اخلاق اسلامى جلد ۳

على تهرانى

- ۷ -


منحصرا نكوهش خداى تعالى از آنان بر اين عمل براى آن است كه در ميان ستم كاران مى زيستند و كارهاى زشت و فساد آميز از آنها مى ديدند و بخاطر عشق و علاقه به درآمدى كه از پيش آنان داشتند و بواسطه ترس از دچار شدن به محذورات ، آنان را نهى نمى كردند و حال آنكه خدا فرموده از مردم نترسيد و از من بترسيد و فرموده : مردان و زنان مومن دوستان و كمككاران همديگرند و امر بمعروف و نهى از منكر مى كنند. خداى تعالى بامر بمعرف و نهى از منكر به عنوان يك فريضه آغاز سخن كرده چه مى دانسته هنگاميكه اين فريضه ادا و برپا شود تمام فرايض آسان و دشوار بر پا ميگردد زيرا امر بمعروف و نهى از منكر بهمراه استرداد حقوق ستم ديدگان و مخالفت با ظالمان و قسمت كردن بيت المال و غنائم و گرفتن زكات از جاى خود و صرفش در مورد خود، دعوت باسلام است .

وسائل الشيعه جلد 11، صفحه 394، روايت 4، از محمد بن عرفه نقل كرده كه گفت : از حضرت رضا شنيدم مى فرمود: مكررا رسول اكرم مى فرمود: لتامرون بالمعروف و لتنهن عن المنكر او ليستعملن عليكم شراركم فيدعو خياركم فلايستجاب لهم بايد امر بمعروف و نهى از منكر نمائيد و يا مهيا شويد و تن در دهيد: كه بدكاران و جنايت پيشه گان بر شما مسلط شوند و مورد ستم و استثمارتان قرار دهند و دعاى نيكانتان در دفع شر آنان مستجاب نشود.

مصدر مذكور صفحه 398، روايت 18، از نبى اكرم روايت كرده لاتزال امتى بخير ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا على البر فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات و سلط بعضهم على بعض و لم يكن لهم ناصر فى الارض و لا فى السماء امت من مادامى كه امر بمعروف و نهى از منكر مى نمايند و در انجام نيكوئى ها بهم كمك مى كنند بخير و خوبى زندگى مى نمايند و هر گاه امر بمعروف و نهى از منكر و كمك بكارهاى نيك را ترك گويند، بركات و خيرات از آنان گرفته مى شود و ستم كاران شان بر آنها مسلط مى شوند و ديگر ياور و كمك كارى نه در روى زمين دارند و نه در آسمان .

مصدر مذكور صفحه 394، روايت 6، از حضرت باقر نقل كرده كه فرمود: يكون فى آخر الزمان قوم يتبع فيهم قوم مراون فيتقرون و يتنسكون حدثاء سفهاء لايوجبون امرا بمعروف و لا نهيا عن المنكر الا اذا امنوا الضرر. يطلبون لانفسهم الرخص و المعاذير. ثم قال ولواضرت الصلاة بساير ما يعملون باموالهم و ابدانهم فرفضوها كمارفضوا اسمى الفرايض و اشرفها ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرايض هنالك يتم غضب الله عليهم فيعمهم بعقابه فيهلك الابرار فى دار الاشرار و الصغار فى دار الكبار ان الامر بامعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحا فريضة بها تقام الفرايض و تامن المذاهب و تحل المكاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر الخ در آخر الزمان گروهى هستند كه از ميان آنان دسته اى رياكار، رهبر و متبوع قرار مى گيرند پس تظاهر به قرائت قرآن و ادعيه و انجام عبادات مى نمايند ولى سبك مغز و نادانند و امر بمعروف و نهى از منكر را لازم نمى دانند مگر در موردى كه از زيان ايمن باشند و هميشه در ترك اين وظيفه سازنده براى خود عذر تراشى مى كنند و در ترك آن تظاهر بر خصت داشتن مى نمايند (تا آنجا كه فرمود) اگر نماز خواندن هم بر مال و جان اينها ضرر برساند تركش مى كنند چنانكه نيكوترين و شريف ترين واجبات (امر بمعروف و نهى از منكر) را ترك كرده اند همانا امر به معروف و نهى از منكر فريضه بزرگى است كه تمام واجبات ديگر با آن پابرجا و پايدار مى گردند. در چنين وضعى كه اين فريضه ترك مى شود، خشم خدا بر آنان بسر حد كمال مى رسد پس عقابش تمام آنان را فرا مى گيرد و نيكان هم در ميان بدان و كودكان هم در ميان بزرگ سالان هلاك مى شوند همانا امر بمعروف نهى از منكر راه پيامبران و طريق نيكان است و فريضه بزرگى است كه تمام واجبات به آن پايدار است . راه ها را امن داد و ستدها را گذرا مى نمايد حقوق ستمديدگان را به آنان بر مى گرداند زمين را آباد مى كند از دشمنان دين و فضيلت انتقام مى ستاند و به زندگى آنان پايان مى دهد و امر اجتماع را به استقامت و نظام مى كشاند.

كتاب مذكور صفحه 403، روايت 1، از حضرت باقر نقل كرده كه در حديثى فرمود: فانكروا بقلوبكم و الفظوا بالسنتكم و صكوابها جباههم و لا تخافوا فى الله لومة لائم فان اتعظوا و الى الحق رجعوا فلا سبيل عليهم انما السبيل على الذى يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم هنالك فجاهدوهم بابدانكم و ابغضوهم بقلوبكم غير طالبين سلطانا و لاباغين مالا و لامريدين بالظلم ظفرا حتى يفيئوا الى امر الله و يمضوا على طاعته .

پس به قلب خود از بدكاران اظهار انكار و انزجار كنيد و از كردارشان با زبان منع نمائيد و با مشت بر پيشانى شان بكوبيد و در مجاهدات خود در راه خدا از ملامت كسى باك نداشته باشيد سپس در اثر فعاليت انقلابى و نهى از منكر شما اگر تنبيه شدند و پند گرفتند و به سوى حق و درستى باز گشتند راهى بسوى فشار آوردن بر آنها نداريد چه همانا فشار و سخت دلى نسبت به ستم كاران بر خلق و تجاوزگران از حدود خود رواست كه عذابى دردناك در انتظار آنهاست . پس اگر پند شما را پذيرا نشدند با قوت بازوى خود با آنها مجاهده و مبارزه كنيد و با دلهاى خود آنان را دشمن داريد بى آنكه در اين فعاليت خدائى غير رضاى او و دوستى فضيلت را در نظر داشته باشيد و براى خود طلب قدرت و شوكت كنيد و يا بخواهيد از اين راه اموالى بدست آوريد و يا بخواهيد بر آنها نسبت بخواسته هاى نفسانى خود پيروز شويد بلكه در اين فعاليت و ادامه آن خواستار باشيد به سوى امر خدا رجوع كنند و بر فرمانبردارى از دستوراتش سرفرود آرند و استوار گردند.

كتاب مذكور صفحه 405 روايت 7، از آن حضرت روايت كرده من احدسنان الغضب لله قوى على قتل اشداء الباطل هر كس ‍ سنان خشم خود را براى خدا بر روى تجاوزگران و بدكاران تيز نمايد بر كشتار ظالمان قوى و سخت دلان بدكار و باطل گرا، توانا مى گردد.

كتاب مذكور صفحه 406، روايت 11، از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: من مشى الى سلطان جائر فامره بتقوى الله و وعظه و خوفه كان له مثل اجر الثقلين الجن و الانس و مثل اعمالهم هر كس بسوى سلطان ستمگرى براه افتد او را بتقوا پيشه كردن براى خدا فرمان دهد در پند دادن و نصيحتش بكوشد و از عذاب خدا و نتايج و خيم رفتار جابرانه اش بترساند همانند پاداش تمام جن و انس پاداش مى گيرد و همانند اعمال نيك تمام آنها عمل نيك برايش ثبت مى شود. و اين روايت با سندهاى متعدد و عبارت هاى مختلف و شبيه بهم نقل شده .

كتاب مذكور صفحه 408، روايت 3، از حضرت صادق نقل كده كه فرمود: ما اقر قوم بالمنكر بين اظهرهم لايغير و نه الا اوشك ان يعمهم الله بعقاب من عنده هيچ گروهى نيستند كه كار زشت و بدى كه در محيط شان انجام مى گيرد پابرجا گذارند و در صدد تغيير و از ميان برداشتن آن برنيايند مگر آنكه نزديك است خدا در اثر سستى و بى شخصيتى آنها، عذاب خود را بر تمامشان بدكاران و غير بدكارانشان ، نازل نمايد.

مستدرك الوسائل كتاب امر بمعروف و نهى از منكر باب 1، از ابواب امر و نهى روايت 1، از عياشى در تفسيرش از حضرت صادق نقل كرده كه در تفسير اين آيه ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر فرمود: فى هذه الاية تكفير اهل المعاصى بالمعصية لانه من لم يكن يدعوا الى الخير و ياءمر بالمعروف و ينهى عن المنكر بين المسلمين فليس من الامة التى و صفها الله لانكم تزعمون ان جميع المسلمين من امة محمد صلى الله عليه و آله و سلم قد بدت هذه الاية و قد و صفت امة محمد بالدعاء الى الخير و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر و من لم يوجد فيه الصفة التى و صفت بها فكيف يكون من الامة و هو على خلاف ما شرطه الله على الامة و وصفها به اين آيه در تكفير ترك كنندگان دعوت به نيكى و امر بمعروف و نهى از منكر نازل شده و دلالت بر كفر آنان دارد زيرا كسانى كه مردم را دعوت به نيكى ها نمى نمايند و به امر بمعروف و نهى از منكر در ميان مسلمانان اقدام نمى كنند از اين امتى كه خدا آنها را به اين وصف ها توصيف و تعريف كرده نيستند و براى آنكه شما گمان مى كنيد تمام افرادى كه اظهار اسلام مى نمايند از امت محمد صلى الله عليه و آله هستند، اين آيه نازل شد و امت حضرتش را بخواندن مردم بسوى كارهاى نيك و امر بمعروف و نهى از منكر كردن ، توصيف نمود و قهرا كسى كه داراى آن علامتى كه امت حضرتش به آن نشانه گذارى شده اند نيست چگونه مى تواند از اين امت بشمار آيد و حال آنكه برخلاف شرطى است كه خداى تعالى بر اين امت نموده و آنها را به آن علامت گزارى كرده است .

وسائل الشيعه جلد 11، صفحه 395، روايت 9 از حضرت صادق روايت كرده ما قدست امة لم يوخذ لضعيفها من قويها بحقه امتى كه هنوز حق ضعيفانش از قدرتمندان متجاوزش باز ستانده نشده بپاكى و پيراستگى نرسيده اند.

آيات و روايات رسيده درباره شدت لزوم و تاكيد وجوب و آثار انقلابى و سازنده اين وظيفه الهى و عقلى ، در نهايت بسيار است و ما در اين نوشته به همين مقدار بسنده مى كنيم و در اينجا بعضى از مسائل مهم آنرا ذكر مى نمائيم :

فقهاء وجوب آن را مشروط به چهار شرط دانسته اند:

شرط اول :

امر كننده در هنگام امر كردن بايد بداند آنچه مكلف ترك مى كند، معروف است و نهى كننده در موقع نهى كردن بايد بداند آنچه مكلف انجام مى دهد منكر است پس برنادانى كه معروف و منكر را تشخيص نمى دهد امر بمعروف و نهى از منكر واجب نيست .

ولى مى توان گفت : اين امر كه در بعضى از روايات هم بر آن اشاره شد، در حقيقت شرط وجوب انجام اين وظيفه الهى نيست بلكه بيان مورد صدق آن بر مصداقهاى خارجى و خلاصه بيان مورد تحقق ماهيت اين وظيفه است زيرا كسى كه عملى را از ديگرى مى بيند و در نيكى و بديش شك مى كند يا بخاطر آن است كه از احكام شرع مقدس بى اطلاع است . مثل آنكه مى بيند كسى سيگار مى كشد ولى نمى داند كه اين كار در شرع مقدس حرام است يا حلال و يا بخاطر آن است كه با آنكه بر احكام شرعى مطلع است ، وضعيت و شخصيت آن عمل برايش روشن نيست مثل آنكه مى بيند كسى جامى را مى نوشد ولى نمى داند در آن شراب است يا آب و بديهى است بر هر فرد مسلمان مكلفى واجب است احكام شرع را بياموزد و قهرا در صورت اول اگر چه شخص نمى تواند نهى يا امرى نسبت به عملى كه ديده داشته باشد ولى در ترك اين وظيفه مسئول است زيرا در ياد گرفتن وظائف شرعى تقصير كرده و مانند كسى است كه نماز را ترك كند بخاطر آنكه اقدام بر تحصيل طهارت نمى نمايد نه مانند كسى كه حج را ترك مى كند بواسطه آنكه در پى تحصيل استطاعت نمى رود و در صورت دوم ، جاى امر بمعروف و نهى از منكر نيست چه منكرى نيافته و ترك معرفى نديده تا نهى يا امرى بر او واجب شود نه آنكه چنين ترك يا فعلى را ديده و بخاطر فقدان شرط وجوب ، امر بمعروف و نهى از منكر از او ساقط شده .

اگر انسان ديد مكلفى ، معروفى را ترك مى كند يا منكرى را انجام مى دهد و دانست يا احتمال داد كه به وجوب آن معروف يا بحرمت آن منكر جاهل است ، احتياط آن است كه اول او را بحكم ارشاد و دلالت كند و پس از آن اگر اصرار به مخالفت نمود اقدام بامر بمعروف و نهى از منكر نمايد و نيز اگر دانست يا احتمال داد كه مخالفتش نه از باب نادانى بحكم است بلكه با دانستن حكم (مانند وجوب نماز ظهر يا حرمت شراب) موضوع را فراموش كرده يا جهل به موضوع دارد (مانند فراموشى نماز ظهر يا جهل به اينكه مايعى كه در پياله اى است شراب است) و نزد عقل يا شرع مورد اهميت باشد، لازم است اول او را ارشاد و اعلان كند و سپس در صورت اصرار بترك معروف يا اصرار به فعل منكر، او را، امر بمعروف و نهى از منكر نمايد.

شرط دوم :

امر كننده بمعروف و نهى كننده از منكر بايد احتمال تاءثير (اگر چه در آينده و يا با تكرار و تشديد) در امر و نهى خود بدهد و در صورتى كه بداند امر و نهيش تاثيرى را در فاعل منكر و ترك كننده معروف در پى نمى آورد، امر بمعروف و نهى از منكر بر او واجب نيست .

احتمال تاثير كه در بعضى از روايات هم ذكر شده ، شرط شرعى وجوب اين وظيفه نيست زيرا اولا ذكر آن تنها براى ارشاد به يك امر عقلى است و آن اين است كه : كسى كه احتمال نمى دهد و عملش اثرى از آثار مترتب شود، عملش را لغو مى يابد و قهرا عقلش ‍ انجامش را تجويز نمى كند. پس آنچه در بين است اين است كه امر كننده بمعروف و نهى كننده از منكر مى بايد اقدامش را لغو نيابد و پر واضع است لغو نبود تنها باين نيست كه احتمال تاثير در امر و نهيش نسبت به ترك كننده معروف انجام دهند منكر بدهد بلكه همين مقدار كه اثرى از آثار را بر آن مترتب ديد (مانند آنكه دانست يا احتمال داد كه با امر و نهيش ، اتهام سازشش با ظالمان و گناه كاران دفع مى شود يا بدعتى كه در دين افكنده شده به افراد ديگر اجتماع غير از بدعت گذار شناسانده مى شود و قهرا در شمار احكام دين در نمى آيد يا حس كند كه با اقدامش كم كم ستمگران و بدكاران مورد نفرت عموم قرار مى گيرند و افكار عمومى از جامعه اسلامى طردشان مى نمايند و بگور تاريخشان مى فرستند) اقدامش را لغو نمى يابد و ثانيا احتمال تاثير يا مترتب شدن غرض عقلى يا شرعى ديگر بايد نسبت به امر بمعروف نمودن و نهى از منكر كردن تمام مجتمع اسلامى و به همه راه ها و مراتب آن حساب شود چه ممكن است دست كشيدن بدكارى از كردارش با نهى شخص واحدى محتمل نباشد ولى با نهى و تهديد عده اى محتمل باشد و يا با كناره گيرى تمام افراد اجتماع از او و محروم نمودنش از مزاياى اجتماعى و حقوق همگانى محتمل باشد و يا با مراتب شديدتر امر بمعروف و نهى از منكر با رهبرى مقام سرپرستى اسلامى ، محتمل باشد كه در اين صورتها بهمان كيفيت كه احتمال تاثير ميرود بايد مسلمانان بر اين وظيفه سازند اقدام نمايند و اگر عده كافى بر انجام آن قيام نكنند گناه ترك آن بر عهده كسانى است كه كوتاهى كرده اند و در مقام انجام آن بر نيامده اند.

و لذا مى توان گفت : هميشه احتمال تاثير نسبت به تمام مجتمع اسلامى داده مى شود و مى توان گفت حضرت اباعبدالله الحسين روى همين جهت فرمود: "چون اين دو فريضه بر پا شود تمام فرائض آسان و دشوار بر پا مى گردد."

و در اينجا اين نكته لازم بتذكر است كه حتى در صورتى كه مسلمانان متعهد و مسئوليت پذير، امر بمعروف و نهى از منكر خود را به تنهائى نسبت به بدكاران موثر ندانند و توده مسلمانان هم كه كمكشان در از ميان برداشتن منكرها، و بپاداشتن معروفها موثر است در حال غفلت باشند و يا بخاطر ترس از محذوراتى كه در اين راه پيش مى آيد، حاضر به كمك نباشند هم ، اين وظيفه از گردنشان ساقط نمى شود چه در چنين شرايط و موقعيتى بايد از راه هاى ممكن به بيدار كردن ، آموزش دادن و دل دادن به توده اقدام نمايند و پس از مهيا كردن آنها همراه هم در مقام انجام اين وظيفه مقدس و در صدد اقدام بر فعاليت هاى مثبت و منفى در اين راه بر آيند.

شرط سوم :

شخص گناه كار در صورتى كه در مقام اصرار بر گناه و تكرار آن باشد واجب است او را نهى نمود ولى اگر معلوم بود كه دست از گناه برداشته وجوب نهى از منكر ساقط است .

اين امر هم بى شك ، شرط وجوب امر بمعروف و نهى از منكر نيست چه اگر كسى نمازش را ترك كند و در صدد بر آيد كه ديگر آنرا ترك نكند و يا كسى شراب بخورد و ديگر قصد خوردن شراب را نداشته باشد، معنائى براى امر بمعروف نسبت باول و نهى از منكر نسبت بدوم متصور نيست زيرا خود شخص با انگيزه نفسانى خود در مقام انجام معروف و ترك منكر است و امر بمعروف و نهى از منكرى كه فقط ايجاد انگيزه مى نمايند در اين گونه موارد بى معنا و محتوا مى شود و انجامشان بطور جدى و با در بر داشتن معنا و محتوا ممتنع است نه آنكه مكلف مى تواند آنها را انجام دهد ولى شرع مقدس وجوبشان را مشروط كرده كه ترك كننده معروف و انجام دهنده منكر قصد تكرار عمل نادرست خود را داشته باشد.

شرط چهارم :

شرط است كه فساد يا مشقت يا ضرر مهمى برجان يا مال يا عرض يا ناموس در انجام امر بمعروف و نهى از منكر نباشد كه در اين صورت وجوب آن ساقط و در بعضى از موارد مانند آنجا كه جان انسان در خطر باشد حرام است .

اين گفتار اگر چه از مشهور فقهاء است ولى اصل و اساسى ندارد و بلكه در صورت التزام بر آن ، مهم ترين موارد امر بمعروف و نهى از منكر و سازنده ترين مصاديق آن بر زمين مى ماند و تحقيق فقهى و حديثى اقتضا دارد كه مواردى كه ميان مصلحت و سازندگى هاى فردى و اجتماعى اى كه در امر بمعروف و نهى از منكر است و مصلحتهائى كه در حفظ جان يا مال يا عرض يا ناموس يا چيزهاى ديگرى كه مربوط به شخص امر كننده بمعروف و نهى كننده از منكر و متعلقات و چيزهاى وابسته به آنهاست ، تضاد و تزاحم بيفتد، بايد مقايسه شود و هر طرف با اهميت تر بود مقدم گردد و قهرا گاهى در راه بدست آوردن مصلحتهائى كه در انجام اين وظيفه انقلابى است ، بايد هزاران جان فدا شود و اموالى انبوه تلف گردد و عرضها و ناموسهائى مورد هتك قرار گيرد و حتى نه تنها مردها بلكه زنها و بچه هائى شكنجه شوند و با سيرى در آيند چنانكه اكثر اينها اگر نگوئيم تمام اينها به اضافه خيلى چيزهاى ديگر در امر بمعروف و نهى از منكرى كه حضرت اباعبدالله الحسين بر آن قيام فرود، تحقق گرفت .

اين مطلب را حقير در رساله "تقيه در اسلام " و رساله "لاضرر" بطور اختصار توضيح داده ام و رد رساله ديگرى بنام " قواعد الاستنباط" كه تاليف كرده ام ولى طبع نشده ، مفصلا مستدل نموده ام و در آن رساله اثبات كرده ام : خيلى از مواردى كه مشهور فقها از باب تعارض ادله مى دانند و يا يكى از دو دليل را بطور كلى و در همه جابر ديگرى مقدم مى دانند (مانند ادله قاعده لاضرر قاعده لاحرج و تقيه ، نسبت بادله احكام اولى) از موارد تزاهم مقتضيات احكامند و بايد هر موردى بخصوص ملاحظه شود و در هر مورد، هر كدام بحسب عقل يا شرع با اهميت تر بود مقدم گردد.

بنابر اين هيچيك از چهار امر مذكور، شرط وجوب امر بمعروف و نهى از منكر نيست و وجوب اين وظيفه سازنده از آنها مطلق و رهاست و حتى در راه انجامش انسانهاى مسئوليت شناس بايد از راه هاى صحيح و با تاكتيك هاى درست ، كسب قدرت و جمعيت لازم نمايند و هيچگاه و در هيچ شرايط و موقعيتى از آن غفلت ننمايند و در اينجا به بعضى از آداب در قرآن كريم و اخبار ائمه دين بر مراعاتشان تاكيد و تشديد شده ، ذكر مى نمائيم .

آمران بمعروف و ناهيان از منكر در امر و نهى و مراتب انكار و فعاليت انقلابى خود بايد جون طبيبى مهربان و پدرى با عاطفه در صدد علاج و تربيت خلافكاران باشند و بخاطر رعايت مصالح آنان و رستگار شدن و مورد لطف و مرحمت خدا قرار گرفتنشان خصوصا و مصالح مجتمع اسلامى بطور عموم ، دست به اقداماتشان (حتى به حد زدن و تعزيز كردن و قصاص نمودن) بزنند و به هيچ وجه اقداماتشان با انگيزه ابراز عيب هاى آنان و اظهار هنرها و خوبيهاى خود، همراه نباشد. و نيز بايد اين وظيفه سازنده اسلامى را فقط براى رضاى خدا و بقصد قربت به او تعالى انجام دهند و چنانكه بحسب يكى از رواياتى كه از حضرت باقر نقل كرديم حضرتش ‍ فرموده : عملشان را از هواهاى نفسانى و اظهار بزرگى و طلب قدرت و شوكت و بدست آوردن اموال و رياست ، خالص نمايند و چنانكه صاحب جواهر در كتاب امر بمعروف و نهى از منكر و امام خمينى روحى له الفداء در رساله تحرير الوسيله فرموده اند: از بزرگترين و شريف ترين و بلند مقام ترين و محكم ترين و موثرترين افراد امر بمعروف و نهى از منكر خصوصا از علماى دين و روساى مذهب آن است كه به لباس معروف (انجام تمام وظائف فردى و اجتماعى) ملبس شوند و لباس منكر (تمام كارهاى ناپسنديده و فساد فردى يا اجتماعى انگيز) را براى هميشه از تن بدور اندازند و به اخلاق كريمه و خصايل حميده كه سجاياى انبياء روحانيون است متخلق گردند و از اخلاق زميمه و خصال نكوهيده كه عادات نادانان و اهل دنيا است ، خود را مبرا و منزه نمايند چه قهرا در اين صورت تمام وجودشان (اخلاق ، عادات و كردارشان) عملا تجسم امر بمعروف و نهى از منكر است و تاثير آن در نفوس خلق بمراتب از گفتار و پند و موعظه با زبان بيشتر است بلكه چنانكه در طول تاريخ اسلام مكررا مشاهده شده محله يا شهرى كه همچو فردى زندگى ميكرده از محيطهاى ديگر متمايز بوده و افراد ساكن در آن در نيكو كارى و سجاياى حسنه اخلاقى بين مجتمعات معروف بوده اند.

ولى نعوذ بالله اگر آمران بمعروف و ناهيان از منكر خصوصا علما و روساى دينى كه مدعى جانشينى انبياء و اوصيايند و خود را دارارى مقام رياست امت اسلامى معرفى مى كنند عمل به آنچه مى گويند ننمايند و گفتارشان با رفتارشان مطابق نباشد، امر و نهى و پند و موعظه آنان اثرى در اجتماع ندارد (چه رطب خورده منع رطب چون كند) بلكه موجب ضعف عقايد عامه مردم و بيباك شدن آنان در انجام معاصى و بدگمان شدنشان بعلماء و نيكان گذشته مى شود و لذا بر اين قشر از جامعه ، اجتناب از معاصى و دورى از مواضع و موارد اتهامات كم اعظم آنها نزديك شدن به دستگاه ستمگران و متجاوزان بحقوق خلق است در نهايت لزوم و شدت وجوب است زيرا اينها علاوه بر انجام دادن وظائفى كه مشترك ميان تمام مكلفان است ، بايد عقايد عامه مردم را حفظ نمايند و كارى نكنند كه مردم سست عقيده و گمراه شوند و بر تمام مجتمع اسلامى واجب است در صورتى كه چنين افرادى را مشاهده كردند و كارشان را بحسب قرائن حالى و مقامى نتوانستند حمل بر صحت كنند، از آنان اعراض نمايند و بين مجتمع خود رسواشان كنند و به اطلاع هم برسانند كه اين افراد از جمله علماى اسلامى نيستند و اسلام و مسلمانان از آنان بيزارند.

شيخ بهائى در كشكول صفحه 104، روايت مى كند كه نزد حضرت صادق گفتار نبى اكرم النظر الى وجه العالم عبادة ديدار عالم عبادت است ، ذكر شد و حضرتش فرمود: مقصود آن عالمى است كه ديدارش شما را بياد آخرت اندازه و هر عالمى كه ديدارش ‍ چنين اثرى را نداشته باشد ديدارش فتنه است .

امر بمعروف و نهى از منكر به تاكتيك و سبك معينى محدود نشده بلكه بهر تاكتيك و سبكى كه انجامش ممكن باشد بايد بر آن اقدام شود ولى با مراعات اينكه تا ممكن باشد كه با سبك ملايم تر بر آن اقدام شود نبايد اقدام به سبك خشن تر نمود لذا گاهى با اظهار انزجار قلبى و گاهى با در هم كشيدن قيافه و صورت گاهى با پشت نمودن و اعتنا نكردن گاهى با گفتار ملايم و رفاقت مابانه گاهى با تندى و خشونت به مراتبش گاهى در خلوت گاه در اجتماع گاهى پيش شخص معينى گاهى بزدن شديدى گاهى با ترك معاشرت و داد و ستد گاهى با درفشار و مضيقه از جهات ديگر قرار دادن گاهى با شكستن و نابود كردن اشياء و وسائل انجام منكر كه در اختيار فاعل منكر است گاهى با ضربه هائى تازيانه و حتى گاهى با زخم زدن و كشتن و امثال اينها كه خيلى فراوانند، انجام مى شود و در پايان اشاره به اين مطلب لازم است كه انجام كه امر بمعروف با زدن و وارد كردن زخم و كشتن و اجراء حدود و تعزيرات انجام مى شود، لازم است به نظر حاكم شرعى (يعنى مقام سرپرستى حكومت اسلامى) با نظام مخصوصى انجام شود زيرا تصدى افراد نسبت به اين درجه و سبك ، موجب ايجاد حرج و مرج و اختلافات و در نتيجه شورش و نا امنى و اختلال نظام اجتماعى است .

فصل چهل و سوم

ستر و ضد آن تبرج در وايت شريف دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند و اولى به معناى پوشانيدن است و "ستير" به كسى مى گويند كه صفت يا رفتارى كه دارد از چشم ديگران مى پوشاند و دومى به معناى آشكار كردن زينت است و "متبرج " كسى است كه زينتش را براى ديگران آشكار مى كند و مقصود از اولى در اينجا كه از كمك كاران عقل شمرده شده پوشانيدن صفت يا عمل نيك يا بد خود و پرواز داشتن از تظاهر به آنهاست و مقصود از دومى در اينجا كه از كمك كاران جهل در شمار آمده ، آشكار كردن و تظاهر نمودن به صفت يا عمل نيك يا بد خود است .

و پر واضح است كه اولى از صفات و آثار عقل است و در اثر تهذيب غريزه طبيعى خود دوستى و منزه شدنش از آلودگيهاى مادى و دلبستگى هاى بغير خدا، در انسان (كه در آن صورت فقط خدا در نفسش با عظمت است و خوبيهايش را تنها براى او مى خواهد و انجام مى دهد و از ظاهر شدن بديهايش اگر خداى نخواسته در او باشد يا از او انجام گيرد، بيم دارد چه آن را تظاهر به مخالفت با محبوب و معبودش مى يابد) پيدايش مى يابد و دومى از صفات و آثار جهل است و در اثر گرفتار آمدن غريزه طبيعى مذكور به آلايش هاى مادى در انسان (كه در آن صورت قلبش باشياء و اشخاص ديگر تعلق دارد و براى خوشايند آنها كه بخوبيها شايقند، بكارهاى خوبش تظاهر مى كند و براى كشش آنها كه بابدى ها سروكار دارند به بديهايش تظاهر مى نمايند)، پديدار مى گردد.

و در قرآن كريم و روايات شريف كسانى كه نيكيها و بديهاشان را از چشم مردمان مى پوشانند، مورد مدح و تشويق قرار گرفته اند و بر عكس كسانى كه به نيكيها و بديهاى خود تظاهر مى نمايند، مورد مذمت و تهديد واقع گشته اند:

اصول كافى جلد 2، صفحه 428، روايت 1، از عباس روايت كرده كه گفت : از حضرت رضا شنيده مى فرمود: المستتر بالحسنه يعدل سبعين حسنة و المذيع بالسيئة مخذول و المستتر بالسئة مغفورله كسى كه پوشاننده است كار نيك خود را، كار نيكش معادل هفتاد كار نيك محسوب است و كسى كه به كار بدش تظاهر كننده است نزد خدا رانده شده است و كسى كه كار بد و گناهش را پوشاننده است ، كار بد و گناهش براى او (بخاطر اين حالت پسنديده اى كه در اوست) بخشيده شده است .

كتاب مذكور روايت 2، همين مضمون را از حضرت رضا از حضرت رسول اكرم نقل كرده :

تقيه و اذاعه دو لشگر ديگر از لشگريان عقل و جهلند كه در اين روايت شريف شماره شده اند و حقير رساله اى "بنام تقيه در اسلام " در تفسير تقيه و شرح اقسام آن و بيان مواضع و مواقع آن و نقل و ترجمه آيات و روايات رسيده درباره آن تاليف كرده ام و لذا در اين نوشته به ترجمه مختصرى درباره اقسام آن بسنده مى نمايم و ذيلا بيان مى كنم كه مقصود از تقيه در اين روايت كه ضدش اذاعه قرار داده شده كدام قسم از آن اقسام است .

تقيه ، اسم از "اتقى يتقى " است و تاى آن بدل از واو است و معنايش تحفظ و احتراز از شر شخص يا دسته مقابل و مخالف است و قهرا بايد در مورد صدق آن و در موقع انجام آن ، تحفظ و احتراز به كيفيتى از كيفيات تحقق بگيرد و داراى چهار قسم است : 1 - تقيه اكراهيه كه عبارت از عمل نمودن شخص مجبور است به دستور جابر هنگام اكراه و اجبار براى حفظ جان و ساير شئون خود 2 - تقيه خوفيه كه عبارت از انجام اعمال و عبادات است بر طبق فتاواى روساى علمى اهل سنت در محيط آنها و احتياط كامل گروه اقليت است در روش زندگى و معاشرت با گروه اكثريت براى حفظ جان و ساير شئون خود و هم مسلكان 3 - قيه مدارتيه كه عبارت از حسن معاشرت و نيك زندگى كردن است با اهل سنت (اكثريت جامعه اسلامى) و حضور در جوامع و محافل عبادى و اجتماعى آنان ، براى محافظت از وحدت و اتحاد اسلامى و تشكيل يك دولت با قدرت اسلامى 4 - تقيه كتمانيه كه عبارت از حركت سرى و كوشش مخفى با روش و تاكتيك صحيح است ، در راه از ميان برداشتن ستمگريها و نادرستيها و نشر مرام و مذهب حق و تهيه تدريجى قوا و قدرت كافى براى مقابله با ستمگران و نادرستان و مذهب و روش باطل و بمرور سازمان دادن به تشكيلات نظامى ، سياسى و اجتماعى . و اين كار وظيفه انسانهاى متعهد و مسئوليت پذيرى است كه در فشار قدرتهاى زمان و ضعف تشكيلاتى قرار گرفته اند و مقابل و ضد آن ، اذاعه است كه عبارت است از كوشش و فعاليت علنى و انتشار مرام و سازمان انقلابى خود و شناساندن هم هدفان و همرزمان خويش در چنان موقعيت خطرناك و حساسى و مقصود در اين روايت شريفه از تقيه ، بقرينه مقابل و ضد قرار دادنش با اضاعه همين قسم تقيه است و پر واضح است كه از صفات و آثار عقل و ثمرات تهذيب غريزه طبيعى خود دوستى در انسان و بحركت در آوردنش بسوى تحصيل كمال حقيقى ، چنين فعاليت انقلابى اى در چنان موقعيت خطيرى است چنانكه از صفات و آثار جهل و ثمرات دچار آمدن غريزه طبيعى مذكور به دام دلبستگى هاى مادى و شهرت طلبى ، ترك آن و دچار آمدن به تاكتيك نادرست علنى و انتشار دادن فعاليت ها و تشكيلات و افراد گروه در جنان موقعيت خطرناكى است كه در نتيجه نحوه رفتار چنين افرادى گروه مجاهد و مبارز به شكست و درهم كوفته شدن و يا به تاءخير در پيروزى مبتلا مى شود، لذا ائمه هدى به پيروان خود كه در همچو موقعيتى قرار داشتند، در روايات بسيارى به اقدام بر اين قسم تقيه فرمان مى دادند و حتى آن را دين خود و دين پدران بزرگوارشان و يا از دين خود و از دين پدران بزرگوار خود، معرفى مى نمودند و از اذاعه و انتشار مرام و فعاليت هاى علنى ، نهى مى فرمودند و آثار و خيم آن را گوش زد مى نمودند.

و ما خود در تجربه اخير ملت خود در نهضت شكوهمندشان بر عليه نظام طاغوتى و بس ظالمانه و تباهى انگيزه محمد رضا پهلوى ، مكررا زيانهائى كه از طرف اين گونه افراد به نهضت وارد شد ديديم و مشاهده كرديم كه گاهى يكى از اينها براى خودنمائى ، در مجلسى مى گفتند فلان اعلاميه را من تكثير كردم و منتشر نمودم يا در فلان عمليه مسلحانه يا غيرمسلحانه ، من فلان نقش را بازى نمودم و اين گفتار به فردى ساواكى مى رسيد و او را جلب مى كردند و با كمى شكنجه همرزمان خود را معرفى مى كرد و گاهى مى شد يك گروهى بخاطر همچو فردى و يا بخاطر مسامحه كردن در كيفيت حركتهاى مبارزاتى مسلحانه يا تبليغاتى ، از هم پاشيده مى شد و صدها نفر از آنها به زندان و شكنجه و اعدام ، مبتلا مى گشتند.

انصاف و حميت در اين روايت شريف دو لشگر ديگر براى عقل و جهلند كه مقصود از اولى اين است كه انسان در مواردى كه تزاحمى ميان او يا وابستگان به او با ديگران پيش مى آيد بى آنكه جانبدارى نفس خود و وابستگان خود را بنمايد، مطابق حق و واقع داورى و رفتار نمايد و حتى اگر احيانا اختلافى ميان او و دشمن او و يا ميان يكى از نزديكترين و محبوبترين فرد به او با دشمن ترين و دورترين فرد به او، پيش آمد و ديد حق با دشمن او يا دشمن نزديك و محبوب اوست ، مطابق انصاف ، جانبدارى از دشمن خود يا دشمن نزديك و محبوب خود نمايد. و مقصود از دومى اين است كه در موارد مذكور، تعصب بورزد و قضاوت و رفتارش مطابق جانبدارى از نفس خود و وابستگان به نفس خود باشد نه برطبق واقع و حق بديهى است : انسان عاقل كه غريزه طبيعى خود دوستى در او تهذيب شده و تنها خواستار كمال حقيقى يعنى خداى تعالى و خوشنوى اوست ،، دارنده حس انصاف است و هيچگاه جانب حق و حقيقت را رها نمى كند چه از نفس پرستى و هواخواهى خود و وابستگانش رسته و خدا خواه و واقع گرا و حقيقت جو است و بر عكس انسان جاهل كه غريزه طبيعى مذكور در او بدامهاى خود خواهى و ماده پرستى دچار آمده و به جانب سبز و زرد و مطالع دنيوى رو آورده ، حس حميت و عصبيت او را فرا گرفته است و قهرا سروكارى با واقعيت و حقيقت ندارد و هميشه طرفدار منافع خود و منافع وابستگان و دوستان و كمك كاران بخود است . لذا در داوريها و حركاتش بى تامل مطابق سود خود و آنكه مربوط و وابسته بخود است ، رفتار مى نمايد.

در روايات بسيارى به انصاف و منصف بودن فرمان داده شده و اين رفتار انسانى و شريف مورد تشويق ترغيب قرار گرفته و از مراعات حق ننمودن و حميت ورزيدن و جانبدارى خود و وابسته بخود نمودن ، نهى شده و اين رفتار حيوانى و شيطانى فسادانگيز و حق از ميان بردار، مورد نكوهش و تهديد واقع شده است كه اينك نمونه از آنها را ذكر و ترجمه مى نمائيم :

اصول كافى جلد 2، صفحه 114، روايت 1، از حضرت زين العابدين از نبى اكرم نقل كرده كه رسول اكرم هميشه در آخر خطبه اش ‍ مى فرمود: خوشا به حال كسى كه انصف الناس من نفسه (15) در موارد اختلاف ، نفس گرائى نكند و اگر حق با طرف مقابلش ‍ بود بر عليه او و عليه خود داورى و رفتار نمايد.

مصدر مذكور از حضرت صادق رايت كرده كه مى فرمود: سيد الاعمال ثلاثة : النصاف الناس من نفسك حتى لاترضى بشى ء الارضيت لهم مثله الخ آقا و برترين رفتارها، سه رفتار است كه يكى از آنها با انصاف با مردم رفتار كردن و جانبدارى نكردن از نفست مى باشد و حتى خوشنود نمى شوى به چيز خوبى براى خود مگر آنكه خشنود باشى كه مثل آن چيز براى آنان وجود داشته باشد.

اين روايت با سند ديگرى از رسول اكرم هم نقل شده .

مصدر مذكور روايت 4 - از حضرت باقر از حضرت امير مومنان نقل كرده كه در گفتارى كه انشاء مى نمود فرمود: الا انه من ينصف الناس من نفسه لم يزده الله الاعزا متوجه و مواظب باشيد كه بى شك كسى كه مردمان از او مورد انصاف واقع شوند و هيچگاه از نفس خود جانبدارى نكند (بلكه در صورتى كه حق با آنها باشد، بر عليه خود، حق را به آنان بدهد)

زياد نمى كند براى او خدا جز عزت و شرافت را.

مصدر مذكور صفحه 145، روايت 5، از حضرت صادق روايت كرده كه فرمود: سه گروهند كه نزديكترين مخلوقات به خداوندند و در مقام شماره سومين آنها فرمود: و رجل قال بالحق فيما له و عليه و كسى كه حق گويد و مطابق حق داورى كند خواه بر نفع او و خواه بر زيان او باشد.

مصدر مذكور روايت 6 - از آن حضرت نقل كرده كه در حديثى فرمود: الا اخبركم باشد ما فرض الله على خلقه فذكر ثلاثه اشياء اولها: انصاف الناس من نفسك متوجه باشيد: مى خواهيد شما را بر شديدترين واجبى كه خدا بر خلقش واجب كرده بياگاهانم ؟ پس سه چيز ذكر فرمود؟ اول آنها جانب دارى نكردن از نفس در برابر مردمان است .

اين روايت با سندهاى ديگرى هم از آن حضرت نقل شده است .

روايات در اين باره بسيار است و ما به همين قدر بسنده كرده و چند روايت هم از روايات انبوهى كه درباره نادرستى و بد فرجامى حميت و عصبيت آمده نقل و ترجمه مى كنيم :

كتاب مذكور صفحه 307، روايت 1، از حضرت صادق نقل كرده من تعصب او تعصب له فقد خلع ربقة الايمان من عنقه كسى كه جانبدارى از نفس و وابستگانش نمايد نه جانبدارى از حق و واقعيت و نيز كسى كه با دستور يا رضايتش ديگرى از او جانبدارى نمايد، ريسمان ايمان از گردنش بيرون مى آيد.

اين روايت با سندهاى متعدد از آن حضرت و نيز از رسول اكرم نقل شده .

كتاب مذكور صفحه 308، روايت 3، از حضرت صادق از رسول اكرم نقل كرده : من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية هر كس در دلش به اندازه دانه خردلى حميت و عصبيت باشد خداوند او را در روز قيامت با عربهاى زمان جاهليت محشور مى نمايد.

مصدر مذكور روايت 5، از حضرت زين العابدين نقل كرده كه فرمود: لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة بن عبدالمطلب و ذلك حين اسلم غضبا للنبى فى حديث السلا الذى القى على النبى هيچ هميت و جانبدارى اى از نفس و از وابسته بنفس ، داخل در بهشت نمى شود غير از حميت و جانبدارى كردن حضرت حمزه از نبى اكرم و قضيه چنين بود كه در آن زمان كه اسلام آورد، اسلام آوردنش بخاطر خشمى بود كه براى طرفدارى از برادرزاده اش نبى اكرم هنگاميكه بعضى از مشركان بچه دان را بر سر مقدسش فرا افكندند، او را فراگرفت .

مصدر مذكور روايت 6، از حضرت صادق نقل كرده كه فرمود: ان الملائكة كانوا يحسبون ان ابليس منهم و كان فى علم الله انه ليس ‍ خرج ما فى نفسه بالحمية و الغضب فقال خلقتنى من نار و خلقته من طين همانا ملائكه گمان مى كردند كه ابليس از آنها است ولى در علم خداوند بود كه از ايشان نيست پس خود ابليس با جانبدارى كردن از نفس خود و خشم آوردن ، نبودنش از آنها را آشكار كرد و گفت : مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك (پس من برتر از اويم و به او سجده نمى كنم).

مصدر مذكور روايت 7، روايت كرده كه حضرت زين العابدين از معناى حميت و عصبيت پرسش شد و در پاسخ فرمود: العصبية التى ياءثم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم عصبيت و حميتى كه دارنده آن بر آن گناهكار و معاقب واقع مى شود اين است كه كسى بدان طائفه و گروه خود را از خوبان طايفه و گروه ديگر، بهتر بداند و از عصبيت اين نيست كه كسى طايفه و گروه خود را دوست بدارد ولى از عصبيت است كه طايفه و گروهش را بر ستمكاريشان يارى نمايد.