اخلاق اسلامى جلد ۳

على تهرانى

- ۱ -


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلوة على خير المرسلين و آله الطاهرين

در مقدمه جلد اول ، سبك كارمان را در اين نوشه كه شرح اخلاق اسلامى است نه اخلاق فلسفى و تاريخ اخلاق ، ارائه داديم و گفتيم : چون آموزنده چنين اخلاقى بايد خود متخلق بآن باشد تا كلامش در نفس تاءثير كند و نيز بايد گفتارش مورد پذيرش عموم باشد، ما آنرا از ناطقه آيات قرآنى و زبان ائمه دين و احاديث اهل بيت يقين نقل مى كنيم و حديث شريفى كه در كافى نقل شده و مشتمل بر ذكر لشكريان عقل و جهل وامهات فضايل و رذايل است ، سرمشق قرار مى دهيم و اينك در اين جلد هم همان حديث شريف را از موضعى كه در جلد دوم بآن رسيديم ، بهمان سبك ، مورد شرح و تفسير قرار مى دهيم و در بيان جمله هاى ديگر آن كه در هر جمله يكى از لشگريان عقل و رحمان و يكى از لشگريان جهل و شيطان ، تذكر داده شده ، از آيات قرآنى و رواياتى ديگر كمك ميگيريم .

چاه بهار - على تهرانى

17 - محرم الحرام 1398

فصل سى و سوم : در بيان صدق و ضد آن كذب

و در آن چهار بحث است :

بحث اول :

صدق و راستى همانند ضدش كذب و دروغ ، داراى انواعى است .

1. راستى در گفتار و آن عبارت است از اينكه انسان خبرهايى كه مى دهد همه مطابق واقع و به همان كيفيتى كه هستند باشد و قهرا" ضد آن دروغ در گفتار، عبارت است از اينكه انسان خبرى كه مى دهد مطابق واقع و به كيفيتى كه هست نباشد. لذا كسى كه در ابتداى نمازش مى گويد: وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض تنها براى كسى كه آسمان ها و زمين را آفريد، وجهه دل و هواى قلبم را جهت دادم و روبرو كردم " و در دلش جز ياد خدا باشد، دروغ گواست و نيز كسى كه در قرائتش مى گويد: اياك نعبد و اياك نستعين تنها تو را مى پرستم و از تو يارى مى جويم "و دلش به دنيا مشغول است و به دامن اين و آن چنگ مى افكند و قهرا" پرستنده دنيا و وابسته به غير خداست ، دروغگو است .

2. راستى در نيت و اراده و در حقيقت راستى باين معنا به خلوص در قصد برمى گردد و عبارت است از اينكه انسان قصدش در تمام كارها و نسبت به همه حركات و سكناتش ، خالص براى خدا باشد و ضدش دروغ در نيت در حقيقت به مشوب و ناخالص بودن قصد رجوع مى كند و عبارت است از اين كه غير خدا در قصد انسان ، در كارهايش ، دخالت داشته باشد.

3. راستى در تصميم بر كار نيك و آن عبارت است از اينكه چون انسان بر انجام كار نيكى تصميم گرفت در تصميمش راست و راسخ و قوى باشد و بى هيچ تامل و ترديدى و با عزمى هرچه تمام تر بر انجام آن قيام كند و ضد آن دروغ در تصميم بر كار نيك ، عبارت است از اينكه در تصميمش سست و دو دل و ضعيف باشد و در انجام فعل مورد تصميمش مردد و سست و ضعيف باشد.

4. راستى در وفا به وعده و عزيمت آن عبارت است از اينكه انسان چون به انجام امرى در آينده وعده داد، هنگام عمل به مقتضاى وعده اش رفتار نمايند و ضد آن دروغ در وعده و عزيمت ، عبارت است از اينكه انسان در وعده دادن به خاطر آسان و بى مؤ نه بودنش ‍ سخاوت و شجاعت به خرج دهد ولى هنگام سر رسيد به وعده به واسطه مشكلى عمل و مضاد بودنش با آسايش و مشتهيات نفسانى بر طبق آن رفتار نمايند و بديهى است اين هم مضاد با راستى است و لذا قرآن كريم فرموده من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه (1) از مؤمنان مردانى بودند كه راست گردانيدند آنچه وعده كردند خدا را بر آن .

5. راستى در رفتارها و آن عبارت است از اينكه رفتار ظاهرى انسان دلالت بر حال پسنديده اى داشته باشد كه در باطن متصف به آن است و خلاصه ظاهر نيكش عنوان باطن نيكويش باشد و ضدش دروغ در رفتار عبارت است از اينكه رفتار ظاهريش دلالت بر حالت پسنديده باطنى داشته باشد كه متصف به آن نباشد و خلاصه ظاهر نيكش عنوان باطن پسنديده اش نباشد و اين معنا همدوش با ريا كارى نيست زيرا ممكن است انسان در عمل هايش غير از خدا را اراده نكند و در عين حال آن عمل ها دلالت بر انس به خدا و آرامش قلب به او تسليم و رضا به مقتضاى او داشته باشد و در باطن متصف به آن صفات نباشد و اين نوع از راستى كه حاصلش ‍ مساوات باطن با ظاهر در نيكوئى است ، اشرف و ارزشمندتر از انواع گذشته است و لذا خاتم المرسلين عليه صلوات الله در دعاهايش مكررا آن را از خداى تعالى خواستار مى شد و مى فرمود: اللهم اجعل سريرتى خيرا من علانيتى و اجعل علانيتى صالحة بار خدايا قرار بده باطن مرا بهتر از ظاهرم و قرار بدهه ظاهر مرا نيكو و شايسته و نيز از او روايت شده كه فرمود: اذا ساوت سريرة المؤمن علانيته باهى الله به الملائكة و يقول هذا عبدى حقا چون باطن مؤمن با ظاهرش مساوى باشد، خداى تعالى به او بر ملائكه مباهات و مفاخره مى نمايد و مى فرمايد: اين حقا بنده من است .(2)

و از جمله افراد اين راستگوئى ، موافقت قول و فعل انسان با يكديگر است و انسان راستگو در رفتار، نمى گويد چيزى را كه انجام نمى دهد و دستور نمى دهد كسى را به امرى كه خود به جا نمى آورد و قهرا كسى كه وعظ كند و پند دهد و خود نيوشنده موعظه و فراگيرنده پند نباشد دروغگو در رفتار است و لذا اميرمؤمنان فرموده : انى والله ما احثكم على طاعة الا و اسبقكم اليها و لاانهاكم عن معصية الاواتنهاى قبلكم عنها همانا به خدا قسم شما را بر طاعتى ترغيب نمى كنم مگر آنكه خودم به سوى آن از شما پيشى مى گيرم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم مگر آنكه خودم پيش از شما از آن باز مى ايستم .(3)

6. راستى در مقام دينى مانند مقام صبر، مقام تسليم ، مقام شكر، مقام توكل ، مقام اميد و ترس ، مقام زهد، مقام رضا، مقام دوستى حق و غير اينها از مقامات اولياء خداوند و اين عبارت است از اينكه انسان اين مقامات را در خود تحقق دهد و به حقيقت آنها و لوازم و آثار و نتايج آنها متصف گردد چناكه ضدش دروغ در مقامات دينى ، عبارت از اينكه انسان ، فاقد اينها و لوازم و آثار نتايجشان باشد و تنها به اسم آنها قناعت كند و اين نوع از راستى سرآمد و شريف ترين تمام انواع آن است و هر كس داراى آن باشد، معنون به عنوان شريف صديق است و چنين افرادى در هر عصرى در نهايت ، نادرند و يكى از علامتهايشان اين است كه مصيبت ها و ناراحتى هاى خود و نيز طاعت هاى خود را پنهان مى دارند و از آگاه شدن خلق بر آنها، كراهت دارند و از حضرت صادق روايت شده : اذا اردت ان تعلم اصادق انت ام كاذب فانظر فى صدق معناك و غور دعواك و عبرها بالقسطاس من الله عزوجل كانك فى القيامه قال الله عزوجل والوزن يومئذ الحق فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك الصدق و ادنى حدالصدق الا يخالف اللسان القلب و لا القلب اللسان الخ چون خواستار باشى كه بدانى راستگوئى يا دروغگو، در راستى معنا و ژرفاى ادعايت بنگر و با سنجشى از خدا كه گويا در قيامتى ، آن را بيازماى . خداى تعالى فرمود: سنجش در امر حق است و هر آنچه هست نشان مى دهد، پس حقيقت و معناى تو با ادعايت مساوى بود، راستى براى تو ثابت است و تو راستگوئى و پائين ترين درجه راستى اين است كه زبان با قلب مخالف نباشد و قلب از زبان تخلف نكند (4).

بحث دوم :

دروغ در گفتار در صورتى حرام است كه موجب رسيدن زيان بر شنونده يا بر ديگرى شود و يا شنونده را بنادانى و معتقد شدن بر خلاف واقع مبتلا كند ولى اگر تحصيل مصلحت مهمى متوقف بر آن باشد، ناپسنديده و حرام نيست بلكه اگر تحصيل آن مصلحت واجب باشد مانند رهانيد: خود يا مسلمانى ديگر از كشته شدن يا از بزير شكنجه واقع گشتن يا از باسيرى و زندان مبتلا شدن يا محافظت از ناموس خود يا از ناموس مسلمانى ديگر يا نگهدارى از مال محترمى ، دروغ واجب مى شود و راستگوئى حرام مى گردد و اگر تحصيل آن مصلحت راجح باشد و به مرتبه لزوم نرسيده باشد، دروغ براى تحصيل آن راجح يا مباح مى گردد و روايات بسيارى دباره پسنديده بودن دروغ در گفتار در صورتى كه چنين اثرها و هدف هائى را در پى داشته باشد رسيده است .

و خلاصه دروغگوئى براى دفع زيان يا بدى و تباهى ، جايز و بلكه در بعضى صورتها كه بيان شد، واجب است ولى بايد متذكر بود كه اولا گوينده بايد در قصدش صادق باشد و فقط به مقدار ضرورت و لزوم در رسيدن به چنين هدف هاى شايسته و درستى به گفتار دروغ اقدام نمايد و ثانيا مواظب باشد تا ميان رسيدن زيان به انسان و نرسيدن نفع به او چون مال و مقام ، فرق بگذارد و دومى را به جاى اولى ننشاند چه مسلم دومى آن است كه بهره اضافى اى از انسان فوت شود و از اين قبيل است فتوا دادن عالمى در مسئله اى كه آن را درست استنباط نكرده و نيز فتوا دادن كسى كه اصلا براى فتوا دادن اهليت ندارد به هدف آنكه با اين كار كسب شديدترين انواع دروغ است زيرا علاوه بر آنكه دروغ غير ضرورى و غير لازم است ، تهمت و افترا به خدا و رسولش مى باشد و متاسفانه از ناحيه چنين افراد سودجو و مقام پرستى ، خيلى بدعت ها و تحريفات در دين مقدس اسلام واقع شده و حتى استادم روحى له الفداء مى فرمود: من بعضى از اين افراد را ديده ام كه تنها به خاطر آنكه مردم بگويند اطلاعاتش در دين زياد است . جعل اكاذيب مى كرده اند.

و قاعده كلى در اين مورد آن است كه اگر دروغ در گفتار، وسيله براى رسيدن به چيزى باشد كه زيان بار و تباهى آور است و يا نيازى به آن نيست ، حرام است و اگر تباهى و فسادى را در پى نياورد و وسيله براى رفع محذور و زيان باشد و يا وسيله براى رسيدن به امرى باشد كه مورد نياز و احتياج است ، بايد ميان محذور دروغگوئى يا محذور راستگوئى در اين موارد، سنجش نمود و هر كدام در نظر عقل يا شرع سبك تر بود مقدم داشت چه دروغگوئى ناپسنديده است و راستگوئى هم در چنين مواردى ناپسنديده است و قهرا در مورد مزاحمت هر يك از دو ناپسند سبك تر و كوچك تر بود بايد مقدم نمود يعنى در مورد بحث اگر محذور دروغگوئى كمتر بود، دروغ گفت و اگر محذور راستگوئى كمتر بود راست گفت و اگر محذور هر دو مساوى بود نيز بايد راست گفت چه در اين صورت ضرورتى براى دروغگوئى در كار نيست و در اين جا اين نكته لازم به ياد آورى است كه توريه يعنى تكلم كردن به لفظى كه داراى دو معناى قريب و بعيد است و اراده كردن معناى بعيدش مانند آنكه در پاسخ كسى كه از تو از بودن شخصى در منزل سئوال مى كند، بگوئى نيست با آنكه در منزل است و اراده كنى كه در فلان موضع به خصوص نيست ، تنها در موردى جايز است كه دروغ گفتن در آن مورد تجويز شده باشد ولى در موردى كه دروغ گفتن تجويز نشده باشد، جايز نيست زيرا توريه هم دروغ به حساب مى آيد چه ظاهر كلام آن است كه متكلم معناى قريبش را اراده كرده و نه معناى بعيدش را لذا كسانى كه با توسل به توريه مى خواهند از مبتلا شدن به حرمت دروغ گفتن فرار كنند، در اشتباهند و قصد باطنى شان در خارج كردن كلامشان از دروغ بودن بى اثر است .

بحث سوم :

دروغگوئى ناشايسته ترين گناهان و بدترين عيب ها است و در قرآن كريم و روايات رسيده از ائمه دين شديدا مورد نهى و نكوهش قرار گرفته و علت درافتادن و در تباهى ها و گناهان ديگر معرفى گشته و فاعلش به عقوبت و عذاب تهديد شده است و ما نمونه اى از آن آيات و روايات را ذكر مى كنيم .

سوره نحل آيه 107 انما يفترى الكذب الذين لايؤمنون بآيات الله و اولئك هم الكاذبون جز اين نيست كه مى بندند دروغ را آنها كه ايمان نمى آورند به نشانه هاى خدا و آنها همانا دروغگويانند.

سوره توبه آيه 78 فاعبقهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوالله ما وعدوه و بماكانوا يكذبون پس در پى آورد ايشان را نفاقى در دلهايشان كه بيابند اثر وضعى آن را و اين رفتار به علت آن بود كه تخلف كردند از آنچه با خدا وعده نمودند و نيز به علت آن بود كه دروغ مى گفتند:

سوره زمر آيه 33 فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذجائه اليس فى جهنم مثوى للكافرين پس كيست ظالم تر از آنكه دروغ بست بر خدا و تكذيب كرد راست را (يعنى دين اسلام را) چون او را آمد، آيا نيست در دوزخ جايگاه براى ناگرويدگان ؟

جامع السعاده چاپ سنگى تهران صفحه 363 - از رسول اكرم روايت كرده كه فرمود: اياكم و الكذب فان الكذب يهدى الى الفجور و الفجور يهدى الى النار از دروغگوئى ترسان باشيد و بپرهيزيد چون دروغگوئى شما را به سوى گناهان و بدكاريهاى ديگر رهنمون مى شود و گناهان شما را به سوى آتش به حركت در مى آورد و نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: المومن اذا كذب غير عذر لعنه سبعون الف ملك و خرج من قلبه نتن حتى يبلغ العرش و كتب الله عليه بتلك الكذبة سبعين زنية الخ مومن چون بى آنكه ضرورت و عذرى در كار باشد. دروغ بگويد هفتاد هزار ملك او را لعنت مى كند و از قلبش بوى بدى بيرون مى آيد و تا به عرش ميرسد و خداى تعالى به علت آن يكبار دروغگوئى بر او گناه هفتاد بار زنا را ثبت مى نمايد و نيز روايت كرده كه از آن حضرت سئوال شد: هل يكون المومن جبانا قال نعم قيل و يكون بخيلا قال نعم قيل و يكون كذابا قال لا - آيا مومن ترسو مى شود؟ فرمود بلى پرسش شود و بخيل هم مى شود؟ فرمود بلى پرسش شد دروغگو هم مى شود فرمود نه و نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: كبرت خباثه ان تحدث اخاك حديثا هو لك مصدق و انت به كاذب و قال الكذب ينقص الرزق و قال ويل للذى يحدث و يكذب ليضحك به القوم ويل له ويل له وقال الا اخبركم باكبر الكبائر الا شراك بالله و عقوق الوالدين و قول الزوراى الكذب و قال ان العبد ليكذب الكذبة فيتباعد الملك منه مسيره ميل من نتن ما جاء به

بزرگ است از حيث خباثت و پليدى آنكه حكايت كنى برادرت را به خبرى كه او تو را تصديق كننده باشد و تو به او دروغگوينده باشى و فرمود: دروغگوئى روزى را كم مى كند و فرمود واى بر كسى كه خبر مى دهد و در آن دروغ مى گويد تا مردم را به واسطه دروغش بخنداند واى بر او واى بر او فرمود: آگاه باشيد كه شما را با خبر مى كنم از بزرگترين گناهان بزرگ :

1. شرك آوردن به خدا 2. عاق پدر و مادر شدن 3. دروغگوئى و فرمود: همانا بنده دروغ مى گويد يك بار پس فرشته رحمت از او در اثر بوى بدى كه از آن دروغش بر مى خيزد، مسافت يك ميل دور مى شود.

و از عيساى مسيح نقل كرده كه بيارانش فرمود: من كثر كذبه ذهب بهائه هر كس دروغ گفتنش زياد شود نور باطن و روشنائى حقيقتش از ميان برود.

و از اميرمومنان نقل كرده كه فرمود: لايحدالعبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده و قال اعظم الخطايا عندالله اللسان و الكذب و شرالندامة ندامه يوم القيامة نمى يابد بنده مزه ايمان را تا آنكه دروغ را خواه شوخى و خواه جدى ترك كند و فرمود بزرگترين خطاها در نزد خدا زبان و دروغ است و بدترين پشيمانى ها، پشيمانى روز قيامت است .

و از حضرت زين العابدين نقل كرده كه فرمود: اتقواالكذب الصغير منه و الكبير فى كل جدوهزل فان الرجل اذا كذب فى الصغيراجترء على كبير بپرهيزيد از دروغ خواه كوچك باشد و خواه بزرگ ، خواه جدى باشد و خواه شوخى چون انسان هنگامى كه در امر كوچك و بى اهميت دروغ گفت بر دروغ گفتن در امر بزرگ و با اهميت ، جرى وبيباك مى شود.

و از حضرت باقر نقل كرده كه فرمود: ان الله جعل للشراقفالا و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب و الكذب شرمن الشراب و قال الكذب هو خراب الايمان همانا خدا براى بدى قفل هائى قرار داد و قرار داد كليدهاى آن قفلها را شراب و دروغ بدتر از شراب است و فرمود: دروغ ويرانگر ايمان است .

و از حضرت عسكرى نقل كرده كه فرمود: جعل الخبائث كلها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب تمام پليدى ها در خانه اى نهاده و دروغ كليد آن خانه قرار داده شد.

آثار و روايات رسيده در نكوهش دروغ و تهديد بر آن از حد تواتر هم فراتر است و ما به همين قدر اكتفا مى كنيم و ذيلا ياد آور مى شويم كه پر گناه ترين افراد دروغ در گفتار و تباهى آورنده ترين آنها، دروغ بستن بر خدا و رسول خدا و ساير ائمه دين است و تمام اختلافاتى كه در دين مقدس اسلام واقع شده و در اثر آن مسلمانان به گروهاى متعددى تقسيم گشته و به جان هم افتاده و قهرا دشمنان اسلام و تجاوزگران و سودجويان جوامع از چنين وضعى بهترين بهره گيرى ها را كرده و خلق را سركوب نموده اند، از همين ناحيه سرچشمه گرفته است و نيز گواهى دادن به دروغ و قسم به دروغ نمودن از وعده از بدترين افراد آن است چه در آنها علاوه بر دروغگوئى ، حقوق ديگران ضايع مى گردد و يا بر مقدسات اهانت مى شود.

مصدر مذكور صفحه 368 - از نبى اكرم روايت كرده : شاهد الزور كعابدالوثن گواه دروغگو همانند پرستنده بت است و نيز آن حضرت روايت كرده . التجارهم الفجار فقيل يا رسول الله اليس الله قد احل البيع فقال نعم ولكنهم يحلفون فياثمون و يحدثون فيكذبون تاجران همان فاجران و بدكارانند. پرسش شد يا رسول الله آيا نه اين است كه خدا تجارت و كسب را حلال كرده ؟ پاسخ داد بلى ولى آنها قسم مى خورند پس گناه مى كنند و خبر (از كيفيت و صفت اجناسشان) مى دهند پس دروغ مى گويند و نيز از آن حضرت روايت كرده : ما حلف حالف بالله فادخل فيها مثل جناج بعوضه الا كانت نكته فى قلبه الى يوم القيامة .

قسم نمى خورد قسم خورنده اى پس در قسمش چيز نادرست كوچكى به اندازه بال مگسى داخل كند مگر آنكه نكته تاريكى مى شود در قلبش تا روز قيامت و نيز از آن حضرت نقل كرده : من كان يومن بالله و باليوم الاخر فليف اذا وعد هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد پس بايد به وعده و قرارى كه مى گذارد وفا كند.

بحث چهارم : صدق از لشگريان عقل و رحمان و از لوازم غريزه سرشتى حب ذات است كه از آلايش هاى طبيعت پاك و در مسير طلب كمال مطلق در آمده و متصف به خير شده و وزير عقل گشته باشد چه همانطور كه در جلد اول فصل دوم معلوم شد چنين غريزه سرشتى اى حق طلب و حق جو است و از بدى ها و تباهى ها كه دروغگوئى از بزرگترين آنها متنفر است (5) و كذب از لشگريان جهل و شيطان و از لوازم همين غريزه شيطانى است كه يكى از آنها دروغگوئى است و طريق معالجه اين بيمارى خطرناك و مسرى در صورتى كه خداى نخواسته و طريق معالجه به اين است كه اولا در آيات و رواياتى كه در مذمت دروغگوئى و آثار فسادانگيز آن رسيده تدبر و تامل نمايد تا بداند كه اين كار نكوهيده او را به تباهى و عقوبت ابدى مى رساند و ثانيا متذكر مى شود كه درغگو حتى در دنيا در نزد مردمان نيز بى ابرو است و ارزشى ندارد. و هيچ كس به او و گفتارش وقعى نمى گذارد و خيلى از اوقات دروغش نيز آشكار مى شود و آبرويش مى رود.

و يكى از اسباب مفتضح شدن و معلوم شدن دروغ دروغگو، فراموشى اى است كه نوعا بر افراد دروغگو مسلط مى شود چنانكه حضرت صادق (عليه السلام) در اين گفتار مما اعان الله على الكذابين النسيان همانا از چيزهائى كه خدا بر دروغگويان تسلط مى دهد فراموشى است . بر آن اشاره كرده و بلكه به واسطه كمال روشنى آن نزد همگان به شكل ضرب المثل درآمده و گفته مى شود: دروغگو كم حافظه است . و ثالثا نظر و تفكر كند در آيات و رواياتى كه در ستايش ضد آن راستگوئى رسيده .

و قهرا اگر دشمن خودش نباشد پس از اين توجهات و تاملات ، در هر گفتارى از گفتارهايش تامل مى كند و در صورتى كه دروغ باشد ترك مى نمايد و نيز از هم صحبت شدن و معاشرت كردن با فاسقان و دروغگويان مى پرهيزد و بر عكس با صالحان و راستگويان معاشر مى شود و به آنها مى پيوندد.

فصل سى و چهارم : در بيان حق و ضدش باطل

و در آن سه بحث است :

بحث اول :

كلمه حق در تمام موارد استعمال داراى معناى ثبوت و پابرجائى است چنانكه كلمه باطل در تمام موارد استعمال داراى معناى عدم ثبوت و بى قرارى است .

و گفته مى شود كه اين گفتار حق است و اين اعتقاد و راى حق است و اين روش حق است و مقصود از آن ، معنائى است كه از كلمه صدق كه عبارت از مطابقت با واقع است ، اراده مى شود ولى صدق گفتار و اعتقاد و روش از جهتى كه با واقع مطابقت دارد گفته مى شود و حق بر آنها از جهت آنكه واقع بر آنها منطبق است ، اطلاق مى گردد و قهرا ضدش ، گفتار و اعتقاد و راى و روش باطل ، عبارت از معنائى است كه از كذب اراده مى شود ولى از جهت آنكه واقع بر آنها انطباق ندارد نه از جهت آنكه آنها مطابق واقع نيستند و گاهى بر موجودى كه بالفعل است حق گفته مى شود و بر موجوديكه بالقوه است از جهت آنكه بالقوه است و حالت عدمى دارد باطل گفته مى شود و مثلا به انسانهاى بالفعل انسان حق و به نطفه اى كه بعدا انسان مى شود و فعلا انسان نيست ، انسان باطل گفته مى شود.

و گاهى بر موجودى كه ثابت و دائم است حق گفته مى شود و بر موجودى كه متغير و داراى پايان است باطل اطلاق مى شود و بنابراين معنا، هر مجرد و فارغ از مكان و طمانى حق است و هر مادى و زمانى اى باطل است .

و گاهى بر موجودى كه دائم و ازلى است حق گفته مى شود و بر موجودى كه داراى اول و علت است باطل اطلاق مى شود و بنابراين معنا فقط خداى تعالى حق و جز او باطل است و شعر لبيد كه نبى اكرم فرمود راست ترين شعرى است كه عرب سروده ، ناظر باين معناست :

الا كل شى ء ما خلاالله باطل - آگاه باشيد هر چيزى جز خدا باطل است و گاهى بركارها و گفته هاى بر طبق هدفهاى خدائى و انسانى و بر روش و آئين صحيح و بر صفات حميده و ملكات پسنديده (كه جامع همه آنها درست و بجا و داراى هدف عقلانى بودن است) حق گفته مى شود و قهرا ياد آورى درست كارهاى گذشتگان در مجالس و مجسم كردن وقايع گذشته آموزنده مشتمل بر يادآورى فداكارى مجاهدان در راه خدا و مبارزات آنها بزرگ جلوه دادن مقامات و فعاليت هاى ايشان و برپاداشتن و باطل ضد حق بدين معنا، بر كارها و گفته هاى بر طبق هدف هاى شيطانى و طاغوتى و بر روش و آئين ناصحيح و بر صفات نكوهيده و ملكات ناپسنديده طاغوتى و بر روش و آئين ناصحيح و بر صفات نكوهيده و ملكات ناپسنديده گفته مى شود و قهرا يادآورى گناهان و بدكارى ها در مجالس براى لذت بردن از يادآورى آنها و نيز ذكر كردن يا با وسائل سمعى و بصرى مجسم كردن حكايت هاى مشتمل بر حالات و مناظر شهوت آلود و بزرگ جلوه دادن مقامات فاسقان و ظالمان و تنعمات و تعيشات مترفان و ثروتمندان و جباريت و شوكت آنان و شركت در مراسم و جشنهايشان از موارد و مصداقهاى باطل بدين معناست و چنانكه روشن است تضاد ميان حق و باطل به معناى اخير كاملا آشكار است و ستيزه ميان اهل حق به معناى مذكور و پيروان باطل به معناى مزبور در طول تاريخ جريان داشته و مشهود خاص و عام است .

بحث دوم :

از صفات بارز و روشن عقل ، ثبات و پابرجائى در انجام خوبيها و وظايف فردى و اجتماعى و استقامت و پايدارى بر روش ‍ و آئين صحيح است چنانكه از سفات بارز و روشن جهل (قوه واهمه) عدم ثبات و تزلزل در انجام خوبيها وظايف فردى و اجتماعى و ناپايدارى بر روش و آئين صحيح است و بديهى است در صورتيكه غريزه خود دوستى انسان از آلايش هاى طبيعت و ماديت وارسته شود و اين غريزه طبيعى وزير و ياور عقلش قرار گيرد و متصف به خيرت شود و در مسير تحصيل كمال حقيقى در آيد، منحصرا دوستار و خواستار درستى و حق مى گردد و از نادرستى و باطل نفرت مى كند و دورى مى گزيند و چنانكه در صورت اين غريزه طبيعى دچار آلايش هاى طبيعت و ماديت گردد و متصف بشريت شود و وزير جهل (قوه واهمه) قرار گيرد و طالب كمالات موهوم و لذتهاى ناپديدار شيطانى گردد، قهرا از درستى و حق روى مى گرداند و در راه باطل و نادرستى به حركت در مى آيد و لذا در اين روايت حق از لشگريان عقل و باطل از لشگريان جهل شمرده شده .

در اينجا نمونه اى از آيات و رواياتيكه بر حق جوئى و حق گوئى و حق پوئى فرمان داده و تشويق و ترغيب كرده و از باطل جوئى و باطل گوئى و باطل پوئى نهى نموده و تهديد و تحذير كرده ، نقل و ترجمه مى نمائيم :

سوره بقره آيه 42 ولاتلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون و نپوشانيد حق و درستى را به باطل و نادرستى و حق را كتمان مى كند و در حالى كه آن را مى شناسند.

سوره بقره آيه 147 الحق من ربك فلاتكونن من الممترين اين كتاب (قرآن) و آئين (اسلام) حق و درست است كه از جانب پروردگارت فرستاده شده پس مباش از شك كنندگان در آن .

سوره آل عمران آيه 71 يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون اى اهل كتاب چرا حق و درستى را به باطل و نادرستى مى پوشانيد و حق را پنهان مى داريد با آنكه مى دانيد

سوره يونس آيه 32 فماذا بعدالحق الاالضلال فانى تصرفون پس چه چيز است بعد از حق گوئى و درستى گرائى جز گمراهى پس از كجا و چرا گردانيده مى شويد از حق به باطل .

سوره يونس آيه 36 ان الظن لايغنى من الحق شيئا ان الله عليم بما يفعلون مسلم گمان ، انسان را به هيچ وجه از حق و درستى (كه تحصيل دانش صحيح است) بى نياز نمى كند. بى شك خدا بر آنچه انجام مى دهند (از درستى و نادرستى) آگاه است .

سوره كهف آيه 56 و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين و يجادل الذين كفروا بالباطل ليدحضوا به الحق واتخذوا آياتى و ما اندزوا هزوا نفرستاديم پيامبران را مگر بشارت دهندگان و ترسانندگان و آنها كه كافر شدند و به نادرستى مجادله مى كنند تا باطل ، حق را از مقر و جايگاه خود زايل گردانند و نشانه هاى مرا و آنچه راكه بدانها ترسانيده شدند، به مسخره بگيرند.

سوره عنكبوت آيه 68 و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بالحق لما جائه و چه كسى تجاوزكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بندد يا حق را هنگاميكه بر او آمد تكذيب نمايد.

سوره المؤمن آيه 5 و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق فاخذتهم فكيف كان عقاب و به باطل مجادله كردند تا به وسيله آن حق را از ميان بردارند پس آنها را گرفتيم و نظر كن كه چگونه بود عقوبت من بر ايشان .

سوره شوى آيه 42 انماالسبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم فقط نكوهش و عقاب بر آنها است كه بر مردمان ستم مى نمايند و در زمين به ناحق تجاوز مى نمايند مسلم براى آنها عذابى دردناك است .

سوره محمد آيه 3 ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم و آن به خاطر آن است كه آنها كه كافر شدند از باطل پيروى كردند و آنها كه ايمان آوردند از حق كه از پروردگارشان است پيروى نمودند.

سفينة البحار در لغت حق از حضرت باقر (عليه السلام) نقل كرده كه در تفسير اين آيه شريفه وخاب كل جبار عنيد فرمود: العنيد المعرض عن الحق . مقصود از كلمه عنيد، كسى است كه از حق اعراض نمايد. و از حضرت ابى محمد (عليه السلام) نقل كرده : ما ترك الحق عزيز الاذل ولااخذ به ذليل الاعز هيچ عزيزى را ترك نكرده مگر آنكه خوار شد و هيچ ذليلى آن را انتخاب نكرده مگر آن كه عزيز و بزرگوار شد.

بحارالانوار جلد 15 - چاپ قديم باب ايثار الحق على الباطل از اكمال الدين صدوق از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود: ان من حقيقه الايمان ان توثر الحق وان ضرك على الباطل و ان نفعك و ان لايجوز منطقك علمك . همانا از حقيقت ايمان است كه حق را اگر چه بر زيان تو باشد بر باطل اگر چه بر سود تو باشد برگزينى و گفتارت از دانائيت پيشى نگيرد و افزون نباشد.

و نيز از همان كتاب از ابوذر نقل كرده : اوصانى رسول الله بان اقول الحق و ان كان مرا رسول خدا به من وصيت فرمود كه حق را بگويم اگر چه تلخ باشد و در خبر ديگر از او نقل كرده : قال النبى قل الحق و ان كان مرا نبى اكرم فرمود: حق را بگو اگر چه تلخ باشد.

و از نهج البلاغه نقل كرده : ان الحق ثقيل برى و ان الباطل خفيف و بى و ان افضل الناس عندالله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كره من الباطل و ان جر فائده همانا حق (و عمل به آن) سنگين ولى شفا دهنده و نجات آور است و همانا باطل (و عمل بر طبق آن) سبك ولى بيمار كننده و هلاك آورنده است و همانا با فضيلت ترين مردمان نزد خدا كسى است كه عمل به حق نزد او محبوب تر باشد كه اگر چه به نقصان و زيان او انجامد و از باطل كراهت داشته باشد اگر چه فائده و سودى را براى او در پى بياوريد.

بحث سوم :

در آيات و روايات بسيارى رسيده كه خداى تعالى حق را بر باطل پيروز مى نمايند و حق پايدار و باطل ناپايدار است و ما در اين بحث ابتداء نمونه اى از آن آيات و روايات را نقل و ترجمه مى كنم و سپاس با كمال اختصار توضيحى در اين باره عرضه مى داريم :

سوره انفال آيه 7 - 8 و يريدالله ان يحق الحق بكلماته و يطع دابر الكافرين يحق الحق و يبطل الباطل و لوكره المجرمون و مى خواهد خدا كه حق را با دستورات انقلابى و مبارزاتى كه به شما مى دهد(6) پيروز نمايد و نابود گرداند كافران را تاپايدار شود و حق و از ميان برود باطل اگر چه بدكاران را خوش نيايد.

سوره يونس آيه 82 - و يحق الحق بكلماته ولوكره المجرمون و خداوند پيروز مى نمايد حق را با دستورات انقلابيش به شما و يا بر طبق وعده هاى مكررى كه در قرآن داده ، و اگر چه بدكاران از آن كراهت داشته باشند.

سوره رعد آيه 17 - كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاءا و اماما ينفع الناس فيمكث فى الارض همچنين مثال مى زند خدا براى حق و باطل (7) كه باطل همانند خس و خاشاك و مواد زائده از ميان مى رود و دور ريخته مى شود و حق همانند آبها و فلزات تصفيه شده كه به مردمان سود مى رساند در زمين ايستنده و پابرجا مى شود.

سوره اسراء آيه 81 - و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا اى پيغمبر بگو: حق آمد و باطل نابود شود و مسلم باطل نابود شونده است .

سوره انبياء آيه 18 بل نقذت بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هوزاهق بلكه حق را درافكنيم باطل پس فروشكند آنرا و دماغش ‍ را به خاك مالد پس ناگهانى (و در يك مرحله انقلابى) باطل نابود شونده است .

سوره سباء آيه 48 - 49 - قل ان ربى يقذب بالحق علام الغيوب - قل جاء الحق ومايبدى ء الباطل وما يعيد اى پيغمبر بگو: همانا پروردگار من مى افكند و گسترش مى دهد حق را - بسيار داننده پنهانهاست - بگو: آمد حق و باطل چيزى را نمى آفرينند و باز نمى گرداند.

سوره شورى آيه 24 - و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته و از ميان بر مى دارد خدا باطل را و اثبات و پا برجا مى كند حق را با دستورات انقلابيش و يا بر طبق وعده هايش به انسانهاى ساخته شده و انقلابى .

و در بعضى از روايات رسيده : للحق دولة وللباطل جولة براى حق دولت و پايدارى است و براى باطل فقط يك جولان و چرخش است كه پايان مى يابد.

و اين بود بينش اسلام نسبت به حق و باطل كه حق را پيروز و دارنده دولت و بقاء و باطل را شكست پذير و ناپايدار و نابود شونده و تنها داراى يك چرخش موقت دانسته وعده اى از بدبينان (مانند برتراند راسل) به استناد آنكه در طول تاريخ گذشته و حال نادرستى ها و تجاوزها و فسادهاى بسيارى وجود داشته و دارد، غلبه حق بر باطل و پايدارى حق و ناپايدارى باطل را مورد تشكيك قرار داده اند ولى در صورتيكه بر درستى ها و برادرى ها و صلاح هاى گذشته تاريخ و حال آن هم ، نظر مى افكندند و بيطرفانه مقايسه و قضاوت مى نمودند مى يافتند كه در گذشته و حال اگر چه ستيزه باطل با حق ادامه داشته و گاه گاه باطل را با جولان و خود نمائى اى ضربه هائى بر حق وارد كرده ولى بالاخره حق بر باطل هميشه غلبه داشته و دارد و خوبى ها و درستى هاى تحقق يافته به مراتب و درجاتى از بدى ها و نادرستى ها وجود يافته بيشترند و به ويژه اگر تمام عمر عالم ماده و دنيا را (چنانكه بينش قرآن كريم بر آنست) يك جا ملاحظه كنند و آينده جهان را (كه بر طبق پيش بينى قرآن كريم و ائمه دين و پيش بينى اكثر مكاتب فلسفى و اجتماعى در نهايت روشن و خالى از ستم و فقط و نارسائى و نادرستى است و قهرا هنگام پيروزى مطلق و نه نسبى حق بر باطل است) به حال و گذشته اضافه نمايند.

و در پايان اين بحث يادآور مى شويم : كه صدرالمتالهين در اسفار اربعه جلد سوم (علم الهى) موقف هشتم ضمن فصل هاى متعددى اين مسئله را كاملا تشريح كرده و غلبه حق بر باطل و درستى ها بر نادرستى را مستدل و مستند نموده است و حقير هم آن را تا اندازه اى در كتاب توحيد افعالى توضيح داده ايم .