اخلاق معاشرت‏

جواد محدثى

- ۵ -


خير النس من انتفع به الناس ؛(148)
بهترين مردم كسى است كه مردم از او سود و بهره ببرند.
درسى از امام سجاد (عليه السلام )
شـايـد از درخـشـان تـريـن فـصـلهـاى زنـدگـانى هريك از پيشوايان دين ، رسيدگى به مـحرومان و زدودن نياز نيازمندان بوده است ، درسى كه از پيامبر خدا آموخته و رهنمودى كه از دين به ارث برده اند. راستى ... ملاك در خير بودن آدمى به چيست ؟ هر چه بيشتر سود رسانى به خلايق ! و گره گشايى از كار مردم ، به قدر توان .
روايـت اسـت كـه امام زين العابدين (عليه السلام ) از راهى كه مى گذشت ، هرگاه در ميان جاده به كلوخى برمى خورد، از مركب خويش ‍ پياده مى شد و آن را با دست خود از وسط راه برمى داشت ، آنگاه سوار شده ، به راه خود ادامه مى داد:
لقـد كـان عـلى بـن الحـسـيـن يـمـر عـلى المـدرة فـى وسـط الطـريـق فينزل عن دابته حتى ينحيها بيده عن الطريق(149)
سيره نورانى و سازنده يعنى اين !
زدودن موانع راه ، پر كردن چاله هاى خيابانها، رفع سد معبرها و دهها كار خدماتى ديگر، كـارهـاى شـايـسته اى است كه زيبنده رفتار اجتماعى يك مسلمان است . چه خوش سروده است ابن يمين :
سود دنيا و دين اگر خواهى   مايه هر دوشان نكوكارى است
راحت بندگان حق جستن   عين تقوا و زهد و ديندارى است
گر در خلد را كليدى هست   بيش بخشيدن و كم آزارى است
و به گفته حافظ شيرازى :
دايم گل اين بستان ، شاداب نمى ماند   درياب ضعيفان را در وقت توانايى
خرج مال و آبرو
سرمايه و دارايى ، تنها پول و انـدوخـتـه مـالى نـيـسـت ، گـاهـى نـفـوظ و اعـتـبـار، بـيـش از ثـروت و پول مى ارزد.
كـمك به ديگران هم تنها خرج پول و مصرف مال نيست . كسى هم كه تهيدست ، اما آبرومند اسـت ، مـى تـوانـد از وجـهـه و آبـرويـش ‍ سـرمايه بگذارد و آن را در راه ديگران به كار اندازد.
اگـر خـودتـان هـم كـاره اى نـيـسـتـيـد، ولى مـى تـوانـيـد نـيـازى را بـه كـارگـشـايـان مـنـتـقـل كـنـيـد، خـود ايـن كـار هـم عـبـادت اسـت و هـم خدمت . نقش ‍ راهنما و واسطه داشتن براى حل مشكلات ، مشاركت در پاداش آن خدمت است .
اگر خودتان مقصد نيستيد، مى توانيد فلش و راهنما به سوى مقصد باشيد.
نـگـذاريـد وجـودتـان بـن بست باشد، يا سراب ، كه ديگران به فريب يا اميد، نزد شما آيـنـد، يـا وقـتـى به شما برسند، به وجود عايقى برخورد كنند. وجودتان را هادى كنيد، به سوى خدمتها و خدمتگزاران .
در حديثى از پيشواى ششم حضرت صادق (عليه السلام ) چنين آمده است :
بـه خـدا و مـحـمـد و عـلى ايـمـان نياورده است كسى كه هرگاه برادر دينى اش براى رفع نيازى به او مراجعه مى كند، با چهره اى خندان با او برخورد نكند. اگر رفع حاجتش به دست او است ، بايد به انجام آن بشتابد و اگر كار از دست او بيرون است ، سراغ ديگرى رود و از طريق ديگران ، مشكل او را حل كند. اما متن اين حديث شريف :
ما آمن بالله و لا بعلى من اذا اتاه اخوه المومن فى حاجة لم يضحك فى وجهه ، فان كانت حـاجـتـه عـنـده سـارع الى قـضـاءهـا و ان لم يـكـن عـنـده تـكـلف مـن عند غيره حتى يقضيها له .(150)
مى بينيد كه اين كوشش براى رفع مشكل برادر ايمانى ، هم شرط اسلام است و هم ولايت ! ايمان به خدا و رسول و ولايت ، با اين روحيه و خصلت شناخته مى شود.
برخى دلال و كار چاق كن فساد و گناه و نيرنگ و حقه بازى اند. آنان فرزندان شيطان و شاگردان ابليس به شمار مى آيند.
بـعـضـى هـم واسـطـه خير و شفيع حسنات اند. دلالى و كارچاق كنى در انور خير و كارهاى صـالح و خـداپـسـنـد، از بـزرگـتـريـن تـوفـيـقـات الهـى اسـت كـه شـامل بندگان ويژه اش مى شود. اگر نيازمندى براى كارى سراغ ما آمد، فورى رد نكنيم ، اگر از خودمان كارى ساخته نيست ، به كسى ، جايى ، مؤ سسه اى ، اداره اى و... معرفى و راهنمايى كنيم كه چاره كارش با آنجا است .
صدقه ، اما بى پول
بـا شـنـيـدن كـلمـه صدقه ، ذهنها فورى سراغ كمك مالى به تهيدستان يا انداختن سكه و اسكناسى در صندوق صدقات و امثال آن مى رود.
ولى ... اين ، تنها شكلهاى عملى صدقه نيست .
مى توان اهل صدقه بود، بى آنكه پول خرج كرد. البته كمكهاى مالى ، جاى خاصى دارد كـه در هـر حـال و هـرجـا خوب است . اما مهم ، توجه به وسعت نيكى است . باز هم از گفتار پيشوايان الهام بگيريم .
از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: هـر مـسـلمـان هـر روز بـايـد صـدقـه اى بـدهـد ان عـلى كل مسلم فى كل يوم صدقة .
وقتى پيامبر چنين فرمود، برخى از اصحاب ، با شگفتى پرسيدند:
- يا رسول الله ! چه كسى طاقت و توان اين كار را دارد؟
حضرت براى رفع ابهام و توضيح بيشتر، و براى اينكه صدقه را تنها در انفاق مالى خلاصه نكنند، فرمود:
برطرف كردن عوامل اذيت از راه مردم ، صدقه است ،
راهنمايى كردن جاهل به راه ، صدقه است ،
عيادت كردن بيمار، صدقه است ،
امر به معروف كردن تو، صدقه است ،
نهى از منكر كردنت صدقه است .
و... پاسخ سلام دادن نيز صدقه است !...
شگفتا كه چه وسعتى دارد نيكى و احسان ! و چه آسان است ذخيره سازى عملى صالح براى آن روز نياز و احتياج ! كلام رسول ! چنين بود:
امـاطـتـك الاذى عـن الطـريـق صـدقـة ، و ارشـادك الجاهل الى الطريق صدقة ، و عيادتك المريض صدقة ، و امرك بالمعروف صدقة و نهيك عن المنكر صدقة و ردك السلام صدقة .(151)
ايثار
كلمه اى زيباست ، فضيلتى بزرگ است ، اما عملى است بسيار دشوار!
گـذشـتـن از خـود و مـقـدم داشـتـن ديـگـران ، شـجـاعـتـى بـزرگ مـى طـلبـد و ايـن عمل قهرمانانه ، جز از روحهاى بزرگ و پاك ، سر نمى زند، چه ايثار مالى ، چه جانى !
خودمحورى ، سد راه ايثار است .
تـعـلقـات و وابـسـتـگـى هـم ، آفـتـى خـطـرنـاك بـراى رشـد خـصـلتـهـاى كمال گراست .
بـرادرى در سـايـه ايـثـار معنى مى يابد. ايثارگر، كسى است كه در عين نياز، ديگرى را بـر خـود مـقـدم مـى دارد و در عـيـن خـسـتـگى ، كارهاى سخت و دشوار را بر عهده مى گيرد و فـداكـارانـه بـه خـاطـر خـدا، بـه نـفع مردم از حق شخصى خويش مى گذرد. ايثارگرى ، وارستگى از وابستگيهاست . در رابطه هاى مالى با ديگران نيز چنين است . كسى كه شادى خـود را بـه قـيـمـت انـدوه ديگران به دست مى آورد مسلمان نيست و آنكه راحت خود را با رنج ديگران مى طلبد، انسان نيست .
اگـر در جـمـع مـومـنان ، روحيه ايثارگرى برادرانه باشد، تا آنجايى كه جيبها و منافع يـكـى بـاشـد، نـه تـنـهـا اصـطـكاك منافع پيش نمى آيد و نه تنها كلاه گذارى بر سر ديـگران در انديشه ها نمى گذرد، بلكه روحيه سختى پذيرى براى رفاه ديگران رواج مـى يـابد، كارى كه خداپسندانه است . ايثارگر، چون رضاى خدا را به دست مى آورد، از عمق جان خشنود مى شود.
اوج صـفـا و گـذشـت ، در آن اسـت كـه بـرادرى را بـه مـرز يـگانگى برسانند؛ وحدت در خواسته ، وحدت در محبت ، وحدت در منفعت .
امام سجاد (عليه السلام ) به مردى فرمود:
آيـا بـه ايـن مـرحله رسيده ايد كه يكى از شما دست در جيب ديگرى كند و آنچه را نياز دارد بردارد، بى آنكه اجازه بگيرد؟
گفت : نه .
فرمود: پس هنوز برادر برادر نيستيد!
هـل يـدخـل احـدكـم يـده فـى كـم اخـيـه و كـيـسـه فـيـاءخـذ مـا يـريـد مـن غـيـر اذن ؟ قال : لا. قال : فلستم باخوان .(152)
و براستى كه چه مرز دشوارى ! ولى برادرى ، اين دشواريها را آسان مى سازد.
البـتـه بـى اجـازه دسـت در جـيـب و كيف كسى كردن ، هم حرام است ، هم خلاف ادب ، ليكن در حـديـث ياد شده ، منظور آن است كه صفا و برادرى و يكرنگى و اخوت دو برادر دينى به حـدى بـرسـد كـه جـيـب مـن و تـو بـا هـم نـداشـتـه بـاشـنـد و حـتـى در اسـتـفـاده از اموال يكديگر، محتاج به اجازه گرفتن نباشند، يعنى اوج برادرى و ايثار!
روحـيـه هـاى سـرشـار از ايـثـار، خـدمـتـگـزارى ، كـارگـشـايـى ، مـايـه گـذاشـتـن از مـال و آبـرو، ارزشـى فـوق تـصـور دارد و اگر بر زندگيها و معاشرتها سايه گستر شود، بهشت را در همين دنيا هم مى توان ديد.
13 - رازدارى
حرمت راز
راز، بـه اقـتـضاى حرمتش بايد پنهان و پوشيده بماند وگرنه راز نمى شد. در اين هيچ ترديدى نيست .
گفته اند: غلامى طبق سرپوشيده اى بر سر داشت و خاموش و بى صدا در راهى مى رفت . يـكـى از افـراد، در راه بـه او بـرخـورد و پرسيد: در اين طبق چيست ؟ غلام چيزى نگفت . آن شخص به اسرار پرسيد تا بداند زير آن سرپوشى كه روى طبق كشيده اند چيست ؟ غلام گفت : فلانى ! اگر قرار بود كه همه افراد بدانند در طبق چيست ، ديگر سرپوشى روى آن نمى كشيدند!
رازهاى درونى افراد نيز همين گونه است . اگر آن را به اين و آن بگوييد، از راز بودن ، مى افتد.
بـا مـردم بـيـگـانـه مـگـو راز دل خـويـش   بـيـگـانـه ، دل راز نگهدار ندارد
راز فاش شده ، مثل يك زندانى گريخته از محبس است كه باز گرداندنش به بازداشتگاه بسيار دشوار است .
تـيـرى كـه از كمان رها گشت و گلوله اى كه از سلاح شليك شد، ديگر به كمان و سلاح بـرنـمـى گـردد. راز، هـمـان زنـدانـى اسـت ، همان تير و گلوله است و دهان ، و سينه تو، هـمـچـون زنـدان . مـانـنـد چـله كـمان و مانند خشاب اسلحه ، تا وقتى كه رها نشده ، مصون و پـنـهان است . همين كه از چنگت گريخت و از تفنگت شليك گشت ، ديگر از اختيار تو بيرون رفته است . اگر تا آن لحظه ، راز در گروگان تو بود، اينك تو در گرو آنى .
به تعبير زيباى اميرالمومنين (عليه السلام ):
سرك اسيرك ، فان افشيته صرت اسيره ؛(153)
راز تو اسير توست ، اگر آشكارش ساختى ، تو اسير آن شده اى .
به قول سعدى :
خامشى به كه ضمير دل خويش   به كسى گويى و گويى كه : مگوى
اى سـليـم ! آب ز سـر چـشـمـه بـبـنـد   كـه چـو پـر شـد، نـتـوان بـسـتـن جـوى(154)
پـس آنـچـه زمـينه برخى كدورتها و گله ها ميان افراد مى شود، گاهى زمينه اش دست خود صاحب سر است كه نمى تواند رازدار خويش ‍ باشد. راز راحتى به دوستان هم نبايد گفت ، اگر واقعا راز است و پنهان بودنش حتمى ! چرا كه همان دوستان صميمى تو هم دوستان صـمـيـمـى ديـگرى دارند. همان افراد مورد اعتماد هم به كسان ديگرى اعتماد دارند، آنان هم بـه هـمـه كـس نـمـى گـويـنـد، ولى بـه بـعـضـى چـطـور؟ شـايـد! بـاز هـم بـه قول شاعر شيراز، سعدى حكيم :
رازى كـه پـنـهـان خـواهـى ، بـا كسى در ميان منه ، اگر چه دوست مخلص باشد، كه مر آن دوست را دوستان مخلص باشد(155)!
نـگهبانان راز، هر چه كمتر باشند، محفوظتر است . برخلاف نگهدارى از چيزهاى ديگر كه زيـادى نـگـهـبانان ، آن را سالمتر نگاه مى دارد. اسرار، هر چه صندوقهاى متعددتر داشته بـاشـنـد، نـاامـن تـر و در مـعـرض فـاش شـدن اسـت . كل سر جاوز الاءثنين شاع ؛
هر رازى كه از دو نفر فراتر رفت پخش خواهد شد.
كدام راز؟
عـلاوه بـر رازهـاى خـودتان ، اسرار مردم نيز همان حكم را دارد. همان طور كه بايد ظرفيت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آن را پيش ديگران نگويى ، رازى را هم كه كسى بـا تـو در مـيـان گـذاشـتـه ، يـا از اسرارى به نحوى آگاه شده اى ، بايد نگهبان و امين بـاشـى . قـدرت رازدارى و ظـرفـيـت حـفـظ اسـرار را هـم بـايـد نـسبت به آنچه به خود و زندگيت مربوط است داشته باشى ، هم نسبت به ديگرانم و اسرارشان .
افـشـاى اسـرار، نـشـانـه ضـعـف نـفـس و سـسـتـى اراده اسـت . بـه عـكـس ، كـتـمـان راز دليـل قـوت روح و كـرامـت نـفـس اسـت و ظرفيت شايسته و بايسته يك انسان را مى رساند. نگهبانى از راز مردم و راز نظام هم از تكاليف اجتماعى است .
حفظ لسان و كنترل زبان در مباحث اخلاقى و روايات ، جايگاه مهمى دارد و به موضوعاتى چـون : دروغ ، غـيـبـت ، افـتراء، لغو و بهتان و در بخشى هم به رازدارى مربوط مى شود. كـسـى كـه نتواند رازدار مردم باشد، گرفتار يك رذيله اخلاقى و معاشرتى است و بايد در رفع آن بكوشد. تقوا و تمرين مى تواند راهى مناسب به شمار آيد.
اسرار مردم
چه بسا انسان از بعضى اسرار ديگران آگاه شود، اما بايد امين مردم بود و آبرويشان را نريخت و برايشان مشكل پديد نياورد.
حـفـظ اسـرار را بـايـد از خـدا آمـوخـت . خـداونـد بـيـش و پـيـش از هـر كـس ، از اعـمـال و حالات و رفتار و عيوب و گناهان بندگانش باخبر است ، اما... حلم و بردبارى و پـرده پـوشـى و راز دارى او بـيـش از همه است . اگر خداوند، كارهاى پرده پوشى و راز دارى او بـيـش از هـمـه است . اگر خداوند، كارهاى پشت پرده و پنهانى بندگانش را افشا كـنـد، آيـا كـسـى بـا كـسـى دوسـت مى شود؟ اگر خداوند، آن كارهاى ديگر مردم را رو كند، بـراى چـه كـسـى آبـرو و حـيـثـيـتى باقى مى ماند؟ خداوند، كريم است و آبرودارى و خطا پـوشـى مـى كـنـد و زشـتـكاريهاى پنهانى مردم را فاش نمى سازد، وگرنه كيست كه در بـرابـر افـشـاگـريـهـايـش بـتـوانـد تـاب آورد؟ ايـن هـمـان اسـت كـه در دعـاى كميل مى خوانيم : و لا تفضحنى بخفى ما اطلعت عليه من سرى ...
بارى ... امانت ، تنها در باز پس دادن فرش همسايه يا مراقبت از گلدانهاى او نيست . آبرو از هـر سـرمـايـه اى بـالاتـر اسـت و با رازدارى مى توان آبرودارى كرد. كسى كه از عيب پـنـهـان و راز مـخـفـى كـسـى مطلع مى شود و آن را در بوق و كرنا مى كند، گناهكار است و مديون حق مردم . تعجب است كه گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانواده ها زبان به زبان نقل مى شود و صغير و كبير از آن آگاهند!
حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) در حديثى فرموده است : مومن ، هرگز مومن راستين نخواهد بود مگر آنكه سه خصلت داشته باشد: سنتى از پروردگار، سنتى از پيامبر و سنتى از ولى خـدا. آنـگـاه سـنـت و روشـى را كـه مـومن بايد از خدا آموخته و به كار بندد، رازدارى معرفى مى كند: و اما السنة من ربه كتمان سره .(156)
اگـر حـرفـى را از كـسـى شـنـيـدى كـه راضـى بـه نقل آن براى ديگرى نبود، نقل آن گناه است . اگر بيان يك راز، آبروى خانواده اى را به خطر اندازد، فرداى قيامت مسؤ وليت دارد و پاسخ گفتن به آن بسيار دشوار است .
چرا غيبت حرام است و زشت ترين معصيت ؟ چون خمير مايه اش همان افشاى اسرار و بديها و مـعـايب ديگران است . مگر آبروى رفته را مى توان دوباره باز گرداند و مگر آب ريخته را مى توان جمع كرد؟
اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى ، چه نيازى و لزومى به طرح و افشاى آن ؟
اگر در كسى نقطه ضعفى سراغ دارى ، با كدام حجت شرعى و مستمسك دينى آن را فاش و پخش و بازگو مى كنى ؟
مگر مى توان هر چه را دانست ، گفت ؟
مگر گفتن هر راستى واجب است ؟
اسرار نظام
بـرخـى از اسـرار، بـه يـك نظام و حكومت يا تشكيلات مربوط مى شود كه بايد محفوظ و مـكـتـوم بـمـانـد. اسـرارى كـه مهمتر و حياتى تر از رازهاى شخصى يك فرد است و فاش شدنش براى دشمن ، ضررهاى جبران ناپذيرى براى خودى در پى دارد.
هـمـان طـور كـه خـراب بـودن قـفـل در خـانه تان را نبايد ديگران بدانند، و همان سان كه نـابـسـامـانـى اوضـاع داخلى زندگى شما، نبايد به ملاء عام و بر سر زبان مردم كشيده شود، اوضاع درونى يك نظام نيز جنبه راز محرمانه پيدا مى كند و برخى اطلاعات مربوط بـه امور نظامى و سياسى و اقتصادى و حتى فرهنگى ، جزء اسرارى مى شود كه از چشم و گوش دشمنان بايد پوشيده بماند.
عـمـليـات مـوفـق در جـبـهـه ، مـديـون رازدارى در حـد اعـلاسـت . رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در جنگها از اين شيوه بهره مى گرفت و نقشه جنگ و برنامه عمليات و گاهى هدف حركت نظامى و اعزام نيرو و نفرات را پنهان مى داشت . در تـاريـخ اسـلام ، چـه ضـربـه هـايـى كـه بـه جـنـاح حـق ، از طـريـق سـهـل انـگـارى حـق پـرسـتـان خـورده اسـت ! در نـهـضـت مـسـلم بـن عـقـيـل در كـوفـه ، مـگـر جـاسـوس ابـن زيـاد بـه نـام مـعـقـل نـبـود كـه بـا شيوه اى مزوّرانه اعتماد مسلم بن عوسجه را جلب كرد و از مخفيگاه مسلم آگاه شد و كار به دستگيرى و شهادت هانى و سپس مسلم انجاميد؟ مگر مى توان به هر كس كـه چـهـره اى انـقـلابـى و خـودى از خـود ارايـه داد، بـه ايـن زودى اعـتـمـاد كـرد و سـفـره دل را پـيـش او گـسـتـرد؟ يـا مگر از پشت تلفن رو است كه انسان هر چه را بگويد؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مى شود؟ و خويشتن دارى و كف نفس و حفظ زبان به كجا مى رود؟
چه حكيمانه است اين سخن امام صادق (عليه السلام ):
لا تـطـلع صـديـقـك مـن سرك الا على مالو اطلعت عليه عدوك لم يضرك فان الصديق قد يكون عدوا يوما ما؛(157)
دوسـت خـود را از اسـرار خـود، بـه اندازه و حدى مطلع ساز كه اگر آن اندازه را به دشمن بگويى نتواند به تو زيان برساند، چرا كه گاهى دوست ، ممكن است روزى دشمن شود!
اين كلام امام معصوم ، چه زيبا در كلام سعدى انعكاس يافته است كه :
... هـر آن سـرى كـه دارى ، بـا دوسـت در مـيـان مـنـه ، چـه مـى دانـى ؟ كـه وقـتـى دشـمـن گردد!(158)
انگيزه فاش ساختن راز
در حـكمتهاى بلند بزرگان آمده است : صدور الاحرار، قبور الاسرار. سينه هاى آزادمردان ، گـور رازهـاسـت ، بـايـد دلى پاك و ايمانى محكم و اراده اى استوار داشت ، تا به افشاى راز ايـن و آن نـپـرداخـت . اگـر انسان بتواند هر چه كمتر از اسرار مردم مطلع باشد، بهتر است و احتمال فاش كردن آن هم كمتر.
راهها و مسيرهايى كه انسان را در جريان اطلاعات و اسرار قرار مى دهد، اينهاست :
1 - پـرحـرفـى . از لا بـه لاى پـرحـرفيهاى انسان ، بسيارى از اسرار مگو از زبان مى پرد. درمانش نيز كم حرفى است .
2 - خـودنـمـايى . اين خصيصه ، بيشترين ضربه ها را مى زند. يعنى وانمود كردن اينكه انـسـان در جـريـان اسـت و بـا ((بـالاهـا ارتـبـاط دارد و اخـبـار دسـت اول را مى داند يا آدم مهمى است ، سبب مى شود خيلى از اسرار را (چه شخصى و چه مربوط به نظام ) باز بگويد.
3 - دوسـتـى . آنـان كه روى رفاقت و صميميت ، اسرار محرمانه را مى گويند و به عواقب آن بى توجهند، گاهى دوستانه دشمنى مى كنند!
4 - وسايل ارتباط جمعى . گاهى آنچه از طريق رسانه ها، بى سيم ، تلفن ، جرايد، عكس و فـيـلم ، نـامـه حـرفـهـاى عـادى مـردم كـوچـه و بـازار و در مـجـالس و محافل مطرح مى شود، رازها را فاش مى سازد. و... برخى علتها و راههاى ديگر.
ولى بـايـد تـوجـه داشـت كـه راز، هـمچون شريان حياتى تو و جامعه و انقلاب تو است . پـاسـدارى از آن هـم بـر عهده تو است . چه ژرف و زيباست اين كلام حضرت صادق (عليه السلام ):
سرك من دمك فلا يجرين من غير اوداجك ؛(159)
راز تو از خون تو است ، پس نبايد جز در رگهاى خودت جارى شود!
و مـگـر خـون ، عـامـل بـقـاى انـسـان نـيست ؟ و اگر خون از بدن برود، جان هم پر مى كشد. اسرار هم همين حكم را دارد.
گفتن هر سخنى در هر جا   نبود شيوه مردان خدا
هر سخن ، جا و مقامى دارد   مرد حق ، حفظ كلامى دارد
حاصل كار دهد باد فنا   گفتن هر سخنى در هر جا
بـارى ... بايد زبان را در حفظ راز، يارى كرد. راز، امانت است . در حفظ آن بايد كوشيد. چه بسا اختلافها و كدورتهايى كه ريشه در افشاى اسرار اين و آن دارد.
14 - ادب
از قـيـمـتـى تـريـن سـرمـايه ها و ميراثهاى حيات آدمى ادب است ، حتى بالاتر از ثروت و سرمايه است (ادب مرد، به ز دولت اوست ).
در برخوردها چيزى به زيبايى و جذابيت ادب نمى رسد. بايد آن را آموخت ، به كار بست تـا روابـطـى سـالم و احـتـرام آمـيـز و پـايـدار مـيـان افـراد، حـاكـم شـود، امـا هـمـيـن واژه مـتداول و مشهور، گاهى تعريفى ناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد، از اين رو مناسب است كه بـر مـفـهـوم و جـايگاه و شرايط آن ، تاملى مجدد داشته باشيم و بدانيم كه براستى ادب چيست ؟
ادب چيست ؟
ايـن صفت كه سرمايه ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادر و مربى است بر چه پايه هايى استوار است ؟ آيا يك خصلت درونى است ؟ آيا رفتارى اجتماعى است يا حالتى روحى ؟ رمز اينكه انسان از افراد مؤ دب خوشش مى آيد چيست ؟
وقـتـى سـخـن از ادب بـه ميان مى آيد، نوعى رفتار خاص و سنجيده با افراد پيرامون (از كـوچـك و بـزرگ و آشـنـا و بـيـگـانه ) در نظر مى آيد. اين رفتار كه از تربيت شايسته نـشـاءت مـى گـيـرد، بـه نـحـوه سـخـن گـفـتـن ، راه رفـتـن ، مـعاشرت ، نگاه ، درخواست ، سئوال ، جواب و... مربوط مى شود.
ادب ، هنرى آموختنى است . مى توان گفت : ادب ، تربيت شايسته است ، خواه مربى ، پدر و مادر باشد، يا استاد و مربى .
امـام صـادق (عـليه السلام ) فرمود: پدرم مرا به سه نكته ادب كرد... فرمود: هر كس با رفيق بد همنشينى كند، سالم نمى ماند و هركس كه مراقب و مقيد به گفتارش نباشد پشيمان مـى گـردد و هـركـس بـه جـاهـاى بد، رفت و آمد كند متهم مى شود: ادبنى ابى بثلاث ... قـال لى : يـا بـنـى ! مـن يـصـحـب صـاحـب السـوء لا يـسـلم و مـن لا يـقـيد الفاظه يندم و من يدخل مداخل السوء يتهم(160)
آنچه در اين حديث مطرح است ، ضابطه داشتن دوستى و گفتار و معاشرت است . دوست دارى بـا تـو چگونه رفتار كنند؟ مگر نه اينكه مى خواهى تو را با احترام ياد كنند؟ خوبيهايت را بگويند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نه اينكه از توهين و تحقير و استهزاى ديگران نسبت به خودت ناراحت و رنجيده مى شوى ؟ مگر نه اينكه دوست دارى در جمع مردم ، مورد تكريم و تشويق و توجه قرار گيرى ؟
يـكـى از نـكـات مـهـم مربوط به معاشرت ، آن است كه آنچه را درباره خود نمى پسندى ، دربـاره ديـگـران هـم روا نـدانى و آنچه نسبت به خويش دوست مى دارى ، براى ديگران هم بخواهى و آنچه را در كار ديگران زشت مى شمارى ، براى خود نيز زشت بدانى . اگر از كـارهاى ناپسند ديگران انتقاد مى كنى ، همان كارها و صفات در تو نباشد. اين نوعى خود ادب كردن است و كسى به اين موهبت دست مى يابد كه از فرزانگى و هوشيارى و عقلانيتى تيز و بصير برخوردار باشد. به فرموده حضرت امير (عليه السلام ):
كفاك ادبا لنفسك اجتناب تكرهه من غيرك ؛(161)
در ادب كـردن تـو نـسـبـت بـه خـويشتن ، همين تو را بس كه آنچه را از ديگرى ناپسند مى بينى از آن پرهيز كنى .
هـركس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است . بى ادبى ، نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پايمال كردن حد و حريم در برخوردهاست . اين سخن بلند علوى را هم در اين زمينه بخوانيم كه فرمود:
افضل الادب ان يقف الانسان على حده و لا يتعدى قدره ؛(162)
بـرتـريـن ادب ، آن اسـت كـه انـسان بر سر حد و مرز و اندازه خويش بايستد و از حد خود فراتر نرود.
ادب ، به خودى خود يك ارزش اخلاقى و اجتماعى است و ارزش آفرين ، هم براى فرزندان ، هم براى اولياء كه تربيت كننده آنانند. ادب در هركه و هر كجا باشد، هاله اى از محبت و مـجذوبيت را بر گرد خود پديد مى آورد و انسان با ادب را عزيز و دوست داشتنى مى كند. ادب ، خودش يك سرمايه است و هر سرمايه اى بدون آن بى بهاست . مدالى است بر سينه صاحبش كه چشمها و دلها را خيره و فريفته مى سازد.
آراستگى هر چيزى به چيزى است .
آن گونه كه علم ، با حلم آراسته مى گردد،
و شجاعت ، باگذشت و عفو زينت مى يابد،
و ثروت ، با انفاق و بخشش ، ارزش پيدا مى كند،
حـسـب و نـسـب هـم بـا ادب ، ارج مـى يابد. شرافت نسبت و اعتبار خانوادگى و آبرو و وجهه اجـتـماع ، بدون داشتن ادب ، آرايشى سطحى بر چهره اى زشت است . اين سخن حضرت على (عليه السلام ) است كه :
لا شرف مع سوء الادب ؛(163)
با بى ادبى ، هيچ شرافتى نيست .
كـسى كه بى اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مى يابد. ادب ، حـتـى نـسـب و تـبار نامناسب را هم مى پوشاند. كلام اميرالمومنين (عليه السلام ) چنين است :
حسن الادب يستر قبيح النسب .(164)
نشانه ها و جلوه ها
هـر يـك از ادب و بـى ادبـى نشانهايى دارد. شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهاى بى ادبـى مـيـسر نمى گردد. اين نمودها و نشانه ها و علايم ، هم در گفتار نمايان است ، هم در رفتار و برخورد.
اگـر عـاقـلانـه زيـسـتن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است . بى خردى ، گـفـتـار زشـت ، بـددهـانـى ، تند خويى ، زشت گويى ، دشنام و توهين ، سبكسرى و خيره سرى ، لجاجت و عناد و... هم بى ادبى است .
اگر كنترل دوستيها و معاشرتها ادب است ، بى ادبى يعنى رفت و آمد با افراد ناباب و بـى دقـتـى در گزينش دوستان و بى تعهدى در مجالستها و رفاقتها. آنكه زشت گفتار و بـد زبـان اسـت ، بـه تـعـبـير حضرت على (عليه السلام ) از ادب بى بهره است : لا ادب لسيى ء النطق(165).
كـسـى در بـرخـورد بـا افـراد، حـاضـر نـيـست از آنان با عظمت و تكريم ياد كند. مدام به اسـتـهـزاء ديگران و غيبت آنان مشغول است ، آنكه ياوه ديگران را با ياوه و دشنامشان را با دشـنـامـى زشـت تـر پـاسـخ مـى دهـد، آنـكـه در مـجـالس و مـحـافـل و صـفـهـا، رعـايـت حق ديگران و نظم و مقررات و سكوت و نوبت را نمى كند، آنكه حـاضـر نـيـست به حرف ديگران گوش دهد، كسى كه در گفتگو و بحث ، داد مى زند، گلو پـاره مـى كـنـد و جـانـب انصاف و حق را مراعات نمى كند، آنكه ... اينها همه نشانه هايى از فقدان ادب است .
از آن سـو، مـراعـات آداب در خـوردن ، آشـامـيـدن ، لبـاس پـوشـيـدن يـا لخـت بـودن ، خـلال كـردن ، دهـن دره ، سـرفه ، عطسه و... نشان ادب است . بى ادبى ، بى اعتنايى به حقوق و شخصيت انسانهاست . اگر كسى هنگام عطسه ، آب دهان به سفره و صورت بيفكند، يا به طرز مشمئز كننده اى غذا بخورد، يا به جاى تقديم دو دستىِ نامه و وسيله و ابزار، آن را پـرت كـنـد يـا حتى يك دستى بدهد، يا هنگام مطالعه شما، سر و صدا كند، يا هنگام خلوت ، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورود نگيرد، اينها نمونه هايى از مراعات نكردن ادب اجتماعى است .
جـالب ايـن اسـت كـه اسـلام بـراى هـمـه ايـن مـوارد، دستورالعمل دارد.
تربيت اسلامى و اخلاق مكتبى ، همه دستورها و بايد و نبايدهايش ، ادب آموزى است . كسى كه پايبند تعاليم دين نباشد، از حوزه ادب به وادى بى ادبى پاى نهاده است .
ادب از كه آموزيم ؟
رفـتـار نـيـك ديـگـران ، بـر انسان تاءثير مثبت مى گذارد. اين امرى روشن و طبيعى است . نـاپـسـنـديهاى اخلاقى مردم نيز تاءثير سوء مى گذارد. اين هم عادى است . هنر انسانهاى فرزانه و هوشمند آن است كه از رفتارهاى ناپسند ديگران هم عبرت و درس مى آموزند.
هم نيكان الگوى نيكى اند، هم بدان سرمشق بدى براى غافلان . اما عاقلتر كسى است كه از بديها راه خوبيها را مى آموزد. اين همان حكمت لقمانى است كه از فرزانگى او سرچشمه مى گيرد. به قول سعدى :
لقـمـان را گـفـتـند: ادب از كه آموختى ؟ گفت : از بى ادبان ، كه هرچه از ايشان در نظرم نـاپـسـنـد آمد، از آن فعل پرهيز كردم(166).و اگر جز اين بود، لقمان به لقب حكيم مشهور نمى شد. آرى ... ادب آموختن از بى ادبان . همچنان كه بايد كم حرفى را از وراجان پـر حـرف و بـيـهـوده گوى الهام گرفت . بزرگوارى و كرامت نفس را هم بايد از زشتى كـار تـنـگ نظران و خسيس طبعان فرا گرفت . هيچ كس از زشتى و بدى ، خوشش نمى آيد. پـس چـرا مـا خـود را از آن پـاك نـسـازيـم كـه مـحـبوب شويم ؟ اگر از زشتيهاى ديگران ، آموختيم كه به خوبيها روى آوريم ، استاد اخلاق ما در دوران خودمان نهفته است . اين روش ، شيوه آموخته از امير مومنان (عليه السلام ) است كه فرمود:
اذا راءيت فى غيرك خلقا ذميما فتجنب من نفسك امثاله ؛(167)
هرگاه در ديگرى اخلاق ناپسندى را ديدى ، بپرهيز كه آن گونه رفتار در خودت نباشد!
عـيـسـاى مـسـيح هم همين روش را داشت . از او پرسيدند: چه كسى تو را ادب آموخت ؟ فرمود: كسى مرا ادب نكرد. من ، زشتى جهل را ديدم و از آن پرهيز كردم(168).
از ادب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
رسـول اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) كـه اسـوه ايـمان و الگوى اخلاق و ادب و رفـتـار نـيـكـو اسـت ، خـود را ادب كـرده پـروردگـار دانسته و مى فرمايد: ادبنى ربى فاحسن تاءديبى ؛(169) پروردگارم مرا ادب كرد و نيكو ادب كرد!
سـيـره پـيـامبر، يك كتاب ادب آموزى است . رفتار پيامبر، نمونه عالى اخلاقى و معاشرت والاست . به چند نمونه از ادب برخورد پيامبر با ديگران اشاره مى كنيم :
رسول خدا با هركس روبه رو مى شد، سلام مى داد، هم به كوچك ، هم بزرگ (170).
هـيـچ گـاه پـاى خود را پيش كسى دراز نمى كرد. هنگام نگاه ، به صورت كسى خيره نمى شد، با چشم و ابرو به كسى اشاره نمى كرد، هنگام نشستن ، تكيه نمى داد(171).
وقـتـى بـا مـردم دسـت مـى داد و مـصـافحه مى كرد، هيچ گاه دست خود را عقب نمى كشيد، تا طرف مقابل دست خود را بكشد(172). هيچ خوراكى را مذمت نمى كرد. به هيچ(173) كـس دشـنـام و نـاسـزا نـمـى گفت و سخن ناراحت كننده اى بر زبان نمى آورد و بدى را با بـدى پـاسـخ نمى گفت . زيرانداز خود را به عنوان اكرام ، زير پاى كسى كه خدمتش مى رسـيـد پـهـن مـى كـرد(174). از روز بـعـثـت تـا دم مـرگ ، هـرگـز در حـال تـكـيـه دادن غـذا نـخـورد(175). هـديـه افـراد را (هـر چـنـد انـدك و نـاچـيـز) قـبـول مـى كـرد(176). بـيـشتر اوقات ، رو به قبله مى نشست (177). زانوهايش را پـيـش اشـخـاص ، بـاز نـمـى كـرد و بـيـرون نـمـى آورد. بر تند خويى غريبه ها در سؤ ال و درخـواسـت و سـخـن صـبـر مى كرد. هيچ كس را ملامت و سرزنش نمى كرد و در پى كشف اسرار ديگران نبود(178).
خنده هايش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمى داد(179). بسيار شرمگين و با حيا بود. سـخن كسى را قطع نمى كرد. از جلوى خودش غذا مى خورد. كار افراد را به هر شكلى راه مـى انـداخـت و... بسيارى از فضائل برجسته ديگر كه همه از روحى بلند و اخلاقى والا و ادبى متعالى بود.
ادب در مـعـاشـرت ، مـيزان رشد و شعور انسان است و هر كس به اندازه اى مى ارزد كه ادب دارد. عيار سنجش قيمت انسانى افراد، ادب آنان است .
وقـتـى مـى تـوان بـا ادب ، دلهـا را خـريـد و هنگامى كه ادب داشتن ، نشانه ايمان و وسيله تـقـرب بـه خـدا و مـحـبـوبـيـت نـزد خـالق و خـلق اسـت ، چـرا از سـنـت رسول خدا و سيره اولياء دين ، ادب نياموزيم ؟... آرى ، ادب در گفتار و كردار، در خانه و جامعه ، با كوچك و بزرگ ، با خودى و غريبه ، در همه جا... و با همگان !
15 - هنر گوش دادن
گـفـتـن و شـنيدن ، دو خط ارتباطى با مردم است . به تعبير ديگر، دو نعمت بزرگ الهى ، قـدرت گـويـايـى و شـنـوايـى اسـت كه سهم مهمى در ايجاد ارتباطهاى مهم انسانى دارد و بـراى داشـتـن روابـطـى سـالم و سودمند، نيازمند آنيم كه شيوه صحيح استفاده از زبان و گوش را مورد توجه قرار دهيم .
وقتى ديگرى سخن مى گويد، ما گوش فرا مى دهيم و از اين رهگذر، نكاتى مى آموزيم يا بـاخـبـر مـى شـويـم . هـنـر گـوش دادن در ارتباط ميان فرزندان و اولياء، و شاگردان و معلمان ، شنوندگان برنامه هاى راديويى و مجريان ، مستمعان و خطيبان ، به كار مى آيد. حتى در مساءله يادگيرى كه بخش عمده اى از عمر ما را فرا مى گيرد، خوب گوش دادن و رعـايت ادب و آداب آن ، مهم و حياتى است . نحوه بهره ورى از اين نعمت خدايى نيز بستگى به ميزان درايت و آداب دانى و مراعات حقوق و حدود دارد. در يكى از دعاها آمده است :
اللهم متعنا باسماعنا و ابصارنا و قوتنا؛(180)
خدايا ما را از گوشها و چشمها و نيرويمان برخوردار و بهره مند بگردان .
اگـر خواهى سخن گويى ، سخن بشنو، سخن بشنو   زبان آن كس تواند زد، كه اول گوش گردد او
در قلمرو آداب اجتماعى
ددر مـبـاحـث مـعـاشـرتى ، نحوه استفاده از قدرت شنوايى و به تعبير ديگر خوب شنيدن و درسـت گـوش دادن ، نـقـش مهمى دارد. بى اعتنايى به حرفهاى گوينده ، نشان بى ادبى اسـت . بـرعـكـس ، حـسن توجه و ابراز علاقه ، علامت ادب و تربيت اجتماعى و بها دادن به موقعيت انسانى و مخاطب و گوينده به شمار مى آيد.
رسـول خـدا (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) به حرفهاى ديگران گوش مى داد، حتى به سـخـن آنـان كـه بيمار دل بودند و روى اغراض شوم ، حرفهايى مى زدند. پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سلم )، دو گوش شنوا براى آنان بود؛ تا حدى كه آنان به ستوه مى آمـدنـد و از روى طـنـز مـى گـفـتند: او گوش است . خداوند دستور مى دهد كه به آنان بگو اگـر گـوش هـم هـسـت ، بـراى شما گوش خوبى است ، به خدا ايمان دارد و به حرفهاى مومنين نيز باور دارد:
يقولون هو اذن ، قل اذن خير لكم ، يؤ من بالله و يؤ من للمؤ منين .(181)
آنـان از روى آزار، لقـب گوش به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دادند، تا او را خوش باور، ساده لوح و سطحى قلمداد كنند. ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، ايـن شـيـوه را بـراى جـلوگـيـرى از فـتـنـه انـگـيـزى آنـان و دسـتـيابى به سوژه هاى تـبـليـغـاتـى بـراى مـعـارضه و مبارزه انتخاب كرده بود. شايد اينگونه سكوت كردن و گـوش دادن ، بـهـترين شيوه خنثى كردن توطئه هايى باشد كه مى خواهند حرف بكشند و سوژه درست كنند.
به قول صائب تبريزى :
نـيـسـت درمـان مـردم كـج بـحـث را جـز خـامـشـى   مـاهـى لب بـسـتـه ، خـون در دل كند قلاب را
آيـه قرآن ، ضمن اينكه از اخلاق خوش پيامبر اسلام ستايش مى كند، اعتماد او را تنها نسبت به حرفهاى مومنان بيان مى دارد.
حـسـن سـلوك و رفـتـار، ايـجـاب مـى كـنـد كـه انـسـان در ظـاهـر، حـالت پـذيـرش و قـبـول از خـودش نـشـان دهـد، هـرچند در دل پذيرفته باشد. يا اگر كسى خبر، داستان يا مـطـلبى را باز مى گويد، بايد چنان با علاقه گوش فرا داد كه تصور شود كه نمى دانـيـم و از زبـان او بـراى اوليـن بـار اسـت كـه مى شنويم ؛ نه اينكه با بى اعتنايى ، نشان دهيم كه آن را شنيده و خوانده ايم و از آن مطلعيم ! استاد هم اگر درس را توضيح مى دهـد، يـا پـاسخ سؤ المان را مى گويد، بايد اين شوق شنيدن را ابراز داريم ، تا او با علاقه پاسخ دهد... مستمع ، صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.
اينك به چند نمونه از اين موارد اشاره مى كنيم ؛ كه در روايات ما هم از اين مقوله با عنوان حسن الاستماع ـ خوب گوش دادن ـ ياد شده است .
1 - با گوينده
نسبت به سخنان هر گوينده بايد تحمل و صبورى نشان داد و به آن گوش داد، تا كلامش بـه پـايـان بـرسـد. بـريـدن حـرف ديـگـرى شـيـوه اى نـاپـسـنـد و دليل كم ظرفيتى و بى ادبى است .
در سـيـره اخـلاقى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مجلس آن حضرت ، آمده است كه :
من تكلم ، انصتوا له حتى يفرغ ؛(182)
كسى كه سخن مى گفت ، به او گوش مى دادند، تا سخنش به پايان برسد.
البـتـه ايـن تـعـليـمـى بـود كـه از مـجـالسـت بـا اسـوه ادب و اخـلاق ، حـضـرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم )، آموخته بودند و خود آن حضرت عملا چنين بود و با رفتار به آنان اينگونه درس آموخته بود.
درباره حضرت رضا (عليه السلام ) نيز، از ابراهيم بن عباس روايت است كه :
و ما راءيت قطع على احد كلامه حتى يفرغ منه ؛(183)
آن حـضرت را هرگز نديدم كه سخن كسى را قطع كند، مگر آنكه آن شخص از سخن خويش فارغ شود.
2 - با استاد
امام سجاد (عليه السلام ) در رسالة الحقوق ، مى فرمايد:
و حـق سـائسـك بـالعـلم ، التـعـظـيـم له و التـوقـيـر لمـجـلسـه و حـسـن الاسـتماع اليه ؛(184)
حـق آن كـس كـه عـهـده دار آمـوزش تـو است ، آن است كه احترامش كنى ، مجلس او را بزرگ و گرامى بدارى و به او خوب گوش دهى .
شـنـونـده نبايد خود را داناتر از گوينده و استادش فرض كند و به گفته هاى او گوش ندهد، يا بى اعتنايى كند، يا تصور كند هر چيز را مى فهمد و نيازى به شنيدن و گوش دادن ندارد.
شـهـيـد ثـانـى ، نـسـبـت بـه تـمـركـز حواس و استماع دقيق سخنان استاد و ارج نهادن به توضيحات او چنين مى نويسد: