اخلاق

مرحوم سید عبدالله شبر
مترجم : محمدرضا جباران

- ۱۷ -


ركن چهارم: منجيات (عوامل رشد)

باب اول: توبه‏

فصل اول: حقيقت توبه‏

توبه عبارت از معنائى است كه از سه چيز متوالى تنظيم مى‏شود:

1 - علم‏

2 - حال‏

3 - فعل‏

علم موجب حال، و حال باعث فعل است.

منظور از علم، اين است كه انسان به ضرر گناهان پى برده و بداند كه آنها سمومى مهلك، كشنده دين، مفوت حيات ابدى مانع بنده از لقاى محبوب و رسيدن به سعادت ابدى هستند.

از اين علم، حالى به انسان دست مى‏دهد. يعنى با اين شناخت به خاطر از دست رفتن محبوب، در قلب انسان دردى برانگيخته مى‏شود. زيرا قلب انسان وقتى كه احساس كند محبوبش را از دست داده، رنجور مى‏شود.

آنگاه از اين درد و رنج قلبى حالت ديگرى حاصل مى‏شود كه قصد و اراده نام دارد؛ اراده اينكه فعلاً گناهى را كه انجام مى‏دهد ترك كند، و تصميم بگيرد تا آخر عمر گناهانى را كه محبوبش را از او مى‏گيرند انجام ندهد، و گذشته را اگر قابل جبران است تلافى كند.

اولين مرحله‏اى كه در اين رهگذر - به نام علم - حاصل مى‏شود، مطلع تمام اين خيرات است. و آن عبارت از ايمان و تصديق اين معنى است كه گناهان زهرهاى كشنده‏اند.

هنگامى كه نور اين ايمان بر دل تابيدن گرفت، پشيمانى از گذشته را بر مى‏انگيزد. و در بيشتر موارد اسم توبه به همين پشيمانى اطلاق مى‏شود. و مرحله اول را - كه علم است - مقدمه توبه، و مرحله سوم را - كه ترك گناه است - ثمره توبه مى‏دانند.

و به همين اعتبار است كه نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: پشيمانى توبه است‏ (693). چون پشيمانى هميشه با علمى كه موجب آن و عزمى كه تابع و ثمره آن مى‏باشد همراه است.

فصل دوم: وجوب و ارزش توبه‏

شكى نيست كه از نظر عقل و شرع بر انسان واجب است خود را از امراضى كه حيات جسم را به خطر مى‏اندازد حفظ كند.

بنابراين دورى از مرض گناهان، و خطايا و اشتباهات مهلك كه حيات ابدى را تهديد مى‏كنند به طريق اولى واجب است.

خداى تعالى مى‏فرمايد: توبوا الى الله جميعاً ايها المؤمنون لعلكم تفلحون‏ (694).

و مى‏فرمايد: يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم‏ (695).

توبه نصوح توبه‏اى است كه خالص براى خدا و از هر شائبه خالى باشد.

و مى‏فرمايد: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين‏ (696).

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: تائب حبيب خداست، كسى كه توبه مى‏كند مثل كسى است كه گناه نكرده است‏ (697).

امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: سرور و خوشحالى خدا - به خاطر توبه بندگان - از سرور و خوشحالى مردى كه زاد و راحله خود را در شب تاريكى گم كرده، سپس آن را مى‏يابد بيشتر است‏ (698).

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: خداى تعالى از توبه بنده مؤمنش چنان مسرور مى‏شود كه يكى از شما هنگام يافتن گم شده‏اش‏ (699).

از همان حضرت در تفسير آيه شريفه: توبوا الى الله توبه نصوحاً چنين آمده است: نصوح گناهى است كه انسان تا ابد آن را انجام ندهد (700).

كدام يك از ما گناهش را تكرار نمى‏كند؟

اگر كسى تمام عمر خود را براى كسب همين خصلت كه نكوهش و ستايش در نظرش مساوى باشند مجاهده كند شغلى است كه با وجود آن براى كار ديگرى فرصت پيدا نمى‏كند.

بين انسان و سعادت گردنه‏هاى بسيارى هست كه اين، يكى از آن‏هاست و اين گردنه‏ها هيچ كدام قابل عبور نيستند مگر با مجاهده و مبارزه بى‏امان در طول عمر.

باب چهاردهم: غرور «فريب خوردگى»

فصل اول: تعريف غرور و نكوهش آن‏

بدان كه كليد سعادت، بيدارى و تيز هوشى و منشأ شقاوت غفلت و غرور است غرور عبارت است از سكون و آرامش نفس به چيزى كه با هوايش موافق است و طبعش با شبهات و خدعه‏هاى شيطان به آن مايل شده است، بنابراين كسى كه با شبهه‏اى فاسد كه در ذهنش ايجاد شده فكر مى‏كند از خير دنيا يا آخرت بهره‏مند است معزور و فريب خورده است.

خداى تعالى مى‏فرمايد: لا تغرنكم الحياة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور (668).

مى‏فرمايد: و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الا مانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور (669).

و نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: چه نيكوست خواب و افطار زيركان، اينان چگونه نسبت به بيدارى و كوشش احمق‏ها مغبونند به تحقيق كه يك ذره عمل از صاحب تقوى و يقين برتر است از پر كره زمين از عمل فريب خوردگان‏ (670).

تمام اخبار و احاديثى كه در فضل علم و نكوهش جهل وارد شده است مى‏توانند دليل مذمت غرور باشند زيرا غرور نوعى جهل است.

فريب خوردگان دنيا

فريب خوردگان دنيا كفار و سركشانى هستند كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده مى‏گويند دنيا نقد است و آخرت نسيه و نقد از نسيه بهتر است همچنين لذات دنيا يقينى و آخرت مشكوك است و يقينى از مشكوك برتر است.

اين سخن عين جهل است چه اينكه اگر دنيا طلاى فانى باشد و آخرت سفال باقى مسلماً سفال باقى از طلاى فانى برتر است پس چگونه دنيا مى‏تواند بهتر باشد در حالى كه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است.

چون خداى تعالى مى‏فرمايد: ما عندكم ينفد و ما عند الله باق‏ (671).

و مى‏فرمايد: و للاخرة خير وابقى‏ (672).

و مى‏فرمايد: و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور (673).

اين آيات به صراحت به ما مى‏گويند كه نقد واقعى آخرت است و دنيا نقد نمايى است از نسيه پست‏تر و بر فرض كه آخرت نسيه باشد نمى‏توان گفت هر نقدى از نسيه برتر است از چيزى كه زياد و ارزشمند است اگر چه نسيه هم باشد از نقد ناچيز بهتر است.

همين كسانى كه مى‏گويند نقد از نسيه برتر است عملاً اين حرف را قبول ندارند زيرا گاهى پنج درهم نقد مى‏دهند كه ده درهم نسيه بگيرند و به دستور پزشك لذت نقد خوردنيها را از ترس درد نسيه رها مى‏كنند.

رنج سفر براى تاجر يقينى است ولى سودش مشكوك است، دانشجو به زحمت خود يقين، و به اجتهادش شك دارد مريض به تلخى دارو يقين دارد ولى شفايش مشكوك است پس نمى‏توان بطور مطلق گفت يقينى از مشكوك بهتر است.

بنابراين كسى كه به آخرت شك دارد به حكم احتياط بر او واجب است اين چند روزه كوتاه عمر دنيا را صبر كند پس اگر آخرت و آنچه درباره‏اش گفته‏اند دروغ بود چيز مهمى را از دست نداده است ولى اگر صبر نكند و آخرت راست باشد جاويدان در آتش خواهد ماند و اين غير قابل تحمل است.

بماند كه آخرت امرى است يقينى كه عقل سليم و طبع مستقيم بر يقينى بودن آن شهادت مى‏دهند و جميع انبياء و اولياء و صالحان از وجود آن خبر داده‏اند.

فريب خوردگى و غرور به خداى تعالى‏

اين نوع غرور مثل قول گروهى است كه مى‏گويند اگر خداى تعالى قيامتى به پاكند ما از ديگران سزاوارتريم و بهره بيشترى خواهيم داشت و سعادتمندتر خواهيم بود.

چنان كه قرآن مجيد از قول مردى كه با ديگرى در حال محاوره بود چنين نقل مى‏كند: و ما اظن الساعة قائمة ولئن رددت الى ربى لاجدن خيراً منها منقلب (674).

اين غرور به خاطر آن است كه از طرفى به نعمت‏هاى خدا در دنيا مى‏نگرند و نعمتهاى آخرت را با آن مقايسه مى‏كنند و از طرفى مى‏بينند كه خدا در مقابل اعمال زشتشان آنها را عذاب نمى‏كند و عذاب آخرت را با آن مى‏سنجند چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: و يقولون لو لا يعذبنا الله بما نقول‏ (675).

و از طرفى به مؤمنين نگاه مى‏كنند كه فقير و در ظاهر گرفته و پريشان حالند و مى‏گويند: اهؤلاء من الله عليهم من بينن (676).

و مى‏گويند: لو كان خيراً ما سبقونا اليه‏ (677).

و ادعا مى‏كنند كه خدا در دنيا با نعمتهايش به ما احسان كرده و احسان دليل محبت است پس خدا ما را دوست دارد و هركس كسى را دوست داشته باشد در آينده هم به او احسان مى‏كند. اينها نمى‏دانند كه نعمت‏ها و لذات دنيا و استدراج در نعمت‏ه (678) نشانه پستى و بى‏ارزشى شخص مى‏باشند و اين لذات زهرهاى كشنده‏اند و همانطور كه پزشك بيمارش را از غذاهاى مضر پرهيز مى‏دهد خداى تعالى مؤمنين را از دنيا بر حذر مى‏دارد.

چه، اگر دنيا در نظر خدا ارزش داشت به هيچ كافرى حتى يك جرعه آبش را نمى‏نوشانيد.

قرآن عزيز مى‏فرمايد: ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون‏ (679).

و مى‏فرمايد: سنستد رجهم من حيث لا يعلمون‏ (680).

و مى‏فرمايد: فتحنا عليهم ابواب كل شى‏ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون‏ (681).

اين غرور از آنجا ناشى مى‏شود كه اينان نسبت به خداى تعالى و صفاتش جاهلند زيرا اگر كسى خدا را شناخت از عذاب الهى غافل نمى‏شود (682).

و با اين خيالات واهى خود را فريب نمى‏دهد بلكه به فرعون و قارون و پادشاهان گذشته مى‏نگرد كه چگونه خدا اول به آنها احسان كرد و سپس هلاكشان نمود.

و مكروا و مكر الله والله خير الماكرين‏ (683).

فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون‏ (684).

فصل دوم: گروههاى فريب خوردگان و جهات فريبشان‏

فريب خوردگان در دنيا بسيارند و جهات و زمينه‏هائى كه در آن فريفته شده‏اند مختلف است.

الف: يك گروه مؤمنين گناهكارند، مى‏گويند خدا كريم و رحيم است ما به رحمت خدا اميدواريم و به كرمش چشم دوخته‏ايم.

كه او فرمود: رحمتى وسعت كل شى‏ء (685).

گناهان بندگان در مقابل رحمت او چيزى نيست و رجاء، مرتبه‏اى پسنديده است.

در بحث رجاء مفصلاً خواهيم گفت كه اينان چگونه فريفته و مفتون شده‏اند ولى فعلاً به طور خلاصه مى‏گوئيم كه اين حالت نفاق و خدعه با خداست كسى كه به چيزى اميدوار است در طلبش مى‏كوشد و هركس از چيزى مى‏هراسد از آن مى‏گريزد.

همانطور كه اگر كسى ازدواج نكند يا ازدواج كند و آميزش نكند و در صورت آميزش نطفه را ضايع كند و آنگاه بگويد اميدوارم فرزندى داشته باشم احمق محسوب مى‏شود، از حماقت است كه كسى به رحمت خدا چشم بدوزد ولى عمل صالحى انجام ندهد و از كار زشتى نپرهيرد، چه اينكه خداى تعالى مى‏فرمايد: ان رحمت الله قريب من المحسنين‏ (686).

و مى‏فرمايد: ان الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله‏ (687).

يعنى مقام رجاء فقط لايق كسانى است كه ايمان آورده، هجرت و جهاد نموده‏اند.

ب: گروه ديگر فريب خوردگان، سادات هاشمى و علوى هستند كه به اصل و نسب و پدران صالح مغرور شده‏اند و غافلند كه خود با روش آنها كه جز ورع و تقوى نيست مخالفت مى‏كنند و نمى‏دانند كه اينان از پدران خود در نزد خدا محترم‏تر نيستند و آنان با تمام پرهيز و تقوائى كه داشتند هميشه ترسان و در حال گريه بودند ولى اينان با تمام گناهان و معاصى خود اميدوار و درامان نشسته‏اند.

ممكن است شيطان با وسوسه اين مطلب را به ايشان تلقين كند كه اگر كسى، كسى را دوست داشت به تبع او فرزندانش را نيز دوست مى‏دارد و خدا پدران سادات را دوست دارد پس سادات را هم دوست مى‏دارد بنابراين لزومى ندارد كه در انجام عبادات و ترك گناهان كوشا باشند. ولى نبايد غافل شد كه خدا با احدى خويشى ندارد بلكه فقط بندگان مطيع را دوست مى‏دارد و با عاصيان دشمن است حضرت نوح (عليه السلام) هنگامى كه فرزندش را در حال غرق شدن ديد عرض كرد: رب ان ابنى من اهلى‏ (688).

ولى خداوند متعال در جوابش مى‏فرمايد: انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح‏ (689).

از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه تنها كسانى مى‏توانند خود را به ائمه اطهار (عليهم السلام) و رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) نسبت دهند كه در سلوك و رفتار شبيه آنان باشند وگرنه صرف انتساب نسبى به آن بزرگواران براى نجات كافى نيست، درجايى كه فرزند بلافصل نوح (عليه السلام) در جلو چشمانش غرق مى‏شود - و مى‏دانيم كه غرق شدن در آن طوفان مساوى دخول جهنم است - با اين انتسابات بدون عمل طرفى بسته نمى‏شود لذا در قرآن كريم آمده است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) براى عمويش آزر طلب مغفرت كرد ولى به حال او سودى نداشت.

كسى كه گمان كند با تقواى پدر نجات مى‏يابد مانند كسى است كه گمان كند با خوردن پدر سير، با نوشيدن او سيراب و با علم او دانشمند مى‏شود و با كوشش و طى طريق پدر به كعبه مى‏رسد و آن را مى‏بيند، زهى خيال باطل.

فصل سوم: غرور اهل علم‏

علماء فريفته شده چند گروهند

1 - كسانى كه علوم عقلى و شرعى نقلى را با تعمق كافى خوانده و فرا گرفته‏اند ولى فراموش كرده‏اند كه اعضاء و جوارح خود را از گناه باز دارند و به طاعت ملزم كنند و غافل مانده‏اند كه اگر علم به مرحله عمل نرسد و وزر و و بال است و جز دورى از خدا ثمرى ندارد و نمى‏دانند كه علم عمل را صدا مى‏زند اگر جوابش را داد مى‏ماند وگرنه كوچ مى‏كند. و كسانى در روز قيامت در شديدترين عذاب معذب خواهند بود كه از علم خود نفعى نبرده باشند.

2 - كسانى كه پس از علم به عمل پرداخته و اعضاء و جوارح را از گناهان ظاهر باز داشته‏اند ولى رئيس اعضاء يعنى قلب را فراموش كرده و او را از معاصى مهلك و زهرهاى كشنده كه باعث از دست رفتن حيات ابدى مى‏شوند دور نكرده‏اند و حقد و حسد، رياء و تكبر، خودپسندى و جاه‏طلبى همچنان بر قلبشان حكومت مى‏كند و چه بسا حقائق و اقسام اين صفات را نمى‏شناسند تا چه رسد به اينكه در فكر علاج و ريشه كنى آنها باشند، به مستحبات زائد روى آورده و واجبات اخلاق را ترك مى‏كنند اينها به حقيقت انسانيت متصف نشده ولى مى‏پندارند در مقامى هستند كه خدا آنها را عذاب نخواهد كرد بلكه شفاعتشان را در مورد ديگران خواهد پذيرفت و گمان مى‏كنند چنان احترامى نزد خدا دارند كه درباره گناهان سؤالى از ايشان نخواهد كرد.

3 - گروهى كه اين اخلاق باطنى و مضرات و چگونگى آنها را مى‏دانند ولى چون به مرض خود پسندى دچارند گمان مى‏كنند صفت رذيله‏اى در وجودشان نيست و مقامشان در نزد خدا بالاتر از آن است كه به اين امراض مبتلايشان كند چه اينكه اينگونه امراض مخصوص عوام است و چنانچه آثار كبر و رياست‏طلبى و برترى جوئى را در خود مشاهده كنند در توجيهش مى‏گويند اين تكبر نيست بلكه طلب عزت دين، اظهار شرف علم، يارى دين خدا و به خاك ماليدن دماغ مخالفين است.

و هرگاه به علت حسدى كه در درون دارند زبانشان به بدگوئى همرديفان و كسانى كه نظر علمى آنها را قبول ندارند گشوده شود اظهار مى‏دارند اين غضب براى خداست و براى رد ظلم و عداوت ناحق است و هرگز به خود گمان نمى‏برند كه اين حسد است كه شعله كشيده و وجودشان را در خود مى‏سوزاند در حالى كه اگر عالم ديگرى مورد طعن قرار گيرد نه تنها اينگونه عصبانى نمى‏شوند بلكه ممكن است خوشحال هم باشند.

و هنگامى كه به وسوسه ريا گرفتار مى‏شوند فورى توجيه مى‏كنند كه ريا از ما دور است بلكه هدف از اين كار اظهار علم و عمل است تا ديگران اقتدا كنند و به دين خدا هدايت شوند تا از عذاب خدا خلاص شوند ولى نمى‏انديشند كه اگر همين مردم از عالم ديگرى پيروى كنند و هدايت شوند چنين خوشحال نمى‏شوند در حالى كه اگر هدفشان اصلاح مردم است بايد از اصلاح مردم بدست هركس باشد خوشحال و مسرور باشند و چه بسا به اين معنى هم متوجه شوند ولى شيطان دست بر ندارد و بگويند من به اين خاطر مى‏خواهم مردم از من پيروى كنند كه اگر توسط من هدايت شوند اجر و ثواب آن براى من خواهد بود پس خوشحالى و سرور من بخاطر ثواب است نه به خاطر حرف مردم.

اين چيزى است كه ايشان به خود گمان مى‏برند ولى خدا براندرون وجودشان آگاه است و عمل زشتشان را مى‏بيند.

عمل زشت در نظرشان تزئين شده و آن را نيكو مى‏بينند، سعيشان در زندگى دنيا تباه شده و فكر مى‏كنند كه كار خوب انجام مى‏دهند.

4 - كسانى كه به علم فتاوى و قضاوت و دعاوى و تفاصيل معاملات دنيوى كه بين مردم جارى است اكتفاء كرده و عمر خود را در مباحثى چون سلم، اجاره، ظهار، لعان، جنايات، دعاوى، شهادات، حيض و استحاضه صرف كرده و بدينوسيله اعمال و عبادات ظاهر و باطن را تضييع كرده‏اند و از اعضاء و جوارح خود مواظبت نكرده‏اند و زبان خود را از غيبت، شكم خود را از خوردن حرام، و پاهايشان را از رفتن به سوى سلطان باز نداشته‏اند امراض قلبى چون كبر، ريا، حقد، خود پسندى، حسد و ساير مهلكات را در حالى كه علاجشان واجب عينى است معالجه نكرده و به واجب كفائى مشغول شده‏اند در حالى كه اشتغال به واجب كفائى قبل از فراغت از واجب عينى معصيت است.

اينها به كسانى مى‏مانند كه به امراض خطرناكى چون بواسير و سرسام دچار است و هر آن به مرگ نزديك‏تر مى‏شود و در عين نياز به شناخت دارو و استفاده از آن خود را به يادگيرى مسائل استحاضه و تكرار آن درطول شبانه روز مشغول كرده است در حالى كه مى‏داند او مرد است و مرد نه حيض مى‏شود نه استحاضه ولى احتمال مى‏دهد كه زنى حيض يا استحاضه شود و در اين‏باره از او سؤال كند. و اين نهايت فريب خوردگى است. همينطور است بيچاره‏اى كه حب دنيا بر او مسلط است و به متابعت شهوات، حسد، كبر، ريا و سائر مهلكات باطنى دچار است و در اين حال به يادگيرى فقه مى‏كوشد و چه بسا قبل از آن كه توبه و تلافى كرده باشد مرگ او را در گيرد و با خدا ملاقات كند در حالى كه خدا از او غضبناك است.

5 - گروهى كه به علم كلام و مجادله باطل پرداخته و در رد مخالفين و تحقيق در اشكالات آنها عمر سپرى مى‏كنند و معتقدند كه بنده نمى‏تواند عملى بدون ايمان داشته باشد و ايمان كامل نمى‏شود مگر جدل‏ها و آنچه را كه آنها ادله اعتقادى مى‏نامند، بداند اينان مى‏پندارند كه هيچ كس از ايشان به خدا و صفات او عالم‏تر نيست و كسى كه به مذهب آنها معتقد نباشد و علوم ايشان را فرانگيرد ايمان ندارد.

اين گروه داراى اصناف بسيارى است كه هر كدام ديگرى را لعن و نكفير مى‏كند و هر كدام مردم را به سوى خود مى‏خواند، اشاعره، معتزله، خوارج و نواصب از اين جمله‏اند و اينها همه فريب خوردگانند اگر چه بعضى بر حق و بعضى بر باطلند گمراهان آنها مغرورند چون از ضلالت خود غافلند و گمان مى‏كنند نجات يافته‏اند و آنها كه بر حقند از آن جهت مغرورند كه گمان كرده‏اند جدل مهم‏ترين امور و برترين عبادات است.

در حالى كه در حديث نبوى وارد است كه: هرگز قومى بعد از هدايت گمراه نشدند مگر به اين خاطر كه از عمل محروم شدند و به جدل پرداختند.

6 - گروهى كه خود را به موعظه ديگران مشغول كرده‏اند، بهترين افراد اين گروه كسانى هستند كه در مورد اخلاق نفسانى و صفات قلبى چون خوف و رجاء، صبر، شكر، توكل، زهد، يقين، اخلاص، صدق و نظائر آنها صحبت مى‏كنند اينان گمان مى‏كنند كه اگر درباره اين صفات صحبت كنند خود نيز بدانها متصف مى‏شوند در حالى كه خدا مى‏داند كه اين صفات حميده از آنها دور است مگر همان مقدار كمى كه مسلمانان عوام هم از آن بى‏بهره نيستند ولى مؤمنين زيرك نفس خود را دراين‏باره مى‏آزمايند و به آرايش‏هاى ظاهرى قناعت نمى‏كنند بلكه از نفس خود حقيقت مى‏خواهند.

7 - گروهى كه به حفظ كلمات و احاديث زهاد قناعت كرده‏اند اين افراد در واقع كلماتى را حافظند كه خود به معانى آنها جاهلند و چيزهايى مى‏گويند كه خود بدان متصف نيستند.

8 - گروهى كه تمام اوقات را در شنيدن و جمع آروى حديث و پيدا كردن اسناد عالى و كمياب‏ (690) صرف مى‏كنند و از تدبر در معانى دقيق آن غفلت مى‏ورزند.

9 - گروهى كه از تدبر در احاديث غفلت نكرده‏اند ولى مهمتر از آن را كه همان عمل به احاديث و به كار بستن آنهاست فراموش كرده‏اند.

10 - گروهى كه خود را به علم نحو و لغت و شعر و لغات غريبه مشغول كرده‏اند به گمان اينكه از علماى امت اسلام كه به آنها وعده مغفرت داده شده مى‏باشند مى‏گويند قوام دين به كتاب و سنت است و قوام كتاب و سنت به علم نحو و لغت.

اين گروه عمر خود را در مطالب دقيق ادبى و لغات غريبه تلف نموده‏اند و به كسى مى‏مانند كه تمام عمر خود را به يادگيرى خط و خوشنويسى بگذراند به گمان اين كه علوم را جز با خط نمى‏توان حفظ كرد پس بايد آن را آموخت چنين شخصى اگر تفكر كند مى‏داند كه يادگيرى اصل خط - يعنى حدى كه بتواند نوشته‏ها را بخواند - براى او كافى است و بيش از آن فوق حد نياز است.

اينها چون كسانى هستند كه تمام عمر خود را در تصحيح مخارج حروف در قرآن ضايع و به همبن اكتفاء مى‏كنند. اين هم غرور و فريب است چه اينكه هدف از حروف، معانى آنهاست.

فصل چهارم: غرور عابدان و ارباب عمل‏

1 - گروهى از عبادكنندگان واجبات را رها كرده، به مستحبات و كارهاى زائد سرگرم شده‏اند و چه بسا آنقدر در امور زائد فرو رفته كه به اسراف و تجاوز از حد منتهى مى‏شوند. مثل كسانى كه در وضوء دچار وسوسه شده و بيش از حد در انجام آن دقت مى‏كنند آبى را كه شرع مقدس به طهارتش حكم كرده با احتمالات ضعيف نجس مى‏دانند ولى هنگامى كه مسأله خوردن حلال و اجتناب از حرام پيش مى‏آيد احتمالات بسيار قوى را كه در حرمت مالى هست بعيد مى‏دانند.

اينان گاهى چنان با وسوسه خود سرگرم مى‏شوند و تطهير و وضوء را طول مى‏دهند كه وقت نماز مى‏گذرد و بدين گونه نماز را ضايع مى‏كنند.

2 - گروه ديگرى در نيت نماز دچار و سواس مى‏شوند تا از جماعت عقب مى‏مانند وقت نماز مى‏گذرد و آنها هنوز نيت نكرده‏اند. تكبير مى‏گويند ولى در صحت نيتشان ترديد دارند و در اين رهگذر حضور قلب، خشوع و خضوعى را كه در نماز لازم و واجب است از دست مى‏دهند.

3 - گروه ديگرى در اداى حروف از مخارج صحيح و سواس دارند و هميشه در فكر تمرين و تصحيح اداى حروفند به طورى كه از معانى قرآن غافل مى‏شوند.

4 - گروه ديگرى فريفته قرائت قرآن شده‏اند به سرعت تمام قرآن مى‏خوانند و چه بسا در شبانه روز يك بار قرآن را ختم مى‏كنند زبانشان به تلاوت قرآن مشغول و قلبشان در وادى آرزوها سرگردان است.

خداى تعالى مى‏فرمايد: لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله‏ (691).

ولى اين خواننده ترس خدا ندارد در حالى كه اگر مقدار كمى قرآن با تدبر و تفكر و آداب لازم مى‏خواند برايش از زياد بى تدبر بهتر بود.

5 - گروه ديگرى فريفته مواظبت بر روزه‏اند نفوس خود را با گرسنگى و تشنگى به زحمت مى‏اندازند ولى زبانشان را از غيبت باز نمى‏دارند و قلوبشان را از صفات رذيله پاك نمى‏كنند اينان واجب را رها كرده و مستحب را گرفته‏اند.

6 - گروه ديگرى فريب حج و زيارت مشاهد را خورده‏اند. حج به جا مى‏آوردند و زيارت مى‏كنند بدون اين كه حقوق ديگران را ادا كرده يا براى توشه حلال فكرى كرده باشند در بين راه نمازشان ضايع و از تطهير لباس و بدن عاجز مى‏شوند.

7 - گروه ديگرى امامت مسجد يا اذان آن را بعهده مى‏گيرند و گمان مى‏كنند كه در مسير خير و صلاحند اما اگر در غيبت آنها ديگرى امامت يا اذان را متقبل شود به قدرى ناراحت مى‏شوند كه گوئى قيامت بر پاشده اگر چه آن شخص اعلم و پرهيزكارتر از آنها باشد.

8 - گروه ديگرى مشغول امر به معروف و نهى از منكر مردم شده و خود را فراموش كرده‏اند و هنگامى كه كسى او را به معروفى امر مى‏كند ناراحت شده، رياست طلبى مى‏كند و خود را برتر از آن مى‏داند كه ديگرى او را راهنمائى مى‏كند. و اگر در هنگامى كه مرتكب عمل ناشايستى شده كسى او را نهى كند غضب مى‏كند كه من خودم ديگران را امر و نهى مى‏كنم حالا تو مرا نهى مى‏كنى اين گروه از اين كار خود هدفى جز رياست ندارند.

9 - گروه ديگرى در مكه يا مشاهد متبركه مجاور شده و خود فريفته اين معنى شده‏اند بدون اين كه ظاهر و باطن خود را از گناهان و پليدى‏ها پاك نموده باشند دائماً چشم و دل به اموال مردم دوخته و نمى‏دانند كه انگيزه مجاورتشان علاقه‏اى است كه به ستايش ديگران دارند و اگر قرار بود كسى از حالشان با خبر نباشد ماندن بر آنها آسان نبود.

10 - گروهى ديگر در خوراك و لباس و مسكن اظهار زهد مى‏كنند و خود مى‏پندارند كه از جمله زاهدانند ولى خدا مى‏داند كه چه ميل و رغبت و اشتياقى به جاه و منزلت در قلوب ديگران دارند كه خود بزرگترين لذت دنياست.

11 - گروه ديگرى به خواندن نماز شب و نوافل و مستحبات ديگر حرص مى‏ورزند در حالى كه از اداى فرائض و انجام واجبات لذتى احساس نمى‏كنند و هيچ گاه براى اداى آنها در اول وقت تعجيلى ندارند.

12 - گروه ديگرى آنچنانند كه يكى از عرفاء توصيف مى‏كند:

گروهى هستند كه به اهل ذكر و تصوف معروفند اين گروه ادعا مى‏كنند كه از ظاهر سازى و تكلف بدورند لباسهاى كهنه مى‏پوشند و در حلقه‏ها و جلسات مى‏نشينند اذ كارى را اختراع كرده و اشعارى را زمزمه مى‏كنند با صداى بلند لا اله الا الله مى‏گويند ولى علم و معرفت ندارند.

از خود شهيق و نهيقى اختراع كرده‏اند، در فتنه‏ها غوطه مى‏خورند، بدعت‏ها را گرفته و از سنت‏ها دور مانده‏اند، صدايشان را بلند مى‏كنند و شيهه‏هاى زشت مى‏كشند.

13 - گروه ديگرى ادعاى علم و معرفت و مشاهد معبود مى‏كنند و خود را در مقام محمود مجاور و در مرحله عين و شهود ملازم مى‏دانند در حالى كه از اين امور جز اسمى فرا نگرفته‏اند كلماتى پراكنده از طامات‏ (692) حفظ كرده و نزد افراد نادان تكرار مى‏كنند چنانكه گوئى وحى است كه بر آنان نازل شده يا از آسمان خبرى به ايشان رسيده است.

بندگان خدا و علماء دين را به ديده حقارت مى‏نگرند درباره عوام مى‏گويند اجيرانى هستند كه در زحمت گرفتارند، درباره علماء مى‏گويند حديث بين آنها و خدا پرده‏افكنده است.

اينان به حدى براى خود كرامت قائلند كه هيچ ملك مقربى نيست نه علمى دارند و نه عملى مردم بى خط و احمق از هر سو در دسته‏ها و گروه‏ها به سويشان مى‏آيند بيش از آنچه حجاج به سوى مكه روند، دورشان را مى‏گيرند و به ايشان گوش فرا مى‏دهند و چه بسا براى آنها سجده مى‏كنند چنانكه گوئى معبودى يافته‏اند. دستشان را مى‏بوسند و برپايشان مى‏افتند.

به مردم اجازه شهوترانى و خوردن شبهه‏ناك مى‏دهند چون حيوانات با مردم مى‏خورند و اهميت نمى‏دهند كه از حلال بدست آمده يا از حرام همانطور كه حلواى مردم را هضم مى‏كنند دينشان را مى‏كوبند تا بارهاى گناهان خود را به طور كامل به اضافه بار گناه كسانى كه با نا آگاهى بدست آنها گمراه شده‏اند در قيامت به دوش كشند و چه بد محموله‏اى بر دوش دارند.

حضرت فرمود: فلانى! خدا بندگانى را كه بسيار گناه كرده، و بسيار توبه مى‏كنند دوست دارد (701).

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامى كه بنده‏اى خالصانه توبه مى‏كند، خدا او را دوست مى‏دارد و بر او پرده مى‏پوشد (702).

عرض كرد: چگونه بر او پرده مى‏پوشد؟

فرمود: گناهش را از ياد دو ملكى كه آن را نوشته‏اند مى‏برد و به اعضاى بدنش و قطعه‏هاى زمين وحى مى‏كند كه گناهش را پنهان كنند پس او در حالى خدا را ملاقات مى‏كند كه هيچ چيزى بر عليه او شهادت به گناه نمى‏دهد (703).

امام باقر (عليه السلام) فرمود: تائب چون كسى است كه گناه نكرده است، و كسى كه بر گناه اصرار دارد و استغفار مى‏كند، مانند كسى است كه خود را استهزا كرده است‏ (704).

فصل سوم: فوريت توبه‏

بدون شك، توبه امرى است كه بايد فورى انجام شود؛ زيرا رفع ضرر گناهان واجب فورى است. به اضافه اينكه اصل توبه - يعنى شناخت مهلك بودن گناهان - جزء ايمان است، و ايمان خود واجب فورى است. و علم به ضرر گناهان فقط از اين جهت به كار مى‏آيد كه باعث ترك گناهان باشد، پس كسى كه گناهان را ترك نكند فاقد اين جزء ايمان است.

آنجا كه نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: زنا كننده در حال زنا ايمان ندارد (705)؛ منظورش همين جزء ايمان است. زيرا مسلم است مسلمانى كه مرتكب چنين گناهى مى‏شود به خدا و صفات و كتب و رسل و فرشتگان او ايمان دارد، ولى به اينكه زنا انسان را از خدا دور مى‏كند و مغضوب درگاه پروردگار قرار مى‏دهد ايمان ندارد.

مثلاً هنگامى كه طبيب به مريضش مى‏گويد: اين، سم است آن را نخور. در اين صورت اگر مريض آن را خورد، مى‏گويند: ايمان نداشت و سم را خورد. منظور از اين سخن اين است كه به گفته دكتر ايمان نداشت، نه به وجود او زيرا اگر مى‏دانست كه آن سم است هرگز نمى‏خورد.

بنابراين مسلمان گناهكار ايمانش ناقص است. چون ايمان فقط يك باب نيست، بلكه هفتاد و چند باب است كه برترين باب آن شهادت لا اله الا الله، و پايين‏ترين بابش برداشتن مانع از راه عبور و مرور مردم است. البته منظور از اين سخن آن نيست كه ايمان هفتاد و چند چيز است، بلكه منظور آن است كه ايمان چيزى است كه از هفتاد و چند جزء تشكيل مى‏شود.

مثل آنكه بگوئيم: انسان يك موجود نيست بلكه هفتاد و چند موجود است كه برترين آنها روح و قلب، و پايين‏ترين آن نظافت است.

مثل كوتاهى ناخن و شارب، و پاكيزگى پوست كه انسان را از حيواناتى كه به كثافات خود آلوده، و با سمها و چنگالها دراز صورتى زشت دارند؛ متمايز مى‏سازد، ايمان هم مثل انسان است، و همانطور كه نبودن روح به معنى نبودن انسان است، عدم شهادت به توحيد به معنى نبودن اصل ايمان است. از طرفى كسى كه شهادت به توحيد مى‏دهد ولى به لوازم ايمان ملتزم نمى‏شود، مانند انسانى است كه تمام اعضا و جوارح ظاهرى و داخلى خود را از دست داده و جز روح چيز ديگر ندارد.

و همانطور كه اين انسان تا مرگ فاصله‏اى ندارد، و چيزى نمانده كه روح ضعيفش كه تمام اعضاى كمك كننده‏اش او را رها كرده‏اند نابود شود، كسى هم كه از ايمان فقط اصل آن را داشته، و در اعمال و عبادات كوتاهى مى‏كند، باوزش اولين بادهاى سركشى كه درخت ايمان را به لرزه در مى‏آورد، و آمدن ملك الموت در پيشاپيش آنها قرار دارد، درخت ايمانش ريشه كن مى‏شود.

هر ايمانى كه ريشه‏اى ثابت در نفس و شاخه‏هائى منتشر در اعمال نداشته باشد به هنگام مرگ از وزش بادهاى ايمان كش مصون نخواهد بود، و صاحبش در خطر سوء عاقبت قرار دارد، مگر آنكه در طول ساعات متوالى و روزهاى متمادى درخت ايمانش را با آب عبادت آبيارى كند، تا ثابت و راسخ شود.

اينكه عرفا را مى‏بينيم كه تمام تعلقاتشان قطع شده، فقط از ترس مرگ و مقدمات هولناك آن است؛ كه جز تعداد قليلى در مقابل آنها ثابت قدم نمى‏مانند. پس بشتابيد به سوى توبه قبل از آن كه زهر گناهان با روحتان چنان كند كه كار از دست طبيبان خارج شود، و پس از آن پرهيز سودى نبخشد. كه اگر چنين شود، نصيحت ناصحان و موعظه واعظان در او اثر نكند، و در زمره هلاك شدگان ثبت نشوى.

فصل چهارم: عموميت توبه‏

وجوب توبه نسبت به همه اشخاص در تمام حالات عموميت دارد، بطورى كه مى‏توان گفت اين حكم از احدى برداشته نشده.

قرآن كريم در يك خطاب عمومى مى‏فرمايد: و توبوا الى الله جميع (706).

زيرا هيچ كس از گناه جوارح پاك نيست، و اگر گاهى از معصيت جوارح پاك شود، به ذنوب قلبى مبتلا خواهد شد. و اگر از آنها پاك شود، از وسوسه شيطان كه خيالات متفرقه را به او تلقين مى‏كند تا از ياد خدا غافلش كند خالى نيست. و اگر از آن خالى شود دچار غفلت و قصور در شناخت خدا و صفات و آثار او به حسب طاقت خويش مى‏باشد.

اينها تمامى، نقص بوده و اسبابى دارند، و ترك اين اسباب فقط با اشتغال به اضداد آنها ممكن است، يعنى رجوع از يك راه به ضد آن و منظور از توبه هم رجوع است. و هيچ انسانى را نمى‏توان تصور كرد كه از نقص خالى باشد، آنچه هست در مقدار آن تفاوت دارند ولى در اصل نقص مشتركند.

نكته لازم تذكر اين است كه گناهان انبياء و اوصياء مثل گناهان ما نيست، گناهان ما ترك واجب و ارتكاب به محرمات است. ولى گناه آنان غفلتهاى آنى از ياد دائمى خدا و اشتغال به مباحات است و لذا جريمه آنان نيز با جريمه ما فرق دارد جريمه ما آتش جهنم و حرمان از بهشت جوار حق تعالى و جريمه آنان محروميت از زيادى اجر و پاداش است و لذا در حديث وارد است: حسنات نيكان گناه مقربين است‏ (707).

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: رسول خدا در شبانه روز صد بار توبه و استغفار مى‏كرد، بدون آنكه گناهى كرده باشند تا آنها را بدان سبب پاداش دهد.

منظور اين است كه گناهانى مثل گناهان ما ندارند زيرا گناه هركس مناسب با قدر و منزلتش در نزد خداست.

و اين باب شريفى است كه از آن، معناى اعتراف انبياء و ائمه (عليهم السلام) به گناه، و سر گريه و زارى ايشان فهميده مى‏شود.

دو شرط براى توبه‏

1 - براى تدارك و تلافى گناهان ترك آنها در آينده كافى نيست بلكه بايد آثارى را كه از آنها در قلب نقش بسته با نور طاعات محو كرد.

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: بعد از كار زشت كار نيكو انجام ده تا آن را محو كند (708).

سزاوار است حسنه‏اى كه براى محو سيئه انجام مى‏شود مناسب آن سيئه باشد مثلاً شنيدن لغويات را با شنيدن قرآن و حضور در مجلس ذكر خدا و انبياء و اولياء؛ و نشستن در مسجد با حال جنابت را بوسيله عبادت در آن محو مى‏كند. البته مناسبت، شرط توبه نيست اگر چه سزاوار و پسنديده است.

در روايت است كه مردى به حضرت رسول عرض كرد: من با زنى سر و كار داشتم، و از او هر لذتى بردم جز مباشرت حكم خدا را در موردش صادر كن.

حضرت فرمود آيا با ما نماز نخوانده‏اى؟

عرض كرد: چرا خوانده‏ام.

فرمود: نيكى‏ها بدى‏ها را محو مى‏كنند.

2 - سزاوار است توبه به انجام و ارتكاب گناه فاصله زمانى نداشته باشد. يعنى تاگناهى از انسان صادر شد، قبل از آنكه پليدى گناه در قلبش متراكم شود، و محو آن غير ممكن گردد، پشيمان شده و آثارش را محو كند.

قرآن عظيم مى‏فرمايد: انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بحهالة ثم يتوبون من قريب (709)، وليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان (710)

امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه مى‏فرمايد: منظور اين است كه شخص چنان به مرگ مشرف شود كه آخرت را عياناً ببيند، زيرا قبل از رسيدن به اين مرحله توبه پذيرفته مى‏شود.

نبى اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: كسى كه فورى توبه نكند و توبه را به تأخير اندازد بين دو خطر بزرگ گرفتار است، اول: اينكه ظلمت معاصى بر قلبش متراكم شود، و چون لايه زنگ بر آهن روى قلب را بگيرد و محو شدنش محال شود. دوم اينكه مرگ يا مرضى او را درگيرد، و به او فرصت ندهد كه به محو گناه مشغول شود.

لذا در حديث وارد است كه بيشتر صيحه‏هاى اهل آتش تسويف است‏ (711).