پرسید مادرم حالا خوندون کجاست ؟زن گفت نزدیکه ، یراست که بری میرسی خودم هم دنبال شما هستم .زیر بازارچه اسمال حاج ید الله «۲۳» تو محله  لرها نرسیده به پل سنگی«۲۴»

شاگرد صفر با اشاره استاد پرید توی باربند خانه و الاغ را بیرون کرد دو نفر راهگذرهم رسیدند شاگرد اوسر

(افسار)حیوان را محکم از بیخ چنه اش گرفت تا تکان نخورد و دو نفر دیگر هم کمک مشهد صفر تنور را بار الاغ کردند ،مشهد صفر باتفاق شاگرد و راهنمایی زن حرکت کرد طولی نکشید که تنور را در خانه زن پیاده کردند و برگشتند .

به انتهای کوچه رسیدیم اکنون در جنوب کوچه محل کسب و کار چه کسانی بود ؟ ابتدای کوچه بن بستی هست

که منزل سید عبد الله حلوا پزدر پشت مغازه اش که درب آن در کوچه باز می شد قرار داشت ،حلوا چوبه ای از شیرینی جات قدیمی است که سید عبد الله به پخت آن اشتغال داشت در اندازه های مختلف و بعضا با شاه دانه مخلوط و چونه ای به مردم عرضه میشد و بچه ها  را با یک  ریال حلوا چوبه ای سرگرم می کرد محتویات آن آرد و شکرو شیر و روغن بود و آنروزگار که شیرنی های جوروواجورو انواع تنقلات وجود نداشت حلوا چوبه ای موهبتی بهشتی بود در مواقعی هم از آن بعنوان شیرینی برای خوردن چای استفاده می شد .

در داخل کوچه بن بست  و در انتهای  آن منزل حاج رجبعلی عمو معروف به رجب مقبوله قرار دارد .آقای عمو شهرت عام داشت. او مردی بسیار شوخ و بذله گوبود وعمری  بشغل حلاجی( پنبه  زنی )مشغول بود .

حاج مصطفی کمانچه زن

 در سمت چپ  کوچه بن بست مترل یکی نوازندگان مشهور نجف آباد بود . حاج مصطفی کمانچه زن او را به عروسی ها و شادی ها دعوت می کردند ،اوهمراه دو سه تفر دیگه که یک  ارکستررا تشکیل می دادند .حاج مصطفی پیر مرد لاغر اندامی بود که فقط در زدن کمانچه تخصص داشت همراهانش نیز با تنبک و نی غیره او او را همراه می کردند  پیر مردی ساده و بی آلایش از مال دنیا هیچ نداشت و بیشتر هد فش از شرکت در عروسی ها شاد کردن دل مردم بود(بنازم مطربان را مردمان مسرور میخواهند) از سازش برای پر کردن جیب استفاده نمی کرد بعضی وقت ها هم درگوشه و کناری بدون اینکه مشتری یا شنونده ای داشته باشد برای دل خودش کمانچه می زد و لذت می برد بنظر می رسد زدن ساز برای او یک نوع آرامش روحی و روانی بود. دسته او در مراسم، شادی و سرور وصف  ناپذ یری برای مردم ایجاد می کردند .عده ای از مردها هم به رقص مشغول می شدند و اشعار ضربی و غیره را می خواندند و عملیاتی چون رفتن داخل آفتابه را انجام می دادند وترانه های محلی را می خواندند ، در مجلس همه ساکت نشسته بودند.

حاج مصطفی سازمی زد یکی از همراهان هم تنبک می زد مردم هم با ساز آنها دست می زدند یک نفر هم می آمد  وسط مجلس همراه یک آفتابه مسی و اشعاری می خواندند  با این مضمون (می خوام برم تو آفتابه ، مردم دست می زدند و یک صدا می گفتند. چطوری میری تو آفتابه ،جواب می آمد اینطوری میرم تو آفتابه )و برای اینکه بیشتر بچه ها را تحریک کنند لباسهای زیادی می پوشیدند ،من در یکی از همین عروسی ها رفته بودم،یک نفر آنجا این عملیات را انجام می داد به او ابرام می گفتند همراه یک لقب ،مجلس را گرم می کرد و من ساده هم دقیقا باو و آفتابه خیره شده بودم که ببینم آدم به این بزرگی با کت  چطور ممکن است داخل آفتابه برود. خلاصه اشعار دیگری هم می خواندند که چندان مودبانه نیست و از نقل آن صرف می کنم ابرام پس از مدتی سر گرم کردن مردم و زدن و رقصیدن بلاخره برنامه  را تمام کرد.اما نه کسی توی آفتابه رفت و نه امکان چنین کاری بود .

 این کمانچه زن بیدار دل سر دسته ارکستر ها بود و برای اواحترام قائل می شدند و توجه بیشتری با و می کردند آخه پیر مرد عملی  هم بود. نقل کردند که گاهی درگوشه و کنار شهر ،کنار جوی آبی،جای خلوتی ،می نشست ،سازش را از گونی که همیشه به پشتش می انداخت در می آورد و شروع به زدن می کرد .یکی از دوستان تعریف کرد ،که یک بار آخر های شب از اصفهان آمدم ،نزدیک شهر داری که رسیدم صدای دلنشین کمانچه ای به گوشم رسید ،در اطراف میدان نگاه کردم هیچکس در آنوقت شب رفت و آمد نمی کرد . خیابان تاریک بود  بطرف صدا رفتم . صدا از کوچه آقا در کنار شهر داری بگوش می رسید روبروی کوچه ایستادم توی کوچه روشنایی ضعیفی بود که به زحمت می شد داخل آن را دید.خوب توجه کردم دیدم حاج مصطفی در آن وقت شب تنها نشسته و ساز می زند .

جلو رفتم سلام کردم .: گفتم حاجی برای کسی میزنی ؟ کاری داری ؟ چیزی لازم داری؟جوابم را نداد .قدری صبر کردم .سازش را قطع کرد.کمی مکث کرد و بعد جواب سلامم را داد و خیلی کوتاه  گفت :  نه پسرم  احتیاجی  ندارم (برای دلم سازمی زنم)«۲۵»اوهمسری داشت بنام حاجیه بیگم (حج بگومی) که گاهگاهی بیاد او ترانه ای راباین مضمون زمزمه میکرد (قی قام  قی قام ، حچ بگومی)……

 بعد از کوچه حاج مصطفی به یکی از خانه های قدیمی مجلل برخورد می کنیم که علاوه بر معماری قدیمی و گچ بری و داشتن تمام امکانات آن زمان در کنار حیاطش نارنجستان نیز داشت ولی اکنون تخریب شده .

مطب دکتر علی خان مدرک (طبیبی)

 از احوالات ایشان نتوانستم اطلاعاتی کسب کنم فقط در یکی دو گزارش تاریخی که از حکومت نجف آباد به   اصفهان فرستاده شده او را از پزشگان مجاز شمرده اند و برای معاینه جنازه چوپانی که در کوههای شمالی شهر بقتل رسیده از وی وآقای پزشکی طبیب دیگری خواسته شده که جنازه را معاینه و اجازه دفن بدهند .این گزارش  در ۷/۷/۱۳۱۱ تهیه شده .

عباس خیاط (مدرک )طبیبی :برادر دکتر علی خان مدرک در نزدیکی مطب برادرش منزل داشت . ازاو سه پسر و تعدادی دختر بجای مانده که یکی دکتر بهمن مدرک پزشک متخصص مغز و اعصاب بود که چندی پیش در گذشت و دیگری دکتر بیژن مدرک وسومی عطاالله مدرک  که در امریکا بسر میبرند .

کاروانسرای حاج حیدر جانی

 ساختمانی از آجر وخشت با معماری مخصوص کاروانسراهای ایرانی بطول تقریبی  یکصد متر و عرض بیست وپنج متر  با تعداد حدود سی حجره از سمت غرب در جنوب  کوچه قرار دارد.ابتدا از درب بزرگی وارد می شویم در دالان کاروانسرا سمت چپ و راست به چهار اطاق بر می خوریم که محل دالان دار و مسئول کارونسرا بوده. سپس وارد حیاط می شویم در سمت راست و چپ و روبرو دو طبقه ساختمان ساخته شده ،طبقه زیرین اصطبل حیوانات و زیر زمین و انبار است و طبقه بالای آن از دو قسمت تشکیل می شود قسمت اول ایوان برای نشستن و پشت آن اطاقهایی است که مسافران در آن سکونت اختیار می کردند .اطاقها دارای بخاری، رف و تاقچه«۲۷ »میباشند ،راه دسترسی به اطاقها قبل از ورود به صحن تیمچه توسط دو ردیف پله اورچین که در طرفین ساخته شده میسر است .اخیرا میراث فرهنگی تعدادی از این اطاقها و نما ی روبروی آن را تعمیر کرده. سقف بعضی از اتاقهای جنوب آن تخریب شده که احتیاج به بازسازی دارد ،این کاروانسرا با معماری زیبا  ومنحصربفرد خود  که در اوائل دوران قاجار ساخته شده  در شهر مورد بی مهری قرار گرفته و انبار کاسب های بازار شده.که امید است میراث فرهنگی با خریداری یا اجاره آنرا تعمیر و اختصاص به محل نمایش یا خرید و فروش ویا ساخت وساز صنایع دستی قدیمی مانند چاقو- کارد و چنگال – کلاه نمدی –ابزار و یراق دست ساز-  فرش دست باف – لوازم مسی- وپارچه های چیتگری شده و سایر هنر های دست ساز های این شهر قدیمی کند .

تیمچه  عبد الجواد تدین

 در ابتدای کوچه درسمت جنوب و بعد از کاروانسرا قرار دارد هنوز درب قدیمی وزیبای آن موجود است .تیمچه تقریبا مربع شکل است . فضایی در میان با چار ستون سنگی و اطراف آن حجره های متعدد د .ساخت آن به اوایل دوران قاجار بر می گردد و ابتدا متعلق به میرزا عبد الجواد تدین بوده سپس محل کار فرزندانش مرحومین خلیل و سعادت الله تدین شده. اینجا عمد تا محل خرید و فروش بادام بوده است اکنون مغازه های متعدد آن محل فروش پوشاک ولوازم لوکس است.

 در ابتدای کوچه تعدادی مغازه کفاشی متعلق به دوران گذشته وجود داشته که متعلق کفشدوز های ماهری بوده      که اورسی(کفش مردانه) «۲۸»چرمی مردانه و کوش(کفش ساغری چرمی زنانه )را به طرز زیبایی می دوختند . آنها عبارت بودند از  استاد برات محصلی ،استاد غلامرضا موسوی ، استاد اسد الله یزدانی (اسد کربلایی ) میرزا حسین ترکمن(حقیقی) .محمود و میرزاعلی کفاش (یزدانی)، میرزا باقر روشنایی، محبوبی (کتابفروش) فروتن(کتیرا فروش) نیز ازدیگر کاسب ها بودند .

این کوچه قدیمی بخش مهمی از تاریخ شهر را تشکیل میدهد.لذا لازم میدانم نام برخی از کسانی را که پیشتر برده نشد و در این محل به کارهای دیگری اشنغال داشته اند ذکر کنم .حسن موحدی کبابی–  اسد الله بزاز–  حیدر پزشکی کلاه مال– محمود و علی منوچهری–رضا رجایی-کربلایی مهدی اطهری کبابی– محمد طالب کشاورز– قربانعلی حاج صاد قیان رنگرز–محمد قربانیان – عباسعلی هنرمند – حسینعلی هنرمند – استاد علی چاقو ساز –رضا رجایی – عباس خیاط –عباس طالب – غسالان، حسن ومحمود وباقر– استاد قدیر نجفیان طلا ساز و.حاج بافر سیروس طلا سازو…….

فضل الله — خلیلی  نجف آبادی    تیر ماه ۸۹

توضیحات:          

۱-این گزادش تاریخ شفاهی کوچه ملاست،مطالب مندرج در آن توسط آقایان(حاج محمد  حسین سبحانی – شایان- اطهری – بدیهی – فقهی – قربانیان – خانم حکیمی و…..) که از ساکنان قدیمی این کوچه اند در اختیارم قرار گرفته که بدینوسیله از آنها سپاسگزاری میکنم،همچنین برخی نقل قولها از افرادیست که در قید حیات نیستند.ضمنا ادعایی بر اینکه همه آنها دقیق و صحیح باشد ندارم ،از خوانندگان محترم انتظار دارم در رفع نواقص آن کمکم کنند.یا اگر اطلاعات دیگری دارند در اختیارم قرار دهند.

۲- آب تو گوششان نمی کنند :کنایه از اینست که کلاه سرشان نمی گذارند.

۳- سفت :به آستانه در  در زبان محلی اطلاق میشود.

۴- کلون: در پشت در های چوبی قدیمی مجموعه ای بنام کلون پایین وبالا نصب شده بود که یکی از بیرون بوسیله کلیدی فلزی ولز داخل با دست باز و بسته میشد و دومی فقط از داخل باز وبسته میشد و شب هنگام مورد استفاده بود.

۵- چفت و ریزه:تسمه م حلقه فلزی نصب شده در پشت در های قدیمی که برای بستن درمواقع خاص استفاده میشد.

۶- خاشاک ورز :محلی در کنار توالت های قدیمی برای ریختن زباله های منزل  که کشاورزان آنها را با فضولات و خاک مخلوط وبعنوان کود به باغات میبردند.

۷- سفر نامه ناصر خسرو—به کوشش نادر وزین پور—ص۱۱۷

۸-اطلاعات و. عکس وربوط به آقای دکتر صادقی از آفای دکتر  شکر اله  فلاح پزشک سالخورده  اصفهانی اخذ شده.

۹-مسجد سید اصفهان توسط سید باقر شفتی که امانت دارپولهای امین الدوله بود توسط آن پول های ساخته شد….سید اسدالله فرزند ارشد محمد باقر   شفتی بودند که مسجد نیمه تمام را با برادران خود به اتمام رسانید بنقل از تذکره فبور صفحه و شرح حال رجال ایران …جلد سوم..صفحه

۱۰  کواکب الدریه—وصل چهارم—عبدالحسین آواره ص۳۹۲-۳۹۴.

۱۱ – مجری:به کسر میم، صندوقچه چوبی که خورده ریز های مورد نیاز را در آن جا میدادند.

۱۲ – سبد گمبی :سبد بیضی شکل در دار بافته شده از لیف خرماکه معمولادر کربلا یا مناطق جنوبی ایران بافته میشد و لوازم خیاطی خانمها در آن قرار می گرفت.

۱۳ – سوبره: کود حیوانی

۱۴- کنیسه: عبادتگاه یهودیان

۱۵- حسن خان بختیاری : پدر دکتر حبیب اله وداماد حکیم رجب

۱۶ – حکیم رجب:  از اطباء معروف نجف آباد در عهد قاجار.

۱۷ -اطلاعات مربوطه از آقای محمد علی بدیهی پزشکیار نجف آباد که چند سالی با دکتر همکاری داشته به همراه عکس هایی از خانم حکیمی اخذ شده که بدین وسیله از ایشان قدر دانی میشود.

۱۸ – در ایام گذشته ادواتی را به گهواره –تاپوجی یا لباس کودکان وصل می کردند، تااز بچه ها رفع چشم زخم کنند.آنها عبارت بودند از نمک ترکی –کوجی گربه- مازو و…..

۱۹- عباس مسجدی:مرحوم عباس سلیمان پور خادم و موذن مسجد جامع که ضمن رسیدگی به امور مسجد در محل سکوهای جلو درمسجد به ساخت ادواتی چون تله موش اشتغال داشت.

۲۰- مگه خر کارد اومده:مثلی است قدیمی و کنایه از گران فروختن بی حساب و کتاب اجناس،اما بدرستی معنای جمله رانیافتم.

۲۱ – شیشک: بره یکساله را گویند.

۲۲-  کوزل: ساقه های خورد شده مخلوط با گندم را گویند.به معنی پوسته سخت بسته شده در روی زخم های بدن پس از التیام نیز استعمال میشود.( کوزلی هم میگویند).

۲۳ – کوره: گیاهی که در مزارع گندم می روید ، تخم آن سیاه رنگ  و تلخ مزه است که با گندم مخلوط میشود و در موقع آرد کردن گندم  باید از آن جدا شود.

۲۴ –  اسمال حاج یداله :صاحب بازارچه ای در کوچه میرزاخانیان ،جنوب خیابان قدس،بازارچه ای با چند مغازه که کوچه جلوآن مسقف و معروف به نام صاحب آن بود و اکنون اثری ازآن نیست.

۲۵ – پل سنگی: محله ای قدیمی در انتهای محله میرزا خانیان.

۲۶ – نقل قول از آقای محمود فروزنده دبیر آموزش وپرورش.

۲۷- رف و تاقچه :حفره هایی دراطراف اطاق خانه های قدیمی ، پایین تاقچه وبالا رف  ،رف برای چیدن ظروف چینی و تاقچه برای قرار دادن آینه و شمعدان و سایر لوازم.

[box type=”note” ]اورسی :به معنی کفش چرمی است ، گویا این لغت روسی است.[/box]