اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه چهارم) جلد چهارم

حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه

- ۱۲ -


الحديث العشرون : شكر 
عن اءبى جعفر عليه السلام قال :
كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عند عائشة ليلتها؛ فقالت : يا رسول الله لم تتعب نفسك و قد غفر الله لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر؟ فقال : يا عائشة ، اءلا اءكون عبدا شكورا قال : و كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقوم على اءطراف اءصابع رجليه ، فاءنزل الله سبحانه و تعالى : طهَ ما اءنزلنا عليك القرآن لتشقى
(382)
قد غفر الله لك اشاره است به انا فتحنا لك فتحا مبيناَ ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر (383) . علما (رضوان الله عليهم ) توجيهاتى در آيه شريفه فرموده اند كه منافات نداشته باشد با عصمت نبى مكرم . و ما به ذكر بعضى از آنها كه مرحوم علامه مجلسى (رحمه الله تعالى ) نقل فرمودند (384) مى پردازيم . مرحوم مجلسى فرموده :
براى شيعه در تاءويل اين آيه اقوالى است :
يكى آنكه مقصود از گناه گناه امت است كه به شفاعت حضرت آمرزيده شود . و نسبت گناهان امت به آن حضرت براى اتصالى است كه بين آن حضرت و امت است .
دوم آن است كه سيد مرتضى رضى الله عنه ذكر فرمودند كه ذنب مصدر است ، و جايز است اضافه آن به فاعل و به مفعول ؛ و در اينجا اضافه به مفعول شده و مراد آن است كه آنچه گذشته است از گناه كردن آنها تو را در منع نمودن آنها تو را از مكه و جلوگيرى نمودن از مسجد الحرام . و معنى مغفرت بنابر اين تاءويل ازاله و نسخ احكام اعداء آن سرور است از مشركين بر آن حضرت ؛ يعنى ازاله مى فرمايد خدا آن را نزد فتح ، و ستر مى فرمايد بر تو آن دعا را به فتح مكه ؛ پس زود است كه داخل مكه شوى بعد از اين . از اين جهت قرار داده است غفران را جزاى جهاد و فايده فتح . اگر مراد مغفرت ذنوب باشد معناى معقولى براى آيه نتوان نمود؛ براى اينكه مغفرت ذنوب تعلقى به فتح مبين ندارد و غرض و فايده آن نمى باشد . و اما قوله : ( ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر ) مانعى ندارد كه مراد اين باشد كه آنچه در زمان سابق گذشته از افعال قبيحى كه نسبت به تو و به قوم تو كردند . (385)
سوم آنكه معنى چنين است كه اگر گناهى براى تو باشد در قديم يا پس از اين ، هر آينه آمرزيدم تو را . و قضيه شرطيه مستلزم صدق و وقوع طرفين نيست .
چهارم آنكه مراد به گناه ترك مستحب باشد؛ زيرا واجبات از آن حضرت ترك نشده . و جايز است كه به واسطه علو قدر و رفعت مقام آن حضرت آنچه از ديگران گناه نيست نسبت به آن حضرت گناه شمرده شود .
پنجم آنكه اين آيه براى تعظيم آن حضرت وارد و در مقام حسن خطاب است چنانكه گويى مثلا: غفر الله لك . (386)
فصل اول : حقيقت شكر 
شكر عبارت است از قدردانى نعمت منعم . آثار اين قدردانى در قلب به طورى بروز كند؛ و در زبان به طورى ؛ و در افعال و اعمال قالبيه به طورى . اما در قلب ، آثارش از قبيل خضوع و خشوع و محبت و خشيت و امثال آن است . و در زبان ، ثنا و مدح و حمد؛ و در جوارح ، اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم ، و امثال اين .
شكر عبارت از نفس معرفت به قلب و نفس اظهار به لسان و عمل به جوارح نيست ؛ بلكه عبارت از يك حالت نفسانيه است كه آن حالت خود اثر معرفت منعم و نعمت و اينكه آن نعمت از منعم است مى باشد؛ و ثمره اين حالت اعمال قلبيه و قالبيه است . چنانكه بعضى محققين قريب به اين معنى فرمودند گرچه آن فرموده نيز خالى از مسامحه نيست :
شكر مقابل نمودن نعمت است به قول و فعل و نيت . و براى آن سه ركن است :
اول ، معرفت منعم و صفات لايقه به او؛ و معرفت نعمت از حيث اينكه آن نعمت است . و كامل نشود اين معرفت مگر آنكه بداند كه تمام نعمتهاى ظاهره و خفيه از حق تعالى است و ذات مقدس او منعم حقيقى است ، و وسايط هر چه هست ند منقاد حكم او و مسخر فرمان او هستند .
دوم ، حالتى است كه ثمره اين معرفت است . و آن خضوع و تواضع و سرور به نعمت است از جهت آنكه آن هديه اى است كه دلالت كند بر عنايت منعم به تو . و علامت آن آن است كه فرحناك نشوى از دنيا مگر به آن چيزى كه موجب قرب به حق شود .
سوم ، عملى است كه ثمره اين حالت است . زيرا اين حالت وقتى در قلب پيدا شد، حالت نشاطى براى عمل موجب قرب حق در قلب حاصل شود؛ و آن عمل متعلق است به قلب و زبان و ديگر جوارح . اما عمل قلب عبارت است از قصد تعظيم و تحميد و تمجيد منعم و تفكر در صنايع و افعال و آثار لطف او و قصد رساندن خير و احسان نمودن بر جميع بندگان او . اما عمل زبان ، اظهار آن مقصود است به تحميد و تمجيد و تسبيح و تهليل و امر به معروف و نهى از منكر و غير آن . اما عمل جوارح ، استعمال نعمت ظاهر و باطن است در طاعات و عبادت او و استعانت نمودن به آنها در نگهدارى از معصيت و مخالفت او؛ چنانكه چشم را استعمال كند در مطالعه مصنوعات و قرائت كتاب خدا و تذكر علوم ماءثوره از انبيا و اوصيا عليهم السلام و همين طور ساير جوارح . (387)
فصل دوم : چگونگى شكر 
شكر نعمتهاى ظاهره و باطنه حق تعالى يكى از وظايف لازمه عبوديت و بندگى است كه هر كس به قدر مقدور و ميسور بايد قيام به آن نمايد؛ گرچه از عهده شكر حق تعالى احدى از مخلوقات بر نمى آيد . و غايت شكر معرفت عجز از قيام به حق آن است ؛ چنانكه غايت عبوديت معرفت عجز به قيام به آن است ؛ چنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اعتراف به عجز فرموده است با آنكه احدى از موجودات قيام به شكر و عبوديت مثل ذات مقدس آن سرور ننمودند . زيرا كمال و نقص شكر تابع كمال و نقص معرفت منعم و عرفان نعم اوست . لذا احدى قيام به حق شكر نتواند كرد .
وقتى عبد شكور شود كه ارتباط خلق را به حق و بسط رحمت حق را از اول ظهور تا ختم آن و ارتباط نعم را به يكديگر و بدء و ختم وجود را على ما هو عليه بداند . و معرفت آن براى خلص اوليا، كه اشرف و افضل آنها ذات مقدس ختمى صلى الله عليه و آله و سلم است ، رخ ندهد . و ساير مردم محجوب از بعض مراتب آن ، بلكه بيشتر و بزرگتر مراتب آن ، هستند. كسى كه نظر به اسباب دارد و تاءثير موجودات را مستقل مى داند و نعم را به ولى نعم و صاحب آن ارجاع نمى كند، كفران به نعمت حق تعالى كرده است ؛بتهايى تراشيده و هر يك را مؤ ثرى داند . گاهى اعمال را به خود نسبت دهد، بلكه خود را متصرف در امور مى داند؛ و گاهى طبايع عالم كون را مؤ ثرات بخواند؛ و گاهى نعم را به ارباب ظاهريه صوريه آن منسوب كند و حق را از تصرف عارى نمايد و يدالله را مغلول بشمارد: (غلت اءيديهم و لعنوا بما قالوا ) (388) دست تصرف حق باز است و تمام دايره تحقق بالحقيقه از اوست و ديگرى را در آن راهى نيست ؛ بلكه همه عالم ظهور قدرت و نعمت اوست و رحمت او شامل هر چيز است ؛ و تمام نعم از اوست و براى كسى نعمتى نيست تا منعم باشد؛ بلكه هستى عالم از اوست و ديگرى را هستى نيست تا به او چيزى منسوب شود، ولى چشمها كور و گوشها كر و قلبها محجوب است . ديده مى خواهم سبب سوراخ كن . (389)
تا كى و چند اين قلوب مرده ما كفران نعم حق كند و به عالم و اوضاع و به اشخاص آن متعلق شود؟ اين تعلقات و توجهات كفران نعمت ذات مقدس ‍ و ستر رحمت اوست . و از اينجا معلوم مى شود كه قيام به حق شكر كار هر كس نيست ؛ چنانكه ذات مقدس حق تعالى (جل جلاله ) فرمايد: ( و قليل من عبادى الشكور) (390)، كمتر بنده اى است كه معرفت نعم حق را آن طور كه سزاوار است داشته باشد . و از اين جهت كمتر از بندگان هستند كه قيام به وظيفه شكر نمايند .
چنانكه معارف بندگان خدا مختلف است ؛ شكر آنها نيز مختلف است . و نيز از راه ديگر، مراتب شكر مختلف است ؛ زيرا شكر ثناى نعمى است كه منعم مرحمت فرموده ، پس اگر آن نعمت از قبيل نعم ظاهريه باشد شكرى دارد؛ و اگر از نعم باطنيه باشد شكرى ؛ و اگر از نعم باطنيه باشد شكرى ؛ و اگر از قبيل معارف و علوم باشد شكرش به نحوى است ؛ و چون جميع مراتب نعم براى كمى از بندگان جمع است ، قيام به وظيفه شكر به جميع مراتب براى كمى از بندگان ميسور است . و آن خلص اوليا هستند و از اين جهت ، شكر آنها به جميع السنه ظاهره و باطنه و سريه است .
شكر را گرچه گفته اند از مقامات عامه است ، زيرا مقرون به دعوى مجازات نعم است و اين اسائه ادب به شمار مى رود، ولى اين مقارنت براى غير اولياست .
پس ، معلوم شد كه اويل مقامات در هر يك از مقامات سالكين از سبل عامه است و در آخر مقامات مخصوص به خلص بلكه كمل است .
تتميم : گمان عايشه از سر عبادات و عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
عايشه گمان كرده بود كه سر عبادات منحصر به خوف از عذاب يا محو سيئات است ؛ و تصور كرده بود كه عبادت نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مثل عبادت ساير مردم است ؛ از اين جهت ، مبادرت به اين اعتراض ‍ نمود كه چرا اين قدر خود را به زحمت مى اندازى . و اين گمان ناشى از جهل او به مقام عبادت و عبوديت بود؛ و از جهل به مقام نبوت و رسالت نمى دانست كه عبادت عبيد و اجرا از ساحت مقدس آن سرور دور است ، و عظمت پروردگار و شكر نعماى غير متناهيه او آرام و قرار را از آن حضرت بريده . حضرات اولياء عليهم السلام با آنكه محو جمالند و جلال و فانى در صفات و ذات ، مع ذلك هيچ يك از مراحل عبوديت را غفلت نكنند. حركات ابدان آنها تابع حركات عشقيه روحانيه آنهاست ؛ و آن تابع كيفيت ظهور جمال محبوب است . ولى با مثل عايشه جز جواب اقناعى نتوان گفت : يكى از مراتب نازله را بيان فرمود كه همين قدر بداند عبادات آن سرور براى اين امور دنيه نيست .
فصل سوم : احاديث در باب عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
عن اءبى جعفر و اءبى عبدالله عليهماالسلام قالا:
كان رسول الله اذا صلى قام على اءصابع رجليه حتى تورمت ؛ فاءنزل الله تبارك و تعالى : (طه ) بلغة طى : يا محمد. ما اءنزلنا ...الآية .
(391)
در حروف مقطعه اوائل سور اختلاف شديد است ؛ و آنچه بيشتر موافق اعتبار آيد آن است كه آن از قبيل رمز بين محب و محبوب است ، و كسى را از علم آن بهره اى نيست . و چيزهايى را كه بعضى مفسرين به حسب حدس ‍ و تخمين خود ذكر كردند، غالبا حدسهايى بارد بى ماءخذى است . در حديث سفيان ثورى نيز اشاره به رمز بودن شده است . (392) و هيچ استبعاد ندارد كه امورى باشد كه از حوصله بشر فهم آن خارج باشد و خداى تعالى به مخصوصين به خطاب اختصاص داده باشد؛ چنانكه وجودمتشابه براى همه نيست بلكه آنها تاءويل آن را مى دانند .
شقا و شقاوت ضد سعادت ، و به معنى تعب و زحمت است . قال اءميرالمؤ منين عليه السلام :
و لقد قام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عشر سنين على اءطراف اءصابعه ، حتى تورمت قدماه و اصفر وجهه ، يقول الليل اءجمع ، حتى عوتب فى ذلك ، فقال الله عزوجل (طهَ ما اءنزلنا عليك القرآن لتشقى ) بل لتسعد به .
(393)
از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه رسول خدا در عبادت يكى از پاهاى مباركش را بلند مى فرمود تا زحمت و تعبش زياد شود . پس خداى تعالى اين آيه شريفه را فرو فرستاد . (394) بعضى مفسرين گفتند اين آيه شريفه جواب مشركين است كه گفتند پيغمبر به زحمت افتاد به واسطه ترك دين ما؛ پس اين آيه نازل شد . (395) شيخ عارف كامل ، شاه آبادى (دام ظله ) مى فرمودند:
پس از آنكه آن وجود مبارك مدتى دعوت فرمود و مؤ ثر نشد آن طورى كه حضرت مايل بود، آن سرور احتمال داد كه شايد نقص در دعوت او باشد . پس اشتغال به رياضت پيدا كرد تا آنكه قدمهاى مباركش ورم كرد. آيه شريفه نازل شد كه خود را مشقت مده ؛ تو طاهر و هادى هستى و نقص در تو نيست ، بلكه نقص در مردم است ( انك لا تهدى من اءحببت ) . (396)
در هر صورت ، از آيه شريفه استفاده مى شود كه آن حضرت اشتغال به رياضت و زحمت و تعب داشته . و از مجموع كلام مفسرين نيز اين معنى مستفاد مى شود، گرچه در كيفيت آن اختلاف است .
اين بايد براى امت سرمشق باشد، خصوصا براى اهل علم كه دعوت الى الله مى خواهند كنند . آن وجود محترم با طهارت قلب و كمالى كه داشت باز اين طور به رياضت خود را به تعب انداخت تا آيه شريفه از جانب ذات مقدس حق نازل شد، و ما با اين همه بار گناهان و خطايا هيچ گاه در فكر مرجع و معاد خود نيستيم . گويى براى ما برات آزادى از جهنم و امنيت از عذاب نازل شده . اين نيست جز آنكه حب دنيا پنبه در گوش ما كرده و كلمات اوليا و انبيا را اصغا نمى كنيم .
الحديث الحادى و العشرون : كراهت از مرگ 
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
جاء رجل الى اءبى ذر فقال : يا اءباذر، مالنا نكره الموت ؟ فقال : لاءنكم عمرتم الدنيا و اءخربتم الآخرة ، فتكرهون اءن تنقلوا من عمران الى خراب ، فقال له : فكيف ترى قدومنا على الله ؟ فقال : اءما المحسن منكم ، فكالغائب يقدم على اءهله ؛ و اءما المسى ء منكم ، فكالآبق يرد على مولاه ، قال : فكيف ترى حالنا عندالله ؟ قال : اعرضوا اءعمالكم على الكتاب : ان الله يقول : ( ان الاءبرار لفى نعيمَ و ان الفجار لفى جحيم ) (397) قال : فقال الرجل : فاءين رحمة الله ؟ قال رحمة الله قريب من المحسنين .
و كتب رجل الى اءبى ذر رضى الله عنه : يا اءباذر اءطرفنى بشى ء من العلم ، فكتب اليه : اءن العلم كثير، و لكن ان قدرت اءن لا تسى ء الى من تحبه ، فافعل ، فقال له الرجل : و هل راءيت اءحدا يسى ء الى من يحبه ؟ فقال له : نعم ، نفسك اءحب اليك ؛ فاذا اءنت عصيت الله ، فقد اءساءت اليها.
(398)
مردم در كراهت داشتن موت و ترس از آن بسيار مختلف هستند و مبادى كراهت آنها مختلف است . و آنچه را كه حضرت ابى ذر (رضوان الله تعالى عليه ) بيان فرمودند حال متوسطان است ؛ و ما اجمالا حال ناقصين و كاملين را بيان مى نماييم .
كراهت ما مردن را و خوف ما ناقصان از آن ، براى نكته اى است و آن اينكه انسان به حسب فطرت خداداد و جبلت اصلى ، حب بقا و حيات دارد و متنفر است از فنا و ممات . و اين متعلق است به بقاى مطلق و حيات دائمى سرمدى ؛ يعنى ، بقايى كه در آن فنا نباشد و حياتى كه در آن زوال نباشد . و چون در فطرت انسان اين حب است و آن تنفر، آنچه را كه تشخيص بقا در آن داد و آن عالمى را كه عالم حيات دانست ، حب و عشق به آن پيدا مى كند، و از عالم مقابل آن متنفر مى شود . و چون ما ايمان به عالم آخرت نداريم ، از اين جهت علاقه مند به اين عالم و گريزان از موت هستيم به حسب آن فطرت و جبلت . ما ادراك عقلى يا تصديق تعبدى داريم به اينكه موت كه عبارت از انتقال از نشئه مظلمه ملكيه است به عالم ديگر كه عالم حيات دايمى نورانى و نشئه باقيه عاليه ملكوتيه است حق است ؛ اما قلوب ما از اين معرفت حظى ندارد و دلهاى ما از آن بى خبر است . بلكه قلوب ما اخلاد به ارض طبيعت و نشئه ملكيه دارد و حيات را عبادت از همين حيات نازل حيوانى ملكى مى داند، و براى عالم ديگر كه عالم آخرت و دار حيوان است حيات و بقايى قائل نيست . از اين جهت ، ركون و اعتماد به اين عالم داريم و از آن عالم فرارى و خائف و متنفر هستيم . اين همه بدبختيهاى ما براى نقص ايمان و عدم اطمينان است . اگر آن طورى كه به زندگانى دنيا و عيش آن اطمينان داريم و مؤ من به حيات و بقاى اين عالم هستيم ، به قدر عشر آن به عالم آخرت و حيات جاويدان ابدى ايمان داشتيم ، بيشتر دل ما متعلق به آن بود و علاقه مند به آن بوديم و قدرى درصدد راه آن و تعمير آن بر مى آمديم ؛ ولى افسوس كه سرچشمه ايمان ما آب ندارد و بنيان يقين ما بر آب است ؛ ناچار خوف ما از مرگ از فنا و زوال است . و علاج قطعى منحصر آن وارد كردن ايمان است در قلب به فكر و ذكر نافع و علم و عمل صالح .
اما خوف و كراهت متوسطين ، يعنى آنها كه ايمان به عالم آخرت ندارند، براى آن است كه وجهه قلب آنها متوجه به تعمير دنياست و از تعمير آخرت غفلت ورزيدند؛ از اين جهت ميل ندارند از محل آبادان معمور به جاى خراب منتقل شوند؛ چنانكه حضرت ابى ذر رضى الله عنه فرمود. و اين نيز از نقص ايمان و نقص اطمينان است ، و الا با ايمان كامل ممكن نيست اشتغال به امور دنيه دنيويه و غفلت از تعمير آخرت .
بالجمله ، اين وحشتها و كراهت ها و خوفها براى نادرستى اعمال و كج رفتارى و مخالفت با مولاست ، و الا اگر مثلا حساب ما درست بود و خود ما قيام به محاسبه خود كرده بوديم وحشت از حساب نداشتيم ؛ زيرا آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است ، پس ترس ما از حساب از بدحسابى خود ماست و از دغل بودن و دزدى ، نه از محاسبه . در كافى شريف سند به حضرت موسى بن جعفر عليه السلام رساند: ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم ، فان عمل حسنا، استزاده الله ، و ان عمل سيئا، استغفر الله منه و تاب اليه . (399)
پس اگر حساب خود را كشيدى ، در موقف حساب گرفتارى ندارى و از آن باكى براى تو نيست . و همين طور ساير مهالك و مواقف آن عالم تابع اعمال اين عالم است . مثلا اگر در اين عالم به راه راست نبوت و طريق مستقيم ولايت قدم زده باشى و از جاده ولايت على بن ابى طالب اعوجاج پيدا نكرده باشى و لغزش پيدا نكنى ، خوفى براى تو در گذشتن از صراط نيست ؛ زيرا حقيقت صراط صورت باطن ولايت است ؛ چنانكه در احاديث وارد است كه اميرالمؤ منين صراط است . (400) در حديث ديگر است كه ماييم صراط مستقيم (401) و در زيارت مباركه جامعه است كه انتم السبيل الاءعظم و الصراط الاءقوم (402) . و هر كس در اين صراط به استقامت حركت كند و پاى قلبش نلرزد، در آن صراط نيز پايش نمى لغزد و چون برق خاطف از آن بگذرد . همين طور اگر اخلاق و ملكاتش عادلانه و نورانى باشد، از ظلمتها و وحشتهاى قبر و برزخ و قيامت و از اهوال آن عوالم در امان است ، و خوفى از آن نشئات براى او نيست . پس ، در اين مقام درد از خود ما و دواى آن نيز در خود ماست ؛ چنانكه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اشعار منسوب به او به اين معنى اشاره فرموده :
 

دواؤ ك فيك و ما تشعر
 
و داؤ ك منك و ما تبصر (403)
 
در كافى شريف سند به حضرت صادق عليه السلام رساند، انه قال لرجل : انك قد جعلت طبيب نفسك ، و بين لك الداء، و عرفت آية الصحة ، و دللت على الدواء؛ فانظر كيف قيامك على نفسك . (404) در تو اعمال و اخلاق و عقايد فاسده است . و علامات صحت نسخه هاى انبيا و انوار فطرت و عقل است ؛ و دواى اصلاح نفوس اقدام در تصفيه آن است . اين حال متوسطين .
اما حال كمل و مؤ منين مطمئنين ، پس آنها كرامت از موت ندارند گرچه وحشت و خوف دارند . زيرا خوف آنها از عظمت حق تعالى و جلالت آن ذات مقدس است ؛ چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: فاءين هول المطلع ؟ (405) و حضرت اميرالمؤ منين (سلام الله عليه ) در شب نوزدهم وحشت و دهشت عظيمى داشت ، با آنكه مى فرمود: و الله لابن اءبى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى اءمه (406) . بالجمله ، خوف آنها از امور ديگر است ؛ مثل خوف ما پابستگان به آمال و امانى و دل دادگان به دنياى فانى نيست .
فصلاول : حقيقت بهشت و جهنم
ظاهر اين حديث كه مى فرمايد: عمرتم الدنيا و اءخربتم الآخرة آن است كه دار آخرت و بهشت معمور و آبادان است و به اعمال ما خراب مى شود .
ولى معلوم است كه مقصود تشابه در تعبير است و چون نسبت به دنيا تعمير تعبير فرموده ، به مناسبت آن نسبت به دار آخرت تخريب تعبير فرموده . و عالم جهنم و بهشت گرچه مخلوق هستند، تعمير دار جنت و مواد جهنم تابع اعمال اهل آن است . در روايت است كه زمين بهشت ساده است و مواد تعمير آن اعمال بنى الانسان . (407) در حديث است :
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى به معراج تشريف بردند، در بهشت ملائكه اى چند ديدند كه گاه اشتغال به بناى ابنيه دارند و گاه از كار باز مى ايستند . فرمود به جبرئيل : سبب اين چيست ؟ عرض كرد: مواد اين بناها كه مى كنند اذكار امت است . هر وقت ذكر گويند، موادى براى آنها حاصل شود، پس ملائكه مشغول بنا شوند؛ و وقتى آنها از ذكر بازمانند، اينها از عمل نيز باز ايستند . (408)
بالجمله ، صورت بهشت و جهنم جسمانى همان صور اعمال و افعال حسنه و سيئه بنى آدم است كه در آن عالم به آنها رجوع كنند؛ چنانكه در آيات شريفه نيز به آن اشاره و تلويح شده ؛ مثل قول خداى تعالى : ( و وجدوا ما عملوا حاضرا) (409) و قوله : انما هى اءعمالكم ترد اليكم (410)
فصل دوم : مغرور ساختن شيطان انسان را به رحمت واسعه حق  
كلام حضرت ابى ذر رضى الله عنه در اين مقام كلام جامع و دستور محكمى است كه انسان بايد مواظبت بر آن نمايد . پس از آنكه حضرت ابى ذر فرمود اعمالتان را به كتاب خدا عرضه داريد، و خداوند مى فرمايد: مردم دو طايفه اند: ابرار، و آنها در نعيمند؛ و فجار، و آنها در جحيمند . آن مرد تشبث به ذيل رحمت كرد كه اگر اين طور است ، رحمت حق تعالى پس ‍ كجاست ؟ جواب داد: رحمت حق نيز جزاف نيست ، و آن قريب به نيكوكاران است .
شيطان ملعون و نفس خبيث اماره بالسوء انسان را از طرق بسيارى مغرور مى كنند و به هلاكت ابدى هميشگى مى كشانند . و آخر تيرى كه در كمان دارند مغرور كردن انسان است در اوايل امر به رحمت حق . و انسان را به واسطه اين غرور از عمل باز مى دارند. و اين اتكال به رحمت از مكايد شيطان و غرور آن است . و شاهد و دليل آن اين است كه ما در امور دنيايى به هيچ وجه اتكال به رحمت حق تعالى نداريم و يكسره اسباب طبيعى و ظاهرى را مستقل و كاركن مى دانيم ، به طورى كه گويى در عالم مؤ ثرى جز اسباب ظاهرى نيست . و در امور اخروى غالبا اتكال به رحمت حق در گمان خود مى كنيم و از دستورات خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم غفلت مى نماييم ، گويى خداوند ما را قدرت عمل نداده و راه صحت و سقم نياموخته . بالجمله ، در امور دنيايى تفويضى مسلك ، و در امور آخرتى جبرى مسلك مى شويم ؛ غافل از اينكه اين هر دو باطل و غلط و خلاف دستورات انبيا صلى الله عليه و آله و سلم و طريقه مستمره ائمه هدى و اولياى مقربين است . با آنكه آنها همه رحمت حق را معتقد بودند و ايمان آنها از همه بيشتر بود، با اين وصف آنى غفلت نمى كردند و دقيقه اى از سعى و كوشش باز نمى ماندند . بردار صحيفه اعمال آنها را مطالعه كن . ادعيه و مناجاتهاى سيد الساجدين و زين العابدين عليه السلام را ملاحظه كن و دقت نما ببين در مقام عبوديت چه معامله مى كند و چطور به وظيفه بندگى قيام مى كند، با اين وصف ، وقتى صحيفه اعمال حضرت مولاى متقيان ، اميرمؤ منان عليه السلام را مى بيند، تاءسف مى خورد و اظهار عجز مى كند!(411) پس ما يا بايد آنها را (نعوذ بالله ) تكذيب كنيم و بگوييم اطمينان و ايمان به رحمت حق نداشتند مثل ما!يا بايد خود را تكذيب كنيم و بفهميم كه اينها كه ما مى گوييم از مكايد شيطان و غرور نفس است كه مى خواهند ما را از راه مستقيم منحرف كنند پناه مى بريم به خداى تعالى از شر آنها .
پس اى عزيز، همان طور كه حضرت ابى ذر دستور به آن مرد داده ، علوم بسيار است ولى علم نافع براى امثال ما آن است كه با خود اينقدر بدى نكنيم . بفهميم كه دستورات انبيا و اوليا عليهم السلام كشف حقايقى است كه ما از آنها محجوب هستيم . آنها مى دانند كه اين اخلاق ذميمه و اعمال سيئه چه صورتهايى دارد و چه ثمراتى از آنها حاصل مى شود؛ و اين اعمال حسنه و اخلاق كريمه چه صورتهاى خوب ملكوتى دارد . همه را فرمودند و دوا و درمان و درد و مرض را بيان كردند . تو اگر عاطفه با خود دارى ، بايد از آن دستورات نگذرى و درد خود را دوا و مرض خود را معالجه كنى ، خدا مى داند كه اگر با اين حال كه هستيم به آن عالم منتقل شويم ، به چه مصيبتها و دردها و مرضها گرفتار مى شويم .
الحديث الثانى و العشرون : اصناف جويندگان علم 
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال :
طلبة العلم ثلاثة ، فاعرفهم باءعيانهم و صفاتهم : صنف يطلبه للجهل و المراء، و صنف يطلبه للاستطالة و الختل ؛ و صنف يطلبه للفقه و العقل ، فصاحب الجهل و المراء موذ ممار متعرض للمقال فى اءندية الرجال بتذاكر العلم و صفة الحلم ، قد تسربل بالخشوع و تخلى من الورع ؛ فدق الله من هذا خيشومه و قطع منه حيزو مه ، و صاحب الاستطالة و الختل ذوخب و ملق ؛ يستطيل على مثله من اءشباهه ، و يتواضع للاغنياء من دونه ، فهو لحلوائهم هاضم و لدينه حاطم ؛ فاءعمى الله على هذا خبره و قطع من آثار العلماء اءثره ، و صاحب الفقه و العقل ذوكابة و حزن و سهر، قد تحنك فى برنسه و قام الليل فى حندسه ؛ يعمل و يخشى و جلا، داعيا مشفقا، مقبلا على شاءنه ، عارفا باءهل زمانه مستوحشا من اءوثق اخوانه فشد الله من هذا اءركانه و اءعطاه يوم القيامة اءمانه .
(412)
فصل اول : علم از مبادى غيبى به نفس القا مى گردد  
قال اءميرالمؤ منين عليه السلام اياكم و المراء و الخصومة ؛ فانهما يمرضان القلوب على الاخوان و ينبب عليهما النفاق . (413)
بيان آنكه مراء و خصومت در مقال قلب را مريض و انسان را به دوستان بدبين مى كند و نفاق در دل مى روياند، آن است كه اعمال ظاهريه را در باطن و دل آثارى است متناسب با آنها؛ واعمال سيئه تاءثيرش در قلب بسيار زودتر و شديدتر است ؛ زيرا انسان چون وليده عالم طبيعت است و قواى شهوت و غضب و شيطنت با او قرين و متصرف در او هستند چنانكه در حديث وارد است : ان الشيطان يجرى مجرى الدم من بنى آدم (414) لهذا وجهه قلب به مفسدات و امور موافقه با طبيعت است ؛ و به مختصر مددى از خارج ، چه از جوارح انسانى باشد يا خارج از آن ، مثل مصاحب و رفيق زشت و بدخلق ، در قلب اثر شديد واقع شود؛ چنانكه در احاديث شريفه نهى از مصاحبت با آنان شده است . عن اءبى عبدالله عليه السلام :
1 لا ينبغى للمرء المسلم اءن يواخى الفاجر، فانه يزين له فعله و يحب اءن يكون مثله ؛ و لا يعينه على اءمر دنياه و لا اءمر معاده ؛ و مدخله اليه و مخرجه من عنده شين عليه . (415)
2 لا ينبغى للمرء المسلم اءن يواخى الفاجر و لا الاءحمق و لا الكذاب (416)

نكته مهمه نهى از مجالست با اهل معصيت ، يا نهى از نشستن در مجلسى كه معصيت خدا در او مى شود، يا نهى از مواده و مخالطه و آميزش با دشمنان خدا، تاءثير اخلاق و حالات و اعمال آنهاست در انسان . و از اينها بالاتر در تاءثير در قلب ، اعمال خود انسان است كه با اندك مداومت و مراقبتى از اعمال سيئه قلب تاءثر شديد پيدا مى كند كه تنزه از آن و تنزيه قلب با سالهاى دراز ممكن نشود .
پس ، معلوم شد كه انسان اگر اشتغال به مراء و خصومت پيدا كند، نگذرد مدتى مگر آنكه در قلب كدورت و ظلمتى بس هولناك پيدا شود، و خصومت ظاهرى لسانى به خصومت باطنى قلبى منجر شود . و اين خود سبب بزرگ نفاق و دو رنگى و دو رويى است . پس ، بايد مفاسد نفاق را نيز از مفسده هاى مراء و جدال شناخت .
جناب صادق عليه السلام آثار و علائمى براى صاحب جهل و مراء ذكر فرمودند كه يكى از آن ها اذيت مردم و سوء محضر است ، كه خود يكى از ذمائم و مفاسدى است كه براى هلاكت انسان سبب مستقل است . در حديث شريف كافى وارد است : من آذى لى وليا فقد بارزنى بالمحاربة (417) اذيت مؤ منين و دوستان حق را مبارزه با حق قرار داده و مخاصمه با آن ذات مقدس شمرده . احاديث در اين باب بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد .
ديگر از علامات آنها را مراء و تعرض به مقالات و مذاكرات علميه براى غلبه و اظهار فضيلت قرار داده . و اينكه مراء را از علامات مراء قرار داده ، تواند بود كه مقصود از مراء اول صفت قلبى و ملكه خبيثه آن است ؛ و آن را كه علامت قرار داده اثر و علامت ظاهرى آن است . يكى ديگر از نشانه هاى آن اين است كه توصيف حلم و بردبارى كند با آنكه متصف به آن نباشد . و اين خود نفاق و دورويى و ريا و شرك است ؛ چنانكه اظهار خشوع كردن و از ورع خالى بودن نيز از اوضح مصاديق شرك و ريا و نفاق و دو رويى است .
پس ، اكنون كه معلوم شد اين صفت را مفاسدى عظيمه است كه هر يك از موبقات و مهلكات است ، لازم است كه با هر رياضت و زحمتى است خود را از اين خصلت ننگ آور و رذيله قلب خراب كن و ايمان كش نجات دهيم ، و دل را از اين ظلمت و كدورت تخليص كنيم ، و قلب را به خلوص نيت و صدق باطن مزين نماييم و صفا دهيم .
در اين باب نكته اى است كه انسان اگر قدرى تفكر كند در آن پشتش ‍ مى شكند . و آن اين است كه جناب صادق عليه السلام در ذيل اين علامات مى فرمايد: فدق الله من هذا خيشومه و قطع منه حيزومه . اين عبارت يا اخبار است يا دعا؛ در هر صورت به وقوع پيوندد . زيرا اگر اخبار باشد، اخبار صادق مصدق است ؛ و اگر دعا باشد، دعاى معصوم و ولى الله است و مستجاب خواهد شد . و اين خود كنايه از ذلت و خوارى و رسوايى است ، و شايد انسان در دو عالم رسوا و ذليل و خوار گردد . در اين عالم پيش آنان كه مى خواست آبرومند شود به واسطه خودنمايى و اظهار فضيلت ، بعكس آبرويش ريخته و ارزشش كاسته شود و مغلوب و ذليل آنان شود كه مى خواست بر آنها تفوق پيدا كند . و در آن عالم در محضر ملائكه مقربين و انبياى مرسلين و اولياى معصومين و بندگان صالحين ، رسوا و خوار و ذليل و بى مقدار شود .
پس ، واى به حال ما اصحاب مراء و جدال و ارباب هواهاى نفسانيه و خصومات كه چقدر مبتلا هستيم به دست اين نفس خبيث بى عاطفه كه دست از ما بر نمى دارد تا در تمام نشئات و عوالم ما را هلاك كند؛ و هيچ گاه درصدد اصلاح آن بر نمى آييم و پنبه غفلت در گوش كرده و از خواب سنگين طبيعت برنخيزيم .
خداوندا!تو مصلح عباد و قلوب هستى ، وجود جميع موجودات در يد قدرت توست و قلوب بندگان در تحت نفوذ اراده تو، ما مالك خود و نفع و ضرر و موت و حيات خويشتن نيستيم ، تو قلوب مظلمه و دلهاى با كدورت ما را به نور افاضه خود روشن فرما؛ و مفاسد ما را به فضل و عنايت خود اصلاح فرما، و دستگيرى از اين ضعفاى بيچاره بنما.
فصل دوم : نشانه هاى فريبكار جاه طلب  
چنانكه در فقره اولى از حديث شريف ذكر شد كه براى مراء يك مرتبه باطنه و ملكه نفسانيه است و يك مرتبه ظاهره است كه وليده و نشانه آن مرتبه باطنه است ، همين طور در اين فقره دوم از فرموده امام عليه السلام گوييم كه براى استطاله و ترفع و ختل و خدعه يك مرتبه باطن و سر است كه آن ملكه اين امر است ؛ و يك مرتبه ظاهر است كه نتيجه آن ملكه است . چنانكه در بيشتر اعمال و افعال براى قلب نيز حظى است كه گاه به مرتبه ملكه رسيده و گاه به مرتبه حال است و اعمال ظاهريه نتايج آنهاست . پس ، كسانى كه در آنها ملكه استطاعت و ترفع و جاه طلبى و خديعت و عوامفريبى است ، علامات و نشانه هاى ظاهريه اى نيز براى آنهاست كه بعضى را حضرت صادق (سلام الله عليه ) ذكر فرمودند، كه يكى از آنها خديعه و عوامفريبى است كه خود را از اهل صلاح و سداد قلمداد كند و حال آنكه در باطن چنين نباشد . و اين دسته از مردم ، كه گروگانى هستند در لباس ميش و شيطانى هستند در صورت انسان ، بدترين خلق خدا هستند و ضرر آنها به دين مردم بيشتر از جيوش مخالفين است .
ديگر از صفات ظاهره آنان آن است كه نسبت به كسانى كه مورد طمع آنها هستند متملق و متواضع هستند و دام تدليس و تملق و تواضع مى افكنند كه بيچاره مردم ضعيف را صيد كنند و از حلواى شيرين محبت و ارادت آنها و احترامات دنيويه آنها برخوردار شوند، و در عوض از دين خود مايه گذارند و ايمان خود را بفروشند و از دنياى آنها استفاده كنند . اين دسته از مردم آنانند كه در حديث وارد است كه اهل بهشت آنها را ببينند و به آنها بگويند: چه شد كه ما به واسطه تعليمات شما در بهشت آمديم و خود شما جهنمى شديد؟ گويند ما به قول خود عمل نكرديم . (418)
از علايم ديگر آنان اين است كه با اهل نوع و اشباه و امثال خود كه طمع دنيوى به آنها ندارند و آنها را خار طريق ترقى خود مى پندارند تكبر مى كنند و ترفع بر آنها مى نمايند؛ و آنها را حتى الامكان عملا و قولا تحقير مى كنند، زيرا بيم آن دارند كه اگر شريكى براى آنها پيدا شود از اعتبارات آنها كاسته شود .
مشكلترين امور و سختترين چيزها ديندارى است در لباس اهل علم و زهد و تقوا، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه . از اين جهت است كه اگر كسى در اين طبقه به وظايف خود عمل كند و با اخلاص نيت وارد اين مرحله شود و گليم خود را از آب بيرون كشد و پس از اصلاح خود به اصلاح ديگران پردازد و نگهدارى از ايتام آل رسول نمايد، چنين شخصى از زمره مقربين و سابقين به شمار آيد . چنانكه حضرت صادق عليه السلام در خصوص چهار نفر حواريين حضرت باقر عليه السلام چنين تعبير فرمود:
زرارة ، و محمد بن مسلم ، و اءبوبصير، و بريد، من الذين قال الله تعالى : و السابقون السابقونَ اولئك المقربون . (419)
احاديث در اين مقوله بسيار است و فضيلت اهل علم بيش از آن است كه در حوصله بيان آيد .
و اگر خداى نخواسته از طريق خلوص بركنار شد و راه باطل پيش گرفت از علماء سوء، كه بدترين خلق الله هستند و درباره آنها احاديث سخت و تعبيرات غريب وارد شده است ، به شمار آيد . بايد اهل علم و طلاب اين راه پرخطر اول چيزى را كه در نظر گيرند اين باشد كه اصلاح خود كنند در خلال تحصيل . و آن را حتى الامكان بر جميع امور مقدم شمارند كه از تمام واجبات عقيله و فرائض شرعيه واجبتر و سختتر همين امر است .
هان اى طالبان علوم و كمالات و معارف ، از خواب برخيزيد و بدانيد كه حجت خداوند بر شما تمامتر است و خداى تعالى از شما بيشتر بازخواست فرمايد، و ميزان اعمال و علوم شما با ميزان ساير بندگان خيلى فرق دارد، و صراط شما باريكتر و دقيقتر است ، و مناقشه در حساب شما بيشتر شود . واى به حال طالب علمى كه علوم در قلب او كدورت و ظلمت آورد؛ چنانكه ما در خود مى بينيم كه اگر چند مفهومى ناقص و پاره اى اصطلاحات بى حاصل تحصيل نموديم ، از طريق حق بازمانديم و شيطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما را از طريق انسانيت و هدايت متصرف كردند،
و حجاب بزرگ ما همين مفاهيم بى سر و پا شد؛ و چاره اى نيست جز پناه ذات مقدس حق تعالى .
بارالها، ما معترف به تقصير و مقر به گناهيم ، نه قدمى در راه رضاى تو برداشتيم و نه عبادتى و اطاعتى از روى اخلاص به جا آورديم ، تو خود با لطف عميم و رحمت واسعه با ما رفتار فرما؛ و چنانكه در اين دنيا ستر عيوب ما فرمودى ، در آن عالم نيز بفرما كه در آنجا نيازمندتريم به ستر و غفران .
در اين مقام نيز لازم است آن نكته را كه ذيل فقره اولاى حديث شريف ذكر شد تذكر دهم كه ذيل اين فقره حضرت مى فرمايد: فاءعمى الله على هذا خبره و قطع من آثار العلماء اءثره و اين نيز چه اخبار باشد چه دعا واقع شدنى است . انسان بايد خيلى برحذر باشد از اين عماى بصيرت و كورى باطنى كه منشاء جميع شقاوتها و ظلمتها و سرچشمه تمام بدبختيها همين نابينايى قلب و كورى دل است . و همچنين محو شدن آثار از آثار علما و از كرامات و عطيات آنها محروم ماندن ، علاوه بر خود حرمان ، ننگ و رسوايى اش در محضر خاصان درگاه حق در روز قيامت بيش از آن است كه به تصور ما در آيد .
فصل سوم : نشانه هاى صاحبان عقل و فقه
براى صاحب فقه و عقل ، يعنى آنان كه غايت تحصيل آنها فقه در دين و ادراك حقايق است ، نيز آثار و علائمى است كه عمده آنها را بيان فرمودند:
يكى آنكه به واسطه علم در قلب آنها حزن و اندوه و انكسار وارد شود . و ناچار اين انكسار و حزن براى امور زائله دنيه دنيويه نيست ؛ بلكه از خوف مرجع و ترس از قصور وظايف عبوديت است . اين انكسار و حزن علاوه بر آنكه خود قلب را نورانى مى كند و صفا مى دهد، مبداء اصلاح نفس و منشاء قيام به وظايف عبوديت و بندگى مى شود . و نور علم آرام از دل صاحبش ‍ ببرد و دل او را به حق و دار كرامت او آشنا كند؛ و از مناجات حق تعالى لذتها برد، و شبها را به بيدارى گذراند و قيام به وظيفه بندگى كند . چنانكه فرمايد: قد تحنك فى برنسه ، و قام الليل فى حندسه ، كه جمله اول چنين نمايد كه كنايه از لزوم عبادت باشد .
و از علائم اين عالم ربانى آن است كه با آنكه كاملا قيام به عبوديت كند، باز ترسناك باشد؛ و نور علم او را هدايت كند به اينكه هر چه قيام به وظايف كنى باز قاصر و مقصرى و از عهده شكر نعمت و حقيقت عبادت برنيايى . پس قلبش مملو از خشيت و خوف شود؛ و حق درباره آنها فرموده است : انما يخشى الله من عباده العلما (420) نور علم خشيت و حزن آورد؛
و صاحب آن با آنكه اقبال به شاءن خود در صلاح نفس دارد، از خوف مرجع آرام نگيرد، و اصلاح خود را از خدا طلب كند، و از اشتغال به غير حق بيمناك ، و از اهل زمان خود گريزان باشد و بيم آن داشته باشد كه مبادا آنها او را از طريق الى الله و سفر به عالم آخرت باز دارند، و دنيا و لذايذ آن را به او جلوه دهند . پس ، حق تعالى چنين شخصى را تاءييد فرمايد و اركان و جودش را محكم نمايد و امان به او در روز رستاخيز عنايت فرمايد . فياليتنا كنا معهم فنفوز فوزا عظيما . و الحمدالله اءولا و آخرا، و صلى الله على محمد و آله الطاهرين