حديث قافله ها

ع‍ل‍ي‌ ق‍اض‍ي‌ع‍س‍ک‍ر

- ۱۰ -


2ـ حمل و نقل نامناسب

مشكل ديگر حاجيان نبودِ وسيله نقليه مناسب بوده است. در بسيارى از جاده ها عبور و مرور بسيار كم بوده و بيشتر نيز از چهارپايان و به خصوص شتر استفاده مى كردند. دختر فرهاد ميرزا در سفرنامه خود مى نويسد: ... از بى شترى و حركت آهسته شتر، به حدى بر حجاج بد مى گذرد كه از قوه تحرير و تقرير خارج است. حاج شيخ جعفر ترشيزى به امين الدوله گفته بود كه: در راه جبل، نيمه شبى كه روى شتر به تهجّد مشغول بوده، از سرين مركبسُريده، نماز را نبريده، از قافله بازمانده... تقدير آن قدر مساعد بوده استكه خورجين شيخ هم با خودش به زمين افتاده... در اين حال، عربى سوخته سياهاز راه مى رسد... تفقّدى از حالش كرده، رحمت مى آرد... مى رود از يورت ومسكن خودش شترى و مرد ديگرى مى آورد... براى راحت و بستن شكسته ها، شيخرا در مُضيف قبيله يك اربعين قبول مى كنند و پس از شفا و عافيت به نجف مى رسانند. معتمدالسلطان، سقّاباشىِ ناصرالدين شاه، به نقل نايب الصدر در سال 1305 هـ . ق ، به زائران راه جبل چنين توصيه مى كند: حاجى بايد توان كجاوه نشينى يا تخت نشينى داشته باشد، آب هم همراه بردارد كه سخت نگذرد، طبعاً كسانى كه پياده مى آيند يا مى خواهند سربار ديگران باشند، ممكن است جانشان را از دست بدهند. مير سيد احمد هدايتى در رابطه با بدى راه ها و نبود امكاناتِ لازم مى نويسد: ... چهار ساعت به غروب مانده، قافله حركت كرد و تا غروب در يك دره عريض صعود مى نموديم كه كف آن رمل غلطان و طرفين آن تا چشم كار مى كرد مستور از اُمّ غيلان و انواع و اقسام درخت هاى كهن جنگلى بود. اول شب رسيديم به پاى كوهِ بسيار مرتفعى كه از معبر خيلى تنگ و ناهموار و پرپيچ و خمِ آن بايد بگذريم. مسافرين را تماماً پياده كردند و شترها را در يك قطار رديف نمودند. اين كوه موسوم به «جبل غاير» است و به همين مناسبت اين راه از مكه به مدينه را «طريق غاير» مى گويند. معابر كوه غاير نه فقط تنگ و پست و بلند و پيچ در پيچ است بلكه آن قدر سنگلاخ و پرتگاه دارد و آن قدر طولانى است كه جان مسافر را به لب مى رساند. تا صبح ما و تمام مسافرين پياده مى رفتيم و در هر قدمى شترهاى افتاده و نيمه جان و يا تلف شده در كنار راه مى ديديم و هر شترى كه زمين مى خورد و جمال ها نمى توانستند حركتش دهند، فوراً بار او را برداشته و آن حيوان را به حال خود گذاشته و مى گذشتند. سفر با كشتى گروهى از حاجيان نيز با كشتى به سوى حجاز حركت مى كردند كه كثيف بودن كشتى ها، كمبود امكانات رفاهى، امواج خروشان دريا و به هم ريختگى حال سرنشينان، آنان را تا پاى مرگ مى رساند. برخى نيز سرانجام جان مى سپردند و به ناچار آنان را به دريا مى انداختند و هرگز توفيق آن را پيدا نمى كردند تا به زيارت خانه خدا نائل شوند. ظهيرالملك كه در سال 1306 هـ . ق . حج گزارده، در زمينه نامناسب بودن وضعيت داخل كشتى به هنگام محرم شدن در محاذات يَلَمْلَم مى نويسد: «نجاست است كه از اهل كشتى مى بارد، الآن در حال احرام اند، چه احرامى ! كه بدون ساتر و فوطه و همين طور كشف العوره غسل مى نمايند. چه غسلى ! ظرف نجس، آب نجس، محل ناپاك، سبحان الله، معركه غريبى است.» مشكل ديگر حاجيان بد رفتارى كاركنان كشتى ها و به تعبير ميرزا عبدالغفارخان نجم الملك منجم باشى، عمله جات خارجى بود، حاجيانى كه ناچار بودند براى رسيدن به حجاز از كشتى استفاده كنند، از برخورد بى ادبانه و هتّاكانه برخى از اين كاركنان به شدت در رنج بودند. نجم الملك در اين زمينه مى نويسد: يك كشتى بود متعلق به پسر مرحوم حاجى زين العابدين تاجر شيرازى، ساكنِ بمبئى، عمله جات خارجىِ بسيار بى ادب، نامعقول، هرزه و طمّاعى داشت. همه به ظاهر مسلمان بودند ولى از هيچ منكَرى روى گردان نمى شدند. مرتكب انواع قبايح بودند و انواع دزدى مى نمودند. با آن كه اين كشتى تازه براى حمل و نقل حجاج داير شده بود و صاحب بيچاره اش، بسيار اهتمام داشت در اين كه اين كشتى به نيك نامى معروف شود تا حجاج به ميل و رغبت در آن جا وارد شوند و مِن بعد سودها ببرند، برخلاف رضاى او، اجزاى نامتناسب و وكلاى غيردلسوز جمعيت، بسيارى از حجاج بدبخت را در وسعت قليلى از انبارها و سطحه كشتى گنجانيدند. چه شرح دهم از سختى كه بر آن جماعت بى چاره گذشت ! جمعى كثير به سبب عفونت هواى انبارها و عدم امكان تدبير در دوا و غذا مريض شدند و بعضى مردند و در آب دريا و شكم ماهى مدفون شدند.

3ـ رفتار بد و نامناسب حمله داران با حجاج

يكى ديگر از مشكلات جدّى حاجيان، برخورد نامناسب و غيرانسانى بعضى از حمله داران و مطوّفين با آنان بوده است. حمله داران كسانى بودند كه از محل سكونت حاجيان، امورِ آنان را به عهده گرفته، حاجيان را همراهى مى كردند و به خاطر دستيابى به سود بيشتر، از هيچ اذيتى فروگذارى نمى كردند. نويسنده سفرنامه «تيراجل در صدمات راه جبل» در اين باره مى نويسد: جمعى از اراذل و اوباش عرب و عجم كه نه از دين بهره دارند و نه ازانسانيت نصيبى و قسمتى در صدد گوش بُرى بندگان خدا برآمده، نام خود را حمله دار گذاشته، هرساله جماعتى از ايشان به لباس مكر و حيله در شهرها و دهات ايران مى گردند و مردم را فريب مى دهند كه راه جبل از همه راه ها به حسب امنيت و نزديكى و ارزانى بهتر است و با آن بيچارگان به مقدار معيّن قرار مى دهند كه ايشان را از آن راه ببرند به مكه معظّمه و برگردانند و به مواثيق مؤكّده و عهود متعدّده ايشان را مطمئن كرده به همراه مى برند، چون به نجف اشرف رسيدند و ثلث اول را دادند كه مصرف آن غالباً قروض حمله دار است كه بهوعده آمدن حاج گرفته، منادى امير حاج فرياد مى كند كه كجاوه به دويست و پنجاه تومان و سرنشينى به صد تومان، هركس كمتر از اين مقاوله كرده، كسر آن را از او در راه خواهند گرفت، پس حاج مذكور به اضطراب مى افتند، باز آن جماعت ايشان را ساكت مى كنند، بيچاره ثلث را داده و دستش به جايى بند نيست و اگر به هم بزند، جز جهاز شتر چيزى ندارد... بيچاره به انواع ذلّت در آن جا بايد قرض كند يا اسباب خود را بفروشد و آسوده شود. ... پس از بيرون رفتن از نجف و يأس از مراجعت، اوّل در اكل و شرب چنان تنگى مى گيرند كه هيچ اسيرى در هيچ مجلسى به آن شدت نيست. حتى از دادن آب به جهت تطهير و وضو مضايقه مى نمايند... . حاج ميرزا على اصفهانى در زمينه بدرفتارى حمله داران با حاجيان مى نويسد: در كظيمه ... يك نفر از محرمات محترمه از دودمان شاهزادگان تويسرگان در كامرانى و جوانى از اثر آن فاجعه عظمى مبتلا به ماليخوليا شده و جنين هفت ماه وضع كرده ]خود را[ در بين راه، در حال حركت، عكام بى رحم، عَلى ما نُقِل، آن معصوم مظلوم را زنده زنده به گور فرستاده، مادر از مشاهده و استماع اين مصيبت عقل از سرش پريده، دنيا در نظرش تيره و تاريك شده، قواى دماغيش مختل گرديد، اعصابش مريض شد، مجلّله محترمه كه اگر در وطنش مخاض عارض مى شد، هزاران موجبات ترفيه و تسهيل فراهم مى آوردند قابله و ادوات كامل مهيّا نمودند، اكنون در وسط صحرا و كوه غريبوار در بين طى مسافت در كجاوه، نفاس عارضش مى شود، خدايا بر بنى اعمام و اقارب او چه گذشت، اين مجلّله را فرود آورده به كمال عجله وضع حملش شده، طفلش به آن حالت به گور رفته، خودش در شدت مرض، ساعت پنج و شش از شب رحمت الهيه بر آن عفيفه محترمه و اقارب او نازل شده، به كمال آرامى داعى حق را لبيك گفته، به جوار رحمت ابدى ايزدى پيوست، رحمهاالله. حقيقتاً دل ها را شكست. لوازم تجهيز آن مرحومه را فراهم آورده، در آن صحرا به خاك غربت سپرده، درگذشت. لا حول ولا قوّة إلاّ بالله. مطوّفين نيز گاهى رفتارى مشابه با حمله داران داشته، براى گرفتن پول و خاوه برخوردهايى به دور از شأن انسانى با حاجيان داشتند. نجم الملك منجم باشى در اين رابطه مى نويسد: ... سال ها است رسم چنين شده كه هر نفر حاجى مبلغ دو ريال فرنگ كه معادل دوازده هزار دينار باشد به ]سيد حسن مطوّف[ بدهند تا در ميان مزوّرين و خدّام حرم قسمت كند. اين مرد وحشى و بى ادب، با جمعى از خواجه ها و عسكر، براى وصول اين تنخواه در نيمه شبى بى خبر وارد اردوى حجاج بى صاحب مى شود و در وقتى كه مردم در چادرهاى خود خوابيده اند، بعضى تنها و بعضى با عيال، بدون اذن شبيخون زده، مى ريزند بر سر آن ها و با كمال خفّت آن وجه را وصول مى كنند. دختر فرهادميرزا در سفرنامه خود مى نويسد: امروز حاجيانِ عقب مانده، كه روز حركت ما از مدينه، روز ورود آن ها بود، بعضى از راه ينبع و بعضى از رابغ فراراً آمده اند، هزار ريال به جهت خاوه به حمله دار داده اند، حمله دار پول ها را برداشته فرار نموده، در رابغ جلوى حاج را گرفته، مطالبه خاوه كرده اند. اين حجاج بى چاره كه پول به حمله دار داده بودند، جميع را نگاه داشته اند، بعضى فرار كرده اند. از قرار تقرير، حجاجى كه از راه ينبع آمده اند شريف را در ينبع ديده اند، كانّه بازى هايى كه روز حركت از مدينه به سر ما مى خواستند دربياورند به سر حجاج درآورده اند... .

4ـ حيله هاى حمله داران

برخى حمله داران در مسير با روش هاى مكارانه و فريب كارانه با حاجيان برخورد مى كردند; از جمله اين حيله ها كه در سفرنامه «تير اجل در صدمات راه جبل» آمده، به اين شرح است: اوّل: چون عمده حاج در اين سنوات در وقت رفتن از دريا مى روند و غالب حاج دريايى پيش از حاج جَبَلى به مكه مى رسند، پس حمله دار[ه] يك روز يا دو روز پيش از حاج خود را به مكه مى رسانند و از احرام بيرون آمده، لباس فاخر مى پوشند و با زبان هاى چرب، هركدام جماعتى را خصوص ازاهل دهات و رعايا كه زود به دام مى افتند، صيد مى كنند و مقاطعه نكرده، شتر به ايشان مى دهند به جهت رفتن به منا و عرفات و بعد از مراجعت، مقاطعه مى كنند و صيغه مى خوانند; بعد از پاك كردن حساب خود در راه از حاجى مطالبه كرايه شترى كه به منا رفته بود مى كنند. هرچه حاجى فرياد بكند كه كرايه آن داخل در آن مقاطعه بود، ثمرى ندارد; به جهت هر شترى يك تومان مى گيرند. دويم: بسيار مى شود كه حمله دارى با جمعى از آن رَقَمْ حجاج، مقاوله مى كنند و كار زبانى تمام مى شود; پس حمله دار مى گويد به جهت اطمينان، آدمى چهار تومان بدهيد، كفايت مى نمايد. آن ها را مى گيرد و در وقت تنگى مثل روزِ بيرون آمدن كه حاجى به چندين كار مبتلاست، سراسيمه با مُحصّل صورى از براى خود به نزد حاجى ها مى آيند كه از اين شتر خريدم، يا امير حاج از باب خاوه حواله كرده و به ميزان ثلث از ايشان ليره يا امپريال مى گيرد. آن ها مى گويند حساب بكن و آن مقدار را كسر نما; عذر مى خواهد كه حالا مجال نيست، وقت بسيار است، قبض ثلث مى دهد و در حساب مماطله مى كند تا از مدينه بيرون مى آيند و راه حاج از غير آن مسدود مى شود. در مقام حساب منكر آن وجه سابق مى شود و فرياد مى كند و اگر به شرع فرستاد، به قَسَم يا مصالحه مبلغى از اين راه به دست مى آورد و اقسام اين حيله بسيار است; به همين يك مثال قناعت شد. سيم: مكرّر مى شود كه حاج تنخواه مى دهد و قبض مى گيرد و در وقت حساب [حمله دار] منكر مى شود و مى گويد از من قبض خواستى كه تنخواه بدهى، قبض را گرفتى و ندادى; پس به نزد امير حاج مى رود و مى گويد، اعتبار به قبضى كه من آن را مُهْر نكردم نيست و من اعلام دادم، بى اطلاع من حاجى پول به حمله دار ندهد; پس دوباره حاجى آن وجه را بايد بدهد و اگر اندكى با قوّت باشد و ندهد، ايشان را به شرع فرستد; باز به قَسَم يا مصالحه تمام يا نصف آن مبلغ را مى گيرد. چهارم: حمله دار در نجف يا مكه معظمه در وقت صيغه خواندن ملتزم مى شوند بردن حاجى را تا آن مقصد به فلان مبلغ كه جميع واردات آن راه بر او باشد; بدون استثناى چيزى; و گاهى به تفصيل ذكر مى نمايند و هرگز به اين شرط وفا نمى كنند.

5ـ ناامنى و دزدى

راهزنى در حج يكى ديگر از مشكلات مهمّ و جدى زائران و حجاج بيت الله الحرام بوده است. سعدى شاعر شيرين سخن فارسى، در كتاب گلستان در اين زمينه مى گويد: شبى در بيابان مكه از بى خوابى پاى رفتنم نماند. سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار.

پاى مسكين پياده چند رود   كز تحمل ستوده شد بُختى
تا شود جسم فربهى لاغر   لاغرى مرده باشد از سختى

گفت: اى برادر احرام در پيش است و حرامى در پس. اگر رفتى بردى و اگر خفتى مردى.

خوش است زير مغيلان به راه باديه خفت   شب رحيل، ولى ترك جان ببايد گفت

مولوى نيز در اين رابطه چنين سروده است:

عزّت مقصد بود اى ممتحن   پيچ پيچ راه و عقبه و راهزن
عزّت كعبه بود آن ناحيه   دزدى اعراب و طول باديه

جنيد شيرازى در رابطه با حراميان و دزدان حريم كعبه گويد:

مباز عشق اگرت طاقت ستم نبود   كه در طريق وفا جز بلا و غم نبود
حريم كعبه مقصود بى حرامى نيست   تو را كه خوف بود راه در حرم نبود

ميرزا على اصفهانى (1331 هـ . ق .) دزدى و غارت اموال حاجيان را چنين گزارش مى كند: پس از حركت از مدينه، قدرى قليل كه راه پيموديم، ملاحظه نموديم كه [حمله دار]از طريق مسجد شجره منحرف است، همان وقت مقدمات تشويش در خاطرها گذشت كه چرا به مسجد نرفتيم، بالأخره مقوّم ها گفتند به سمت مسجد نمى توانيم برويم و بايد از محاذى مسجد محرم شويد. از شترها فرود آمده، غسل كرديم و تلبيه احرام گفته، بين آن كه جمعى در حال تلبيه و جمعى فارغ از آن در حالت توجه و خضوع و تهيه براى اجابت دعوت حضرت حق جلّ شأنه [بودند] كه بغتتاً صداى گلوله و تفنگ از عقب قافله بلند شد و آتش حرب و فتنه مشتعل گرديد. حجاج مُحرم برهنه بيچاره، سوار بر شترها روى به راه نهادند و در عقب،جماعت حرب مشغول تيراندازى هستند و مقوم ها هم براى خالى نبودن عريضه صورت مدافعه به خرج مى دهند. رفته رفته از اطراف كوه ها گلوله باريدن گرفت،قافله حاج را هدف رصاص جفا كردند. شترها رميدند. كجاوه ها بر زمين خورد. جمّال هاى خبيث چون بازار را آشفته ديدند و آب گل آلود، مشغول نهب و صيدماهى شدند. بارها بود كه از پشت شترها بر زمين انداختند. حاج بيچاره را از فراز شتربه زمين انداختند. جمعيت دزدها زياد شد. از سه طرف باران گلوله باريدن گرفت.سيئات اعمال مجسم شد. شترها روى به فرار، بارها و كجاوه روى زمين، معتمرين مُحرمسر و پا برهنه در بيابان سنگلاخ در خار و خس حَيارى روى به فرار گذاشته «يلذن بعضهم ببعض». زن هاى مجلّله با لباس احرام، پاى برهنه، از هراس جان هريك به سمتى مى دوند. بى مروت از خدا بى خبرِ حربى فرصت فرار نمى دهد. فى الحقيقه قيامتى برپا شد. برق گلوله است كه از بناگوش مسلمان ها مى جهد. فرياد وامحمّدا صحرا را پر كرده، چون گلّه كه گرگ در آن ها ريخته باشد سر به جايى نمى برند. طفل هاى معصوم و مرضاى مظلوم و زن هاى فلك زده ميان دست و پاى شتر در بين كوه و سنگ هدف گلوله شدند. تأديب حضرت قهّار نازل، قريب سه ساعت حال بدين منوال گذشت، بالأخره از جلوى حاج بناى گلوله زدن گذاردند، طبعاً مقدّم قافله به سمت دره كوهى روى به دست راست مايل گرديد. در اين درّه امر شدّت كرد، چندان بار و كجاوه روى خاك ريخت كه از عهده تحرير خارج است. فى الحقيقه نمونه «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ» (265) است. علاوه بر وحشت و دهشت و تعب پياده دويدن در سنگ ها، عطش فوق العاده غلبه كرد، زبان ها در دهان خشك شد، سيد بى چاره گفت چشم من تار شد، آسمان و زمين درنظرم تيره گرديد.

گرنويسم شرح آن بى حد شود   مثنوى هفتاد من كاغذ شود

و بالجمله جمّال هاى بى دين بناى سختى را با حجاج گذاردند. آن بى چاره ها را از شترها مى انداختند و بارهاى ايشان را مى بردند. آن بدن هاى از گل نازك تر را برهنه و پياده هدف گلوله جفاى آن ظالمان از خدا بى خبر نموده، مشغول چپاول خود شدند. هركس به خود مشغول است. كسى از كسى خبر ندارد. معلوم نيست كشته كيست؟ و زنده كيست؟ بالأخره از آن درّه سرازير شده، سواد مدينه طيبه از دور نمايان شد. خط آهن نزديك رسيد. عساكر حفظه شمندفر (قطار) مطلع شده براى مدافعه نزديك آمدند و با آن دشمنان دين، به جنگ درآمدند و ايشان را مانع از تعاقب قافله حاج شدند. آن جماعت دربدر مسلوب و منهوب مجروح، مقتول، گرسنه، تشنه و برهنه روى به مدينه نهادند و با يك حالت فلاكت و ذلّتى برهنه و تشنه به مدينه رسيدند و در پشت مدينه نزول نموده، جماعتى كثير از ايشان در آن وادى محظور مخوف ماندند كه قدرت برآمدن نداشتند. جمعى هدف گلوله [واقع] شده مجروح و چند نفرى مقتول، آن قدر ليره ها و بارها و قره پوك ها و برات ها و زر و زيورها و قاليچه ها رفت كه قلم نوشتن آن را طاقت ندارد... . دختر فرهاد ميرزا نيز در سفرنامه خود به بخشى از جنايات و بى رحمى حراميان و دزدان بين راه و بدرفتارى آنان با حاجيان اشاره كرده، مى نويسد: ... يك نفر حاجى گرگانى كه زن او هم كجاوه آدمِ ما بود، روز يكشنبه از قافله مانده، شب كه منزل آمدند معلوم شد كه در صحرا مانده است. آدمى به جستجوى او فرستاده،صبح سه شنبه او را آوردند، بعد از آن معلوم شد كه دو نفر عرب سواره و يك نفر پياده به او گفتند: حاجى چرا عقب مانده اى؟ اين بدبخت أجل برگشته حالى كرده بود كه شتر راه نمى رود، در جواب گفتند. هرگاه پول بدهى ما بار تو را حمل خواهيم كرد. هرطور بودهمشارإليه را پيدا كرده بار او را بر شتر خودشان بار كرده، به قدرى آهسته حركت نموده كه از نظر حاج ناپديد گشته، او را پياده نموده به قدر شصت تومان وجه نقد همراه داشته، از او گرفته، در حضور او به سه قسمت كرده، آخرالامر در خيال قتل او افتادند. حاج مزبور در مقام عجز برآمده از قتل او گذشته قدرى از واحد يموت او را كوبيده، زيرجامه او را بيرون آورده، گفتند از اين راه به هرجا كه مى خواهى برو. حاجى بيچاره آن شب در آن صحرا گريان و نالان به سر برده، روزش هم تا طرف ظهر به همين درد گرفتار بوده كه آدم هايى كه به جستجوى او رفته بودند، به او رسيده آن بى چاره را سوار كرده با حالت فلاكت او را به حاج رسانيدند. وى در بخشى ديگر از سفرنامه خود مى افزايد: روز پنج شنبه، پنج ساعت به غروب مانده، از منزل «بئر خلع» حركت كرده شب هنوز به منزل نرسيده كه از چهار طرف صداى دزد درگرفت. بعد معلوم گشت كه در بين راه، خورجين پسر حاج عبدالهادى استرآبادى كه در بغداد تجارت دارد، از زير پايش ربوده، با بقچه رختش را بردند. سنگ ها براى كاسه مشعل مى پراندند كه مشعل جلو خاموش بشود، بيايند ميان حجاج، اين حركات بسيار شبيه است به مثال حسين كُرد كه در كتاب ها نقل مى كنند... . سپس افزوده است: در منزل «ربّ الحسان» تا اين كه حجاج بى چاره رفتند جزئى استراحت كنند كه آواز حرامى، حرامى بلند شد. حسن خان نامى از اهل شيراز لنگه بارش را بردند، شيرازى گرى به خرج داده، در نيمه شب سر دزد دويد كه واحد يموت را به مغزش كوبيده، با سر شكسته برگشت، از قرارى كه معلوم گشته، جوالى كه قدرى در او برنج و آرد بوده با بقچه رختش را بردند، چيزى كه برايش باقى مانده بود سرشكسته! ميرزا داوود وزير وظايف در سفرنامه خود گزارش تكان دهنده اى را آورده كه نشان مى دهد در آن زمان آدم كشى و دزدى و غارت اموال مردم امرى عادى بوده است. وى چنين مى نويسد: از وقايع معظمه در راه اين بود كه: جوانكى بود پسر برادر «مقوّم باشى»، كه از همه حمله دارها متشخص تر است، سوار اسب مى شد و جوانكى خوش سيما بود، دو منزل بعد از «هديه» منزلى است كه او را «بئر جديد» مى گويند، تلگراف خانه اى دارد و چاهى بزرگ و پنج چادر سياه عرب، يك ساعت از آفتاب گذشته وارد شديم، آن جوانك قدرى جلوتر آمده بود براى خريدن علف خشك، كه همان چند خانوار براى فروش آورده بودند، خواسته بود بخرد، سر قيمت آن با يك نفر عرب گفتگوشان شده بود، با خيزران خودش يكى بر سر عرب زده بود، او هم فورى با تفنگ مارتين خود كه همه اين اعراب دارند، با گلوله زده بود بر پشت او كه در سر تير مرد. كوه كوچكى در آن نزديكى بود، به قدر صد قدم فاصله، رفت بالاى كوه و نشست به تماشاگران حاج، مادر و خواهر و كسان او هم مشغول معامله بودند، مثل اين كه ابداً چيزى واقع نشده است. مدتى تماشا كرد تا مقتوله را تغسيل و تدفين كردند. آنوقت رفت پناه سنگى كه ديده نشد! «عبدالرحمان پاشا» دو نفر از اعراب را گرفت، چند ساعتى در توپخانه حبس كرد. گفتند نوشته اى گرفته است كه بعد از بيست روز قاتل را به «شام» بياورند، ولى معلوم نيست كه بياورند. نقداً بيچاره بدون جهت كشته شد. با كثرت اهتمامى كه از طرف «سلطان» در امنيت مى شود، باز هم بر عرب خيلى نا امن است. هميشه اعراب دزد، براى چاپيدن قافله تا «معان» پشت سر قافله را دارند. اگر بيچاره اى عقب بماند، يا شب ها بتوانند بارى از قطار سواكنند و بدزدند، چيزى هم كه رفت، رفت. مرحوم سيد محسن امين در زمينه سرقت و غارت اموال حاجيان مى نويسد: ... هنگام خروج از جدّه، از هر مركبى دو قروش پول مى گرفتند، چون در پشت در خروجى، حجاج جمع مى شدند كالاهاى بسيارى از حجاج به سرقت مى رفت، دزدان هم بيشتر از نيروهاى نظامى بودند كه براى حفظ امنيت آن جا بودند، يك آفتابه مسى هم از ما به سرقت رفت. (271) وى در بخشى ديگر از سفرنامه خود در زمينه حوادث بين راه جدّه و مكه مى نويسد: ... راه پرخطر بود و نظاميان هم از جدّه تا مكه همه جا در دشت ها و بالاى كوه ها پخش بودند و در شيپورهايشان مى دميدند و ديگران پاسخ شيپورشان را مى دادند، البته نيروهاى نظامى تا مى توانستند، نسبت به سرقت اموال و وسايل حجاج كوتاهى نمى كردند... (272) سپس مى افزايد: ... صبح از بحره راه افتاديم و عصر به مكه رسيديم، در اين مسير پيش از ما و بعد از ما چه قافله هايى كه غارت شدند. اغلب قتل و تاراج در بين راه پيش مى آمد... . وى در بخشى ديگر از سفرنامه خود مى نويسد: ... سحرگاه از عسفان به سوى خُليص روان شديم... در راه برخى از باديه نشينان به دو نفر از اهل «معرّه نعمان» حمله كردند، پول هاى يكى را گرفتند و ديگرى را هم با خود بردند... به گفته صاحب خانه ما در مدينه، اينان در موسم حج به غارت حاجيان مى پردازند و پس از موسم به جنگ و غارت ميان خودشان مى پردازند و كارى جز اين ندارند. نا امنى و دزدى حتى به درون شهرها نيز كشيده شده و حاجيان از آن در امان نبودند. مرحوم امين مى نويسد: ... [در مدينه] توفيق زيارت مسجد قبا را نيافتيم، با اين كه فاصله اش بيش از فاصله تا احد نبود، همچنين مسجد فضيخ و مشربه امّ ابراهيم را نيز به دليل شدّت خوف نتوانستيم زيارت كنيم... . (275) وى در بخشى ديگر مى نويسد: در مدائن صالح تقريباً دو روز مانديم ... آثار خانه هاى تراشيده از سنگ كه در كوه ها ساخته بودند، به همان صورت، زيبا و مستحكم باقى است و گذركنندگان از آن مسير، قبل از رسيدن به قلعه، آن ها را مى بينند. پس از رسيدن به خانه، كوشش كرديم براى ديدن آن برويم ولى نا امنى مانع شد... .

6ـ مشكل قرنطينه حاجيان

در برخى شهرهاى بين راه و نيز در آغاز ورود به جده مكان هايى را براى قرنطينه حجاج مشخص كرده بودند كه درنتيجه حاجيان را از كشتى پياده نموده، لباس ها و اثاثيه آنان را ضدّعفونى مى كردند و از خود آنان نيز معاينه به عمل آورده و در صورت داشتن بيمارى چند روزى آن ها را در آن جا نگه مى داشتند، اين كار گرچه كارى شايسته و لازم بوده، ليكن به دليل بدرفتارى ها و سخت گيرى هاى مأموران بهداشت و معطلى زياد در قرنطينه ها، خود به صورت يك مشكل درآمده، به شكلى كه حاجيان تلاش مى كردند خود را از دست مأموران رهانيده و بگريزند. جزائرى در سفرنامه خود در اين زمينه مى نويسد: يكى از دشوارى هاى قرنطينه براى يك حاج ايرانى يا غير ايرانى اين بود كه آنان را به طور جمعى لخت كرده، در يك صف از برابر پزشك عبور مى دادند، لباس ها و وسائل آنان را نيز در صندوق بزرگى گذاشته آن را در ماشين بخار مى گذاشتند تا به طور كامل ضدعفونى شود. پس از آن، چندين روز ـ گاه تا ده يا دوازده روز ـ آنان را نگاه داشته و سپس سوار كشتى مى كردند. كاروان حجاج پس از بازگشت نيز در برخى مناطق براى قرنطينه معطّل مى شدند. اعتمادالسلطنه از حج سال 1363 هـ . ق . خود چنين گزارش مى دهد: هركس از سمت حجاز و شام بيايد، دوازده روز در قرانتين نگهدارند، خواه محترم باشد، خواه غيرمحترم. ناظرى هم براى اين كار معين است كه بعد از مرخصى از قرانتين (قرانطين) نفرى بيست و دو قروش و نيم از مردم مى گيرد كه به عبارة اخرى، چهارهزار و چهارصد دينار ايران باشد.

7ـ برخورد نامناسب با حاجيان هنگام ورود به جدّه

يكى از نكات مهم در تاريخ سياحت و جهانگردى، چگونگى برخورد مأموران دولتى با جهانگردان هنگام ورود به هر كشور بوده است. اين بدرفتارى و خشونت موجب مى شده تا آنان با خاطراتى تلخ از آن كشور خارج و آن ها را در سفرنامه هاى خويش نوشته به خوانندگان پس از خود منتقل نمايند. علامه سيد محسن امين كه در سال 1321 هـ . ق . به حج مشرف گرديده مى نويسد: در جدّه با مردم مثل يك گوسفند رفتار مى كردند، گروهى كه عصر، پس از ما آمدند، مقدارى از وسائلشان گم شد. بعضى به خاطر خرجى خود كه داخل وسائل گذاشته بودند و گم شده بود گريه مى كردند... . وى سپس چگونگى وورد خود به جدّه را چنين گزارش مى كند: ... به جدّه كه رسيديم، سوار قايق هايى شديم كه ما را به جزيره اى برد كه به اندازهيك ساعت از جدّه دور بود، هدف آن بود كه خود ما و لوازم و رختخواب ها ضدّعفونى گردد تا ميكروب ها از بين برود. ...دريا متلاطم بود و آفتاب گرم.دريا امواج خود را بر ما مى افكند. با دشوارى زياد به جزيره رسيديم. كشتى هاىبسيارى اطراف جزيره پهلو گرفته بودند. همه پر از حاجى كه خورشيد بر سرشان مى تابيد و به كسى اجازه ورود به جزيره نمى دادند. همه رختخواب ها و ملافه ها را گرفته و در دستگاه مخصوصى با بخار ضدّعفونى كردند. آنگاه از در مخصوصى به سرنشينان كشتى ها اجازه ورود به جزيره دادند. همه را در جاى مخصوصى نگهداشتند. سپس دستور دادند كه از در ديگرى خارج شوند. با مردم مثل يك گوسفند رفتار مى كردند. جزيره، خشك و بى آب و علف و سبزه بود. تشنگى همه را به ستوه آورد... . ميرزا داوود وزير وظايف نيز گزارش ورود به جدّه را چنين توصيف مى كند: يك ساعت از شب يكشنبه، با زحمت زياد به دم گمرك رسيديم، چه محشرى بود ازدحام در كشتى، وقت ورود و خروج ازدحام زيادى مى شود، مثل اين كه در «باطوم» يك نفر پيرمرد «بخارايى»، در زير دست و پاى مردم تلف شد، ليكن در هيچ جا مثل «جده» نبود، اولاً مدتى مردم را روى آب معطل مى كنند، يعنى رعيت «ايران» را! چون از طرف «قنسول ايران» كه جناب «مفخم السلطنه»، برادر سفير كبير، «پرنس ارفع الدوله» باشد، يك نفر مى آيد روى آب، «حجاج ايران» را مى شمارد، به جهت اين كه از هر نفرى كه در طراده نشسته است، پنج قروش از طراده چى مى گيرند، رعيت «روس» و «انگليس» و هر دولتى نفرى دو قروش مى دهند، رعيت «ايران» نفرى هفت قروش و نيم بايد بدهند! هرچه طراده چى داد مى زد كه در اين طراده، پنجاه و دو نفر است، آدم قنسول مى گفت: پنجاه و هشت نفر است! و با تو پنجاه و هفت محسوب مى شود. بعد از آن وارد مى كنند ايشان را به محوطه كوچكى كه دور آن با چوب و ميل آهن ديواركشى شده و خودشان قفس مى گويند و اين قفس كرانتين است، از «رعيت خارجه» دو قروش و نيم و از «ايرانى» نصف مجيدى به اسم كرانتين مى گيرند، اين جا هم جناب «قنسول» پنج قروش از حاجى ايرانى بى چاره دخل مى كند و به دست هر نفر كاغذى كوچك مى دهند، دم در، آن كاغذ را دو نفر ايستاده اند مى گيرند و از آن قفس داخل قفس ديگرى مى شود، به عين مثل قفس اول، ازدحام زيادى، حاجى بى چاره لخت، هوا سرد، يك نفر آدم، تذكره ها را مى گيرد و هر نفرى هم دو قروش مى گيرد، آنوقت نوشته كوچكى مى دهد كه دم در مى گيرند، آنوقت حاجى مرخص است و مى افتد به دست حمال و رفتن منزل، حمال اسباب را برداشته آمد منزل، دو تومان كرايه خواست، گفتيم زياد است، به عربى گفت: مكتوب عَلَىّ، معلوم شد حمالى را هم، آدم قنسول قطع و فصل مى كند و با حمال تنصيف مى كند، بى چاره حاجى ايرانى... .