تيموريان
ظهيرالدين " محمدبابر " كه از احفادامير تيمور بود به هندوستان
لشكر كشيد و دهلی را مركز خود قرار داد . پس از وی گروهی از
فرزندانش تا مدت چهار قرن بر هندوستان حكومت راندند . روابط
تيموريان هند و پادشاهان صفويه بسيار حسنه بود و در اين زمان جماعت
زيادی از ايران به هند رفتند . در عصر تيموريان تمام مناصب حكومتی
و مذهبی در دست ايرانيان بود هزاران شاعر ، عارف ، فقيه مجتهد ،
از ايران به هندوستان رهسپار شدند ، و در آنجا به تبليغات اسلامی
پرداختند
يكی از افراد بزرگی كه در زمان جهانگير در هند مصدر خدمات زيادی شد
اعتمادالدوله " ميرزا غياث بك " است . وی در خراسان زندگی میكرد و
از طرف شاه طهماسب فرمانروای مرو بود . شاه طهماسب بروی خشم گرفت و
اموال او را مصادره كرد ، او ناگزير راه هندوستان را پيش گرفت و در
آگره به دربار جلالالدين اكبر راه يافت .
پس از مدتی دخترش نور جهان به زوجيت جهانگير درآمد و ملكه
هندوستان شد
بانوبگم ممتاز محل كه فرزند زاده ميرزا غياث بك است به عقد شاه
جهان درآمد و ملكه مقتدر هند شد تاج محل كه امروز يكی از بناهای
مجلل جهان است و شايد به آن خصوصيت در جهان بینظير باشد مقبره
همين ممتاز محل ايرانی است . در زمان نور جهان و ممتاز محل كه هر
دو شيعه بودند ، گروهی از ايران به هند رفتند و در آنجا خدمات
مذهبی انجام دادند
قطبشاهيان دكن
محمدعلی قطبشاه در همدان متولد شد و در عنفوان جوانی از ايران به
هند رفت و در دكن به ملازمت حاكم آن حدود در آمد . و چون دارای
استعداد بود روز بروز بر عزت و مقام وی افزوده گشت ، و پس از چندی
ملقب به قطبالملك شد . او در سال 918 هجری رسما زمامدار منطقه
دكن شد . قطبشاه از مريدان شيخ صفیالدين اردبيلی بود . هنگامی كه
شنيد شاه اسماعيل مذهب شيعه را در ايران رواج داد ، وی نيز در
منطقه دكن ، مذهب تشيع را رواج داد و مذهب رسمی اعلام كرد
قطبشاهيان در دكن در تبليغ دين اسلام و مذهب تشيع سعی و كوشش كردند
و در ايام سلطنت اين طبقه جماعتی از ايران برای تبليغات دينی به
ناحيه دكن رفتند . يكی از شخصيتهای بزرگ ايرانی كه در اين عصر به
هند رفت مير محمد مؤمن استرابادی است وی يكی از دانشمندان و رجال
عاليقدر است كه مدت 25 سال وكيلالسلطنه بود . او در جميع علوم
متداول از معقول و منقول متبحر و اعلم علمای عصر خود به شمار
میرفت . قطبشاهيان مدت دو قرن بر اين منطقه حكومت كردند و تاريخ
آنان بسيار مشروح است
عادلشاهيان بيجاپور
سرسلسله اين خاندان يوسف عادلشاه ايرانی است ، كه در ساوه بزرگ
شده است
وی در آغاز جوانی از ايران به هندوستان رفت و پس از ورود به هند در
خدمت حكام و سلاطين بيجاپور وارد شد و بعد از مدتی سلطنت اين ناحيه
را در دست گرفت و به يوسف عادلشاه ساوهای معروف بود . عادلشاهيان
نيز مذهب تشيع داشتند و در ترويج و تبليغ امور دينی بسيار كوشش
كردند و بسياری از مناطق مركزی هندوستان كه در دست بتپرستان بود
در زمان علی عادلشاه به تصرف مسلمين درآمد
در اردوی عادلشاهيان پيوسته گروهی از علما و دانشمندان ايران و
سادات نجف اشرف ، كربلای معلی ، و مدينه منوره شركت داشتند و امور
دينی را زير نظر خود میگرفتند و بيشتر كارهای سياسی و حكومتی را
نيز ايرانيان در دست داشتند . تاريخ اين دسته از ملوك اسلامی هند
نيز بسيار مشروح است و در تاريخ اسلامی هند شرح آن آمده است
نظامشاهيان احمدنگر
سرسلسله اين ملوك ، يكنفر هندو به نام تيمابهت بود كه در عصر
سلطان احمد شاه بهمنی به دست مسلمانان اسير شد سلطان وی را بسيار
باهوش و استعداد يافت و به فرزندش محمد شاه بخشيد و همراه او به
مكتب فرستاد ، و در اندك زمانی خط و سواد فارسی آموخت و ملقب به
ملك حسن بحری گرديد . سرانجام با تفصيلی كه اينك جای ذكر آن نيست
به سلطنت رسيد و پس از استقرار براريكه سلطنت مذهب تشيع را پذيرفت
و در ترويج مذهب جعفری بسيار كوشش كرد
رجال درباری و حكومتی و شخصيتهای مذهبی مملكت نظامشاهيان نيز اكثرا
ايرانی بودند ، و امور سياسی و مذهبی را اداره میكردند . شاه طاهر
همدانی معروف به دكنی در عصر اين پادشاهان به هندوستان رهسپار شد
شاه طاهر كه ابتداء از طرفداران شاه اسماعيل بود با وی مخالفت كرد
و نزديك بود كشته گردد ، وی به طور مخفيانه وارد هند شد و در
دربار نظامشاهيان بسيار معظم و محترم زندگی میكرد
خدمت شاه طاهر در هند بسيار اهميت دارد ، علماء زيادی را در
موضوعات مختلف اسلامی تربيت كرد و حوزه درسی وی يكی از بزرگترين
حوزههای علمی هندوستان بود .
شاه طاهر بسيار محترم بود و خدمات وی ارزنده . لازم است كه درباره
اين مرد مجاهد كتاب مستقلی نوشته شود . تاريخ نظامشاهيان نيز مشروح
است و خدمات دينی آنان نيازمند به نوشتن يك كتاب قطور میباشد
ملوك نيشابوری اود
در زمان شاه سلطان حسين صفوی ، سيد محمد نامی از علمای نيشابور به
هندوستان رفتو در دهلی اقامت گزيد . فرزندان وی در مناصب دولتی
درآمدند و كمكم اهميت پيدا كردند يكی از احفاد سيد محمد به نام
برهان الملك فرماندار صوبه اود شد . وی بعد از چندی در آنجا
استقلال به هم رسانيد و ارتباط خود را با دهلی قطع كرد . پس از وی
فرزندانش در اين ناحيه سلطنت میكردند
در زمان پادشاهان نيشابوری جماعت زيادی از نيشابور و مشهد مقدس و
ساير شهرهای خراسان به هندوستان رفتند و در شهر لكهنو كه مركز
حكومت آنان بود ساكن شدند . و تقريبا تمام رجال مذهبی و سياسی اين
دسته از ملوك هند خراسانی بودند . سادات نقوی كه نيشابوری هستند ،
در زمان پادشاهان اود به هند رفتهاند . مرحوم مير حامد حسين
نيشابوری صاحب " عبقاتالانوار " در تحت حمايت اين پادشاهان فعاليت
میكرد راجع به پادشاهان نيشابوری چند كتاب در هند نوشته شده كه
از جمله تاريخ " شاهيه نيشابوريه " است
غير از چند طبقه از سلاطين كه ذكر شد طبقات ديگری نيز در بنگاله ،
بهار ، گجرات ، برار ، و پنجاب سلطنت كردهاند ، و هر كدام در
منطقه خود در ترويج اسلام كوشش كردهاند تاريخ اسلامی هندوستان
بسيار مشروح است و بايد هيئتی در اين موضوع كار كند . خوشبختانه
كتابخانههای هند و پاكستان بسيار غنی است و منابع و مأخذ اين كار
فراوان است !
اسلام در كشمير
مورخين مسلمان نوشتهاند كه تا سال 715 هجری مردم كشمير متدين به
دين اسلام نبودند در اين قرن يك نفر ايرانی كه لباس قلندران
پوشيده بود وارد كشمير شد و در اين ناحيه شروع به فعاليت كرد . از
آنجا كه مردم هندوستان و كشمير به قلندران و درويشان علاقه خاصی
دارند دور او را گرفتند و هر روز بر اعتبار او افزوده میشد
در تاريخ " فرشته " آمده كه : نام اين شخص شاه ميرزا بوده است
اين مرد در زمان سيه ديو كه حاكم كشمير بود وارد " سری نگر " شد ،
و نوكری اين راجه را پذيرفت شاه ميرزا اندك اندك در اين مرد نفوذ
كرد و راهی برای خود باز نمود . پس از چندی سيه ديوفوت كرد و
فرزندش رنجن زمامدار شد و شاه ميرزا را وزير و مشاور خود قرار داد
در اين هنگام ميرزا قدرتی به هم زد و فرزندانش ادعای استقلال كردند
بعد از مدتی اين راجه نيز فوت كرد و زنش حكومت را به دست گرفت شاه
ميرزا و فرزندانش با وی بنای ناسازگاری گذاشتند . او ناگزير شد
شاه ميرزا را به شوهری قبول كند و او را در كارهايش دخالت دهد .
بعد از اين قضيه زن مسلمان شد و شاه ميرزا خود را سلطان كشمير
خواند و دستور داد به نام وی خطبه بخوانند و خود را شمسالدين
خطاب كرد
اين مرد دين اسلام را در كشمير رواج داد و در تبليغ و ارشاد مردم
كوشيد و بعد از مدتی اكثر سكنه كشمير مسلمان شدند . يكی از كسانی
كه در كشمير به اسلام خدمت كرده است ، مير سيدعلی همدانی بوده .
اين مرد بزرگ كه از مفاخر اسلامی است هزارها شاگرد در كشمير تربيت
كرد كه هر كدام برای خود استاد شدند . مقام سيدعلی همدانی هنوز در
كشمير محترم است و مردم آنجا را زيارت میكنند و در روزهای عاشورا
هنگامی كه دستجات عزاداران از آنجا عبور میكنند پرچمهای خود را به
حال احترام فرود میآورند
اسلام در چين
به طور تحقيق معلوم نيست كه اسلام در چه تاريخی به داخل خاك چين
راه يافته است آنچه مسلم است به وسيله گروهی از بازرگانان خوارزمی
و تجار سمرقند و بخارا در قرنهای نخستين اسلامی بدانجا رفته است .
در عصر خوارزمشاه و مخصوصا علاءا لدين محمد خوارزمشاه كه تركستان
واترا به دست وی افتاد ، رفت و آمد ايرانيان به خاك چين زياد
گرديد . پس از حمله مغول و سلطنت آنها بر ايران ، جماعت زيادی از
ايران در چين ساكن شدند ، چنگيزخان پس از اينكه شهرهای خراسان را
خراب كرد ، دستور داد ارباب علوم و معارف و اصحاب حرف و صنايع را
به چين و مغولستان بردند تا در آنجا مردم چين را دانش بياموزند ، و
آنها را به هنرهايی كه در ايران معمول بود آشنا سازند . مردم
ايران علاوه بر هنرهای معمولی دين و آيين خود را نيز به آنها تعليم
دادند و به اين صورت دين مقدس اسلام در چين نيز توسط ايرانيان از
طريق ارشاد راه يافت و كليه كتب دينی مسلمين چين نيز به زبان فارسی
تاليف گرديده است
اسلام در جنوب شرقی آسيا و آفريقای شرقی
دين مقدس اسلام از طريق هندوستان و بنادر خليجفارس و دريای عمان
به كشورهای جنوب شرقی آسيا و افريقای شرقی و جزائر اقيانوس هند
راه پيدا كرد و در مسلمانی اين مناطق نيز گروهی بازرگان و دريانورد
ايرانی سهم بسياری دارند . پس از اينكه مغولان بر ايران حمله
آوردند و شهرهای آباد اين مرز و بوم را ويران ساختند ، گروهی از
دانشمندان و بازرگانان از اينجا مهاجرت نمودند ، آنها كه در مشرق
ايران بودند به هندوستان مهاجرت كردند ، كسانيكه در جنوب و مركز
ايران قرار داشتند از طريق دريا اين كشور را ترك گفتند
مردمان جنوب ايران و سواحل خليجفارس و دريای عمان كه با راههای
دريايی آشنايی داشتند در اثر حمله مغول و پس از آن تيمور ، ناگزير
شدند با سرمايههای خود در يكی از نقاط دور دست زندگی كنند ، يا در
اثر خرابی و از دست دادن سرمايه ناگزير شدند به كشورهای جنوب آسيا
بروند
ايرانيانی كه در افريقای شرقی يا اندونزی اقامت كردهاند ، بيشتر
از اهالی فارس بودهاند .
روی هم رفته دين مقدس اسلام توسط همين مهاجران ممالك مزبور نشر شد
و اينان از طريق خطابه و ارشاد مردم را با حقايق اسلامی آشنا
ساختند . آثار ايرانيان هم اكنون با گذشتن چند قرن در جنوب شرقی
آسيا و افريقای شرقی محفوظ است تحقيق در اين موضوع نيازمند به
پرداختن يك كتاب میباشد
خدمات اسلامی ايرانيان در مغرب و شمال
افريقا
همانطور كه در آغاز اين مقال گفته شد ، اهالی خراسان و مشرق ايران
با يك قيام مردانه بساط امويان را در هم نورديدند . عباسيان كه
براريكه خلافت مستقر شدند ، به طور كلی نژاد عرب را از مناصب
حكومتی دور ساختند مگر چند نفر از خواص خود را كه در امور دولتی
مشاركت دادند . چون دولت آنان از طرف خراسان ظهور كرد ، برای همين
جهت استانداری اكثر بلاد را به مردمان خراسان واگذار نمودند ، و
در شرق و غرب عالم اسلام آنها را امارت و حكومت دادند
در زمان مأمون پس از اينكه وی از خراسان به عراق برگشت ، گروهی از
اشراف و رجال خراسان با وی همراهی كردند . مأمون به هر يك از آنان
مناصبی داد و در شهرهايی كه مورد نظرش بود به حكومت رسانيد يكی از
مناطقی كه مورد توجه عباسيان بود و بيم داشتند كه از آنجا خطری
متوجه ايشان گردد ، سرزمينهای مغرب اقصی و شمال آفريقا بود ، زيرا
هنوز حكومت اندلس به دست امويان بود و میترسيدند از آن ناحيه
خطری متوجه آنان گردد
از اين رو ، از عهد مهدی عباسی ، حكام مصر و افريقا را از ميان
مردم خراسان ، كه دشمنان سرسخت بنیاميه بودند انتخاب میكردند .
در اين زمان نفوذ خراسانيان و مردمان مشرق ايران در مصر و مناطق
افريقای شمالی زياد شد ، و حفظ حدود و ثغور اسلامی به دست اينان
قرار گرفت .
و فرمان جنگ و صلح و جهاد با دشمنان اسلام را به عهده گرفتند
اين خاندانهای ايرانی ، در مغرب اقصی و جزاير دريای مديترانه و
آسيای صغير در ترويج و تبليغ دين مقدس اسلام بسيار كوشش كردهاند
، ما اينك نام آنها را كه از زمان مهدی عباسی تا ظهور فاطميان در
مصر و افريقا حكومت كردهاند ذيلا ذكر میكنيم :
حكام خراسانی در مصر و افريقای
شمالی
1 - يحيیبن داود نيشابوری
2 - مسلمة بن يحيی خراسانی
3 - عبادبن محمد بلخی
4 - سری بن حكم بلخی
5 - محمدبن سری بلخی
6 - عبدالله بن سری بلخی
7 - عبدالله بن طاهر بوشنجی
8 - عمير بادغيسی هروی
9 - اسحاق بن يحيی سمرقندی
10 - عبدالواحد بوشنجی
11 - عنبسة بن اسحاق هروی
12 - يزيدبن عبدالله
13 - مزاحمبن خاقان
14 - احمدبن مزاحم
15 - ارخوزبن اولغ
16 - احمدبن طولون فرغانی
17 - خماروية بن احمد فرغانی
18 - جيش بن خمارويه فرغانی
19 - هارون بن خمارويه فرغانی
20 - عيسی نوشهری بلخی
21 - شيبان بن احمد فرغانی
22 - محمدبن علی خلنجی
23 - محمدبن طغبج فرغانی
24 - انوجوربن اخشيد فرغانی
25 - علی بن اخشيد
26 - احمدبن علی بن اخشيد
27 - شعله اخشيدی
28 - حسن بن عبيدالله اخشيدی
29 - فاتك اخشيدی ، اميرشام
30 - حسين بن احمدبن رستم
اين سی نفر كه در بالا ذكر شد خراسانی هستند و مدت دويست سال بر
مصر ، شمال افريقا ، مغرب اقصی ، سواحل مديترانه ، و ساير متصرفات
اسلامی در نواحی غرب و كرانههای اقيانوس اطلس فرمانروايی
داشتهاند . ترويج شريعت و دفاع از حدود و ثغور و فتوحات در بعضی
از نواحی اندلس و اروپا بدست اينان انجام پذيرفت . در زمان اين
حكام هزاران فقيه ، مجتهد ، مفسر ، محدث ، قاضی ، امير ، دبير و
سياستمدار از خراسان و ساير شهرهای ايران به مناطق غربی مهاجرت
كردند و مبانی و قواعد اسلامی را در آن سرزمينها محكم ساختند
در كتب علمی ، ادبی ، و تاريخی اسلامی شمال افريقا و اندلس ، نام
بسياری از ايرانيان ديده میشود .
و ما انشاءالله در تاريخ بزرگ خراسان ، تمام اين مطالب را از منابع
مستند كه اينك در كتابخانههای تونس و مراكش موجود است و فهرست خطی
آنها برای نگارنده رسيده است ، به طور تفصيل ذكر خواهيم كرد ،
انشاءالله ( 1 )
عكسالعملها
برای اينكه درجه خلوص و صميميت ايرانيان را نسبت به اسلام كشف
كنيم يك وسيله خوب در دست داريم و آن اين است كه ببينيم در
جريانهای مخالفی كه از اوايل قرن دوم هجری در زمينه اصول و مسائل
اسلامی رخ داد ، ايرانيان چه نوع عكس العملی نشان دادند ؟ آيا آنها
را تأييد و تقويت كردند ، يا به مبارزه عليه آنها برخاستند ؟ سه
جريان مخالف در آن عصر به چشم میخورد : يكی جريان زندقه و زنادقه
است . زنادقه طبقهای بودند كه اوايل قرن دوم ظهور كردند و از
ريشه با توحيد و ساير اصول اسلامی مخالفت میورزيدند و در تخريب
مبانی اعتقادی اسلامی سخت میكوشيدند
ديگر جريان عنصر پرستی عربی است كه امويان سلسله جنبان آن بودند و
مهمترين اصل اجتماعی اسلامی را عملا زير پا گذاشتند .
پاورقی : ( 1 ) پايان نوشته آقای عزيزالله
عطاردی
منابع و مصادر ،
1 - سنی ملوك الارض و الانبياء - حمزه
اصفهانی
2 - كامل التواريخ - ابن اثير جزری
3 - تاريخ فرشته - محمد قاسم فرشته استرآبادی
4 - النجوم الزاهره - ابن تغری بردی
5 - ولاه مصر - كندی
6 - شاهيه نيشابوريه - قاسم علی همدانی . مخطوط . 7 - طبقات
شاهجهانی - محمد صادق - مخطوط
سوم شيوع لهو و غنا و عياشی است كه آن نيز به وسيله امويان رائج شد
و در زمان عباسيان بيشتر توسعه يافت . اين سه جريان به ترتيب مربوط
بود به اصول اعتقادی و اصول اجتماعی و اصول اخلاقی و عملی اسلام و
اتفاقا در هر سه جريان پای ايرانيان در ميان است
مسئله پيدايش زندقه در قرن دوم هجری از جنبههای مختلف مورد توجه
مورخين اجتماعی قرار گرفته است
اولا اين كلمه چه كلمهای است و چه ريشهای دارد ؟ آيا كلمه "
زنديق " معرب كلمه " زنديك " است ؟ يا ريشه ديگر دارد ؟ و به هر
حال به چه اشخاصی زنديق میگفتها ند ؟ آيا مقصود اتباع مانی
میباشند ؟ يا مقصود ايرانيانی هستند كه بدين قديم خويش باقی مانده
بودند اعم از زردشتی و مانوی و مزدكی ؟ و يا مقصود طبقهای
بودهاند كه منكر ماوراء طبيعت و قهرا منكر همه اديان بودهاند و
به مانويت نيز اعتقاد نداشتهاند
قدر مسلم اين است كه به همه اينها كلمه زنديق اطلاق شده است حتی
به گروهی از مسلمانان كه عملا لاابالی و اهل فسق و فجور بودهاند
و متدينين را به باد تمسخر میگرفتهاند و احيانا از باب دهن كجی
به زهاد و متدينين سخنانی به نظم و يا به نثر از آنها صادر شده كه
توهين به اسلام تلقی شده ، نيز زنديق گفته شده است
سابق زندقه در ميان عرب ازكی است ؟ آيا عرب بعد از اسلام در اثر
اختلاط با ملل ديگر ، خصوصا ايرانيان ، بازندقه آشنا شده يا قبل از
اسلام نيز بازندقه آشنا بوده است ؟
راجع بمعنی و مفهوم اصلی اين كلمه ، عقيده محققين اين است كه در
ابتداء فقط در مورد مانويان به كار میرفته و بعد در مورد دهريين و
يا مجوس و بعد درباره هر مرتدی به كار رفته است
از نظر سابقه نيز گفته میشود كه از قبل از اسلام در ميان عرب
سابقه داشته است .
از كتاب " المعارف " ابن قتيبه و " الاعلاق النفيسة " ابن رسته ،
نقل شده كه قريش در جاهليت به وسيله اعراب حيره ، كم و بيش ، با آن
آشنا بوده است
به هر حال گروهی در قرون اوليه اسلامی نام برده میشوند كه برخی
ايرانی و برخی عربند و متهم به زندقه بودهاند از قبيل : عبدالكريم
بن ابیالعوجاء ، صالح بن عبدالقدوس ، ابوشاكرديصانی ، ابن
الراوندی ، بشاربن برد ، عبدالله بن مقفع ، يونس بن ابی فروه ،
حماد عجرد ، حمادراوية ، حمادبن زبرقان ، يحيیبن زياد ، مطيع بن
اياس ، يزدان بن باذان ، يزيدبن الفيض ، افشين ، ابونواس ، علی
بنالخليل ، ابن مناذر ، حسين بن عبدالله بن عباس ، عبدالله بن
معاوية بن عبدالله بن جعفر ، داودبن علی ، يعقوب بن فضل بن
عبدالرحمان مطلبی ، وليدبن يزيدبن عبدالملك ، ابومسلم خراسانی ،
برامكه
بعضی از نامبردگان از قبيل ابن ابی العوجاء قطعا به ماوراء ماده و
طبيعت معتقد نبودهاند . از نظر احاديث شيعه كه حاكی از مباحثات و
احتجاجاتی است كه اين مرد با ائمه اطهار و اصحاب ائمه میكرده است
جای ترديد نيست كه وی منكر ماوراء ماده و طبيعت بوده است . زنديق
بودن بعضی از افراد ديگر نيز كه نامشان برده شد جای ترديد نيست ،
ولی زنديق بودن برخی ديگر از آنان سخت مورد ترديد است
از قرائن به دست میآيد كه پيدايش گروهی زنديق به معنی مانوی و دو
خدائی و معتقد به دو اصل نور و ظلمت ، و يا به معنی دهری و منكر
ماوراء طبيعت و ماده ، دستاويزی برای رجال سياست و برخی متنفذين
ديگر شد كه دشمنان شان را با اين نام و اين بهانه از بين ببرند .
لهذا به هيچ وجه نمیتوان اعتماد كرد كه همه كسانی كه مورد اين
اتهام واقع شدهاند واقعا زنديق بودهاند .
خصوصا اينكه در ميان متهمان افرادی ديده میشوند كه به زهد و نيكی
و وفاداری به اسلام معروفند ، برخی از آنها از شيعيان مخلص و مورد
عنايت اهلالبيت میباشند و دشمن سرسخت خلفا
بديهی است كه چنين كسانی طبعا از طرف دستگاه خلافت مورد اتهام قرار
میگيرند
برخی صرفا به خاطر اشتغال به علوم عقلی مورد اين اتهام واقع شدند
ابن النديم درالفهرست ، ضمن شرح حال ابوزيد احمدبن سهل بلخی
میگويد : " وی متهم به زندقه بود " و از يكی از دوستان نزديكش نقل
میكند كه : " اين مرد مظلوم بود ، مردی بود موحد و خداپرست ، من
بهتر از ديگران او را میشناسم ، با هم بزرگ شديم ، علت شهرتش به
زندقه اشتغال به منطق بود ، ما با هم منطق خوانديم و هيچكدام
تمايلی به الحاد نداشتيم " ( 1 )
احمد امين ( 2 ) از الاغانی نقل میكند كه : حميدبن سعيد از
چهرههای نمايان معتزله بود ، در برخی از مسائل با ابن ابی دواد ،
قاضی القضاه معروف دوره معتصم ، مخالفت كرد . ابن ابی دواد ذهن
معتصم را درباره او خراب كرد كه او شعوبی و زنديق است
درباره ابن مناذر نيز از شخصی نقل میكند در مجلس يونس بن ابی
فروه رسما او را در رديف زنادقه معرفی میكردند ، تصادفا آن شخص
به مسجد میرود و میبيند ابن مناذر تنها در گوشهای مشغول نماز
است
افشين را به زندق متهم كردند ، ولی عقيده بعضی از مورخين اين است
كه زندقه پاپوشی بود كه رقبای سياسی افشين برای او ساختند
منصور دوانيقی خليفه عباسی ، و سفيان بن معاويه مهلبی حاكم بصره هر
كدام به علت خاصی دشمن عبدالله بن مقفع شدند و سفيان با دستور
محرمانه منصور او را كشت و بعد گفتند اسلام ابن مقفع ظاهری بوده و
باطنا زنديق بوده است . ابن مقفع مردی دانشمند بوده و كتب مانی را
به عربی ترجمه كرده است ، از برخی نوشتههايش برمیآيد كه نسبت به
اسلام وفادار بوده است .
پاورقی : ( 1 ) الفهرست ، صفحه . 204 ( 2 )
ضحیالاسلام ، جلد 1 صفحه . 163
بديهی است كه تنها ترجمه كتب مانی و يا شركت در حلقات زنادقه دليل
زنديق بودن نيست
میگويند اصمعی تا برامكه در اوج عزت بودند گرد آنها میچرخيد و
آنان را مدح و ثنا میگفت ، پس از آنكه ستاره اقبال برامكه غروب
كرد آنها را هجو كرد و زنديق خواند
مهدی عباسی قهرمان مبارزه با زنادقه شمرده میشود . او بود كه عده
زيادی از آنها را كشت و مدعی بود كه جدش عباس بن عبدالمطلب در
عالم رؤيا دستور از بين بردن آنها را به او داده است . ولی بشاربن
برد كه در دستگاه مهدی و مورد علاقه او بود ، با اينكه به اين سمت
معروف بود و عمر هشتاد ساله خود را به زندقه گذرانده بود ، مورد
تعرض واقع نمیشد . مهدی كوشش میكرد كه سخنان بشار را نزد فقيهان
توجيه و تأويل كند . تا وقتی كه بشار به حريم سياست وارد شد و در
يك رباعی خطاب به بنیاميه مهدی را هجو كرد . در اين وقت بود كه
احساسات ضد زندقه مهدی به جوش آمد و فرمان دارد او را تازيانه زدند
تا هلاك شد
اكنون ببينيم عكسالعمل ايرانيان مسلمان در برابر زندقه و زنادقه
چه بوده است ؟
با آنكه ريشه زندقه در ميان اقليتی از ايرانيان بود ، زندقه در
محيط ايران رشد نكرد و از طرف خود ايرانيان سخت با آن مبارزه شد .
اين مبارزه هم از وجهه كلامی از طرف متكلمين مسلمان ايرانی پيداست
وهم از وجهه فقهی و به وسيله فقهای مسلمان ايرانی
چنانكه میدانيم عراق مركز ايرانيان و فقهای ايرانی بود . فقهای
عراق از ساير فقها (1) عكسالعمل شديدتری نسبت به زندقه و زنادقه
نشان میدادند
ابوحنيفه و اتباعش ايرانی و مقيم عراق بودند ، برخلاف شافعی و
اتباعش
فتوای شافعی از فتوای حنفيها درباره زنادقه ملايمتر است .
پاورقی : ( 1 ) مقصود فقهای اهل تسنن است ،
فقهای شيعه نيز عكسالعمل شان شديد بود . شيخ الطائفه شيخ ابوجعفر
طوسی در جلد دوم كتاب الخلاف ، كتاب المرتد ، اين مسئله >
مسئلهای است در فقه درباب ق بول توبه مرتد . برخی از فقها ، فرقی
ميان مرتد و زنديق نمیگذارند ، توبه هر دو را مقبول میدانند ،
شافعی از اين دسته است . اما برخی ديگر توبه زنديق را نامقبول
میشمارند ، ابوحنيفه در يكی از دو قولش اين رأی را انتخاب كرده
است
میگويند اتباع ابوحنيفه كه در عراق میزيستند با جزم بيشتری از
خود ابوحنيفه به عدم قبول توبه زنادقه فتوا میدادند و اين فتوا به
عنوان عكسالعمل شديد ايرانيان نسبت به زنادقه شناخته شده است
اما جريان دوم ، يعنی تبعيضات نژادی و تفاخرات قومی كه بر ضد اصل
مسلم مساوات اسلامی بود ، اين انحراف به وسيله اعراب به وجود آمد
سياست امويها براصل تفوق عرب بر غير عرب پايهگذاری شد . معاويه
به صورت بخشنامه به همه عمال خويش اطلاع داد كه برای عرب حق تقدم
قائل شوند
اين عمل ضربه مهلكی بر پيكر اسلام وارد كرد . منشأ اصلی تجزيه شدن
حكومت اسلامی ، به صورت حكومتهای كوچك همين كار بود . بديهی است
كه هيچ ملتی حاضر نيست تفوق و قيمومت ملت ديگر را بپذيرد .
ايرانيان اسلام را پذيرفته بودند نه عرب را اسلام از آن جهت مقبول
همه ملتها بود كه علاوه بر ساير مزايايش ، رنگ قومی و نژادی نداشت
، جهانی و انسانی بود . ايرانيان و همچنين ساير مسلمانان غير عرب
به هيچ وجه حاضر نبودند سيادت عرب را بپذيرند
عكسالعمل ابتدايی كه ايرانيان در مقابل اين تبعيضات نشان دادند
بسيار منطقی و انسانی بود .
پاورقی : > را عنوان میكند و ميان زنديق و
مرتد فرق میگذارد
وجه فرق را اين جهت ذكر میكند كه مرتد متظاهر به خلاف اسلام است و
توبه میتواند برای او رجوع به اسلام تلقی شود ، اما زنادقه با
آنكه در باطن كافر و منكرند همواره متظاهر به اسلاماند ، اظهار
توبه آنها نمیتواند رجوع از اين دو چهرگی تلقی شود
آنها عرب را به كتاب خدا دعوت كردند . گفته رسول خدا راست آمد كه
فرمود : " به خدا قسم آخر كار عجم شما را به دين اسلام و كتاب خدا
دعوت خواهد كرد آنچنانكه در اول كار آنها را به كتاب خدا دعوت
كرديد ( 1 ) در قيامهايی كه در صدر اسلام از طرف مسلمانان ايرانی
صورت گرفت سخن از تساوی انسانهاست نه فضيلت عجم بر عرب
نهضت سياه جامگان خراسان عليه مظالم و تبعيضات اموی به نام اسلام و
عدل اسلامی آغاز گشت نه به نام ديگر . داعيان و نقيبان عباسيان كه
مخفيانه به دعوت میپرداختند دم از عدل اسلامی میزدند و مردم را
به " الرضی من آل محمد " میخواندند
رايتی كه برای مردم خراسان از طرف صاحب دعوت ( كه نامش مخفی نگه
داشته میشد ) رسيد سياه بود و آيه مباركه « اذن للذين يقاتلون
بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدير »بر آن ثبت بود
در آغاز نهضت ، نه نام آل عباس در ميان بود و نه نام ابومسلم و نه
نام قوميت ايرانی و نه نام ديگر ، تنها نام اسلام و قرآن و اهل بيت
و عدل و مساوات اسلامی مطرح بود و هيچ شعاری در بين نبود جز
شعارهای مقدس اسلامی ، ابومسلم بعدها از طرفابراهيم امام معرفی
شد . در يكی از سفرها كه داعيان عباسی مخفيانه به مكه آمدند و با
ابراهيم امام ملاقات كردند ، او ابومسلم را كه هيچ معلوم نيست كی
است ؟ اهل كجاست ؟ عرب است يا ايرانی ؟ معرفی كرد و چون ابومسلم در
خراسان ظهور كرد به نام ابومسلم خراسانی معروف شد ! برخی تاريخ
نويسان ايرانی اخيرا كوشش دارند كه همه موفقيتهای قيام سياه
جامگان را مرهون شخصيت ابومسلم معرفی كنند .
پاورقی : ( 1 ) سفينة البحار ، ماده " ولی "
رجوع شود به صفحه 139 اين كتاب
شك نيست كه ابومسلم سردار لايقی بوده است ، ولی آن چيزی كه زمينه
را فراهم كرد چيز ديگر بود . گويند ابومسلم در مجلس منصور آنگاه كه
مورد عتاب قرار گرفت ، از خدمات خويش در راه استقرار خلافت عباسی
سخن راند و كوشش كرد با يادآوری خدمات خود منصور را رام كند ،
منصور پاسخ داد كه اگر كنيزی بر اين امر دعوت میكرد موفق میشد ،
و اگر تو به نيروی خودت میخواستی قيام كنی از عهده يك نفر هم
برنمیآمدی
هر چند در بيان منصور اندكی مبالغه است ، اما حقيقت است و به همين
دليل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بكشد و آب هم از
آب تكان نخورد
عباسيان با تحريك احساسات اسلامی ايرانيان قيام را رهبری كردند و
آنجا هم كه با قرائت آيه " « اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا »"
مظالم امويان را بر میشمردند بيشتر از مظلوميت آل محمد سخن
میگفتند تا مظلوميتهای خود ايرانيان
در سال 129 روز عيد فطر كه سياه جامگان علنا در بلاد ماوراءالنهر
قيام كردند ، قيام خويش را ضمن خطبه نماز عيد اعلام كردند و نماز
عيد را مردی به نام سليمان بن كثير كه خود عرب است و ظاهرا از
دعاه عباسيان است خواند . شعار اين قوم كه هدف آنها را مشخص
میكرد آيه كريمه : " « يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی و
جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم »" بود
. و به مناسبت كلمه " شعوبا " كه در اين آيه كريمه آمده است و بنا
به گفته مفسرين اشاره به مردمی است كه اجتماعاتشان رنگ قبيلهای
ندارد ، ايرانيان كه طرفدار تسويه و مخالف تبعيض بودند " شعوبيه "
ناميده شدند
اين نوع عكسالعمل در مقابل آن انحراف عربی ، صد درصد اسلامی و
نشانه صميميت ايرانيان نسبت به اسلام بود .
اگر ايرانيان نسبت به اسلام صميميت نمیداشتند كافی بود كه آنها
هم مانند اعراب بر مليت و قوميت خويش و تاريخ خويش تكيه كنند و در
اين جهت مسلما گوی سبقت را میربودند ، زيرا افتخارات نژادی
ايرانيان بسی بيشتر از اعراب بود . اما اين كار را نكردند و از عرب
به اسلام پناه بردند نه به چيز ديگر
البته نهضت شعوبيگری تدريجا يك مسير انحرافی پيدا كرد . در مسيری
افتاد كه نهضت قوميت عربی افتاده بود ، يعنی در مسير تفاخرات قومی
و نژادی و نفوق نژاد ايرانی بر ساير نژادها خصوصا بر نژاد عرب
افتاد و احيانا از حدود نژادپرستی تجاوز كرد و تا زندقه كشيده شد
ولی همين كه شعوبيگری به اين مرحله رسيد ، توده مردم ايران و
علمای باتقوای ايرانی شعوبيگری را سخت محكوم كردند و از آن تبری
جستند ، يعنی بار ديگر با يك عكسالعمل اسلامی از طرف ايرانيان در
مقابل يك انحراف كه از ميان خودشان برخاسته و رشد كرده بود مواجه
میشويم . علت شكست شعوبيگری هم همين بود . اگر ايرانيان مسير
اولی را حفظ میكردند ، خدمت بزرگی به جهان اسلام عموما ، و
خودشان خصوصا میكردند
برخی از ايرانيان آنچنان از اين نوع شعوبيگری ناراحت و متأسف بودند
و آن را خطری برای اسلام تلقی میكردند كه علیرغم نژاد و قوميت
خودشان له اعراب تعصب میورزيدند . و اين يكی از شگفتيهای تاريخ و
از نشانههای نفوذ عميق اسلام در روح ايرانی است
زمخشری صاحب كتاب كشاف از اكابر علمای ايران و از نوابغ روزگار
است ، وی اصلا اهل خوارزم خراسان است و به مناسبت اينكه عمر خويش
را در مجاورت بيتالله گذراند و مجاور كعبه بود لقب " جارالله "
يافت ، اين مرد مقدمه كتاب " المفصل " خويش را كه در نحو و صرف است
چنين آغاز میكند : " الله احمدعلی ان جعلنی من علماء العربية
وجبلنی علی الغضب للعرب و العصبية ، وابی لی ان اتفرد عن صميم
انصارهم وامتاز وانضوی الی لفيف الشعوبية وانحاز ، و عصمنی من
مذهبهم الذی لم يجد عليهم الا الرشق بالسنة اللاعنين و المشق
بالسنة الطاعنين "
تنها خدای را سپاس میگزارم كه مرا از دانشمندان فن ادب عربی قرار
داد و در سرشت من طرفداری از عرب را به وديعت نهاد ، بلطف خودش
نخواست كه من از ياران جدی آنها جدا و بركنار بمانم و در دام
شعوبيه گرفتار آيم.
مرا حفظ كرد از مذهب شعوبيه كه سودی به آنها نبخشيد جز تير باران
شدن با زبان لعنت كنندگان و پاره پاره شدن با نيزه طعن زنندگان
از جمله اخير زمخشری معلوم میشود كه شعوبيگری از نظر توده ايرانی
آن اندازه محكوم و مردود بوده است كه نصيب طرفدارش جز لعنت و
نفرين و ملامت نبوده است
ثعالبی نيشابوری صاحب كتاب يتيمةالدهر ، متوفی در سال 429 هجری
قمری كه او نيز از اكابر و مفاخر علمای مسلمان ايران است ، مانند
زمخشری ، بلكه بيشتر و به حد افراط ، در مقدمه كتاب " سرالادب فی
مجاری كلام العرب " عليه شعوبيه و به نفع اعراب شعار میدهد و
مانند يك عرب متعصب از فضيلت و تقدم عرب بر غير عرب دم میزند
پس از حمد وثنای الهی و درود بر پيامبر گرامی ، چنين میگويد : هر
كس خدا را دوست بدارد ، پيامبرش محمد مصطفی صلی الله عليه وآله را
نيز دوست میدارد ، و هر كس كه پيامبر را دوست بدارد عرب را دوست
میدارد و هر كه عرب را دوست بدارد زبان عربی را كه بهترين كتابها
بر بهترين انسانها به آن زبان نازل شده است دوست میدارد ، و هر كه
زبان عربی را دوست بدارد به آن اهتمام میورزد هر كس كه خداوند او
را به اسلام هدايت كند معتقد میشود كه محمد صلی الله عليه وآله
وسلم بهترين پيامبران ، اسلام بهترين طريقهها ، و عرب بهترين
ملتها ، و زبان عربی بهترين زبانها است
نظر ثعالبی درباره اينكه " عرب بهترين ملتهاست " نظر نادرستی است
، هيچ ملازمهای نيست ميان اينكه كسی به اسلام ايمان داشته باشد و
ميان اينكه معتقد شود ع رب بهترين قوم است ، برعكس اين طرز تفكر
بر ضد ايمان و اسلام است . ملازمه از آن طرف است ، يعنی ملازمه است
ميان ايمان به اسلام و ايمان به اينكه هيچ قومی از قوم ديگر به
موجب قوميت برتر نيست ، برتری به حكم صريح قرآن يا به علم است : "
« هل يستوی الذين يعلمون و الذين لا يعلمون »" و يا به تقوا است :
" « ان اكرمكم عند الله اتقيكم »" و يا به عمل و مجاهدت است : " «
فضل الله المجاهدين علی القاعدين اجرا عظيما »" علاقه به زبان عربی
نيز برخلاف ادعای ثعالبی و صغرا و كبرايی كه ترتيب داده است مولود
علاقه به قوم عرب نيست ، بلكه مستقيما مولود علاقه به قرآن كريم و
رسول اكرم است . ولی اين مسير انحرافی كه برای امثال ثعالبی پيدا
شده است عكسالعمل افراطهای شعوبيه است
ابوعبيده معمر بن مثنی كه از متكلمين معروف قرن دوم است و ايرانی
است نيز تعصب عربی دارد و عجم را تحقير میكند . كتابی از او ياد
میشود به نام " مقاتل فرسان العرب "
از آن طرف ، مسعودی مورخ معروف عرب ، صاحب كتاب مروجالذهب و كتاب
التنبيه والاشراف ، كه از نوادگان عبدالله بن مسعود صحابی بزرگوار
معروف است و در نيمه اول قرن چهارم وفات يافته است ، به معارضه با
ابوعبيده برمیخيزد و كتابی به نام " مقاتل فرسان العجم " تأليف
میكند ، مسعودی در كتاب التنبيه والاشراف ( 1 ) در ذكر ملوك
ساسانی میگويد
بيست و چهارم شهر براز است كه چهل روز سلطنت كرد ، و ما داستان او
و علت كشته شدنش و كشته شدن غير او از شجاعان و دلاوران ايرانی را
، از كسانی كه فضيلت و شجاعت و تاريخچههای پرافتخارشان مورد اتفاق
است ، در كتاب خويش به نام " مقاتل فرسان العجم " كه بر ضد كتاب "
مقاتل فرسان العرب " ابوعبيده معمربن مثنی تاليف كردهايم ،
نوشتهايم
مسعودی عرب مسلمان ، به حكم اينكه میبيند بیانصافی له اعراب و
عليه ايرانيان صورت گرفته است به نفع ايرانيان كتاب تاليف میكند
. اين نيز از شگفتيهای اسلام است
فعلا هدف ما تحقيق كامل درباره ماهيت شعوبيگری و عكسالعملهای
موافق و مخالفی كه به وجود آورد و در نهايت امر منقرض شد ، نيست ،
اين كار وقت و فرصت بيشتری میخواهد . هدف ما اين است كه شعوبيگری
در ابتدا يك نهضت و عكسالعمل مقدسی بود از طرف ايرانيان عليه
تبعيضات نژادی عربی ، بعد كه خودش به واسطه يك اقليت معدودی از
ايرانيان از مسير اصلی منحرف شد و رنگ تعصب قومی به خود گرفت و
احيانا رنگ زندقه و ضد اسلامی يافت ، از طرف توده مردم ايران و
علمای متقی ايرانی محكوم و مردود شناخته شد و در حدود هزار سال پيش
دنبالهاش بريده شد گرچه امروز پس از هزار سال ، استعمار میخواهد
اين مرده هزار ساله را زنده كند ، ولی هرگز موفق نخواهد شد
جريان سوم ضداسلامی صدر اول كه ايرانيان بيش از ساير اقوام ديگر ،
عكسالعمل مخالف نشان دادند شيوع فراوان لهو و غنا و عياشی بود
پاورقی : ( 1 ) صفحه . 49
غنا و موسيقی در ايران سابقه طولانی دارد ، مردم اين مرز و بوم با
آن مأنوس بودند در كتاب تاريخ ايران مشيرالدولة ( 1 ) مینويسد :
بهرام گور از هند دوازده هزار را مشگر آورد
فجرالاسلام از تاريخ حمزه اصفهانی نقل میكند : بهرام دستور داد
مردم نصف روز كار كنند و نيمی ديگر را به عيش و عشرت بگذرانند ،
باده بنوشند و نوای موسيقی بنوازند ، از اينرو مقام آوازه خوانان
اوج يافت . روزی بر گروهی عبور كرد كه مینوشيدند ولی
نمینيوشيدند ، پرسيد كو آوازهخوان ؟ جواب دادند میخواستيم از
وجودشان استفاده كنيم ، اما هزينهشان به واسطه كميابی زياد است ،
بهرام نامهای به پادشاه هند نوشت و رامشگر خواست ، دوازده هزار
رامشگر از هند آمدند و بهرام آنها را به شهرهای ايران تقسيم نمود
عرب با موسيقی و غنا جز به صورت بسيط و سادهاش آشنا نبود ، پس از
امتزاج با ايرانيان ، لهو و غنا به سرعت انتشار يافت . عجب اين
است كه سرزمين حجاز از خود سرزمينهای عراق و شام كه مركز اصلی اين
صنعت بود جلو افتاد . حجاز از نيمه دوم قرن اول هجری هم مركز فقه و
حديث بود و هم مركز لهو و موسيقی . امرا و حكام و متمكنين اموی
سخت از لهويات ترويج میكردند و به آنها سرگرم بودند . برعكس ،
ائمه اهلالبيت عليهالسلام شديدا مخالفت كردند كه در فقه و حديث
شيعه منعكس است
از ائمه اطهار كه بگذريم ، اگر مطلب را در سطح عامه مردم بررسی
كنيم میبينيم توده مسلمان ايرانی و همچنين علمای ايرانی نژاد ،
با آنهمه سوابق ملی در اين كار ، بيش از توده عرب و علمای عربی
نژاد ، عكسالعمل مخالف نشان دادند
پاورقی : ( 1 ) صفحه . 201
درباره مالك بن انس ، امام معروف اهل سنت ، كه نژاد عرب دارد ،
نوشتهاند كه در آغاز كار میخواست رشته موسيقی را تعقيب كند ،
مادرش او را منع كرد و گفت چون چهره و قيافهای زيبا نداری بهتر
است رشته فقه را دنبال كنی ، همين كار را كرد ( 1 )
احمد امين پس از اينكه مینويسد : حجاز ، هم مركز فقه و حديث بود و
هم مركز لهو و غنا ، و میگويد طبيعی است كه مركز فقه و حديث باشد
اما چطور شد كه مركز لهو و غنا شد ؟ میگويد : شايد علت اين جريان
خوش طبعی ورقت احساسات اهل حجاز بوده است حتی فقهای حجاز ( 2 ) در
اين مسئله از فقهای عراق آسانگيرتر بودند ما قبلا گفتهايم كه در
عراق همه تشددها و تعصبها و سختگيريهای مسائل دينی مولود ايرانيان
بود ، آنان بودند كه نسبت به حريم دين حساسيت بيشتری نشان
میدادند
آنگاه داستان ذيل را از كتاب اغانی ابوالفرج اصفهانی نقل میكند :
عبيدالله بن عمر عمری گفت : به سفر حج رفته بودم ، زنی زيبا ديدم
كه برخلاف دستور اسلام ، در حال احرام لودگی میكرد و سخنان زشت
بر زبان میآورد ، من نزديك شدم و گفتم : كنيز خدا ! آيا فراموش
كردهای كه به حج آمدهای ؟
پاورقی : ( 1 ) فجرالاسلام ، صفحه . 177 ( 2
) البته فقهای سنی ، اما فقهای شيعه به تبع اهل بيت ( ع ) چنانكه
گفتيم سخت مخالفت میكردند
از خدا نمیترسی كه در حال احرام چنين سخنان زشت به زبان میآوری
؟ زن نقاب از چهره زيبای خويش كه خورشيد را به سخره میگرفت
برافكند ، آنگاه گفت عموی عزيزم درست تماشا كن و ببين ، من از
كسانی هستم كه مصداق گفته شاعرم :
من اللاءلم يحججن
يبغين حسبة |
و لكن ليقتلن البریء
المغفلا |
يعنی از آن زنان است كه به خاطر خدا به حج نيامدهاند ، بلكه
آمدهاند بيگناهان و بيخبران را بكشند
عبيدالله كه خود از فقها و عباد به شمار میرفت ، و نسب به عمربن
الخطاب میبرد گفت : " اما من در اين سفر دعا ميكنم كه خداوند
چهره بدين زيبايی را معذب نسازد "
اين خبر برای سعيدبن مسيب از فقهای مدينه نقل شد وی گفت به خدا
قسم اگر اين زن با يكی از اهل عراق مواجه شده بود ، اين چنين جواب
نمیداد
در پاسخش میگفت : " دورشو ، خداوند تو را زشت گرداند " اما چه
بايد كرد ، خوش طبعی مردم حجاز است ( 1 )
و هم از اغانی نقل میكند كه : ابن جريح يكی ديگر از فقهای مدينه ،
نشسته بود و گروهی كه در آن ميان عبدالله بن مبارك و جماعتی از
عراقيها بودند نزدش نشسته بودند و او سخن میگفت ، در اين بين يكی
از مغنيان رسيد ، ابن جريح از او خواست كه برايش تغنی كند ، او
عذر آورد ، ابن جريح اصرار كرد مقداری تغنی كرد ، اما احساس كرد
كه مستمعين را ناخوش آمد ، كوتاه كرد و گفت : اگر نبود حضور اين
گرانجانان بيشتر میماندم و تو را به طرب میآوردم . ابن جريح رو
كرد به حضار و گفت : مثل اينكه شما كار مرا زشت دانستيد . عبدالله
بن مبارك كه از فقهای ايرانی نژاد است گفت : آری ، ما در عراق با
اينها مخالفيم ( 2 ) . .
پاورقی : ( 1 - 2 ) فجرالاسلام ، صفحه . 178
آنچه تامل را برمیانگيزد اين است كه اولا ايرانيان اهل فن غنا و
موسيقی بودند و در آن كار سابقه زيادی داشتند و عادتا آنها
میبايست از نظر شرعی دنبال توجيه و تأويلی بروند و لااقل تسامح
به خرج دهند ، ثانيا شيوع لهو و غنا در حجاز به وسيله ايرانيان
صورت گرفت ، مغنيان معروف آن عصر بيشتر ايرانی بودهاند در عين حال
در جو مذهبی آنروز ، ايرانيان بيش از ساير ملتها تورع و پرهيزگاری
نشان دادهاند
همچنانكه اشاره كرديم ، محل بحث جو و محيط مذهبی است ، اما
محيطهای غيرمذهبی مانند دربار هارون و دستگاه برامكه شكل ديگر بود
نشر و تبليغ اسلام
مسئله انتشار اسلام در جهان و كيفيت و علل آن ، خود مسئلهای مهم و
قابل توجه است . بديهی است كه فطری و منطقی بودن اين دين و
هماهنگی آن با نواميس زندگی عامل اساسی انتشار آن است
مبلغان مسيحی جنگهای صدر اسلام را دستاويز قرار داده ، عامل نشر و
توسعه اسلام را زور و جبر معرفی میكنند . اگر در جوهر يك دعوت
دينی قدرت اقناع وجدانها وجود نداشته باشد محال است كه زور و جبر
بتواند در مردم ايمان و علاقه و شور و احساسات به وجود آورد . آری
در صدر اسلام جنگهايی صورت گرفت و اسلام به حكم اينكه دينی است
اجتماعی و تنها مسؤوليت سعادت فردی بشر را بر عهده نگرفته است ،
بلكه مسئوليت سعادت جمعی بشر را نيز تعهد كرده است ، بعلاوه تفكيك
سعادت فردی از سعادت جمعی ، و اصل : " كار قيصر را به قيصر و كار
خدا را به خدا وابگذار " را نادرست میداند ، قانون جهاد را جزء
دين قرار داد و عملی كرد ، اما بايد ديد هدف اسلام از جهاد چيست و
مسلمين صدر اول با چه طبقهای جنگيدند ؟ آن جنگها قدرت را از چه
طبقهای گرفت ؟ و چه طبقهای را آزاد كرد ؟ گذشته از همه اينها ،
مجاهدين اسلام به چه مناطقی رفتند ؟
و چه مناطق مسلمان نشين امروز هست كه جنگ و جهادی در آنجا صورت
نگرفته ، و اكثر سرزمينهای اسلامی و همچنين سرزمينهايی كه مسلمين
به صورت اقليت در آنجا زندگی میكنند ، پای سربازان اسلامی به آنجا
نرسيده است
نشر و توسعه اسلام به طور طبيعی و عادی صورت گرفته است در بخش اول
كتاب درباره خود ايران شرح داديم كه چگونه ايرانيان تدريجا خصوصا
در دوره افول سيادت سياسی اعراب اسلام را پذيرفتند و زردشتيگری در
قرونی از اسلام شكست قطعی خورد كه ايران استقلال سياسی خويش را
بازيافته بود و هيچ نيرويی نمیتوانست ايران را مجبور به ترك دين
خود كند
مسئله مهم در نشر دعوت اسلامی كه اسلام را از مسيحيت و مانويت و
ساير دعوتهايی كه انتشار وسيع يا سريع داشتهاند ممتاز میكند ،
اين است كه عوامل تبليغ اسلام توده مردم بودهاند نه يك دستگاه
طويل و عريض تبليغاتی . تودههای مردم صرفا تحت تأثير انگيزههای
وجدانی ، بدون آنكه بخواهند وظيفهای را كه از طرف يك سازمان
روحانی يا غير روحانی به آنها محول شده انجام دهند به نشر و تبليغ
اسلام پرداختهاند . و اين جهت است كه ارزش فوقالعادهای به
انتشار اسلام میدهد در اين جهت اسلام بیرقيب است
ما نمیتوانيم در اينجا يك يك سرزمينهای اسلامی را مطرح كنيم و
كيفيت و عوامل نشر اسلام را بررسی نماييم . اين كار اولا از هدف
اين كتاب بيرون است ، ثانيا وقت و فرصت و تتبع بيشتری میخواهد .
ما در اينجا نقش ايرانيان را كه نقش عمده است در نشر و تبليغ
اسلام بررسی میكنيم و همين میتواند نمونه خوبی از كيفيت نشر
اسلام در جهان باشد
امروز طبق آمار و بررسيهای مستند اخير ، جمعيت مسلمين در حدود نهصد
ميليون تخمين زده میشود ، و جمعيت ايران در حدود سی و پنج ميليون
است
همين مردمی كه خودشان در حال حاضر كمتر از چهل ميليون نفرند ، در
اسلام نيمی از مسلمانان جهان سهم مهمی دارند يعنی لااقل يكی از
مبادی و مقدمات اسلام آنها دعوتها و تبليغاتی است كه از ايران
برخاسته است
نزديك يك سوم مسلمانان جهان در اندونزی و پاكستان و هندوستان
زندگی میكنند ، چگونه شد كه مردم اين سرزمينها مسلمان شدند ؟ آيا
ايرانيان در اسلام اين مناطق سهمی داشته اند ؟ از اندونزی آغاز
میكنيم : در كتاب رستاخيز اندونزی ، فصل مربوط به " دين در
اندونزی " مینويسد : طلوع و نفوذ مذهب اسلام نيز به همان طريقی كه
برای ساير مذاهب ( هندو ، بودايی ) بيان شد صورت گرفت ، منتهی اين
بار به وسيله دو تاجر عرب ايرانی نژاد به نام عبدالله عريف و
برهان الدين شاگردوی ، كه از بازرگانان مقيم كجرات ( واقع در جنوب
غربی هندوستان ) بودند بازرگانان مزبور كه به جنوب شرقی آسيا رفت
و آمد میكردند معارف و فرهنگ برجسته اسلامی را در منطقه عمل خود
منتشر و توسعه دادند ( 1 ) ايضا مینويسد : فعاليتهای علنی مسلمين
در سوماترا كه دامنه فعاليت آن به جاوه و كاليمنتان كشيده شده بود
منجر به اختلافات شديد بين مردم مسلمان و حكومت مذهبی بوداييها در
قرون 13 و 14 ميلادی شد ( 2 ) كه بالاخره منجر به سقوط امپراطوری "
موچوپاهت " گرديد و اندونزی برای مدت يك قرن مركز تبليغات اسلامی
در جنوب شرقی آسيا شناخته شد ، و اين بيشتر به واسطه اصول اخلاقی
و روحانی دين اسلام بود كه بر پايه محبت و امانت و عدالت و اخوت و
برابری و مساوات و ساير ملكات فاضله استوار بود ، و اين خصائص
موافق طبع و قبول مردم بومی و عادات نياكان آنان بود ، لذا مردم
اندونزی پس از صدها سال پيروی از دين بودا ، در اندك زمانی از دين
جديد استقبال نمودند . . . با پيشرفت اسلام ، مذاهب و فرهنگ
برهمايی ، به مناطق كوهستانی و دهات دور افتاده مشرق جاوه عقب
رانده شد .
پاورقی : ( 1 ) رستاخيز اندونزی ، صفحه . 30
( 2 ) از قرن هفتم تا قرن 14 ميلادی ، اكثريت مردم اندونزی ،
بودايی بودند ، و حكومتشان حكومت مذهبی بودايی بود
در اين قبيل اماكن هم عقايد بودايی و شيوايی و معتقدات قديمی
اهالی بومی اندونزی بيش از پيش با هم ممزوج و تركيب گرديد ، ولی
مذهب اسلام همچنان در پيشرفت بود و هر كجا عرضه میشد ساير مذاهب
را تحتالشعاع خود قرار میداد ( 1 )
در همان كتاب مینويسد كه دكتر سوكار نو در نطق خود گفت : " شرافت
، صداقت ، برابری ، درستی . اين است آنچه اسلام برای مردم اندونزی
به ارمغان آورد ( 2 )
در كتاب " اسلام ، صراط مستقيم " كه به قلم جمعی از دانشمندان
كشورهای مختلف اسلامی تأليف يافته و مجموعا به فارسی ترجمه شده است
، مقاله " اسلام در اندونزی " به قلم " ب - ا - حسين جاجا و
نينگرات " استاد علوم اسلامی دانشكده ادبيات اندونزی چنين مینويسد
: قديميترين سند تاريخی موجود كه در آن ذكری از رواج اسلام در
اندونزی شده است همانا خاطرات و شرح سفرهای ماركوپولو است كه بعد
از سالها خدمت در دربار قوبلایقاآن در چنين موقع مراجعت به ونيز
به سال 692 هجری در ناحيه پارلاك ، ساحل شمالی سوماترا ، توقف و
مشاهده كرد كه مردم آن نواحی در اثر تبليغ سوداگران ساراسين به
اسلام گرويدهاند . .
پاورقی : ( 1 ) همان مدرك ، صفحه 32 - . 31 ( 2 ) همان
مدرك ، صفحه . 28
ابن بطوطه متوفی 779 هجری جهانگرد معروف مراكشی در سال 746 هجری
موقع مسافرت به چين از سامودرا ديدن نمود و در آن هنگام سلطان ملك
ظهير ، نوه ملك صالح ، پادشاه آن ناحيه بود ، وی میگويد از
استقرار دين اسلام در آن زمان تقريبا يك قرن میگذشت ، و از تواضع
و زهد و دينداری سلطان كه مانند مردم آنجا پيرو مذهب شافعی بود
مطالبی در سفرنامه پر ارج خود نوشته است . ملك ظهير مجالس بحث و
جدال درباره مطالب دينی و قرائت قرآن با حضور علما و متكلمين
ترتيب داده بود و پياده به نماز جمعه میرفت و گاه بيگاه با كفار
نواحی داخلی میجنگيد
در مقاله نامبرده سپس درباره نه نفر كه به مقدسين نهگانه معروفند
و اسلام را در اندونزی ترويج كردند سخن میراند ، آنگاه میگويد
يكی از آنها به نام " سه سيتی جنار " عقايد صوفيانهای نظير عقائد
حلاج داشته و مورد انكار ديگران بوده است و سپس اينچنين به سخن خود
ادامه میدهد
اگر چه عقائد سهسيتی با عقائد حلاج ايرانی كاملا شباهت دارد ، ولی
اين امر دليل نمیشود كه اسلام از طريق ايران به جاوه آمده باشد .
اما به طور مسلم میتوان گفت اسلامی كه در جاوه رواج دارد از ايران
به هند غربی و سپس به سوماترا آمده است برای تأييد مطلب فوق مثال
ديگری نيز میتوان آورد ، از اين قرار كه روز دهم ماه محرم ،
شيعيان به خاطر روز شهادت حسين بن علی عليهالسلام عزاداری
میكنند و مجالس سوگواری ترتيب میدهند
در اندونزی نيز غذايی تهيه میكنند به نام " بوبود سورا " كه شايد
از لغت عاشورای ايرانی كه همانا دهم ماه محرم میباشد گرفتهاند .
در جاوه نيز محرم را سورا نامند . نفوذ بارز شيعه را در ناحيه
اتجه وا قع در شمال سوماترا میتوان مشاهده كرد و در آنجا محرم را
ماه حسن حسين میگويند . .
از دلائل ديگری كه در اثبات نفوذ اسلام از راه ايران به اندونزی
میتوان ذكر كرد ، اين است كه در اندونزی هنگام آموختن طرز صحيح
قرائت قرآن برای نشان دادن حروف مصوت الفبای عربی ، اصطلاحات فارسی
به كار میبرند نه عربی .
نشانههای ديگری نيز از تاثير فرهنگ ايرانی در ضمن مطالعات آثار
اندونزی میتوان يافت ( 1 )
آقای پرفسور اسماعيل يعقوب ، رئيس دانشگاه سورابايای اندونزی كه در
كنگره هزاره شيخ طوسی در روزهای آخر اسفند 48 و اول فروردين 49
شركت كرده بود و اين جانب نيز افتخار شركت در آن كنگره را داشت ،
در سخنرانی خود تحت عنوان " نقش دانشمندان ايرانی در فرهنگ و
معارف اسلامی و ميراث علمی جهان " چنين اظهار داشت : نام فارس كه
در حديث شريف نبوی آمده و امروز ايران خوانده میشود ، در ميان ما
مسلمانان اندونزی كاملا مشهور است . زيرا مابخوبی میدانيم كه دين
اسلام به وسيله مبلغانی كه از خارج و از جمله ايران ، آمدند وارد
جزائر اندونزی شد . مبلغين ايرانی به اندونزی آمدند و آيين اسلام
را در سراسر اين كشور نشر دادند . تا جايی كه امروز كشور اندونزی
كه دارای صدو ده ميليون نفوس است ، 90 درصد آن مسلمان هستند ( 2 )
نفوذ اسلام در هندوستان و پاكستان نيز تا حد زيادی مرهون مساعی
ايرانيان بوده است مقاله آقای عزيزالله عطاردی را قبلا تحت عنوان
" فعاليت اسلامی ايرانيان " نقل كرديم ، از آنچه در آنجا گفته شد
میتوان به ميزان تأثير ايرانيان در نفوذ اسلام در هند و پاكستان
پی برد . اسلام بيشتر به وسيله متصوفه ايرانی و غير ايرانی در هند
و پاكستان نفوذ پيدا كرد
در كتاب " اسلام ، صراط مستقيم " ، مقاله " فرهنگ اسلامی در هند و
پاكستان " به قلم آقای مظهرالدين صديقی دانشيار و رئيس دائره تاريخ
اسلامی دانشگاه سند حيدرآباد در پاكستان چنين مینويسد : عربها
مدتها قبل از ظهور اسلام با هند جنوبی روابط تجارتی داشتند ، و پس
از ظهور پيامبر اكرم نيز تجارت آنها از طريق دريا توأم با
فعاليتهای تبليغاتی همچنان ادامه داشت .
پاورقی : ( 1 ) اسلام ، صراط مستقيم ، صفحات
466 - . 467 ( 2 ) كتاب هزاره شيخ طوسی ، جلد 1 ، صفحه . 159
در فاصله سال پنجاه تا اواخر قرن اول هجری كه هند دچار آشوبهای
سياسی و منازعات مذهبی بود ، عربهای تازه مسلمان فرصت را غنيمت
شمرده بدان سرزمين مهاجرت كردند و در سواحل مالابار رحل اقامت
افكندند . سادگی آيين و وضوح عقائد اسلامی تاثير عميقی در افكار
هندوان كرد ، و در اندك زمانی ، يعنی در همان مدت بيست و پنج سال
اول ، گروه كثيری از آنان حتی سلطان مالابار نيز به دين جديد
گرويدند اگر چه تجارت عربها با هند از طريق دريا انجام میگرفت
ولی ديانت اسلام بيشتر از راه خشكی يعنی ممالك ايران و آسيای مركزی
بدان خطه راه يافت
ايضا مینويسد : صوفيان بيش از علمای مذهبی محبوبيت داشتند زيرا از
دخالت در امور سياسی اجتناب مینمودند و حال آنكه علما گاه گاهی
محدوديتهايی در كار سلاطين ايجاد میكردند . فرمانروايان دهلی
عموما مريد و هوادار صوفيه بودند . سالار مسعود غازی و شيخ اسماعيل
دو صوفی مشهوری كه در قرن پنجم هجری به هندوستان آمدند علی رغم
حكام غير مسلمان آن عصر هزاران نفر از هندوان را مسلمان كردند .
صوفی بزرگ ديگری به نام معينالدين كه در سمرقند تولد يافته و كمی
قبل از سلسله غوری به هند آمده بود ، طريقه صوفيان چشتيه را در آن
سامان بنيان نهاد كه امروز نيز اين طريقه يكی از بزرگترين
طريقههای تصوف در پاكستان و هند به شمار میرود .
قبروی در اجمير همه ساله زيارتگاه صدها هزار مسلمان و هندواست .
طريقه سهرورديه كه متعاقب چشتيه در هند به وجود آمد ، از جهت
ملاحظه و تأكيد زياد در انجام دستورات دينی با چشتيه اختلاف سليقه
داشت ، زيرا سهرورديه با انواع رقص و سماع مخصوص كه در ساير فرق
صوفيه متداول بود مخالفت میكردند . علاوه بر اينها دو طريقه
مشهور ديگر نيز به نامهای قادريه و نقشبنديه در دوره پيش از مغول
به هند آمده و نفوذ كامل به دست آوردند ( 1 ) اين صوفيان كه اسلام
را در آن منطقه نشر دادند عموما و يا غالبا ايرانی بودند
راجع به معينالدين چشتی كه نامش در گفته بالا آمده است ، نظر به
تاثير فوقالعا دهای كه اين مرد ايرانی عارف مشرب در اسلام قاره
هند داشته است ما عين نوشته دانشمند متتبع محقق جناب آقای
عزيزالله عطاردی را كه مخصوصا برای اين كتاب تهيه كردهاند ، ضمن
اظهار سپاسگزاری از معظم له ، در اينجا نقل میكنيم معظم له ضمنا
از يك عارف ايرانیالاصل معروف ديگر به نام نظامالدين اوليا كه او
نيز تاثير عظيمی در اسلام قاره هند داشته است ياد كردهاند كه
عينا آورده میشود : خواجه معينالدين چشتی هروی در قرن ششم هجری
در سيستان ( 2 ) متولد شد و در همانجا به فرا گرفتن علم و دانش
پرداخت و سپس به چشت هرات مهاجرت كرد و در اين شهر به رياضت مشغول
گرديد و از اين رو به چشتی معروف شده .
پاورقی : ( 1 ) همان مدرك ، صفحه . 365 ( 2 )
قبلا در مقاله آقای مظهرالدين صديقی خوانديم كه تولد معينالدين
چشتی در سمرقند بوده است ، ولی آقای عطاردی آن را صحيح نمیدانند و
معتقدند تولد مشاراليه در سيستان بوده است . به هر حال تولدش در
ايران بوده و خودش ايرانی و ايرانی نژاد است
وی پس از مدتی اقامت در چشت عازم طوس گرديد و در طابران ، در
خانقاه خواجه عثمان هارونی ، كه يكی از مشايخ بزرگ خراسان بود ،
رحل اقامت افكند ، و در آنجا در نزد خواجه عثمان به تكميل مقامات
عرفانی و روحانی مشغول شد . و سرانجام دست ارادت به خواجه عثمان
داد و در زمره خلفای وی قرار گرفت
خواجه معينالدين ازطوس رهسپار بغداد گرديد و مدتی در اين شهر كه
در آن روزگار از مراكز مهم علوم و معارف اسلامی بود توقف كرد و از
مشايخ آنها نيز بسيار استفاده كرد و خود نيز مجلس تدريس و ارشاد
تشكيل داد
گروهی از او استفاده كردند و چندی نيز در حرمين شريفين و شام و مصر
گردش نمود و خلايق بسياری از او اجازه گرفتند و از مجلس علمی و
عرفانی او استفاده بردند
در آغاز قرن هفتم هجری سلطان شهاب الدين غوری از موطن اصلی خود در
فيروزكوه كه در ميان كوهستانهای سر بر آسمان كشيده غور در مشرق
هرات قرار دارد به هندوستان لشكر كشيد . وی پس از اينكه لاهور را
از بازماندگان و سلاطين غزنوی گرفت به طرف دهلی حركت كرد و پس از
چندی دهلی را فتح نمود و آنجا را پايتخت خود قرار داد . پس از
اينكه ناحيه پنجاب به تصرف مسلمين درآمد و نفوذ اسلام در آن مناطق
برقرار گرديد ، گروهی از دانشمندان و رهبران مسلمانان برای ترويج و
تبليغ دين مقدس اسلام به پنجاب و راجستان مهاجرت كردند و به
فعاليتهای دينی و مذهبی مشغول شدند .
خواجه معينالدين در اين هنگام همراه سلاطين و امرای غوری به
هندوستان رفت و در شهر اجمير در منطقه راجستان ساكن گرديد خواجه در
اجمير مؤسسات اسلامی درست كرد و مدارس و مساجدی بنياد نهاد و به
تدريس و تبليغ مبانی اسلامی مشغول گرديد
خواجه معينالدين از طريق تصوف و عرفان كه با روح و فكر مردم هند
سازگار بود موضوعات دينی را القاء میكرد و در اندك مدتی شهرت
عظيم يافت و مردم از اطراف و اكناف پيرامون وی را گرفتند و از
وجود وی استفاده كردند
پادشاهان و امرای اسلامی هند فوقالعاده به وی احترام میكردند .
برای خواجه معينالدين وسائل پيشرفت از هر جهت فراهم گرديد و او
توانست ميليونها نفر از بتپرستان هند را به توحيد راهنمايی كند و
از بركت وی دين مقدس اسلام در شمال و مغرب هند پيش رود .
معينالدين شاگردان زيادی تربيت كرد و آنان هر كدام در منطقه خود
مصدر خدمات ارزندهای شدند
قطبالدين بختيار كاكی و فريدالدين گنج شكر از شاگردان و تربيت
شدگان او هستند كه منشأ آثار و خدمات اسلامی شدند
خواجه معينالدين پس از مدتی فعاليت و تأسيس سازمانهای فرهنگی و
مذهبی در شهر اجمير ديده از جهان فرو بست . مسلمين پس از درگذشت او
برايش مقبره مجلل و باشكوهی ساختند كه پس از هشت قرن هنوز پابرجاست
و يكی از مزارات درجه اول مسلمين در هند به شمار میرود . سلاطين
مسلمان هند ، از عصر ناصرالدين خلجی تا زمان نظام حيدرآباد ، هر
كدام در آنجا از خود يادگاری گذاشتهاند .
در ايوان و رواقها و داخل مقبره اشعار زيادی به زبان فارسی كه
زبان رسمی مسلمانان هند بود نوشته شده كه اينك چند بيت در ذيل به
نظر خوانندگان محترم میرسد :
خواجه خواجگان معين
الدين |
اشرف اولياء روی زمين
|
در جمال و كمال او
چه سخن |
اين مبين بود به حصن
حصين |
مطلعی در صفات او
گفتم |
در عبارت بود چو در
ثمين |
ای درت قبلهگاه اهل
يقين |
بر درت مهر وماه ،
سوده جبين |
روی بردر گهت
همیسايند |
صدهزاران ملك چو خسرو
چين |
خادمان درت همه
رضوان |
در صفا روضهات چو
خلدبرين |
ذره خاك او عبير
سرشت |
قطره آب او چو ماء
معين |
سلاطين تيموری هندوستان به خواجه معينالدين بسيار ارادت داشتند
جلالالدين اكبر يكبار از آگره پايتخت خود پياده برای زيارت
معينالدين به اجمير رفت ، و مسلمانان هند از اهل تشيع و تسنن به
وی علاقه دارند و هر ساله در ماه رجب مجلس عظيمی به ياد وی برگزار
میشود و صدها هزار نفر از اطراف و اكناف كشور پهناور هند در اجمير
اجتماع میكنند و از خدمات و زحمات اسلامی وی تجليل و تكريم
مینمايند . شرح حال و آثار وی در تذكرهها مشروحا ذكر شده است