مكالمه عربي؛ ويژه سفرهاي زيارتي

یحیی معروف

- ۶ -


اداره پليس

 

سلام عليکم. عصبح‌ شما بخير. سلام عليکم.  صباح‌ الخير.

صبح‌ شما هم‌ به‌ خير باشد. متشكرم‌. وأنت‌َ بخيرٍ شُكراً.

شماره‌ تلفن‌ پليس‌ چند است‌؟ ما هُو رَقَم‌ُ تليفون‌ِ الشُّرطَة‌ِ (البُوليس‌)؟

مي‌خواهم‌ با پليس‌ تماس‌ تلفني‌ بگيرم‌.

أُرِيدُ أَن‌ْ أتَّصِل‌َ بِالبوليس‌ (الشُّرْطَة‌) اِتِّصالاً هاتِفِيّاً.

منظور شما پليس‌ راهنمايي‌ و رانندگي‌ است‌ يا پليس‌ شهري‌؟

تَقْصُدُ شُرْطَة‌َ المُرُور (شُرْطَة‌ السَّيْرِ) أو الشُّرطة‌َ المَدَنِيَّة‌؟

منظورم‌ پليس‌ شهري‌ است‌. أقْصُدُ الشُّرطة‌َ المَدَنِيَّة‌.

مي‌خواهم‌ فرماندة‌ پاسگاه‌ را ببينم‌ اگر امكان‌پذير باشد.

أَرْغَب‌ُ في‌ رُؤية‌ِ آمِرِ الثُّكْنَة‌ِ (المخْفَرِ) إن‌ْ أَمْكَن‌َ.

چرا؟ زيرا كيف‌ دستي‌ من‌ دزديده‌ شده‌ است‌.

لماذا؟ لانَّه‌ُ سُرِقت‌ْ حَقِيبتي‌ اليَدَويّة‌.

خداوند سارق‌ را نبخشد!   لاغَفَرَ اللَّه‌ُ للسَّارق‌ِ!

من‌ به‌ قصد اداي‌ فريضة‌ حج‌ به‌ حجاز سفر كردم‌ و هرگز به‌ فكرم‌ خطور نمي‌كرد در اينجا دزد وجود داشته‌ باشد.

أنا سَافَرْت‌ُ اِلی ‌الحِجازِ لِأَداءِ فَرِيضَة‌ِ الحَج‌ِّ فَلَم‌ْ يَکُنْ يَخْطُرْ بِبالِي‌ قَط‌ُّ أَنَّه‌ُ يُوجَدُ السَّارق‌ُ ههنا.

چه‌ چيزي‌ درون‌ كيف‌ بود؟ أي‌ّ شي‌ءٍ كان‌َ في‌ الحَقِيبَة‌ِ؟

گذرنامه‌، بليط‌ها، کارت شناسايي و قدري‌ پول‌ درون‌ آن‌ بود.

كان‌َ فيها جَوازُ سَفَري‌ و تَذاكِري‌ و بِطَاقةُ هُويَّتِي و بعض‌ُ النقودِ.

كجا دزديده‌ شد؟ أين‌َ سُرِقَت‌ْ؟

دقيقاً يادم‌ نيست‌ در اتوبوس‌ بودم‌ يا زماني‌ كه‌ به‌ چراغ‌ راهنمايي‌ در چهارراه‌ نگاه ‌مي‌كردم‌، دزديده‌ شد.

لاأَتَذَكَّرُ عَلَی‌ وَجْه‌ِ الدِّقَّةِ‌ هَل‌ْ سُرِقَت‌ْ عِنْدَما كُنْت‌ُ في‌ الحافِلَة‌ِ (الباص‌) أو حينما كُنْت‌ُ أُنْظُرْ إِلی ‌ إشارة‌ِ المُرُورِ الضَّوْئِيَّة‌ عندَ وُقُوفِي‌ في‌ مُفْتَرَق‌ِ الطُّرُق‌ِ (مَفْرَق‌ أربع‌ِ طُرُق‌ٍ).

شمارة‌ اتوبوس‌ را به‌ ياد داريد؟ هل‌ تَتَذَكَّرُ رقم‌َ الحافِلَة‌ِ؟

متأسفانه‌ شمارة‌ اتوبوس‌ را به‌ ياد ندارم‌. مَع‌َ الاَسَف‌ِ لاأَتَذَكَّرُ رَقَم‌َ الحافِلَة‌ِ.

در آن‌ زمان‌ از محل‌ عبور عابر پياده‌ حركت‌ مي‌كرديد؟

   في‌ نَفْس‌ِ الوَقْت‌ِ كُنْت‌َ تَمْشِي‌ في‌ مَمَرِّ المُشاة‌ِ؟

در آن‌ وقت‌ خيابانها شلوغ‌ بود؟ آنَذاك‌َ كانَت‌ِ الشَّوارع‌ُ مُزْدَحِمَة‌ً؟

من‌ چه‌ كاري‌ مي‌توانم‌ برايتان‌ انجام‌ دهم‌؟ ما الذي‌ أَسْتَطِيع‌ُ أَن‌ْ أَفْعَلَه‌ُ مِن‌ْ أَجْلِك‌َ؟

از شما مي‌خواهم‌ در يافتن كيف‌ به‌ من‌ كمك‌ كنيد.

أَطْلُب‌ُ منك‌َ أَن‌ْ تُسَاعِدَنِي‌ لِلْعُثورِ عَلَی‌ الحَقِيبَة‌ِ.

اشكالي‌ ندارد، شما يك‌ درخواست‌ بنويسيد. لابَأْس‌َ، أُكْتُب‌ْ طَلَباً.

لطفاً امضا كنيد.   مِن‌ْ فَضْلِك‌َ وَقِّع‌ْ.

شماره‌ تلفن‌ و آدرس‌ هتلتان‌ را به‌ ما بدهيد. أَعْطِنا رقم‌َ الهاتِف‌ و عنوان‌َ فُنْدُقِك‌َ.

اين‌ شماره‌ تلفن‌ و آدرس‌ هتل‌ من‌ است‌. هذا رقم‌ُ الهاتِف‌ِ و عنوان‌ُ فُنْدُقي‌.

ما اگر كيف‌ را كشف‌ كنيم‌ با شماره‌ تلفن‌ هتل‌ تماس‌ مي‌گيريم‌.

نَحْن‌ُ إِذا عَثَرْنا عَلَی الحَقِيبة‌ِ نَتَّصِل‌ْ بِرَقَم‌ تليفون‌ الفُنْدُق‌ِ.

بسيار خوب‌، پس‌ در اين‌ صورت‌ من‌ منتظر شما خواهم‌ بود.

  حَسَناً سَأَنْتَظِرُكُم‌ْ إِذَن‌ْ.

با اجازة‌ شما:   عَن‌ْ اِذْنِكُم‌ْ.

به‌ سلامت‌:   مَع‌َ السَّلامَة‌ِ.

*


 

درجه های نظامی

 

با توجه به اينکه در برخی از موارد، زائران و مسافران کشورهای عربی به مراکز نظامی و انتظامی مراجعه می‌کنند از اين رو اطلاع از درجه‌های نظامی بسيار با اهميت است به همين سبب ضرورت آگاهی از عناوين درجه‌های نظامی و نيز سردوشی‌های فارسی و عربی و نيز مقايسه آنها با يکديگر احساس می‌شود. 

 

نکته قابل توجه در اين زمينه آن است که عناوين درجه‌های نظامی و سردوشی‌ها در اغلب کشورهای عربی روال يکسانی ندارد بنابراين نمی‌توان به طور قطع و يقين واژه‌ای را معادل يک درجه نظامی خاص قرار داد. از اين رو بايد هر کشور عربی را به طور مجزا با ايران مقايسه کرد و از آنجا که اين کار حجم زيادی از کتاب را اشغال خواهد کرد به همين سبب به درجه‌های نظامی کشور عربستان و مقايسه آنها با ايران اکتفا می شود.

(جُنْدِي: سربازصفر)، (جُندي اول: سرباز يکم) ، (عَرِيف: سرجوخه) ، (وکيل رَقِيب: گروهبان سوم)، (رقيب: گروهبان دوم) ، (رقيب اول: گروهبان يکم:)، (رئيس رقباء: سرگروهبان معادل استوار). 

(مُلازِم: ستوان سوم)، (ملازم اول: ستوان دوم)، (نَقِيب: سروان)، (رائد: سرگرد)، ( مُقَدَّم: سرهنگ اول) (عَقِيد: سرهنگ تمام) (عَمِيد:سرتيب) ، (لِواء: سرلشگر) ، (فَرِيق: سپهبد) (فَرِيق أوَّل: ارتشبد).

 

 

درجه‌های نظامی ارتش جمهوری اسلامی ايران

 

ستوان يکم

ستوان دوم

ستوان سوم[1]

استوار يکم

استوار دوم

گروهبان يکم

گروهبان دوم

گروهبان[2] سوم

سرباز يکم

سرباز صفر

فرمانده کل قوا

ارتشبد[3]

سپهبد[4]

سرلشکر[5]

سرتيپ

سرتيپ دوم

سرهنگ

سرهنگ دوم

سرگرد

سروان[6]

 


 

 

 

 

 

ادارات و مؤسسات آموزشی

 

سفارت‌ ايران‌ كجاست‌؟ أين‌َ تَقَع‌ُ السّفارَة‌ُ الإيرانيَّة‌ُ؟

سفارت‌ ايران‌ در پايتخت است‌. َتقَع‌ُ السِّفارَة‌ُ الايرانيَّة‌ في‌ العاصمة.

بعثة‌ مقام‌ معظم‌ رهبري‌ كجاست‌؟ أين‌َ بِعْثَة‌ُ سَماحَة‌ِ القائِدِ؟

بعثة‌ مقام‌ معظم‌ رهبري‌ در مدينه منوره در خيابان‌ ... و در مکه معظمه در خيابان .... است‌.

تَقَع‌ُ بِعْثَة‌ُ القائِدِ في‌ المدينةِ المنورةِ في شارع‌ِ...و في مکَّةَ المُکَرَّمَة في شارِعِ‌...

وزارت‌ اوقاف‌، پليس‌ بين‌الملل‌ (اينترپل‌) و وزارت‌ آموزش‌ و پرورش‌ كجاست‌؟

أين‌َ وزارة‌ُ الاَوْقاف‌ِ و الشُّرْطَة‌ الدُّوَليَّة‌ و وزارة‌ُ التَّرْبِية‌ِ و التَّعلِيم‌؟

دانشكدة‌ (حقوق‌، علوم‌ تربيتي‌، بازرگاني‌، دامپزشكي‌، الهيات‌ و معارف‌ اسلامي‌، داروسازي‌، پزشكي‌، علوم‌، علوم‌ اداري‌، هنرهاي‌ زيبا، افسري‌، پليس‌ كجاست‌؟

أين‌َ كُليَّة‌ُ (الحقوق‌ِ، التَّرْبِيَة‌ِ، التِّجارة‌ِ، البَيطرة‌ِ، الإلهيات‌ِ و المعارف‌ِ الاسلاميَّة‌، الصَّيْدَلَة‌ِ، الطِّب‌ِّ، العلوم‌ِ، العلوم‌ِ الاِداريَّة‌، الفنون‌ِ الجميلة‌ِ، الضُّبَّاط‌ِ، الشُّرْطَة‌ِ)؟

مي‌خواهم‌ به‌ ادارة‌ تشخيص‌ هويت‌، ادارة‌ بيمه‌، پليس‌ قضايي‌ و اداره‌ اطلاعات‌ و امنيت‌ مراجعه‌ كنم‌.

أريدُ أَن‌ْ أُراجِع‌َ الی‌ دائِرَة‌ِ تَحْدِيدِ الهُوِيَّة‌ِ و دائرة‌ التَّأْمِين‌ و الشُّرْطَة‌ القَضائِيَّة‌ و دائرة ‌المُخابَرات‌ (الاِستخبارات‌، أَمْن‌ العام‌ِّ).


 

اسامی ماهها و ايام سال

 

 ماههای «ميلادی - عربی»، به دليل منطبق نبودن اول و آخر ماههای شمسی فارسی با ماههای ميلادی، و تفاوت تعداد روزهای ماههای شمسی و ميلادی با يكديگر، همچنين شروع سال ميلادی از زمستان، مشكلاتی را ايجاد می‏كند. بر اين اساس پيشنهاد می‏شود ماهها و تعداد روزهای آن به حافظه سپرده شود تا در موقع لزوم بتوان با مراجعه به تقويم، روز و ماه را دقيقاً به حافظه سپرد. شايان ذكر است كه «آذار، نيسان، أيار» معادل تقريبی ماههای بهار (الرَّبيع)؛ «حزيران، تموز، آب» معادل تقريبی ماههای تابستان «الصَّيْف»؛ «ايلول، تِشْرينُ الأَوَّل، تِشْرينُ الثَّاني» معادل تقريبی ماههای پاييز (الخَرِيف)؛ «كانُونُ الأَوَّل، كانون الثَّاني، شُباط» معادل تقريبی ماههای زمستان (الشِّتاء) است. اكنون به مقايسه بين ماههای ميلادی و هجری شمسی توجه كنيد.

ژانويه:...يَناير: كانونُ الثَّانِي ( 31 روز) معادل تقريبی بهمن.

فوريه...فبراير: شُباط  (28 روز) معادل تقريبی اسفند.

مارس...مارس: آذار (31 روز) معادل تقريبی فروردين.

آوريل...آبريل: نِيسان  (30 روز) معادل تقريبی ارديبهشت.

مه...مايو: أَيَّار (31 روز) معادل تقريبی خرداد.

ژوئن...يونيو: حزيران (30 روز) معادل تقريبی تير.

ژوئيه...جولاي: تَمُّوز (31 روز) معادل تقريبی مرداد.

آگست، اوت...أُغُسْطُس: آب ( 31 روز) معادل تقريبی شهريور.

سپتامبر...سبتمبر: أيلول (30 روز)  معادل تقريبی مهر.

اكتبر...أكتوبر: تِشْرِينُ الأول (31 روز) معادل تقريبی آبان.

نوامبر...نوفمبر: تشرين الثاني ( 30 روز) معادل تقريبی آذر.

دسامبر...دِيسَمْبِر: كانونُ الأول (31 روز) معادل تقريبی دی.

توجه: منظور از معادل تقريبی آن است که مثلاً ماه «سپتامبر» بخشی از آن در شهريور و بخشی از آن در مهر ماه است. بنابراين نمی‌توان معادل دقيقی در فارسی برای آن ذکر کرد.

 

ماههای قمری

 

المُحَرَّمِ (ماه اول قمرى)، صَفَر (ماه دوم) و ربِيع الأَوَّل (ماه سوم) و  ربيع الثَّاني (ماه چهارم)، جُمادَى الأُولى (ماه پنجم) و جُمادَى الآخِرَة (ماه ششم) رجب (ماه هفتم) شعبان (ماه هشتم)، رمضان (ماه نهم) و شوَّال (ماه دهم) ذيقعدة (ماه يازدهم) و ذيحجة (ماه دوازدهم).

 

ايام هفته

 

شنبه: السَّبْت؛ يکشنبه: الأَحَد ؛ دوشنبه: الاثنين؛ سه شنبه: الثلاثاء ؛  چهارشنبه: الأربعاء ؛ پنج شنبه: الخميس؛ جمعه: الجُمُعَة.


 

ساعتها و اعداد

ساعت يک : الساعة الواحدة ؛ ساعت دو: الساعة الثْانيةِ ؛ ساعت سه: الساعة الثالثة؛  ساعت چهار: الساعة الرابعة ؛ ساعت پنج: الساعة الخامسة ؛ ساعت شش: الساعة السادسة ؛ ساعت هفت: الساعة السابعة ؛ ساعت هشت: الساعة الثامنة ؛ ساعت نه: الساعة التاسعة ؛ ساعت ده: الساعة العاشرة ؛ ساعت يازده: الساعة الحادية عشرة؛ ساعت دوازده: الساعة الثانية عشرة.

فردا صبح : غداً عند الصباح؛ نيمه شب: منتصف الليل؛ شب: ليلاً؛ صبح: صباحاً؛ پنج دقيقه: خمس دقائق؛ ده دقيقه: عشر دقائق؛ ربع: الربع؛ نيم: النصف.

اعداد اصلی

يک روز: يوم واحد؛ دو روز: يومانِ اثنانِ؛ سه ساعت : ثلاث ساعات (سه دلار: ثلاثة دولارات)؛ چهارساعت: اربع ساعات؛  پنج ساعت: خمس ساعات؛ شش ساعت: ست ساعات؛ هفت ساعت: سبع ساعات؛  هشت ساعت: ثماني ساعات؛  نه ساعت: تِسْعُ ساعات؛  ده ساعت: عشر ساعات (عَشْر ريالاتٍ) يازده سال: أَحَدَ عَشَرَ عاماً؛ دوازده سال: اِثْنتا عَشْرَةَ سنةً ؛ سيزده سال: ثَلاثَ عَشْرةَ سنةً ؛ چهارده سال: أَرْبَعَ عَشْرَةَ[7] سنةً.

اعداد ترتيبى

اول: الأول  ؛ دوم: الثاني  ؛ سوم: الثالث ؛ چهارم: الرابع  ؛ پنجم: الخامس  ؛ ششم: السادس ؛ هفتم: السابع  ؛ هشتم: الثامن ؛ نهم: التاسع ؛ دهم: العاشر ؛ يازدهم: الحادي عَشَرَ؛ دوازدهم: الثاني عَشَر؛ سيزدهم: الثالثَ عَشَرَ؛ چهاردهم: الرَّابِعَ عَشَرَ؛ پانزدهم: الخامسَ عَشَرَ؛ شانزدهم: السَّادِسَ عَشَرَ؛ هفدهم: السابِعَ عَشَرَ ؛  هيجدهم: الثامِنَ عَشَرَ؛ نوزدهم: التاسِعَ عَشَرَ؛  بيستم: العِشْرينَ[8] ؛ ماه جاری: الشَّهْر الحالي (الجارِي)؛ همين ماه: هذا الشَّهْر.

 

*

 


 

اسامی شهرها و کشورها

 

نقشة‌ عربستان‌، سوريه و لبنان‌ را از كجا بايد تهيه‌ كنم‌؟

مِن‌ْ أَيْن‌َ يُمْكِنُني‌ الحُصُول‌ُ عَلَی‌ خَرِيطَة‌ِ المَمْلَكَة‌ِ العربيَّة‌ِ السُّعُودِيَّة‌ و السُّورِيّا و لبنان‌؟

دوستان‌ شما اهل‌ چه‌ كشوري‌ هستند؟ أَصْدِقائُك‌َ مِن‌ْ أَيَّة‌ِ بِلادٍ؟

دوستان‌ من‌ اهل‌ كشورهاي‌ عراق‌، ليبي‌، كويت‌، اردن‌ و تونس‌ هستند.

أَصْدِقائِي‌ هُم‌ْ مِن‌َ العِراق‌ِ و ليبِيا و الكويت‌ و الاُردن‌ و تُونُس‌.

به‌ نظر مي‌رسد اين‌ حجاج‌، اهل‌ كشورهاي‌ اتيوپي‌، گينة‌ نو، مغرب‌، مصر، نيجريه‌، گينه‌ وسودان‌ باشند.

يَبْدُو أَن‌َّ هؤلاءِ الحُجّاج‌ هُم‌ْ مِن‌ْ اِثْيُوبيا و الغِينِيَا الجَدِيدَة‌ و المَمْلكَة‌ المَغْرِبِيَّة‌ و مِصْر و غِينِيا و السُّودان‌.

آيا مسلمانان‌ اروپا و آمريكا نيز مي‌توانند به‌ حج‌ بيت‌ الله‌ الحرام‌ مشرف‌ شوند؟

هَل‌ْ يَسْتطيع‌ُ المُسْلِمُون‌َ في‌ أوروبا و أمريكا أَن‌ْ يَحُجُّوا بيت‌َ اللَّه‌ِ الحرام‌؟

بله‌، امسال‌ حجاجي‌ از آمريكا، فرانسه‌، سوئيس‌، ايتاليا، ايرلند، انگلستان‌، مكزيك‌، دانمارك‌، سوئد، فيليپين‌، اسكاتلند، يونان‌، لهستان‌، روسية‌ سفيد، روماني‌ و اتريش‌داريم‌.

نَعَم‌ْ، هذِه‌ِ السَّنة‌ لَدَيْنا حُجَّاج‌ٌ مِن‌ْ أمريكا و فَرَنْسا و سُويسرا و ايطاليا و ايرلندا و إِنْجِلتِرا (إِنْكِلتِرا) و المكْسِيك‌ و الدَّنيمارك‌ و السُّويد و الفِلبين‌ و اسْكَتْلنْد و اليُونان‌ و بُولنْدا ورُوسِيا البَيْضاء و رُومانِيا و النمْسَا.

آيا ساكنان‌ عربستان‌ سعودي‌ براي‌ رفتن‌ به‌ مكه‌ در ايام‌ حج‌ نياز به‌ مجوز خاصي‌ دارند؟

هَل‌ْ يَحْتاج‌ُ المُقِيمُون‌َ بِالْمَمْلكَة‌ِ العَرَبِيَّة‌ِ السُّعُودِيَّة‌ اِلَی‌ تَصْرِيح‌ِ خاصٍِ للذَّهاب‌ِ اِلَی‌ مكة‌َ في‌ أيَّام‌ِ الحج‌ِّ؟

بله‌، ساكنان‌ عربستان‌ سعودي‌ براي‌ رفتن‌ به‌ مكه‌ در ايام‌ حج‌ بر اساس‌ اولويت‌، مجوزخاصي‌ را  اخذ مي‌كنند.

نَعَم‌ْ، يَأْخُذُ المُقِيمُون‌َ بِالمَمْلكَة‌ِ العَرَبِيَّة‌ِ السُّعُودِيَّة‌ تَصْريحاً خاصّاً حَسب‌َ الاولويّة‌ِ لِلذَّهاب‌ِاِلَی‌ مكّة‌َ في‌ أيّام‌ِ الحج‌ِّ.

گرفتن‌ مجوز در بسياري‌ از كشورها مانند ايران‌، قَطَر، اندونزي‌، بحرين‌، بنگلادش‌، پاكِستان‌، بوسني‌ هرزگوين‌، سنگاپور، تانزانيا، تاجيكستان‌، سيرالئون‌، ساحل‌ عاج‌، گرجستان و چچن ‌ بر اساس‌ اولويت‌ است‌.

يَكون‌ُ أَخْذُ التَّصْرِيح‌ في‌ كثيرٍ مِن‌َ البُلْدان‌ِ كإيران‌ و القَطَر و أَنْدُونِيسيا و البَحْرَيْن‌ و بَنْغِلادِش‌ و باكِستان‌ و البُوسْنَة‌ و الهرسك‌، سَنْغافُور، تَنْزانِيا، تاجيكستان‌ (طاجيكستان‌) سِيرالِيُون‌ وشاطِي‌ء العاج‌ِ (ساحِل‌ العاج‌) و جُورجِيا و الشِّيشان حَسب‌َ الأولويَّة‌.

شما از كجا آمديد؟    مِن‌ْ أَين‌َ أَتَيْتُم‌ْ؟

ما از خارطوم‌ پايتخت‌ سودان‌، بوينس‌ آيرس‌ پايتخت‌ آرژانتين‌، بوداپست‌ پايتخت‌ مجارستان‌ و آنكارا پايتخت‌ تركيه‌ آمده‌ايم‌.

نَحن‌ُ جِئْنا مِن‌َ «الخرْطُوم‌» عاصِمَة‌ السُّودان‌ و «بوانُوس‌ايْرِس‌» عاصمة‌ أَرْجَنْتِين‌ و«بودابِست‌» عاصِمَة‌ المَجَر و «أَنْقَرَة‌» عاصِمَة‌ تُركيّا.


 

خويشان و نزديکان

 

معرفي‌ مي‌كنم‌ پسرم‌ سعيد، و دخترم‌ سعيده أُقَدِّم‌ُ اِبْنِي‌ سعيد، و اِبْنَتِي‌ سعيدة‌.

از آشنايي‌ شما خوشوقتم‌.   أَتشَرَّف‌ُ بِمَعْرِفَتِكُم‌ْ.

از ديدن‌ شما خرسندم‌.    أنا سَعِيدٌ بِلِقائِكُم‌ْ.

شما (مفرد) معمولاً با چه‌ كساني‌ مسافرت‌ مي‌كنيد؟  أنت‌َ عادَة‌ً مَع‌َ مَن‌ْ تُسافِر؟

من‌ معمولاً همراه‌ با پدر، مادر، عمو، عمه‌، دائي‌، خاله‌ و پدر بزرگم‌ مسافرت‌ مي‌كنم‌.

أنا أُسافِرُ عادة‌ً بِرِفْقَة‌ِ أبي‌ (والدِي‌) و اُمِّي‌ (والدتي‌) و عَمِّي‌ و عَمَّتِي‌ و خالِي‌ و خالَتِي‌  وجَدَّتِي‌.

آيا با پسر خاله‌، پسر دايي‌، پسر عمو، و پسر عمه‌ مسافرت‌ نمي‌رويد؟

هلا تُسَافِرُ بِرِفْقَة‌ِ اِبن‌ِ الخالَة‌ِ و اِبن‌ِ الخال‌ِ و اِبن‌ِ العَم‌ِّ و ابن‌ِ العَمَّة‌ِ؟

آيا اين‌ خانمها خواهران‌ شما هستد؟ هَل‌ْ هؤلاء السَّيِّدات‌ُ أَخَواتُك‌؟

نه‌، اين‌ خانم‌ خواهر زن‌، اين‌ دختر خاله‌ و اين‌ دخترِ خواهر من‌ است‌.

لا، هذِه‌ِ أُخْت‌ُ زَوْجَتي‌ و هذِه‌ِ اِبنة‌ُ خالَتِي‌ و هذِه‌ِ بِنت‌ُ اُختي‌.

آيا اين‌ خانمها نيز از خويشان‌ شما هستند؟

   هَل‌ْ هؤلاءِ السَّيِّدات‌ُ مِن‌ْ قَرِيباتِك‌ أيضاً؟

بله‌، اين‌ خانم‌ دختر دايي‌ و اين‌، دختر عمو و اين‌، دختر عمه‌ و اين‌، زن‌ برادر من‌ است‌.

نَعَم‌ْ، هذِه‌ِ اِبْنَة‌ُ خالِي‌، و هذِه‌ِ اِبْنَة‌ُ عَمِّي‌، و هذِه‌ِ اِبْنَة‌ُ عَمَّتي‌ و هذِه‌ِ زَوْجَة‌ُ أَخي‌.

اين‌ آقايان‌ از بستگان‌ شما هستند؟ هؤلاء السَّادة‌ُ مِن‌ْ أَقارِبِك‌َ؟

بله‌، اين‌ آقا برادرِ تني‌ من‌، و ايشان‌ برادرِ ناتني‌ و ايشان‌ برادر زن‌ من‌ هستند.

نَعَم‌ْ، هذا أَخِي‌ الشَّقِيق‌ُ و هذا أَخِي‌ الغيرُ الشَّقِيق‌ و الآخَر أَخُو زوْجَتي‌.

پدر زن‌ شما چه‌ كاره‌ است‌؟ ما هي‌َ مِهْنَة‌ُ أَبي‌ زوْجَتِك‌َ؟

او وكيل‌ است‌. هو مُحام‌ٍ (مُحامي‌).

اين‌ آقا برادر شوهر شماست‌؟ هذا السيِّدُ أَخُو زوْجِك‌ِ؟

آنها كي‌ هستند؟ مَن‌ْ أُولئِك‌َ؟

آنها عبارتند از: پسرم‌، پسرِ برادرم‌، دخترِ برادرم‌، شوهر خاله‌ام‌، شوهر عمه‌ام‌ ، پسرِ خواهرم‌،  مادر زنم‌ و همسرم‌.

أولئك‌ هُم‌ْ: اِبْني‌ (وَلدي‌) و اِبْن‌ُ أَخي‌ و بِنت‌ُ أخي‌ و زَوج‌ُ خالَتِي‌ و زَوج‌ُ عَمَّتي‌ و اِبن‌ُ أُخْتِي‌ وأُم‌ُّ زَوْجَتِي‌ و زَوْجتي‌.

اينها كي‌ هستند؟    مَن‌ْ هؤلاءِ؟

اينها پدر شوهر، شوهر، مادر شوهر، هَوُو  و جاري‌ام‌ (زن‌ِ برادرْ شوهر) هستند.

هؤلاءِ أَبُو زَوْجي‌ و زَوْجي‌ و أُم‌ُّ زَوْجي‌ (حَماتي‌) و ضَرَّتِي‌ و سِلْفَتِي‌.

شما (مذكر) مجرد هستيد يا متأهل‌؟ أَنْت‌َ عَزَب‌ٌ أَوْ مُتَزوِّج‌ٌ؟

من‌ متاركه‌ كرده‌ام‌. أَنا مُنْفَصِل‌ٌ (مُنْفَصِلَة‌ٌ: مؤنث‌).

شما (مؤنث‌) مجرد هستيد يا متأهل‌؟ أنت‌ِ عَزْباءُ أو مُتَزوِّجَة‌ٌ؟

داماد (شوهر دختر) شما كجا زندگي‌ مي‌كند؟ أَيْن‌َ يَسْكُن‌ُ صهْرُك‌َ، (زَوْجُ‌ اِبْنَتِكَ‌)؟

اين‌ بچه‌ نوة‌ شما است‌؟    هذا الطِّفل‌ُ حَفِيدُك‌َ؟

بله‌، او نوة‌ من‌ است‌. نَعَم‌ْ، هو حَفِيدِي‌، هي‌ حَفِيدَتي‌.

خواهرِ شوهر شما كجاست‌؟   أين‌َ أُخْت‌ُ زَوْجِك‌ِ؟

شوهرِ خواهر شما كجاست‌؟   أين‌َ زَوْج‌ُ أُخْتِك‌؟

ايشان‌ ناپدري‌ شما هستند؟   هو زَوْج‌ُ أُمِّك‌َ؟

رفتار ايشان‌ رفتاري‌ پدرانه‌ و برادرانه‌ است‌. مُعامَلَتُه‌ُ مُعامَلَة‌ٌ أَبَوِيَّة‌ٌ و أَخَوِيَّة‌ٌ.

خانمي‌ كه‌ با او سخن‌ مي‌گفتيد چه‌ كسي‌ بود؟ مَن‌ْ هي‌ التي‌ كُنْت‌َ تَتَحَدَّث‌ُ الَيْها؟

خانمي‌ كه‌ با او سخن‌ مي‌گفتم‌ خاله‌ام‌ بود.

السَّيِّدة‌ُ التي‌ كُنْت‌ُ أَتَحَدَّث‌ُ اليها هي‌ خالَتِي‌.

*


 

لغتنامه


 

لغتنامه

أ

أَبازِير: ادويه‌جات.

أَبْرِزْ : ارائه‌ کن ، نشان بده.

أَبْقَع‌: خالدار (نقطه‌نقطه‌).

أَبْيَض: سفيد.

أَثَرِي : باستاني‌.

أُثَمِّنُ: ارج می‌نهم.

إِجَّاص (كُمُّثْرَی): گلابی.

أُجْرَة‌:  كرايه‌.

أُجِّل: به‌ تعويق‌ افتاد.

أجْنِحَةُ‌ الفُنْدُقِ : سوئيت‌هاي‌ هتل.‌

أَجْهِزَةکهربائيَّةوإلکترونية: دستگاههای برقی و الکترونيکی.

أَحَاطَتْ: احاطه کرد.

أحاورُه‌ُ : با صحبت‌ می‌كنم‌.

اِحْتَرِسْ (دِيرْ بالَک)(عا): احتياط كن.

اِحْتِساء:  خوردن.

اِحْتَفَّ حولنا: دور ما جمع شد.

أَحْتَمِي‌: پرهيز مي‌كنم‌.

أَحْجارُ الرُّخامِ‌ والمرمرِ: سنگهای مرمر.

أََحْضِرْ: آماده‌ كن‌.

اِخْتَبَأَ: مخفی شد.

أَخْشَی: مي‌ترسم.

اَخِصَّائي‌ّ لِلْقَلْب‌ِ : متخصص‌ِ قلب‌.

أَخْضَرْ: سبز.

إِدارَةُ الهِجْرَةِ و الجَوازات: اداره مهاجرت و گذرنامه‏ها.

أَرْتاحُ: شادمان می‌شوم.

اِرتداءُ زيٍّ موحَّدٍ: پوشيدن لباس متحد الشکل.

أََرْخَص:ارزانتر.

أَرْزُ لبنان‌ (شَرْبِين‌): درخت سِدرِ لبنان‌.

أزرق: آبی.

أَزِقَّةُ المجاورة‌: کوچه‌های مجاور.

أُزِيل‌:َ زايل شده،  حذف‌ شده.

اِسْتَبْدِلْ: عوض‌ كن.

اُسْتُشْهِدَ : شهادت رسيد.

اِسْتَلَمَ الحَجَرَ الأسودَ: حجر الاسود را بوسيد.

اسْتِمارَة‌ جُمْرُكيَّة: پرسشنامة‌ گمركي‌.

أَسْتَوْدِعُك‌َ اللَّه‌: خدا حافظ ، تو را به خدا می‌سپارم..

اِسْتَيْقَظْنَا: بيدارشديم‌.

اِسْحَبْ: بِكِش.

أَسِرَّة‌، مف: سَرير: تختها.

اِسْعَل:‌ْ سرفه‌ بزن.

آسِف‌: متأسفم‌.

أُسَكِّرُ الكومْبِيُوتِرَ (الحاسُوب‌): كامپيوتر را خاموش‌ می‌كنم.

أَسْكَنَ: ساکن کرد، سکونت داد.

إِسْمنتيَّة: سيماني.

أَسْوَد: مشكی.

أَشِعَّة‌ سينِيَّة‌ِ أو‌«إکْس‌»: اشعة‌ ايكس‌.

أَشْعُرُ:  احساس‌ مي‌كنم‌.

أَشْقَر:  بور.

اَصْفَر فاتِح‌: زرد روشن‌.

اِصْفَرَّ وَجْهُه‌ُ: چهره‌اش‌ زرد شد.

اِصْفِرار:  زرد شدن‌.

اِصْفَيْر(ل‌) (قَوَطَة‌، القُوَيْطَة‌ (ص‌) وكُرَيْزُ القُدْس‌ِ وفُقَّيْش‌ «س‌»): خرمالو.

أُصَلِّحُ: تعمير می کنم.

اِضْغِط‌ْ (دُوسْ) (عا): فشار بده‌.

اِضْغِطْ، اِدْفَعْ: فشار بده.

إِطار (دُولاب)(س، ل) اِحْتِياطِي: لاستيك‌ زاپاس‌.

أَطْقُم سُفْرَة: سرويسهای سفره.

أَطُوف‌ُ:  طواف‌ مي‌كنم‌.

أَظافِر: ناخنها.

أَعْزَب(مذ)،عزباء(مؤ)،مُتَزَوِّج (مذ)، متزوجَة (مؤ): مجرد، متاهل.

أعْشَاب : گياهان خشک.

أَعْطِـنِي‌: به‌ من‌ بده.

‌أَغْراض‌ُ(عا) (أَمْتِعَة‌ُ) المُسافِرين‌َ: اثاثية‌ مسافران.

اِفْتَحْ‌: باز كن‌.

اِفْحَصْنِي‌: مرا معاينه‌ كنيد.

أفندي (يوسفي، مَنْدَرِين): نارنگی.

اِقْتَرَبَت‌ْ: نزديك‌ شد‌.

أقراص‌ (حُبُوب‌) مُنَوِّمة: ‌قرصهای خواب‌آور.

أَقراص‌ٌ كُومبيوتريّة‌ (سي‌دي‌هات، ألْواح‌ ضَوْئِيَّة‌): سیدی‌های كامپيوتری.

إقطاعيّ: جزئی فروشی.

أُقْفِلَ‌: بسته‌ شد.

إقْلاع‌ الطَّائِرَة: ‌ بلند شدن هواپيما، پرواز هواپيما.

إِکْسِسْوارات: اين واژه  مأخوذ از زبان انگليسی است که در بسياری از کشورهای عربی متداول است. و در معانی مختلفی مانند : سرويسهای طلا و نقره ، لوازم يدکی تلفن همراه و يا اتومبيل و غيره استعمال می‌شود.

أَكْوِي‌: اتو می‌كنم‌.

آلةُ‌ الحِلاقَة‌ِ الكَهْرَبَائِيَّة‌ (مِحْلق‌ كَهْرَبَائِي‌ّ): ريش‌تراش‌ برقي.

اِلْتِهَاب‌ِ السَّحَايَا: بيماري‌ مننژيت‌.

أَلْصِق‌ْ: الصاق‌ كن‌.

أَلْغَی: لغوكرد.

إِلى الأَمامِ: به سمت جلو.

إِلى الوراء: به سمت عقب.

إِلى اليَسَارِ: به سمت چپ.

اِلَى اليمين: به سمت راست.

أمانةُ الجَمَارِك: نمايندگی گمرکات.

‌أَمْتِعَة‌ُ (أَغْراض‌ُ)(عا) المُسافِرين‌َ: اثاثية‌ مسافران.

أَمُرُّ: مي‌گذرم‌.

أَمْسَكَ بيدِهِ عَلَى...: دست خود را به ...  گرفت.

إمْلَأْ : پرکن.

أَمْواس‌ الحِلاقة‌ِ.:  تيغ‌هاي‌ ريش‌تراشي.

أَنْپُولة‌ (م‌) ، ج‌: أَناپِيل‌: آمپول‌.

اِنْتَبَرَ (تَوَرَّم‌َ، اِنْتَفَخ‌َ): متورم‌ شد.

اِنْتَبِهْ: مواظب باش.

إنترنت، شبکة عنکبوتيَّة، شنکبوتيَّة: اينترنت.

اِنْتَهَزَ الفُرْصَةَ: فرصت را غنيمت شمرد.

اِنْسَحَبَ: عقب نشينی کرد.

أُنْشِئَتْ: ايجاد شد.

اُنْظُرْ (شُوف‌ْ)(عا): نگاه‌ كن‌.

أَهْلا و سَهْلاً و مَرْحَباً: خوش آمديد:

أَوانِي زُجاجِيَّة: ظروف کريستال (بلور).

أَوانِي عَصْرِيَّة: ظروف جديد.

أوْسِمَة، مف: وِسَام‌: مدالها ، نشانها.‌

أَوْصَاني: توصيه‌ كرد.

أوْصِلْني: مرا برسان.

أَوْضِحْ : توضيح بده.

ب

بئر: چاه.

بِالْجُمْلَةِ: كلی فروشی.

بُثُور: جوش‌ها.

بِدَانَة،‌ سمْنَة: چاقي‌.

بَرَّاد: يخچال.

بُرَداء (بَرْدُ الحُمَّی‌، بَرْدِيَّة‌): تب ‌ و لرز.

بَرْقُوق‌ (س‌):  آلو.

بَرِيد اِلكترونِي‌ّ (ايمَيل‌): پُست‌ الكترونيكي‌ (ايميل‌).

برِيد مُسَجَّل‌: پُست‌ سفارشي‌.

بِزِلَّة‌ (بَِـسِلّة‌، بازِلاَّ، بَسِلَّي‌): نخود فرنگي‌.

بَشَّرَ:  بشارت داد.

بَشْكِير (مِنْشَفَة‌، فُوطَة‌ الحَمَّام‌ِ): حوله حمام.

بضائِع: کالاها.

بَطاريَّة: باطری.

بَطاطِس‌ بُورِيَّة‌ (مَهْرُوس‌): پورة‌ سيب‌ زميني‌.

بَطاطِس‌ مُحَمَّرَة‌ (شيبْس‌): سيب‌ زميني‌هاي‌ سرخ‌ شده.

بطاقاتُ الذاكرة: کارتهای حافظه.

بِطاقَةُ الدُّخُولِ و المُغادَرَة: كارت ورود و خروجِ.

بِطاقَة الهَواتِفِ الجَوّالَةِ : سيم كارت اعتباری تلفن‌های همراه.

بَطانِيّة : پتو.

‌بِطِّيخ‌ اَحْمَر (الرِّقِّي‌ّ) (ع)، (الجِبْس) (س، ل): هندوانه.

بَقْدُونِس‌: جعفري‌.

بُقَع زَرْقَاء: لكه‌هاي‌ كبود.

بَقِيت‌ُ:  باقی ماندم‌.

بَکالُوريوس جِراحة الفم و الأسنان: بورد جراحی دهان و دندان.

بُل‌ّ (غُبَيْراء):  سنجد.

بُنْدُق: فَنْدق‌.

بَنْطَلُون‌ سترتش‌: شلوار استريج‌.

بُنِّيٌّ غامِقٌ:  قهوه‏ای تيره.

بُنّي‌ّ فاتِح‌:  قهوه‌اي‌ روشن‌.

بُنِيَ: بنا شد.

بَهارات: ادويه‌جات.

بَوَّاباتُ المُغادرة والقدوم: درهای خروجی و ورودی.

بُوظَة‌ (دنْدُرمَة‌، جِيلاتي‌، مُثَلّج‌): بستني.

بَياضَات‌ (مِلحَفَة‌، شَراشف‌): ملافه‌ها.

بَيْض‌ مَسْلوق‌: تخم‌ مرغ‌ آب‌پز.

بَيْض‌ٌ مَقْلي‌ٌّ بِالسَّمْن‌: خاگينه‌ (نيمرو).

بَيْع: فروش، فروشی.

 

ت

تابِعْ: پيگيری کن.

تأجير العقارات: اجاره دادن املاک.

تَأْشِيرة: ويزا.

تَبْدو: به‌ نظر مي‌رسد.

تَبَعْثَرَت‌ْ: درهم‌ و برهم‌ شده‌.

تَتْبِيل‌ُ الطَّعام‌ِ : ادويه‌دار‌ کردن غذا.

تَتذَبْذُبُ:  نوسان دارد.

تتَراوح‌ُ:  در نوسان‌ است‌.

تَتَوَلَّى: بر عهده دارد.

تجفيف: خشک کردن.

تَحْذِير: هشدار.

تَحْظرُ: ممنوع میکند.

تُحَف، مف: تُحفة: هدايا.

تحَکُّم عَنْ بُعد: کنترل از راه دور.

تَحْلِيل الدَّم و البَوْلِ: آزمايش خون و ادرار.

تَخْطِيطُ القلبِ الصَّدَوِيّ: اِکو از قلب.

تخْفِيض، خصم(عر): تخفيف.

تخْلِيص جُمْرُكِيّ ترخيص گمرکی (کالاها).

تذْكاريَّة : يادگاري‌.

تَراجَعَ: عقب نشينی کرد.

ترانْزِيت‌ِ البَضائِع‌ِ (تجارة‌ عابِرَة‌): ترانزيت‌ كالاها.

تَرْويحيّ، ترْفيهيّ: تفريحی.

تَزْدَادُ: افزايش میيابد.

تَسْتَعِدُّ : آماده میشود.

تَسْتَلِم‌ُ: دريافت‌ مي‌كني.

تَسَلَّقْنا‌ الجبلَ: از کوه بالا رفتيم.

تَسْوِيق: بازار يابی.

تَشَتَّتْ صُفوفُهم: صفوفشان در هم ريخت.

تَشْحِين (تَشْرِيج): شارژ کردن.

تُشَوِّشُ : موجب پارازيت میشود.

تصويرُ الشَّرايين والأوردةِ المُلَوَّنُ: عکسبرداری آنژيوگرافی (عکسبرداری رنگی از شريانها و وريدها).

تصوير بالرَّنِينِ المِغْناطِيسيّ: عکسبرداری ام آر آی.

تصوير طَبقِيّ حلزونيّ: عکسبرداری سی تی اسکن.

تَضْمِيد: پانسمان‌ كردن.

تطْعِيم‌ (تلقِيح): واكسيناسيون‌ (مايه‌كوبي‌).

تَعْبَان: ‌ خسته‌.

تعَرُّق‌: عَرَق‌ كردن‌.

تعْقِيم: ضد عفونی کردن.

تُفَّاح: سيب.

تَفْتِيتُ حَصَى المَسالكِ البوليَّة:  سنگشکن مجاری ادرار.

تَفَرَّقَ: ‌پراكنده‌ شد.

تَفَضَّل‌ْ: بفرما.

تَقْصِيرُ الشَّعْرِ كوتاه كردن مو.

تَقَعُ: واقع میشود.

تُقْلِع‌ُ (تُحلِّق‌ُ):  پرواز مي‌کند.

تَقْلِيمُ الأَظافِرِ : كوتاه كردن  ناخن‌ها.

تَقَيَّأ‌َ، تَهَوَّعَ، تَبَوَّع‌َ(ص‌): استفراغ‌ كرد.

تِلفاز، تِلفزيون‌: تلويزيون‌.

تَمْتَدُّ: امتداد دارد.

تَمَدَّدْ (اِسْتَلْق‌ِ) دراز بكش.

تمْسَحُون‌َ: دست‌ مي‌كشيد، لمس می‌کنيد.

تَنْزيلات: حراجی(ها).

تنَقُّلٌ جَوِّيّ : تردد هوايي‌.

تَنْقِيب‌ عن‌ِ الا´ثارِ: كاوشهاي‌ باستانشناسي.

تَنْقِيَةُ الدَّم: همودياليز.

تَنَكْچِي‌(ع‌، عا، تر): حلبی‌ساز.

تَنُّورَة‌: دامن.

تَهْبط‌: فرود مي‌آيد.

تَوابِل‌َ (بَهارات‌، اَفاوِيَة‌، اَبازير) ادويه‌جات‌.

تَوْقِيعُ المُوظَّفِ و الخاتَم: امضای كارمند و مُهر.

ث

ثلَّاجة : فريزر.

 

ج

جامِعِي‌ّ: دانشگاهي‌.

جُدْران‌، مف: جدار:  ديوارها.

جُدَرِي‌ّ: آبله‌.

جراحة الدِّماغ والأعصاب:  جراحی مغز و اعصاب.

جُرْح: زخم‌.

جَزارَة: گوشت فروشی،  قصابی.

جِسْر (كُبْرِي، كُوبري)(عا): پل.

جِسْرٌ عائِمٌ: پل شناور.

جِسْرٌ مُتَحَرِّك: پل متحرك.

جِلْد: پوست.

جُلطَة‌ دماغيَّة‌: سكته‌ مغزي‌.

جُلطَة‌ دمَوِيَّة‌ِ: لخته‌ شدن‌ خون‌ در رگ‌.

جَمارِك:  گمرکات.

جَمْرَة‌ خَبِيثَة (حُمَّة خَبِيثَة‌، جََمْرَة‌  فَحْمِيَّة‌ِ): سياه‌ زخم.

جَناح خاصّ: سوئيت‌ اختصاصي‌.

جَنْي‌ُ الفاكهَة‌ِ أو الزَّهْرِ: چيدن‌ ميوه يا گل.

جهازُ تَخْطِيطِ الدِّماغِ: نوار مغز.

جِهاز قياس الجهد: تست ورزش.

جَوازُ (تَصْرِيح‌) الخُرُوج‌ِ: پروانه خروج.

جَوازُ (تَصْرِيح‌ُ) العُبُورِ: پروانه‌ عبور.

جواز السَفَر: گذرنامه‌ (پاسپورت‌).

جَوَّالات: تلفنهای همراه.

جَوْز: گردو.

جُونِلة‌ تحْتانِيَّة: زيرْ دامني‌.

جَوْهَر: گوهر.

چَمْبَرِي‌ (ل‌ ، ص‌): ميگو

 

ح

حائِک السَّجادة: بافنده فرش.

حارّ: داغ.

حَارَة‌َ (حَي‌ّ): محله‌.

حَبُّ الشباب: جوش جوانی.

حَبْس‌ُ البَوْل‌ِ: بند آمدن‌ ادرار.

حَجَبَتْ: مانع شد.

حَجْز:  رزرو.

حَجِيج: حجاج.

حَدَّاد :آهنگر.

حَدَث‌َ: اتفاق‌ افتاد.

حُدِّدَ: تعيين‌ شد.

حَديقَة‌ُ الحَمْضِيَّات: باغ‌ِ مركبات‌.

حَذَّاء: کفاش.

حُرُوق: سوختگی.

حَزُّوقَة‌ (ص‌)، رُغْطَة ‌(ص‌): سكسكه‌.

حِساءُ البُرْغُل‌ (البَلغُرِ): آش‌ بلغور.

حَصاة‌ٌ صَّفْراوِيَّة‌: سنگ‌ كيسة‌ صفرا.

حِصْرِم: غوره.

حَصَيات: سنگ ريزه ها.

حُفَاة ، مف: حافي: پابرهنه‌ها.

حُفاض‌: نوار بهداشتي.

حَفِيد: نوه.

حَقائِب‌، مف: حقيبة: کيف‌ها.

حَقِيبة يدوية‌: كيف‌ دستي‌.

حِلاقَة: آرايشگاه.

حَلْقُ الرَّاسِ تراشيدن سر.

حَلوانِي‌ّ (حَلوائِي‌ّ، حَلاوِي‌ّ، بائع‌ُ الحَلوِيَّات‌): قناد (شيريني‌پز).

حَلَوِيات: شيرينی‌جات.

حَليب‌ٌ مُجَفَّف‌: شيرخشك.

حِمْلٌ مُرَافِق‌: بارِ همراه‌.

حَمْلَة: كاروان.

حَملدارُ القافِلَة‌: مدير كاروان.

حِمْيَة‌: پرهيز (غذايي).

حُمّیً شَدِيدَة‌: تب‌ شديد.

‌حُمَّی‌ قِرْمِزيَّة:تب‌ مخملك‌.

حُمَّی‌ قُلاعِيَّة‌: تب‌ برفكي‌.

‌حُمَّی ‌مُتَقَطِّعَة‌ (حُمَّی لغِب‌ِّ) تب‌ نوبه‌.

حُمَّی‌ مِعَوِيَّة: تب‌ روده‌.

حِنْطِيٌّ فاتِح: گندمگونِ روشن.

حَنَفِيَّة‌ (صُّنْبُورة): شير آب‌.

حَيَّاكَ اللَّهُ: خداوند شما را حفظ كند.

حِيطان، مف: حائِط: ديوارها.

 

خ

خَتْم رَسْمِيّ: مهر رسمی.

خُدَّام‌ُ الفُنْدُق: پيشخدمت‌هاي‌ هتل‌.

خدمات هاتِفِيَّة وبَرِيديَّة: خدمات پستی و تلفنی.

خُرْدَوات:  خرده فروشی.

خَرِيطة‌:  نقشه‌.

خَس‌ّ: كاهو.

خُصِّص‌َ: اختصاص‌ داده‌ شد.

خَطَرُ الكَهْرَباء: خطر برق گرفتگی.

خَطَرُ المَوْتِ: خطر مرگ.

خُطُورَة: خطرناك‌ بودن.

‌خَفَّاقَة‌ (خلاَّطَة‌، مِخْفَقَة‌) كَهْرَبَائيَّة: همزن‌ برقي‌.

خَفِّضْ: تخفيف بده.

خَلَّاطات: انواع مخلوط‌کن‌ها.

 

د

دائرةُ الصِّحَّة: اداره بهداشت.

دائرةُ الهواتفِ: اداره مخابرات.

دِبْلَة‌ُ (خاتَمُ) الخُطُوبة‌ِ: انگشتر نامزدي‌.

دَرَج، سُلَّم: پله، پلكان.

دقِيق‌: آرد.

دليل سِياحي : راهنماي‌ گردشگري‌.

دَلِيلِ مفاتيحِ التليفوناتِ (الهواتف): راهنمای كدهای تلفن.

دُمْيَة: مانكن‌، آدمک.

دُهْن‌ (السَّمْن‌، الزَّيْت‌): روغن.

دُوّار، دَّوْخَة‌ (عا): سرگيجه‌.

دَوالي‌: واريس‌ (گشاد شدن‌ عروق‌).

دوام‌ رسميّ‌: ساعت موظف (شيفت کاری).

‌دَوْخَة‌ (عا): سر گيجه.

دَوِّرْ (لِفْ): دور بزن.

دورة المياه: دستشويی (توالت).

دِيرْ بالَک (عا) (اِحْتَرِسْ): احتياط كن.

 

ذ

ذاکرة : حافظه.

ذَقَن‌: چانه.

 

ر

رابية: تپه.

رُب‌ِّ البَنَدُورَة‌ِ (دِبْس‌ الطَّماطم‌ِ)(س‌): رب‌ گوجه.

رَحَلاتُ الحَج : پروازهاي‌ حج‌.

رحلةٌ خارجية: پرواز خارجی.

رُخْصَةُ الإِقامَةِ: مجوز اقامت.

رُدَّتْ: برگردانده شد.

رُز بِالمَرَق‌ِ :: چلوخورشت‌.

رَسَّام : نقاش (تابلو).

رُسُوم‌ٌ جُمْرُكيّة‌: عوارض‌ گمركي.

رُش‌َّ المِلْح‌َ: نمك‌ بپاش.

رشَّاش‌َ (الدُّوش‌َ، مِنْضَح‌ الحَمَّام‌ِ، مِنْطَل‌ الحمَّام‌ِ) : دوش حمام‌.

‌رَشْح‌: آبريزش‌ بيني.

رَعِف‌َ أَنْفي‌ (أُصِبْت‌ُ بِالرُّعاف‌ِ) خون‌ دماغ‌  شدم‌.

رَقَمُ الجَوازِ: شماره گذرنامه.

رَقَمُ الحاسِبِ الآلِيّ: شماره ثبت كامپيوتری.

رقمُ الحملةِ: شماره كاروان.

رقم‌ُ الرِّحْلَة: شماره‌ پرواز .

رقَمٌ مَطْلُوب: شماره مورد نظر.

رُماة، مف: رامِي: تير اندازان.

رُمَّان: انار.

رمْز بَرِيدي‌ّ: كد پستي‌.

رَمْلِيّ: شني، شنزار.

 

ز

زائدة‌ دودِيَّة،‌ مُصْرَان‌ أعْوَر: آپانديس‌.

زبون، ج: زبَائِن:  مشتری.

زبِيب‌:  كشمش‌ (مويز).

زِرُّ الجرس: دکمه زنگ.

زراعةُ النُّخاعِ العَظْمِيِّ:کشت مغز استخوان.

زُلال‌ُ (بَياض‌ُ) البَيْض‌ِ: سفيده‌ تخم‌ مرغ‌.

زُمْرَةُ الدَّمِ: گروه خون.

زُهور، مف: زَهْر:  گلها.

 

س

سائِح‌: جهانگرد.

سائق‌ُ الحافِلَة‌ِ: راننده‌ اتوبوس‌.

ساحَة : ميدان.

ساخن: گرم.

سادة: آقايان.

سِتَارُ الكعبةِ: پردة کعبه.

سَجاد: سجاده نماز (فرش).

سَخَّان‌: آبگرمكن.

سَُرْعَان‌َما: به سرعت.

سرْعَةٌ قُصْوَى: حداكثر سرعت.

سُعَال‌ (سُّعْلة‌، كُحَّة‌): سرفه.

سَفْحُ الجَبَلِ: دامنة کوه.

سُكَّر القوالِب‌ِ (سُكَّر مكعّب‌):  قندِ حبه‌.

سلالِم كهربائيَّة، مف: سُلَّم: پله‏های برقی.

سَلَّةُ الفواکه: سبد ميوه ها.

سَلطَة‌ُ (صَلاطَة‌ُ) الخِيارِ بِالْبَنَدُورة‌ِ (بِالطُّماطم‌ِ): سالاد خيار با گوجه‌ فرنگي‌.

سِلَعٌ كَماليَّة: اجناس لوكس و تجملی.

سَمَّاعَة‌: گوشي.

سِمْسِم: کنجد.

سُمِّيَ: ناميده شد.

‌سِنْدِيان‌ (بَلّوط‌ِ): بلوط‌.

سَهَر : بيدار ماندن‌.

سُوَّاح : گردشگردان‌.

سُور: ديوار اطراف شهر.

سُوقُ الخُضَارِ: بازار سبزی فروشی.

سوقٌ حُرَّة: بازار آزاد.

سَوِّقُوا عَلَى مَهْلِكُمْ: آرام برانيد.

سُوقي‌ّ: بازاري‌.

سوليفان: سلفون.

سياحيَّة: گردشگری.

سيِّدات: بانوان.

 

ش

شاحِن: شارژر.

شارِعٌ ذُو اتّجاهٍ واحدٍ:  خيابان يك طرفه.

شَاشة إلكترونية:مانيتور الکترونيکی.

شاهِق‌: بلند.

شبَاشِب: دم پاييهای (روفرشی).

شُبَّاكُ الاسْتِعلاماتِ: باجه اطلاعات.

شُبَّاكُ التَّذاكِرِ: باجه بليط فروشی.

شِبنت: شويد.

شحْنٌ وارِد : بار وارد شده.

شَخَّص‌َ: تشخيص‌ داد.

شدُّ الأَحْزِمَةِ بستن كمربندها.

شِراء: خريد.

شَراشِف: ملحفه (چادر نماز). اصل اين واژه «شَرْشَف: چادر شب» فارسی است.

شُرْطَةُ المُرورِ: پليس راهنمايی و رانندگی.

شَغفْن‌َ: شيفته‌ كردند.

شَفَة‌: لب.

شَفْرة: تيغ.

شُقَق: مف: شقة:‌ آپارتمانها.

شَلَلٌ‌ جُزْئي‌ّ: فلج‌ ناقص‌ (فلج‌ جزيي‌).

شَنْطَة‌َ : ساك‌ دستی.

شَهادَةُ التَّطْعِيمِ: گواهی واكسيناسيون.

شُوربَة: سوپ‌.

شُوفْ (عا)(اُنظُرْ): ببين.

شُيِّدَتْ: بنا شده.

شِيكات سياحِيَّة: چك‏های مسافرتی.

 

ص

صائِغ‌ (جَواهِرِي‌ّ): زرگر (جواهر فروش‌).

صاعِد: صعود کننده.

صالَةُ التَّجْمِيلِ: سالن آرايش بانوان.

صالة الشَّحْن: سالن بارگيری.

صباح‌ٌ باكر: صبح‌ زود.

صَبَّاغ : نقاش (ساختمان).

صبياني: بچه گانه.

صِحِّيّ:  بهداشتی.

صُداع‌: سردرد.

صدْرَة‌ (جانِيتَة‌، صُدَيْرِي‌ّ): جليقة‌ مردانه.

صُدْغ‌:  شقيقه‌ (گيجگاه‌).

صرافة: صرافی.

صَعدْنا: بالا رفتيم.

صَفَر(يرقان): يرقان‌ (زردي‌).

صفْصَاف‌ (بَقْس‌): شمشاد.

صِلَةُ القَرابَةِ: ارتباط خويشاوندی.

صَلَّى: نماز گزارد.

صهْر: داماد (شوهر دختر).

صَوالينُ الحلاق، مف: صَالون:  سالنهای آرايش.

صَيدليّ، صَيدلانيّ (صَيدلانيّة): داروساز.

صَيْدَليَّةٌ‌ مُناوِبَة: داروخانة‌ شبانه روزی.

 

ض

ضَرَّات، مف: ضَرَّة: هوو، همسر دوم.

ضَرْبَةُ‌ الشَّمْس‌ِ، (لَفْحَة‌ُ الشَّمْس‌ِ): آفتاب‌ زدگي‌ (آفتاب‌ سوختگي‌).

ضَغْط‌ُ الدَّم:  فشار خون‌.

ضِلْع‌ٌ مَشْوِي‌ّ: دنده‌ كباب‌، كباب‌ِ دنده‌.

ضَمِّدْ: پانسمان‌ كن.

ضَوْء النَّهارِ: روشنايي روز.

ضَواحِي، مف: ضاحية: اطراف.

 

ط

طائرة‌ٌ مأمونَة‌ : هواپيماي ‌امن.‌

طابِع‌ بَرِيدِي: تمبر پستي‌.

‌طابِع‌ تِذْكارِي‌ّ : تمبر يادگاري‌.

طابِق‌ (دوْر) أَرْضِي‌ّ: طبقه‌ همكف‌.

طابِق‌ أوَّل‌: طبقه اول.

طابُورٌ طويل:  صف طولانی.

طَاقِمُ الطَّائِرَة‌: كادر پرواز.

طِبّ نَوَوِيّ: پزشکی هستهای.

طَبَّاخَة‌ الرُّزِ: پلوپز.

طَبِيب العُيُون:‌ِ چشم‌ پزشك‌.

طُرُود: بسته‌هاي‌ پستي.

طريقٌ دائِريّ: راه كمربندی.

طريقٌ زَلِقٌ: جاده لغزنده.

طريقًٌ مسدود: راه بن بست.

طَفِيف:  سطحي‌.

طلاء الأظافر: برق ناخن(ها).

طَلَبُ التََّصْرِيحِ: درخواست مجوز.

طناجِر، مف: طَنْجَرَة: قابلمه‏ ها.

طوابِع، مف: طابِع:‌ تمبرها.

 

ظ

ظَنَّ : پنداشت.

 

ع

عامِل‌: كارگر.

عَجَلةُ السَّيَّارة‌ِ : چرخ‌ اتومبيل‌.

عَدَدُ المُرافِقينَ: تعداد همراهان.

عدَساتٌ لاصِقَة: لنزهای چشمی (چسبان).

عَدْوَی‌: سرايت.

عَرَبات: گاري‌ها.

عَزْباء: دختر مجرد.

عَصَّارَة‌ الفَواكِه‌ِ (المِعْصَرَة‌): آبميوه‌گيري‌.

عصير الفواکه: آب ميوه ها.

عِطَارَة: عطر فروشی.

عِقار: املاک.

عَقارب‌ُ السَّاعة:‌ عقربه‌هاي‌ ساعت‌.

عَقْدُ الإِيجارِ : قرارداد اجاره.

عَقِيلاتِ، نساء، نسْوان: زنان.

عُلبَة‌ُ المُجَوهَرات‌: جعبه‌ جواهرات‌.

عُلْبَة‌ُ تُون‌ السَّمَك‌ِ: قوطي‌ تُن‌ ماهي.

عَلَى الطُّولِ (عا، ک): مستقيم.

عُمْلَات : پولها، ارزهای خارجی.

عُمْلة الصَّعْبَةِ : ارز.

عمود:  ستون‌.

عناية حَثِيثَة للجراحة: مراقبتهای ويژه جراحی.

عُوجَة‌ (س‌): چغالة‌ بادام‌.

عِيادة‌ُ الطَّبِيب‌ِ: مطب‌ پزشک.

عِيَادَة‌ُ طِبِّ الأَسنانِ: مطب دندانپزشکی.

 

غ

غائِم‌: ابري‌.

غالية‌: ارزشمند، گرانقدر.

غُرَف‌، مف: غرفة‌: اتاق.

غُرْفَة‌ُ الحُقْنَة‌ِ (الإبْرَة‌ِ)(عا): اتاق‌ تزريقات‌.

غَسَّالةٌ‌ اتُوماتِيكيَّة: ماشين‌ِ لباسشويي‌ اتوماتيك‌.

غَسِيلُ الكلى: شستشوی کليه.

غَلاّيَة :كتري‌.

غَمامة: ابر.

غَيْرُ مُتَوَفِّرٍ: غيرممكن.

غَيْرُ مَسْمُوح: غير مجاز.

 

ف

فِئاتٌ مُؤَمَّنَة: گروههای بيمه شده.

فئةٌ دمويَّةٌ: گروه خونی.

فاتَتْهُ: از دستش رفت.

فاجَؤُوا:  غافلگير کردند.

فاكِهَاني‌ّ (فاكِهِي‌ّ، بائع‌ُ الفَواكِه‌ِ): ميوه فروش.

فانيليا(فانيلا): وانيل.

فترة: زمان، دوره.

‌فَحْص‌: معاينه.

فُحُوصات‌ طبيَّة‌: معاينات‌ پزشكي‌.

فَخْذ: ران.

فُِراطَة (س)، خُردة (ع)، فكَّة (ص): پول خرد.

فراوْلة‌ (تُوت‌ اِفْرَنْجِي‌ّ، فَرِيز): توت‌ فرنگي.

فُرْسان، مف: فارِس: سواران، سوارکاران.

َفرْمِل‌ْ: ترمز بگير.

‌فرْن‌: فِر.

فَرُّوج‌ مَشْوِي‌ّ: جوجه‌ كباب‌.

فُستانُ الخُطُوبَةِ : لباس نامزدی.

فُسْتانُ الزَّفافِ: لباس عروسی.

فُسْتانُ السَّهرةِ:  لباس (مجالس) شب‌نشينی.

فُسْتُقي‌ّ: پسته‌اي‌.

فَصِيلَةُ: الدَّمِ: گروه خون.

فَضْفاضَة: گشاد.

فُطْر: قارچ‌.

فُطُور:‌ صبحانه‌.

فَنَّان (مُمَثِّل): هنرپيشه.

فُندق‌ٌ فَخْم، (ج: فَنَادِق):  هتل‌ لوكس.

فُوَط، مف: فُوطَة: حوله ها.

فِيلَل، مف: فِيلا‌: ويلاها.

 

ق

قائد: فرمانده.

قائِمَةُ الحَجْزِ: ليست رزرو.

قائمة‌ُ السَّلَطات‌ِ (الصَّلَطات‌ِ): ليست‌ سالادها.

قَامُوس‌ٌ طبِّي‌ِّ: فرهنگنامه‌ پزشكي‌.

قُبَّةٌ‌ خضراء: گنبد سبز.

قَدَّاحَة‌ (وَلاَّعَة‌)(ك‌): فندك.

قُدورُ الضَّغْطِ: ديگهای زودپز.

قَرَاصِيَا (القَرَاسِيَا): ‌آلو بخارا.

قُرْحَة‌ُ االمَعِدَة‌ِ : زخم‌ معده.

قِرْطاسِيَّة: لوازم التحرير.

قَرْعُوْن‌(س‌): چغالة‌ زردآلو.

قِرْمِزِيَّة‌: مَخْمَلك‌.

قِشْطَة‌، (قِشْدَة‌، لبَان‌): خامه‌ (سرشير).

قَطَّرْتَ عيونَکَ: درچشمت قطره ريختی.

قِطَع‌ غيار: لوازم‌ يدكي‌.

قَطْف‌: چيدن‌.

قِفْ: ايست.

قُفَّاز: دستكش‌.

قَلَق‌: نگراني.

قَمَّاش (بَزاز): پارچه فروش.

قُماشٌ‌ أخضر: پارچه‌ سبز.

قُمْصان: پيراهن‌ها.

قُوَّاتٌ خاصَّة:نيروهای مخصوص.

ک

كُبْرِي، كُوبري(عا) جِسْر: پل.

كُحْلي‌ّ: سرمه‌اي.

كَرَز حامِض (وُشْنَة‌): آلبالو.

كُرْنُب‌ لِفْتِي‌:كلم‌ قمري‌.

كُسْتُليتَة: كتلت‌ِ گوشت‌.

كَسْتَنائي‌ّ (كَسْتَنِي‌ّ): شاه‌ بلوطي‌.

كُسُورُ العَمُودِ الفِقَرِيّ: شکستگیهای ستون فقرات.

كُشْك (كَبِينَة)(عا): كابين.

كُشْكُ الهَواتِفِ: باجه‏ (كيوسك‏) تلفن.

كُمّ: آستين‌.

كَمَّاح‌ (مِكْبَح‌، دَوّاسَة‌ِ الكابِح‌ِ، بِرِيک) پدال ترمز.

كَمَاليَّات: اجناس لوكس و تجملی، لوازم‌ آرايش‌.

كُمْنَة‌، ظُلمَة بَصَرِيَّة‌: آب‌ سياه‌ (تاري‌ چشم‌).

كَناپية‌ُ القُرَيْدس‌(س‌) چَمْبَرِي‌ (ل‌، ص‌) رُبْيَان‌، اِرْبِيان‌: خوراك‌ ميگو.

کَنَّاس (زَبَّال): رفتگر.

كُنْت‌ُ أَطُوف‌ُ:  طواف‌ مي‌كردم‌.

كُوب: ليوان.

كُوسَی:كدو خورشتي‌ (كدو مسمّايي‌).

كُوَيّس (ص، ل، س): خوب.

 

ل

لابأس‌َ : اشكالي‌ ندارد.

لاتَقْلَق‌ْ: نگران‌ نباش.

لاتَنْس‌:َ فراموش‌ نكن.

لاشي‌ءَ : چيزی نيست.

لافِتَة (لَوْحَة): تابلو (پلاكارد).

لَبَّان: لبنيات فروش.

لَمْ أَنْتَبِهْ : متوجه  نشدم.

لَمْ يَلْتَفِتُوا :توجه نکردند.

لَوْنُ البَشَرَةِ:  رنگ پوست.

 

م

مُؤَجِّر، مُؤْجِر : اجاره‌ دهنده‌.

مُؤَهِّلات‌ (وَثائق‌ و مُسْتَنَدات‌): مدارك‌ و مستندات‌.

ماء غير قابل لِلشُّربِ: آب غير قابل آشاميدن.

ماء فاتر: آب ولرم.

ماسکارا: ريمل (از لوازم آرايش).

مانجة‌:  ميوه انبه‌.

مُبَسْتَر: پاستوريزه‌.

مَبْنَی: ساختمان‌.

مُتْحَف‌: موزه‌.

مُتَخَرِّج: فارغ التحصيل.

مُتَطَلِّبات:  نيازها.

مُجَفِّفَات الكهربائيَّة: خشککنهای برقی.

مُجيبٌ صوْتِيّ: پيام‏گير.

مُحاسِب (مُحاسِبَة): حسابدار.

مُحامِي‌ (محامية‌): وکيل.

مَحْجُوزَة‌: ‌ رزو شده.

مَحْشِي‌ باذنجان: دُلمة‌ بادمجان‌.

مَحَطَّة‌ُ الباصات‌ِ: ايستگاه‌ اتوبوس‌.

مَحَلُّ المُجَوْهَرات: جواهر فروشی.

مَحَلاَّتُ الصَّيْرَفَةِ: فروشگاه‌های صرافی.

مُحْمَرٌّ (مَقْلي‌ّ) بِالزَّيْت‌ِ: سرخ‌ شده‌ با روغن.

مُحمِّصة‌ُ الخُبْزِ : نان‌ خشك‌كن‌ برقي‌ (تُوستر).

مَخَاض‌: درد زايمان‌.

مَخْبَزٌ آليّ، ج: مَخابِز: نانوايي‌ ماشيني‌.

مُخْتَبَر: آزمايشگاه.

مُخَلَّل‌ (طُرْشي‌): ترشي‌.

مخيطة‌: دوخته‌ شده‌.

مُدِرٌّ لِلْبَوْل: ادرار آور.

مدرج‌ (شَرِيط) المَطَارِ : باند فرودگاه‌.

مُدَسَّم‌: چربي‌دار.

مِدْفَئَة‌ (دفَّايَة‌): بخاري‌.

مُدَقِّق: كنترل كننده.

مُرَبِّي الدَّواجِن: مرغدار.

مُرَبِّي المواشي: دامدار.

مُرَخَّصَة:  مجاز.

مُرسَل‌ اِلَيه‌ِ: گيرنده.

مُرسِل‌: فرستنده‌.

مَرَض‌ُ السُكَّرِ: مرض‌ قند (ديابت‌).

مِرْفَاع‌ُ: جَك‌ (اتومبيل‌).

مَرَق‌ُ البَاذِنْجَان‌: خورشت‌ بادمجان‌.

مُزاولةُ المهنة: اشتغال به کار.

مُزَرْكَشة: زربافت.

مزهريات‌: گلدانها.

مُزَوَّدَة: مجهز.

مُزَوَّرَة (زائِفَة): تقلبی.

مُزَيَّفَة: تقلبی.

مُسْتَخْلص‌ُ البَضَائِع‌: ترخيص‌ كنندة‌ كالا ها.

مُسْتَشْفَى (مَشْفَى): بيمارستان.

مُسْتَعْجِل: عجله دارنده.

مُسْتَوْدعات: انبارها.

مُسْتَوْصَف‌: درمانگاه.

مُسَجَّل (مَضْمُون): سفارشي‌.

مُسَجَّلات: ضبط صوتها.

مَسْحُوق‌ الغَسيل‌ِ: پودر لباسشوئي‌.

مَسْحُوق‌ُ الكاكائُو: پودر كاكائو.

مُسَوَّس‌: پوسيده‌ (كرم‌ خورده‌).

مَشْغَل لِلْخِياطَةِ: كارگاه خياطی.

مِشْمِش مُجَفَّف‌: قيسي‌ (برگه خشك‌ زردآلو).

مَشْمُلاَّ  (أك‌ّدنيا)(س‌): اِزگيل.

‌َمَصَاعِد، مف: مِصْعَد: آسانسورها.

مَصْرَفيّ: بانکی.

مُصَلِّحُ ألاجهزةِ الصَّوتيَّة: تعميرکار دستگاههای صوتی.

مُضِيف‌ُ (مُضِيفة‌ُ) الطَّائِرَة‌ِ: مهماندار هواپيما.

مَطار: فرودگاه.

مُطالبينَ: درخواست کنندگان.

مَطْعَم،(ج: مَطَاعِم): سالن غذاخوری.

مَع‌َ السلامة‌ِ:  به‌ سلامت‌.

مَعاطِف‌: پالتوها.

مَعْركة: جنگ.

مِعْطَف‌ (بَلْطُو) فَرْوٍ : پالتو پوست.

مِعَی‌ دقِيق: رودة‌ باريك.

مِعَی غَليظ‌ : رودة‌ بزرگ‌.

مُغَادَرة: ترك كردن، خروج.

مَغَص‌ (مَغِيص‌، مَغْص‌، قُضَاع‌، قَضْع‌): شكم‌درد، دل‌ درد، دل‌ پيچه‌.

مِغْطَس‌ُ الحَمّام‌ِ : وان حمام‌.

مُفَتِّش‌ُ الجَمَارِك‌: بازرس‌ گمركاتِ.

مِفْرَمَة (فَرَّامَة‌): چرخ‌ گوشت‌.

مُقاوِل: پيمانکار.

مِقَص‌ّ (مِقْراض‌): قيچي.

مَقْصُورة‌: کوپه.

مُقَطَّب‌َ الوجْه‌ِ : اخمو.

مَقْعَد (كُرْسِي): صندلي‌.

مَقْهَی‌ الانْتِرْنِت‌: كافي‌نِت.

مکانِس کهربائية: جاروهای برقی.

مُكبِّرات‌ُ الصَّوْت‌: بلندگوها.

مَكْتَب‌ُ قَطْع‌ِ تذَاكِرِ الطَّائِرات: دفتر فروش‌ بليط‌ هواپيما(ها).

مَكْسُوٌّ بالرُّخام: پوشيده از مرمر.

مَكِنَةُ‌ الخياطة:ِ چرخ‌ خياطي‌.

مِكْنَسَةٌ ‌كَهْرَبائِيَّة: جارو برقي.

مِكْوَاةٌ‌ بُخاريّة‌: اتو بخار.

مكْوَجِيّ، مكواجِي، مَكْوَی، مَغْسلَة: اتوشويی، خشكشوئي‌.

مُكَيّف‌ُ الهَواء: كولر.

مَلابِس جاهزة: لباس‌های آماده (دوخته شده).

مُلازَمَةُ‌ الفِرَاش‌ِ: بستری شدن.

مَلِيئَة‌: پر شده.

مُمْتِعَة: ‌ لذت بخش.

مَمْلُوءة‌ (مَلِيئَة‌)(متروسَة)(عا): مملو، پر.

ممنوعُ  الاتجاه إِلَى اليَمِين: گردش به راست ممنوع.

ممنوعُ الاتِّجاهِ إِلَى الشّمالِ: گردش به چپ ممنوع. «الشّمال« در عربی به دو معنا استعمال می‌شود:-1  شمال -2  چپ.

مَمْنُوعُ التَّصْوِيرِ: عكسبرداری ممنوع.

ممنوعُ الدُّخولِ: داخل شدن ممنوع.

ممنوعُ الدَّوَرانِ: دور زدن ممنوع.

مَمْنوعُ اللَّمْسِ: لمس كردن ممنوع.

ممنوعُ المُرُورِ: عبور ممنوع.

ممنوعُ الوُقُوفِ: توقف ممنوع.

مُنَاوِبَة: شبانه روزی (نوبتی).

مُنْتَصَف‌ اللَّيْل: ‌نيمة‌ شب‌.

مُنْحَدِرٌ خَطِر: شيبِ خطرناك.

مُنْخَفِضَة‌ (واطِئَة): پايين.

مُنْذُ فَتْرَة‌:ٍ مدتي‌ پيش‌.

مُنَزَّلة‌ُ الباذِنجان‌: ته‌چين‌ بادمجان‌.

مُنَشِّف‌ُ الشَّعْرِ (سيشوار): سشوار.

مِنْشَفَة: حوله‌‌.

مِنْطَقةٌ عَسْكَرِيَّة: منطقه نظامی.

مَنِكان‌ُ (عارِض‌ُ الزِّياء، دمية‌): مانكن‌ (مجسمه‌ نمايش‌ لباس‌).

مُهَدّئة: آرام بخش.

مِهْنَة:  شغل‌.

مُوَدِّعين: بدرقه کنندگان.

مُوضَة‌: مد.

موظَّف‌: كارمند.

مَوْقِد: ‌اجاق.

مَوْقِفُ الباصاتِ: ايستگاه اتوبوسها.

مياه‌ٌ معدنية: آبهای معدنی.

 

ن

نُؤَدِّي : انجام می‌دهيم.

نَبْدَأُ: آغاز مي‌كنيم‌.

نَتَّجِه‌ُ : رهسپارمي‌شويم‌.

نَجَحْتُ : موفق شدم.

نَحَّات: مجسه ساز.

نَحَّاس (صَفَّار): مسگر.

نَخْلَعُ الملابِسَ: لباسها را بيرون می‏آوريم.

نَرْمِي: سنگ می‌زنيم.

نَرُوحُ : مي‌رويم‌.

نَزيف‌: خونريزي‌.

نَسَّاجُ القماش: بافنده پارچه.

نَسْتَريحُ‌: استراحت‌ مي‌كنيم‌.

نَصِل‌ُ: میرسيم.

نُصَلِّي‌: نماز مي‌خوانيم‌.

نَطُوفُ : طواف می‌کنيم.

نَظَّارات: عينك‏ها.

نِظَامُ الإِعلاناتِ المُتَحَرِّكةِ: سيستم آگهی‌های  متحرک.

نُقَبِّل‌ُ: می‌بوسيم‌.

نُقَصِّرُ : كوتاه‌ مي‌كنيم‌.

نُقُود، مف: نَقْد: پول ها.

نَلْبس‌ُ: مي‌پوشيم‌.

نَنْزع‌ُ: بيرون‌ می‌آوريم‌.

نَنْوي:  نيت می‌کنيم.

نَوَدُّ: دوست‌ داريم‌.

نُوَدِّع‌ُ: وداع میکنيم، حافظي‌ مي‌كنيم‌.

نَياشين‌ : مدالها ، نشانها.

 

هـ

هاتفِ الجَوَّالِ (النَّقَّال، الخِليِويّ،  المَحْمُول): تلفن همراه.

هُدِمَ: تخريب شده.

هَرَّاسَة‌ البَطَاطِس‌ِ: پوره‌كن‌ِ سيب‌ زميني‌.

 

و

وَجْبَة‌ُ الفُطُورِ (التَّرْويقة‌ِ): سرويس‌ صبحانه.

وَجعُ‌ الرَّأْس‌ِ (الصُّدَاع‌):  سر درد.

وَصْفَةٌ طِبِّيَّة: نسخه پزشکی.

وَعِر: ناهموار.

وَقِّع‌ْ: امضاء كن.

 

ی

يُؤَمِّنُون:‌َ تأمين‌ مي‌كنند.

يَبْعُدُ: فاصله‌ دارد.

يَتَضَمَّن‌ُ: در بر دارد.

يَتَعَرَّق‌ُ: عَرَق‌ مي‌كند.

يَخْتِم‌ُ: مُهر میزند.

يَرْغَبُونَ في...: متمايل به .... هستند.

‌يَرِن‌ُّ الهاتف‌ُ: تلفن‌ زنگ‌ مي‌زند.

يُرِيحك: شما را راحت می کند.

يُشْبِهُ: شباهت دارد.

يَشْمل‌ُ: شامل‌ مي‌شود.

يَطُوف‌ُ: طواف‌ مي‌كند.

يُعْرَفُ: شناخته می‌شود.

يُعَرِّفُ: معرفی می‌کند.

يُفَضِّلُون: ترجيح‌ مي‌دهند.

يُقَبِّلُونَ: مي‌بوسند.

يَقْطِين‌ (قَرْع‌): كدو حلوايي.

يُكَرِّرُ: تكرار مي‌کند.

يَمْنَعُ : مانع میشود.

يُواجِهُنا : با ما روبرو مي‌شود.


 

 


 

[1] - ستوان: فرمانده يک دسته متشکل  از ۳۰ تا ۴۰ نفر است.

[2] - گروهبان: فرمانده يک گروه متشکل  از ۸ تا ۱۲ نفر است. هر گروه معمولاً از دو جوخه تشکيل می‌شود.

[3] - اَرتِشبُد را گاهی با ردهٔ ژنرال يکی دانسته‌اند

[4] - سپهبد: فرمانده يک سپاه از ارتش است که معمولاً متشکل از ۳۰.۰۰۰ سرباز يعنی دو لشکر است.

[5] - امير:  لقبی است که در ارتش برای دارندگان درجه نظامی بالاتر از سرتيپ بکار میëرود. مثلاً امير سپهبد صياد شيرازی.معادل اين لقب در سپاه و نيروی انتظامی، سردار است.

[6] - سَروان:  فرمانده يک گروهان است که معمولاً از ۱۰۰ تا ۴۰۰ سرباز تشکيل شده است.

[7] - ديگر اعداد عبارتند از: (پانزده، شانزده، هفده، هجده، نوزده، بيست، بيست و يك، سی، چهل، پنجاه، شصت، هفتاد، هشتاد، نود، صد، دويست، سيصد، چهارصد، پانصد، ششصد، هفتصد، هشتصد، نهصد، هزار : خَمْسَ عَشْرةَ، سِتَّ عَشْرةَ، سَبْعَ عَشْرَةَ، ثماني عَشَرةَ، تسعَ عَشْرةَ، عشْرونَ، واحدٌ و عشرونَ، ثلاثون ،اربعونَ، خمسُون، سِتُّونَ، سَبْعُون، ثَمانُونَ، تسْعونَ، مائة، مِئَتَانِ، ثَلاثمائة، أربعمائة، خمسمائة، سِتّمائة، سبعمائة، ثَمانمائة و تسعمائة).

[8]-  ساير اعداد ترتيبى مانند اعداد غير ترتيبى است. مانند: سی ‏ام، چهلم، پنجاهم، شصتم، هفتادم، هشتادم، نودم، صدم: الثَّلاثُونَ، الأربعونَ، الخَمْسُونَ، السِّتّونَ، السَّبْعُونَ، الثَّمانُونَ ، التِّسْعُونَ، المائة.