خدمات متقابل اسلام و ايران

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۱۳ -


تيموريان

ظهيرالدين " محمدبابر " كه از احفادامير تيمور بود به هندوستان لشكر كشيد و دهلی را مركز خود قرار داد . پس از وی گروهی از فرزندانش تا مدت چهار قرن بر هندوستان حكومت راندند . روابط تيموريان هند و پادشاهان صفويه بسيار حسنه بود و در اين زمان جماعت زيادی از ايران به‏ هند رفتند . در عصر تيموريان تمام مناصب حكومتی و مذهبی در دست‏ ايرانيان بود هزاران شاعر ، عارف ، فقيه مجتهد ، از ايران به هندوستان‏ رهسپار شدند ، و در آنجا به تبليغات اسلامی پرداختند
يكی از افراد بزرگی كه در زمان جهانگير در هند مصدر خدمات زيادی شد اعتمادالدوله " ميرزا غياث بك " است . وی در خراسان زندگی می‏كرد و از طرف شاه طهماسب فرمانروای مرو بود . شاه طهماسب بروی خشم گرفت و اموال او را مصادره كرد ، او ناگزير راه هندوستان را پيش گرفت و در آگره به دربار جلال‏الدين اكبر راه يافت . پس از مدتی دخترش نور جهان به زوجيت‏ جهانگير درآمد و ملكه هندوستان شد
بانوبگم ممتاز محل كه فرزند زاده ميرزا غياث بك است به عقد شاه جهان‏ درآمد و ملكه مقتدر هند شد تاج محل كه امروز يكی از بناهای مجلل جهان‏ است و شايد به آن خصوصيت در جهان بی‏نظير باشد مقبره همين ممتاز محل‏ ايرانی است . در زمان نور جهان و ممتاز محل كه هر دو شيعه بودند ، گروهی‏ از ايران به هند رفتند و در آنجا خدمات مذهبی انجام دادند

قطبشاهيان دكن

محمدعلی قطبشاه در همدان متولد شد و در عنفوان جوانی از ايران به هند رفت و در دكن به ملازمت حاكم آن حدود در آمد . و چون دارای استعداد بود روز بروز بر عزت و مقام وی افزوده گشت ، و پس از چندی ملقب به‏ قطب‏الملك شد . او در سال 918 هجری رسما زمامدار منطقه دكن شد . قطبشاه‏ از مريدان شيخ صفی‏الدين اردبيلی بود . هنگامی كه شنيد شاه اسماعيل مذهب‏ شيعه را در ايران رواج داد ، وی نيز در منطقه دكن ، مذهب تشيع را رواج‏ داد و مذهب رسمی اعلام كرد
قطبشاهيان در دكن در تبليغ دين اسلام و مذهب تشيع سعی و كوشش كردند و در ايام سلطنت اين طبقه جماعتی از ايران برای تبليغات دينی به ناحيه‏ دكن رفتند . يكی از شخصيتهای بزرگ ايرانی كه در اين عصر به هند رفت مير محمد مؤمن استرابادی است وی يكی از دانشمندان و رجال عاليقدر است كه‏ مدت 25 سال وكيل‏السلطنه بود . او در جميع علوم متداول از معقول و منقول‏ متبحر و اعلم علمای عصر خود به شمار می‏رفت . قطبشاهيان مدت دو قرن بر اين منطقه حكومت كردند و تاريخ آنان بسيار مشروح است

عادلشاهيان بيجاپور

سرسلسله اين خاندان يوسف عادلشاه ايرانی است ، كه در ساوه بزرگ شده‏ است
وی در آغاز جوانی از ايران به هندوستان رفت و پس از ورود به هند در خدمت حكام و سلاطين بيجاپور وارد شد و بعد از مدتی سلطنت اين ناحيه را در دست گرفت و به يوسف عادلشاه ساوه‏ای معروف بود . عادلشاهيان نيز مذهب تشيع داشتند و در ترويج و تبليغ امور دينی بسيار كوشش كردند و بسياری از مناطق مركزی هندوستان كه در دست بت‏پرستان بود در زمان علی‏ عادلشاه به تصرف مسلمين درآمد
در اردوی عادلشاهيان پيوسته گروهی از علما و دانشمندان ايران و سادات‏ نجف اشرف ، كربلای معلی ، و مدينه منوره شركت داشتند و امور دينی را زير نظر خود می‏گرفتند و بيشتر كارهای سياسی و حكومتی را نيز ايرانيان در دست داشتند . تاريخ اين دسته از ملوك اسلامی هند نيز بسيار مشروح است و در تاريخ اسلامی هند شرح آن آمده است

نظامشاهيان احمدنگر

سرسلسله اين ملوك ، يكنفر هندو به نام تيمابهت بود كه در عصر سلطان‏ احمد شاه بهمنی به دست مسلمانان اسير شد سلطان وی را بسيار باهوش و استعداد يافت و به فرزندش محمد شاه بخشيد و همراه او به مكتب فرستاد ، و در اندك زمانی خط و سواد فارسی آموخت و ملقب به ملك حسن بحری گرديد . سرانجام با تفصيلی كه اينك جای ذكر آن نيست به سلطنت رسيد و پس از استقرار براريكه سلطنت مذهب تشيع را پذيرفت و در ترويج مذهب جعفری‏ بسيار كوشش كرد
رجال درباری و حكومتی و شخصيتهای مذهبی مملكت نظامشاهيان نيز اكثرا ايرانی بودند ، و امور سياسی و مذهبی را اداره می‏كردند . شاه طاهر همدانی‏ معروف به دكنی در عصر اين پادشاهان به هندوستان رهسپار شد شاه طاهر كه‏ ابتداء از طرفداران شاه اسماعيل بود با وی مخالفت كرد و نزديك بود كشته‏ گردد ، وی به طور مخفيانه وارد هند شد و در دربار نظامشاهيان بسيار معظم‏ و محترم زندگی می‏كرد
خدمت شاه طاهر در هند بسيار اهميت دارد ، علماء زيادی را در موضوعات‏ مختلف اسلامی تربيت كرد و حوزه درسی وی يكی از بزرگترين حوزه‏های علمی‏ هندوستان بود . شاه طاهر بسيار محترم بود و خدمات وی ارزنده . لازم است‏ كه درباره اين مرد مجاهد كتاب مستقلی نوشته شود . تاريخ نظامشاهيان نيز مشروح است و خدمات دينی آنان نيازمند به نوشتن يك كتاب قطور می‏باشد

ملوك نيشابوری اود

در زمان شاه سلطان حسين صفوی ، سيد محمد نامی از علمای نيشابور به‏ هندوستان رفت‏و در دهلی اقامت گزيد . فرزندان وی در مناصب دولتی‏ درآمدند و كم‏كم اهميت پيدا كردند يكی از احفاد سيد محمد به نام برهان‏ الملك فرماندار صوبه اود شد . وی بعد از چندی در آنجا استقلال به هم‏ رسانيد و ارتباط خود را با دهلی قطع كرد . پس از وی فرزندانش در اين‏ ناحيه سلطنت می‏كردند
در زمان پادشاهان نيشابوری جماعت زيادی از نيشابور و مشهد مقدس و ساير شهرهای خراسان به هندوستان رفتند و در شهر لكهنو كه مركز حكومت‏ آنان بود ساكن شدند . و تقريبا تمام رجال مذهبی و سياسی اين دسته از ملوك هند خراسانی بودند . سادات نقوی كه نيشابوری هستند ، در زمان‏ پادشاهان اود به هند رفته‏اند . مرحوم مير حامد حسين نيشابوری صاحب " عبقات‏الانوار " در تحت حمايت اين پادشاهان فعاليت می‏كرد راجع به‏ پادشاهان نيشابوری چند كتاب در هند نوشته شده كه از جمله تاريخ " شاهيه‏ نيشابوريه " است
غير از چند طبقه از سلاطين كه ذكر شد طبقات ديگری نيز در بنگاله ، بهار ، گجرات ، برار ، و پنجاب سلطنت كرده‏اند ، و هر كدام در منطقه خود در ترويج اسلام كوشش كرده‏اند تاريخ اسلامی هندوستان بسيار مشروح است و بايد هيئتی در اين موضوع كار كند . خوشبختانه كتابخانه‏های هند و پاكستان بسيار غنی است و منابع و مأخذ اين كار فراوان است !

اسلام در كشمير

مورخين مسلمان نوشته‏اند كه تا سال 715 هجری مردم كشمير متدين به دين‏ اسلام نبودند در اين قرن يك نفر ايرانی كه لباس قلندران پوشيده بود وارد كشمير شد و در اين ناحيه شروع به فعاليت كرد . از آنجا كه مردم هندوستان‏ و كشمير به قلندران و درويشان علاقه خاصی دارند دور او را گرفتند و هر روز بر اعتبار او افزوده می‏شد
در تاريخ " فرشته " آمده كه : نام اين شخص شاه ميرزا بوده است
اين مرد در زمان سيه ديو كه حاكم كشمير بود وارد " سری نگر " شد ، و نوكری اين راجه را پذيرفت شاه ميرزا اندك اندك در اين مرد نفوذ كرد و راهی برای خود باز نمود . پس از چندی سيه ديوفوت كرد و فرزندش رنجن‏ زمامدار شد و شاه ميرزا را وزير و مشاور خود قرار داد در اين هنگام ميرزا قدرتی به هم زد و فرزندانش ادعای استقلال كردند
بعد از مدتی اين راجه نيز فوت كرد و زنش حكومت را به دست گرفت شاه‏ ميرزا و فرزندانش با وی بنای ناسازگاری گذاشتند . او ناگزير شد شاه‏ ميرزا را به شوهری قبول كند و او را در كارهايش دخالت دهد . بعد از اين‏ قضيه زن مسلمان شد و شاه ميرزا خود را سلطان كشمير خواند و دستور داد به‏ نام وی خطبه بخوانند و خود را شمس‏الدين خطاب كرد
اين مرد دين اسلام را در كشمير رواج داد و در تبليغ و ارشاد مردم كوشيد و بعد از مدتی اكثر سكنه كشمير مسلمان شدند . يكی از كسانی كه در كشمير به اسلام خدمت كرده است ، مير سيدعلی همدانی بوده . اين مرد بزرگ كه از مفاخر اسلامی است هزارها شاگرد در كشمير تربيت كرد كه هر كدام برای خود استاد شدند . مقام سيدعلی همدانی هنوز در كشمير محترم است و مردم آنجا را زيارت می‏كنند و در روزهای عاشورا هنگامی كه دستجات عزاداران از آنجا عبور می‏كنند پرچمهای خود را به حال احترام فرود می‏آورند

اسلام در چين

به طور تحقيق معلوم نيست كه اسلام در چه تاريخی به داخل خاك چين راه‏ يافته است آنچه مسلم است به وسيله گروهی از بازرگانان خوارزمی و تجار سمرقند و بخارا در قرنهای نخستين اسلامی بدانجا رفته است . در عصر خوارزمشاه و مخصوصا علاءا لدين محمد خوارزمشاه كه تركستان واترا به دست‏ وی افتاد ، رفت و آمد ايرانيان به خاك چين زياد گرديد . پس از حمله‏ مغول و سلطنت آنها بر ايران ، جماعت زيادی از ايران در چين ساكن شدند ، چنگيزخان پس از اينكه شهرهای خراسان را خراب كرد ، دستور داد ارباب‏ علوم و معارف و اصحاب حرف و صنايع را به چين و مغولستان بردند تا در آنجا مردم چين را دانش بياموزند ، و آنها را به هنرهايی كه در ايران‏ معمول بود آشنا سازند . مردم ايران علاوه بر هنرهای معمولی دين و آيين خود را نيز به آنها تعليم دادند و به اين صورت دين مقدس اسلام در چين نيز توسط ايرانيان از طريق ارشاد راه يافت و كليه كتب دينی مسلمين چين نيز به زبان فارسی تاليف گرديده است

اسلام در جنوب شرقی آسيا و آفريقای شرقی

دين مقدس اسلام از طريق هندوستان و بنادر خليج‏فارس و دريای عمان به‏ كشورهای جنوب شرقی آسيا و افريقای شرقی و جزائر اقيانوس هند راه پيدا كرد و در مسلمانی اين مناطق نيز گروهی بازرگان و دريانورد ايرانی سهم‏ بسياری دارند . پس از اينكه مغولان بر ايران حمله آوردند و شهرهای آباد اين مرز و بوم را ويران ساختند ، گروهی از دانشمندان و بازرگانان از اينجا مهاجرت نمودند ، آنها كه در مشرق ايران بودند به هندوستان مهاجرت‏ كردند ، كسانيكه در جنوب و مركز ايران قرار داشتند از طريق دريا اين‏ كشور را ترك گفتند
مردمان جنوب ايران و سواحل خليج‏فارس و دريای عمان كه با راههای‏ دريايی آشنايی داشتند در اثر حمله مغول و پس از آن تيمور ، ناگزير شدند با سرمايه‏های خود در يكی از نقاط دور دست زندگی كنند ، يا در اثر خرابی و از دست دادن سرمايه ناگزير شدند به كشورهای جنوب آسيا بروند
ايرانيانی كه در افريقای شرقی يا اندونزی اقامت كرده‏اند ، بيشتر از اهالی فارس بوده‏اند . روی هم رفته دين مقدس اسلام توسط همين مهاجران‏ ممالك مزبور نشر شد و اينان از طريق خطابه و ارشاد مردم را با حقايق‏ اسلامی آشنا ساختند . آثار ايرانيان هم اكنون با گذشتن چند قرن در جنوب‏ شرقی آسيا و افريقای شرقی محفوظ است تحقيق در اين موضوع نيازمند به‏ پرداختن يك كتاب می‏باشد

خدمات اسلامی ايرانيان در مغرب و شمال افريقا

همان‏طور كه در آغاز اين مقال گفته شد ، اهالی خراسان و مشرق ايران با يك قيام مردانه بساط امويان را در هم نورديدند . عباسيان كه براريكه‏ خلافت مستقر شدند ، به طور كلی نژاد عرب را از مناصب حكومتی دور ساختند مگر چند نفر از خواص خود را كه در امور دولتی مشاركت دادند . چون دولت‏ آنان از طرف خراسان ظهور كرد ، برای همين جهت استانداری اكثر بلاد را به‏ مردمان خراسان واگذار نمودند ، و در شرق و غرب عالم اسلام آنها را امارت‏ و حكومت دادند
در زمان مأمون پس از اينكه وی از خراسان به عراق برگشت ، گروهی از اشراف و رجال خراسان با وی همراهی كردند . مأمون به هر يك از آنان‏ مناصبی داد و در شهرهايی كه مورد نظرش بود به حكومت رسانيد يكی از مناطقی كه مورد توجه عباسيان بود و بيم داشتند كه از آنجا خطری متوجه‏ ايشان گردد ، سرزمينهای مغرب اقصی و شمال آفريقا بود ، زيرا هنوز حكومت‏ اندلس به دست امويان بود و می‏ترسيدند از آن ناحيه خطری متوجه آنان گردد
از اين رو ، از عهد مهدی عباسی ، حكام مصر و افريقا را از ميان مردم‏ خراسان ، كه دشمنان سرسخت بنی‏اميه بودند انتخاب می‏كردند . در اين زمان‏ نفوذ خراسانيان و مردمان مشرق ايران در مصر و مناطق افريقای شمالی زياد شد ، و حفظ حدود و ثغور اسلامی به دست اينان قرار گرفت . و فرمان جنگ و صلح و جهاد با دشمنان اسلام را به عهده گرفتند
اين خاندانهای ايرانی ، در مغرب اقصی و جزاير دريای مديترانه و آسيای‏ صغير در ترويج و تبليغ دين مقدس اسلام بسيار كوشش كرده‏اند ، ما اينك‏ نام آنها را كه از زمان مهدی عباسی تا ظهور فاطميان در مصر و افريقا حكومت كرده‏اند ذيلا ذكر می‏كنيم :

حكام خراسانی در مصر و افريقای شمالی

1 - يحيی‏بن داود نيشابوری
2 - مسلمة بن يحيی خراسانی
3 - عبادبن محمد بلخی
4 - سری بن حكم بلخی
5 - محمدبن سری بلخی
6 - عبدالله بن سری بلخی
7 - عبدالله بن طاهر بوشنجی
8 - عمير بادغيسی هروی
9 - اسحاق بن يحيی سمرقندی
10 - عبدالواحد بوشنجی
11 - عنبسة بن اسحاق هروی
12 - يزيدبن عبدالله
13 - مزاحم‏بن خاقان
14 - احمدبن مزاحم
15 - ارخوزبن اولغ
16 - احمدبن طولون فرغانی
17 - خماروية بن احمد فرغانی
18 - جيش بن خمارويه فرغانی
19 - هارون بن خمارويه فرغانی
20 - عيسی نوشهری بلخی
21 - شيبان بن احمد فرغانی
22 - محمدبن علی خلنجی
23 - محمدبن طغبج فرغانی
24 - انوجوربن اخشيد فرغانی
25 - علی بن اخشيد
26 - احمدبن علی بن اخشيد
27 - شعله اخشيدی
28 - حسن بن عبيدالله اخشيدی
29 - فاتك اخشيدی ، اميرشام
30 - حسين بن احمدبن رستم

اين سی نفر كه در بالا ذكر شد خراسانی هستند و مدت دويست سال بر مصر ، شمال افريقا ، مغرب اقصی ، سواحل مديترانه ، و ساير متصرفات اسلامی در نواحی غرب و كرانه‏های اقيانوس اطلس فرمانروايی داشته‏اند . ترويج‏ شريعت و دفاع از حدود و ثغور و فتوحات در بعضی از نواحی اندلس و اروپا بدست اينان انجام پذيرفت . در زمان اين حكام هزاران فقيه ، مجتهد ، مفسر ، محدث ، قاضی ، امير ، دبير و سياستمدار از خراسان و ساير شهرهای‏ ايران به مناطق غربی مهاجرت كردند و مبانی و قواعد اسلامی را در آن‏ سرزمينها محكم ساختند
در كتب علمی ، ادبی ، و تاريخی اسلامی شمال افريقا و اندلس ، نام‏ بسياری از ايرانيان ديده می‏شود . و ما انشاءالله در تاريخ بزرگ خراسان ، تمام اين مطالب را از منابع مستند كه اينك در كتابخانه‏های تونس و مراكش موجود است و فهرست خطی آنها برای نگارنده رسيده است ، به طور تفصيل ذكر خواهيم كرد ، انشاءالله ( 1 )

عكس‏العملها

برای اينكه درجه خلوص و صميميت ايرانيان را نسبت به اسلام كشف كنيم‏ يك وسيله خوب در دست داريم و آن اين است كه ببينيم در جريانهای‏ مخالفی كه از اوايل قرن دوم هجری در زمينه اصول و مسائل اسلامی رخ داد ، ايرانيان چه نوع عكس العملی نشان دادند ؟ آيا آنها را تأييد و تقويت‏ كردند ، يا به مبارزه عليه آنها برخاستند ؟ سه جريان مخالف در آن عصر به چشم می‏خورد : يكی جريان زندقه و زنادقه است . زنادقه طبقه‏ای بودند كه اوايل قرن دوم‏ ظهور كردند و از ريشه با توحيد و ساير اصول اسلامی مخالفت می‏ورزيدند و در تخريب مبانی اعتقادی اسلامی سخت می‏كوشيدند
ديگر جريان عنصر پرستی عربی است كه امويان سلسله جنبان آن بودند و مهمترين اصل اجتماعی اسلامی را عملا زير پا گذاشتند .

پاورقی : ( 1 ) پايان نوشته آقای عزيزالله عطاردی

منابع و مصادر ،

1 - سنی ملوك الارض و الانبياء - حمزه اصفهانی
2 - كامل التواريخ - ابن اثير جزری
3 - تاريخ فرشته - محمد قاسم فرشته استرآبادی
4 - النجوم الزاهره - ابن تغری بردی
5 - ولاه مصر - كندی
6 - شاهيه نيشابوريه - قاسم علی همدانی . مخطوط . 7 - طبقات شاهجهانی - محمد صادق - مخطوط

سوم شيوع لهو و غنا و عياشی است كه آن نيز به وسيله امويان رائج شد و در زمان عباسيان بيشتر توسعه يافت . اين سه جريان به ترتيب مربوط بود به اصول اعتقادی و اصول اجتماعی و اصول اخلاقی و عملی اسلام و اتفاقا در هر سه جريان پای ايرانيان در ميان است
مسئله پيدايش زندقه در قرن دوم هجری از جنبه‏های مختلف مورد توجه‏ مورخين اجتماعی قرار گرفته است
اولا اين كلمه چه كلمه‏ای است و چه ريشه‏ای دارد ؟ آيا كلمه " زنديق " معرب كلمه " زنديك " است ؟ يا ريشه ديگر دارد ؟ و به هر حال به چه‏ اشخاصی زنديق می‏گفته‏ا ند ؟ آيا مقصود اتباع مانی می‏باشند ؟ يا مقصود ايرانيانی هستند كه بدين قديم خويش باقی مانده بودند اعم از زردشتی و مانوی و مزدكی ؟ و يا مقصود طبقه‏ای بوده‏اند كه منكر ماوراء طبيعت و قهرا منكر همه اديان بوده‏اند و به مانويت نيز اعتقاد نداشته‏اند
قدر مسلم اين است كه به همه اينها كلمه زنديق اطلاق شده است حتی به‏ گروهی از مسلمانان كه عملا لاابالی و اهل فسق و فجور بوده‏اند و متدينين را به باد تمسخر می‏گرفته‏اند و احيانا از باب دهن كجی به زهاد و متدينين‏ سخنانی به نظم و يا به نثر از آنها صادر شده كه توهين به اسلام تلقی شده ، نيز زنديق گفته شده است
سابق زندقه در ميان عرب ازكی است ؟ آيا عرب بعد از اسلام در اثر اختلاط با ملل ديگر ، خصوصا ايرانيان ، بازندقه آشنا شده يا قبل از اسلام‏ نيز بازندقه آشنا بوده است ؟
راجع بمعنی و مفهوم اصلی اين كلمه ، عقيده محققين اين است كه در ابتداء فقط در مورد مانويان به كار می‏رفته و بعد در مورد دهريين و يا مجوس و بعد درباره هر مرتدی به كار رفته است
از نظر سابقه نيز گفته می‏شود كه از قبل از اسلام در ميان عرب سابقه‏ داشته است . از كتاب " المعارف " ابن قتيبه و " الاعلاق النفيسة " ابن رسته ، نقل شده كه قريش در جاهليت به وسيله اعراب حيره ، كم و بيش ، با آن آشنا بوده است
به هر حال گروهی در قرون اوليه اسلامی نام برده می‏شوند كه برخی ايرانی و برخی عربند و متهم به زندقه بوده‏اند از قبيل : عبدالكريم بن ابی‏العوجاء ، صالح بن عبدالقدوس ، ابوشاكرديصانی ، ابن الراوندی ، بشاربن برد ، عبدالله بن مقفع ، يونس بن ابی فروه ، حماد عجرد ، حمادراوية ، حمادبن‏ زبرقان ، يحيی‏بن زياد ، مطيع بن اياس ، يزدان بن باذان ، يزيدبن الفيض‏ ، افشين ، ابونواس ، علی بن‏الخليل ، ابن مناذر ، حسين بن عبدالله بن‏ عباس ، عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر ، داودبن علی ، يعقوب بن‏ فضل بن عبدالرحمان مطلبی ، وليدبن يزيدبن عبدالملك ، ابومسلم خراسانی ، برامكه
بعضی از نامبردگان از قبيل ابن ابی العوجاء قطعا به ماوراء ماده و طبيعت معتقد نبوده‏اند . از نظر احاديث شيعه كه حاكی از مباحثات و احتجاجاتی است كه اين مرد با ائمه اطهار و اصحاب ائمه می‏كرده است جای‏ ترديد نيست كه وی منكر ماوراء ماده و طبيعت بوده است . زنديق بودن‏ بعضی از افراد ديگر نيز كه نامشان برده شد جای ترديد نيست ، ولی زنديق‏ بودن برخی ديگر از آنان سخت مورد ترديد است
از قرائن به دست می‏آيد كه پيدايش گروهی زنديق به معنی مانوی و دو خدائی و معتقد به دو اصل نور و ظلمت ، و يا به معنی دهری و منكر ماوراء طبيعت و ماده ، دستاويزی برای رجال سياست و برخی متنفذين ديگر شد كه‏ دشمنان شان را با اين نام و اين بهانه از بين ببرند . لهذا به هيچ وجه‏ نمی‏توان اعتماد كرد كه همه كسانی كه مورد اين اتهام واقع شده‏اند واقعا زنديق بوده‏اند . خصوصا اينكه در ميان متهمان افرادی ديده می‏شوند كه به‏ زهد و نيكی و وفاداری به اسلام معروفند ، برخی از آنها از شيعيان مخلص و مورد عنايت اهل‏البيت می‏باشند و دشمن سرسخت خلفا
بديهی است كه چنين كسانی طبعا از طرف دستگاه خلافت مورد اتهام قرار می‏گيرند
برخی صرفا به خاطر اشتغال به علوم عقلی مورد اين اتهام واقع شدند
ابن النديم درالفهرست ، ضمن شرح حال ابوزيد احمدبن سهل بلخی می‏گويد : " وی متهم به زندقه بود " و از يكی از دوستان نزديكش نقل می‏كند كه : " اين مرد مظلوم بود ، مردی بود موحد و خداپرست ، من بهتر از ديگران‏ او را می‏شناسم ، با هم بزرگ شديم ، علت شهرتش به زندقه اشتغال به منطق‏ بود ، ما با هم منطق خوانديم و هيچكدام تمايلی به الحاد نداشتيم " ( 1 )
احمد امين ( 2 ) از الاغانی نقل می‏كند كه : حميدبن سعيد از چهره‏های نمايان معتزله بود ، در برخی از مسائل با ابن‏ ابی دواد ، قاضی القضاه معروف دوره معتصم ، مخالفت كرد . ابن ابی دواد ذهن معتصم را درباره او خراب كرد كه او شعوبی و زنديق است
درباره ابن مناذر نيز از شخصی نقل می‏كند در مجلس يونس بن ابی فروه‏ رسما او را در رديف زنادقه معرفی می‏كردند ، تصادفا آن شخص به مسجد می‏رود و می‏بيند ابن مناذر تنها در گوشه‏ای مشغول نماز است
افشين را به زندق متهم كردند ، ولی عقيده بعضی از مورخين اين است كه‏ زندقه پاپوشی بود كه رقبای سياسی افشين برای او ساختند
منصور دوانيقی خليفه عباسی ، و سفيان بن معاويه مهلبی حاكم بصره هر كدام به علت خاصی دشمن عبدالله بن مقفع شدند و سفيان با دستور محرمانه‏ منصور او را كشت و بعد گفتند اسلام ابن مقفع ظاهری بوده و باطنا زنديق‏ بوده است . ابن مقفع مردی دانشمند بوده و كتب مانی را به عربی ترجمه‏ كرده است ، از برخی نوشته‏هايش برمی‏آيد كه نسبت به اسلام وفادار بوده است .

پاورقی : ( 1 ) الفهرست ، صفحه . 204 ( 2 ) ضحی‏الاسلام ، جلد 1 صفحه . 163

بديهی است كه تنها ترجمه‏ كتب مانی و يا شركت در حلقات زنادقه دليل زنديق بودن نيست
می‏گويند اصمعی تا برامكه در اوج عزت بودند گرد آنها می‏چرخيد و آنان را مدح و ثنا می‏گفت ، پس از آنكه ستاره اقبال برامكه غروب كرد آنها را هجو كرد و زنديق خواند
مهدی عباسی قهرمان مبارزه با زنادقه شمرده می‏شود . او بود كه عده زيادی‏ از آنها را كشت و مدعی بود كه جدش عباس بن عبدالمطلب در عالم رؤيا دستور از بين بردن آنها را به او داده است . ولی بشاربن برد كه در دستگاه مهدی و مورد علاقه او بود ، با اينكه به اين سمت معروف بود و عمر هشتاد ساله خود را به زندقه گذرانده بود ، مورد تعرض واقع نمی‏شد . مهدی‏ كوشش می‏كرد كه سخنان بشار را نزد فقيهان توجيه و تأويل كند . تا وقتی كه‏ بشار به حريم سياست وارد شد و در يك رباعی خطاب به بنی‏اميه مهدی را هجو كرد . در اين وقت بود كه احساسات ضد زندقه مهدی به جوش آمد و فرمان دارد او را تازيانه زدند تا هلاك شد
اكنون ببينيم عكس‏العمل ايرانيان مسلمان در برابر زندقه و زنادقه چه‏ بوده است ؟
با آنكه ريشه زندقه در ميان اقليتی از ايرانيان بود ، زندقه در محيط ايران رشد نكرد و از طرف خود ايرانيان سخت با آن مبارزه شد . اين‏ مبارزه هم از وجهه كلامی از طرف متكلمين مسلمان ايرانی پيداست وهم از وجهه فقهی و به وسيله فقهای مسلمان ايرانی
چنانكه می‏دانيم عراق مركز ايرانيان و فقهای ايرانی بود . فقهای عراق از ساير فقها (1) عكس‏العمل شديدتری نسبت به زندقه و زنادقه نشان می‏دادند
ابوحنيفه و اتباعش ايرانی و مقيم عراق بودند ، برخلاف شافعی و اتباعش
فتوای شافعی از فتوای حنفيها درباره زنادقه ملايمتر است .

پاورقی : ( 1 ) مقصود فقهای اهل تسنن است ، فقهای شيعه نيز عكس‏العمل شان شديد بود . شيخ الطائفه شيخ ابوجعفر طوسی در جلد دوم كتاب الخلاف ، كتاب‏ المرتد ، اين مسئله >

مسئله‏ای است‏ در فقه درباب ق بول توبه مرتد . برخی از فقها ، فرقی ميان مرتد و زنديق‏ نمی‏گذارند ، توبه هر دو را مقبول می‏دانند ، شافعی از اين دسته است . اما برخی ديگر توبه زنديق را نامقبول می‏شمارند ، ابوحنيفه در يكی از دو قولش‏ اين رأی را انتخاب كرده است
می‏گويند اتباع ابوحنيفه كه در عراق می‏زيستند با جزم بيشتری از خود ابوحنيفه به عدم قبول توبه زنادقه فتوا می‏دادند و اين فتوا به عنوان‏ عكس‏العمل شديد ايرانيان نسبت به زنادقه شناخته شده است
اما جريان دوم ، يعنی تبعيضات نژادی و تفاخرات قومی كه بر ضد اصل‏ مسلم مساوات اسلامی بود ، اين انحراف به وسيله اعراب به وجود آمد
سياست امويها براصل تفوق عرب بر غير عرب پايه‏گذاری شد . معاويه به‏ صورت بخشنامه به همه عمال خويش اطلاع داد كه برای عرب حق تقدم قائل‏ شوند
اين عمل ضربه مهلكی بر پيكر اسلام وارد كرد . منشأ اصلی تجزيه شدن‏ حكومت اسلامی ، به صورت حكومتهای كوچك همين كار بود . بديهی است كه‏ هيچ ملتی حاضر نيست تفوق و قيمومت ملت ديگر را بپذيرد . ايرانيان اسلام‏ را پذيرفته بودند نه عرب را اسلام از آن جهت مقبول همه ملتها بود كه‏ علاوه بر ساير مزايايش ، رنگ قومی و نژادی نداشت ، جهانی و انسانی بود . ايرانيان و همچنين ساير مسلمانان غير عرب به هيچ وجه حاضر نبودند سيادت عرب را بپذيرند
عكس‏العمل ابتدايی كه ايرانيان در مقابل اين تبعيضات نشان دادند بسيار منطقی و انسانی بود .

پاورقی : > را عنوان می‏كند و ميان زنديق و مرتد فرق می‏گذارد
وجه فرق را اين جهت ذكر می‏كند كه مرتد متظاهر به خلاف اسلام است و توبه می‏تواند برای او رجوع به اسلام تلقی شود ، اما زنادقه با آنكه در باطن كافر و منكرند همواره متظاهر به اسلام‏اند ، اظهار توبه آنها نمی‏تواند رجوع از اين دو چهرگی تلقی شود
آنها عرب را به كتاب خدا دعوت كردند . گفته رسول‏ خدا راست آمد كه فرمود : " به خدا قسم آخر كار عجم شما را به دين اسلام‏ و كتاب خدا دعوت خواهد كرد آنچنانكه در اول كار آنها را به كتاب خدا دعوت كرديد ( 1 ) در قيامهايی كه در صدر اسلام از طرف مسلمانان ايرانی‏ صورت گرفت سخن از تساوی انسانهاست نه فضيلت عجم بر عرب
نهضت سياه جامگان خراسان عليه مظالم و تبعيضات اموی به نام اسلام و عدل اسلامی آغاز گشت نه به نام ديگر . داعيان و نقيبان عباسيان كه‏ مخفيانه به دعوت می‏پرداختند دم از عدل اسلامی می‏زدند و مردم را به " الرضی من آل محمد " می‏خواندند
رايتی كه برای مردم خراسان از طرف صاحب دعوت ( كه نامش مخفی نگه‏ داشته می‏شد ) رسيد سياه بود و آيه مباركه « اذن للذين يقاتلون بانهم‏ ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدير »بر آن ثبت بود
در آغاز نهضت ، نه نام آل عباس در ميان بود و نه نام ابومسلم و نه‏ نام قوميت ايرانی و نه نام ديگر ، تنها نام اسلام و قرآن و اهل بيت و عدل و مساوات اسلامی مطرح بود و هيچ شعاری در بين نبود جز شعارهای مقدس‏ اسلامی ، ابومسلم بعدها از طرف‏ابراهيم امام معرفی شد . در يكی از سفرها كه داعيان عباسی مخفيانه به مكه آمدند و با ابراهيم امام ملاقات كردند ، او ابومسلم را كه هيچ معلوم نيست كی است ؟ اهل كجاست ؟ عرب است يا ايرانی ؟ معرفی كرد و چون ابومسلم در خراسان ظهور كرد به نام ابومسلم‏ خراسانی معروف شد ! برخی تاريخ نويسان ايرانی اخيرا كوشش دارند كه همه موفقيتهای قيام‏ سياه جامگان را مرهون شخصيت ابومسلم معرفی كنند .

پاورقی : ( 1 ) سفينة البحار ، ماده " ولی " رجوع شود به صفحه 139 اين كتاب

شك نيست كه ابومسلم‏ سردار لايقی بوده است ، ولی آن چيزی كه زمينه را فراهم كرد چيز ديگر بود . گويند ابومسلم در مجلس منصور آنگاه كه مورد عتاب قرار گرفت ، از خدمات خويش در راه استقرار خلافت عباسی سخن راند و كوشش كرد با يادآوری خدمات خود منصور را رام كند ، منصور پاسخ داد كه اگر كنيزی بر اين امر دعوت می‏كرد موفق می‏شد ، و اگر تو به نيروی خودت می‏خواستی قيام‏ كنی از عهده يك نفر هم برنمی‏آمدی
هر چند در بيان منصور اندكی مبالغه است ، اما حقيقت است و به همين‏ دليل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بكشد و آب هم از آب تكان نخورد
عباسيان با تحريك احساسات اسلامی ايرانيان قيام را رهبری كردند و آنجا هم كه با قرائت آيه " « اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا »" مظالم‏ امويان را بر می‏شمردند بيشتر از مظلوميت آل محمد سخن می‏گفتند تا مظلوميتهای خود ايرانيان
در سال 129 روز عيد فطر كه سياه جامگان علنا در بلاد ماوراءالنهر قيام‏ كردند ، قيام خويش را ضمن خطبه نماز عيد اعلام كردند و نماز عيد را مردی‏ به نام سليمان بن كثير كه خود عرب است و ظاهرا از دعاه عباسيان است‏ خواند . شعار اين قوم كه هدف آنها را مشخص می‏كرد آيه كريمه : " « يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم »" بود . و به مناسبت كلمه‏ " شعوبا " كه در اين آيه كريمه آمده است و بنا به گفته مفسرين اشاره‏ به مردمی است كه اجتماعات‏شان رنگ قبيله‏ای ندارد ، ايرانيان كه طرفدار تسويه و مخالف تبعيض بودند " شعوبيه " ناميده شدند
اين نوع عكس‏العمل در مقابل آن انحراف عربی ، صد درصد اسلامی و نشانه‏ صميميت ايرانيان نسبت به اسلام بود . اگر ايرانيان نسبت به اسلام‏ صميميت نمی‏داشتند كافی بود كه آنها هم مانند اعراب بر مليت و قوميت خويش و تاريخ خويش تكيه كنند و در اين جهت مسلما گوی سبقت را می‏ربودند ، زيرا افتخارات نژادی ايرانيان بسی بيشتر از اعراب بود . اما اين كار را نكردند و از عرب به اسلام پناه بردند نه به چيز ديگر
البته نهضت شعوبيگری تدريجا يك مسير انحرافی پيدا كرد . در مسيری‏ افتاد كه نهضت قوميت عربی افتاده بود ، يعنی در مسير تفاخرات قومی و نژادی و نفوق نژاد ايرانی بر ساير نژادها خصوصا بر نژاد عرب افتاد و احيانا از حدود نژادپرستی تجاوز كرد و تا زندقه كشيده شد
ولی همين كه شعوبيگری به اين مرحله رسيد ، توده مردم ايران و علمای‏ باتقوای ايرانی شعوبيگری را سخت محكوم كردند و از آن تبری جستند ، يعنی‏ بار ديگر با يك عكس‏العمل اسلامی از طرف ايرانيان در مقابل يك انحراف‏ كه از ميان خودشان برخاسته و رشد كرده بود مواجه می‏شويم . علت شكست‏ شعوبيگری هم همين بود . اگر ايرانيان مسير اولی را حفظ می‏كردند ، خدمت‏ بزرگی به جهان اسلام عموما ، و خودشان خصوصا می‏كردند
برخی از ايرانيان آنچنان از اين نوع شعوبيگری ناراحت و متأسف بودند و آن را خطری برای اسلام تلقی می‏كردند كه علی‏رغم نژاد و قوميت خودشان له‏ اعراب تعصب می‏ورزيدند . و اين يكی از شگفتيهای تاريخ و از نشانه‏های‏ نفوذ عميق اسلام در روح ايرانی است
زمخشری صاحب كتاب كشاف از اكابر علمای ايران و از نوابغ روزگار است‏ ، وی اصلا اهل خوارزم خراسان است و به مناسبت اينكه عمر خويش را در مجاورت بيت‏الله گذراند و مجاور كعبه بود لقب " جارالله " يافت ، اين مرد مقدمه كتاب " المفصل " خويش را كه در نحو و صرف است چنين‏ آغاز می‏كند : " الله احمدعلی ان جعلنی من علماء العربية وجبلنی علی الغضب للعرب و العصبية ، وابی لی ان اتفرد عن صميم انصارهم وامتاز وانضوی الی لفيف الشعوبية وانحاز ، و عصمنی من مذهبهم الذی لم يجد عليهم‏ الا الرشق بالسنة اللاعنين و المشق بالسنة الطاعنين "
تنها خدای را سپاس می‏گزارم كه مرا از دانشمندان فن ادب عربی قرار داد و در سرشت من طرفداری از عرب را به وديعت نهاد ، بلطف خودش نخواست‏ كه من از ياران جدی آنها جدا و بركنار بمانم و در دام شعوبيه گرفتار آيم‏. مرا حفظ كرد از مذهب شعوبيه كه سودی به آنها نبخشيد جز تير باران شدن‏ با زبان لعنت كنندگان و پاره پاره شدن با نيزه طعن زنندگان
از جمله اخير زمخشری معلوم می‏شود كه شعوبيگری از نظر توده ايرانی آن‏ اندازه محكوم و مردود بوده است كه نصيب طرفدارش جز لعنت و نفرين و ملامت نبوده است
ثعالبی نيشابوری صاحب كتاب يتيمةالدهر ، متوفی در سال 429 هجری قمری‏ كه او نيز از اكابر و مفاخر علمای مسلمان ايران است ، مانند زمخشری ، بلكه بيشتر و به حد افراط ، در مقدمه كتاب " سرالادب فی مجاری كلام‏ العرب " عليه شعوبيه و به نفع اعراب شعار می‏دهد و مانند يك عرب‏ متعصب از فضيلت و تقدم عرب بر غير عرب دم می‏زند
پس از حمد وثنای الهی و درود بر پيامبر گرامی ، چنين می‏گويد : هر كس خدا را دوست بدارد ، پيامبرش محمد مصطفی صلی الله عليه وآله‏ را نيز دوست می‏دارد ، و هر كس كه پيامبر را دوست بدارد عرب را دوست‏ می‏دارد و هر كه عرب را دوست بدارد زبان عربی را كه بهترين كتابها بر بهترين انسانها به آن زبان نازل شده است دوست می‏دارد ، و هر كه زبان‏ عربی را دوست بدارد به آن اهتمام می‏ورزد هر كس كه خداوند او را به اسلام‏ هدايت كند معتقد می‏شود كه محمد صلی الله عليه وآله وسلم بهترين پيامبران‏ ، اسلام بهترين طريقه‏ها ، و عرب بهترين ملتها ، و زبان عربی بهترين‏ زبانها است
نظر ثعالبی درباره اينكه " عرب بهترين ملتهاست " نظر نادرستی است‏ ، هيچ ملازمه‏ای نيست ميان اينكه كسی به اسلام ايمان داشته باشد و ميان‏ اينكه معتقد شود ع رب بهترين قوم است ، برعكس اين طرز تفكر بر ضد ايمان و اسلام است . ملازمه از آن طرف است ، يعنی ملازمه است ميان ايمان‏ به اسلام و ايمان به اينكه هيچ قومی از قوم ديگر به موجب قوميت برتر نيست ، برتری به حكم صريح قرآن يا به علم است : " « هل يستوی الذين يعلمون و الذين لا يعلمون »" و يا به تقوا است : " « ان اكرمكم عند الله اتقيكم »" و يا به عمل و مجاهدت است : " « فضل الله المجاهدين علی القاعدين اجرا عظيما »" علاقه به زبان عربی نيز برخلاف ادعای ثعالبی و صغرا و كبرايی كه ترتيب‏ داده است مولود علاقه به قوم عرب نيست ، بلكه مستقيما مولود علاقه به‏ قرآن كريم و رسول اكرم است . ولی اين مسير انحرافی كه برای امثال ثعالبی‏ پيدا شده است عكس‏العمل افراطهای شعوبيه است
ابوعبيده معمر بن مثنی كه از متكلمين معروف قرن دوم است و ايرانی‏ است نيز تعصب عربی دارد و عجم را تحقير می‏كند . كتابی از او ياد می‏شود به نام " مقاتل فرسان العرب "
از آن طرف ، مسعودی مورخ معروف عرب ، صاحب كتاب مروج‏الذهب و كتاب التنبيه والاشراف ، كه از نوادگان عبدالله بن مسعود صحابی بزرگوار معروف است و در نيمه اول قرن چهارم وفات يافته است ، به معارضه با ابوعبيده برمی‏خيزد و كتابی به نام " مقاتل فرسان العجم " تأليف می‏كند ، مسعودی در كتاب‏ التنبيه والاشراف ( 1 ) در ذكر ملوك ساسانی می‏گويد
بيست و چهارم شهر براز است كه چهل روز سلطنت كرد ، و ما داستان او و علت كشته شدنش و كشته شدن غير او از شجاعان و دلاوران ايرانی را ، از كسانی كه فضيلت و شجاعت و تاريخچه‏های پرافتخارشان مورد اتفاق است ، در كتاب خويش به نام " مقاتل فرسان العجم " كه بر ضد كتاب " مقاتل‏ فرسان العرب " ابوعبيده معمربن مثنی تاليف كرده‏ايم ، نوشته‏ايم
مسعودی عرب مسلمان ، به حكم اينكه می‏بيند بی‏انصافی له اعراب و عليه‏ ايرانيان صورت گرفته است به نفع ايرانيان كتاب تاليف می‏كند . اين نيز از شگفتيهای اسلام است
فعلا هدف ما تحقيق كامل درباره ماهيت شعوبيگری و عكس‏العملهای موافق و مخالفی كه به وجود آورد و در نهايت امر منقرض شد ، نيست ، اين كار وقت و فرصت بيشتری می‏خواهد . هدف ما اين است كه شعوبيگری در ابتدا يك نهضت و عكس‏العمل مقدسی بود از طرف ايرانيان عليه تبعيضات نژادی‏ عربی ، بعد كه خودش به واسطه يك اقليت معدودی از ايرانيان از مسير اصلی منحرف شد و رنگ تعصب قومی به خود گرفت و احيانا رنگ زندقه و ضد اسلامی يافت ، از طرف توده مردم ايران و علمای متقی ايرانی محكوم و مردود شناخته شد و در حدود هزار سال پيش دنباله‏اش بريده شد گرچه امروز پس از هزار سال ، استعمار می‏خواهد اين مرده هزار ساله را زنده كند ، ولی‏ هرگز موفق نخواهد شد
جريان سوم ضداسلامی صدر اول كه ايرانيان بيش از ساير اقوام ديگر ، عكس‏العمل مخالف نشان دادند شيوع فراوان لهو و غنا و عياشی بود

پاورقی : ( 1 ) صفحه . 49

غنا و موسيقی در ايران سابقه طولانی دارد ، مردم اين مرز و بوم با آن‏ مأنوس بودند در كتاب تاريخ ايران مشيرالدولة ( 1 ) می‏نويسد : بهرام گور از هند دوازده هزار را مشگر آورد
فجرالاسلام از تاريخ حمزه اصفهانی نقل می‏كند : بهرام دستور داد مردم نصف روز كار كنند و نيمی ديگر را به عيش و عشرت بگذرانند ، باده بنوشند و نوای موسيقی بنوازند ، از اينرو مقام‏ آوازه خوانان اوج يافت . روزی بر گروهی عبور كرد كه می‏نوشيدند ولی‏ نمی‏نيوشيدند ، پرسيد كو آوازه‏خوان ؟ جواب دادند می‏خواستيم از وجودشان‏ استفاده كنيم ، اما هزينه‏شان به واسطه كميابی زياد است ، بهرام نامه‏ای‏ به پادشاه هند نوشت و رامشگر خواست ، دوازده هزار رامشگر از هند آمدند و بهرام آنها را به شهرهای ايران تقسيم نمود
عرب با موسيقی و غنا جز به صورت بسيط و ساده‏اش آشنا نبود ، پس از امتزاج با ايرانيان ، لهو و غنا به سرعت انتشار يافت . عجب اين است‏ كه سرزمين حجاز از خود سرزمينهای عراق و شام كه مركز اصلی اين صنعت بود جلو افتاد . حجاز از نيمه دوم قرن اول هجری هم مركز فقه و حديث بود و هم‏ مركز لهو و موسيقی . امرا و حكام و متمكنين اموی سخت از لهويات ترويج‏ می‏كردند و به آنها سرگرم بودند . برعكس ، ائمه اهل‏البيت عليه‏السلام‏ شديدا مخالفت كردند كه در فقه و حديث شيعه منعكس است
از ائمه اطهار كه بگذريم ، اگر مطلب را در سطح عامه مردم بررسی كنيم‏ می‏بينيم توده مسلمان ايرانی و همچنين علمای ايرانی نژاد ، با آنهمه سوابق‏ ملی در اين كار ، بيش از توده عرب و علمای عربی نژاد ، عكس‏العمل‏ مخالف نشان دادند

پاورقی : ( 1 ) صفحه . 201

درباره مالك بن انس ، امام معروف اهل سنت ، كه نژاد عرب دارد ، نوشته‏اند كه در آغاز كار می‏خواست رشته موسيقی را تعقيب كند ، مادرش او را منع كرد و گفت چون چهره و قيافه‏ای زيبا نداری بهتر است رشته فقه را دنبال كنی ، همين كار را كرد ( 1 )
احمد امين پس از اينكه می‏نويسد : حجاز ، هم مركز فقه و حديث بود و هم‏ مركز لهو و غنا ، و می‏گويد طبيعی است كه مركز فقه و حديث باشد اما چطور شد كه مركز لهو و غنا شد ؟ می‏گويد : شايد علت اين جريان خوش طبعی ورقت احساسات اهل حجاز بوده است حتی‏ فقهای حجاز ( 2 ) در اين مسئله از فقهای عراق آسانگيرتر بودند ما قبلا گفته‏ايم كه در عراق همه تشددها و تعصبها و سختگيريهای مسائل دينی مولود ايرانيان بود ، آنان بودند كه نسبت به حريم دين حساسيت بيشتری نشان‏ می‏دادند
آنگاه داستان ذيل را از كتاب اغانی ابوالفرج اصفهانی نقل می‏كند : عبيدالله بن عمر عمری گفت : به سفر حج رفته بودم ، زنی زيبا ديدم كه‏ برخلاف دستور اسلام ، در حال احرام لودگی می‏كرد و سخنان زشت بر زبان‏ می‏آورد ، من نزديك شدم و گفتم : كنيز خدا ! آيا فراموش كرده‏ای كه به حج‏ آمده‏ای ؟

پاورقی : ( 1 ) فجرالاسلام ، صفحه . 177 ( 2 ) البته فقهای سنی ، اما فقهای شيعه به تبع اهل بيت ( ع ) چنانكه‏ گفتيم سخت مخالفت می‏كردند

از خدا نمی‏ترسی كه در حال احرام چنين سخنان زشت به زبان می‏آوری‏ ؟ زن نقاب از چهره زيبای خويش كه خورشيد را به سخره می‏گرفت برافكند ، آنگاه گفت عموی عزيزم درست تماشا كن و ببين ، من از كسانی هستم كه مصداق گفته شاعرم :
من اللاءلم يحججن يبغين حسبة
و لكن ليقتلن البری‏ء المغفلا
يعنی از آن زنان است كه به خاطر خدا به حج نيامده‏اند ، بلكه آمده‏اند بيگناهان و بيخبران را بكشند
عبيدالله كه خود از فقها و عباد به شمار می‏رفت ، و نسب به عمربن‏ الخطاب می‏برد گفت : " اما من در اين سفر دعا ميكنم كه خداوند چهره‏ بدين زيبايی را معذب نسازد "
اين خبر برای سعيدبن مسيب از فقهای مدينه نقل شد وی گفت به خدا قسم‏ اگر اين زن با يكی از اهل عراق مواجه شده بود ، اين چنين جواب نمی‏داد
در پاسخش می‏گفت : " دورشو ، خداوند تو را زشت گرداند " اما چه بايد كرد ، خوش طبعی مردم حجاز است ( 1 )
و هم از اغانی نقل می‏كند كه : ابن جريح يكی ديگر از فقهای مدينه ، نشسته بود و گروهی كه در آن ميان عبدالله بن مبارك و جماعتی از عراقيها بودند نزدش نشسته بودند و او سخن می‏گفت ، در اين بين يكی از مغنيان‏ رسيد ، ابن جريح از او خواست كه برايش تغنی كند ، او عذر آورد ، ابن‏ جريح اصرار كرد مقداری تغنی كرد ، اما احساس كرد كه مستمعين را ناخوش‏ آمد ، كوتاه كرد و گفت : اگر نبود حضور اين گرانجانان بيشتر می‏ماندم و تو را به طرب می‏آوردم . ابن جريح رو كرد به حضار و گفت : مثل اينكه شما كار مرا زشت دانستيد . عبدالله بن مبارك كه از فقهای ايرانی نژاد است‏ گفت : آری ، ما در عراق با اينها مخالفيم ( 2 ) . .

پاورقی : ( 1 - 2 ) فجرالاسلام ، صفحه . 178

آنچه تامل را برمی‏انگيزد اين است كه اولا ايرانيان اهل فن غنا و موسيقی‏ بودند و در آن كار سابقه زيادی داشتند و عادتا آنها می‏بايست از نظر شرعی‏ دنبال توجيه و تأويلی بروند و لااقل تسامح به خرج دهند ، ثانيا شيوع لهو و غنا در حجاز به وسيله ايرانيان صورت گرفت ، مغنيان معروف آن عصر بيشتر ايرانی بوده‏اند در عين حال در جو مذهبی آنروز ، ايرانيان بيش از ساير ملتها تورع و پرهيزگاری نشان داده‏اند
همچنانكه اشاره كرديم ، محل بحث جو و محيط مذهبی است ، اما محيطهای‏ غيرمذهبی مانند دربار هارون و دستگاه برامكه شكل ديگر بود

نشر و تبليغ اسلام

مسئله انتشار اسلام در جهان و كيفيت و علل آن ، خود مسئله‏ای مهم و قابل‏ توجه است . بديهی است كه فطری و منطقی بودن اين دين و هماهنگی آن با نواميس زندگی عامل اساسی انتشار آن است
مبلغان مسيحی جنگهای صدر اسلام را دستاويز قرار داده ، عامل نشر و توسعه‏ اسلام را زور و جبر معرفی می‏كنند . اگر در جوهر يك دعوت دينی قدرت‏ اقناع وجدانها وجود نداشته باشد محال است كه زور و جبر بتواند در مردم‏ ايمان و علاقه و شور و احساسات به وجود آورد . آری در صدر اسلام جنگهايی‏ صورت گرفت و اسلام به حكم اينكه دينی است اجتماعی و تنها مسؤوليت‏ سعادت فردی بشر را بر عهده نگرفته است ، بلكه مسئوليت سعادت جمعی بشر را نيز تعهد كرده است ، بعلاوه تفكيك سعادت فردی از سعادت جمعی ، و اصل : " كار قيصر را به قيصر و كار خدا را به خدا وابگذار " را نادرست‏ می‏داند ، قانون جهاد را جزء دين قرار داد و عملی كرد ، اما بايد ديد هدف‏ اسلام از جهاد چيست و مسلمين صدر اول با چه طبقه‏ای جنگيدند ؟ آن جنگها قدرت را از چه طبقه‏ای گرفت ؟ و چه طبقه‏ای را آزاد كرد ؟ گذشته از همه اينها ، مجاهدين اسلام به چه مناطقی رفتند ؟ و چه مناطق‏ مسلمان نشين امروز هست كه جنگ و جهادی در آنجا صورت نگرفته ، و اكثر سرزمينهای اسلامی و همچنين سرزمينهايی كه مسلمين به صورت اقليت در آنجا زندگی می‏كنند ، پای سربازان اسلامی به آنجا نرسيده است
نشر و توسعه اسلام به طور طبيعی و عادی صورت گرفته است در بخش اول‏ كتاب درباره خود ايران شرح داديم كه چگونه ايرانيان تدريجا خصوصا در دوره افول سيادت سياسی اعراب اسلام را پذيرفتند و زردشتيگری در قرونی از اسلام شكست قطعی خورد كه ايران استقلال سياسی خويش را بازيافته بود و هيچ‏ نيرويی نمی‏توانست ايران را مجبور به ترك دين خود كند
مسئله مهم در نشر دعوت اسلامی كه اسلام را از مسيحيت و مانويت و ساير دعوتهايی كه انتشار وسيع يا سريع داشته‏اند ممتاز می‏كند ، اين است كه‏ عوامل تبليغ اسلام توده مردم بوده‏اند نه يك دستگاه طويل و عريض تبليغاتی‏ . توده‏های مردم صرفا تحت تأثير انگيزه‏های وجدانی ، بدون آنكه بخواهند وظيفه‏ای را كه از طرف يك سازمان روحانی يا غير روحانی به آنها محول شده‏ انجام دهند به نشر و تبليغ اسلام پرداخته‏اند . و اين جهت است كه ارزش‏ فوق‏العاده‏ای به انتشار اسلام می‏دهد در اين جهت اسلام بی‏رقيب است
ما نمی‏توانيم در اينجا يك يك سرزمينهای اسلامی را مطرح كنيم و كيفيت‏ و عوامل نشر اسلام را بررسی نماييم . اين كار اولا از هدف اين كتاب بيرون‏ است ، ثانيا وقت و فرصت و تتبع بيشتری می‏خواهد . ما در اينجا نقش‏ ايرانيان را كه نقش عمده است در نشر و تبليغ اسلام بررسی می‏كنيم و همين‏ می‏تواند نمونه خوبی از كيفيت نشر اسلام در جهان باشد
امروز طبق آمار و بررسيهای مستند اخير ، جمعيت مسلمين در حدود نهصد ميليون تخمين زده می‏شود ، و جمعيت ايران در حدود سی و پنج ميليون است
همين مردمی كه خودشان در حال حاضر كمتر از چهل ميليون نفرند ، در اسلام نيمی از مسلمانان جهان سهم مهمی دارند يعنی لااقل يكی از مبادی و مقدمات اسلام آنها دعوتها و تبليغاتی است كه از ايران برخاسته است
نزديك يك سوم مسلمانان جهان در اندونزی و پاكستان و هندوستان زندگی‏ می‏كنند ، چگونه شد كه مردم اين سرزمينها مسلمان شدند ؟ آيا ايرانيان در اسلام اين مناطق سهمی داشته اند ؟ از اندونزی آغاز می‏كنيم : در كتاب رستاخيز اندونزی ، فصل مربوط به " دين در اندونزی " می‏نويسد : طلوع و نفوذ مذهب اسلام نيز به همان طريقی كه برای ساير مذاهب ( هندو ، بودايی ) بيان شد صورت گرفت ، منتهی اين بار به وسيله دو تاجر عرب‏ ايرانی نژاد به نام عبدالله عريف و برهان الدين شاگردوی ، كه از بازرگانان مقيم كجرات ( واقع در جنوب غربی هندوستان ) بودند بازرگانان‏ مزبور كه به جنوب شرقی آسيا رفت و آمد می‏كردند معارف و فرهنگ برجسته‏ اسلامی را در منطقه عمل خود منتشر و توسعه دادند ( 1 ) ايضا می‏نويسد : فعاليتهای علنی مسلمين در سوماترا كه دامنه فعاليت آن به جاوه و كاليمنتان كشيده شده بود منجر به اختلافات شديد بين مردم مسلمان و حكومت‏ مذهبی بوداييها در قرون 13 و 14 ميلادی شد ( 2 ) كه بالاخره منجر به سقوط امپراطوری " موچوپاهت " گرديد و اندونزی برای مدت يك قرن مركز تبليغات اسلامی در جنوب شرقی آسيا شناخته شد ، و اين بيشتر به واسطه‏ اصول اخلاقی و روحانی دين اسلام بود كه بر پايه محبت و امانت و عدالت و اخوت و برابری و مساوات و ساير ملكات فاضله استوار بود ، و اين‏ خصائص موافق طبع و قبول مردم بومی و عادات نياكان آنان بود ، لذا مردم‏ اندونزی پس از صدها سال پيروی از دين بودا ، در اندك زمانی از دين جديد استقبال نمودند . . . با پيشرفت اسلام ، مذاهب و فرهنگ برهمايی ، به‏ مناطق كوهستانی و دهات دور افتاده مشرق جاوه عقب رانده شد .

پاورقی : ( 1 ) رستاخيز اندونزی ، صفحه . 30 ( 2 ) از قرن هفتم تا قرن 14 ميلادی ، اكثريت مردم اندونزی ، بودايی‏ بودند ، و حكومتشان حكومت مذهبی بودايی بود

در اين‏ قبيل اماكن هم عقايد بودايی و شيوايی و معتقدات قديمی اهالی بومی‏ اندونزی بيش از پيش با هم ممزوج و تركيب گرديد ، ولی مذهب اسلام‏ همچنان در پيشرفت بود و هر كجا عرضه می‏شد ساير مذاهب را تحت‏الشعاع خود قرار می‏داد ( 1 )
در همان كتاب می‏نويسد كه دكتر سوكار نو در نطق خود گفت : " شرافت ، صداقت ، برابری ، درستی . اين است آنچه اسلام برای مردم اندونزی به‏ ارمغان آورد ( 2 )
در كتاب " اسلام ، صراط مستقيم " كه به قلم جمعی از دانشمندان‏ كشورهای مختلف اسلامی تأليف يافته و مجموعا به فارسی ترجمه شده است ، مقاله " اسلام در اندونزی " به قلم " ب - ا - حسين جاجا و نينگرات " استاد علوم اسلامی دانشكده ادبيات اندونزی چنين می‏نويسد : قديميترين سند تاريخی موجود كه در آن ذكری از رواج اسلام در اندونزی شده‏ است همانا خاطرات و شرح سفرهای ماركوپولو است كه بعد از سالها خدمت‏ در دربار قوبلای‏قاآن در چنين موقع مراجعت به ونيز به سال 692 هجری در ناحيه پارلاك ، ساحل شمالی سوماترا ، توقف و مشاهده كرد كه مردم آن‏ نواحی در اثر تبليغ سوداگران ساراسين به اسلام گرويده‏اند . .

پاورقی : ( 1 ) همان مدرك ، صفحه 32 - . 31 ( 2 ) همان مدرك ، صفحه . 28

ابن بطوطه متوفی 779 هجری جهانگرد معروف مراكشی در سال 746 هجری موقع‏ مسافرت به چين از سامودرا ديدن نمود و در آن هنگام سلطان ملك ظهير ، نوه ملك صالح ، پادشاه آن ناحيه بود ، وی می‏گويد از استقرار دين اسلام در آن زمان تقريبا يك قرن می‏گذشت ، و از تواضع و زهد و دينداری سلطان كه‏ مانند مردم آنجا پيرو مذهب شافعی بود مطالبی در سفرنامه پر ارج خود نوشته است . ملك ظهير مجالس بحث و جدال درباره مطالب دينی و قرائت‏ قرآن با حضور علما و متكلمين ترتيب داده بود و پياده به نماز جمعه‏ می‏رفت و گاه بيگاه با كفار نواحی داخلی می‏جنگيد
در مقاله نامبرده سپس درباره نه نفر كه به مقدسين نه‏گانه معروفند و اسلام را در اندونزی ترويج كردند سخن می‏راند ، آنگاه می‏گويد يكی از آنها به نام " سه سيتی جنار " عقايد صوفيانه‏ای نظير عقائد حلاج داشته و مورد انكار ديگران بوده است و سپس اينچنين به سخن خود ادامه می‏دهد
اگر چه عقائد سه‏سيتی با عقائد حلاج ايرانی كاملا شباهت دارد ، ولی اين‏ امر دليل نمی‏شود كه اسلام از طريق ايران به جاوه آمده باشد . اما به طور مسلم می‏توان گفت اسلامی كه در جاوه رواج دارد از ايران به هند غربی و سپس به سوماترا آمده است برای تأييد مطلب فوق مثال ديگری نيز می‏توان‏ آورد ، از اين قرار كه روز دهم ماه محرم ، شيعيان به خاطر روز شهادت‏ حسين بن علی عليه‏السلام عزاداری می‏كنند و مجالس سوگواری ترتيب می‏دهند
در اندونزی نيز غذايی تهيه می‏كنند به نام " بوبود سورا " كه شايد از لغت عاشورای ايرانی كه همانا دهم ماه محرم می‏باشد گرفته‏اند . در جاوه‏ نيز محرم را سورا نامند . نفوذ بارز شيعه را در ناحيه اتجه وا قع در شمال‏ سوماترا می‏توان مشاهده كرد و در آنجا محرم را ماه حسن حسين می‏گويند . .
از دلائل ديگری كه در اثبات نفوذ اسلام از راه ايران به اندونزی می‏توان‏ ذكر كرد ، اين است كه در اندونزی هنگام آموختن طرز صحيح قرائت قرآن برای نشان دادن حروف مصوت الفبای عربی ، اصطلاحات فارسی به كار می‏برند نه عربی . نشانه‏های ديگری نيز از تاثير فرهنگ ايرانی در ضمن مطالعات آثار اندونزی می‏توان يافت ( 1 )
آقای پرفسور اسماعيل يعقوب ، رئيس دانشگاه سورابايای اندونزی كه در كنگره هزاره شيخ طوسی در روزهای آخر اسفند 48 و اول فروردين 49 شركت‏ كرده بود و اين جانب نيز افتخار شركت در آن كنگره را داشت ، در سخنرانی خود تحت عنوان " نقش دانشمندان ايرانی در فرهنگ و معارف‏ اسلامی و ميراث علمی جهان " چنين اظهار داشت : نام فارس كه در حديث شريف نبوی آمده و امروز ايران خوانده می‏شود ، در ميان ما مسلمانان اندونزی كاملا مشهور است . زيرا مابخوبی می‏دانيم كه‏ دين اسلام به وسيله مبلغانی كه از خارج و از جمله ايران ، آمدند وارد جزائر اندونزی شد . مبلغين ايرانی به اندونزی آمدند و آيين اسلام را در سراسر اين كشور نشر دادند . تا جايی كه امروز كشور اندونزی كه دارای صدو ده ميليون نفوس است ، 90 درصد آن مسلمان هستند ( 2 ) نفوذ اسلام در هندوستان و پاكستان نيز تا حد زيادی مرهون مساعی ايرانيان‏ بوده است مقاله آقای عزيزالله عطاردی را قبلا تحت عنوان " فعاليت‏ اسلامی ايرانيان " نقل كرديم ، از آنچه در آنجا گفته شد می‏توان به ميزان‏ تأثير ايرانيان در نفوذ اسلام در هند و پاكستان پی برد . اسلام بيشتر به‏ وسيله متصوفه ايرانی و غير ايرانی در هند و پاكستان نفوذ پيدا كرد
در كتاب " اسلام ، صراط مستقيم " ، مقاله " فرهنگ اسلامی در هند و پاكستان " به قلم آقای مظهرالدين صديقی دانشيار و رئيس دائره تاريخ اسلامی دانشگاه‏ سند حيدرآباد در پاكستان چنين می‏نويسد : عربها مدتها قبل از ظهور اسلام با هند جنوبی روابط تجارتی داشتند ، و پس از ظهور پيامبر اكرم نيز تجارت آنها از طريق دريا توأم با فعاليتهای‏ تبليغاتی همچنان ادامه داشت .

پاورقی : ( 1 ) اسلام ، صراط مستقيم ، صفحات 466 - . 467 ( 2 ) كتاب هزاره شيخ طوسی ، جلد 1 ، صفحه . 159

در فاصله سال پنجاه تا اواخر قرن اول هجری‏ كه هند دچار آشوبهای سياسی و منازعات مذهبی بود ، عربهای تازه مسلمان‏ فرصت را غنيمت شمرده بدان سرزمين مهاجرت كردند و در سواحل مالابار رحل‏ اقامت افكندند . سادگی آيين و وضوح عقائد اسلامی تاثير عميقی در افكار هندوان كرد ، و در اندك زمانی ، يعنی در همان مدت بيست و پنج سال اول‏ ، گروه كثيری از آنان حتی سلطان مالابار نيز به دين جديد گرويدند اگر چه‏ تجارت عربها با هند از طريق دريا انجام می‏گرفت ولی ديانت اسلام بيشتر از راه خشكی يعنی ممالك ايران و آسيای مركزی بدان خطه راه يافت
ايضا می‏نويسد : صوفيان بيش از علمای مذهبی محبوبيت داشتند زيرا از دخالت در امور سياسی اجتناب می‏نمودند و حال آنكه علما گاه گاهی محدوديتهايی در كار سلاطين ايجاد می‏كردند . فرمانروايان دهلی عموما مريد و هوادار صوفيه بودند . سالار مسعود غازی و شيخ اسماعيل دو صوفی مشهوری كه در قرن پنجم هجری به‏ هندوستان آمدند علی رغم حكام غير مسلمان آن عصر هزاران نفر از هندوان را مسلمان كردند . صوفی بزرگ ديگری به نام معين‏الدين كه در سمرقند تولد يافته و كمی قبل از سلسله غوری به هند آمده بود ، طريقه صوفيان چشتيه را در آن سامان بنيان نهاد كه امروز نيز اين طريقه يكی از بزرگترين طريقه‏های‏ تصوف در پاكستان و هند به شمار می‏رود . قبروی در اجمير همه ساله زيارتگاه صدها هزار مسلمان و هندواست . طريقه سهرورديه كه متعاقب چشتيه در هند به وجود آمد ، از جهت ملاحظه و تأكيد زياد در انجام دستورات دينی با چشتيه اختلاف سليقه‏ داشت ، زيرا سهرورديه با انواع رقص و سماع مخصوص كه در ساير فرق صوفيه‏ متداول بود مخالفت می‏كردند . علاوه بر اينها دو طريقه مشهور ديگر نيز به‏ نامهای قادريه و نقشبنديه در دوره پيش از مغول به هند آمده و نفوذ كامل‏ به دست آوردند ( 1 ) اين صوفيان كه اسلام را در آن منطقه نشر دادند عموما و يا غالبا ايرانی‏ بودند
راجع به معين‏الدين چشتی كه نامش در گفته بالا آمده است ، نظر به تاثير فوق‏العا ده‏ای كه اين مرد ايرانی عارف مشرب در اسلام قاره هند داشته است‏ ما عين نوشته دانشمند متتبع محقق جناب آقای عزيزالله عطاردی را كه‏ مخصوصا برای اين كتاب تهيه كرده‏اند ، ضمن اظهار سپاسگزاری از معظم له ، در اينجا نقل می‏كنيم معظم له ضمنا از يك عارف ايرانی‏الاصل معروف ديگر به نام نظام‏الدين اوليا كه او نيز تاثير عظيمی در اسلام قاره هند داشته‏ است ياد كرده‏اند كه عينا آورده می‏شود : خواجه معين‏الدين چشتی هروی در قرن ششم هجری در سيستان ( 2 ) متولد شد و در همانجا به فرا گرفتن علم و دانش پرداخت و سپس به چشت هرات‏ مهاجرت كرد و در اين شهر به رياضت مشغول گرديد و از اين رو به چشتی‏ معروف شده .

پاورقی : ( 1 ) همان مدرك ، صفحه . 365 ( 2 ) قبلا در مقاله آقای مظهرالدين صديقی خوانديم كه تولد معين‏الدين‏ چشتی در سمرقند بوده است ، ولی آقای عطاردی آن را صحيح نمی‏دانند و معتقدند تولد مشاراليه در سيستان بوده است . به هر حال تولدش در ايران‏ بوده و خودش ايرانی و ايرانی نژاد است

وی پس از مدتی اقامت در چشت عازم طوس گرديد و در طابران‏ ، در خانقاه خواجه عثمان هارونی ، كه يكی از مشايخ بزرگ خراسان بود ، رحل اقامت افكند ، و در آنجا در نزد خواجه عثمان به تكميل مقامات‏ عرفانی و روحانی مشغول شد . و سرانجام دست ارادت به خواجه عثمان داد و در زمره خلفای وی قرار گرفت
خواجه معين‏الدين ازطوس رهسپار بغداد گرديد و مدتی در اين شهر كه در آن‏ روزگار از مراكز مهم علوم و معارف اسلامی بود توقف كرد و از مشايخ آنها نيز بسيار استفاده كرد و خود نيز مجلس تدريس و ارشاد تشكيل داد
گروهی از او استفاده كردند و چندی نيز در حرمين شريفين و شام و مصر گردش نمود و خلايق بسياری از او اجازه گرفتند و از مجلس علمی و عرفانی‏ او استفاده بردند
در آغاز قرن هفتم هجری سلطان شهاب الدين غوری از موطن اصلی خود در فيروزكوه كه در ميان كوهستانهای سر بر آسمان كشيده غور در مشرق هرات‏ قرار دارد به هندوستان لشكر كشيد . وی پس از اينكه لاهور را از بازماندگان و سلاطين غزنوی گرفت به طرف دهلی حركت كرد و پس از چندی‏ دهلی را فتح نمود و آنجا را پايتخت خود قرار داد . پس از اينكه ناحيه‏ پنجاب به تصرف مسلمين درآمد و نفوذ اسلام در آن مناطق برقرار گرديد ، گروهی از دانشمندان و رهبران مسلمانان برای ترويج و تبليغ دين مقدس اسلام‏ به پنجاب و راجستان مهاجرت كردند و به فعاليتهای دينی و مذهبی مشغول‏ شدند . خواجه معين‏الدين در اين هنگام همراه سلاطين و امرای غوری به‏ هندوستان رفت و در شهر اجمير در منطقه راجستان ساكن گرديد خواجه در اجمير مؤسسات اسلامی درست كرد و مدارس و مساجدی بنياد نهاد و به تدريس‏ و تبليغ مبانی اسلامی مشغول گرديد
خواجه معين‏الدين از طريق تصوف و عرفان كه با روح و فكر مردم هند سازگار بود موضوعات دينی را القاء می‏كرد و در اندك مدتی شهرت عظيم‏ يافت و مردم از اطراف و اكناف پيرامون وی را گرفتند و از وجود وی‏ استفاده كردند
پادشاهان و امرای اسلامی هند فوق‏العاده به وی احترام می‏كردند . برای‏ خواجه معين‏الدين وسائل پيشرفت از هر جهت فراهم گرديد و او توانست‏ ميليونها نفر از بت‏پرستان هند را به توحيد راهنمايی كند و از بركت وی‏ دين مقدس اسلام در شمال و مغرب هند پيش رود . معين‏الدين شاگردان زيادی‏ تربيت كرد و آنان هر كدام در منطقه خود مصدر خدمات ارزنده‏ای شدند
قطب‏الدين بختيار كاكی و فريدالدين گنج شكر از شاگردان و تربيت شدگان او هستند كه منشأ آثار و خدمات اسلامی شدند
خواجه معين‏الدين پس از مدتی فعاليت و تأسيس سازمانهای فرهنگی و مذهبی در شهر اجمير ديده از جهان فرو بست . مسلمين پس از درگذشت او برايش مقبره مجلل و باشكوهی ساختند كه پس از هشت قرن هنوز پابرجاست و يكی از مزارات درجه اول مسلمين در هند به شمار می‏رود . سلاطين مسلمان هند ، از عصر ناصرالدين خلجی تا زمان نظام حيدرآباد ، هر كدام در آنجا از خود يادگاری گذاشته‏اند . در ايوان و رواقها و داخل مقبره اشعار زيادی به زبان‏ فارسی كه زبان رسمی مسلمانان هند بود نوشته شده كه اينك چند بيت در ذيل‏ به نظر خوانندگان محترم می‏رسد :
خواجه خواجگان معين الدين
اشرف اولياء روی زمين
در جمال و كمال او چه سخن
اين مبين بود به حصن حصين
مطلعی در صفات او گفتم
در عبارت بود چو در ثمين
ای درت قبله‏گاه اهل يقين
بر درت مهر وماه ، سوده جبين
روی بردر گهت همی‏سايند
صدهزاران ملك چو خسرو چين
خادمان درت همه رضوان
در صفا روضه‏ات چو خلدبرين
ذره خاك او عبير سرشت
قطره آب او چو ماء معين
سلاطين تيموری هندوستان به خواجه معين‏الدين بسيار ارادت داشتند
جلال‏الدين اكبر يكبار از آگره پايتخت خود پياده برای زيارت معين‏الدين به‏ اجمير رفت ، و مسلمانان هند از اهل تشيع و تسنن به وی علاقه دارند و هر ساله در ماه رجب مجلس عظيمی به ياد وی برگزار می‏شود و صدها هزار نفر از اطراف و اكناف كشور پهناور هند در اجمير اجتماع می‏كنند و از خدمات و زحمات اسلامی وی تجليل و تكريم می‏نمايند . شرح حال و آثار وی در تذكره‏ها مشروحا ذكر شده است