اخلاق در قرآن جلد اول

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۱۱ -


آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى

اضافه بر آنچه تاكنون براى پيشرفت‏برنامه تهذيب اخلاق گفته‏ايم، امور ديگرى وجود دارد كه تاثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جمله امور زير را مى‏توان برشمرد:

1- پاك بودن محيط

بى‏شك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق‏العاده‏اى در روحيات و اعمال او دارد چرا كه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مى‏كند. محيطهاى پاك غالبا افراد پاك پرورش مى‏دهد و محيطهاى آلوده غالبا افراد آلوده.

درست است كه انسان مى‏تواند در محيط ناپاك، پاك زندگى كند و بعكس در محيطهاى پاك سير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علت تامه در خوبى و بدى افراد نيست ولى تاثير آن را به عنوان يك عامل مهم زمينه ساز نمى‏توان انكار كرد.

ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند - همان‏گونه كه هستند - ولى ما هر چند جبر را در تمام اشكالش نفى مى‏كنيم اما تاثير قوى عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.

با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مى‏گرديم و آياتى را كه درباره تاثير محيط در شخصيت انسان به دلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مى‏گويد، مورد بحث قرار مى‏دهيم:

1- والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الانكدا كذلك نصرف الآيات لقوم يشكرون (سوره اعراب، آيه‏58)

2- وجاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون (سوره اعراف، آيه‏138)

3- وقال نوح رب لاتذر على الارض من الكافرين ديارا - انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الافاجرا كفارا (سوره نوح، آيات‏26 و27)

4- يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون (سوره عنكبوت، آيه‏56)

5- ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم وساءت مصيرا (سوره نساء، آيه‏97)

ترجمه:

1- سرزمين پاكيزه (و شيرين) گياهش به فرمان پروردگار مى‏رويد; اما سرزمين‏هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى‏ارزش از آن نمى‏رويد; اين گونه آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند، بيان مى‏كنيم.

2- و بنى‏اسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى‏اسرائيل) به موسى گفتند: <تو هم براى ما معبودى قرار ده همان‏گونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت: <شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد!»

3- نوح گفت: <پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى‏آوردند!»

4- اى بندگان من كه ايمان آورده‏ايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)

5- كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: <شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفار جاى داشتيد؟!)» گفتند: <ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آنها [ فرشتگان] گفتند: <مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.

تفسير و جمع‏بندى

در نخستين آيه تاثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است.

توضيح اين كه: مفسران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.

بعضى گفته‏اند منظور اين است كه آب زلال و حى همچون قطرات باران بر سرزمين دلها فرو مى‏ريزد; دلهاى پاك آن را مى‏پذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوه‏هاى لذتبخش تقوا و طاعت از آن مى‏رويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمى‏دهند; پس اگر مى‏بينيم عكس‏العمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست، اين به خاطر نقص در فاعليت فاعل، نمى‏باشد بلكه اشكال در قابليت قابل است. (1)

ديگر اين كه، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محل مناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدر دادن نيروها محسوب نمى‏شود. (2)

احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مى‏تواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گيرد اين است كه: در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شده‏اند و محيط زندگى آنها به زمينهاى شور و شيرين; در يك محيط آلوده، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چند تعليمات قوى و مؤثر باشد، همان‏گونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمى‏روياند. به همين دليل، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيط اهميت فراوان داد.

البته تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد; ممكن است تمثيل فوق ناظر به همه اين تفسيرها باشد.

آرى! محيط اجتماعى آلوده، دشمن فضائل اخلاقى است; در حالى كه محيطهاى پاك بهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.

در حديث معروفى از پيغمبر اكرم مى‏خوانيم كه روزى ياران خود را مخاطب ساخته و فرمود: <اياكم وخضراء الدمن، قيل يارسول الله ومن خضراء الدمن قال صلى الله عليه و آله: المرئة الحسناء فى منبت السوء; از گياهان (زيبايى كه) بر مزبله‏ها مى‏رويد بپرهيزيد! عرض كردند اى رسول‏خدا! گياهان زيبايى كه بر مزبله‏ها مى‏رويد اشاره به چه كسى است; فرمود: زن زيبايى كه در خانواده (و محيط) بد پرورش يافته!» (3)

اين تشبيه بسيار گويا مى‏تواند اشاره به تاثير محيط خوب و بد در شخصيت انسان باشد و يا اشاره به مساله وراثت‏به عنوان يك وسيله زمينه‏ساز و يا هر دو.

در آيه‏دوم سخن از قوم بنى‏اسرائيل است كه سالها تحت تعليمات روحانى و معنوى موسى عليه السلام در زمينه توحيد و ساير اصول دين قرار داشتند و معجزات مهم الهى را همچون شكافته شدن دريا و نجات از چنگال فرعونيان، بطور خارق‏العاده با چشم خود ديدند; اما همين كه در مسير خود به سوى شام و سرزمينهاى مقدس، با گروهى بت‏پرست‏برخورد كردند، چنان تحت تاثير اين محيط ناسالم قرار گرفتند كه صدا زدند: <يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة; اى موسى براى ما بتى قرار بده همان‏گونه كه آنها داراى معبودان و بتها هستند! »

موسى از اين سخن بسيار متعجب و خشمگين شد و گفت: <به يقين شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد! (قال انكم قوم تجهلون)

سپس بخشى از مفاسد بت‏پرستى را براى آنها شرح داد.

و عجب آن كه بنى‏اسرائيل بعد از توضيحات صريح موسى عليه السلام نيز اثر منفى آن محيط مسموم در آنها باقى بود، بطورى كه سامرى توانست از غيبت چند روزه موسى عليه السلام استفاده كند و بت طلائى خود را بسازد و اكثريت آن گروه نادان را به دنبال خود بكشاند و از توحيد به شرك و بت‏پرستى ببرد.

اين موضوع بخوبى نشان مى‏دهد كه محيطهاى ناسالم تا چه حد مى‏تواند در مسائل اخلاقى و حتى عقيدتى اثر بگذارد; شك نيست كه بنى‏اسرائيل پيش از مشاهده اين گروه بت‏پرست، زمينه فكرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت‏پرست، براى اين موضوع داشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقه‏اى بود كه زمينه‏هاى قبلى را فعال كرد; و به هر حال، همه اينها دليل بر تاثير محيط در افكار و عقائد انسان است.

در سومين آيه كه از زبان حضرت نوح به هنگام نفرين بر قوم بت‏پرست مى‏باشد، شاهد و گواه ديگرى بر تاثير محيط در اخلاق و عقائد انسان است.

نوح، نفرين خود را درباره نابودى آن قوم كافر با اين جمله تكميل كرد، و در واقع نفرين خود را مستدل كرد; عرض كرد: <خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى، بندگانت را گمراه و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى‏آيد! (انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الا فاجرا كفارا)

هم نسل امروز آنها كافر و منحرف است و هم نسلهاى آينده كه در اين محيط پرورش مى‏يابد، آلوده مى‏شوند.

در چهارمين و پنجمين آيه، سخن از لزوم هجرت از محيطهاى آلوده است; در چهارمين آيه خداوند بندگان با ايمان خود را مخاطب ساخته و مى‏گويد: <زمين من گسترده است تنها مرا بپرستيد (تسليم فشار دشمن نشويد و در محيط آلوده نمانيد) (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون)

و در پنجمين آيه، به كسانى كه ايمان آورده‏اند و هجرت نكرده‏اند هشدار مى‏دهد و مى‏گويد عذر آنها در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست; مضمون آيه چنين است: <كسانى كه فرشتگان قبض ارواح، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند; به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اين‏كه مسلمان بوديد در صف كفار جاى داشتيد) آنها در پاسخ گفتند ما در زمين خود تحت فشار بوديم فرشتگان گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبود چرا هجرت نكرديد آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جايگاهشان جهنم و سرانجام بدى دارند (ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماويهم جهنم وساءت مصيرا)

اصولا مساله هجرت كه از اساسى‏ترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آن بنياد شده، فلسفه‏هائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تاثيرات سوء آن است.

هجرت، بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلكه در هر عصر و زمانى جارى است كه اگر مسلمانان در محيطهاى آلوده به شرك و كفر و فساد باشند و عقائد يا اخلاق آنها به خطر بيفتد، بايد از آنجا مهاجرت كنند. در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <من فربدينه من ارض الى ارض وان كان شبرا من الارض استوجب الجنة وكان رفيق محمد صلى الله عليه و آله وابراهيم عليه السلام ; كسى كه براى حفظ آئين خود از سرزمينى به سرزمين ديگر - اگر چه به اندازه يك وجب فاصله داشته باشد - مهاجرت كند، مستحق بهشت مى‏گردد و همنشين محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام (دو پيامبر بزرگ مهاجر) خواهدبود! (4)

تكيه بر مقدار شبر (مقدار يك وجب) دليل بر اهميت فوق‏العاده اين مساله است كه به هر مقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گيرد، هماهنگى با پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام حاصل خواهد شد.

كوتاه سخن اين كه، در هر عصر و زمان، محيط در ساختن شخصيت و اخلاق انسانها مؤثر بوده است و پاكى و يا ناپاكى محيط، عامل تعيين كننده‏اى محسوب مى‏شود; هر چند مساله، جنبه جبرى ندارد. بنابراين، براى پاكسازى اخلاق و پرورش ملكات فاضله، يكى از مهمترين امورى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، مساله پاكسازى محيط است.

و اگر محيط به قدرى آلوده باشد كه نتوان آن را پاك كرد، بايد از چنين محيطى مهاجرت نمود.

آيا هنگامى كه حيات مادى انسان در يك محيط به خاطر آلودگى به خطر بيفتد، از آن جا هجرت نمى‏كند؟ پس چرا هنگامى كه حيات معنوى و اخلاقى او كه از حيات مادى ارزشمندتر است‏به خطر افتد، به عذر اين كه اين جا زادگاه من است، تن به انواع آلودگيهاى خود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نكند!

بر تمام علماى اخلاق لازم است كه براى پرورش فضائل اخلاقى برنامه‏هاى مؤثرى براى پاكسازى محيط بينديشند; چرا كه بدون آن، كوششهاى فردى و موضعى كم اثر خواهد بود.

2- نقش معاشران و دوستان

موضوع ديگرى كه تاثير عميق آن به تجربه ثابت‏شده و همه علماى اخلاق و تعليم و تربيت اتفاق نظر دارند، مساله معاشرت و دوستى است. غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگى افراد پاك شده‏اند; عكس آن نيز صادق است، زيرا بسيارى از افراد پاك و قوى‏الاراده توانسته‏اند بعضى از معاشران ناباب را به پاكى و تقوا دعوت كنند. با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم و اشاراتى را كه قرآن به اين مساله دارد با هم مى‏شنويم:

1- ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين - وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون - حتى اذا جاءنا قال ياليت‏بينى وبينك بعد المشرقين فبئس القرين. (5)

2- قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول اءنك لمن المصدقين - اءذامتنا وكنا ترابا وعظاما اءنالمدينون - قال هل انتم مطلعون - فاطلع فراه فى سواء الجحيم - قال تالله ان كدت لتردين - ولولا نعمة ربى لكنت من المحضرين. (6)

3- ويوم يع-ض الظالم على يديه ي-قول يال-يتنى ات-خذت مع الرسول سبيلا - يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسان خذولا. (7)

ترجمه:

1- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مى‏فرستيم پس همواره قرين اوست - و آنها [ شياطين] اين گروه را از ياد خدا باز مى‏دارند در حالى كه گمان مى‏كنند هدايت‏يافتگان حقيقى آنها هستند! - تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مى‏گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشينى بودى!

2- كسى از آنها مى‏گويد: <من همنشينى داشتم - كه پيوسته مى‏گفت آيا (به راستى) تو اين سخن را باور كرده‏اى - كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدل شديم، (بار ديگر) زنده مى‏شويم و جزا داده خواهيم شد؟! - (سپس) مى‏گويد آيا شما مى‏توانيد از او خبرى بگيريد؟ - اينجاست كه نگاهى مى‏كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى‏بيند - مى‏گويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت‏بكشانى! - و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم!

3- و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست‏خود را (از شدت حسرت) به دندان مى‏گزد و مى‏گويد: <اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم! - اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست‏خود انتخاب نكرده بودم! - او مرا از ياد آورى (حق) گمراه ساخت‏بعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود!» و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است!

تفسير و جمع‏بندى

نخستين آيات كه در بالا آمد گرچه درباره همنشينى شيطان با غافلان از ياد خداست، ولى تاثير همنشين بد در اخلاقيات و در سرنوشت هر انسانى روشن مى‏سازد.

نخست مى‏فرمايد: <هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را بر او مسلط مى‏سازيم كه همواره قرين و همنشين او باشد! (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين) (8)

سپس نقش اين قرين سوء (همنشين بد) را چنين بيان مى‏كند كه آنها، يعنى شياطين، راه هدايت و حركت‏به سوى خداوند را به روى آنها مى‏بندد و آنها را از رسيدن به اين هدف مقدس باز مى‏دارد و غم‏انگيزتر، اين كه در عين گمراهى گمان مى‏كنند كه هدايت‏يافته‏اند! (وانهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون)!

سپس به نتيجه آن پرداخته و مى‏گويد: روز قيامت كه همه در محضر الهى حاضر مى‏شوند و پرده‏ها كنار مى‏رود و حقايق فاش مى‏شود، اين انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شيطانش كرده، مى‏گويد اى كاش فاصله ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشين بدى هستى! (حتى اذا جاءنا قال يال-يت‏ب-ينى وبين-ك بع-دالمشرقين فبئس القرين)

از اين تعبيرات بخوبى استفاده مى‏شود كه همنشين بد مى‏تواند انسان را بكلى از راه خدا منحرف سازد; پايه‏هاى اخلاق را بر روى او ويران كند و واقعيتها را چنان دگرگون نشان دهد كه انسان در عين گمراهى خود را در زمره هدايت‏يافتگان ببيند; و به يقين در چنين حالى امكان هدايت و بازگشت‏به صراط مستقيم غير ممكن است; و زمانى بيدار مى‏شود و به هوش مى‏آيد كه راه برگشت‏بكلى بسته شده; حتى از تعبير آيه استفاده مى‏شود كه اين همنشينان بد در آن زندگى ابدى نيز با او هستند و چه دردآور است كه انسان كسى را كه مايه بدبختى او شده هميشه در برابر خود ببيند و به او گفته شود بيهوده آرزوى جدا شدن از او را مكن شما با هم سرنوشت مشتركى داريد! (ولن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى‏العذاب مشتركون). (9)

شبيه آيات فوق، آيه‏25 سوره فصلت مى‏باشد كه مى‏گويد: <وقيضنا لهم قرنآء فزينوا لهم ما بين ايديهم وما خلفهم وحق عليهم القول فى‏امم قدخلت من قبلهم من الجن والانس انهم كانوا خاسرين; ما براى آنها همنشينانى (زشت‏سيرت) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو و پشت‏سر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقق يافت و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلما زيانكار بودند!»

در بخش دوم از اين آيات، از كسانى سخن مى‏گويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته در گمراهى آنها مى‏كوشيدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانسته‏اند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى كه تا لب پرتگاه پيش رفته بودند; در اينجا نيز سخن از تاثير فوق‏العاده همنشين بد در شكل‏گيرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عين حال چنان نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش، خويشتن را نجات دهد; مى‏فرمايد: در روز قيامت‏بعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مى‏گويد من در دنيا همنشينى داشتم كه پيوسته به من مى‏گفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كرده‏اى كه وقتى ما مرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم، بار ديگر زنده مى‏شويم و به جزاى اعمال خود مى‏رسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسه‏هاى او نشدم و در ايمان خود ثابت قدم ماندم!)

(فاقبل بعضهم على بعض يتسآءلون - قال قائل منهم انى كان لى قرين - يقول ءانك لمن المصدقين - ءاذامتنا وكنا ترابا وعظاما ءانالمدينون) (10)

در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مى‏افتد و به جستجو برمى‏خيزد و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مى‏افكند و ناگهان او را در وسط جهنم مى‏بيند (فاطلع فراه فى سوآء الحجيم)

به او مى‏گويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكت‏بكشانى و همچون خودت بدبخت كنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در آتش دوزخ احضار مى‏شدم (قال تالله ان كدت لتردين ولولا نعمت ربى لكنت من المحضرين).

مجموع اين آيات بخوبى نشان مى‏دهد كه همنشين بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مى‏برد و اگر ايمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مى‏كند!

در سومين بخش از آيات مورد بحث، سخن از تاسف و تاثر عميق ستمگران در قيامت است كه از انتخاب دوستان ناباب تاسف مى‏خورند; چرا كه عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقت‏با آنان مى‏بينند; مى‏فرمايد: و (به خاطر آور) روزى را كه ظالم دست‏خويش را از (شدت حسرت) به دندان مى‏گزد و مى‏گويد: اى كاش (با رسول‏خدا) راهى برگزيده بودم! اى واى بر من! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست‏خود انتخاب نكرده بودم! او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساخت‏بعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود! و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است! (ويوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا - يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - لقد اضلنى عن الذكر بعد اذجآءنى وكان الشيطان للانسان خذولا)

به اين ترتيب، ستمگران در قيامت، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديدا اظهار تاسف مى‏كنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد; و بعد با صراحت، عامل اصلى گمراهى خود را همين دوستان منحرف و آلوده معرفى مى‏كنند! و حتى تاثير آنها را بالاتر از تاثير پيامهاى الهى (البته در بيمار دلان) مى‏شمرند; و از تعبير آخرين آيه، استفاده مى‏شود كه دوستان بد جزء لشكر شيطانند; و يا به تعبير ديگر، از شياطين انس محسوب مى‏شوند.

قابل توجه اين‏كه، در اين آيات تاسف اين گروه را با جمله <يعض الظالم على يديه; ظالم هر دو دست‏خود را به دندان در آن روز مى‏گزد» بيان فرموده; و اين آخرين مرحله تاسف است; و اين در موارد ضعيفتر، انسان انگشت‏خود را به دندان مى‏گيرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان مى‏گزد و در مراحل شديد هر دو دست‏خود را يكى بعد از ديگرى به دندان مى‏گزد; و در حقيقت اين يك نوع انتقام گيرى از خويشتن است كه چرا كوتاهى كردم و با دست‏خود وسائل بدبختى خويش را فراهم كردم!

آنچه از آيات فوق و بعضى از آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مى‏شود اين است كه دوستان و معاشران و همنشينان در سعادت و شقاوت انسان تاثير فوق‏العاده‏اى دارند; نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تاثير قرار مى‏دهند، كه در شكل‏گيرى عقائد آنها مؤثرند; اينجاست كه يك استاد اخلاق بايد همواره با دقت تمام افراد تحت تربيت‏خود را از اين نظر مورد توجه قرار دهد; مخصوصا در عصر و زمان ما كه نشر وسائل فساد از طريق دوستان ناباب به صورت وحشتناكى در آمده و يكى از سرچشمه‏هاى اصلى انواع انحرافات را تشكيل مى‏دهد.

نقش معاشران در روايات اسلامى

در اين زمينه احاديث‏بسيار گويايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام به ما رسيده است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا آنجا به اين مساله اهميت داده شده كه مى‏فرمايد: <انسان بر همان دينى است كه دوست و رفيقش از آن پيروى مى‏كند; المرء على دين خليله وقرينه‏» (11)

همين معنى را امام صادق عليه السلام با استفاده از كلام پيامبر به گونه ديگرى بيان كرده است; مى‏فرمايد: <لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند الناس كواحد منهم قال رسول الله صلى الله عليه و آله: المرء على دين خليله وقرينه; با بدعتگذاران رفاقت نكنيد و با آنها همنشين نشويد كه نزد مردم همچون يكى از آنها خواهيد بود! رسول‏خدا فرمود: انسان پيرو دين دوست و رفيقش مى‏باشد!» (12)

همين معنى در حديث ديگرى از امام على‏بن‏ابى‏طالب عليهما السلام به صورت تاثير متقابل بيان شده است; مى‏فرمايد: <مجالسة الاخيار تلحق الاشرار بالاخيار ومجالسة الابرار للفجار تلحق الابرار بالفجار; همنشينى با خوبان، بدان را به خوبان ملحق مى‏كند; و همنشينى نيكان با بدان، نيكان را به بدان ملحق مى‏سازد!» و در ذيل اين حديث جمله پرمعنى ديگرى آمده، مى‏فرمايد: <فمن اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه; كسى كه وضع او بر شما مبهم باشد، و از دين او آگاه نباشيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (اگر همنشين با دوستان خداست او را از مؤمنان بدانيد; و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانيد!) (13)

در بعضى از روايات اين معنى با تشبيه روشنى بيان شده مى‏فرمايد: <صحب-ة الاش-رار تكسب الشر كالريح اذا مرت بالنتن حملت نتنا; همنشينى با بدان موجب بدى مى‏گردد; همچون بادى كه از جايگاه متعفن و آلوده مى‏گذرد; بوى بد را با خود مى‏برد. (14)

از تعبيرات بالابخوبى استفاده‏مى‏شود همان‏گونه كه‏معاشرت با بدان زمينه‏هاى بدى را فراهم‏مى‏سازد،معاشرت با نيكان نور هدايت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مى‏افزوزد.

در حديثى از اميرمؤمنان مى‏خوانيم: <عمارة الق-لوب فى معاشرة ذوى العقول; آبادى دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است!» (15)

و در تعبير ديگرى از همان حضرت آمده است: <معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب; همنشينى با ارباب فضيلت، مايه حيات دلها است!» (16)

تاثير مجالست و همنشينى و روحيات دوستان در انسان به اندازه‏اى است كه در حديثى از حضرت سليمان عليه السلام مى‏خوانيم: <لاتحكموا على رجل بشى‏ء حتى تنظروا الى من يصاحب فانما يعرف الرجل باشكاله واقرانه; وينسب الى اصحابه واخدانه; درباره كسى قضاوت نكنيد تا نگاه كنيد با چه كسى همنشين است; چرا كه انسان را به وسيله دوستان و همنشين‏هايش مى‏توان شناخت; و او نسبتى با اصحاب و يارانش دارد.» (17)

در حديث جالبى از لقمان حكيم در باب نصايحى كه به فرزندش مى‏كرد، مى‏خوانيم: <يابنى صاحب العلماء، واقرب منهم، وجالسهم وزرهم فى بيوتهم، فلعلك تشبههم فتكون معهم; فرزندم با دانشمندان دوستى كن! و به آنها نزديك باش! و همنشينى كن! و به زيارت آنها در خانه‏هايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى، و با آنها (در دنيا و آخرت) باشى!» (18)

كوتاه سخن اين‏كه، در احاديث اسلامى، تعبيرات فراوان پرمعنايى در زمينه تاثير و تاثر دوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم، مى‏خوانيم كه اگر تمام آنها گرد آورى شود، بحث مشروحى را تشكيل مى‏دهد.

براى حسن ختام، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعنايى از على عليه السلام پايان مى‏دهيم; امام در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود:

<قارن اهل الخير، تكن منهم، وباين اهل الشر تبن عنهم; با نيكان قرين و همنشين باش تا از آنها شوى! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بديها) جدا شوى!» (19)

تاثير معاشرت در تحليلهاى منطقى

مى‏گويند: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است; در موضوع مورد بحث، مشاهده نمونه‏هاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى‏شود، و معاشرت با نيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مى‏گذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است.

اين تشبيه قديمى، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است، كه بسرعت‏به نزديكان و همنشينان سرايت مى‏كند، تشبيه صحيح گويايى است، مخصوصا در مواردى كه بر اثر كمى سن و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى، زمينه‏هاى روحى براى پذيرش اخلاق ديگران آماده است، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سم مهلك و كشنده‏اى است.

بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلى دگرگون شده، و مسير زندگانى آنها تغيير يافته است; و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:

1- از جمله مسائلى كه روانكاوان در مطالعات خود به آن رسيده‏اند وجود روح محاكات در انسانها است; يعنى، افراد، آگاهانه يا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى‏بينند، حكايت مى‏كنند; افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مى‏پاشند و <افسرده دل افسرده كند انجمنى را».

افراد مايوس، دوستان خود را مايوس، و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مى‏آورند، و همين امر سبب مى‏شود كه دوستان با سرعت در يكديگر تاثير بگذارند.

2- مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن، از قبح آن مى‏كاهد و كم كم به صورت يك امر عادى در مى‏آيد; و مى‏دانيم يكى از عوامل‏مؤثر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است.

3- تاثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است; و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زير بمباران تلقينات مى‏گيرند و همين امر سبب مى‏شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان، تزيين يابد و حس تشخيص را بكلى دگرگون سازد.

4- معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مى‏كند و سبب مى‏شود كه نسبت‏به همه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است. در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخيار; همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مى‏شود.» (20)

حتى در حديثى، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در اين حديث مى‏فرمايد: <اربع يمتن القلب... ومجالسة الموتى; فقيل له يارسول‏الله وما الموتى؟ قال صلى الله عليه و آله: كل غنى مسرف; چهار چيز است كه قلب انسان را مى‏ميراند... از جمله همنشينى مردگان است، عرض شد: منظور از مردگان كيست اى رسول‏خدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافكارى است.» (21)

روشنى اين موضوع، يعنى سرايت‏حسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كه شعرا و ادبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب داد سخن بدهند.

در يك جا مى‏خوانيم:

كم نشين با بدان كه صحبت‏بد گر چه پاكى، تو را پليد كند آفتاب ار چه روشن است آن را پاره‏اى ابر ناپديد كند

در جاى ديگر آمده است:

با بدان كم نشين كه بدمانى خو پذير است نفس انسانى

و نيز گفته‏اند:

صحبت نيك را زدست مده كه و مه به شود زصحبت‏به

اشعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرار هرگز كهنه نشده است پايان مى‏دهيم:

گلى خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى كه از بوى دل آويز تو مستم بگفتا من گلى ناچيز بودم وليكن مدتى با گل نشستم كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم

3- تاثير تربيت‏خانوادگى و وراثت در اخلاق

همه مى‏دانيم كه اولين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است، و بسيارى از زمينه‏هاى اخلاقى در آنجا رشد و نمو مى‏كند; محيط سالم يا ناسالم خانواده تاثير بسيار عميقى در پرورش فضائل اخلاقى، يا رشد رذائل دارد; و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.

اهميت اين موضوع، زمانى آشكار مى‏شود كه توجه داشته باشيم كه اولا كودك، بسيار اثر پذير است، و ثانيا آثارى كه در آن سن و سال در روح او نفوذ مى‏كند، ماندنى و پا برجا است!

اين حديث را غالبا شنيده‏ايم كه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: <العلم (فى) الص-غر كالنقش فى‏الحجر; تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مى‏شود!» (كه ساليان دراز باقى و برقرار مى‏ماند.) (22)

كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويش مى‏گيرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتى كودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مى‏كنند; و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بى‏عفتى و ناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مى‏نمايند.

افزون بر اين، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقل مى‏شود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند، بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان، منتقل مى‏شود، هرچند بعدا قابل تغيير و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤوليت را از فرزندان بطور كلى سلب كند.

به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مى‏گذارند، از طريق تكوين و تشريع، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاه منتقل به فرزند مى‏شود، و منظور از تشريع، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مى‏گيرد، و منشا پرورش صفات خوب و بد مى‏شود.

درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينه‏ساز صفات و روحيات انسانها است، و بسيار با چشم خود ديده‏ايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان، افرادى مانند خودشان بوده‏اند و بعكس، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديده‏ايم. بى‏شك اين مساله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مى‏دهد تاثير اين دو عامل (وراثت و تربيت) تاثير جبرى غير قابل تغيير نيست. با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى‏گرديم و مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است، مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

1- انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا (سوره نوح، آيه‏27)

2- فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا (سوره آل عمران، آيه‏37)

3- ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (سوره آل عمران، آيه‏33 و 34)

4- يا اي-ها الذين آمنوا قوا ان-فسكم واهليكم نارا و قوده-ا الناس و الحجارة (سوره تحريم، آيه‏6)

5- يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا (سوره مريم، آيه‏28)

ترجمه:

1- چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى‏آورند!

2- خداوند، او (مريم) را به طرز نيكويى پذيرفت; و بطور شايسته‏اى، (نهال وجود) او را رويانيد (و پرورش داد); و كفالت او را به <زكريا» سپرد.

3- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.

آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالت‏خود، آگاه مى‏باشد).

4- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان و سنگها است نگه داريد!

5- اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد كاره‏اى!

تفسير و جمع‏بندى

در نخستين آيه‏مورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مى‏كند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مى‏سازد، كه اگر آنها باقى بمانند ساير بندگان تو را گمراه مى‏كنند،و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متولد نمى‏شود (انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا ).

اين سخن ضمن اين‏كه نشان مى‏دهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، از نظر سازمان خلقت، حق حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند، اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه، تربيت‏خانوادگى، و حتى عامل وراثت مى‏تواند در اخلاق و عقيده مؤثر باشد.

قابل توجه اين كه نوح عليه السلام بطور قاطع مى‏گويد: تمام فرزندان آنها فاسد و كافر خواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن، كار آسانى نبود; نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بى‏اختيار به سوى خود بكشاند. بعضى گفته‏اند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده، كه به نوح فرمود: <انه لن يؤمن من قومك الا من قد آمن; جز آنها كه (تاكنون) ايمان آورده‏اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!» (سوره هود، آيه‏36)

ولى روشن است اين آيه، شامل نسل آينده آنها نمى‏شود، بنابراين بعيد نيست كه نسبت‏به نسل آينده بر اساس امور سه گانه‏اى كه گفته شد (محيط، تربيت‏خانوادگى و عامل وراثت) قضاوت كرده باشد.

در بعضى از روايات، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حد تميز مى‏رسيد، او را نزد نوح عليه السلام مى‏بردند، و به كودك مى‏گفتند اين پيرمرد را مى‏بينى، اين مرد دروغگويى است، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را به همين امر سفارش كنى)!

و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس از ديگرى مى‏آمدند و مى‏رفتند. (23)

در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم عليها السلام زنى كه از مهمترين و با شخصيت‏ترين زنان جهان است، تعبيراتى آمده كه نشان مى‏دهد مساله وراثت و تربيت‏خانوادگى و محيط پرورشى انسان در روحيات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد به تاثير اين امور توجه داشت.

از جمله روحيات مادر اوست كه از زمان باردارى، پيوسته او را از وسوسه‏هاى شيطان به خدا مى‏سپرد، و آرزو مى‏كرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتى براى اين كار نذر كرده بود.

آيه فوق مى‏گويد: خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايسته‏اى گياه وجودش را پرورش داد (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا).

تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براى برخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نيز بايد بطور مرتب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنين‏اند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤثر است، و هم تربيت‏خانوادگى و هم محيط.

و قابل توجه اين كه در ذيل اين جمله مى‏افزايد و كفلها زكريا; و خداوند زكريا را براى سرپرستى و كفالت او (مريم) برگزيد (24) پيدا است‏حال كسى كه در آغوش حمايت پيامبر عظيم‏الشانى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است.

و جاى تعجب نيست كه با چنين تربيت عالى، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوا برسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده:

<كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب;

هر زمان زكريا وارد محراب او مى‏شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى‏ديد; از او پرسيد اى مريم! اين را از كجا آورده‏اى؟ گفت: اين از سوى خداست; خداوند به هر كس بخواهد، بى‏حساب روزى مى‏دهد.»

آرى آن تربيت‏بهشتى نتيجه‏اش اين اخلاق و غذاى بهشتى است!

در سومين آيه‏مورد بحث كه در واقع مقدمه‏اى براى آيه‏مربوط به مريم و كفالت زكريا محسوب مى‏شود، باز سخن از تاثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است; مى‏فرمايد: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد; آنها دودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل‏ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم).

گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است، و يا تربيت‏خانوادگى و يا هر دو، و در هر حال شاهد گويايى براى مساله مورد بحث، يعنى تاثير وراثت و تربيت در شخصيت و تقوا و فضيلت است.

در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است، به اين معنى اشاره شده (25) و به هر حال دلالت آيات فوق، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مساله وراثت، تاثير عميقى در شايستگيها و لياقتهاى او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انكار نيست، و هرگز نمى‏توان، اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثت آلوده و تربيت نادرست‏برخوردار بوده‏اند، مقايسه كرد.

در چهارمين آيه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مى‏گويد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتش‏افروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست، بركنار داريد! » (يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس والحجارة)

اين آيه، به دنبال آياتى است كه در آغاز سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله هشدار مى‏دهد كه دقيقا مراقب اعمال خويش باشند; سپس مطلب را به صورت يك حكم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است.

بديهى است، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طريق تعليم و تربيت‏خانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد، نخواهد بود; و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرست‏خانواده را نسبت‏به خانواده حت‏سرپرستى خود روشن مى‏سازد، و هم تاثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى.

اين برنامه‏اى است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدمات ازدواج، سپس نخستين لحظه تولد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه‏ريزى صحيح و با نهايت دقت تعقيب شود.

در حديثى مى‏خوانيم هنگامى كه آيه‏فوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنيم؟

فرمود:

<تامرهم بما امر الله و تنهاهم عما نهاهم الله ان اطاعوك كنت قد وقيتهم، و ان عصوك كنت ق-د قض-يت ما عليك; آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده‏اى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام داده‏اى!» (26)

اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است; و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبه‏هاى عملى، روانى و قولى كمك گرفت; حتى بعيد نيست آيه، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود; مثلا، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشد تا جنين در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش، همه آنها را شامل مى‏شود.

پنجمين و آخرين آيه‏مورد بحث، اشاره به داستان مريم و تولد حضرت مسيح عليه السلام بدون پدر مى‏كند و مى‏گويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزد بستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى <اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (يا اخت هارون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا)

اين تعبير (مخصوصا با توجه به اين‏كه قرآن آن را نقل كرده است و عملا به آن صحه نهاده) نشان مى‏دهد كه تاثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيت‏خانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى بر خلاف آن مى‏ديدند تعجب مى‏كردند.

از مجموع آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت از عوامل‏مؤثر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبه‏هاى مثبت و چه در جنبه‏هاى منفى مى‏باشد.

رابطه اخلاق و تربيت‏خانوادگى در احاديث اسلامى

بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است كه نخستين درسهاى فضيلت‏يا رذيلت را مى‏آموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از <تكوينى‏» و <تشريعى‏» در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است كه آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مى‏گذارد، و زمينه‏ها را براى فضيلت و رذيلت آماده مى‏سازد.

در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى‏شود:

1- على عليه السلام فرمود: <حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق; اخلاق پاك و نيك، دليل وراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است‏». (27)

به همين دليل در خانواده‏هاى پاك و با فضيلت غالبا فرزندانى با فضيلت پرورش مى‏يابند و بعكس افراد شرور غالبا در خانواده‏هاى شرور و آلوده‏اند.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <عليكم فى طلب الحوائج‏بشراف النفوس و ذوى الاصول الطيبة فانها عندهم اقضى وهى لديهم ازكى; در طلب حوائج‏به سراغ مردم شريف‏النفس كه در خانواده‏هاى پاك و اصيل پرورش يافته‏اند برويد، چرا كه نيازمنديها نزد آنها بهتر انجام مى‏شود و پاكيزه‏تر صورت مى‏گيرد!» (28)

3- در عهد نامه مالك اشتر در توصيه‏اى كه على عليه السلام به مالك درباره انتخاب افسران لايق براى ارتش اسلام مى‏كند، چنين مى‏خوانيم: <ثم الصق بذوى المروءات والاحساب و اهل البيوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف; سپس پيوند خود را با شخصيتهاى اصيل و خانواده‏هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنها كانون فضيلت و مركز نيكى هستند.» (29)

4- تاثير پدر و يا مادر آلوده در شخصيت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: <ايما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، كان لها من الخطايا بعدد نجوم السماء، و كل مولود يلد منه فهو نجس; هر زنى اطاعت از همسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولد مى‏شود آلوده خواهد بود!» (30)

در روايات متعدد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است. (31)

5- تاثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است:

كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه هما اللذان يهودانه و ينصرانه; هر نوزادى بر فطرت پاك توحيد (و اسلام) متولد مى‏شود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود و نصرانيت وارد كنند» (32)

جائى كه تربيت‏خانوادگى، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثر نگذارد؟

6- همين امر سبب شده است كه مساله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسى‏ترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حديث نبوى صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم:

<حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه; حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى بر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند» (33)

روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤثرى در روحيه فرزندان دارد; نام شخصيتهاى بزرگ و پيشگامان تقوا و فضيلت، انسان را به آنها نزديك مى‏كند، و نام سردمداران فجور و رذيلت، انسان را به سوى آنها مى‏كشاند; در اسلام حتى از اين مساله ظريف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است. (34)

7- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن; بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش مى‏گذارد، همان ادب و تربيت نيك است.» (35)

8- امام سجاد على بن الحسين عليه السلام در همين زمينه تعبير رسائى فرموده است مى‏فرمايد: <وانك مسؤول عما وليته به من حسن الادب و الدلالة على ربه عزوجل و المعونة له على طاعته; تو در برابر آنچه ولايتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستى نسبت‏به تربيت نيكوى آنها و هدايت‏به سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (36)

9- اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مى‏دهد كه خلق و خوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مى‏رسد; مى‏فرمايد: <خير ما ورث الآباء الابناء الادب; بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى‏نهند ادب و تربيت صحيح و فضائل اخلاقى است.» (37)

10- اين بحث را با سخن ديگرى از على عليه السلام در نهج‏البلاغه پايان مى‏دهيم:

امام عليه السلام به هنگام شرح شخصيت و بيان موقعيت‏خود براى ناآگاهانى كه او را با ديگران مقايسه مى‏كردند مى‏فرمايد: <و قد علمتم موضعى من رسول الله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره ... يرفع لى كل يوم علما من اخلاقه و يامرنى بالاقتداء;شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر صلى الله عليه و آله و نزلت‏خاصم را نزد آن حضرت بخوبى مى‏دانيد; كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامان خود مى‏نشاند و به سينه‏اش مى‏چسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مى‏افراشت و مرا امر مى‏كرد كه به او اقتدا كنم (و اين خلق و خوى من زائيده آن تربيت است.)

جالب اين كه امام در لابه‏لاى همين سخن هنگامى كه از خلق و خوى پيغمبر اكرم بحث مى‏كند، چنين مى‏فرمايد: <و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره; از همان زمان كه رسول‏خدا صلى الله عليه و آله از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مامور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيك جهان سوق دهد.» (38) بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله خود نيز از تربيت‏يافتگان فرشتگان بود.

درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مى‏خيزد و با اراده او شكل مى‏گيرد ولى انكار نمى‏توان كرد كه زمينه‏هاى متعددى براى شكل‏گيرى اخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت‏خانوادگى است; و اين مساله قطع نظر از تحليلهاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست.

به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مساله راثت‏خانوادگى و تربيت‏هائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مى‏بينند توجه داشت و اهميت اين‏دوران در ساختار شخصيت انسانها را هرگز فراموش نكرد.

4- تاثير علم و آگاهى در تربيت

ديگر از زمينه‏هاى پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا كه هم با دليل منطقى و هم با تجربه‏هاى فراوان به ثبوت رسيده است كه هر قدر سطح معرفت و دانش الهى نسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شكوفاتر مى‏شود; و بعكس، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شديد بر پايه ملكات فضيله وارد مى‏سازد و سطح اخلاق را تنزل مى‏دهد.

در آغاز اين كتاب در بحث رابطه <علم‏» و <اخلاق‏» بحث فشرده‏اى درباره پيوند اين دو داشتيم، و گفتيم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه كرده‏اند كه گفته‏اند <علم مساوى است‏با اخلاق‏».

و به تعبير ديگر، علم و حكمت‏سرچشمه اخلاق است (آن گونه كه از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است.

مثلا، انسانهاى متكبر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شده‏اند كه از آثار شوم و زيانهاى حسد و تكبر بى‏خبرند; آنها مى‏گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمى‏رود.

بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود كمك به ساختار سالم اخلاقى آنها مى‏كند.

هرچند اين سخن مبالغه آميز است، و تنها از يك زاويه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است، ولى اين واقعيت را نمى‏توان انكار كرد كه علم، يكى از عوامل زمينه‏ساز اخلاق است و به همين دليل افرادى كه گرفتار جهل و جاهليت هستند آلودگى بيشتر دارند و عالمان آگاه كه داراى معارف الهى هستند آلودگى كمترى دارند هر چند هر يك از اين دو نيز استثناهائى دارند!

به همين دليل، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه او مبعوث شد تا <آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاى اخلاقى و گناهان پاكسازى كند. (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) (سوره جمعه، آيه‏2)

و به اين ترتيب، نجات از ضلال مبين و گمراهى آشكار و همچنين پاكسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم كتاب و حكمت فراهم است كه بى‏شك نشانه روشنى بر وجود ارتباط در ميان اين دو است.

در جلد اول از دوره اول پيام قرآن، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراوانى از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفت‏با فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناخت‏با رذائل اخلاقى بيان گرديده كه در اينجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مى‏كنيم:

1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آيه‏55 سوره نمل مى‏خوانيم كه لوط پيامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود: <انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل‏انتم قوم تجهلون; آيا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مى‏رويد؟! شما قومى نادانيد!»

در اينجا، جهل و نادانى قرين با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده.

2- جهل سبب بى‏بندوبارى جنسى است! در آيه‏33 سوره <يوسف‏» مى‏خوانيم كه آن حضرت در كلام خودش بى‏بندوبارى جنسى را همراه با جهل مى‏شمارد: <قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه والا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين; او (يوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى‏خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى، به آنها متمايل مى‏شوم و از جاهلان خواهم بود!»

3- جهل يكى از عوامل حسادت است! در آيه‏89 سوره يوسف مى‏خوانيم: (در آن زمان كه او عزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش كه براى تحويل گرفتن گندم از كنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنين گفت: <قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذانتم جاهلون; آيا دانستيد با يوسف و برادرش (بنيامين) چه كرديد، آن گاه كه جاهل بوديد!»

يعنى جهل شما سبب آن حسادت شديد و آن حسادت سبب شد كه توطئه قتل يوسف را بچينيد و او را شكنجه دهيد و در چاه بيفكنيد!

4- جهل سرچشمه تعصب و لجاجت است! در آيه‏26 سوره فتح تعبيرى به چشم مى‏خورد كه نشان مى‏دهد تعصب كور مشركان عرب در عصر پيامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمه مى‏گرفت: <اذ جعل الذين كفروا فى‏قلوبهم الحمية حمية الجاهلية; (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصب جاهليت را قرار دادند.»

5- رابطه جهل و بهانه‏جوئى: تاريخ انبياء پر است از بهانه‏جوئيهائى كه امتهاى نادان در برابر آنها داشتند; در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره مى‏كند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مى‏گذارد; از جمله در آيه‏118 سوره بقره مى‏خوانيم: <و قال الذين لايعلمون لولا يكلمنا الله او تاتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم; افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمى‏گويد و چرا آيه و نشانه‏اى بر خود ما نازل نمى‏كند! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى‏گفتند; دلها و افكارشان شبيه يكديگر است.»

در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانه‏جويى شده است، و نشان مى‏دهد كه اين انحراف اخلاقى، رابطه نزديكى با جهل دارد، همان‏گونه كه تجربيات فراوان نيز آن را نشان مى‏دهد.

6- رابطه سوء ظن و بدبينى با جهل: در آيه‏154 سوره آل عمران كه در مورد جنگجويان احد مى‏خوانيم: <ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية; سپس به دنبال اين غم و اندوه (كه از شكست احد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فرا گرفت; اما جمع ديگرى در فكر جان خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليت داشتند!»

بى شك سوء ظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامه است ; در اينجا رابطه ميان جهل و سوء ظن به روشنى بيان شده است.

7- بى ادبى از جهل سرچشمه مى‏گيرد! قرآن مجيد در آيه‏4 سوره حجرات، غالب كسانى را كه نسبت‏به مقام والاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله احترام لازم را نمى‏كردند، افراد كم فكر و نادان مى‏شمرد; مى‏فرمايد: <ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون; كسانى كه از پشت‏حجره‏ها (ى خانه‏ات) بلند صدا مى‏زنند، اكثرشان نمى‏فهمند.»

اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بى‏وقت، پشت در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏آمدند و بلند صدا مى‏زدند: <يا محمد! يا محمد! اخرج الينا!; اى محمد! اى محمد! بيرون بيا (با تو كار داريم)!»

پيامبر صلى الله عليه و آله از بى‏ادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حجب و حيا سكوت مى‏كرد، تا اين‏كه آيه‏4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را شرح داد.

تعبير به اكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمى‏فهمند) اشاره لطيفى است‏به اين كه اين خلق و خوى زشت (جسارت و بى‏ادبى) غالبا از پايين بودن سطح آگاهى سرچشمه مى‏گيرد.

8- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنم مى‏شوند كه داراى اعمال زشت و اخلاق رذيله‏اند; و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز اعمال اخلاقى آنها آلوده است; و با توجه به اين كه قرآن، دوزخيان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مى‏كند بخوبى روشن مى‏شود كه رابطه نزديكى در ميان اعمال زشت و جهل و نادانى است.

در آيه‏179 سوره اعراف مى‏خوانيم:

<و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها، ولهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم; آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى‏كنند و) نمى‏فهمند; و چشمانى كه با آن نمى‏بينند; و گوشهايى كه با آن نمى‏شنوند; آنها همچون چهارپايانند; بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند!»

در اين آيه و بسيارى ديگر از آيات قرآن، رابطه‏اى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيين شده است.

9- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مى‏گيرد! در آيه‏65 سوره انفال اين نكته به مسلمانان گوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مى‏توانند به وسيله سپاه ايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند; مى‏فرمايد:

<يا ايها النبى حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم ماة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون; اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن! هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى‏كنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى‏گردند; چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى‏فهمند!»

آرى، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مى‏شود; و آگاهى مؤمنان، سبب استقامت و پايمردى مى‏گردد; تا آنجا كه يك نفر از آنها با ده نفر از سپاه دشمن، مى‏تواند مقابله كند.

10- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مى‏گيرد! قرآن مجيد در آيه‏14 سوره حشر، اشاره به گروهى از يهود مى‏كند (يهود بنى نضير) كه به سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهر فريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند; مى‏فرمايد: < لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر باسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذالك بانهم قوم لا يعقلون; آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمى‏جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف!) آنها را متحد مى‏پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آنها قومى نادان هستند!»

به اين ترتيب، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنها مى‏شمرد.

نتيجه

آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از آياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطه علم و فضيلت از يك سو و جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مى‏تواند ما را به واقعيت اين رابطه محكم آشنا سازد.

به تجربه روزمره خود نيز اين مساله را بسيار ديده‏ايم كه افراد جاهل و ناآگاه، مرتكب اعمال زشتى مى‏شوند و داراى صفات رذيله‏اى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مى‏كنند يا سطح و معارف آنها درباره مبدا و معاد بالاتر مى‏رود، بكلى آن اعمال و صفات را رها كرده، يا لااقل به مقدار زيادى از آن مى‏كاهند.

دليل منطقى اين مساله نيز روشن است; زيرا حركت‏به سوى صفات والا و اعمال صالحه احتياج به انگيزه‏اى دارد; بدون شك يكى از بهترين انگيزه‏ها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است، و نيز آگاهى بر مبدا و معاد، و آشنائى با برنامه‏هاى مكتب انبياء و اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مى‏دهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.

ناگفته پيدا است كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و مسائل مادى نيست; چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده‏ترند; بلكه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهيه است.

رابطه <علم‏» و <اخلاق‏» در احاديث اسلامى

احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مى‏دهد رابطه تنگاتنگى در ميان علم و معرفت و آگاهى، با فضائل اخلاقى; و جهل و بى‏خبرى و ناآگاهى، با رذائل اخلاقى وجود دارد كه نمونه‏هائى از آن را در ذيل مى‏خوانيد:

1- در رابطه معرفت‏با زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السلام چنين روايت‏شده است:

<ثمرة المعرفة العزوف عن الدنيا; ميوه درخت معرفت، زهد در دنيا است.» (39)

2- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مى‏خوانيم: <يسير المعرفة يوجب الزهد فى‏الدنيا; مختصر معرفت و آگاهى، موجب زهد در دنيا است.» (40)

در اينجا معرفت مى‏تواند اشاره به معرفة الله باشد كه در برابر ذات پاك بى‏نهايتش همه چيز كوچك و بى‏ارزش است، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مى‏باشد، و اين خود از اسباب زهد و بى‏اعتنايى و زرق و برق دنيا است. يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و تاريخ اقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مى‏كند و يا آگاهى به سراى جاويدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.

3- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت، از همان امام عليه السلام مى‏خوانيم: < من سكن قلبه العلم بالله سبحانه، سكنه الغنى عن الخلق; هر كس معرفت‏خداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نيازى از خلق در قلبش جايگزين خواهد شد.» (41)

روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى از آن ذات بى‏نياز مى‏داند، تنها بر او توكل مى‏كند و از غير او خود را مستغنى و بى‏نياز مى‏بيند.

4- در ارتباط معرفة الله با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام; در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: <من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام، وبطنه من الطعام; كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست) باز مى‏دارد، و شكمش را از غذا (ى حرام)!» (42)

5- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است: <من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا; كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات) او مى‏ترسد، و كسى كه از خدا بترسد نسبت‏به زرق و برق دنيا، بى‏اعتنا مى‏شود!» (43)

6- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة الله، در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏خوانيم: <اعرف الناس بالله اعذرهم للناس وان لم يجد لهم عذرا; آگاهترين مردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شده‏اند، معذور دارد، هرچند عذر (موجهى) براى آنها نيابد.» (44) (بديهى است اين حديث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى).

7- در ارتباط معرفة الله با ترك تكبر، در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم <و انه لاينبغى لمن عرف عظمة الله ان يتعظم ; شايسته نيست‏براى كسى كه از عظمت‏خدا آگاه است، بزرگى بفروشد!» (45)

8- در ارتباط پاكى عمل بطور كلى با علم و دانش، على عليه السلام در حديث ديگرى مى‏فرمايد: <لن يزكى العمل حتى يقارنه العلم; هرگز اعمال آدمى پاك نمى‏شود، مگر اين‏كه قرين با علم و معرفت گردد!» (46)

پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست.

9- در همين رابطه، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <بالعلم يطاع الله و يعبد و بالعلم يعرف الله و يوحد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام، و العلم امام العقل; به وسيله علم و معرفت‏خداوند اطاعت و عبادت مى‏شود; و به وسيله علم خدا شناخته و يكتا شمرده مى‏شود; و نيز به وسيله آن صله رحم، برقرار مى‏گردد; و حلال و حرام شناخته مى‏شود; و علم پيشواى عمل است!» (47)

در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفت‏شمرده شده‏است.

10- همين معنى با صراحت‏بيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده‏است كه فرمود: <ثمرة العقل مداراة الناس; ميوه درخت عقل، مدارا و نرمخوئى با مردم است!» (48)

در برابر احاديث كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا اعمال اخلاقى، نشان مى‏دهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان جهل و رذائل را تبيين مى‏كند كه آن هم تاكيدى است‏بر موضوع مورد نظر، از جمله:

1- در حديثى از على عليه السلام مى‏خوانيم: <الجهل اصل كل شر; جهل و نادانى ريشه هر شر و بدى است!» (49)

2- در حديثى ديگرى از همان حضرت مى‏فرمايد: <الحرص و الشره و البخل نتيجة الجهل; حرص و طمع و بخل، نتيجه جهل و نادانى است!» (50)

چرا كه شخص حريص و طماع، غالبا به سراغ چيزهايى مى‏رود كه بيش از نياز زندگى اوست; و در واقع، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادى يك علاقه غير منطقى و غير عقلانى‏است; و همچنين بخيل بابخلش، چيزهايى رابراى خود نگهدارى مى‏كند كه‏هرگز در زندگى شخصى او قابل جذب نيست، بلكه آن را براى ديگران وا مى‏گذارد و مى‏رود!

3- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت، رابطه جهل با رذايل اخلاقى به گونه جامعترى بيان شده است; مى‏فرمايد: <الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضر عودها! و ارض لايظهر عشبها!; جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمى‏شود; و درختى است كه شاخه‏هايش سبز نمى‏گردد; و زمينى است كه گياهى از آن نمى‏رويد!» (51)

4- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام به اين نكته اشاره شده است كه جاهل هميشه يا در طرف افراط است، يا در طرف تفريط; فرمود: <لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا» (52)

با توجه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حد وسط در ميان افراط و تفريطى است كه به رذائل منتهى مى‏شود، از حديث فوق بخوبى مى‏توان اين حقيقت را دريافت كه در ميان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است.

5- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى، اصلاح زبان مى‏دانند; و در احاديث اسلامى به رابطه ميان جهل و نادانى با آلودگى زبان، اشاره شده است; در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السلام مى‏خوانيم: <الجاهل اسير لسانه; جاهل اسير زبان خويش است!» (53)

كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه، و جهل و اخلاق سيئه،آيات و روايات فراوانى وجود دارد، و نشان مى‏دهد كه يكى از طرق‏مؤثر تهذيب نفوس، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى، و شناخت مبدا و معاد، و اطلاع بر آثار و پيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است.

اين افزايش معرفت، در واقع دو شاخه دارد:

يك شاخه آن افزايش معرفت نسبت‏به زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است; درست مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال مواد مخدر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غير قابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مى‏گردد; بنابراين، همان‏گونه كه براى مبارزه با مواد مخدر و مشروبات الكلى، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت; همچنين براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، بايد عيب و حسن آنها را برشمرد; و افراد را از آن آگاه نمود; هرچند هيچ كدام از اين دو، علت تامه نيست ولى بى شك زمينه‏ها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مى‏سازد.

شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفت‏بطور كلى است; يعنى، هنگامى كه معارف الهيه نسبت‏به مبدا و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل، بالا برود; انسان نسبت‏به فضائل اخلاقى، علاقه‏مند و از رذائل، متنفر مى‏گردد.

و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محيط مناسبى را در فكر و جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مى‏سازد، در حالى كه افزايش آگاهى، سرزمين روح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت، مهيا مى‏كند.

5- تاثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل

فرهنگ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان، شكل مى‏دهد و انگيزه اصلى او را به سوى مسائل مختلف، فراهم مى‏سازد.

مجموعه‏عقائد،تاريخ،آداب و رسم جامعه،ادبيات و هنر،همان فرهنگ جامعه است.

درباره تاثير بعضى از اين امور، مانند: تاثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينه‏سازى فضائل و رذائل، در گذشته صحبت‏شد; در اينجا به سراغ تاثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيم پايه‏هاى فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه، سخن مى‏گوييم.

يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محور فضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهم مى‏سازد، و اگر از رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مى‏سازد.

در آيات قرآن، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مى‏شود و نشان مى‏دهد چگونه بسيارى از اقوام منحرف پيشين، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به دره هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند; به عنوان نمونه:

1- <و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لايامر بالفحشاء، اتقولون على الله مالا تعلمون; و هنگامى كه زشتى انجام مى‏دهند مى‏گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم; و خداوند ما را به آن دستور داده است! - بگو خدا (هرگز) به كار زشت فرمان نمى‏دهد، آيا چيزى به خدا نسبت مى‏دهيد كه نمى‏دانيد!» (سوره اعراف، آيه‏28)

2- <و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون; و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد! مى‏گويند: نه! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏نماييم. آيا اگر پدران آنها چيزى نمى‏فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟)» (سوره‏بقره،آيه‏170)

3- <اذ قال لابيه و ق-ومه ما هذه الت-ماثيل التى انتم لها عاك-فون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين; آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت: اين مجسمه‏هاى بى‏روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى‏كنيد؟ - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى‏كنند.» (سوره انبياء، آيه‏52 و53)

4- <وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون; و اين گونه در هيچ شهر و ديارى، پيش از تو، پيامبر انذار كننده‏اى نفرستاديم مگر اين‏كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى‏كنيم!» (سوره زخرف، آيه‏23)

5- <وما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون; ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى‏طلبند (و با، همصدا نيستند)!» (سوره‏اعراف، آيه‏82)

6- <و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون; در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى‏شود و بشدت خشمگين مى‏گردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى‏گردد; (و نمى‏داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى‏كنند!» (سوره نحل، آيه‏58و59)

7- <محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اث-ر السجود;محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست; و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند; پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند; نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است.» (سوره‏فتح،آيه‏29)

تفسير و جمع بندى

سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعيين كننده‏اى دارد; فرهنگهاى عالى و شايسته، افرادى با صفات عالى پرورش مى‏دهد، و فرهنگهاى منحط و آلوده، عامل پرورش رذايل اخلاقى است; و آيات فوق اشارات پرمعنايى به هر دو قسمت دارد.

در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفت‏به ميان مى‏آورد كه وقتى عمل زشت و قبيحى را انجام مى‏دهند، اگر از دليل آن سؤال شود مى‏گويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!

بلكه پا را از اين هم فراتر مى‏نهند و مى‏گويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن را انجام دهيم (والله امرنا بها)

به اين ترتيب، سنت پيشينيان را دليلى بر حسن عمل، و حتى دليلى بر حكم الهى مى‏گرفتند; و نه تنها از قباحت و زشتى عمل، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلكه به آن نيز افتخار مى‏كردند.

در دومين آيه، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده، هنگامى كه به آنها پيشنهاد مى‏شد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده پيروى كنيد، آنها با غرور و تكبر مى‏گفتند: نه! ما اين كار را انجام نمى‏دهيم، بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏كنيم - و به اين ترتيب، سنتهاى جاهلى و رذائل اخلاقى، به خاطر اين كه جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهى و بينات قرآنى بود - (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا)!

قرآن اضافه مى‏كند: آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال، سنت آن گمراهان نادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن مقدم مى‏داريد - (اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لا يهتدون)

در سومين آيه باز به تاثير سنت و فرهنگ غلط در اعمال ضد اخلاقى برخورد مى‏كنيم; در بيانى شبيه آيات گذشته،در داستان ابراهيم عليه السلام و بت پرستان بابل مى‏خوانيم: هنگامى كه ابراهيم عليه السلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسمه‏هاى بى‏روح را پرستش مى‏كنيد (و از اين كار ابلهانه دست‏بر نمى‏داريد)! آنها گفتند: اين به دليل آن است كه ما همواره پدران خود را مى‏ديديم كه آنها را عبادت مى‏كنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين)!

در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت: بطور مسلم شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد (قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين)!

ولى متاسفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مى‏شد و به صورت فرهنگى در مى‏آمد، و نه تنها قبح آن از بين مى‏رفت، بلكه تبديل به يك افتخار مى‏شد.

در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبه‏رو مى‏شويم:

در پاسخ اين سؤال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بى‏شعور را پرستش مى‏كنيد، مى‏گويند: <ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و مادر پرتو آثار آنها هدايت‏يافته‏ايم‏»! (بل قالوا انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون)

آنها اين كار ابلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمى‏شمردند بلكه هدايتى مى‏دانستند كه از نياكانشان به آنها رسيده، و در آيه‏متعاقب آن، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندان مست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مى‏شمرد (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).

بديهى است اين تقليد كوركورانه كه در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايى مى‏كرد، عوامل زيادى داشت; ولى بى شك، يكى از عوامل آن تبديل زشتيها به يك سنت و فرهنگ دير پا بوده است.

و نيز همين معنى در آيه‏103 و 104 سوره مائده آمده كه عربهاى جاهلى يك سلسله بدعتهاى ابلهانه در زمينه حلال و حرام براى خود گذارده بودند; غذاهاى مباح و حلالى را بر خود تحريم مى‏كردند، و حرامهايى را بر خود حلال مى‏شمردند، و چنان به اين سنت غلط چسبيده بودند كه آيات الهى را درباره آن بى‏رنگ مى‏پنداشتند و در مقابل آن مى‏گفتند: <حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا; آنچه را از پدران خود يافته‏ايم ما را بس است!»

و از مجموع اين بخش از آيات به روشنى ثابت مى‏شود كه تا چه حد سنتهاى غلط مى‏تواند زمينه‏ساز اعمال ضد اخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافى را درست و صواب معرفى كند.

در پنجمين آيه به مطلب تازه‏اى در زمينه تاثير سنتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى، برخورد مى‏كنيم، و آن اين كه قوم لوط كه انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاريخ را سياه كرده، (و با نهايت تاسف در جاهليت عصر ما در مراكز تمدن غربى، به صورتى بدتر از گذشته و در شكل قانونى بروز و ظهور نموده است) هنگامى كه دعوت حضرت لوط و ياران اندكش را به پاكى و تقوا بطور مكرر شنيدند ناراحت‏شدند، و فرياد زدند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، اينها آدمهايى هستند كه مى‏خواهند به پاكى و تقوا روى آورند (يا تظاهر به پاكى و تقوا كنند) (وماكان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرن).

محيط آلوده، سنتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود كه پاكى و تقوا، جرم محسوب مى‏شد، و ناپاكى و آلودگى افتخار!

بديهى است در چنين محيطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مى‏يابد و رذائل كمرنگ و بى‏رنگ مى‏شود.

در ششمين آيه، سخن از داستان وحشتناك زنده به گور كردن دختران در عصر جاهليت، به خاطر خو گرفتن به يك سنت غلط مى‏باشد.

عرب جاهلى تولد دختر را ننگى براى خود مى‏پنداشت، و هرگاه به او خبر مى‏دادند دخترى نصيب تو شده است، چنان خشمگين مى‏شد كه صورتش از شدت ناراحتى كبود و سياه مى‏شد! (54)

وگاه روزها يا هفته‏ها خود را پنهان مى‏كرد و پيوسته در فكر بود، آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد، و دختر را نگه‏دارد يا در زير خاك پنهانش سازد; و خود را از اين غم و اندوه ننگ رهايى بخشد (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسوادا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون).

بى شك آدم كشى آن هم در جايى كه پاى فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال و زشت‏ترين كارها است ولى سنتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بين مى‏برد كه به صورت يك فضيلت و افتخار در مى‏آيد.

از مسائل وحشتناكى كه در مورد مساله زنده به گور كردن دختران در بعضى از تفاسير آمده، اين‏است كه‏نوشته‏اند دفن‏كردن در زيرخاك يكى ازطرق نابودكردن آنهابود، گاه دختران‏را در آب‏مى‏انداختند و غرق‏مى‏كردند وگاه ازبالاى كوه‏پرتاب مى‏نمودندوگاهى آنها را سر مى‏بريدند! (55) در اين‏كه از چه زمانى‏اين سنت ننگ‏آلود در ميان عرب جاهلى رايج‏شد و انگيزه اصلى آن چه بود، بحثهاى مفصلى است كه اين جا، جاى آن نيست. (56)

سخن در اين است كه چگونه اين گونه سنتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترين اشكالش هموار مى‏سازد; و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مى‏دهد; و اين گواه ديگرى است‏بر اين كه فرهنگ قوم و ملت، يكى از انگيزه‏هاى مهم گرايش به فضائل يا رذائل است و آنان كه مى‏خواهند با رذائل اخلاقى مبارزه كنند، بايد در اصلاح فرهنگهاى فاسد بكوشند.

شبيه همين معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مى‏كنيم كه فرهنگهاى شبيه فرهنگ عرب جاهلى، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده است‏به عنوان نمونه: در يك كنفرانس بزرگ جهانى كه در سالهاى اخير در پكن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمى از كشورهاى شركت كننده در آن كنفرانس اصرار داشتند كه اين سه اصل در برنامه كنفرانس جاى گيرد: آزادى روابط جنسى زنان; مشروع بودن همجنس گرايى آنان; و آزادى سقط جنين; كه با جنجال عظيمى از سوى بعضى از كشورهاى اسلامى از جمله كشور ما رو به رو شد.

بديهى است هنگامى كه نمايندگان به اصطلاح تحصيل كرده اقوام و ملتها از اين گونه كارهاى زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع كنند و فرهنگى بر اساس آن پديد آيد، چه رذائل اخلاقى در ميان اقوام و ملل شايع مى‏گردد! رذائلى كه آثار زيانبار آن نه تنها در مساله تهذيب اخلاق، بلكه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نيز نمايان مى‏شود.

در هفتمين و آخرين آيه‏مورد بحث كه بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است، سخن از ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به ميان آمده و نشان مى‏دهد كه آنها در سايه فرهنگى كه آن حضرت در آن جامعه تاريك و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائل اخلاقى را پيمودند و از نردبان علم و فضيلت‏بالا رفتند; مى‏فرمايد: محمد فرستاده خداست و آنها كه با او هستند (داراى اين صفات برجسته‏اند) در برابر كفار سر سخت و در ميان خود مهربانند; همواره آنها را در حال ركوع و سجود (و نيايش و عبادت) مى‏بينى، كه فضل و رضاى پروردگار را مى‏طلبند، نشانه آنان در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى‏وجوههم من اثر السجود).

بديهى است منظور از و الذين معه (كسانى كه با او هستند) همراهى در زمان و مكان نيست; بلكه همراهى در آموزشها و عقائد و پذيرش سنتها و فرهنگ خاص الهى اوست.

رابطه آداب و سنن با اخلاق در روايات اسلامى

در اسلام اهميت فوق‏العاده‏اى به مساله ايجاد سنتهاى صالحه و مبارزه با سنتهاى سيئه داده شده است; و اين مساله بازتاب گسترده‏اى در احاديث اسلامى دارد; و از مجموع اين حاديث‏بخوبى روشن مى‏شود كه هدف اين بوده كه با فراهم آمدن سنتهاى نيك، زمينه‏هاى اعمال اخلاقى فراهم گردد; و بعكس، زمينه‏هاى رذائل برچيده شود; از جمله روايات زير است كه هر كدام نكته‏اى خاص خود دارد.

1- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه مى‏فرمود: <خمس لا ادعهن حتى الممات الاكل على الحضيض مع العبيد ...، و حلب العنز بيدى و لبس الصوف و التسليم على الصبيان، لتكون سنة من بعدى; پنج چيز است كه تا آخر عمر آن را رها نمى‏كنم; غذا خوردن با بردگان در حال نشسته روى زمين و ... و دوشيدن شير بز ماده با دست‏خودم،و پوشيدن لباسهاى پشمينه (ى خشن كه لباس قشرهاى كم درآمد و محروم بود) و سلام كردن به كودكان، تا به صورت سنتى براى بعد از من درآيد.» (57)

هدف از اين گونه كارها اين بوده است كه روح تواضع و فروتنى را در مردم ايجاد كند، و تواضع از گردن‏فرازان به صورت سنتى درآيد و مردم به آن اقتدا كنند.

در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: <من سن سنة حسنة عمل بها من بعده كان له اجره و مثل اجورهم من غير ان ينقص من اجورهم شيئا، ومن سن سنة سيئة فعمل بها بعده كان عليه وزره و مثل اوزارهم من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا; كسى كه سنت نيكى را در ميان مردم بگذارد كه بعد از وى به آن عمل كنند، هم اجر كار خود را دارد و هم مساوى پاداش تمام كسانى كه به آن عمل مى‏كنند; بى آن‏كه چيزى از پاداش آنها را بكاهد; و كسى كه سنت‏بدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل كنند، كيفر آن، همانند كيفر كسانى كه به آن عمل مى‏كنند بر او خواهد بود بى آن كه چيزى از كيفر آنها كاسته شود.» (58)

شبيه همين مضمون را مرحوم علامه مجلسى در بحار آورده است.

اين حديث كه به‏تعبيرهاى مختلف از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و امام‏باقر عليه السلام و امام‏صادق عليه السلام نقل شده نشان مى‏دهد كه فراهم آوردن زمينه‏ها براى اعمال اخلاقى، تا آن حد اهميت دارد كه پديد آورنده‏اش در تمام آثار آن شريك است; همچنين فراهم آوردن زمينه‏هاى رذائل با ايجاد سنتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.

3- روى همين جهت، اميرمؤمنان على عليه السلام از سفارشهاى مؤكدى كه به مالك اشتر مى‏كند، همان حفظ سنتهاى صالحه و جلوگيرى از شكسته شدن احترام آنهاست; مى‏فرمايد: <لا تنقص سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة و اجتمعت‏بها الالفة و صلحت عليها الرعية، و لاتحدثن سنة تضر بشى‏ء من ماضى تلك السنن فيكون الاجر لمن سنها و الوزر عليك بما نقضت منها; هرگز سنت پسنديده‏اى را كه پيشوايان اين امت‏به آن عمل كرده‏اند و امت اسلامى به آن انس و الفت گرفته، و امور رعيت، به وسيله آن اصلاح شده، نقض مكن! و سنت و روشى را كه به آن سنتهاى صالحه پيشين زيان وارد سازد، ايجاد منما! كه اجر آن براى كسى خواهد بود كه آن سنتها را برقرار كرده و گناهش بر توست كه آن سنتها را شكسته‏اى!» (59)

در واقع سنتهاى نيك از آنجا كه كمك به انجام كارهاى خير و پرورش فضائل اخلاقى مى‏كند، داخل در تحت عنوان اعانت‏برخير است و ايجاد يا احياى سنتهاى شر، مصداق معاونت‏بر اثم محسوب مى‏شود; و مى‏دانيم معاونان، در اعمال خوب و بد فاعلان خير و شر، سهيم و شريكند بى آن‏كه چيزى از پاداش و كيفر آنها كاسته شود.

اهميت‏سنت‏حسنه تا آن حد است كه در روايت معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: عبدالمطلب جد گرامى پيامبر اسلامى صلى الله عليه و آله پنج‏سنت قبل از اسلام در ميان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احكام اسلام قرار داد: همسر پدر را بر فرزند تحريم كرد; و در ديه قتل، صد شتر قرار داد; و در دور خانه خدا هفت‏شوط طواف مى‏كرد; و گنجى پيدا كرد خمس آن را ادا نمى‏نمود; و زمزم را در آن روز كه از نو حفر كرد، <سقاية‏الحاج‏» ناميد (كانت لعبد المطلب خمسا من السنن اجريها الله عزوجل فى الاسلام حرم نساء الاباء على الابناء، و سن الدية فى القتل ماة من الابل و كان يطوف البيت‏سبعة اشواط، و وجد كنزا فاخرج منه الخمس، و سمى زمزم حين حفرها سقاية الحاج).

از مجموع آنچه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه در اين زمينه وارد شده است‏بخوبى استفاده مى‏شود كه آداب و سنن و فرهنگ يك قوم و ملت اثر تعيين كننده‏اى در اخلاق و اعمال آنها دارد; و به همين دليل، اسلام اهميت فوق‏العاده‏اى به اين مساله مى‏دهد و حفظ سنتهاى حسنه را لازم مى‏شمرد و ايجاد يا حفظ سنتهاى سيئه را يك گناه بسيار بزرگ معرفى مى‏كند.

6- رابطه عمل و اخلاق‏درست است كه اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مى‏گيرد و خلق‏وخوهاى درونى در لابه‏لاى اخلاق نمايان مى‏شود، بطورى كه مى‏توان گفت، اعمال و رفتارهاى انسان ثمره خلق و خوى درونى اوست; ولى از سوى ديگر، اعمال انسان نيز به نوبه خود به اخلاق او شكل مى‏دهد; يعنى، تكرار يك عمل خوب يا بد، تدريجا تبديل به يك حالت درونى مى‏شود و ادامه آن سبب پيدايش يك ملكه اخلاقى مى‏گردد، خواه فضيلت‏باشد يا رذيلت; به همين دليل، يكى از راههاى‏مؤثر براى تهذيب نفوس، تهذيب اعمال است، و مبادا تكرار يك عمل بد در درون روح و جان انسان ريشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد و سبب پيدايش رذائل اخلاقى گردد!

به همين دليل، در روايات اسلامى دستور داده شده است كه مردم بعد از لغزشها و گناهان فورا توبه كنند; يعنى، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشويند مبادا گناه تكرار شود و تبديل به يك اخلاق رذيله گردد!

بعكس، دستور داده شده است كه كارهاى نيك، آنقدر تكرار گردد كه تبديل به يك عادت شود.

با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم، و بخشى از آياتى را كه اشاره به اين معنى دارد، مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

1- كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطففين، آيه‏14)

2- كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون (سوره يونس، آيه‏12)

3- افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا (سوره فاطر، آيه‏8)

4- وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون الله و زي-ن له-م الش-يطان اعمال-هم... (سوره نمل، آيه‏24)

5- قل هل ننبئكم بالا خسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى‏الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (سوره كهف، آيه‏103)

6- انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما (سوره نساء، آيه‏17)

7- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه‏103)

ترجمه:

1- چنين نيست‏كه آنها مى‏پندارند، بلكه اعمالشان چون‏زنگارى بردلهايشان نشسته است.

2- اين گونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را درك نمى‏كنند).

3- آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى‏بيند همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مى‏يابد.

4- او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مى‏كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده ...

5- بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين مردم در كارها چه كسانى هستند; آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده با اين حال مى‏پندارند كار نيك انجام مى‏دهند.

6- توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى از روى جهالت انجام مى‏دهند، سپس بزودى توبه مى‏كنند; خداوند توبه چنين اشخاصى را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است.

7- از اموال آنها صدقه‏اى (زكات) بگير، تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى!

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه، اشاره به آثارى شده است كه اعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسان مى‏گذارد; صفا و نورانيت را از آن مى‏گيرد، و تاريكى و ظلمت‏به جاى آن مى‏نشاند; مى‏فرمايد: <چنين نيست كه آنها (كم فروشان) مى‏پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته; كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون.»

جمله <ما كانوا يكسبون‏» كه از فعل مضارع در آن استفاده شده و دلالت‏بر استمرار دارد، دليل روشنى بر اين معنى است كه اعمال بد تغييرات مهمى در دل و جان ايجاد مى‏كند، و همچون زنگارى كه آئينه را از نورانيت و صفا مى‏اندازد، روح را كدر و تاريك مى‏كند; و به اين ترتيب، صفت رذيله قساوت و بى‏حيايى و بى‏تفاوتى در برابر گناه، و به تعبير ديگر، ظلمت‏شقاوت و بى‏تقوايى را بر قلب انسان چيره مى‏كند.

زين (بر وزن عين) زنگارى است كه روى اشياء قيمتى مى‏نشيند; و به تعبير ديگر، قشر قرمز رنگى است كه بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مى‏شود، و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن فلزات است.

انتخاب اين تعبير براى آثار ويرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبير بسيار مناسبى است، كه در روايات اسلامى نيز كرارا روى آن تكيه شده و در بحث آينده كه پيرامون روايات اسلامى است‏خواهد آمد.

در دومين آيه به مرحله‏اى فراتر از مرحله رين (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزيين است; به اين ترتيب كه تكرار عمل سوء باعث تزيين آن در نظر انسان مى‏شود; يعنى، روح انسان چنان با آن هماهنگ مى‏گردد كه آن را براى خود موهبت و افتخار مى‏پندارد; مى‏فرمايد: <اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است; كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون‏».

جمله <ما كانوا يعملون‏» و همچنين تعبير به <مسرفين‏» دليل روشنى بر تكرار گناه از سوى آنهاست; يعنى با تكرار زشتيها و بديها نه تنها قبح و زشتى آنها از بين مى‏رود بلكه تدريجا به صورت يك فضيلت در نظر گنهكاران خود نمايى مى‏كند; و اين در واقع يكى از رذائل اخلاقى است كه نتيجه شوم تكرار اعمال گناه آلود است.

در اين‏كه چه كسى اعمال زشت اين گونه افراد را در نظرشان جلوه مى‏دهد سخن بسيار است.

در بعضى از آيات، اين كار به خداوند نسبت داده شده است; و در واقع مجازاتى است كه خداوند براى اين گونه افراد كه بر گناه اصرار مى‏ورزند قرار داده است; چرا كه وقتى اعمال زشتشان در نظرشان تزيين شود، بيشتر به سراغ آن مى‏روند، و خود را در دنيا و آخرت رسواتر و بدبخت‏تر مى‏كنند; مى‏فرمايد: <ان الذين لايؤمنون بالآخرة زينا لهم اعمالهم; كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، اعمالشان را در نظرشان زينت مى‏دهيم.» (60) در جاى ديگر، اين كار به شيطان نسبت داده شده، چنان‏كه در آيه‏43 سوره انعام درباره گروهى از كفار لجوج و اندرز ناپذير، مى‏فرمايد: <ولكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون; ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شيطان، كارهايى را كه انجام مى‏دادند در نظرشان زينت داد.»

و گاه اين معنى به بتها نسبت داده شده، مى‏فرمايد: <وكذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شر كاؤهم ...; اين گونه شركاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند ... (زيرا كودكان خود را براى بتها قربانى مى‏كردند و افتخار مى‏نمودند).» (61)

وگاه- چنان كه‏در آيه‏مورد بحث آمده- اين مطلب به صورت فعل مجهول ذكر شده، مى‏فرمايد: <اين چنين براى اسرافكاران اعمالى را كه انجام مى‏دادند زينت داده‏شده.»

با كمى دقت روشن مى‏شود كه اين تعبيرات هيچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلكه مكمل يكديگرند; گاه عامل زينت، تكرار عمل است، زيرا تكرار يك عمل زشت، كم كم از قبح آن مى‏كاهد و به مرحله‏اى مى‏رسد كه نسبت‏به آن بى‏تفاوت مى‏گردد،و اگر باز ادامه يابد به صورت يك كار خوب در نظر صاحبش جلوه مى‏كند، و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى‏افتد و اجازه خروج از اين دام را به او نمى‏دهد; و اين مطلبى است كه هر كس مى‏تواند با مطالعه حال تبهكاران در زندگى خود، آن را تجربه كند.

در موارد ديگرى، وسوسه‏هاى نفس از درون، و وسوسه‏هاى شيطان از برون عمل زشتى را در نظر انسان تزيين مى‏كند، بى آن‏كه آن را تكرار كرده باشد. و كار به جاى مى‏رسد كه يك گناه بزرگ را به گمان اين كه وظيفه دينى يا انسانى اوست مرتكب مى‏شود، و مى‏گويد شخص فلان مثلا واجب‏الغيبه است- در حالى كه شخص مزبور گناهى‏نداشته، بلكه عامل‏حسد، چنين‏كارى را درنظر غيبت‏كننده جلوه‏داده‏است; وتاريخ پر است از كار كسانى كه مرتكب جنايات هولناكى مى‏شدند و چون مطابق هواى نفس و وسوسه‏هاى شيطانى بود نه تنها آن را قبيح نمى‏شمردند بلكه به آن افتخار مى‏كردند.

گاه خداوند مى‏خواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرز ناپذيرى مجازات كند،يكى از طرق مجازات آنان اين است كه زشتيها را خوبى در نظرشان جلوه مى‏دهد تا رسوايى بيشتر به بار آورند و مجازات سنگينتر.

اين نكته نيز قابل توجه است كه مطابق توحيد افعالى، هر كار و هر اثرى را در اين عالم مى‏توان به خدا نسبت داد; چرا كه علت‏العلل، ذات پاك اوست، هر چند اين امر مانع مصونيت افراد در برابر اعمالشان نخواهد بود; حمد و ثنا براى خداست كه قوت و قدرت بخشيده، و لعن و نفرين براى كسانى است كه اين قدرت و قوت را در راه گناه مصرف مى‏كنند.

گاه طبيعت آفرينش چيزى نيز اقتضا مى‏كند كه فريبنده و داراى زرق و برق باشد; چنان‏كه در آيه‏14 سوره آل عمران مى‏خوانيم:

<زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة ... ; محبت‏به امور مادى: زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره .... در نظر مردم جلوه داده شده است (تا بدين وسيله آزمايش شوند)».

يكى از عوامل تزيين كارهاى زشت و ناپسند،تكرار آن است كه در روح و جان انسان اثر مى‏گذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مى‏سازد همان‏گونه كه تكرار اعمال نيك تدريجا به صورت ملكه‏اى در درون جان انسان در مى‏آيد و مبدل به اخلاق فاضله مى‏شود; بنابراين، براى تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى،بايد پويندگان اين راه، از تكرار اعمال نيك كمك بگيرند، و از تكرار اعمال سوء بر حذر باشند كه اولى معين و مدد كار است و دومى دشمن غدار.

در سومين آيه باز سخن از تزيين اعمال بد در نظر انسانها است; مى‏فرمايد: آيا كسى كه عمل بدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مى‏بيند (همانند كسى است كه واقعيتها را همان‏گونه كه هست مى‏بيند); <افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا».

همان‏گونه كه در تفسير آيه‏قبل گفته شد: يكى از عوامل تزيين اعمال سوء، تكرار و خو گرفتن با آنها است، كه تدريجا در برابر اين گونه اعمال بى‏تفاوت و سپس به آن علاقه‏مند مى‏شود، و كار خوبى مى‏پندارد و به آن افتخار مى‏كند.

جالب اين كه هنگامى كه قرآن اين سؤال را مطرح مى‏كند: <آيا كسى كه زشتى عملش، در نظرش تزيين شده و آن را زيبا مى‏بيند ...» نقطه مقابل آن را آشكارا ذكر نمى‏كند، گويا مى‏خواهد به شنونده مجال وسيعى بدهد كه امور مختلفى را كه مى‏تواند نقطه مقابل آن باشد در نظر خويش مجسم كند و بيشتر بفهمد; مى‏خواهد بگويد آيا چنين كسى همانند افراد واقع بين است كه حق را حق و باطل را باطل مى‏بينند؟ آيا چنين كسى همانند پاكدلانى است كه هميشه به محاسبه نفس خويش مشغولند و از خو گرفتن به زشتيها دور مى‏مانند و ...؟ اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه در ذيل اين آيه به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد: بر حال اينها تاسف مخور و جان خود را به خطر نيفكن! خدا هر كس را بخواهد گمراه مى‏سازد، و هركس را بخواهد هدايت مى‏كند (فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون)!

در واقع اين يك مجازات الهى است كه دامن كسانى را كه در انجام اعمال زشت، جسور هستند، مى‏گيرد و بايد به چنين سرنوشتى گرفتار شوند.

در تفسير <فى ظلال‏» آمده است: كسى كه خداوند هدايت و خير او را (به خاطر نيت و اعمالش) مى‏خواهد، در قلبش حساسيت و توجه و حساب خاصى در برابر اعمال سوء قرار مى‏دهد; چنين كسى از آزمايش و مجازات الهى، هرگز خود را در امان نمى‏بيند; و همچنين از دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز; به همين دليل، دائما حسابگرى مى‏كند; دائما از شيطان برحذر است و هميشه در انتظار امدادهاى الهى است; و اينجا محل جدايى راههاى هدايت و ضلالت و رستگارى و هلاكت است. (62)

يكى از ياران امام كاظم عليه السلام (يا امام على بن موسى الرضا عليهما السلام) مى‏گويد: از آن حضرت پرسيدم آن عجب و خودپسندى كه عمل انسان را باطل مى‏كند، چيست؟ فرمود: <العجب درجات منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب انه يحسن صنعا; عجب و خودپسندى درجاتى دارد; يكى از آنها اين است كه اعمال سوء انسان در نظرش تزيين شود آن را خوب ببيند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان كند عمل نيكى انجام داده است.» (63)

در چهارمين آيه، سخن از سرگذشت ملكه سبا و اخبارى است كه هدهد از سرزمين آنها براى سليمان آورد; گفت: من ملكه و ملت او را ديدم كه در برابر آفتاب سجده مى‏كنند، و غير خدا را پرستش مى‏نمايند، و شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين كرده بود (وجدتها وقومها يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم).

درست است كه خورشيد و نور آفتاب بسيار با عظمت و پر بركت و حياتبخش است، ولى طلوع و غروب و دگرگونى و تحول و پوشيده شدن با قطعات ابر، نشان مى‏دهد كه اين موجود با عظمت نيز اسير قوانين آفرينش است و از خود كمترين اراده‏اى ندارد; و به همين دليل، هرگز شايسته پرستش نيست; ولى تعليم و تربيتهاى غلط و سنت نياكان و نيز تكرار عمل سبب مى‏شود كه قبح و زشتى آن، از نظرها برود و به صورت يك عمل زيبا جلوه كند.

در بعضى از كشورهاى دنيا گاوهاى به اصطلاح مقدسى هستند كه گروهى آنها را پرستش مى‏كنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مى‏دهند و امتيازاتى براى آن قائلند كه هر بيننده خالى الذهن را به خنده وا مى‏دارد در حالى كه پرستش كنندگان گاو با قيافه‏هاى جدى آن اعمال را مرتكب مى‏شوند و به آن افتخار مى‏كنند; چرا ديگران مى‏خندند و آنها افتخار مى‏كنند؟ يكى از دلائل آن، اين است كه تكرار عمل، قبح و زشتى آن را از ميان برده و عادت كردن به آن، حجابى در برابر زشتيها مى‏شود.

درست است كه در اين آيه تزيين عمل به شيطان نسبت داده شده ولى واضح است كه شيطان ابزار و اسبابى دارد كه يكى از آنها همان تكرار زشتيها و خو گرفتن به آنها است.

در پنجمين آيه مورد بحث، همان محتواى آيات گذشته با تعبيرات تازه‏اى به چشم مى‏خورد; روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده مى‏فرمايد: بگو آيا شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم چه اشخاصى هستند؟- آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده در حالى كه گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند (قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا).

در اينجا سخن از زيانكارترين مردم است كه سرمايه‏هاى مهم زندگى خود را از قبيل عمر و جوانى و نيروى فكرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مى‏دهند، در حالى كه مى‏پندارند كار نيكى انجام مى‏دهند و خوشحالند و افتخار مى‏كنند.

چرا اين گونه افراد به چنين روز سياهى مى‏افتند؟ دليلش خو گرفتن به زشتيها و بديها و هوا پرستى و خود خواهى و خود بينى است كه همچون پرده‏هاى سياه ظلمانى بر چشم عقل آنها فرو مى‏افتد و از ديدن حقايق باز مى‏مانند، و واقعيتها را غير از آنچه هست تصور مى‏كنند.

نتيجه اين گرفتارى و بدبختى، همان است كه در آيه‏بعد از آن آمده است; مى‏گويد: <آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، و به همين دليل اعمالشان حبط و نابود گشته‏است!» (اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه و حبطت اعمالهم).

در روايات اسلامى در تفسير آيه‏فوق تعبيراتى ديده مى‏شود كه هر يك بيان مصداق روشنى از مصداقهاى اين آيه است، و همه در آن جمعند; در بعضى از روايات، به منكران ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده، و در بعضى به رهبانهاى مسيحى، يعنى مردان و زنان تارك دنيا كه چشم از همه لذات دنيا پوشيده‏اند، در حالى كه در راه انحرافى گام بر مى‏دارند.

و در بعضى از روايات به بدعتگذاران از مسلمين، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى به بدعتگذاران يهود و نصارى تفسير شده است; همه اينها كسانى هستند كه اعمالشان در واقع زشت و آميخته به گناه و جنايت‏بوده در حالى كه خود را بر طريق حق و صواب مى‏پنداشتند.

قابل توجه اين كه جمله <حبطت اعمالهم‏» كه در ذيل آيه‏بعد آمده بود از ماده <حبط‏» (بروزن سبد) مى‏باشد كه يكى از معانى معروف آن اين است كه شتر يا حيوان ديگرى، علف زياد و احيانا علفهاى مضر و مسموم بخورد و شكم او باد كند و به مرگ او منتهى گردد; بديهى ست‏باد كردن شكم اين حيوان دليل بر فربهى و قوت او نيست; بلكه نشانه بيمارى و چه بسا مقدمه مرگ اوست، هرچند ممكن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوت پندارند.

گروهى از انسانها نيز به همين سرنوشت گرفتار مى‏شوند،تمام تلاش و كوشش خود را در طريق بدبختى خويش به كار مى‏گيرند در حالى كه گمان مى‏كنند در مسير خوشبختى گام بر مى‏دارند.

در ششمين آيه مورد بحث‏سخن از مساله توبه كامل به ميان آمده و آن را براى كسانى معرفى مى‏كند كه

اولا از روى جهل و نادانى، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناك گناه كار بدى را انجام داده‏اند;

و ثانيا بزودى از كار خود پشيمان شده و به سوى خدا باز مى‏گردند; اينها هستند كه مشمول رحمت الهى مى‏گردند و خدا توبه آنان را مى‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است (انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما).

روشن است كه منظور از <جهالت‏» در اين آيه، جهالت مطلق كه موجب عذر است نيست; زيرا در زمينه جهل مطلق گناهى وجود ندارد; بلكه منظور جهل نسبى است‏يعنى آگاهى كامل به گناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.

و اما جمله يتوبون من قريب به عقيده جمعى از مفسران به معنى قبل از مرگ است، در حالى كه اطلاق كلمه <قريب‏» به اين معنى كه گاه پنجاه سال يا بيشتر طول مى‏كشد مناسب به نظر نمى‏رسد، رواياتى را هم كه طرفداران اين نظريه به آن استدلال كرده‏اند اشاره‏اى به تفسير اين آيه ندارد، بلكه بيان مستقل و جداگانه‏اى است. (دقت كنيد)

ولى بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته‏اند- يعنى بزودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد; زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند و اين در صورتى ممكن است كه در فاصله نزديكى (قبل از آن كه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكل طبيعت ثانوى در آيد) از آن پشيمان شود; در غير اين صورت، غالبا اثرات گناه در قلب و جان انسان باقى خواهد ماند. پس توبه كامل توبه‏اى است كه بزودى انجام پذيرد و كلمه <قريب‏» از نظر لغت و فهم عرف نيز با اين معنى تناسب بيشترى دارد.

در هفتمين و آخرين آيه‏مورد بحث، در مورد مساله زكات و آثار آن دستور مى‏دهد <از مؤمنان زكات بگير!» (خذ من اموالهم صدقة)

سپس در ادامه اين بيان به آثار اخلاقى و معنوى زكات اشاره كرده مى‏فرمايد: <تو با اين عمل، آنها را پاك مى‏كنى، و نمو و رشد مى‏دهى!» (تطهرهم و تزكيهم بها)

آرى! پرداختن زكات آنها را از دنيا پرستى و بخل و امساك، پاك مى‏كند و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در نهاد آنان پرورش مى‏دهد.

اضافه بر اين، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و محروميت‏به وجود مى‏آيد، با انجام اين فريضه الهى بر چيده مى‏شود و صحنه اجتماع از آن پاك مى‏گردد; بنابراين زكات، هم رذائل اخلاقى را از ميان مى‏برد و هم زكات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مى‏كند، و اين همان چيزى است كه ما در اين بحث‏به دنبال آن هستيم; يعنى، تاثير عمل نيك و بد در پرورش فضائل و رذائل اخلاقى.

همين تعبير به صورت ديگرى در آيه‏حجاب به چشم مى‏خورد; مى‏فرمايد: <و اذا سئلتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن; هنگامى كه از آنها (همسران پيامبر صلى الله عليه و آله) چيزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاريت) مى‏خواهيد، از پشت پرده بخواهيد! اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است!» (64)

اين تعبير نيز نشان مى‏دهد كه رعايت عفت در عمل، باعث پاكى قلب است و بعكس، ترك عفت، قلب و روح انسان را آلوده مى‏كند و مايه پرورش رذائل اخلاقى است.

نتيجه:

هدف از شرح آيات بالا اين بود كه تاثير اعمال را در اخلاق، و شكل گيرى روح و جان انسان را در پرتو آن روشن سازيم; و از مجموع آنها چنين مى‏توان نتيجه گرفت كه براى خود سازى و تهذيب نفس بايد مراقب اعمال خود بود; زيرا تكرار گناه و زشتيها از يك سو قبح اعمال را از بين مى‏برد و از سوى ديگر روح انسان به آن عادت مى‏كند، و تدريجا به صورت ملكات رذيله رسوخ پيدا مى‏كند به گونه‏اى كه انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلكه گاه به آن افتخار مى‏كند!

چگونگى تاثير <عمل‏» در <اخلاق‏» در روايات اسلامى

آنچه در بالا در آيات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعكس بود، در روايات اسلامى نيز بوضوح ديده مى‏شود، از جمله:

1- در حديثى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: <ما من عبد الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد، و ان تمادى فى‏الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا، و هو قول الله عزوجل: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون; هيچ بنده‏اى نيست مگر اين كه در قلب او نقطه روشنى است (كه حقايق را با آن درك مى‏كند و او را به سوى سعادت و فضيلت فرا مى‏خواند) هنگامى كه گناهى مرتكب مى‏شود، در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پيدا مى‏شود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه برطرف مى‏گردد; و اگر به گناهان خويش ادامه دهد، پيوسته آن سياهى رو به فزونى مى‏رود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند; هنگامى كه نقطه روشن پوشيده شد، آن شخص هرگز به سوى خير و نيكى بر نمى‏گردد; و اين همان است كه خداوند عزوجل فرموده: چنين نيست كه آنها مى‏پندارند، بلكه اعمالشان همچون زنگارى بر دلهايشان نشسته است!» (65)

اين روايت‏بخوبى نشان مى‏دهد كه تراكم گناهان، سبب پيدايش رذائل و دور ماندن از فضائل است، تا آنجا كه روح بكلى تاريك مى‏شود و پلهاى پشت‏سر ويران مى‏گردد، و راه بازگشت وجود نخواهد داشت!

2- در وصيتنامه معروف اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزند رشيدش امام‏حسن عليه السلام مى‏خوانيم: <ان الخير عادة; نيكى عادت است!» (66)

همين مضمون در كنزالعمال از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: <الخير عادة و الشر لجاجة; نيكى عادت است و شر لجاجت است!» (67)

باز همين معنى به شكل ديگرى در سخنان امام سجاد على‏بن‏الحسين عليهما السلام ديده مى‏شود، فرمود: <احب لمن عود منكم نفسه عادة من الخير ان يدوم عليها ; دوست دارم كسى كه از شما عادت نيكى را پذيرفته است آن را پيوسته ادامه دهد!» (68)

از اين روايات مى‏توان استفاده كرد كه تكرار عمل اعم از نيك و بد سبب مى‏شود كه حالتى در نفس به عنوان عادت به نيكى يا بدى پيدا شود; يا به تعبير ديگر، خلق و خوى خاصى از آن شكل گيرد و همان خلق و خوى در آينده مبدا اعمال مشابه مى‏شود; در نتيجه، هم اعمال نيك و بد، در ايجاد اخلاق نيك و بد اثر مى‏گذارد و هم اخلاق نيك و بد در ايجاد اعمال نيك و بد مؤثر است (تاثيرمتقابل).

3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام در همان وصيتنامه معروف امام‏حسن عليه السلام مى‏خوانيم: <و عود نفسك التصبر على المكروه، و نعم الخلق التصبر فى‏الحق; خود را به شكيبايى در برابر ناملايمات عادت ده! و چه نيك است‏شكيبايى در طريق حق!» (69)

در اينجا نيز به روشنى رابطه <عادت‏» كه زاييده تكرار عمل است‏با خلق و خوى شكيبايى و صبر ديده مى‏شود.

4- در بسيارى از روايات توبه آمده است كه بايد در توبه از گناه، تعجيل كرد و از <تسويف‏» يعنى به عقب انداختن آن پرهيز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبديل به يك خلق و خو شود; در حديثى از امام جواد عليه السلام مى‏خوانيم: <تاخير التوبة اغترار، و طول التسويف حيرة ... و الاصرار على الذنب امن لمكر الله; تاخير توبه موجب غرور و غفلت، و امروز و فردا كردن سبب حيرت، و اصرار بر گناه موجب بى‏اعتنايى به مجازات الهى است.» (70)

تعبير جالب ديگرى در حديث نبوى كه در زمينه توبه وارد شده است، ديده مى‏شود، مى‏فرمايد: < من تاب، تاب الله عليه و امرت جوارحه ان تستر عليه، و بقاع الارض ان تكتم عليه و انسيت الحفظة ما كانت تكتب عليه; كسى كه توبه كند و به سوى خدا باز گردد، خداوند به سوى او باز مى‏گردد; و به اعضاء و جوارح او دستور داده مى‏شود كه گناه را مكتوم دارند و به نقاط مختلف زمين (كه بر آن گناه كرده) نيز همين دستور داده مى‏شود، و فرشتگان نويسنده اعمال، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مى‏سپرند.» (71)

اين تعبير نشان مى‏دهد كه توبه، آثار گناه را مى‏شويد و صفا و قداست اخلاقى نخستين را با مى‏گرداند.

همين معنى بطور آشكارتر در حديث علوى آمده است، مى‏فرمايد: <التوبة تطهر القلوب و تغسل الذنوب; توبه قلبها را پاك مى‏كند و گناهان را مى‏شويد!» (72)

اين تعبير نيز بخوبى نشان مى‏دهد كه گناه آثارى بر قلب مى‏گذارد كه تدريجا به صورت خلق و خوى باطنى در مى‏آيد و توبه اين آثار را مى‏شويد و اجازه نمى‏دهد تشكيل خلق و خوى دهد.

تعبير به <طهور» بودن <توبه‏» در روايات متعدد ديگر نيز آمده است كه همه حاكى از رابطه گناه و تشكيل حالات زشت درونى است. (73)

در مناجاتهاى پانزده‏گانه معروف و بسيار پرمعناى امام على‏بن‏الحسين عليه السلام، در مناجات اول كه مناجات توبه كنندگان است، چنين آمده است: <وامات قلبى عظيم جنايتى فاحيه بتوبة منك يا املى و بغيتى ; خداوندا! جنايت‏بزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تو مى‏خواهم كه با توبه آن را زنده كنى اى اميد و آرزوى من!» (74)

آرى! گناه روح و جان انسان را آلوده‏تر مى‏كند و بر اثر تكرار چنان مى‏شود كه گويى مرده است; و توبه موجب حيات دل و نشاط جان مى‏شود!

بنابراين، پويندگان راه فضيلت و سير و سلوك الى الله، براى تحكيم پايه‏هاى فضائل اخلاقى بايد دقيقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نيك و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هيچ عملى نيست مگر اين كه در دل و جان اثر مى‏گذارد; اگر اعمال پاك و نيك است، روح را به رنگ خود در مى‏آورد و اگر زشت و آلوده و ناپاك است، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاق مى‏كشاند.

7- رابطه <اخلاق‏» و <تغذيه‏»

شايد در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مايه شگفتى شود، كه چگونه مى‏تواند تغذيه در اخلاق و روحيات و ملكات نفسى اثر بگذارد؟ چرا كه آن مربوط به جسم است و اين مربوط به روح، ولى با توجه به رابطه بسيار نزديك و تنگاتنگى كه در ميان جسم و روح آدمى است، جايى براى اين تعجب باقى نمى‏ماند.

بسيار مى‏شود كه يك حالت‏بحرانى روحى و غم و اندوه شديد جسم را در مدت كوتاهى، ضعيف و پژمرده و ناتوان مى‏سازد، موهاى انسان را سفيد، چشم را كم نور، قوت و توان را از دست و پا مى‏گيرد; عكس اين مساله نيز صادق است كه حالات خوب جسمانى در روح انسان اثر مى‏گذارد، روح را شاداب و فكر را قوت مى‏بخشد.

از قديم الايام تاثير غذاها بر روحيات اخلاق انسانى مورد توجه دانشمندان بوده است و حتى اين مطلب جزء فرهنگ توده‏هاى مردم شده است; مثلا، خونخوارى را مايه قساوت و سنگدلى مى‏شمردند، و معتقد بودند كه عقل سالم در بدن سالم است.

در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز نشانه‏هاى روشنى براى اين معنى ديده مى‏شود.

از جمله در آيه‏41 سوره مائده درباره گروهى از يهود كه مرتكب كارهاى خلافى از قبيل جاسوسى بر ضد اسلام و تحريف حقايق كتب آسمانى شده بودند، مى‏فرمايد:

<آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دلهايشان را پاك كند (اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم ...)!

و بلافاصله در آيه‏بعد مى‏فرمايد: <سماعون للكذب اكالون للسحت; آنها بسيار به سخنان تو گوش فرا مى‏دهند تا آن را تكذيب كنند و بسيار مال حرام مى‏خورند!»

اين تعبير نشان مى‏دهد كه آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تكذيب آيات الهى، و خوردن مال حرام بطور مداوم بوده است; زيرا بسيار از فصاحت و بلاغت دور است كه اوصافى را براى آنها بشمرد كه هيچ ارتباطى با جمله <لم يرد الله ان يطهر قلوبهم‏» نداشته باشد.

و از اين جا روشن مى‏شود كه خوردن مال حرام سبب تيرگى آيينه دل و نفوذ اخلاق رذيله و فاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است.

در آيه‏91 سوره مائده درباره شراب و قمار مى‏فرمايد: <شيطان مى‏خواهد در ميان شما به وسيله شراب و قمار، عداوت ايجاد كنند; انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم‏العداوة و البغضاء فى‏الخمر و الميسر».

بى شك عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است كه در آيه‏بالا رابطه ميان آن و نوشيدن شراب ذكر شده، و اين نشان مى‏دهد كه غذا و نوشيدنى حرامى همچون شراب مى‏تواند در شكل گيرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستيزه‏جويى و عداوت و دشمنى اثر بگذارد.

در آيه‏51 سوره مؤمنون مى‏خوانيم: <اى پيامبر! از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجام دهيد; يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا».

بعضى از مفسران معتقدند ذكر اين دو (خوردن غذاهاى پاك و انجام عمل صالح) پشت‏سر يكديگر دليل بر وجود يك نوع ارتباطى بين اين دو است، و اشاره به اين است غذاهاى مختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاك، روح را پاك مى‏كند و سرچشمه عمل صالح مى‏شود، و غذاهاى حرام و ناپاك روح و جان را تيره و سبب اعمال ناصالح مى‏گردد. (75)

در تفسير <روح‏البيان‏» بعد از اشاره به ارتباط عمل صالح با بهره‏گيرى از غذاى حلال به اشعار زير استناد شده:

علم و حكمت زايد از لقمه حلال عشق و رقت آيد از لقمه حلال! لقمه تخم است و برش انديشه‏ها لقمه بحر و گوهرش انديشه‏ها

و در شعر ديگرى نقل مى‏كند:

قطره باران تو چون صاف نيست گوهر درياى تو شفاف نيست! (76)

در تفسير اثنى عشرى، در ذيل همين آيه نيز اشاره به رابطه صفا و نورانيت قلب و اعمال صالح با تغذيه حلال شده است. (77)

رابطه تغذيه و اخلاق در روايات اسلامى

گرچه رابطه بالا در آيات قرآنى كمرنگ است، و تنها اشارتى به چشم مى‏خورد; ولى اين معنى (رابطه اخلاق و تغذيه) در روايات اسلامى دامنه گسترده‏اى دارد كه نمونه‏هايى از آن را در ذيل از نظر مى‏گذرانيم:

در يك سلسله از روايات، به رابطه تغذيه با سوء اخلاق اشاره شده است از جمله:

1- در روايات متعددى مى‏خوانيم: يكى از شرايط استجابت دعا پرهيز از غذاى حرام; از جمله، در حديثى آمده است كه شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: <احب ان يستجاب دعائى; دوست دارم دعاى من مستجاب شود!» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: <طهر ماكلك ولاتدخل بطنك الحرام; غذاى خود را پاك كن از غذاى حرام پرهيز نما!» (78)

همين معنى از همان بزرگوار با تعبير ديگرى آمده است، مى‏فرمايد: <من احب ان يستجاب دعائه فليطيب مطعمه و مكسبه; كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، طعام و كسب خود را از حرام پاك كند!» (79)

با توجه به اين كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: <ان الله لايستجيب دعاء بظهر قلب قاس; خداوند دعايى را كه از قلب قساوتمند برخيزد مستجاب نمى‏كند!» (80) مى‏توان نتيجه گرفت كه غذاى ناپاك و حرام، قلب را تاريك و قساوتمند مى‏كند; و به همين دليل، دعاى حرامخواران مستجاب نمى‏شود. و از اينجا به رابطه نزديكى كه در ميان ناپاكى درون و تغذيه حرام وجود دارد، مى‏توان پى‏برد.

در حديث معروف امام حسين عليه السلام در روز عاشورا آمده است كه بعد از ايراد آن سخنان داغ و پر محتوا و گيرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه، هنگامى كه ملاحظه كرد آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانش نيستند، فرمود: (آرى! شما حاضر به شنيدن سخن حق نيستيد زيرا) ملئت‏بطونكم من الحرام فطبع الله على قلوبكم; شكمهاى شما از غذاهاى حرام پر شده است، در نتيجه خداوند بر دلهاى شما مهر زده است (و هرگز حقايق را درك نمى‏كنيد!)» (81)

2- در روايات ديگرى آمده است; كه رابطه‏اى در ميان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز و روزه و عبادات، وجود دارد; از جمله، در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <من اكل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اربعين ليلة، و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا و كل لحم ينبته الحرام فالنار اولى به و ان اللقمة الواحدة تنبت اللحم; هركسى لقمه‏اى از غذاى حرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمى‏شود،و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمى‏گردد; و هر گوشتى كه از حرام برويد، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است; و حتى يك لقمه نيز باعث روييدن گوشت مى‏شود!» (82)

بديهى است‏براى قبولى نماز، شرايط زيادى لازم است، از جمله حضور قلب و پاكى دل، اما غذاى حرام پاكى قلب و صفاى دل را از انسان مى‏گيرد.

3- در روايات متعدد ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام آمده است كه: <من ترك اللحم اربعين صباحا ساء خلقه; كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند، اخلاق او بد مى‏شود!» (83)

از اين احاديث‏بخوبى استفاده مى‏شود كه در گوشت ماده‏اى است كه اگر براى مدت طولانى از بدن انسان قطع شود،در روحيات و اخلاق او اثر مى‏گذارد،و كج‏خلقى و بد اخلاقى به بار مى‏آورد.

البته استفاده زياد از گوشت‏حيوانات نيز در بعضى از روايات مزموم شمرده شده، ولى از ترك آن براى مدت طولانى نيز در بسيارى از روايات نهى شده است.

4- در روايات زيادى كه در كتاب <اطعمه و اشربه‏» آمده است، رابطه‏اى ميان بسيارى از غذاها و اخلاق خوب و بد، بيان گرديده به عنوان نمونه:

در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: <عليكم بالزيت فانه يكشف المرة .... و يحسن الخلق; بر شما لازم است كه از زيت (زيت‏به معنى روغن زيتون يا هرگونه روغن مايع است) استفاده كنيد، زيرا صفرا را از بين مى‏برد... و اخلاق انسان را نيكو مى‏كند!» (84)

5- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: كه از كلام پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى‏كند <من سره ان يقل غيظه فلياكل لحم الدراج; كسى كه دوست دارد خشم او كم شود گوشت دراج را بخورد!» (85)

از اين تعبير بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه‏اى ميان تغذيه و خشم و بردبارى وجوددارد.

6- در روايت مشروحى از تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل شده درباره اين كه چرا خداوند خون را حرام كرده مى‏فرمايد: <و اما الدم فانه يورث الكلب و قسوة القلب و قلة الرافة و الرحمة لا يؤمن ان يقتل ولده و والديه ....; اين كه خداوند خوردن خون را حرام كرده به خاطر آن است كه سبب جنون و سنگدلى و كمبود رافت و مهربانى مى‏شود ... تا آنجا كه ممكن است فرزند و يا پدر و مادرش را به قتل برساند!»

در بخش ديگرى از اين روايت مى‏فرمايد: <و اما الخمر فانه حرمها لفعلها و فسادها وقال ان مدمن الخمر كعابد الوثن و يورث ارتعاشا و يذهب بنوره و يهدم مروته; و اما شراب، خداوند آن را به خاطر تاثير و فسادش حرام كرده است و فرمود شخص دائم‏الخمر مانند بت پرست است‏بدنش لرزان مى‏شود، و نور (معنويت) او را از بين مى‏برد، و شخصيت او را ويران مى‏سازد!» (86)

7- در روايات متعددى كه در كافى درباره انگور آمده است رابطه ميان خوردن انگور و برطرف شدن غم و اندوه ديده مى‏شود; از جمله، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: <شكى نبى من الانبياء الى الله عزوجل الغم فامره الله عزوجل باكل العنب; يكى از پيامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى) به پيشگاه خداوند متعال شكايت كرد; خداوند متعال به او دستور داد كه انگور بخورد!» (87)

اين حديث تاكيد بيشترى است‏بر مساله ارتباط تغذيه با مسائل اخلاقى.

8- در احاديث متعددى نيز رابطه خوردن انار و از ميان رفتن وسوسه‏هاى شيطانى و به وجود آمدن نورانيت قلب ديده مى‏شود; از جمله، در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى‏فرمود: <من اكل رمانة على الريق انارت قلبه اربعين يوما; كسى كه يك انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مى‏كند.» (88)

9- در روايت متعددى در باب <خوردن‏» تعبيراتى ديده مى‏شود كه همه نشانه ارتباط تغذيه با روحيات و مسائل اخلاقى است; از جمله، در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به جعفر (ابن‏ابى‏طالب)عليهماالسلام فرمود: <يا جعفر كل السفرجل فانه يقوى القلب و يشجع الجبان; اى جعفر! <به‏» بخور قلب را تقويت مى‏كند و ترسو را شجاع مى‏سازد!» (89)

10- در بعضى از احاديث رابطه ميان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذيرش موعظه ديده مى‏شود; از جمله، در كتاب <اعلام الدين‏» از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود: <اياكم و فضول المطعم فانه يسم القلب بالقسوة و يبطى‏ء بالجوارح عن‏الطاعة و يصم الهمم عن سماع الموعظة; از غذاى اضافى بپرهيزيد كه قلب را پر قساوت مى‏كند و از اطاعت‏حق تنبل مى‏سازد و گوش را از شنيدن موعظه كر مى‏نمايد!»

فضول الطعام (غذاى اضافى) ممكن است اشاره به پرخورى باشد يا غذاهاى باقى مانده و فاسد شده، و در هر حال از رابطه تغذيه و مسائل اخلاقى خبر مى‏دهد.

همين معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنت از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شده‏است. (90)

از اين حديث‏بخوبى استفاده مى‏شود كه غذاى اضافى سه پيامد سوء دارد: قساوت مى‏آورد; انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مى‏كند; و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان مى‏گيرد!

اين مطلب كاملا محسوس است كه وقتى انسان غذاى زياد و سنگين مى‏خورد عبادات را به زحمت‏به‏جا مى‏آورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعكس هنگامى كه غذاى ساده و كم مى‏خورد قبل از اذان صبح بيدار است نشاط دارد و حالت مطالعه و عبادت دارد.

همچنين به تجربه رسيده است هنگامى كه انسان روزه مى‏گيرد رقت قلب پيدا مى‏كند و آمادگى بيشتر براى شنيدن مواعظ در او حاصل مى‏شود; بعكس هنگامى كه شكم پر است فكر انسان درست كار نمى‏كند و خودش را از خدا دور مى‏بيند.

11- در احاديث اسلامى در ارتباط نوشيدن عسل با صفاى قلب، از اميرمؤمنان‏على عليه السلام مى‏خوانيم: <العسل شفاء من كل داء و لا داء فيه يقل البلغم و يجلى القلب; عسل شفاى تمام بيماريها است و در آن بيمارى نيت‏بلغم را كم مى‏كند و قلب را صفا مى‏بخشد.» (91)

نتيجه:

از مجموع آنچه در بالا آورديم و روايات فراوان ديگر كه ذكر آنها به طول مى‏انجامد بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه نزديكى ميان تغذيه و روحيات و اخلاقيات وجود دارد، هرگز نمى‏گوئيم غذاها علت تامه براى اخلاق خوب يا بد است، بلكه همين اندازه مى‏دانيم كه طبق روايات بالا يكى از عوامل زمينه‏ساز پاكى و اخلاق، تغذيه است هم از نظر نوع غذاها و هم از نظر حلال و حرام بودن آنها.

دانشمندان امروز نيز معتقدند بسيارى از پديده‏هاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است كه غده‏هاى بدن تراوش مى‏كند و تراوش غده‏ها رابطه نزديكى با تغذيه انسان دارد; بر همين اساس، بعضى معتقدند كه گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است، واز طريق غده‏ها و تراوش آنها در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مى‏كنند اثر مى‏گذارد. گوشت درندگان انسان را درنده‏خو مى‏كند، و گشت‏خوك صفت‏بى‏بندوبارى جنسى را كه از ويژگيهاى اين حيوان ست‏به خورنده آن منتقل مى‏سازد.

اين از نظر رابطه طبيعى و مادى، از نظر رابطه معنوى نيز آثار خوردن غذاى حرام غير قابل انكار است، غذاى حرام قلب را تاريك و روح را ظلمانى مى‏كند و فضائل اخلاقى را ضعيف مى‏سازد.

اين سخن با ذكر يك داستان تاريخى كه مورخ معروف مسعودى در <مروج‏الذهب‏» آورده پايان مى‏دهيم:

او از <فضل بن ربيع‏» نقل مى‏كند كه <شريك ابن عبدالله‏» روزى وارد بر <مهدى‏» خليفه عباسى شد، مهدى به او گفت‏بايد حتما يكى از سه كار را انجام دهى، شريك سؤال كرد كدام سه كار؟ گفت‏يا قضاوت را از سوى من بپذيرى و يا تعليم فرزندم را برعهده بگيرى، و يا غذائى (با ما) بخورى! شريك فكرى كرد و گفت‏سومى از همه آسانتر است، مهدى او را نگهداشت و به آشپز گفت انواعى از خوراك مغز آميخته با شكر و عسل براى او فراهم ساز.

هنگامى كه <شريك‏» از آن غذاى بسيار لذيذ و (طبعا حرام) فارغ شد، آشپز رو به خليفه كرد و گفت اين پيرمرد بعد از خوردن اين غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد ديد! فضل ابن ربيع مى‏گويد مطلب همين گونه شد، و شريك ابن عبدالله بعد از اين ماجرا هم به تعليم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذيرفت. (92)

صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى

مى‏دانيم اعمال انسان هميشه در درون و جان او ريشه دارد; يا به تعبير ديگر، اعمال ظهور و بروز صفات درونى است، يكى به منزله ريشه و ديگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و ميوه است.

به همين دليل، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نيست; مثلا، نفاق كه از صفات رذيله است، ريشه‏اى در عمق جان انسان دارد و از شخصيت دو گانه و ضد توحيدى او، حكايت مى‏كند. همين صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه يا رياكارانه مى‏شود.

حسد نيز حالتى در درون جان است كه نسبت‏به نعمتهاى خداوند كه به ديگران داده شده است رشك مى‏برد، همين صفت‏خود را در لابه‏لاى اعمال خرابكارانه، در برابر شخص محسود و سنگ انداختن در مسير سعادت او نشان مى‏دهد.

<كبر» و <غرور» خود برتر بينى، همگى از صفات درون است كه ناشى از جهل انسان به قدر و مقام خويش مى‏باشد، و يا كمى ظرفيت در برابر مواهب الهى، اما همين صفت درونى در لابه‏لاى اعمال بخوبى خود را آشكار مى‏سازد، و از طريق بى‏اعتنايى، پرخاشگرى، هتاكى و تحقير ديگران، ظاهر مى‏شود.

و شايد به همين دليل، علماى اخلاق در كتب اخلاقى، معمولا اين دو را از هم جدا نكرده‏اند، گاه به سراغ ريشه و صفات درون مى‏روند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون، از اولى به <صفات اخلاقى‏» مى‏شود و از دومى به <اعمال‏اخلاقى‏».

البته اعمال اخلاقى، موضوع مباحث فقهى است، و فقهاء پيرامون آن از ديدگاه خود بحث مى‏كنند، ولى با اين حال علماى اخلاق نيز از آن سخن مى‏گويند، البته ديدگاه عالم اخلاق با فقيه متفاوت است، فقيه از نظر احكام پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه) و احيانا ثواب و عقاب، به اين افعال مى‏نگرد، ولى عالم اخلاق، از اين نظر كه نشانه كمال روح يا انحطاط و نقص آن است‏به آن نگاه مى‏كند.

و با اين بيان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنين ديدگاه فقيه و عالم اخلاق روشن مى‏گردد.


1- اين تفسير را فخر رازى به عنوان اولين احتمال در معنى آيه، ذكر كرده است (تفسير فخر رازى، جلد 14، صفحه 144); جمعى ديگر نيز آن را از ابن عباس نقل كرده‏اند.

2- اين تفسير در مجمع البيان و تفسير الحديد در ذيل آيه‏بالا مورد بحث قرار گرفته است.

3- وسائل الشيعه، جلد 14، صفحه‏19، حديث‏7 - بحارالانوار، جلد 100، صفحه 232، حديث 10.

4- نورالثقلين، جلد اول، صفحه 541.

5- سوره زخرف، آيات‏36 و37 و 38 .

6- سوره صافات، آيات 51 تا57 .

7- سوره فرقان، آيات‏27 و 28 و29.

8- براى نقيض از ماده قيض معانى مختلفى نقل كرده‏اند; بعضى آن را به معنى تسبيب و بعضى به معنى تقدير و بركندن وبعضى مانند راغب به معنى مسلط ساختن مى‏دانند چرا كه قيض به معنى پوست‏سفيدى است كه روى تخم مرغ را گرفته (و آن را احاطه كرده است).

9- سوره زخرف، آيه‏39 .

10- سوره صافات، آيات 50 تا53 .

11- اصول كافى، جلد 2، ص 375 <باب مجالسة اهل المعاصى، حديث‏3».

12- همان مدرك

13- كتاب صفات الشيعه صدوق (طبق نقل بحار، ج 71، ص‏197).

14- و 15- و16- غررالحكم

17- بحارالانوار، ج 71، صفحه 188.

18- همان مدرك، ص‏189.

19- نهج البلاغه، وصيت على(ع) به امام حسن(ع) (نامه 31).

20- صفات الشيعه صدوق، طبق نقل بحار، ج 71، صفحه‏197.

21- خصال (مطابق نقل بحار، ج 71، ص 195).

22- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 224.

23- تفسير فخر راز ى و تفسير مراغى، ذيل آيه‏مورد بحث.

24- بايد توجه داشت <كفل‏» اگر بدون تشديد باشد به معنى به عهده گرفتن سرپرستى و كفالت است، و اگر به صورت ثلاثى مزيد (كفل با تشديد) استعمال شود، به معنى انتخاب كفيل براى ديگرى است، و طبق تعبير بالا، خداوند زكريا را براى كفالت مريم برگزيد (بنابراين كفل در اينجا دو مفعول گرفته، يكى ضمير هاء كه به مريم بر مى‏گردد، و دوم زكريا).

25- به <نور الثقلين‏» جلد 1، صحفه 331 مراجعه شود.

26- نور الثقلين، جلد 5، صفحه 372.

27- غررالحكم

28- غررالحكم

29- نهج البلاغه

30- لئالى الاخبار

31- وسائل الشيعه، جلد 14، صحفه‏53 - 54 .

32- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه‏30، سوره روم.

33- كنز العمال، حديث 45192.

34- به كتاب وسائل الشيعه، جلد 15، صحفه 122 تا 132 مراجعه شود.

35- كنز العمال، حديث 45411.

36- بحار، جلد71، صحفه‏6 (جوامع الحقوق).

37- غرر الحكم.

38- نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).

39- غرر الحكم .

40- و 41- غررالحكم

42- اصول كافى، جلد2، صفحه‏237.

43- همان مدرك، صفحه 68،حديث 4.

44- غرر الحكم.

45- نهج البلاغه، خطبه‏147.

46- غرر الحكم.

47- تحف العقول، صفحه 21.

48- غرر الحكم.

49- و 50- و 51- غررالحكم

52- نهج البلاغة، كلمات قصار، شماره 70.

53- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 368.

54- بعضى از مفسران گفته‏اند: براثر رابطه نزديكى كه ميان قلب و صورت انسان است، هنگامى كه روح و قلب انسان مملو از شادمانى مى‏شود (خون شفاف به طرف صورت حركت مى‏كند) و صورت نورانى و روشن و پر فروغ مى‏گردد; و هنگامى كه غم و اندوه بر روح انسان مسلط مى‏گردد (جريان گردش خون شفاف در صورت كم مى‏شود و) صورت زرد و تيره مى‏گردد; و به همين دليل اين دو پديده به عنوان نشانه‏هاى سرور و شادمانى، و اندوه و غم شناخته مى‏شود. (تفسير روح المعانى، ذيل آيه‏مورد بحث)

55- تفسير روح المعانى، جلد 14، صفحه 154، ذيل آيه‏مورد بحث .

56- علاقه‏مندان مى‏توانند به تفسير نمونه، جلد 11، ذيل آيه‏58، سوره نحل مراجعه كنند.

57- بحار الانوار، جلد73، صفحه‏66.

58- كنز العمال، حديث‏43079، جلد 15، صفحه 780.

59- نهج البلاغه، نامه‏53 .

60- سوره نمل، آيه‏4 .

61- سوره انعام، آيه‏137 .

62- تفسير <فى ظلال‏»، جلد6، صفحه 675.

63- <نورالثقلين‏»، جلد4، صفحه 351، حديث 30.

64- سوره احزاب، آيه‏53 .

65- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏273، حديث 20 .

66- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 232.

67- كنز العمال، حديث 28722.

68- بحارالانوار، جلد46، صفحه‏99.

69- نهج البلاغه، نامه 31.

70- بحار، جلد6، صفحه 30.

71- كنزالعمال، حديث 10، صفحه‏79.

72- غرر الحكم، شماره‏3837.

73- بحار، جلد69،صفحه 121 و جلد 91، صفحه‏133.

74- بحار، جلد 91، صفحه 142.

75- به تفسير نمونه، جلد 14، ذيل آيه‏51 مؤمنون مراجعه شود.

76- <روح البيان‏» ، جلد6، صفحه 88.

77- تفسير <اثنى عشرى‏»، جلد9، صفحه 145.

78- بحار، جلد 90، صفحه‏373.

79- همان مدرك، صفحه 372.

80- بحارالانوار، جلد 90، صفحه 305.

81- نقل از كتاب <سخنان على(ع) از مدينه تا كربلا، صفحه 232.»

82- سفينة البحار، جلد1، ماده اكل.

83- وسائل الشيعه، جلد17، صفحه 25، باب 12.

84- همان مدرك، صفحه 12.

85- فروغ كافى، جلد6، صفحه 312. (دراج پرنده‏اى است‏شبيه به كبك كه گوشت لذيدى دارد)

86- تفسير برهان، جلد1، ذيل آيه‏3، سوره مائده، ص 434. و مستدرك، جلد16، صفحه‏163.

87- كافى، جلد6، صفحه 351، حديث 4.

88- همان مدرك، صفحه 354، حديث 11.

89- همان مدرك، صفحه‏357، حديث 4.

90- بحار، جلد 74،صفحه 182.

91- بحار الانوار، جلد63، صفحه 294.

92- سفينة البحار، ماده <شرك‏»، و مروج الذهب، جلد3، صفحه 310.