آداب معاشرت

سيد محمد مقدس نيا , محمد مهدي محمدي

- ۷ -


2 ـ يـادآورى عـظـمـت عـذاب الهـى ، گـستردگى قدرت و حاكميّت او و اينكه توانايى انسان بر كـسـى كـه مـورد خـشـم او قـرار گـرفـتـه ، در بـرابـر قـدرت لايزال خداوند نسبى و ناچيز است و نياز او به عفو و اغماض الهى به مراتب بيشتر از نياز مردم به عفو اوست . در اين باره امام صادق عليه السلام چنين فرمود:
(اِنَّ فـِى التَّوْراةِ مـَكـْتـُوبـاً يـَا ابـْنَ ادَمَ، اذْكـُرْنـى حـيـنَ تـَغـْضـَبُ، اَذْكـُرْكَ عـِنـْدَ غـَضـَبـى ...)(244)
در تورات نوشته شده : اى فرزند آدم ، مرا به هنگام خشم خويش به يادآور تا تو را به هنگام خشم خود ياد آورم .
3 ـ پـنـاه بـردن بـه خـدا از شـرّ شيطان و وسوسه هاى او، به اينكه بگويد: (اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيـْطـانِ الرَّجـيـمِ) و ايـن دسـتـورى اسـت كـه گـاهـى رسول خدا صلى اللّه عليه واله به افراد خشمگين مى فرمود.(245)
4 ـ وضـو گـرفتن يا غسل كردن با آب سرد نيز در فرو نشاندن آتش خشم مؤ ثر است . پيامبر اكرم (ص ) فرمود:
(اِذا غَضِبَ اَحَدُكُمْ فَلْيَتَوَضَّاءْ بِالْماءِ الْبارِدِ، فَاِنَّ الْغَضَبَ مِنَ النّارِ)(246)
هرگاه يكى از شما را خشم فرا گرفت ، با آب سرد وضو بگيرد، زيرا خشم از آتش است .
5 ـ سكوت و آرامش نيز در پيشگيرى از خشم مؤ ثر است .
على عليه السلام فرمود:
(وَ داوُوا الْغَضَبَ بِالصَّمْتِ)(247)
خشم را با سكوت درمان كنيد.
6 ـ تـغـيـيـر وضـعيت از حالت ايستاده به نشسته يا بر عكس نيز در برخى از روايات توصيه شده است .
امام باقر عليه السلام فرمود:
(اَيُّمـا رَجـُلٍ غـَضـِبَ وَ هـُوَ قائمٌ فَلْيَجْلِسْ، فَاِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّيْطانِ وَ اِنْ كانَ جالِساً فَلْيَقُمْ)(248)
هر كه در حال ايستاده خشمگين شد، زود بنشيند، با اين كار، وسوسه شيطان از بين مى رود و نيز اگر نشسته است ، زود برخيزد.
پيامدهاى خشم
نـيـروى خـشـم ، اگـر از مـحـدوده ضـرورت فـراتـر رفـت و از كـنـتـرل اراده آدمـى خارج شد، همچون آتشى سوزان يا سيلى بنيان كن هر چه را بر سر راه خود بـيـابـد، مـى سـوزانـد و تـبـاه مـى كـنـد و پـيـامـدهـاى شـومـى را اوّل براى صاحبش ‍ و سپس براى ديگران به ارمغان مى آورد. على (ع ) در اين باره فرمود:
(اَلْغَضَبُ نارٌ مُوقَدَةٌ، مَنْ كَظَمَهُ اَطْفَاءَها وَ مَنْ اَطْلَقَهُ كانَ اَوَّلَ مُحْتَرِقٍ بِها)(249)
خـشـم آتشى سوزنده است ، هر كه آن را فرو خورد، خاموشش ساخته و هر كه آزادش گذارد، خود او، اوّل كسى است كه در شعله اش ‍ مى سوزد.
اينك به برخى از پيامدهاى خشم اشاره مى كنيم :
1 ـ تـيـرگى عقل : تا زمام امور انسان در اختيار عقل است ، جز در مسير مصلحت خويش گام برنمى دارد، ليكن افراط در خشم ، چراغ نورانى عقل را تيره و بى فروغ مى سازد و انسان ، بى چون و چـرا سـر در خـط فـرمان نيروى بى شعور خشم مى گذارد و ديگر مصلحتى نمى بيند تا به سويش گام بردارد.
امام على عليه السلام فرمود:
اَلْغَضَبُ يُفْسِدُ الاَْلْبابَ وَ يُبْعِدُ مِنَ الصَّواب )(250)
خشم خردها را تباه مى كند و آدمى را از مسير درست دور مى سازد.
2 ـ ويـرانـگـرى و تـبـهـكـارى : اگـر انـسـان خـشـمـگـيـنـى را كـه لجـام عـقـل را گـسـيـخـتـه و سـراپـاى وجـودش را آتـش غـضـب مـشـتـعل ساخته ، به ديوانه اى زنجيرى يا درنده اى وحشى تشبيه كنيم ، گزاف نگفته ايم . او نـه گـوش شـنوايى دارد كه نصيحت و سخن حقّ در آن نفوذ كند و نه چشم بينا و واقع بينى دارد كـه راه را از بـيـراهـه تـشخيص دهد و نه فكر روشنى دارد كه قدرت دسته بندى امور جزئى و استنتاج عقلى از آنها را داشته باشد. او هركه و هرچه را كه مانعى بر سر راه خواهشهاى كور و دور از منطق خود بيابد، آسيب رسانده و ويران مى كند. حضرت على عليه السلام فرمود:
(شِدَّةُ الْغَضَبِ تُغَيِّرُ الْمَنْطِقَ وَ تَقْطَعُ مادَّةَ الْحُجَّةِ وَ تُفَرِّقُ الْفَهْمَ)(251)
خـشـم شـديـد، مـنـطـق را تغيير مى دهد، ارتباط اجزاى استدلال را قطع و موجب پراكندگى فهم و فكر مى شود.
3 ـ پـشـيـمانى : بتدريج با فرو نشستن شعله هاى خشم ، ديدگان خرد به روشنى مى گرايد، قـدرت تـفـكـّر و انديشه فرد به كار مى افتد و آنچه را كه در دوره كوتاه تسلّط خشم ، بر او گـذشـتـه بـه ارزيـابـى مـى نـشـيـند. سخنان زشت ، نسبتهاى ناروا، پرده دريها، خارج شدن از چارچوب فضايل انسانى ، ارتكاب جرم ، جنايت جبران ناپذير و ...تصوير زشتى براى هميشه در ذهـنـش بـه جـا مـى گـذارد، تصويرى كه اگر محكمه ، قاضى و مجازاتى هم در كار نباشد، يـادآورى آن پيوسته او را عذاب خواهد داد كه : (چرا چنين كردم ؟!... اى كاش بر خود مسلّط بودم و...) او پـشيمان است و افسوس مى خورد، ولى ديگر پشيمانى سودى ندارد. از همين رو است كه امام على عليه السلام فرمود:
(اِيّاكَ وَ الْغَضَبَ فَاَوَّلُهُ جُنُونٌ وَ اخِرُهُ نَدَمٌ)(252)
از خشم دورى كن كه آغازش ديوانگى و پايانش پشيمانى است .
فرونشاندن خشم
خـشـم ، انسان را در معرض گناهان مهلك و بى شمارى قرار مى دهد و ممكن است در اين حالت دست بـه جـرايـم بـزرگ و جبران ناپذيرى بزند. راه جلوگيرى از پيامدهاى شوم خشم ، كظم غيظ، يـعـنـى فـرونـشـانـدن هـيـجـان درونـى اسـت . البـتـّه هـيـجـان خـشـم ، چـنـان عـقـل را تـيـره مـى كند كه از افراد عادى كمتر مى توان انتظار داشت ، در چنين شرايطى به خود آيـنـد و بـه خـير و صلاح بينديشند و به راه صحيح گرايش يابند. از اين رو، امام سجّاد عليه السـلام ، فـرو خوردن خشم و قدرت خاموش كردن آتش خشم را به عنوان زيور صالحان و زينت تقوا پيشگان ، از درگاه خداوند خواسته ، عرض مى كند:
(وَ حـَلِّنـى بـِحـِلْيـَةِ الصـّالِحـيـنَ وَ اَلْبِسْنى زينَةَ الْمُتَّقينَ فى بَسْطِ الْعَدْلِ وَ كَظْمِ الْغَيْظِ وِ اِطْفاءِ النّائِرَةِ)(253)
بـار الهـا! مـرا بـه زيـور صـالحـان بـيـاراى و زيـنـت مـتـّقـيـن را بـر مـن بـپـوشـان ، تـا عدل را گسترش دهم و خشم را فرو نشانم و شعله هاى سوزان دشمنى را خاموش سازم .
فـرو نـشاندن ، آتش خشم يكى از صفات پسنديده اى است كه اولياى گرامى اسلام در باره آن سفارشهاى قابل توجّهى دارند. امام محمد باقر عليه السلام فرمود:
(مـَنْ كـَظـَمَ غـَيـْظـاً وَ هـُوَ يـَقـْدِرُ عـَلى اِمـْضـائِهِ، حـَشـَى اللّهَ قـَلْبـَهُ اَمـْنـاً وَ ايـمـانـاً يـَوْمـَ الْقِيامَةِ)(254)
هـر كـس خـشـم خـود را فرو نشاند، در حالى كه مى تواند آن را اظهار كند، خداوند، در روز قيامت قلب او را از ايمنى و ايمان پر مى كند.
آن بـزرگواران خود نيز، الگوهاى عملى فرونشاندن آتش خشم براى مردم بودند. روزى كنيز امـام زين العابدين عليه السلام روى سر آن حضرت آب مى ريخت بر اثر غفلت او، ظرف آب از دسـتـش رها شد و به سر ايشان خورد و آن را شكافت و خون جارى شد. حضرت سر بلند كرد و وى را نـگـريـسـت . كـنـيـز قسمتى از يك آيه را كه حاوى ستايش از دارندگان صفت (كظم غيظ) بود، خواند:
(وَالْكاظِمينَ الْغَيْظَ)
آنان كه خشم خويش را فرو مى نشانند.
آن حضرت فرمود: (خشم خويش را فرو نشاندم .) كنيز چنين ادامه داد:
(وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ)
و آنان كه از لغزش مردم در مى گذرند.
امام فرمود: (من هم تو را بخشيدم و از خطايت در گذشتم .) كنيز باز هم ادامه داد:
(وَاللّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنينَ)(255)
و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
حضرت فرمود: برو؛ تو در راه خدا آزاد هستى .(256)
گـفـتـنـى اسـت كـه فـرو نـشـانـدن هـيـجـان درونـى و آتـش خـشـم بـه مـعـناى عفو و اغماض طرف مـتـقـابـل نـيـسـت ، بـلكـه عـفـو، خـود فـضـيـلت ديـگرى است كه به آن خواهيم پرداخت . مقصود از فـرونـشـانـدن خـشـم ايـن اسـت كـه انـسـان خـشـم بـاطـنـى خـود را بـرون نـيـفـكـنـد و خـود بـه اعـمـال خشم و انتقامجويى دست نزند و پس از واپس زدن اين هيجان اگر فرد خطاكار را شايسته عـفـو مـى دانـد، از او بـگـذرد و گـرنـه او را از طـريـق قـانـون و مـحـكـمـه عـدل مـجـازات كـنـد و اگـر جـاى احـسـان بـود آن را مـعـمـول دارد، چـنـان كـه حـضـرت سـجـّاد(ع ) مراحل سه گانه را در سرگذشت يادشده يكى پس از ديگرى به اجرا درآورد.
# عفو و گذشت
در صـحـنـه زنـدگـى اجـتـمـاعـى بشر، كمتر كسى را مى توان يافت كه از عيب ، پاك بوده و از لغـزش مـصـون بـاشـد. اگـر هـم چـنـيـن افـرادى پيدا شوند، بسيار نادرند؛ زيرا انسان همواره گرفتار كشمكش غرايز حيوانى و تمايلات عالى انسانى خويش است و هر كارى هم كه از او سر مى زند، فرايند نزاع اين دو نيروست . پس بطور طبيعى ، نمى توان انتظار داشت ، همه كارهاى يـك فـرد، درسـت و پـسـنـديـده بـاشـد. هـر كـس بـه مـقـتـضـاى حال خود كم و بيش ، لغزشهايى دارد.
زيـان نـاشـى از ايـن لغزشها، هميشه به خود انسان محدود نمى شود، بلكه در مواردى گريبان ديگران را نيز مى گيرد و موجوديّت و منافع آنان را به خطر مى اندازد.
به نظر شما با اين گونه لغزشها كه گهگاه از اين و آن سر مى زند چه بايد كرد؟
اگـر قرار باشد همه خطاكاران با هر وضعيّتى كه دارند مجازات شوند و هر كس بخواهد آزار و اذيـّت ديـگـرى را تـلافـى كـنـد و ديـر يا زود از او انتقام بگيرد، چه پيش خواهد آمد و صحنه زندگى بشر را چه جهنّم سوزانى از خشم ، كينه و نفرت فرا خواهد گرفت ؟ اينجاست كه پاى مكارم اخلاقى و فضايل عالى انسانى به ميان مى آيد و ارزش والاى آنها مشخّص مى شود.
عفو و گذشت يكى از اين مكارم والا و بلكه به قول امام على عليه السلام تاجى زينت بخش بر سر همه آنهاست :
(اَلْعَفْوُ تاجُ الْمَكارِمِ)(257)
گذشت ، زينت بزرگواريهاست .
اين خوى پسنديده ، پرتوى از مسرّت واقعى و موجى از عواطف و احساسات انسان دوستانه را در دلها ايجاد مى كند و كينه ها و دشمنيها را از آن مى زدايد و موجب مى شود كه خصم دست از خصومت برداشته و طرح دوستى و محبّت بريزد.
جايگاه عفو در اسلام
بـررسـى مـنـابـع اسـلامـى نـشـان مـى دهـد كـه (گـذشـت ) يـكـى از اصـول اسـاسـى در برخورد با لغزش افراد با ايمان است . قرآن كريم ، حتّى در همان آياتى كه كيفر و مجازات را براى مجرمان و گناهكاران تشريع مى كند و مؤ منان را از خطر و زيان آنان برحذر مى دارد، گذشت و چشم پوشى از خطايشان را نيز به عنوان يك ارزش برتر مطرح مى سازد. به عنوان مثال ، در آيه اى ، پس از بيان چگونگى حكم قصاص مى فرمايد:
(فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اَخيهِ شَىْءٌ، فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَداءٌ اِلَيْهِ بِاِحْسانٍ...)(258)
پـس اگـر كـسى از سوى برادر (دينى ) خود مورد عفو قرار گيرد (و از قصاص او صرف نظر شود)، بايد از راه پسنديده پيروى كند و (ديه را) با نيكى به عفو كننده بپردازد.
نـكـته جالبى كه از تعبير (مِنْ اَخيهِ) در آيه مزبور به دست مى آيد، اين است كه قرآن رشته بـرادرى را در ميان مسلمانان ، حتّى بعد از ريختن خونهاى ناحقّ، همچنان برقرار مى داند و براى تـحـريـك عـواطـف ، ولىّ مـقتول را برادر قاتل معرّفى مى كند و با اين تعبير، آنان را به عفو و گذشت تشويق مى نمايد.
در آيـه ديـگـرى ، گـذشـت در برابر خشونت نيازمندانى كه بر اثر هجوم گرفتاريها، گاهى پـيمانه صبرشان لبريز شده و سخنان تند و خشونت آميزى بر زبان مى رانند را ستوده ، مى فرمايد:
(قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها اَذىً وَاللّهُ غَنِىُّ حَليمٌ)(259)
گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان ) و عفو (و گذشت از خشونتهاى آنان ) از بخششى كه آزادى در پى آن باشد، بهتر است و خداوند، بى نياز و بردبار است .
بـديـهـى اسـت كـه تحمّل خشونت اين گونه افراد و گذشت از برخوردهاى زننده آنان ، بويژه اگـر بـا قـول مـعـروف ، يـعـنـى سـخن نيك و دلدارى ، دلجويى و راهنمايى همراه باشد، از عقده هايشان مى كاهد و به آنان آرامش ‍ مى بخشد.
در آيه اى ديگر به مؤ منان توصيه مى كند كه حتّى از لغزش كافران و منكران قيامت نيز (اگر مفسده نداشته باشد) بگذرند و كار آنها را به خدا واگذارند:
(قُلْ لِلَّذينَ امَنُوا يَغْفُِرو الِلَّذينَ لا يَرْجُونَ اَيّامَ اللّهِ)(260)
به آنان كه ايمان آورده اند بگو: كسانى را كه روزهاى (واپسين ) خدا را اميد ندارند، عفو كنند.
در آيـه ديـگـرى از پـيـامـبـر(ص ) مـى خـواهـد كـه بـا (صـفـح جميل ) يعنى به طريقه نيكو از مجازات مجرم درگذرد:
(فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ)(261)
به طريق نيكو گذشت كن .
از عـلى عـليـه السـلام در تـفـسـيـر ايـن آيـه چـنـيـن نـقـل شـده اسـت : (صـفـح جميل ، عفو بدون عتاب و سرزنش مجرم است .)(262)
پـيـشـوايـان بـزرگـوار اسـلام از يكسو در سيره عملى خود، انسانهاى باگذشت و بزرگوارى بـودنـد، چـنـان كـه نـقـل شـده روزى ابـوهريره نزد امام على عليه السلام آمد و سخنان ناروايى دربـاره آن حـضـرت گـفـت . فـرداى آن روز شرفياب شد و خواسته هايى را خدمت حضرت مطرح كـرد. حضرت على (ع ) همه آنها را برآورده ساخت . اين كار امام بر برخى از اصحاب گران آمد و موجب اعتراض آنان شد. آن حضرت به ايشان فرمود:
(اِنّى لاََسْتَحْيى اَنْ يَغْلِبَ جَهْلُهُ عِلْمى وَ ذَنْبُهُ عَفْوى وَ مَسْاءَلَتُهُ جُودى )(263)
مـن از ايـنـكه نادانى او بر علمم ، گناه او بر عفوم و درخواست او بر بخشايشم چيره شود، شرم مى كنم .
امام صادق عليه السلام فرمود:
(اِنّا اَهْلُ بَيْتٍ، مُرُوَّتُنا الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا)(264)
ما خاندانى هستيم كه ، جوانمردى مان گذشت از كسى است كه بر ما ستم كرده است .
و از سوى ديگر، پيروان خويش را به آن توصيه مى كردند، چنان كه امام على (ع ) در عهدنامه خود به مالك اشتر مى نويسد:
(فـَاَعـْطـِهـِمْ مـِنْ عـَفـْوِكَ وَ صـَفـْحـِكَ مـِثـْلَ الَّذى تـُحِّبُ اِنْ يـُعـْطـِيـَكَ اللّهُ مـِنْ عـَفـْوِهـِوَ صَفْحِهِ)(265)
آنـان (مـردم ) را از عفو و اغماض خويش برخوردار ساز بگونه اى كه دوست مى دارى خداوند تو را از عفو و اغماض خويش برخوردار سازد.
حدود عفـو
انـدكـى تاءمّل در موارد به كارگيرى كلمه عفو در متون اسلامى نشان مى دهد كه اين واژه گاهى در بـرابـر انـتقام و گاهى در برابر عقوبت و مجازات به كار مى رود. آنجا كه عفو در برابر انـتـقـام بـه كـار گرفته شده ، چون منظور از انتقام ، تسكين خاطر انتقام گيرنده است و او تمام هـمـّت خـود را صـرف فـرونـشاندن آتش خشم خويش مى سازد و هيچ گونه نظرى به اصلاح و هـدايـت طـرف مـقـابـل نـدارد، در ايـن صـورت عـفـو، صـددرصـد يـك ارزش مـحـسـوب مـى شـود و عمل انتقام جويانه نيز بطور مطلق زشت و ناپسند است و تا حدودى آنچه تا كنون در ستايش عفو و گـذشـت ذكـر شـد نـاظـر بـه هـمـين معناى عفو است . ولى اگر عفو در برابر عقوبت و مجازات شـخـص خـطـاكـار بـه كـار رود و انـسان متحيّر شود بين اينكه خطاكار را ببخشد يا او را بطور عادلانه مجازات كند، ديگر عفو بطور مطلق ارزش محسوب نمى شود و مجازات هم هميشه ناپسند و نـكـوهـيـده نـيـسـت ، بـلكـه انـتـخـاب يـكـى از دو راه تـا حـدود زيـادى بـسـتـگـى بـه دو عامل تعيين كننده دارد:
1 ـ نوع جرم
2 ـ وضعيّت مجرم
اگر جرم و تجاوز نسبت به حقوق شخصى باشد و زيان ناشى از خطا و لغزش ، متوجّه فرد يا گـروه مـحـدودى شود، در اين صورت عامل دوّم (وضعيّت مجرم ) تعيين كننده است ؛ به اين معنا كه بـايـد ديـد آيـا عـفـو و اغـمـاض ، مـوجـب پشيمانى و اصلاح فرد خاطى مى شود يا بر جراءت و جـسـارت او در تـكرار عمل ناپسندش مى افزايد. انسانهاى با فضيلت و بزرگوار، اگر طرف مـقابل را، از كرده خود پشيمان و شايسته عفو و بخشش ببينند، بسادگى از او در مى گذرند، امّا اگـر بـه ايـن نـتيجه برسند كه عفو مجرم ، او را گستاخ ‌تر مى سازد و گذشت بزرگوارانه آنـان را حـمـل بر ضعف يا ترس مى كند، او را به خاطر جرمش تحت تعقيب قانونى قرار مى دهند تا به كيفر عمل خود برسد.
بـه كـارگـيـرى بـخـشـش در مـورد اشـخاص لايق و خوددارى از آن در خصوص افراد فرومايه ، همواره مورد توصيه و تاءكيد پيشوايان بزرگوار اسلام بوده است ؛ على عليه السلام در اين باره فرمود:
(اَلْعَفْوُ يُفْسِدُ مِنَ اللَّئيمِ بِقَدْرِ اِصْلاحِهِ مِنَ الْكَريمِ)(266)
عفو و گذشت همان اندازه كه بزرگوار را اصلاح مى كند، فرو مايه را تباه مى سازد.
همچنين امام زين العابدين عليه السلام در رساله حقوق خود مى فرمايد:
(وَ حَقُّ مَنْ ساءَكَ اَنْ تَعْفُوَ عَنْهُ، وَ اِنْ عَلِمْتَ اَنَّ الْعَفْوَ يَضُرُّ انْتَصَرْتَ)(267)
حـق كـسـى كه به تو بدى كرده ، آن است كه از او بگذرى ، ولى اگر عفوِ او را مضرّ دانستى ، مى توانى او را عقوبت كنى .
در سـخـن ديـگـرى امـام عـلى عـليـه السـلام ، كسى را كه از روى علم و اطّلاع مرتكب جرمى شده ، شايسته عفو ندانسته ، مى فرمايد:
(اَلْمُذْنِبُ عَلى بَصيرَةٍ غَيْرُ مُسْتَحِقٍّ لِلْعَفْوِ)(268)
آن كه با بصيرت بر زشتى گناه ، آن را مرتكب مى شود، سزاوار عفو نيست .
گـاهـى مـعـلوم نـيـسـت كـه آيـا مـجـرم شـايـسته عفو است يا سزاوار عقوبت ؟ در اين صورت اگر بتوانيم ، بايد بگونه اى او را بيازماييم تا ميزان صلاحيّتش معلوم شود.
از امـام باقر عليه السلام نقل شده كه روزى امير مؤ منان (ع ) پس از جلسه اى كه در آن قرآن و احـكـام ديـنـى بـه مـردم مى آموخت ، از مسجد خارج شد. در راه به مرد جسورى برخورد. او به امام سـخـن زشـتـى گـفت . امام ، فورى به مسجد برگشت و دستور داد تا مردم را خبر كنند و خود به مـنبر رفت . جمعيّت بقدر كافى آمدند و مرد بى ادب نيز حاضر شد. امام (ع ) پس از حمد و ثناى الهـى و بـيـان سـخـنـانـى حـكـمـت آمـيـز(269) فـرمـود: (آن كـه سـاعـتـى قـبـل سـخنى گفته بود، كجاست ؟) مرد كه جراءت انكار نداشت ، خود را معرفى كرد. امام به او فـرمـود: (اكـنـون اگـر مـن بخواهم با حضور مردم گفتنى ها را مى گويم .) مرد پاسخ داد (و اگـر بـخـواهـى عـفـو مـى كـنـى و مـى گـذرى ، زيـرا تـو اهل چشم پوشى و گذشتى !). امام فرمود:
عَفَوْتُ وَ صَفَحْتُ)(270)
عفو كردم و صرف نظر كردم .
شـيـوه بـرخـوردشـان نـشـان مـى دهـد كـه ابـتـدا آن مـرد بـا پـاسـخ خـود، صـلاحـيّتش را براى شمول عفو و اغماض ‍ حضرت به اثبات رسانيد و آن گاه امام او را بخشيد و از مجازاتش صرف نظر كرد.
اگر جرم و تجاوز، مربوط به حقوق جامعه باشد، در اين صورت چون پاى حدود الهى و حقوق اجتماعى در ميان است و سعادت عمومى در گرو اجراى آنهاست ، ناگزير، حدود بايد اجرا شود و حـقـوق بـايـد تـاءديـه گـردد، زيـرا قـانـون و حـرمـتِ مـال ، جـان ، عـِرض و نـامـوس مـردم مـثـل مـرز و حـصـارى اسـت كـه گـرداگرد جامعه كشيده شده تا مردم در پناه آن در امنيّت و آسايش زنـدگـى كـنـنـد. اگـر ايـن مـرز شـكـسـتـه شـود و قـانـون تـحـت عـنـاويـنـى از قبيل عفو و گذشت به اجرا در نيايد زمينه براى هرج و مرج و ناامنى فراهم شده و ادامه زندگى بـراى مـردم دشـوار خـواهـد شـد. اصـرار اسـلام را بـر عـفـو و گذشت در حقوق شخصى در بحث گـذشـتـه خـوانـديم و دانستيم كه اسلام دين خشونت و انتقام و كشتار نيست ، امّا ترحّم و دلسوزى بر متجاوزان به حقوق جامعه را نيز هيچ عقل سليمى نمى پذيرد:
ترحّم بر پلنگ تيز دندان
جفاكارى بود بر گوسفندان
در ايـنـجـا مـجـريان عدالت بايد بدون توجّه به احساسات شخصى و دلسوزيهاى واهى و بى اسـاس ، بـا كـمـال شـهـامـت بـه مـقـتـضاى عدالت عمل كنند. قرآن كريم در كنار آن همه دستورات فـراوان كـه در خـصـوص عـفـو و اغـمـاض داده ، وقـتـى بـه اجـراى حدود الهى و احترام به حقوق اجـتـمـاعـى مـى رسـد، از چـنـيـن تـرحـّمـهـاى نـابـجـايـى بـصـراحـت نـهـى مـى كـنـد. بـه عـنـوان مثال ، در دستور اجراى حدّ زنا مى فرمايد:
(وَ لا تَاءْخُذْكُمْ بِهِما رَاءْفَةٌ فى دينِ اللّهِ)(271)
در اجراى حكم خداوند بر آنان ، دستخوش عاطفه و نازك دلى بيجا نشويد.
و نيز، اجراى حكم قصاص را موجب حيات و تحرّك جامعه دانسته ، مى فرمايد:
(وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَيوةٌ يا اُولىِ الاَْلْبابِ)(272)
اى خردمندان اجراى حكم قصاص موجب حيات شماست .
امـام كـاظم عليه السلام در تفسير آيه (اِنَّ اللّهَ يُحْيِى الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها)يعنى خداوند زمين را پس از مرگش زنده مى كند، فرمود:
مـنـظور اين نيست كه زمين با باران زنده مى شود، بلكه مقصود آن است كه خداوند مردانى را بر مـى انـگـيـزد تا عدالت را زنده كنند و با اجراى عدالت زمين را زنده سازند؛ زيرا اقامه و اجراى يك حدّ از حدود الهى در زمين از چهل روز بارندگى مفيد، سودمندتر است .(273)
زنـى از اشـراف قـبـيـله بـنى محزوم ، مرتكب سرقت شده بود و قرار شد حدّ سرقت بر او جارى شـود. سـران قـبـيـله مـزبور، از بيم آنكه اجراى حدّ، موجب سرافكندگى آنان در بين ساير مردم شده ، اين ننگ براى ايشان باقى بماند، اُسامة بن زيد، را نزد ايشان فرستادند، تا شفاعت كند و از پـيـامبر(ص ) عفو او را خواستار شود. آن حضرت پس از اطلاع از مضمون پيام با خشم زياد فـرمـود: (اى اُسـامه ، تو را نبينم كه درباره تعطيل حدّى از حدود خداوند شفاعت كنى !) آن گاه در جمع مهاجر و انصار حضور يافته ، چنين فرمود:
عـلّت هـلاكـت اقـوام گـذشـتـه اين بود كه هرگاه شخص صاحب نفوذى از آنان دزدى مى كرده ، حدّ خداوند را بر او اجرا نمى كردند، ولى اگر فرد ضعيفى دست به اين كار مى زد، حكم قانون را بر او عملى مى ساختند. به خدا سوگند! حتّى اگر دخترم فاطمه دزدى كند، دستش را قطع خواهم كرد.(274)
يك نكته :
در اسـلام ، تـنـهـا رهـبـر جـامـعـه و (ولىّ امـر مـسلمين ) اين اختيار را دارد كه با در نظر گرفتن مـصـالح عـمـومـى جـامـعـه و سـوابـق نـيـك شـخـص مـجـرم اگـر او را از كرده خود پشيمان ببيند و شمول عفو را برايش سازنده و مثبت تشخيص دهد، از خطاى او درگذرد. به عنوان نمونه :
سـارقى را خدمت اميرمؤ منان عليه السلام آوردند و او به دزدى خود اعتراف كرد. آن حضرت از او پـرسـيـد: آيا چيزى از قرآن حفظ دارى ؟ عرض كرد: بلى سوره بقره راحضرت او را عفو كرده ، فرمود: دستت را به خاطر سوره بقره بخشيدم (و براى دزدى ات ، اين بار آن را قطع نمى كنم .) در ايـن هـنـگـام فـردى بـه نـام اشـعـث زبـان بـه اعـتـراض گـشـود و گـفت : آيا حدود الهى را تعطيل مى كنى ؟ امام (ع ) فرمود: تو چه مى دانى ؟! مگر پس از اقامه بيّنه امام نمى تواند عفو كند؟ هرگاه شخص خودش به دزدى اعتراف كند، اختيار با امام است . اگر مصلحت ببيند مى بخشد و گرنه مجازات مى كند.(275)
اصل 110 قانون اساسى نيز عفو يا تخفيف مجازات مجرمان را از اختيارات رهبر جامعه اسلامى مى داند.
آثـار عفو
در قـرآن كـريـم و روايـات پـيـشـوايـان مـعـصـوم آثار و بركات زيادى براى عفو ذكر شده كه برخى از آنها عبارتند از:
1 ـ شمول عفو الهى ؛ قرآن كريم عفو و گذشت بندگان خدا از يكديگر را زمينه ساز عفو خداوند مى داند.
(وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا اَلا تُحِبُّونَ اَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ)(276)
و بايد عفو كنند و درگذرند، آيا دوست نمى داريد كه خداوند بر شما ببخشايد.
2 ـ نصرت الهى ؛ امام كاظم (ع ) فرمود:
(مَا الْتَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ، اِلاّ نُصِرَ اَعْظَمُهُما عَفْواً)(277)
هرگز دو گروه با هم روبه رو نشدند، مگر آنكه بخشنده ترين آن دو يارى شد.
3 ـ طول عمر؛ از رسول خدا(ص ) چنين نقل شده است :
(مَنْ كَثُرَ عَفْوُهُ مُدَّ فى عُمْرِهِ)(278)
آن كه عفوش بسيار شد، عمرش طولانى مى شود.
4 ـ دوام حكومت ؛ رسول خدا(ص ) عفو و گذشت زمامدار را موجب پايدارى حكومتش مى داند:
(عَفْوُ الْمَلِكِ عِقالُ الْمُلْكِ)(279)
گذشت زمامدار سبب پابرجا شدن حكومت است .
5 ـ از بين رفتن كينه ها؛ رسول خدا(ص ) فرمود:
(تَعافَوْا تَسْقُطِ الضَّغائِنُ بَيْنَكُمْ)(280)
از يكديگر در گذريد تا كينه ها از ميانتان رخت بربندد.
6 ـ عزّت دنيا و آخرت ؛ پيامبر(ص ) فرمود:
(مـَنْ عَفا عَنْ مَظْلَمَةٍ اَبْدَلَهُ اللّهُ بِها عِزّاً فِى الدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ)(281)هر كه از لغزشى درگذرد، خداوند به سبب اين گذشت ، عزّت دنيا و آخرت را به او عطا مى كند.
7 ـ رهايى از عذاب دوزخ ؛ حضرت على عليه السلام عفو را موجب نجات از عذاب جهنّم دانسته است :
(اَلْعَفْوُ مَعَ الْقُدْرَةِ جُنَّةٌ مِنْ عَذابِ اللّهِ سُبْحانَهُ)(282)
گذشت در هنگام توانايى ، سپرى در برابر عذاب خداوند است .
8 ـ پـاداش بـسـيـار؛ امـام عـلى عـليـه السـلام پـاداش انـسـان بـا گـذشـت را غـيـر قابل سنجش مى داند و مى فرمايد:
(شَيْئانِ لا يُوزَنُ ثَوابُهُما: اَلْعَفْوُ وَ الْعَدْلُ)(283)
پاداش دو چيز را نمى توان سنجيد: عفو و عدل .
# صله رحـم
صـله در لغـت بـه مـعـنـاى احـسـان و دوسـتـى آمـده اسـت و مـراد از رحـم خويشاوندان و بستگان مى بـاشـد.(284)در اصـطـلاح ، صـله رحـم مـحـبـت و سـلوك داشـتن باخويشان و اقربا است .(285)
در شـرع مـقـدّس اسـلام و آيـات و روايات ، معناى خاصى براى رحم ذكر نشده است . از اينجا مى فـهـمـيـم كـه ايـن كـلمـه نـيـز مـانـنـد سـايـر كـلمـات ، حـمـل بـر مـعـنـاى عـرفـى متداول مى شود.
شايد رحم به معناى خويشاوندانى باشند كه از طرف پدر و مادر و نيز فرزندان به يكديگر وابسته باشند، هر چند كه اين وابستگى به چند واسطه باشد.
عروة بن يزيد از امام صادق عليه السلام درباره تفسير آيه (وَالَّذينَ يَصِلُونَ ما اَمَرَاللّهُ بِهِ اَنْ يُوصَلَ)(286) پرسيد. آن حضرت پاسخ داد:
مراد از كسانى كه خداوند پيوستن به آنان را فرمان داده ، خويشاوندان توست .(287)
بـنـابـرايـن ، صـله رحـم ، پـيوند با تمام خويشان مى باشد، خواه محرم باشد و خواه نامحرم ، بديهى است كه خويشاوند هر قدر به انسان نزديكتر باشد. وظيفه او در حفظ پيوند، شديدتر و لازمتر است .
جايگاه صله رحم در اسلام
پـيـش از پـرداخـتـن به اهميت صله در اسلام ، بجاست كه نگاهى گذرا به روابط خويشاوندى و درجـه احـساسات و عواطف خانوادگى در غرب داشته باشيم ، چنين روابطى در غرب ، بى ارزش تـلقـى مـى شـود؛ بـديـن مـعنا كه فرزندان ، بعد از رسيدن به سن رشد از پدر و مادر جدا مى شـونـد. ايـن جـدايـى هـمـراه بـا سـردى روابـط اسـت ؛ بـگـونـه اى كـه بـطـور معمول سالها از يكديگر بى خبرند و گاه حتى از مرگ پدر و مادر غمگين نمى شوند.
وجـود چـنين روابط عاطفى بين بستگان ، پيامدهاى بسيار ناهنجارى در جامعه هاى غربى داشته و دارد كـه از جـمـله آنـهـا مى توان به وجود آسايشگاههاى سالمندان ، پرورشگاهها و خوابگاههاى شـبـانـه روزى و نـيـز رشـد و تـربـيـت فـرزنـدان بـدون عـاطـفـه كـه سـبـب افـزايـش آمـار قتل ، جنايت و فحشا در بين نوجوانان و جوانان غربى است ، اشاره كرد.
وقتى روابط عاطفى بين بستگان درجه اول چنين باشد، طبيعى است كه اين گونه روابط عاطفى مـيـان خويشاوندان درجه دو و سه ضعيفتر خواهد بود و در نهايت ، نبودن روابط سالم عاطفى در خانواده ها، موجبات از هم گسيختگى جامعه هاى غربى را به وجود آورده است .
مـتـاءسفانه ، بر اثر هجوم فرهنگ غرب در كشورهاى اسلامى و بخصوص در ميان افراد مرفّه ، گاهى شاهد بروز چنين روحيه هايى هستيم .
اسـلام تـحـكـيـم پـيـونـدهاى خويشاوندى و استحكام روابط خانوادگى را بشدت مورد تاءكيد و تـوجـه قـرار داده اسـت . از ايـن رو، صـله رحـم و رسـيدگى به بستگان را به عنوان يك ارزش اسـلامـى مـقـرّر كـرده اسـت . رسـيـدگـى بـه خـويـشـان بـقـدرى اهـمـيـت دارد كـه خـداى متعال آن را در رديف پرستش خويش قرار داده ، مى فرمايد:
(وَاعـْبـُدُوا اللّهَ وَ لا تـُشـْرِكـُوا بـِهِ شـَيـْئاً وَ بـِالْوالِدَيـْنِ اِحـْسـانـاً وِ بـِذِى الْقـُرْبـى ...)(288)
و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد و به پدر و مادر و خويشان نيكى كنيد.
در جاى ديگر مى فرمايد:
(وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الاَْرْحامَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً)(289)
بترسيد از آن خدايى كه به نام او از يكديگر درخواست مى كنيد و درباره ارحام كوتاهى نكنيد، همانا خداوند مراقب شماست .
رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اهميت آن فرمود:
(اُوصـِى الشـّاهـِدَ مـِنْ اُمَّتـى وَالْغـائِبَ مـِنْهُمْ وَ مَنْ فى اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ اَنْ يَصِلَ الرَّحِمَ وَ اِنْ كانَتْ مِنْهُ عَلى مَسيرَةِ سَنَةٍ فَاِنَّ ذلِكَ مِنَ الّدينِ)(290)
بـه آنـان كـه حـاضـرند و آنان كه غايبند و آنان كه از صلبهاى مردان و رحمهاى زنان تا روز قـيـامـت بـه دنـيـا مـى آيـنـد، سـفـارش مـى كـنـم كـه صـله رحم نمايند، گرچه مستلزم پيمودن يك سال راه باشد، زيرا صله رحم (يكى ) از (مسائل مهم ) دين است .
امير مؤ منان صلوات الله عليه نيز به فرزندش چنين سفارش مى كند:
(اَكْرِمْ عَشيرَتَكَ، فَاِنَّهُمْ جَناحُكَ الَّذى بِهِ تَطيرُ، وَ اَصْلُكَ الَّذى اِلَيْهِ تَصيرُ، وَ يَدُكَ الَّتى بِها تَصُولُ)(291)
خـويـشـانـت را گـرامـى بـدار، زيـرا آنـان بـال و پـَرِ تـو هـسـتند كه با آنان پرواز مى كنى و اصـل و ريـشـه تـو مـى بـاشـنـد كه به ايشان باز مى گردى (از آنان كمك گرفته و به آنها سـرفـرازى ) و دسـت (يـاور) تـو هـستند كه با آنها (به دشمن ) حمله مى كنى (و به پيروز مى شوى ).
اين همه تاءكيد و سفارش نسبت به صله رحم در قرآن و احاديث ، بيانگر ضرورت و نقش حياتى آن است . در منابع فقهى ما نيز چنين آمده است : (صله رحم مطلقا واجب است هر چند كه خويشاوندان انـسـان مـرتـد يـا كـافـر بـاشـنـد.)(292) به عبارت ديگر كفر و فسق سبب سقوط حق خـويـشـاونـدى نمى شود، بلكه صله رحم در اين گونه موارد نيز امرى پسنديده است و چه بسا موجب هدايت و نجات آنها از گمراهى شود.
راوى مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : (كسانى با من خويشاوندى دارند، امّا با من هم عقيده نيستند، آيا براى آنان بر عهده ام حقى است ؟ فرمود:
بـلى ؛ حـق خـويشاوندى را چيزى قطع نمى كند و اگر با تو هم عقيده باشند، براى آنان دو حق است ؛ يكى حق خويشاوندى و ديگرى حق اسلام .(293)
روشهاى رسيدگى به خويشان
برخى از روشهاى صله رحم و حمايت از خويشاوندان عبارتند از:
1 ـ كـمـك جانى : مى توان گفت كه بزرگترين مرتبه صله رحم ، رسيدگى جانى به خويشان اسـت و آن در جـايـى اسـت كـه جـان يـكى از بستگان انسان در خطر باشد كه در اين صورت وى بـايـد تـا پـاى جـان بـايستد و از خويشاوندان خود ـ در چارچوب اسلام و معيارهاى مكتبى ـ دفاع كند، تا ضرر را از او دفع نمايد.
رسول خدا(ص ) فرمود:
(مـَنْ مـَشـى اِلى ذى قـَرابـَةٍ بـِنـَفـْسـِهِ وَ مـالِهِ لِيـَصـِلَ رَحـِمـَهُ اَعـْطـاهُ اللّهُ عـَزَّوَجـَلَّ اَجـْرَ مـِاءَةِ شَهيدٍ)(294)