نظام خانوادگی
در دوره ساسانی چيزی كه بيش از همه دستخوش تصرف و ناسخ و منسوخ و
جرح و تعديل موبدان بود " حقوق شخصی " است . مخصوصا احكام نكاح
وارث به اندازه ای پيچيده و مبهم بود كه موبدان هر چه میخواستند
میكردند و در اين زمينه اختياراتی داشتند كه در هيچ شريعتی به
روحانيان ندادهاند ( 1 )
تعدد زوجات در دوره ساسانی جاری و معمول بوده است . زردشتيان عصر
اخير درصدد انكار اين اصل هستند ، ولی جای انكار نيست ، همه
مورخين نوشتهاند ، از هرودوت يونانی و استرابون در عصر هخامنشی
گرفته تا مورخين عصر حاضر : هرودوت درباره طبقه اشراف عهد هخامنشی
میگويد : هر كدام از آنها چند زن عقدی دارند ولی عده زنان غير
عقدی بيشتر است ( 2 )
استرابون درباره همين طبقه میگويد : آنها زنان زياد میگيرند ، و
با وجود اين زنان غير عقدی بسيار دارند ( 3 ) .
پاورقی : ( 1 ) تاريخ اجتماعی ايران ، جلد 2
، صفحه . 34 ( 2 ) مشيرالدوله ، تاريخ ايران باستان ، جلد ششم ،
چاپ جيبی ، صفحه . 1535 ( 3 ) همان ماخذ ، صفحه . 1543
ژوستن ، از مورخان عصر اشكانی ، درباره اشكانيان میگويد : تعداد
زنان غير عقدی در ميان آنها و به خصوص در خانواده سلطنتی از زمانی
متداول شده بود كه به ثروت رسيده بودند ، زيرا زندگانی صحرا گردی
مانع از داشتن زنان متعدد است ( 1 )
آنچه در ايران باستان در ميان طبقه اشراف معمول بوده است چيزی
بالاتر از تعدد زوجات ، يعنی حرمسرا بوده است
و لهذا نه محدود به حدی بوده است ، مثلا چهارتا يا بيشتر يا كمتر ،
و نه مشروط به شرطی از قبيل عدالت و تساوی حقوق زنان و توانايی
مالی يا جنسی ، بلكه همان طور كه نظام اجتماعی يك نظام طبقاتی بوده
است نظام خانوادگی نيز چنين بوده است
كريستن سن میگويد : اصل تعدد زوجات ، اساس تشكيل خانواده به شمار
میرفت . در عمل عده زنانی كه مرد میتوانست داشته باشد به نسبت
استطاعت او بود . ظاهرا مردان كم بضاعت به طور كلی بيش از يك زن
نداشتند . رئيس خانواده ( كذگ خوذای كد خدا ) از حق رياست دودمان (
سرادريه دوذگ سرداری دودمان ) بهره مند بود . يكی از زنان ، سوگلی
و صاحب حقوق كامله محسوب شده و او را " زنی پادشاييها " ( پادشاه
زن ) يا زن ممتاز میخواندهاند ، از او پستتر زنی بود كه عنوان
خدمتكاری داشت و او را زن خدمتكار " زنی چگاريها چاكر زن "
میگفتند . حقوق قانونی اين دو نوع زوجه مختلف بود
. . شوهر مكلف بوده كه مادام العمر زن ممتاز خود را نان دهد و
نگهداری نمايد . هر پسری تا سن بلوغ و هر دختری تا زمان ازدواج
دارای همين حقوق بودهاند اما زوجههايی كه عنوان چاكر زن
داشتهاند فقط اولاد ذكور آنان در خانواده پدری پذيرفته میشده است
، در كتب پارسی متاخر پنج نوع ازدواج شمرده شده است .
پاورقی : ( 1 ) همان ماخذ ، جلد نهم ، صفحه .
2693
ولی ظاهرا در قوانين ساسانی جز دو قسمتی كه ذكر شد قسم ديگری
نبوده است ( 1 )
دختر مستقلا حق اختيار شوهر نداشت ، اين حق به پدر اختصاص داشت اگر
پدر در قيد حيات نبود شخص ديگری اجازه شوهر دادن دختر را داشت اين
حق نخست به مادر تعلق میگرفت و اگر مادر مرده بود متوجه يكی از
عموها يا دايیهای او میشد ( 2 )
شوهر بر اموال زن ولايت داشت و زن بدون اجازه شوهر حق نداشت در
اموال خويش تصرف كند ، به موجب قانون زناشويی فقط شوهر شخصيت
حقوقی داشت ( 3 ) شوهر میتوانست به وسيله يك سند قانونی زن را
شريك خويش سازد ، در اين صورت زن شريك المال میشد و میتوانست مثل
شوی خود در آن تصرف كند ، فقط بدين وسيله زوجه میتوانست معامله
صحيحی با شخص ثالث به عمل آورد ( 4 )
هرگاه شوهری به زن خود میگفت : از اين لحظه تو آزاد و صاحب اختيار
خودت هستی ، زن بدين وسيله از نزد شوهر خود طرد نمیشد ، ولی
اجازت میيافت به عنوان " زن خدمتكار " ( چاكر زن ) شوهر ديگری
اختيار كند
. . فرزندانی كه در ازدواج جديد در حيات شوهر اولش میزاييد از آن
شوهر اولش بود يعنی زن تحت تبعيت شوهر اول باقی میماند ( 5 )
شوهر حق داشت يگانه زن خود را يا يكی از زنانش را ( حتی زن ممتاز
خود را ) به مرد ديگری كه بی آنكه قصوری كرده باشد محتاج شده بود
بسپارد ( عاريه بدهد ) ، تا اين مرد از خدمات آن زن استفاده كند ،
رضايت زن شرط نبود .
پاورقی : ( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ،
صفحه 346 - . 347 ( 2 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه 351 ، و
تاريخ اجتماعی ايران ، جلد 2 ، صفحه . 44 ( 3 ) ايران در زمان
ساسانيان ، صفحه 352 ، و تاريخ اجتماعی ايران ، جلد 2 ، صفحه . 46
( 4 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه 352 ، و تاريخ اجتماعی ايران
، جلد 2 ، صفحه . 46 ( 5 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه . 353
در اين صورت شوهر دوم حق دخل و تصرف در اموال زن را نداشت و
فرزندانی كه در اين ازدواج متولد میشدند متعلق به خانواده شوهر
اول بودند و مانند فرزندان او محسوب میشدند . . . اين عمل را از
اعمال خير میدانستند و كمك به يك همدين تنگدست میشمردند ( 1 )
كرستن سن میگويد : يكی از مقررات خاصه فقه ساسانی " ازدواج ابدال
" است كه نويسنده نامه تنسر به شرح آن پرداخته است و تفصيل آن در
كتاب " الهند " بيرونی است كه مستقيما از ترجمه مفقود ابن المقفع
گرفته و آن اين است : " اذا مات الرجل و لم يخلف ولدا ان ينظروا (
فلينظروا ، ظ ) فان كانت له امراه زوجوها من اقرب عصبته باسمه ، و
ان لم يكن له امراه فابنه المتوفی او ذات قرابته ، فان لم توجد
خطبوا علی العصبيه ( العصبه ) من مال المتوفی فما كان من ولد فهو
له و من اغفل ذلك و لم يفعل فقد قتل مالا يحصی من الانفس لانه قطع
نسل المتوفی و ذكره الی آخر الدهر ( 2 " ) خلاصه اين است كه برای
اينكه نام خانوادهها محفوظ بماند و اصل مالكيت خاندانهائی كه حق
مالكيت داشتهاند متزلزل نشود و ثروتی كه از آنها باقی ميماند به
دست بيگانه نيفتد ، اگر كسی میمرد و فرزند پسری از او باقی
نميماند و به اصطلاح اجاقش كور ميماند " ازدواج نيابی " بعد از
فوتش انجام میدادند ، قاعده و قانون اين بود كه لزوما زن او را
به نزديكترين خويشاوندانش ولی به نام متوفی ، شوهر دهند و اگر زن
ندارد دخترش و يا يكی از زنان نزديكش را به نام او به نزديكترين
خويشاوندانش شوهر دهند و اگر نبود زن بيگانه ای را با مال او
جهيزيه داده و به نيابت از او به يكی از خويشاوندان نزديكش شوهر
دهند .
پاورقی : ( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ،
صفحه 354 ، و تاريخ اجتماعی ايران ، جلد 2 ، صفحه . 45 ( 2 ) ايران
در زمان ساسانيان ، صفحه . 355
پسری كه از اين " ازدواج نيابی " پديد میآيد قانونا پسر متوفی
محسوب و وارث او شمرده میشود ، و كسی كه از ادای اين تكليف غفلت
ورزد سبب قتل نفوس زيادی شده ، زيرا نسل متوفی را قطع كرده و نام
او را تا ابد به فراموشی سپرده است
در باب ارث مقرر بود كه زن ممتاز و پسرانش يكسان ارث ببرند ، به
دختران شوهر نكرده نصف سهم میدادند . چاكر زن و فرزندان او حق
ارث نداشتند ، ولی پدر میتوانست قبلا چيزی از دارايی خود را به
آنان ببخشد يا وصيت كند كه پس از مرگ به آنان بدهند ( 1 )
كريستن سن شرح مفصلی درباره رسم " پسر خواندگی " كه از اهتمام فوق
العاده آن دوره به جلوگيری از متلاشی شدن نام خانوادهها سرچشمه
میگيرد نقل میكند ( 2 ) ما برای اجتناب از اطاله بيشتر سخن از
ذكر آنها خودداری میكنيم
ملاك و محور مقررات خانوادگی دو چيز بوده و همه مقررات برای حفظ
آن دو بوده است : نژاد ، ثروت
ازدواج با محارم كه سنتی رايج بوده در آن عهد و از دوران پيشين
سابقه داشته است ، روی همين اساس قرار داشته است . يعنی خاندانها
برای اينكه مانع اختلاط خون خود با بيگانه و افتادن ثروت خود در
اختيار بيگانه بشوند كوشش میكردهاند تا حد امكان با اقربای نزديك
خود ازدواج كنند ، و چون اين عمل بر خلاف مقتضای طبع بوده بازور و
قدرت مذهب و اينكه اجر و پاداشش در جهان ديگر عظيم است و كسی كه
امتناع ورزد جايش در دوزخ است آن را كم و بيش به خورد مردم
میداده اند
پاورقی : ( 1 ) همان مدرك ، صفحه . 357 ( 2 ) همان مدرك
، صفحات 355 - . 357
" در كتاب اردای ويرافنامه كه آن را به " نيك شاپور " از دانشمندان
زمان خسرو اول نوشين روان نسبت دادهاند و شرحی از معراج روح است
، چنين آمده است كه در آسمان دوم روانهای كسانی را ديده است كه "
خويتك دس " ( ازدواج با محارم ) كرده بودند و تا جاويدان آمرزيده
شده بودند و در دورترين جاهای دوزخ روان زنی را گرفتار عذاب
جاودانی ديده زيرا كه " خويتك دس " را به هم زده است ، سرانجام
گفته شده است " ويراف " كه روان وی به معراج رفته هفت تن از
خواهران خود را به همسری برگزيده است . در كتاب سوم " دينكرت " در
اين زمينه اصطلاحات ديگری به كار رفته از آن جمله اصطلاح " نزد
پيوند " است كه به معنی پيوند با نزديكان باشد و در اين زمينه به
پيوند پدر با دختر و برادر با خواهر اشاره كردهاند . " نوسای
برزمهر " از روحانيان زردشتی كه اين قسمت از دينكرت را تفسير كرده
سودهای بسياری برای اين گونه زناشويی آورده و گفته است كه گناهان
جانكاه را جبران میكند ( 1 )
كريستن سن میگويد : اهتمام در پاكی نسب و خون خانواده يكی از صفات
بارزه جامعه ايرانی به شمار میرفت ، تا به حدی كه ازدواج با
محارم را جايز میشمردند و چنين وصلتی را " خويذوگدس " ( در اوستا
خوايت ودث ) میخواندند اين رسم از قديم معمول بود حتی در عهد
هخامنشيان اگر چه معنی لفظ خوايت ودث در اوستای موجود مصرح نيست
ولی در نسكهای مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بود ( 2
)
پاورقی : ( 1 ) تاريخ اجتماعی ايران ، جلد 2 ، صفحه .
39 ( 2 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه . 347
زردشتيان و مخصوصا پارسيان هند در عصر اخير كه احساس شناعت
كردهاند و خود آن را ترك كردهاند اخيرا در صدد انكار اين عمل شده
و از اصل ، آن را به عنوان يك سنت زردشتی انكار كرده اند ، در صدد
بر آمدهاند برای كلمه " خويتك دس " تاويل و توجيهی بسازند ،
كريستن سن میگويد : با وجود اسناد معتبری كه در منابع زردشتی و
كتب بيگانگان معاصر عهد ساسانی ديده میشود ، كوششی كه بعضی از
پارسيان جديد برای انكار اين عمل يعنی وصلت با اقارب میكنند ، بی
اساس و سبكسرانه است ( 1 )
سعيد نفيسی میگويد : چيزی كه از اسناد آن زمان حتما به دست میآيد
و با همه هياهوی جاهلانه كه اخيرا كردهاند از بديهيات مسلم تمدن
آن زمان است اين است كه نكاح نزديكان و محارم و زناشويی در ميان
اقارب درجه اول حتما معمول بوده است ( 2 )
سعيد نفيسی آنگاه نصوصی را كه در كتب مقدس زردشتيان از قبيل
دينكرت آمده است و تصريحاتی كه نويسندگان اسلامی از قبيل مسعودی ،
ابوحيان توحيدی ، ابوعلی بن مسكويه كردهاند میآورد و جريان
ازدواج قباد با دختر يا خواهر زاده ، و ازدواج بهرام چوبين با
خواهر ، و ازدواج مهران گشنسب كه بعد مسيحی شد با خواهر خود را
يادآور میشود
مرحوم مشيرالدوله در كتاب نفيس خود : " ايران باستان " از
استرابون مورخ قديم يونانی درباره هخامنشيان نقل میكند كه :
اينها ( مغها ) موافق عاداتشان حتی مادرانشان را ازدواج میكنند (
3 )
درباره اشكانيان میگويد : بعضی از مورخين خارجه ، ازدواج شاهان
اشكانی را با اقرباء و خويشان نزديك با نهايت نفرت ذكر میكنند ،
چنين نسبتی را " هرودوت به كمبوجيه ، و پلوتارك به اردشير دوم
هخامنشی دادهاند ولكن بعضی از نويسندگان پارسی زردشتی اين نسبت را
رد كرده میگويند .
پاورقی : ( 1 ) همان مدرك ، صفحه . 348 ( 2 )
تاريخ اجتماعی ايران ، جلد 2 ، صفحه . 35 ( 3 ) جلد ششم ، چاپ جيبی
، صفحه . 1546
كلمه خواهر را در مورد اشكانيان نبايد به معنی حقيقی فهميد ، كليه
شاهزاده خانمها را شاهان پارتی خواهر میخواندند زيرا از يك
دودمان و خانواده بودند و دختر عمو و نوه عمو و غيرها نيز در تحت
اين عنوان در میآمدند
آنگاه خود مشيرالدوله اضافه میكند و میگويد : ولی چون در تاريخ
نويسی بايد حقيقت را جستجو كرد و نوشت ، حاق مسئله اين است كه
ازدواج با اقربای خيلی نزديك در ايران قديم موسوم به " خوتك دس "
پسنديده بوده و ظاهرا جهت آن را حفظ خانواده و پاكی نژاد قرار
میدادند ( 1 )
يعقوبی - مورخ معتبر قرن سوم هجری ، كه خود ايرانی است نيز میگويد
: ايرانيان با مادران و خواهران و دختران خود ازدواج میكردند و
اين كار را نوعی صله رحم و عبادت میدانستند ( 2 )
كريستن سن درباره عيسويان ايران میگويد : آنها نيز به تقليد
زردشتيان بر خلاف قوانين مذهبی خود به مزاوجت با اقارب عادت كرده
بودند " ماربها " كه در سال 540 ( ميلادی ) جاثليق عيسويان شده
بود بر ضد اين امر كه خلاف شرع نصاری بود كوششی فوق العاده كرد (
3 )
پاورقی : ( 1 ) جلد نهم چاپ جيبی ، صفحه . 2693 ( 2 )
تاريخ يعقوبی ، جلد اول ، صفحه . 152 ( 3 ) ايران در زمان ساسانيان
، صفحه . 448
در صدر اسلام ، ازدواج با محارم ميان زردشتيان امر رائجی بوده است
، لهذا اين مسئله پيش آمده است كه گاهی بعضی از مسلمين بعضی از
زردشتيان را به علت اين كار ، مورد ملامت و دشنام قرار ميدادند و
آنها را بدين سبب زنازاده میخواندند ، اما ائمه اطهار مسلمانان
را از اين بدگويی منع میكردند تحت اين عنوان كه اين عمل در قانون
آنها مجاز است و هر قومی نكاحی دارند و اگر مطابق شريعت خود ازدواج
كنند فرزندانشان زنازاده محسوب نمیشوند ( 1 ) . و هم در روايات
باب حدود آمده است كه در حضور امام صادق عليه السلام شخصی از شخص
ديگر پرسيد كه با آن مردی كه از او طلبكار بودی چه كردی ؟ آن مرد
گفت او يك ولدالزنائی است . امام سخت بر آشفت كه اين چه سخنی بود
؟ آن شخص گفت قربانت گردم او مجوسی است و مادرش دختر پدرش است و
لهذا هم مادرش است و هم خواهرش پس قطعا ولدالزناست . امام فرمود :
مگر نه اين است كه در دين آنها اين عمل جايز است و او به دين خود
عمل كرده است ؟ پس تو حق نداری او را ولدالزنا بخوانی ( 2 )
صدوق در توحيد ، روايتی نقل میكند و همان روايت در وسائل الشيعه
ابواب النكاح آمده است كه روزی از روزها علی عليه السلام از مردم
تقاضا میكرد تا زنده است فرصت را مغتنم شمرده مشكلات خويش را
بپرسند و اين جمله را تكرار میكرد : " « سلونی قبل ان تفقدونی »
" يكی از سؤال كنندگان اشعث بن قيس كندی بود ، اين مرد نسبت به
ايرانيان نظر خوشی نداشت و ما مجادله او را با علی عليه السلام
درباره ايرانيان در صفحات پيش نقل كرديم اين مرد از علی سؤال كرد
: چرا با مجوس مانند اهل كتاب معامله میكنيد و از آنها جزيه
میگيريد و حال آنكه آنها كتاب آسمانی ندارند
علی عليه السلام فرمود آنها كتابی داشتهاند ، خداوند پيامبری در
ميان آنها مبعوث فرمود و در شريعت آن پيامبر ازدواج با محارم جايز
نبود ، يكی از پادشاهان آنها در يك شب كه مست بود در حال مستی با
دختر خويش در آميخت ، مردم آگاه شدند و شورش كردند و گفتند تو دين
ما را فاسد كردی و اكنون لازم است بر تو حد جاری كنيم .
پاورقی : ( 1 ) وسائل الشيعه ، چاپ اميربهادر
، جلد 3 ، ابواب مواريث ، صفحه . 368 ( 2 ) وسائل الشيعه ، چاپ
اميربهادر ، ابواب الحدود ، صفحه 439
آن پادشاه نيرنگی انديشيد ، به آنها گفت همه گرد آييد و سخن مرا
بشنويد ، اگر ناصواب بود هر تصميمی میخواهيد بگيريد . مردم جمع
شدند و او به آنها گفت : خودتان میدانيد كه در ميان افراد بشر هيچ
كس به پای پدر بزرگ و مادر بزرگ ما آدم و حوا نمیرسد ، همه گفتند
راست است . گفت مگر نه اين است كه اين دو بزرگوار كه صاحب پسران و
دختران شدند ، همانها را با يكديگر زن و شوهر قرار دادند ؟ گفتند
راست میگويی گفت پس معلوم میشود كه ازدواج با محارم از قبيل دختر
يا خواهر مانعی ندارد . مردم با اين بيان قانع شدند و از آن پس اين
رسم ، مشروع تلقی شد و مردم عمل كردند ( 1 )
از اين سؤالها و جوابها بر میآيد كه در صدر اسلام زردشتيان
زناشويی با محارم را اجرا میكردند و به همين جهت مورد بحث و پرسش
واقع شده است
فقهای اسلام ، اعم از شيعه و سنی ، و اعم از ايرانی و غير ايرانی ،
در ابواب مختلف فقه اين بحث را به عنوان يك مسئله كه در خارج مصداق
دارد طرح و بحث ميكردهاند ، اين فقهاء غالبا ايرانی بودند و برخی
از آنها مانند ابوحنيفه از دو پشت بالاتر مجوسی بودهاند و اگر
چنين سنتی در ميان زردشتيان رائج نمیبود محال بود كه چنين بحثی
در فقه صدر اول اسلام طرح شود
شيخ بزرگوار ابوجعفر طوسی در كتاب الخلاف ، جلد دوم ، كتاب
الفرائض مسئلههای 119 تا 123 ، مسائل مربوط به ميراث مجوسی را
خصوصا آنگاه كه از دو جهت ملاك ارث در او باشد ، يعنی مثلا وارث هم
مادر متوفی باشد و هم خواهر پدری او ، طرح كرده است و جواب داده
است و نظريات ساير فقهای اسلام را نيز منعكس كرده است
انكار وجود چنين سنتی در ميان زردشتيان از قبيل انكار بديهيات است
ولی زردشتيان اخيرا برای چندمين بار در تاريخ اين آيين ، درصدد
تجديد نظر و حك و اصلاح در اصول و فروع آن بر آمدهاند و ناچار
دروغهای مصلحتی زيادی را در اين زمينه تجويز كردهاند
پاورقی : ( 1 ) توحيد صدوق ، چاپ مكتبه الصدوق ، صفحه
306 و وسائل الشيعه ، جلد 3 ، صفحه . 46
تعليم و تعلم زنان
با اينكه زنان مجموعا وضع ناگواری داشتهاند ، گاهی به جريانات
تاريخی بر میخوريم كه نشان میدهد برخی زنان از نظر تحصيلات
عاليه مقام شامخی داشتهاند . محققين يك كتاب حقوقی را كه در آن
عهد نوشته شده است نام میبرند به نام " ماديگان هزار داذستان "
يعنی گزارش هزار فتوای قضائی ، قسمتی از اين كتاب موجود است و
برخی از محققان اروپايی از قبيل بارتلمه آن را ترجمه و چاپ
كردهاند . در اين كتاب نام گروهی از قضات آن عهد آمده است ، و
البته منابع حقو قی آن عهد اوستا و زند بوده است
در اين كتاب داستانی آمده است مبنی بر اينكه : يكی از قضات در
موقعی كه به محكمه میرفت ، پنج زن او را احاطه كردند ، و يكی از
آنها سؤالاتی از او نمود راجع به بعضی از مواد مخصوصه از باب گروو
ضمانت ، همين كه به آخرين سؤال رسيد قاضی جوابی نداشت . يكی از
زنان گفت ای استاد مغزت را از اين بابت خسته مكن و بی تعارف بگو
نمیدانم . بعلاوه ، ما خود جواب آن را در شرحی كه " گلوگان اندر
زبذ " نوشته است خواهيم يافت ( 1 )
پاورقی : ( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه . 440
آيا اين داستان میتواند دليل بر اين باشد كه زنان آن دوره از
تعليمات عمومی بهرهمند بودهاند ؟ همان طور كه بارتلمه تحقيق
كرده است و تحقيقات او درباره حقوق زن در دوره ساسانی مبنای نظريات
كريستن سن واقع شده است ، در خانوادههای ممتاز ، زنان گاهی از
تعليمات عاليه برخوردار بودهاند ، يعنی اصل " زندگانی طبقاتی " در
اين مورد نيز مانند همه موارد ديگر حكفرما بوده است . همچنانكه در
دوره ساسانی دو تن از دختران خسرو پرويز : پوران دخت و آزرمی دخت
، برای مدت كوتاهی سلطنت كردند ، انتخاب آنها به سلطنت به واسطه
اعتقاد عظيمی بود كه ايرانيان به " تخمه شاهی " داشتند
ايرانيان شاهان خويش را ايزد نژاد میپنداشتند . اردشير بابكان كه
سرسلسله ساسانيان است نسب خويش را به شاهان قديمتر ايران رساند تا
از اين جهت ايرادی نباشد كه چگونه كسی كه از " تخمه شاهی " نيست
مدعی سلطنت است . در آشفتگی پس از خسرو پرويز دو تن كه از تخمه
شاهی نبودند مدعی تاج و تخت شدند ، ولی چون از تخمه شاهی نبودند
نتوانستند دوام بياورند . دختران پرويز در دوره آشفتگی پس از
پرويز از آن جهت به پادشاهی رسيدند كه شيرويه ، پسر خسرو پرويز ،
هفده تن برادران خود را كشته بود و تنها كسی كه از تخمه شاهی باقی
مانده بود اين دو دختر بودند
اعتقاد عظيم به خون و نژاد را با مسئله حقوق زن نبايد اشتباه كرد ،
پادشاهی پوران و آزرمی دخت و همچنين تحصيلات عاليه چند زن از
طبقات ممتاز را نتوان مقياسی برای حقوق زن به طور عموم در آن دوره
قرار داد
كريستن سن میگويد : منابع تاريخی كه داريم اطلاعی در باب تعاليم
دختران به دست نمیدهد
بارتلمه چنين حدس میزند كه تعليم دختران بيشتر مربوط به اصول خانه
داری بوده است . بعلاوه ، بغ نسك صريحا از تعليمات زن در فن خانه
داری بحث میكند ، معذلك زنان خانوادههای ممتاز گاهی تعليمات
بسيار عميق در علوم تحصيل میكردهاند
كريستن سن در فصل هفتم كتاب خويش كه درباره نهضت مزدكيه بحث میكند
میگويد : در توصيفی كه ما در نتيجه تحقيقات بارتلمه از احوال
حقوقی زنان در عهد ساسانيان نموديم ، تضاد بسيار نشان میدهد .
سبب اين تضاد آن است كه احوال قانونی زن در طول عهد ساسانيان
تحولاتی يافته است
بنابر قول بارتلمه ، از لحاظ علمی و نظری ، زن در اين عهد حقوقش
به تبع غير بوده و يا به عبارت ديگر شخصيت حقوقی نداشت ، اما در
حقيقت زن در اين زمان دارای حقوق مسلمهای بوده است ، در زمان
ساسانيان احكام عتيق در جنب قوانين جديد باقی بود و اين تضاد
ظاهری از آنجاست . پيش از آنكه اعراب مسلمان ايران را فتح كنند
محققا زنان ايران در شرف تحصيل حقوق و استقلال خود بودهاند ( 1 )
نظام اخلاقی
اگر بخواهيم روحيه و درجه اخلاق عمومی آنروز مردم ايران را بدانيم
، مدارك كافی و مستقيم در دست نداريم ، ولی از مجموعه قرائن
میتوان به دست آورد كه روحيه و اخلاق عمومی چگونه بوده است .
اخلاق و روحيه دو نوع است : طبيعی و اكتسابی اخلاق طبيعی يك قوم
عبارت است از خصايص نژادی و اقليمی آنها ، وراثت و محيط طبيعی و
جغرافيايی همچنانكه در خصوصيات جسمی افراد بشر از رنگ پوست و چشم
و مو و خصوصيات اندام مؤثر است در خصوصيات روحی و مشخصات اخلاقی و
روحی آنها نيز مؤثر است . با اين تفاوت كه عامل نژادی يعنی وراثت
در اثر اختلاطها و امتزاجها و ازدواجها و نقل و انتقالها و
مهاجرتها از بين میرود و شكل ديگر پيدا میكند ، اما عامل
منطقهای و جغرافيايی از يك ثبات نسبی برخوردار است . عاطفه و
مهربانی ، خونگرمی ، مهمان نوازی ، تيزهوشی و سرعت انتقال ،
آبروداری و صورت را با سيلی سرخ نگهداشتن از خصايصی است كه
ايرانيان در همه دورهها بدانها ستوده شدهاند
اخلاق اكتسابی وابسته است به درجه تمدن ، البته تمدن انسانی و
معنوی نه صنعتی و فنی .
پاورقی : ( 1 ) همان مدرك ، صفحه . 354
اخلاق اكتسابی از طرفی وابسته است به نوع آموزش و پرورش و از طرف
ديگر به نظامات اجتماعی و سنن و آداب حاكم بر اجتماع . تاثير عامل
آموزش و پرورش تاثير مستقيم است و تاثير عامل محيط اجتماعی تاثير
غير مستقيم
قسمت مهمی از روحيه و اخلاق عمومی عكس العمل روحی افراد است در
مقابل جرياناتی كه در محيط اجتماعی آنها میگذرد و مخصوصا سنن و
قوانينی كه بر زندگی آنها حكومت میكند
ايرانيان از نظر اخلاق طبيعی يعنی اخلاق وراثی و اقليمی مقام
شايستهای داشتهاند . ايرانيان از قديم الايام به دارا بودن
خصايص عالی ستوده شدهاند . هرودوت مورخ معروف يونانی در قرن پنجم
قبل از ميلاد كه اصلا اهل آسيای صغير بوده و او را پدر تاريخ
ناميدهاند توصيف نسبتا جامعی از مردم ايران آنروز كرده است آنچه
هرودوت نوشته مجموعهای از زشتيها و زيبائيهاست ، ولی میتوان گفت
زيبائيهايش بيشتر است ( 1 )
گزنفون ، شاگرد معروف سقراط ، كه تقريبا يك قرن بعد از هرودوت
بوده است يكی ديگر از كسانی است كه ايرانيان را توصيف كرده است ،
ولی او بر عكس هرودوت كه دوره اعتلای ايران را ديده و توصيف كرده
است ، دوره انحطاط ايران را ديده و مقايسهای ميان روحيه و اخلاق
ايرانيان در دوره كوروش و روحيه و اخلاق آنها در عهد خودش به عمل
آورده و تغيير و انحطاط اخلاق ايرانيان را در دوره خودش توضيح داده
است ( 2 )
پاورقی : ( 1 ) رجوع شود به تاريخ ايران باستان
مشيرالدوله چاپ جيبی ، جلد ششم ، صفحات 1534 - . 1536 ( 2 ) همان
مدرك ، صفحات 1537 - . 1542
اگر اخلاق طبيعی ايرانيان را با ساير ملل مقايسه كنيم مسلما اگر بر
- ساير ملل پيشی نداشته باشند ، پايين تر هم نيستند ما برای دوری
جستن از اطاله سخن ، از نقل پارهای مشخصات اعم از خوب يا بد كه
گفته شده است از خصايص روح ايرانی است خودداری ميكنيم
در روايات اسلامی خلق و روحيه ايرانی مورد ستايش قرار گرفته است
مخصوصا از دو جهت : بی تعصبی و آزاد فكری ، و ديگر دانش دوستی
در آيه كريمه قرآن آمده است : " « و لو نزلناه علی بعض الاعجمين
فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين »" يعنی اگر قرآن را بر فردی از
عجم فرو میفرستاديم اينان ( اعراب ) هرگز ايمان نمیآوردند . امام
صادق عليه السلام فرمود آری اگر قرآن بر عجم نازل شده بود ، عرب
به آن ايمان نمیآورد ولی بر عرب نازل گشت و عجم ايمان آورد ، و
اين فضيلت عجم است ( 1 )
ايضا امام صادق فرمود آن كس كه اسلام را از روی رغبت و ميل
پذيرفته است بهتر است از آنكه اسلام را از روی ترس پذيرفته است .
منافقان عرب از روی ترس اسلام را پذيرفتهاند و ايمانشان حقيقی
نيست . اما ايرانيان به ميل و رغبت خود اسلام را پذيرفتهاند ( 2
)
عبدالله بن عمر از رسول اكرم نقل كرده است كه فرمود : در عالم رؤيا
گوسفندانی سياه ديدم كه گروه انبوهی گوسفند سفيد داخل آنها شدند .
مردم از آن حضرت پرسيدند : يا رسول الله اين خواب را چه تعبير
فرموديد ؟ فرموده تعبير اين خواب اين است كه عجم در دين شما و هم
در نسب و خون شما شريك خواهد شد يعنی هم به دين شما ايمان خواهد
آورد و هم با شما ازدواج خواهد كرد و خونش با شما مخلوط خواهد شد .
پاورقی : ( 1 ) تفسير صافی ، ذيل همين آيه ،
و سفينه البحار ، ماده " عجم " نقل از تفسير علی ابن ابراهيم قمی .
البته كلمه اعجم كه در قرآن آمده است شامل مطلق غير عرب است اعم
از ايرانی و غير ايرانی ، ولی ظاهرا منظور از كلمه عجم كه در حديث
آمده است خصوص ايرانيان است ، و به هر حال شامل ايرانيان هم هست
( 2 ) سفينه البحار ، ماده " عجم "
مردم با تعجب پرسيدند : يا رسول الله عجم دين اسلام را خواهد
پذيرفت و سپس در خون ما با ما شريك خواهد شد ؟ فرمود آری ، اگر
ايمان به ستاره ثريا آويخته باشد ، مردانی از عجم بدان دست خواهند
يازيد ( 1 )
كريستن سن در خاتمه كتاب خود ، چند صفحه را به اخلاق و روحيه
ايرانيان اختصاص داده است ، وی میگويد : جهان ايرانی ، به صورتی
كه مورخان غرب مثل آميانوس مارسلينوس ( 2 ) و پروكوپيوس ( 3 ) آن
را شناخته و با جنبههای نيك و بدش وصف كردهاند ، به نظر ما جامعه
اشرافی محض میآيد ، فقط طبقات عاليه معرف اين جامعه محسوب
میشدهاند و به ملت ايران جلوه و وجهه خاص خود را بخشيدهاند
توضيحات آميانوس مارسلينوس ، كه كريستن سن به تفصيل نقل كرده است
همه مربوط است به طبقه اشراف و طبعا جنبههای پست آن بر جنبههای
عالی آن زياد میچربد . جنبههای عالی كم در آن يافت میشود لزومی
ندارد ما آنها را نقل كنيم
كريستن سن میگويد : نويسندگان عرب ، دولت ساسانی را كه سرمشق
سياست دولت مشرقی بوده با تمجيد و تحسين میستايند و ملت ايران را
به بزرگی نام میبرند
پاورقی : ( 1 ) سفينه البحار ، ماده " عجم "
( 2 ) مورخ رومی در قرن چهارم ميلادی كه معاصر ساسانيان بوده است
( 3 ) ايضا مورخ رومی معاصر با قباد و انوشيروان
آنگاه از كتابی به نام خلاصه العجائب ( ؟ ) اين عبارت را نقل
میكند : همه اقوام جهان برتری ايرانيان را اذعان داشتند ، خاصه در
كمال دولت و تدابير عاليه جنگی و هنر رنگ آميزی و تهيه طعام و
تركيب دواو طرز پوشيدن جامه و تاسيسات ايالات و مراقبت در نهادن هر
چيز به مكان خود و شعر و ترسل و نطق و خطابه و قوت عقل و كمال
پاكيزگی و درستكاری و ستايشی كه از پادشاهان خود میكردند ، در
همه اين مسائل برتری ايرانيان بر اقوام جهان مسلم بود ، تاريخ اين
قوم سرمشق كسانی است كه پس از آنان به نظم ممالك میپردازند
عجب اين است كه كريستن سن پس از نقل همه اينها میگويد : ايرانيان
در طی قرون متمادی ، مقام پيشوايی معنوی خود را در ميان ملل
اسلامی نگاه داشتند اما نيروی خلقی و سياسی آنان بعد از سقوط دولت
ساسانی خيلی ضعيف شد ، سبب اين ضعف چنانكه بعضی پنداشتهاند اين
نيست كه دين اسلام از حيث استواری مبانی اخلاقی كمتر از دين پارسی
بوده است ، بلكه يكی از علل انحطاط ملت ايران وضع " حكومت عامه "
است كه با اسلام برقرار شد ، طبقات نجبا رفته رفته در ساير طبقات
توده فرو رفته محو گرديدند ، و صفاتی كه موجب امتياز آنان بود ،
ضعيف شد
البته مقصود كريستن سن از نيروی خلقی كه در رديف نيروی سياسی
آورده است ، اخلاق سياسی است كه با اخلاق انسانی در جهت مخالف
قرار دارد . از نظر اخلاق سياسی يعنی همان دريچهای كه كريستن سن
اينجا از آن دريچه نگريسته است سقوط طبقه نجبا و ضعيف شدن صفات
خاص آنها كه به موجب آن صفات ، يك اقليت ناچيز حكومت و قدرت و
ثروت را در دست گرفته و حقوق اكثريت انبوهی را به خود اختصاص
میداد و آنها را در خدمت خود میگرفت و استثمار مینمود و دولت
مقتدری بر روی اين اساس به وجود آورده بود ، موجب تاسف است ، اما
با مقياس و معيار بشری و از نظر اخلاق انسانی ، سقوط طبقه اشراف و
باز شدن راه برای " حكومت عامه " نه تنها موجب تاسف نيست ، بلكه
موجب كمال خرسندی است
از نظر آموزش و پرورش دوره ساسانی كه چگونه بوده و بر چه اساسی
بوده است اطلاع كاملی در دست نيست ، هر چه بوده همان بوده كه به
وسيله " هيربد " ها صورت میگرفته است . هيربدها محتويات اوستا را
به مردم تعليم میداده اند ، چيز ديگری در اختيار نداشتهاند
آن آيينهای كه از هر آيينه ديگر بهتر میتواند وضع اخلاقی آنروز
مردم ايران را نشان بدهد ، نظامات اجتماعی و خانوادگی آنروز است
اجتماع مدنی و هم اجتماع خانوادگی آنروز اجتماع متعادلی نبوده است
، ما قبلا به تفصيل در هر دو موضوع بحث كردهايم
در اجتماع نامتعادل مردم تقسيم میشوند به دو طبقه اقليت و اكثريت
: اقليت متنعم و برخوردار ، و اكثريت محروم و نيازمند
طبقه برخوردار و متنعم به موجب وضع و حال خود ، دارای نوعی اخلاق
میگردد و طبقه محروم و دارای نوعی ديگر از اخلاق و هيچكدام اخلاق
متعادل و انسانی نخواهند داشت . طبقه برخوردار در اين اجتماعات
معمولا طبقهای است از خود راضی ، مغرور ، خودپسند ، لوس و ننر ،
بيكار و بيكاره ، ترسو ، كم حوصله ، كم مقاومت ، ناز پرورده ، زود
رنج ، اسراف و تبذير كن ، عياش . اين اوصاف را كم و بيش در بيان
اميانوس مارسلينوس درباره نجبای ايران میبينيم . اما طبقه محروم
در اينگونه اجتماعات طبقهای است بدبين ، كينه توز ، ناراضی ،
بدخواه ، انتقام جو ، معتقد به شانس و تصادف ، منكر نظم و عدل در
جهان
هر چند مورخی توده مردم ايران را در آن عصر توصيف نكرده است ، اما
قاعدتا در چنان اجتماع طبقاتی جز اين نمیتوانسته است باشد
در ايران ماليات سرانه گرفته میشد ولی همان طبقاتی كه بيش از
ديگران میبايست مشمول قانون ماليات باشند مستثنی بودند .
انوشيروان كه در وضع مالياتها تجديد نظر كرد و اصلاحاتی نمود باز
هم " بزرگان ، نجبا ، سربازان ، روحانيون ، دبيران و ساير
خدمتگزاران دولت را مستثنی كرد " ( 1 )
بديهی است كه اين تبعيضها و استثناها روح طبقه ماليات پرداز را
ناراضی و عاصی میگردانيد
از برخی جريانات تاريخی آن عصر كم و بيش میتوان به اخلاق عامه
مردم پی برد
كامل ابن اثير مینويسد : هنگامی كه رستم فرخ زاد در سرزمين بين
النهرين به مقابله سپاه اسلام میرفت با عربی برخورد كرد . عرب
ضمن گفت و شنود با رستم اظهار يقين كرد كه ايرانيان شكست میخورند
. رستم به طنز گفت : پس ما بايد بدانيم كه از هم اكنون در اختيار
شما هستيم . عرب گفت : اين اعمال فاسد شماست كه چنين سرنوشتی برای
شما معين كرده است ، رستم از گفت و شنود با عرب ناراحت شد و دستور
داد گردن او را بزنند . رستم با سپاهيانش به " برس " رسيدند و
منزل كردند ، سپاهيان رستم ريختند ميان مردم و اموال شان را تاراج
كردند ، به زنان دست درازی كردند ، شراب خوردند و مست كردند و
عربده كشيدند ، ناله و فرياد مردم بلند شد ، شكايت سربازان را پيش
رستم بردند . رستم خطابهای القا كرده ، به سپاهيان گفت : مردم
ايران ! اكنون میفهمم كه آن عرب راست گفت كه اعمال زشت ما سرنوشت
شومی برای ما تعيين كرده است . من اكنون يقين كردم كه عرب بر ما
پيروز خواهد شد ، زيرا اخلاق و روش آنها از ما بسی بهتر است .
پاورقی : ( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ،
صفحه . 390
همانا خداوند در گذشته شما را بر دشمن پيروز میگردانيد به حكم
اينكه نيك رفتار بوديد ، از مردم رفع ظلم كرده به آنها نيكی
میكرديد اكنون كه شما تغيير يافتهايد قطعا نعمتهای الهی از شما
گرفته خواهد شد ( 1 )
پاورقی : ( 1 ) كامل ابن اثير ، جلد دوم ، صفحه . 317
كتابسوزی ايران و مصر
از جمله مسائلی كه لازم است در روابط اسلام و ايران مطرح شود
مسئله كتابسوزی در ايران وسيله مسلمين فاتح ايران است . در حدود
نيم قرن است كه بطور جدی روی اين مسئله تبليغ میشود تا آنجا كه
آنچنان مسلم فرض ميشود كه در كتب دبستانی و دبيرستانی و دانشگاهی
و بالاخره در كتب درسی كه جز مسائل قطعی در آنها نبايد مطرح گردد
و از وارد كردن مسائل مشكوك در اذهان ساده دانش آموزان و
دانشجويان بايد خودداری شود ، نيز مرتب از آن ياد ميشود . اگر اين
حادثه ، واقعيت تاريخی داشته باشد و مسلمين كتابخانه يا
كتابخانههای ايران يا مصر را به آتش كشيده باشند جای اين هست كه
گفته شود اسلام ماهيتی ويرانگر داشته نه سازنده ، حداقل بايد گفته
شود كه اسلام هر چند سازنده تمدن و فرهنگی بوده است اما ويرانگر
تمدنها و فرهنگهايی هم بوده است . پس در برابر خدماتی كه به ايران
كرده زيانهائی هم وارد كرده است و اگر از نظری " موهبت " بوده از
نظر ديگر " فاجعه " بوده است
در اطراف اين مسئله كه واقعا در ايران كتابخانهها بوده و تاسيسات
علمی از قبيل دبستان و دبيرستان و دانشگاه وجود داشته و همه بدست
مسلمانان فاتح به باد رفته است ، آن اندازه گفته و نوشتهاند كه
برای برخی از افراد ايرانی كه خود اجتهادی در اين باب ندارند كم
كم به صورت يك اصل مسلم در آمده است
چند سال پيش يك شماره از مجله " تندرست " كه صرفا يك مجله پزشكی
است به دستم رسيد .
در آنجا خلاصه سخنرانی يكی از پزشكان بنام ايران در يكی از
دانشگاههای غرب درج شده بود . در آن سخنرانی ، پس از آنكه به مضمون
اشعار معروف سعدی " بنی آدم اعضای يك پيكرند " اشاره كرده و اظهار
داشته بود كه برای اولين مرتبه اين شاعر ايرانی انديشه جامعه ملل
را پرورانده است به سخنان خود اينچنين ادامه داده بود : " يونان
قديم مهد تمدن بوده است ، فلاسفه و دانشمندان بزرگ مانند سقراط . .
. داشته ولی آنچه بتوان به دانشگاه امروز تشبيه كرد در واقع همان
است كه خسرو پادشاه ساسانی تاسيس كرد . و در شوش پايتخت ايران
آنروز دارالعلم بزرگی به نام " گندی شاپور " . . . اين دانشگاه
سالها دوام داشت تا اينكه در زمان حمله اعراب به ايران مانند ساير
مؤسسات ما از ميان رفت . و با آنكه دين مقدس اسلام صراحتا تاكيد
كرده است كه علم را ، حتی اگر در چين باشد ، بايد بدست آورد ،
فاتحين عرب بر خلاف دستور صريح پيامبر اسلام حتی كتابخانه ملی
ايران را آتش زدند و تمام تاسيسات علمی ما را بر باد دادند و از
آن تاريخ تا مدت دو قرن ايران تحت نفوذ اعراب باقی ماند " ( 1 )
از اين نمونه و از اين دست كه بدون ذكر هيچگونه سند و مدركی
مطالبی اينچنين گفته و نوشته ميشود فراوان است .
پاورقی : ( 1 ) مجله تندرست ، سال 24 شماره .
2
ما پيش از آنكه به تحقيق تاريخی درباره اين مطلب بپردازيم و سخن
افرادی را كه به اصطلاح يك سلسله ادله نيز رديف كرده اند نقد علمی
نمائيم ، در پاسخ اين پزشك محترم كه چنين قاطعانه در يك مجمع
پزشكی جهانی كه علی القاعده اطلاعات تاريخی آنها هم از ايشان
بيشتر نبوده ، اظهار داشته است عرض ميكنيم : اولا بعد از دوره
يونان و قبل از تاسيس دانشگاه جندی شاپور در ايران ، دانشگاه عظيم
اسكندريه بوده كه با دانشگاه جندی شاپور طرف قياس نبوده است
مسلمين كه از قرن دوم هجری و بلكه اندكی هم در قرن اول هجری به نقل
علوم خارجی به زبان عربی پرداختند به مقياس زيادی از آثار
اسكندرانی استفاده كردند ، تفصيل آنرا از كتب مربوط ميتوان به دست
آورد
ثانيا دانشگاه جندی شاپور كه بيشتر يك مركز پزشكی بوده كوچكترين
آسيبی از ناحيه اعراب فاتح نديد و به حيات خود تا قرن سوم و چهارم
هجری ادامه داد ، پس از آنكه حوزه عظيم بغداد تاسيس شد دانشگاه
جندی شاپور تحت الشعاع واقع گشت و تدريجا از بين رفت ، خلفای
عباسی پيش از آنكه بغداد دارالعلم بشود ، از وجود منجمين و پزشكان
همين جندی شاپور در دربار خود استفاده ميكردند ، ابن ماسويهها و
بختيشوعها در قرن دوم و سوم هجری فارغ التحصيل همين دانشگاه
بودند . پس ادعای اينكه دانشگاه جندی شاپور بدست اعراب فاتح از
ميان رفت از كمال بی اطلاعی است
ثالثا دانشگاه جندی شاپور را علمای مسيحی كه از لحاظ مذهب و نژاد
به حوزه روم ( انطاكيه ) وابستگی داشتند اداره ميكردند ، روح اين
دانشگاه مسيحی رومی بود نه زردشتی ايرانی ، البته اين دانشگاه از
نظر جغرافيايی و از نظر سياسی و مدنی جزء ايران و وابسته به ايران
بود ولی روحی كه اين دانشگاه را به وجود آورده بود روح ديگری بود
كه از وابستگی اولياء اين دانشگاه به حوزههای غير زردشتی و خارج
از ايران سرچشمه میگرفت ، همچنانكه برخی مراكز علمی ديگر در
ماوراء النهر بوده كه تحت تاثير و نفوذ بودائيان ايجاد شده بود .
البته روح ملت ايران يك روح علمی بوده است . ولی رژيم موبدی حاكم
بر ايران در دوره ساسانی ، رژيمی ضد علمی بوده و تا هر جا كه اين
روح حاكم بوده مانع رشد علوم بوده است . به همين دليل در جنوب
غربی و شمال شرقی ايران كه از نفوذ روح مذهبی موبدی به دور بوده ،
مدرسه و انواع علوم وجود داشته است و در ساير جاها كه اين روح
حاكم بوده درخت علم رشدی نداشته است
در ميان نويسندگان كتب ادبی و تاريخی و جغرافيائی درسی برای
دبيرستانها كه غالبا بخشنامه وار مطالب بالا را تكرار میكنند
مرحوم دكتر رضا زاده شفق كه هم مردی عالم بود و هم از انصاف بدور
نبود تا حدی رعايت انصاف كرده است .
مشاراليه در تاريخ ادبيات سال چهارم ادبی در اين زمينه چنين
مینويسد : " در دوره ساسانی آثار دينی و ادبی و علمی و تاريخی از
تاليفات و ترجمه بسيار بوده ، نيز از اخباری كه راجع به شعرا و
آواز خوانهای درباری به ما رسيده است استنباط ميشود كه كلام منظوم
( شعر ) وجود داشته است
با وجود اين از فحوای تاريخ ميتوان فهميد كه آثار ادبی در ادوار
قديم دامنه بسيار وسيع نداشته بلكه تا حدی مخصوص درباريان و
روحانيان بوده است ، و چون در اواخر دوره ساسانی اخلاق و زندگانی
اين دو طبقه يعنی درباريان و روحانيان با وفور فتنه و فساد دربار
و ظهور مذاهب گوناگون در دين فاسد شده بود ، لهذا ميتوان گفت اوضاع
ادبی ايران نيز در هنگام ظهور اسلام درخشان نبوده و بواسطه فساد
اين دو طبقه ، ادبيات نيز رو به سوی انحطاط ميرفته است "
رابعا اين پزشك محترم كه مانند عدهای ديگر طوطی وار ميگويند "
فاتحين عرب كتابخانه ملی ما را آتش زدند و تمام تاسيسات علمی ما
را بر باد دادند " بهتر بود تعيين ميفرمودند كه آن كتابخانه ملی در
كجا بوده ؟ در همدان بوده ؟ در اصفهان بوده ؟ در شيراز بوده ؟ در
آذربايجان بوده ؟ در نيشابور بوده ؟ در تيسفون بوده در آسمان بوده
؟ در زير زمين بوده ؟ در كجا بوده است ؟ چگونه است كه ايشان و
كسانی ديگر مانند ايشان كه اين جملهها را تكرار ميفرمايند از
كتابخانهای ملی كه به آتش كشيده شد اطلاع دارند اما از محل آن
اطلاع ندارند
نه تنها در هيچ مدركی چنين مطلبی ذكر نشده و با وجود اينكه جزئيات
حوادث فتوحات اسلامی در ايران و روم ضبط شده نامی از كتابخانهای
در ايران اعم از اينكه به آتش كشيده شده باشد و يا به آتش كشيده
نشده باشد در هيچ مدركی تاريخی وجود ندارد ، بلكه مدارك خلاف آنرا
ثابت میكند ، مدارك ميگويند كه در حوزه زردشتی علاقهای به علم و
كتابت نبوده است .
جاحظ ، هر چند عرب است ، ولی تعصب عربی ندارد به دليل اينكه عليه
عرب زياد نوشته است و ما عن قريب از او نقل خواهيم كرد وی در كتاب
المحاسن و الاضداد ( 1 ) میگويد : " ايرانيان علاقه زيادی به
نوشتن كتاب نداشتند ، بيشتر به ساختمان علاقمند بودند " در كتاب "
تمدن ايرانی به قلم جمعی از خاورشناسان ( 1 ) تصريح ميكند به عدم
رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانی
محققان اتفاق نظر دارند حتی تكثير نسخ اوستا ممنوع و محدود بود .
ظاهرا وقتی اسكندر به ايران حمله كرد از اوستا دو نسخه بيشتر وجود
نداشته است كه يكی در استخر بوده و وسيله اسكندر سوزانيده شده است
نظر به اينكه درس و مدرسه و سواد و معلومات در آيين موبدی منحصر
به درباريان و روحانيان بود و ساير طبقات و اصناف ممنوع بودند ،
طبعا علم و كتاب رشد نمیكرد ، زيرا معمولا دانشمندان از طبقات
محروم برميخيزند نه از طبقات مرفه . موزه گرزادهها و كوزه
گرزادهها هستند كه بوعلی و ابوريحان و فارابی و محمد بن زكريای
رازی ميشوند نه اعيان زادگان و اشراف زادگان .
پاورقی : ( 1 ) صفحه . 4 ( 2 ) صفحه . 187
و به علاوه همانطور كه مرحوم دكتر شفق ياد آور شده است اين دو
طبقه هم در عهد ساسانی هر يك به گونهای فاسد شده بودند و از طبقه
فاسد انتظار آثار علمی و فرهنگی نمیرود
بدون شك در ايران ساسانی آثار علمی و ادبی كما بيش بوده است ،
بسياری از آنها در دوره اسلامی به عربی ترجمه شد و باقی ماند ، و
بدون شك بسياری از آن آثار علمی و ادبی از بين رفته است ولی نه
بعلت كتابسوزی يا حادثهای از اين قبيل بلكه به اين علت طبيعی و
عادی كه هرگاه تحولی در فكر و انديشه مردم پديد آيد و فرهنگی به
فرهنگ ديگر هجوم آورد و افكار و اذهان را متوجه خود سازد ، به نحو
افراط و زيانبار فرهنگ كهن مورد بی مهری و بی توجهی واقع ميگردد و
آثار علمی و ادبی متعلق به آن فرهنگ در اثر بی توجهی و بی علاقگی
مردم تدريجا از بين میرود
نمونه اين را امروز در هجوم فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی میبينيم
فرهنگ غربی در ميان مردم ايران " مد " شده و فرهنگ اسلامی از " مد
" افتاده است ، و به همين دليل در حفظ و نگهداری آنها اهتمام
نميشود نسخههای با ارزشی در علوم طبيعی ، رياضی ، ادبی ، فلسفی ،
دينی در كتابخانههای خصوصی تا چند سال پيش موجود بوده و اكنون
معلوم نيست چه شده و كجا است ؟ قاعدتا در دكان بقالی مورد استفاده
قرار گرفته و يا به تاراج باد سپرده شده است . مطابق نقل استاد
جلال الدين همائی نسخههای نفيسی از كتب خطی كه مرحوم مجلسی به
حكم امكاناتی كه در زمان خود داشت از اطراف و اكناف جهان اسلامی
در كتابخانه شخصی خود گرد آورده بود در چند سال پيش با ترازو و كش
و من به مردم فروخته شد . علی القاعده هنگام فتح ايران كتابهائی
كه بعضی از آنها نفيس بوده در كتابخانههای خصوصی افراد وجود
داشته است و شايد تا دو سه قرن بعد از فتح ايران هم نگهداری ميشده
است ، ولی بعد از فتح ايران و اسلام ايرانيان و رواج خط عربی و
فراموش شدن خط پهلوی كه آن كتابها به آن خط بوده است ، آن كتابها
برای اكثريت قريب به اتفاق مردم بلااستفاده بوده و تدريجا از بين
رفته است
اما اينكه كتابخانه يا كتابخانههائی بوده و تاسيسات علمی وجود
داشته است و اعراب فاتح هنگام فتح ايران آنها را به عمد از بين
برده باشند افسانهای بيش نيست
ابراهيم پور داود ، كه درجه حسن نيتش روشن است و به قول مرحوم
قزوينی با عرب و هر چه از ناحيه عرب است " دشمن " است ، دست و پا
كرده از گوشه و كنار تاريخ قرائنی بيابد و آن قرائن را كه حتی نام
قرينه نميتوان روی آنها گذاشت ( احيانا با تحريف در نقل ) به
عنوان " دليل " بر كتابسوزی اعراب فاتح در ايران و بر باد دادن
تاسيسات علمی به كار ببرد . بعد از او و تحت تاثير او افرادی كه
لااقل از بعضی از آنها انتظار نميرود كه تحت تاثير اين موهوم قرار
گيرند از او پيروی كردهاند
مرحوم دكتر معين از آن جمله است ( 1 ) مرحوم دكتر معين در كتاب
مزديسنا و ادب فارسی آنجا كه نتايج حمله عرب به ايران را ذكر ميكند
متعرض اين مطلب شده و بيشتر آنچه آورده از پورداود است . آنچه به
عنوان دليل ذكر كرده عبارت است از : 1 - سرجان ملكم انگليسی در
تاريخش اين قضيه را ذكر كرده است
2 - در جاهليت عرب ، مقارن ظهور اسلام مردم بيسواد و امی بودند ،
مطابق نقل واقدی در مكه مقارن بعثت حضرت رسول فقط 17 تن از قريش با
سواد بودند ، آخرين شاعر بدوی عرب " ذوالرمه " باسواد بودن خود را
پنهان ميكرد و ميگفت قدرت نوشتن در ميان ما بی ادبی شمرده ميشود (
2 )
3 - جاحظ در كتاب البيان و التبيين نقل كرده كه روزی يكی از امراء
قبيله قريش كودكی را ديد كه به مطالعه كتاب سيبويه مشغول است ،
فرياد برآورد كه " شرم بر تو باد ، اين شغل آموزگاران و گدايان است
" در آن روزگار آموزگاری يعنی تعليم اطفال در ميان عرب بسيار خوار
بود زيرا حقوق آنان شصت درهم بيش نبود ، و اين مزد در نظر ايشان
ناچيز بود ( 3 )
پاورقی : ( 1 ) مرحوم دكتر معين هنگامی كه كتاب خدمات
متقابل تاليف ميشد ( 1349 ) به حال سكته و در قيد حيات بود و اكنون
كه اين فصل يعنی فصل كتابسوزی الحاق میشود ( 1357 ) 7 سال است كه
در گذشته است . غفرالله له
4 - ابن خلدون در فصل " العلوم العقليه و اصنافها " ( از مقدمه
تاريخش ) گويد : وقتی كشور ايران فتح شد كتب بسياری در آن سرزمين
به دست تازيان افتاد ، سعد بن ابی وقاص به عمر بن الخطاب در خصوص
آن كتب نامه نوشت و در ترجمه كردن آنها برای مسلمانان رخصت خواست
، عمر بدو نوشت كه آن كتابها را در آب افكند چه اگر آنچه در آنها
است راهنمائی است خدا ما را به رهنماتر از آن هدايت كرده است ، و
اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته . بنابراين آن
كتابها را در آب يا در آتش افكندند . و علوم ايرانيان كه در آن كتب
مدون بود از ميان رفت و به دست ما نرسيد ( 1 ) ابوالفرج بن العبری
در مختصر الدول و عبداللطيف بغدادی در كتاب الافاده و الاعتبار و
قفطی در تاريخ الحكماء در شرح حال يحيی نحوی و حاج خليفه در كشف
الظنون و دكتر صفا در تاريخ علوم عقلی از سوختن كتب اسكندريه توسط
عرب سخن راندهاند " يعنی اگر ثابت شود كه اعراب فاتح كتابخانه
اسكندريه را سوختهاند ، قرينه است كه در هر جا كتابخانهای
میيافتهاند ميسوختهاند . پس بعيد نيست در ايران هم چنين كاری
كرده باشند ) ولی شبلی نعمان در رسالهای به عنوان " كتابخانه
اسكندريه " ترجمه فخر داعی ، و همچنين آقای ( مجتبی ) مينوی در
مجله سخن 74 صفحه 584 اين قول را ( كتابسوزی اسكندريه را ) رد
كردهاند
5 - ابوريحان بيرونی در " الاثار الباقيه " درباره خوارزم مینويسد
كه : " چون قتيبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی
فتح كرد ، اسكجموك را برايشان والی گردانيد .
پاورقی : ( 1 ) نقل از پور داود ريشتهاج 2
صفحه . 20
و قتيبه هر كس كه خط خوارزمی میدانست و از اخبار و اوضاع ايشان
آگاه بود و از علوم ايشان مطلع ، به كلی فانی و معدوم الاثر كرد و
ايشان را در اقطار ارض متفرق ساخت و لذا اخبار و اوضاع ايشان به
درجهای مخفی و مستور مانده است كه به هيچ وجه وسيلهای برای
شناختن حقايق امور در آن كشور بعد از ظهور اسلام در دست نيست " ( 1
) ايضا ابوريحان در همان كتاب نويسد : " و چون قتيبه بن مسلم
نويسندگان ايشان ( خوارزميان ) را هلاك كرد و هربدان ايشانرا بكشت
و كتب و نوشتههای آنانرا بسوخت ، اهل خوارزم امی ماندند و در
اموری كه محتاج اليه ايشان بود فقط به محفوظات خود اتكا كردند ، و
چون مدت متمادی گرديد و روزگار دراز بر ايشان بگذشت امور جزئی مورد
اختلاف را فراموش كردند و فقط مطالب كلی مورد اتفاق در حافظه آنان
باقيماند ( 2 )
6 - داستان كتابسوزی عبدالله بن طاهر كه دولتشاه سمرقندی در تذكره
الشعرا آورده است
اينها مجموع به اصطلاح دلائلی است كه مرحوم دكتر معين بر كتابسوزی
در ايران اقامه كرده است ، در ميان اين ادله تنها دليل چهارم كه از
زبان ابن خلدون نقل شده به علاوه با داستان كتابسوزی اسكندريه كه
ابن العبری و بغدادی و قفطی آنرا نقل كردهاند و با آنچه حاجی
خليفه در كشف الظنون آورده مورد تاييد قرار گرفته است قابل بررسی
است
دليل هفتمی هم هست كه مرحوم دكتر معين متعرض آن نشده ولی جرجی
زيدان و بعضی نويسندگان ايرانی فراوان آنرا ياد آوری ميكنند و
دليل بر ضديت عرب با كتاب و كتابت و علم گرفته ميشود .
پاورقی : ( 1 ) نقل از پور داود دريشتهاج 2
صفحه 21 - 23 عبارت از محمد قزوينی است
( 2 ) نقل از الاثار الباقيه ، چاپ ليدن صفحه . 30
و آن اينكه خليفه دوم به شدت جلو كتابت و تاليف كتاب را گرفته و
با طرح شعار " حسبنا كتاب الله " ( ما را قرآن بس 13 هجری ميزيسته
و ناچار گفتههايش درباره حادثهای كه در حدود سيزده قرن با او
فاصله تاريخی دارد بايد به يك سند تاريخی مستند باشد و نيست ، به
علاوه او آنچنان تعصب ضد اسلامی خود را آشكار ساخته است كه
كوچكترين اعتباری به گفتهاش باقی نمیماند
او مدعی است كه پيروان پيامبر عربی شهرهای ايران را با خاك يكسان
كردند ( دروغی كه در قوطی هيچ عطاری پيدا نمیشود ) عجب است كه
مرحوم دكتر معين گفتار سراسر نامربوط سرجان ملكم را بعنوان يك
دليل ذكر مينمايد
اما مسئله " اميت " و بيسوادی عرب جاهلی ، مطلبی است كه خود قرآن
هم آنرا تائيد كرده است ، ولی اين چه دليلی است ؟ ! آيا اينكه عرب
جاهلی بيسواد بوده دليل است كه عرب اسلامی كتابها را سوزانيده است
؟ به علاوه در فاصله دوره جاهلی و دوره فتوحات اسلامی كه ربع قرن
تقريبا طول كشيد يك نهضت قلم وسيله شخص پيغمبر اكرم در مدينه
بوجود آمد كه حيرت آور است
اين عرب جاهلی به دينی رو آورد كه پيامبر آن دين " فديه " برخی
اسيران را كه خواندن و نوشتن ميدانستند " تعليم " اطفال مسلمين
قرار داد .
پيامبر آن دين برخی اصحاب خود را به تعليم زبانهای غير عربی از
قبيل سريانی و عبری و فارسی تشويق كرد خود ، گروهی در حدود بيست
نفر " دبير " داشت و هر يك يا چند نفر را مسؤول دفتر و كاری قرار
داد ( 1 ) اين عرب جاهلی به دينی رو آورد كه كتاب آسمانيش به قلم و
نوشتن سوگند ياد كرده است ( 2 ) و وحی آسمانيش با " قرائت " و "
تعليم " آغاز گشته است ( 3 ) آيا روش پيغمبر و تجليل قرآن از
خواندن و نوشتن و دانستن در عرب جاهلی كه مجذوب قرآن و پيغمبر بود
تاثيری در ايجاد حس خوش بينی نسبت به كتاب و كتابت و علم و فرهنگ
نداشته است ؟ ! اما داستان تحقير قريش و ساير عربان آموزگاری و
معلمی را ميگويند : قريش و عرب تعليم اطفال را خوار ميشمردند و كار
معلمی را پست ميشمردند بلكه اساسا سواد داشتن را ننگ ميدانستند
اولا در خود آن بيان تصريح شده كه كار معلمی به علت كمی در آمد
خوار شمرده شده است ، يعنی همان چيزی كه امروز در ايران خودمان
شاهد آن هستيم . آموزگاران و دبيران و روحانيان جزء طبقات كم
درآمد جامعهاند و احيانا بعضی افراد به همين جهت تغيير شغل و
مسؤليت ميدهند
اگر يك آموزگار يا دبير يا روحانی جوان به خواستگاری دختری برود و
آن دختر ، خواستگاری هم از كسبه ، و يا طبقه مقاطعه كار و بساز و
بفروش ، هر چند بيسواد ، داشته باشد خانواده دختر ترجيح ميدهند كه
دختر خود را به آن كاسب يا مقاطعه كار بدهند تا آن آموزگار يا
دبير يا روحانی .
پاورقی : ( 1 ) رجوع به رساله " پيامبر امی "
نوشته مرتضی مطهری
( 2 ) ن و القلم و ما يسطرون »( سوره قلم )
( 3 ) اقرا باسم ربك الذی خلق 0 خلق الانسان من علق 0 اقرا و ربك
الاكرم 0 الذی علم بالقلم 0 علم الانسان ما لم يعلم » ( سوره علق )
چرا ؟ آيا به علت اينكه علم و معنويت را خوار ميشمرند ؟ البته نه .
ربطی به تحقير علم ندارد ، دختر بچنين طبقهای دادن قدری فداكاری
ميخواهد و همه آماده اين فداكاری نيستند
عجبا ، ميگويند به دليل اينكه فردی از قريش كتابخوانی كودكی را
تحقير كرده پس عرب مطلقا دشمن علم و كتابت بوده ، پس به هر جا پايش
رسيده كتابها را آتش زده است اين درست مثل اينست كه بگويند به
دليل اينكه عبيد زاكانی اديب و شاعر ايرانی گفته است :
ای خواجه مكن تا
بتوانی طلب علم |
كاندر طلب را تب يك
روزه بمانی |
رو مسخرگی پيشه كن و
مطربی آموز |
تا داد خود از مهتر و
كهتر بستانی |
پس مردم ايران عموما دشمن علم و مخالف سواد آموزی هستند و هر جا
كتاب و كتابخانه بدستشان بيفتد آتش ميزنند ، و بر عكس طرفدار مطربی
و مسخرگی ميباشند يا بگويند بدليل اينكه ابوحيان توحيدی در اثر فقر
و تنگدستی تمام كتابهای خود را سوزانيد ، پس مردم كشورش دشمن علم و
سوادند
اما آنچه ابوريحان درباره خوارزم نقل كرده است ، هر چند مستند به
سندی نيست و ابوريحان مدرك نشان نداده است ، ولی نظر به اينكه
ابوريحان مردی است كه علاوه بر ساير فضايل ، محقق در تاريخ است و
به گزاف سخن نمیگويد و فاصله زمانی زيادی ندارد . زيرا او در
نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم ميزيسته است و خوارزم در
زمان وليد بن عبدالملك در حدود سال 93 فتح شده است و به علاوه خود
اهل خوارزم بوده است بعيد نيست كه درست باشد
اما آنچه ابوريحان نقل كرده .
اولا مربوط به خوارزم و زبان خوارزمی است ، نه به كتب ايرانی كه
زبان پهلوی يا اوستائی بوده است
و ثانيا خود ابوريحان در مقدمه كتاب " صيدله " يا " صيدنه " كه
هنوز چاپ نشده درباره زبانها و استعداد آنها برای بيان مفاهيم علمی
بحث ميكند و زبان عربی را بر فارسی و خوارزمی ترجيح ميدهد ، و
مخصوصا درباره زبان خوارزمی ميگويد : اين زبان به هيچوجه قادر
برای بيان مفاهيم علمی نيست ، اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با اين
زبان بيان كند ، مثل اينست كه شتری بر ناودان آشكار شود ( 1 )
بنابراين اگر واقعا يك سلسله كتب علمی قابل توجه به زبان خوارزمی
وجود داشت ، امكان نداشت كه ابوريحان تا اين اندازه اين زبان را
غير وافی معرفی كند . كتابهائی كه ابوريحان اشاره كرده يكعده كتب
تاريخی بود و بس . رفتار قتيبه بن مسلم با مردم خوارزم كه در دوره
وليد بن عبدالملك صورت گرفته نه در دوره خلفای راشدين ، اگر
داستان اصل داشته باشد و خالی از مبالغه باشد ( 2 ) رفتاری ضد
انسانی و ضد اسلامی بوده و با رفتار ساير فاتحان اسلامی كه ايران و
روم را فتح كردند و غالبا صحابه رسول خدا و تحت تاثير تعليمات آن
حضرت بودند تباين دارد عليهذا كار او را كه در بدترين دورههای
خلافت اسلامی ( دوره امويان ) صورت گرفته نميتوان مقياس رفتار
مسلمين در صدر اسلام كه ايران را فتح كردند قرار داد
به هر حال آنجا كه احتمال ميرود كه در ايران تاسيسات علمی و
كتابخانه وجود داشته است ، تيسفون يا همدان ، يا نهاوند ، يا
اصفهان ، يا استخر ، يا ری ، يا نيشابور ، يا آذربايجان است ، نه
خوارزم .
پاورقی : ( 1 ) رجوع به كتاب " بررسيهائی
درباره ابوريحان بيرونی " نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامی ،
مقاله آقای مجتبی مينوی
( 2 ) آقای دكتر زرين كوب در " كارنامه اسلام " ( 36 ) اصل قصه را
مشكوك دانستهاند