شرح و ترجمه نهج البلاغه

ناصر مکارم شيرازي

- پى‏نوشت‏ها -


(1) - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 425.
(2) - توجّه داشته باشيد كه اين خطبه در يك تقسيم كلّى، به ده بخش تقسيم شده است، وگرنه برخى از اين بخش ها، به بخش هاى ديگرى نيز تقسيم مى شود; از اين رو، ما در شرح و تفسير اين خطبه، آن را در نهايت به بيست و چهار بخش رسانده ايم.
(3) - توحيد صدوق، صفحه 79، حديث 34.
(4) - «ابن فارس» در «مقاييس اللّغة» در تفسير «شبح» مى گويد: «أصْلٌ صَحيحٌ يَدُلُّ عَلى امْتدادِ الشَىءِ فى عَرض، مِنْ ذلِكَ «الشَّبَحُ» وَ هُوَ الشَّخْصُ، سُمَّىِ بِذلِكَ، لأنَّهُ فيهِ إِمتِدادً اَو عَرضاً». در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در مقدّمه خطبه خوانديم، حضرت از سؤال شخص سائل، درباره صفات خدا غضبناك شد و مردم را دعوت به اجتماع كرد و اين خطبه جامع را براى همه ايراد فرمود; اين غضب و خشم، مولود چه بود؟ در پاسخ اين سؤال نكاتى به نظر مى رسد; از جمله اينكه: لحن اين سؤال نشان مى دهد كه گويا او انتظار داشت خداوند صفاتى همچون صفات مخلوقين داشته باشد; چون تعبير به «رؤيت» كرد، چيزى كه متناسب عقيده مجسّمه (يعنى آنهايى كه به جسميّت خدا قائلند) بود.
(5) - «يَفِرُهُ» از مادّه «وفور» به معنى فزونى و فراوانى و كامل كردن است.
(6) - «يُكديهِ» از مادّه «كَدْى» (بر وزن كسب) به معنى بخل ورزيدن، محبوس ساختن و تقاضاى كردن از ديگرى است.
(7) - منهاج البراعه، جلد 6، صفحه 288.
(8) - بحار الانوار، جلد 68، صفحه 140، حديث 31.
(9) - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 400.
(10) - «اناسىّ» جمع «انسان» كه معمولا به افراد بشر گفته مى شود. ولى گاه اين واژه به معناى مردمك چشم به كار مى رود (توجّه داشته باشيد كه مردمك نيز از كلمه مردم گرفته شده) به خاطر عكسى كه از افراد در آن منعكس مى شود. شاعر مى گويد:
ز گريه، مردمِ چشمم نشسته در خون است * * * بِبين كه در طلبت حال مردمان چون است!
(11) - سوره انعام، آيه 103.
(12) - برگرفته از آيه 55 سوره بقره و 143 سوره اعراف.
(13) - «لُجين» (بر وزن حسين) به معناى نقره است.
(14) - «عِقْيان» به معناى طلاى خالص است.
(15) - «نُثاره» از مادّه «نثر» (بر وزن نصر) به معناى پراكندن است و از آنجا كه دهانه صدفها در درياها شكافته مى گردد و دانه هاى درّ به هر سو پراكنده مى شود، اين تعبير به كار رفته است.
(16) - «يغيض» از ماده «غيض» (بر وزن فيض) به معناى نقصان يافتن و فرورفتن آب در زمين است و در جمله بالا اشاره به اين است كه چشمه جوشان فيض پروردگار، بابخشش ها هرگز نقصان نمى يابد. تعبيرى از اين زيباتر و رساتر درباره جود و سخاى خداوند متعال و گسترش دامنه نعمت هاى او پيدا نمى شود، كه اگر تمام معادن و ذخاير گرانبهاى دنيا را كه در عمق كوهها و دلِ درياها و خزاين انسانها وجود دارد، يكجا به يك نفر ببخشد، سر سوزنى در گنجينه مواهب او اثر نمى گذارد! چرا كه با يك فرمان «كُنْ» به مصداق «فَيَكُونْ» هزاران هزار امثال آن در عرصه هستى ظاهر مى شود و نيز به همين دليل است كه درخواست هاى مكرّر و اصرارهاى اصرار كنندگان، او را به بخل وا نمى دارد و در خشم و غضب فرو نمى برد; كسانى از تقاضاهاى مكرّر ناراحت مى شوند، كه منابعشان محدود است و با بخشش كاستى مى گيرد و سرانجام پايان مى يابد و به همين دليل اگر دست حاجت مى بريم، بايد نزد خداوندى ببريم كه كريم است و بخشنده وجواد و رحيم.
(17) - مفاتيح الجنان، اعمال ماه رجب.
(18) - سوره شورى، آيه 11.
(19) - سوره طه، آيه 110.
(20) - به گفته «ابن ابى الحديد» در شرح اين خطبه جمله «يَقُولوُنَ» مى تواند حاليّه و مى تواند استينافيّه باشد (جلد 6، صفحه 404).
(21) - «ارْتَمَتْ» از مادّه «رمى» (بر وزن نهى) به معناى تير انداختن است و از آنجايى كه تيرها با سرعت حركت مى كنند جمله «إِرْتَمَتْ» در اينجا اشاره به سرعت حركت انديشه است.
(22) - «مُنْقَطَع» به معناى جايى است كه چيزى قطع مى شود و چون معمولا در پاپان، قطع صورت مى گيرد، «منقطع» به معناى منتها و پايان چيزى آمده است.
(23) - «تَوَلَّهت»از مادّه «وله» به معناى شدّت علاقه و عشق به چيزى است كه انسان را حيران و از خود بى خود مى كند.
(24) - «تَجوب» از مادّه «جوب» (بر وزن ذوب) به معناى بريدن، قطع كردن و سوراخ نمودن است. قرآن درباره قوم «ثمود» مى گويد: «وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابوُا الصَّخْرَ بِالْوادِ» (فجر / 9) اشاره به خانه هايى است كه در دل كوهها، با بريدن سنگها و صخره ها براى خود درست مى كردند.
(25) - «مَهاوى» جمع «مَهْواة» و «مَهْوى» در اصل به معناى درّه اى است كه در ميان دو كوه، يا گودالى است كه در ميان دو ديوار قرار مى گيرد و از آنجا كه چنين مكانى پرتگاه مى باشد، اين واژه به معناى هلاكت نيز آمده است.
(26) - «سُدف» جمع «سُدفه» (بر وزن سرفه) به معناى تاريكى است.
(27) - «جُبِهت» از مادّه «جَبْهه» كه به معناى پيشانى است، گرفته شده و هنگامى كه به صورت فعل در مى آيد، به معناى بر پيشانى زدن و باز گرداندن است.
(28) - «اِعْتساف» در اصل به معناى پيمودن مسافت از بى راهه است; سپس به معناى هرگونه انحراف آمده است.
(29) - «رَويّات» جمع «رويّه» به معناى تفكّر و تأنّى است. تعبير به «إِرْتَمَتِ الأَوْهَامُ» اشاره به سرعت حركات افكار عادى مردم، براى كشف عمق و گستره صفات خداست.
(30) - ضمير «حُجَّتُهُ» و «دَلاَلَتُهُ» به خلق خدا بر مى گردد، نه به خالق.
(31) - سوره فصّلت، آيه 53.
(32) - الكنى و الالقاب، جلد 1، صفحه 121.
(33) - اشاره به آيه 97 و 98 سوره شعراء است.
(34) - «تَلاحُم» از مادّه «لحم» (گوشت) در اينجا به معناى پيوستگى است; شبيه به عضلاتى كه در بدن انسان به هم پيوسته است.
(35) - «حِقاق» جمع «حُقّه» به معناى استخوانى است (گوى مانند) كه در سرِ بازو، يا بالاى ران قرار دارد.
(36) - «عادل» از مادّه «عدل» (بر وزن قشر) به معناى معادل و شبيه و نظير است; بنابراين «عادل»، مطابق اين مفهوم به معناى كسى است كه براى خداوند شبيه و شريك و مانندى قائل مى شود.
(37) - «نَحَلوا» از مادّه «نِحْله» در اصل به معناى بخشش و عطيّه است و به گفته «راغب» در كتاب «مفردات»، اين واژه از ريشه «نحل» به معناى زنبور عسل گرفته شده; چرا كه بخشش و عطيّه شباهتى به كار زنبوران عسل در دادن عسل دارد. و در عبارت بالا منظور اين است كه بت پرستان با اوهام خود زيور مخلوقين را بر ذات پاك خالق پوشانده اند و او را از مقام خالقيّت به مقام مخلوق بودن تنزّل داده اند.
(38) - «قرائح» جمع «قريحه» در اصل به معناى نخستين آبى است كه از چاه كشيده مى شود; سپس به آثار فكرى و ذوقى انسان اطلاق شده است.
(39) - سوره شورى، آيه 11.
(40) - سوره انعام، آيه 103.
(41) - سوره اعراف، آيه 143.
(42) - سوره حديد، آيه 4.
(43) - سوره ق، آيه 16.
(44) - سوره بقره، آيه 115.
(45) - سوره فتح، آيه 10
(46) - سوره طه، آيه 5.
(47) - شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، جلد 1، صفحه233.
(48) - سوره فصّلت، آيه 9.
(49) - سوره بقره، آيه 22.
(50) - «مَهَبّ» اسم مكان از مادّه «هُبوب» به معناى محل وزش باد است و در عبارت بالا فكر، به نسيمى تشبيه شده كه از گذرگاهى مى گذرد; ولى كنه ذات و صفات خدا از اين گذرگاه بيرون است.
(51) - «قريحه» همان طور كه قبلا گفته شد، در اصل به معناى اوّلين آبى است كه از چاه كشيده مى شود; سپس به آنچه انسان از اعماق فكر و ذوق خويش را در مى يابد، اطلاق شده و انضمام آن به غريزه - كه به معناى طبيعت است - كه چيزى را انسان به كمك ذوق و طبيعت خود در يابد. در مورد غير انسان نيز اين معنا ثابت است; مثلا غالب پرندگان ساختن لانه ها و تربيت فرزندان و مهاجرت هاى طولانى دسته جمعى و امثال آن را با الهام از قريحه و غريزه انجام مى دهند.
(52) - «رَيْث» به معناى كُندى كردن و سستى و كوتاهى نمودن در انجام كارى است.
(53) - «أَناة» به معناى وقار آميخته با تفكّر به هنگام انجام كارى است.
(54) - «مُتلكّىء» از مادّه «لَكَأ» (بر وزن هدف) به معناى توقّف كردن در مكانى است; سپس «متلكّىء» بر كسانى كه در كار يا مسأله اى توقّف مى كنند و روى آن مى انديشند، اطلاق شده است.
(55) - سوره فصّلت، آيه 11.
(56) - «اَوَد» به معناى كجى و كج شدن است.
(57) - جمله بالا از نظر تركيب نحوى چنين است: «بَدَايَا» خبر است براى مبتداى محذوفى كه «هذِهِ» باشد و اضافه «بَدَايَا» به «خَلاَئِق» از قبيل اضافه صفت به موصوف است كه در اصل به معناى «خَلاَئِقَ بَدَايَا» است، «بدايا» جمع «بديئه» به معناى موجود بديع وشگفت انگيز است.
(58) - سوره بقره، آيه 32.
(59) - سوره آل عمران، آيه 191.
(60) - «رَهَوات» جمع «رَهْوَة» به گفته بعضى از ارباب لغت (كتاب العين) به معناى برآمدگى بالاى كوههاست; ولى بسيارى ديگر از ارباب لغت آن را مادّه «رهو» (بر وزن سهو) به معناى گشاده و باز بودن، يا آرام بودن تفسير كرده اند و در خطبه بالا تفسير «رهوات» به نقاط گشاده، مناسب تر است و بعضى هم آن را از لغات اضداد دانسته اند كه به معناى مكان مرتفع و منخفض، هر دو مى آيد.
(61) - «لاَحَمَ» از مادّه «لحم» به معناى پر كردن شكاف چيزى و به اصطلاح، لحيم كردن است و شايد ريشه اصلى آن همان «لحم» به معناى گوشت باشد كه فاصله استخوان ها را پر مى كند.
(62) - «صُدوع» جمع «صَدْع» (بر وزن حرف) به معناى شكاف، يا شكافتن است.
(63) - سوره رعد، آيه
(64) - سفينة البحار.
(65) - سفينة البحار.
(66) - سفينة البحار.
(67) - سفينة البحار.
(68) - سفينة البحار.
(69) - سفينة البحار.
(70) - سفينة البحار.
(71) - سفينة البحار.
(72) - سفينة البحار.
(73) - سفينة البحار.
(74) - سفينة البحار.
(75) - سفينة البحار.
(76) - سفينة البحار.
(77) - سفينة البحار.
(78) - سفينة البحار.
(79) - سفينة البحار.
(80) - سفينة البحار.
(81) - سفينة البحار.
(82) - سفينة البحار.
(83) - سفينة البحار.
(84) - سفينة البحار.
(85) - سفينة البحار.
(86) - سفينة البحار.
(87) - سفينة البحار.
(88) - سفينة البحار.
(89) - سفينة البحار.
(90) - سفينة البحار.

1.

2.

1.

2.

3.

4.

2.

1.