شرح و ترجمه نهج البلاغه

ناصر مکارم شيرازي

- ۹ -


بخش بيستم

فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ، وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ، اخْتَارَ آدَمَ، عَلَيْهِ السَّلامُ، خِيرَةً مِنْ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ، وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ، وَ أَرْغَدَ فِيهَا أُكُلَهُ، وَأَوْعَزَ إِلَيْهِ فِيمَا نَهَاهُ عَنْهُ، وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِي الإِقْدَامِ عَلَيْهِ التَّعَرُّضَ لِمَعْصِيَتِهِ، وَ الْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزَلَتِهِ; فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ - مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ - فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ، وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ، و لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ، مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ، وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ، وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاَتِهِ، قَرْناً فَقَرْناً; حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) حُجَّتُهُ، وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ.

ترجمه

هنگامى كه (خداوند) زمين را آماده ساخت و فرمان خويش را (در تمام جهات) نافذ كرد، آدم را از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد، و او را نخستين و برترين آفريده، خويش قرار داد; او را در بهشت خود ساكن كرد و غذاهاى فراوان و گوارا را در اختيارش نهاد و (در عين حال) قبلا از آنچه ممنوعش كرده بود وى را بر حذر داشت، و آگاهش ساخت كه اقدام بر آن (و تناول از درخت ممنوع) سبب عصيان و نافرمانى او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر خواهد افكند! ولى آدم اقدام بر آن چيزى كه از آن نهى شده بود كرد و علم خداوند درباره او به وقوع پيوست; به همين جهت، او را پس از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با كمك نسل خود زمين را آباد سازد و حجّت را بر بندگانش اقامه كند; و بعد از از مرگ آدم، بندگان را از حجّت بر ربوبيّتش خالى نگذاشت و ميان فرزندان آدم و معرفت خويش پيوندى برقرار ساخت و قرن به قرن، حجت ها و دليل ها را بر زبان پيامبران برگزيده و حاملان ودايع رسالت خويش براى آنها اقامه نمود، سرانجام به وسيله پيامبر ما محمّد(صلى الله عليه وآله)حجتش تمام شد (و سلسله پيامبران ختم گرديد) و بيان احكام و انذار و (بشارت) به آخر رسيد.

شرح و تفسيرآفرينش آدم و بعثت پيامبران

در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به مسأله آفرينش آدم بعد از مهيّا شدن زمين در تمام جهات مى پردازد و مى فرمايد: «هنگامى كه خداوند زمين خود را آماده ساخت و فرمان خويش را (در تمام جهات) نافذ كرد، آدم را از ميان تمام آفريده ها برگزيد و او را نخستين و برترين خلق خويش قرار داد!» (فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ، وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ، اخْتَارَ آدَمَ، عَلَيْهِ السَّلامُ، خِيرَةً مِنْ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ).(1) تعبير به «أَوَّلِ جِبِلَّتِهِ» (نخستين مخلوق خود) ممكن است اشاره به نخستين انسان از نظر ترتيب زمانى باشد، و يا نخستين مخلوق از نظر موقعيّت و مقام، و يا هر دو.

سپس مى افزايد: «خداوند او را در بهشت خود جاى داد و غذاهاى فراوان و گوارا در اختيارش نهاد و (در عين حال) پيشاپيش از آنچه ممنوعش كرده بود وى را بر حذر داشت، و آگاهش ساخت كه اقدام بر آن (تناول از درخت ممنوع) سبب نافرمانى او خواهد بود و مقام و منزلتش را به خطر مى افكند!». (وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ، وَ

1. «جِبلّه»، به معناى طبيعت و فطرت انسان است (اين واژه از مادّه «جبل» به معناى كوه گرفته شده است و از آنجا كه فطرت انسان غير قابل تغيير است، مانند كوه كه نمى شود آن را جابجا كرد، به آن «جبّله» گفته شد). أَرْغَدَ فِيهَا أُكُلَهُ، وَأَوْعَزَ(1) إِلَيْهِ فِيمَا نَهَاهُ عَنْهُ، وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِي الإِقْدَامِ عَلَيْهِ التَّعَرُّضَ لِمَعْصِيَتِهِ، وَ الْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزَلَتِهِ).

آرى، خداوند آدم(عليه السلام) را در بهشت زمين (باغى بسيار خرّم و سرسبز و پر از ميوه ها از باغ هاى روى زمين) جاى داد و جمله «فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ» گواه روشن اين معناست.

سپس گفتنى ها را به آدم گفت و امر و نهى خويش را به عنوان نخستين تكليف براى آدم بيان كرد و از عاقبت شوم نافرمانى او را باخبر ساخت.

گرچه در اين عبارت تصريح به شجره منهيّه (درخت ممنوع) نشده، ولى به طور اشاره بيان گرديده است و اين همان چيزى است كه در آيات متعدّدى از قرآن مجيد ديده مى شود. از جمله مى فرمايد: «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً; پيش از اين از آدم پيمان گرفته بوديم، امّا او فراموش كرد و عزم استوارى براى او نيافتيم».(2) در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ قُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلاَمِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ شَجَرَةِ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ; و گفتيم: اى آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن و از نعمت هاى آن از هر جا مى خواهيد گوارا بخوريد; ولى نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران خواهيد شد!»(3) سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «امّا آدم اقدام بر آن چيزى كه از آن نهى شده بود كرد، و علم خداوند درباره او به وقوع پيوست». (فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ- مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ-).

ممكن است در ابتدا چنين به نظر رسد، كه تعبير «مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ» نشان

1. «أَوعز» از مادّه «وعز» (بر وزن وعظ) به معناى پيشنهاد كردن كارى به ديگرى است.

2. سوره طه، آيه 115.

3. سوره بقره، آيه 35.

مى دهد كه آدم مجبور بود راه نافرمانى را بپيمايد، چرا كه در علم خداوند اين معنا گذشته بود (و اين همان شُبهه معروف طرفداران جبر در مسأله علم ازلى خداوند است).

ولى همانگونه كه در بحث جبر و تفويض به طور مشروح گفته ايم; هرگز علم ازلى سبب اجبار بر عمل نمى شود! چرا كه خداوند مى دانسته، آدم از روى اختيار اقدام به چنين كارى مى كند; درست مثل اينكه استادى بداند فلان شاگرد او، به خاطر كوتاهى در درس و بحث، آخر سال رفوزه مى شود. به يقين اين علم و آگاهى، شاگرد او را مجبور بر اين كار نمى كند. چرا كه او مى داند، شاگردش با علم و اختيار خود راه خطا مى رود; به خاطر تنبلى و تن پرورى و يا به هر دليل ديگر.(1) و به همين دليل، بعد از اين كار مورد مؤاخذه قرار گرفت و به او گفته شد: «أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَنْ تِلْكُما الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ; آيا شما را (تو و همسرت را) از آن درخت نهى نكردم و نگفتم شيطان دشمن آشكار شماست».(2) اگر آدم واقعاً مجبور بود، چگونه خداوند حكيم او را بر چيزى كه اختيار نداشته مؤاخذه مى كند و نيز چرا آدم از كرده خود پشيمان مى شود و توبه مى نمايد و چرا خداوند حكيم او را به خاطر اين كار از بهشت خارج مى كند؟ تمام اينها دليل بر آن است كه علم ازلى خداوند، هيچ گونه تضادّى با اختيار آدم و ديگران نداشته و ندارد.

سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «خداوند او را بعد از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با كمك نسل خود، زمين را آباد سازد، و حجّت را بر بندگانش، اقامه كند». (فَأَهْبَطَهُ(3) بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ، وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ).

با توجه به عبارت گذشته، كه مى فرمود: خداوند آدم را در زمين جاى داد،

1. شرح بيشتر درباره اين موضوع را در كتاب «خدا را چگونه بشناسيم» مطالعه كنيد.

2. سوره اعراف، آيه 22.

3. «أهبط» از مادّه «هُبوط» به معناى نزول و پايين آمدن است. استفاده مى شود كه منظور از هبوط و نزول آدم، هبوط ونزول مكانى نيست; بلكه مقامى است; يعنى خداوند آدم را از آن مقام والايى كه داشت به خاطر اين ترك اُولى تنزّل داد.

تعبير به عمران و آبادسازى به وسيله آدم و نسل او نشان مى دهد كه بايد هدف همه انسانها عمران و آبادى زمين باشد، نه تخريب آن به وسيله جنگها و اختلافات ويرانگر و يا تنبلى و سستى و بيكارى و يا حتّى تخريب محيط زيست! و جالب اينكه اين عمران و آبادى بعد از توبه صورت گرفته و تا انسان از خطاهاى خود توبه نكند توفيق اين عمران و آبادى دست نمى دهد. در قرآن مجيد نيز مى خوانيم: «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيِهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ; اوست كه شما را از زمين آفريد و آبادى آن را به شما واگذاشت; پس از او آمرزش بطلبيد سپس به سوى او باز گرديد (و به عمران و آبادى زمين بپردازيد)»(1) در ضمن از جمله «فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ» به خوبى استفاده مى شود كه هبوط آدم بعد از توبه صورت گرفته است.

نكته ديگرى كه در عبارت فوق به چشم مى خورد و بارها در آيات قرآن به آن اشاره شده، مسئله اتمام حجّت بر بندگان است. گر چه خداوند به انسانها عقل داده است، ولى به آن اكتفا نفرموده; بلكه با فرستادن پيامبران و نزول كتابهاى آسمانى و ابلاغ مبلّغان الهى - كه در هر عصر و زمان صورت مى گرفته - حجّت را بر بندگانش تمام كرد، همانگونه كه در ادامه اين سخن مى فرمايد:

«بعد از مرگ آدم، بندگان را از حجّت بر ربوبيّتش خالى نگذاشت و ميان فرزندان آدم و معرفت خويش پيوندى برقرار ساخت و قرن به قرن، حجّت ها و دليل ها را بر زبان پيامبران برگزيده و حاملان ودايع رسالت خويش براى آنها اقامه نمود، تا اينكه

1. سوره هود، آيه 61.

به وسيله پيامبر ما محمّد(صلى الله عليه وآله) حجّتش تمام شد (و سلسله پيامبران ختم گرديد) و بيان احكام و انذار (و بشارت) به آخر رسيد». (و لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ، مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ، وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ، وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاَتِهِ، قَرْناً(1) فَقَرْناً; حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)حُجَّتُهُ، وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ(2) عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ(3)).

از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه توبه قبلا بوده و از بعضى استفاده مى شود كه توبه بعد صورت گرفته است و جمع ميان آنها كاملا ممكن است، كه آدم(عليه السلام) توبه از خطاى خود را مكرّر انجام داد: هم قبل از هبوط و هم بعد از هبوط; و بسيار مى شود كه انسان خطايى مرتكب مى شود و ساليان دراز هر زمان به يادش مى آيد، استغفار مى كند.

جمله «لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ» نشان مى دهد كه آدم يكى از پيامبران الهى و از حجّت هاى او بوده است و بعد از رحلت او، خدا پيامبران ديگرى در هر زمان فرستاد و همچنان ادامه يافت تا به خاتم انبيا رسيد.(4) در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر اتمام حجّت در هر عصر و زمان لازم است چرا با ظهور پيامبر اسلام، سلسله پيامبران پايان گرفت و آن حضرت خاتم انبياء بود؟

1. «قَرْن» به معناى يك زمان طولانى است كه گاه به صد سال اطلاق مى شود و گاه به معناى جماعتى است كه در يك عصر با هم زندگى مى كنند.

2. «مَقْطع» به معناى پايان است.

3. «عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ» تعبير به «عُذر» در اينجا به معناى اتمام حجّت بر بندگان است به گونه اى عذرى براى آنها در مخالفت باقى نماند. و «نُذُر» جمع «نذير» در اينجا به معناى انذار است; يعنى: ذكر عواقب سوئى كه بر چيزى متّرتب مى شود.

4. جمله «لِيُقِيَمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ» (بنابراين كه ضمير «به» به آدم بر گردد)، نيز دليل ديگرى بر نبوّت آدم است و تعبير به «عِبَادِهِ» اشاره به حوّا و فرزندان آدم است. به علاوه سرنوشت آدم و خروج از بهشت بعد از ارتكاب خطا، حجّتى براى همه بندگان تا روز قيامت مى تواند باشد. پاسخ اين سؤال با توجّه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه خداوند آخرين دستورات و كامل ترين قوانين را بر پيامبر اسلام نازل كرد و اصول جامع و ضوابط متينى را مقرّر داشت كه دانشمندان هر قوم و هر ملّت در سايه آن مى توانند راه خود را به سوى خدا و طريق خويش را به سعادت بازيابند به خصوص اينكه اوصياى آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا دامنه قيامت خواهند بود.

(شرح بيشتر پيرامون اين سخن را در بحث «خاتميت» در جلد هشتم از تفسير «پيام قرآن» مطالعه كنيد!).

بخش بيست و يكم

وَ قَدَّرَ الأرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَها، وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ والسَّعَةِ فَعَدَلَ فِيهَا لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا. ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا، وَ بِسَلاَمَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا، وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا، وَ خَلَقَ الآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا، وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا، وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا، وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لأَشْطَانِهَا، وَ قَاطِعاً لَمَرائِرِ أَقْرَانِهَا.

ترجمه

خداوند روزى ها را مقدّر كرد و اندازه گيرى فرمود; گاه آن را زياد و گاه كم نمود، گاه با تنگى و گاه با وسعت روزى را تقسيم كرد و (در عين حال) عدالت را در آن رعايت فرمود، و هدف از آن تقسيم، اين بود كه هر كس را بخواهد با وسعت روزى يا تنگى آن بيازمايد و به وسيله آن، شكر و صبر غنى و فقير را آزمايش كند. سپس روزىِ وسيع را با فقر و بيچارگى درآميخت، تندرستى را با حوادث دردناك توأم ساخت، و شادى و سرور را با غصّه و اندوه قرين كرد. سرآمدِ عمر را آفريد; آن را گاه طولانى و گاه كوتاه قرار داد و گاه مقدّم و گاه موخّر داشت و سرانجام مرگ را با عوامل پايان عمر پيوند داد و با آن، رشته هاى طولانى حيات را درهم پيچيد و پيوندهاى محكم زندگىِ (توانمندان) را قطع كرد.

شرح و تفسير روزى، وسيله بزرگ آزمايش انسان

در ادامه بحث هاى گذشته پيرامون اتمام حجت از سوى پروردگار به وسيله فرستادن پيامبران و نزول كتب آسمانى و دلايل قوى و روشن، امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه به دو وسيله آزمون الهى نسبت به بندگان در مراحل مختلف تكليف اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد: «خداوند روزى ها را مقدّر كرد و اندازه گيرى فرمود; گاه آن را زياد و گاه كم نمود; گاه با تنگى و گاه با وسعت، روزىِ (بندگان) را تقيسم كرد». (وَ قَدَّرَ الأرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَها، وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ والسَّعَة).

و از آنجا كه ممكن است اين چنين توّهم شود كه تفاوت گذاشتن ميان بندگان، با عدالت سازگار نيست در جمله بعد مى افزايد: «خداوند ارزاق را به طور عادلانه تقسيم كرد». (فَعَدَلَ فِيهَا).

اشاره به اين كه عدالت به معناى مساوات و برابرى نيست; بلكه عدالت آن است كه به هر كس آنچه مصلحت او است بدهند چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمده است كه فرمود: خداوند مى فرمايد: «إِنَّ مِنْ عِبَادِىَ الْمُؤْمِنينَ مَنْ لاَيُصْلِحُهُ إِلاَّ الْفَاقَةَ وَ لَوْ أَغْنَيْتُهُ لأَفْسَدَهُ ذلِكَ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِي مَنْ لاَيُصْلِحُهُ إِلاَّ الصِّحَّةَ وَ لَوْ أَمْرضْتُهُ لأَفْسَدَهُ ذلِكَ...; بعضى از بندگان با ايمان من هستند كه جز تنگدستى آنها را اصلاح نمى كند و اگر آنها را غنى سازم موجب فسادشان مى شود و بعضى از بندگان من هستند كه جز سلامت (و غنا) آنها را اصلاح نمى كند و اگر آنها را بيمار (و فقير) كنم موجب فسادشان مى شود; (بنابراين به هر يك آنچه سبب صلاح حالشان مى شود مى دهم)».(1)

1. بحارالانوار، جلد 68، صفحه140. شبيه همين معنا مخصوصاً در مورد غنا و فقر و همچنين سلامت و بيمارى و توفيق عبادت و عدم توفيق، در جلد 5 بحارالانوار، صفحه 284 از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از خداوند متعال نقل شده است. سپس در اين زمينه شرح بيشترى مى دهد; مى فرمايد: «هدف از آن تقسيم اين بوده است كه هر كه را بخواهد به وسعت روزى، يا تنگى آن بيازمايد (و به تعبير ديگر:) به وسيله آن، شكر و صبر غنى و فقير را امتحان كند». (لِيَبْتَلِيَ مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا).

ممكن است اين تفاوت در اشخاص مختلف باشد; گروهى از نعمت فراوان بهره گيرند تا در ميدان آزمايش نشان دهند كه آيا شكر اين همه نعمت را به جا مى آورند و بخشى از ثروت خداداد را در اختيار محرومان قرار مى دهند و آنچه را دارند در جاى خود مصرف مى كنند، يا به عكس، فزونى ثروت آنها را از خدا و خلق بيگانه مى كند و در غرور و غفلت فرو مى برد; يا اين كه تنگى روزى، صبر و استقامت آنها را درهم مى شكند و آنان را به حرام و ناشكرى و اعتراض بر پروردگار وادار مى سازد.

حتّى در يك انسان ممكن است هر دو حالت واقع شود: گاه غنى و بى نياز، و گاه فقير و تنگدست; و هر كدام از اين دو، ميدان آزمون الهى است، ميدان آزمون شكر و صبر و عدم استقامت و بى تابى.

در ادامه اين سخن، به اين نكته اشاره مى كند كه فقر و غنا و سلامتى و بيمارى، چنان از هم جدا نيستند كه انسان بتواند بر يكى تكيه كند; بلكه چنان به هم نزديك يا آميخته اند كه بر هيچ يك نمى توان اعتماد كرد; مى فرمايد: «سپس روزىِ وسيع را با باقى مانده فقر و بيچارگى درآميخت، و تندرستى را با حوادث دردناك توأم ساخت، و شادى و سرور را با غصّه و اندوه قرين كرد». (ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ فَاقَتِهَا، وَ بِسَلاَمَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا، وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا).(1) تا هيچ كس در حال غنا و سلامت و شادى و سرور مغرور نگردد و همگان بدانند اين امور هميشه و همه جا و در مورد هر كس در معرض زوال و نابودى و تبديل به

1. «أتراح» جمع «ترح» (بر وزن فرح) به معناى غم و غصه است و غالباً آن را به معناى ضدّ فرح تفسير كرده اند; ولى گاه به معناى هلاكت و قطع خير و خوبى نيز اطلاق شده است. ضدّ است و به گفته شاعر:

بر مال و جمال خويشتن غرّه مشو كان را به شبى برند و اين را به تبى! با توجّه به اينكه «عقابيل» جمع «عقبوله» (بر وزن جرثومه) به معناى بقاياى بيمارى و مشكلات و آثارى كه از «تب» به صورت «تبخال» بر لبها باقى مى ماند، مى باشد; تعبير بالا نشان مى دهد كه مشكلات و گرفتارى ها و آثار و بقاياى آن، همواره در كنار خوشى ها و راحتى ها قرار دارد و هرگز از آن جدا نمى شود و جمله «بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا» تأكيد ديگرى بر اين معنا است; چرا كه «أَتْرَاح» جمع «ترح» (بر وزن فرح) به معناى غم و اندوه است; در نتيجه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «شادى ها با اندوه ها آميخته و غصّه ها در كنار شادمانى نشسته است».

دومين نكته اى كه از امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن بيان مى فرمايد، زمان دار بودن زندگى است، كه بالأخره پايانى دارد و دير يا زود به پايان مى رسد و چيزى كه براى هيچ كس از آن گريزى نيست، مرگ است. مى فرمايد: «سرآمد زندگى و پايان عمر را آفريد، آن را گاه طولانى و گاه كوتاه قرار داد، و گاه مقدّم و گاه مؤخّر داشت». (وَ خَلَقَ الآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا، وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا).

«سرانجام مرگ را با عوامل پايان عمر، پيوند داد; (و بيمارى ها را بهانه هايى براى سرآمدِ زندگى مقرّر داشت.) و با آن رشته هاى طولانى حيات را درهم پيچيد، و پيوندهاى محكم زندگى (توانمندان و اقويا) را با آن قطع كرد!» (وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا، وَ جَعَلَهُ خَالِجاً(1) لأَشْطَانِهَا(2)، وَ قَاطِعاً لَمَرائِرِ(3) أَقْرَانِهَا).

1. «خالج» از مادّه «خلج» (بر وزن خرج) به معناى جذب كردن است و خلجان چيزى در ذهن انسان به معناى مجذوب شدن ذهن در برابر چيزى است; و «خليج» را از آن جهت «خليج» گفته اند كه بخش عظيمى از آب دريا را به خود جذب مى كند.

2. «أشطان» جمع «شطن» (بر وزن وطن) به معناى طناب يا طناب طويل است. اين واژه گاهى به معناى دورى نيز آمده است و «شيطان» را به اين مناسبت شيطان مى گويند كه دور از هدايت و رحمت خداست.

3. «مَرائر» جمع «مرير» به معناى طناب محكم است. امام(عليه السلام) در اين عبارت كوتاه به نكته هاى فراوانى اشاره فرموده، از جمله اين كه بعضى به طور طبيعى عمر طولانى دارند و بعضى عمر كوتاه و در عين حال، گاهى همان عمر طولانى بر اثر اعمال بى رويه، يا انواع گناهان كوتاه مى شود و گاه آن عمر كوتاه به خاطر رعايت مسايل مربوط به تندرستى و يا بر اثر اعمال و كارهاى نيك طولانى مى شود. همچنين به اين نكته اشاره فرموده كه براى مرگ اسباب فراوانى است; اگر انسان بتواند از بعضى بگريزد، در چنگال ديگرى گرفتار خواهد شد و حتّى نيرومندترين نيرومندان از مرگ در امان نيست! بنابراين، هيچكس نبايد به سلامتى و تندرستى و جوانى و نيرومندى مغرور گردد و هر كس در هر سن و سال و در هر شرايطى بايد با اعمال صالحه آماده سفر آخرت باشد.(1) بعضى از «شارحان نهج البلاغه» اين احتمال را نيز داده اند كه مراد از تقديم و تأخير، اين است كه خداوند طبق مصالحى بعضى را در زمان هاى گذشته آفريده و زمان آنها را مقدّم داشته و بعضى را در زمان هاى بعد آفريده است، ولى معناى اوّل مناسبتر و آموزنده تر است.

آيا روزى هر كس مقدّر است؟

نه تنها از عبارت بالا، بلكه از بسيارى از آيات قرآن و روايات مقدّر بودن روزى استفاده مى شود و در منابع مختلف مى بينيم كه وسعت و فراخى روزى يا تنگى و ضيق آن، به اراده و مشيّت خداوند نسبت داده شده است، تا بندگان خود را بيازمايد.

به تعبير ديگر: به هر كس آنچه مصلحتش بوده است داده و براى هر كس آنچه

1. درباره مسأله «أجل و سرآمد عمر» بحث مشروحى در جلد سوم ذيل خطبه 62 بيان شد. مايه صلاح حالش بوده مقرّر فرموده. اين تعبيرات سؤالات متعدّدى بر مى انگيزد.

نخست اينكه: اگر چنين است پس تلاش و كوشش، براى رزق و روزى چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ ديگر اينكه: اين گونه برداشت ها سبب ركود فعّاليت هاى اجتماعى و عقب ماندگى جامعه مى گردد; جامعه اى كه بايد پرنشاط و پراميد به فعّاليت هاى گسترده بپردازد و در ميدان رقابت از جوامع غير مسلمان عقب نماند.

قرآن مجيد مى فرمايد: «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيَشَتَهُمْ فِي الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَات; ما معيشيت و (روزى) آنها در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم».(1) ولى پاسخ اين سؤال ها در روايات اسلامى آمده است كه هرگاه كنار هم چيده شود، ابهامى باقى نمى ماند.

از يك سو، در همين نهج البلاغه و كلمات مولا مى خوانيم: «إِنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتاكَ; روزى بر دو گونه است: قسمتى از آن، تو بايد به دنبالش بروى و قسمتى از آن، او به دنبال تو مى آيد به گونه اى كه اگر به سراغش نروى به سراغ تو خواهد آمد».(2) واقعيت نيز چنين است كه قسمت مهمّى از روزى چيزى است كه انسان بايد در راه آن تلاش و كوشش كند و تمام هوش و استعداد و توان خود را به كار گيرد و بدون اينها هرگز به آن نخواهد رسيد; ولى بخش ديگرى روزى هاى ناخواسته است كه به سراغ انسان مى آيد و به او نشان مى دهد كه اگر چه تلاش و كوشش يك اصل مهم است، امّا رازقيّت خدا منحصر به آن نيست و در همه حال بايد به او دل بست و همه چيز را از او دانست.

1. سوره زخرف، آيه 32.

2. نهج البلاغه، نامه

31. در روايت ديگرى مى خوانيم: «از جمله دعاهايى كه مستجاب نمى شود، دعاى انسان سالمى است كه در خانه نشسته و دست از تلاش و كوشش برداشته و عرضه مى دارد: خدايا به من روزى ده! (فرشتگان الهى) به او مى گويند: اين دعاى تو مستجاب نيست. برخيز و تلاش كن.» امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «أَرْبَعٌ لاَيُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ: الرَّجُل جَالِسٌ فِي بَيْتِهِ، يَقُولُ: يَا رَبِّ ارْزُقْنِي! فَيَقُولُ لَهُ: أَلَمْ آمُرْكَ بِالطَّلَبِ».(1) از سوى ديگر، تقديرات الهى در بسيارى از موارد هماهنگ با تدبيرات ما است; يعنى خداوند مقدّر كرده آنها كه تلاش و كوشش مى كنند سهم بيشترى داشته باشند و آنها كه سُست و تنبل اند سهم كمتر. اين هماهنگىِ تقدير و تدبير، پاسخ روشنى به كسانى مى دهد كه به بهانه تقدير از تدبير سرباز مى زنند و تن به تنبلى مى دهند.

از سوى سوم، بى شك استعداد جسمانى و فكرى همه انسان ها يكسان نيست و افراد بشر از نظر هوش و استعداد و مديريّت اقتصادى و توان جسمى براى كار كردن بسيار تفاوت دارند و همين، سرچشمه تفاوت بهره هاى آنها در اين قسمت مى شود; آن كس كه اين تفاوت ها را مقدّر كرده، طبعاً تفاوت هاى روزى را نيز مقدّر فرموده است و انتظار يكسان بودن همه انسانها از نظر روح و جسم، انتظار بسيار بى جايى است; مانند انتظار مساوى بودن همه اعضاى بدن و تمام استخوان ها و عضلات; چرا كه در مجموعه بدن، هر عضوى مأموريتى دارد و توان او به اندازه مأموريت اوست و مجموعه جهان انسانيّت نيز، همانند يك بدن است با تفاوت ها در جهات مختلف و طبعاً با تفاوت در بهره هاى روزى.

نتيجه اينكه: آنچه در خطبه بالا درباره تقدير ارزاق آمده، مى تواند اشاره اى به تمام آنچه در سه نكته بالا گفتيم بوده باشد و اين چيزى بر خلاف عدالت نيست; بلكه عين عدالت و حكمت است.

1. ميزان الحكمه، جلد 2، حديث 5701.

بخش بيست و دوّم

عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ، وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ، وَ خَواطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ، وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ، وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ الْجُفُونِ، وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ الْقُلُوبِ، وَ غَيَابَاتُ الْغُيُوبِ، وَ مَا أَصْغَتْ لاِسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الأَسْمَاعِ، وَ مَصَائِفُ الذَّرِّ، وَ مَشَاتِي الْهَوامِّ، وَ رَجْعِ الْحَنِينِ مِنَ الْمُولَهَاتِ، وَ هَمْسِ الأَقْدَامِ، وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلاَئِجِ غُلُفِ الأَكْمَامِ، وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا وَ مُخْتَبَاءِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ الأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا، وَ مَغْرِزِ الأَوْرَاقِ مِنَ الأَفْنَانِ، وَ مَحَطِّ الأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الأَصْلاَبِ، وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا، وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا، وَ مَا تَسْفِي، الأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا، وَ تَعْفُو الأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا، وَ عَوْمِ بَنَاتِ الأَرضِ فِي كُثْبَانِ الرِّمَالِ.

ترجمه

خداوند از اسرار پنهانى رازداران آگاه است، واز نجواى آنان كه آهسته سخن مى گويند با خبر است، از آنچه به اذهان از طريق ظنّ و گمان، مى گذرد، و از تصميماتى كه به يقين مى پيوندد، آگاهى دارد.

برق نگاه هاى خيانت آميز چشم ها را كه از لابه لاى پلك ها خارج مى شود، مى بيند و از آنچه در نهانگاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده هاى ظلمانى غيب پوشيده و پنهان است و از آنچه كه پرده هاى گوشها مخفيانه مى شنود، آگاه است، او از درون لانه هاى تابستانى مورچه گان و خانه هاى زمستانى حشرات، و آهنگ اندوه بار زنان غم ديده، و صداى آهسته گامها، آگاهى دارد.

و نيز از جايگاه پرورش ميوه ها در درون غلاف شكوفه ها، و از مخفى گاههاى وحوش در درون غارهاى كوهها و اعماق درّه ها، و از نهانگاه پشه ها در ميان ساقه ها و پوستهاى درختان، و از محل پيوستگى برگها و شاخه ها و از جاى حركت نطفه ها از صلت (پدران) و آميزش با نطفه (مادران) در درون رحم ها مطلع است. او از ابرهاى رقيقى كه (در آسمان) پيدا مى شود، سپس به هم پيوسته، و متراكم مى گردد و نيز از ريزش قطرات باران از ابرهاى متراكم و آنچه گردبادها با دامن خويش از روى زمين بر مى گيرند و باران ها با سيلاب خود آن را فرو مى نشانند و محو مى كنند و از فرورفتن جانوران زمين، در ميان تپه هاى شن (در همه جا و در هر زمان و در هر حال) به خوبى آگاه است!

شرح و تفسيراو از همه چيز آگاه است

با دقّت در بخش هاى مختلف اين خطبه عجيب، روشن مى شود كه امام(عليه السلام) يك مسير بسيار حساب شده را در «معرفة الله» و سپس شناخت اين جهان و بعد از آن، معرفت انسان و تربيت او پيموده است; با بيانى كه دقيقاً خواننده را در مراحل مختلف اين مسير طولانى رهبرى مى كند و به سر منزل مقصود، يعنى پرروش يك انسان كامل مى رساند.

در فصل گذشته، بعد از بيان آفرينش زمين و منابع حياتى آن و سپس آفرينش آدم و سرگذشت عبرت انگيز او در بهشت و سپس انتقال به زمين، پيرامون تقسيم ارزاق و تعيين آجال و سرآمد عمرها سخنان دقيق و بيدادگرى فرمود.

براى تكميل اين مباحث، در اين بخش از خطبه، سخن ازعلم خداوند درباره همه چيز و همه كس، در همه جا و در همه زمان و اسرار درون و برون مى گويد و با تعبيرات بسيار دقيق و ظريف و لطيف، انگشت روى جزئيّات آن مى گذارد; به گونه اى كه انسان با تمام وجود خود احساس مى كند كه همه عالم محضر خداست و تمام حركات و سَكَناتش، در حضور او انجام مى شود; همان احساسى كه مهمترين پايه تربيت و سوق به خوبى ها و جدايى از بدى هاست.

مى فرمايد: «خداوند از اسراسر پنهانى رازداران، آگاه است و از نجواى آنان كه آهسته سخن مى گويند باخبر است و به آنچه به اذهان به واسطه گمان خطور مى كند و از تصميماتى كه به يقين مى پيوندد، آگاهى دارد». (عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ، وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ، وَ خَواطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ، وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ).

در واقع، آنچه به ذهن مى آيد، گاهى واقعيّت هاست و گاه اوهام و پندارها; گاهى تصميم و اراده قطعى است و گاه شك و ترديد; گاه از درون وجود انسان مى جوشد و گاه از طريق سخنان محرمانه اين و آن به او منتقل شده; خدا از تمام اينها آگاه و باخبر است.

سپس مى افزايد: «خداوند برق نگاه هاى خيانت آميز چشم ها را كه از لابه لاى پلك ها خارج مى شود مى بيند و از آنچه در نهان گاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده هاى ظلمانى غيب پوشيده و پنهان است و از آنچه پرده گوش ها مخفيانه مى شنود، آگاه است». (وَ مَسَارِقِ(1) إِيمَاضِ(2) الْجُفُونِ،(3) وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ الْقُلُوبِ، وَ غَيَابَاتُ الْغُيُوبِ، وَ مَا أَصْغَتْ لاِسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ(4) الأَسْمَاعِ).

1. «مَسارق» جمع «مَسرق» از مادّه «سرقت» در اينجا به معناى نگاه هاى مخفيانه خيانت آميز است.

2. «ايماض» از مادّه «ومض» (بر وزن رمز) به معناى درخشش كوتاه و مخفيانه است.

 

3. «جُفون» جمع «جفن» (بر وزن جفت) به معناى پلك چشم است.

4. «مصائخ» جمع «مصيخه» از مادّه «صوخ» (بر وزن صوت) به معناى شكاف است و در اينجا منظور شكاف گوش ها است كه انسان از طريق آن، صداها را مى شنود.

با توجه به اينكه مهمترين منابع علم انسان قلب (عقل) و چشم و گوش است; همانگونه كه در قرآن مجيد آمده است: «وَاللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَتَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصَارَ وَ الاَْفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ; خداوند شما را از شكم مادران بيرون فرستاد در حالى كه چيزى نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد تا (آگاه شويد و) شكر نعمت هاى او را بجا آوريد»(1). و خداوند به تمام اين منابع احاطه دارد; بنابراين، از تمام اسرار درون انسان ها باخبر است.

سپس از اسرار درون انسان گذشته، به سراغ كوچكترين موجودات جهان مى رود; مى فرمايد: «خداوند از درون لانه هاى تابستانى مورچگان، و خانه هاى زمستانى حشرات، و آهنگ اندوهبار زنان غمديده، و صداى آهسته گامها آگاهى دارد». (وَ مَصَائِفُ(2) الذَّرِّ، وَ مَشَاتِي(3) الْهَوامِّ(4)، وَ رَجْعِ الْحَنِينِ(5) مِنَ الْمُولَهَاتِ(6)، وَ هَمْسِ(7) الأَقْدَامِ).

تكيه بر خانه هاى تابستانى مورچگان، از اين نظر است كه در تابستان كانون پرجوش و خروشى است كه انسان را به ياد يك جامعه فعّال و پر تلاش - كه با نظم و تدبير خاصّى اداره مى شود - مى اندازد و تكيه بر خانه هاى زمستانى حشرات، شايد از اين نظر است كه آنها در زمستان در خواب عميقى فرو مى روند و گاه چندين ماه طول مى كشد، كه به «خواب زمستانى» معروف است; خانه هاى آنها در اين فصل، شبيه گورستانى است خاموش، در حالى كه در واقع مركز تجمع زندگان است.

تكيه بر ناله هاى اندوهبار زنان غمديده و صداى آهسته قدم ها از اين نظر است

1. سوره نحل، آيه 78.

2. «مَصائف» جمع «مصيف» به معناى اقامتگاه تابستانى است; (از مادّه «صيف» به معناى تابستان).

3. «مَشاتى» جمع «مَشْتى» به معناى اقامتگاه زمستانى است (از ماده «شتاء» به معناى زمستان).

4. «هوام» جمع «هامّه» به معناى حشرات گزنده خطرناك است و گاه به مطلق حشرات اطلاق مى شود.

5. «حنين» به معناى ناله است (از مادّه «حنان» به معناى نازك دلى گرفته شده است).

6. «مولهات» به معناى زنان غمگين است از مادّه «وله» (بر وزن فرح) به معناى خوشحالى يا اندوه شديدى است كه عقل انسان را مى ربايد.

7. «همس» (بر وزن لمس) به معناى صداى آهسته و پنهان است و گاه به صداى پاى برهنه اطلاق مى شود. كه هر كدام را صداى خاصّى است و بيانگر واقعيت جداگانه اى. يكى از سوز و درد درونى حكايت مى كند و ديگرى از مخفى كارى و احتياط; يعنى خداوند هم از مراكز پر ازدحام باخبر است و هم از مكان هاى خاموش.

در ادامه اين سخن، باز انگشت روى امور ديگرى از امور لطيف و ظريف و مخفى و پنهان گذارده و شمول علم بى پايان پروردگار را نسبت به آن، با تعبيراتى بسيار جالب و زيبا روشن مى سازد. مى فرمايد: «خداوند از جايگاه پرورش ميوه ها در درون غلاف شكوفه ها، و از مخفى گاههاى وحوش در درون غارهاى كوه ها و اعماق درّه ها و از نهانگاه پشه ها در ميان ساقه ها و پوستهاى درختان، و از محلّ پيوستگى برگها به شاخه ها و از جاى حركت نطفه ها از صلب (پدران) وآميزش با نطفه (مادران) در درون رحم ها مطّلع است». (وَ مُنْفَسَحِ(1) الثَّمَرَةِ مِنْ وَلاَئِجِ(2) غُلُفِ(3) الأَكْمَامِ(4)، وَ مُنْقَمَعِ(5)الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ(6) الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا، وَ مُخْتَبَاءِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ(7) الأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا(8)، وَ مَغْرِزِ(9) الأَوْرَاقِ مِنَ الأَفْنَانِ(10)، وَ مَحَطِّ الأَمْشَاجِ(11) مِنْ مَسَارِبِ(12) الأَصْلاَبِ).

1. «مُنفسح» به معناى جايگاه وسيع از مادّه «فسح» (بر وزن مسح) به معناى وسعت دادن گرفته شده است.

2. «ولائج» جمع «وليجه» به معناى لباس زيرين و محرم اسرار و امر پنهانى است (از مادّه «ولوج» به معناى داخل شدن پنهانى).

3. «غُلف» جمع «غلاف» كه معناى آن مشهور است.

4. «أكمام» جمع «كمّ» (بر وزن جنّ) به معناى برگهايى است كه شكوفه ها را مى پوشاند و بعيد نيست اضافه «غُلُف» به «أكمام» اضافه بيانيّه باشد.

5. «مُنقمع» به معناى محلّ اختفا است (از مادّه «انقماع» به معناى اختفا گرفته شده است).

6. «غيران» جمع «غار» كه معناى آن معروف است. البتّه عرب به غارهاى وسيع، كهف مى گويد.

7- «سُوق» جمع «ساقه» مانند ساقه درختان و گياهان است.

8. «ألحيه» جمع «لحاء» (بر وزن كتاب) به معناى پوست درختان است.

9. «مَغْرز» به معناى محلّ ريشه هاى هر چيزى است; (از مادّه «غرز» (بر وزن فرض) به معناى فرو كردن است، مانند فرو كردن سوزن در پارچه).

10. «أفنان» جمع «فنن» (بر وزن قلم) به معناى شاخه تازه و پر برگ درختان است.

11. «أمشاج» جمع «مشج» (بر وزن مشق، يا بر وزن سبب) به معناى شىء مخلوط است.

12- «مَسارب» جمع «مسرب» (بر وزن مركب) به معناى محلّ راه رفتن در سراشيبى يا ريزش آب و مانند آن است. (از مادّه «سرب» (بر وزن حرب) به معناى راه سراشيبى است). تعبير به «مَنْفَسَح» كه به معناى جايگاه وسيع است، اشاره به اين نكته مى كند كه خداوند براى پرورش ميوه ها در درون شكوفه ها جايگاه وسيعى آفريده كه اجازه مى دهد به ميوه، از نقطه كوچكى شروع كند و گسترش پيدا كند تا زمانى كه تمام آن محل را پر كند.

تعبير به «مُنْقَمَعِ الوُحوش» نشان مى دهد كه حيوانات بيابان، براى محفوظ ماندن از حمله حيوانات ديگر به غارها و درّه ها پناه مى برند و به هنگام لزوم براى شكار كردن يا ساير حوائج بيرون مى آيند.

تعبير به «مُخْتَباءِ البَعوُضِ» اشاره به زندگى بسيارى حشرات در درون ساقه و پوست درختان است كه هم آنها را از حوادث مختلف حفظ مى كند و هم محلّى براى تغذيه آنان است.

تعبير به «مَغْرِزِ الأَوْرَاقِ...» نه اشاره به برگها است و نه شاخه ها; بلكه اشاره به محلّ خاصى است كه برگ به شاخه مى چسبد و ريشه هاى آن در درون شاخه فرو مى رود و آن را در برابر وزش بادها و طوفان ها حفظ مى كند و مسير آب و غذا براى برگ محسوب مى شود.

و تعبير به «مَحَطِّ الأَمْشَاجِ...» اشاره به اين است كه نطفه مرد از غدّه هايى كه در درون وجود او است به حركت در مى آيد و هنگامى كه به رحم مى ريزد با نطفه زن تركيب مى شود و در قرارگاه خود جهت پرورش و تبديل به يك انسان كامل قرار مى گيرد. خداوند تمام اين مسير و چگونگى تركيب و محل نزول آن را دقيقاً مى داند و نيز ممكن است «أَمْشَاج» اشاره به تركيب نطفه مرد از چند آب مختلف باشد كه در علم امروز ثابت شده است و هر يك از اين آبها به اندازه معيّن براى هدف خاصّى با ديگرى تركيب مى گردد و نطفه مرد را تشكيل مى دهد، سپس به سوى قرارگاه رحم حركت مى كند.

اگر انسان به تعداد ميوه هاى درختان و عدد وحوش بيابان و پشه ها و برگ هاى درختان و نطفه هاى مردان و زنان و جزئيّات آنها فكر كند - كه چه رقم شگفت انگيزى را تشكيل مى دهد - و توجّه داشته باشد كه خداوند از تمام اين جزئيّات باخبر است، آنگاه احساس مى كند كه در هر جا و در هر زمان و در همه حال، از اعمال و نيّات او به خوبى آگاه است.

سپس به سراغ بخش ديگرى از ريزه كارى هاى جهان آفرينش و حوادث حساب شده و موجودات مختلف آن مى رود و چنين مى افزايد: «خداوند از ابرهاى رقيقى كه (در آسمان) پيدا مى شود سپس به هم پيوسته، متراكم مى گردد و نيز از ريزش قطرات باران از ابرهاى متراكم و آنچه گردبادها با دامان خويش از روى زمين بر مى گيرند و بارانها با سيلاب خود آن را فرو مى نشانند و محو مى كنند و از فرو رفتن جانوران زمين در ميان تپّه هاى شن، (در همه جا و هر زمان و در هر حال) به خوبى آگاه است!». (وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا، وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا، وَ مَا تَسْفِي،(1) الأَعَاصِيرُ(2) بِذُيُولِهَا، وَ تَعْفُو(3) الأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا، وَ عَوْمِ(4) بَنَاتِ الأَرضِ فِي كُثْبَانِ(5) الرِّمَالِ).

آرى! او كه از تمام دقايق عالم هستى و از جزئيّات مخلوقات جاندار و بى جان در زمين و آسمان، در هر شرايط و در هر حالت، آگاه است; و از پيدايش و گسترش و جابه جايى و حركات آنها، دقيقاً باخبر است; چگونه ممكن است از اعماق نيّات من بى خبر باشد؟!

1. «تَسْفِى» از مادّه «سَفى» (بر وزن نفى) به معناى بادى است كه خاك و غبار زيادى بر مى انگيزد.

2. «أعاصير» جمع «إعصار» (بر وزن اجبار) به معناى گردباد است .

3. «تعفو» از مادّه «عفو» به معناى محو كردن است و هنگامى كه اين واژه در مورد گناهان به كار مى رود به معناى محو گناهان است و تندرستى را از اين نظر عافيت مى گويند كه بيمارى را محو مى كند.

4. «عَوم» (بر وزن قوم) به معناى شنا كردن و فرو رفتن است.

5. «كُثبان» جمع «كثيب» به معناى تلّ و تپه است (از ماده «كثب» (بر وزن كسب) به معناى جمع كردن است).