اخلاق در قرآن جلد دوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۱ -


تكبر و استكبار

اشاره

نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبياء و آغاز خلقت انسان به چشم مى‏خورد و اتفاقا به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختيها و صفات زشت انسانى است، تكبر و استكبار مى‏باشد كه در داستان شيطان به هنگام آفرينش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او آمده است.

داستانى است‏بسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى است‏بسيار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى.

قابل توجه اينكه پيامدهاى سوء تكبر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مى‏شود كه در تمام طول تاريخ انبياء - طبق آياتى كه خواهد آمد - نيز نقش بسيار مخرب آن آشكار است.

امروز نيز در جوامع انسانى مساله استكبار، سخن اول را در مفاسد جهانى و نابسامانى‏هاى اجتماعى بشر مى‏زند و بلاى بزرگ بشريت در عصر ما نيز همين استكبار است كه بدبختانه همه در آتش آن مى‏سوزند و فرياد مى‏كشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است!

با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى‏گرديم و آيات قرآن را در اين زمينه مرور مى‏كنيم، از آيات مربوط به آدم گرفته تا خاتم مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهيم.

1- و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين (سوره‏بقره،آيه‏34)

2- قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين (سوره‏اعراف،آيه‏13)

3- وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا (سوره‏نوح،آيه‏7)

4- فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون (سوره‏فصلت،آيه‏15)

5- قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو كنا كارهين (سوره‏اعراف، آيه‏88)

6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين (سوره‏عنكبوت،آيه‏39)

7- لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون (سوره‏مائده، آيه‏82)

8- ثم عبس و بسر × ثم ادبر واستكبر × فقال ان هذا الا سحر يؤثر (سوره‏مدثر،آيه‏22تا24)

9- الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار (سوره‏مؤمن،آيه‏35)

10- قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (سوره‏زمر،آيه‏72)

11- ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره‏اعراف،آيه‏146)

12- لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لايحب المستكبرين (سوره‏نحل،آيه‏23)

13- لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم الله جميعا × فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا (سوره‏نساء،آيه‏172-173)

14- ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين (اعراف، 40)

ترجمه

1- و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: <براى آدم سجده و خضوع كنيد!» همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد!

2- گفت: <از آن(مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبر كنى! بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!

3- (در داستان نوح آمده است): <و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند»!

4- (در مورد قوم عاد مى‏خوانيم): <اما قوم عاد بناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: <چه كسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمى‏دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است؟ و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى‏كردند!»

5- (در داستان شعيب آمده است): <اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: <اى شعيب‏» به يقين تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده‏اند از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد يا به آيين ما بازگرديد!» گفت: <آيا (مى‏خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه ما مايل نباشيم؟!»

6- (در داستان موسى(ع) آمده است): <و <قارون و فرعون‏» و <هامان‏» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، اما آنان در زمين برترى‏جويى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند!»

7- (و در باره مسلمانان و عصر پيامبر(ص) مى‏خوانيم): <بطور مسلم، دشمن‏ترين مردم نسبت‏به مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى‏يابى كه مى‏گويند <ما نصارى هستيم‏» اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبر نمى‏ورزند».

8- بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست‏به كارشد - سپس پشت (به حق) كرد و تكبر ورزيد - و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست!

9- همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى‏خيزند (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده‏اند بار مى‏آورد، اين گونه خداوند بر دل هر متكبر جبارى مهر مى‏نهد!»

10- به آنان گفته مى‏شود: <از درهاى جهنم وارد شويد جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!»

11- به زودى كسانى را كه در روى زمين بناحق تكبر مى‏ورزند از (ايمان به) آيات خود منصرف مى‏سازم! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمى‏كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راه خود انتخاب مى‏كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند!

12- قطعا خداوند از آنچه پنهان مى‏دارند و آنچه آشكار مى‏سازند با خبر است، او مستكبران را دوست نمى‏دارد!

13- هرگز مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين ابا دارند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او روى برتابند و تكبر كنند به زودى همه آنها را(در قيامت) نزد خود جمع خواهدكرد; اما آنها كه ايمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه ابا كردند و تكبر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت!

14- كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند(هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى‏شود و(هيچگاه) داخل بهشت نخواهد شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مى‏دهيم!

تفسير و جمع‏بندى

بلاى بزرگ در طول تاريخ بشر

آيات قرآن مجيد مملو است از بيان مفاسد استكبار و بدبختى‏هاى ناشى از تكبر و مشكلاتى است كه در طول تاريخ بشر از اين صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده، تاثير اين صفت رذيله در پيشرفت و تكامل انسان در جهات معنوى و مادى بر هيچ كس پوشيده نيست و آنچه در آيات بالا آمده در واقع گلچينى از آيات ناظر به اين موضوع است.

در آيه اول و دوم سخن از ابليس و داستان معروف او به ميان آمده، در آن هنگام كه خداوند به همه فرشتگان دستور داد كه به خاطر عظمت آفرينش آدم(ع) سجده كنند - و ابليس در آن زمان به خاطر مقام والايش در صف فرشتگان جاى گرفته بود - همگى سجده كردند جز ابليس كه در برابر اين فرمان خدا سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران شد، و به دنبال اين سرپيچى صريح و آشكار و حتى آميخته به اعتراض نسبت‏به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جايگاه تكبر كنى! بيرون رو كه از افراد پست و حقير خواهى بود. (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين... قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين) (1)

در حقيقت اين نخستين گناهى است كه در جهان به وقوع پيوست، گناهى كه سبب شد فردى همچون ابليس كه ساليان دراز - و به تعبير امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود - به خاطر تكبر يك ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت(و از آن مقام والا كه همنشين با فرشتگان و مقام قرب خدا بود يكباره سقوط نمود).

(اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة... عن كبر ساعة واحدة) (2)

در اين داستان عبرت‏انگيز نكات بسيار مهمى در باره خطرات تكبر نهفته شده و از آن به خوبى استفاده مى‏شود ككه اين صفت رذيله ممكن است‏سرانجام به كفر و بى‏ايمانى منتهى گردد، چنانكه در آيات بالا آمده بود ابى واستكبر و كان من الكافرين. (3)

همچنين اين داستان نشان مى‏دهد كه ابليس به خاطر حجاب خطرناك كبر و غرور از واضحترين مسائل بى‏خبر ماند، چرا كه هنگامى كه زبان به اعراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض كرد: قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون; <گفت: من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده‏اى كه از گل بد بويى گرفته شده است آفريده‏اى، سجده نخواهم كرد»! (4)

در حالى كه پر واضح است كه شرف آدم به خاطر آفرينش از گل بدبو نبود، بلكه به خاطر همان روح الهى بود كه قرآن در سه آيه قبل از آيه فوق به آن اشاره كرده است: فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين; <هنگامى كه (آفرينش آدم را نظام بخشيدم) و كار او را به پايان بردم و در وى از روح خود(يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد». (5)

حتى ابليس نتوانست‏برترى خاك را از آتش درك كند، خاكى كه منبع تمام بركات و پيدايش حيات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتى منبع ذخيره آب و ذخيره مواد آتش زاست، لذا با خيره‏سرى گفت: <خلقتنى من نار و خلقته من طين; (من چگونه او را سجده كنم در حالى كه) مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك‏»!

اضافه بر اين، بسيارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مى‏شوند، ولى هنگامى كه به اشتباه خود پى بردند باز مى‏گردند و توبه و اصلاح مى‏كنند، ولى تكبر و استكبار، از امورى است كه حتى اجازه بازگشت‏بعد از بيدارى را نيز به انسان نمى‏دهد، به همين دليل شيطان هنگامى كه متوجه خطاى خود شد توبه نكرد، زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم و تعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش(انسان) فرود آورد، بلكه بر لجاجت‏خود افزود و سوگند ياد كرد كه همه انسانها را - جز عباد مخلصين خداوند - گمراه سازد و به اين نيز بسنده نكرد، از خدا عمر جاويدان خواست تا اين برنامه زشت و انحرافى را تا پايان جهان ادامه دهد!

به اين ترتيب كبر و خودخواهى و خود برتر بينى مايه لجاجت، حسد، كفر، ناسپاسى در برابر حق و ويرانگرى و فساد خلق خدا شد.

و به اين ترتيب، شيطان - همان گونه كه مولاى متقيان امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه مى‏فرمايد - پايه استكبار و تعصب را در زمين گذاشت و با عظمت‏خداوند به مبارزه برخاست! <فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية و نازع الله رداء الجبرية وادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل; اين دشمن خدا پيشواى متعصبان و سرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصب را پى‏ريزى كرد و با خداوند در مقام جبر و تيتش به ستيز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى را فروگذارد». (6)

و درست‏به همين دليل خدا او را ذليل و خوار و پست كرد، همان گونه كه امير مؤمنان على(ع) در ادامه همان خطبه مى‏فرمايد: <الا ترون كيف صغره الله بتكبره و وضعه بترفعه فجعله فى الدنيا مدحورا، و اعد له فى الآخرة سعيرا؟!; آيا نمى‏بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش، تحقير كرد و بر اثر بلند پروازى بى دليلش، وى را پست و خوار نمود، از همين رو او را در دنيا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهيا نمود». (7)

كوتاه سخن اينكه: هر قدر بيشتر در داستان ابليس و پيامدهاى تكبر او انديشه مى‏كنيم به نكات مهمترى در باره خطرات تكبر و استكبار دست مى‏يابيم.

در سومين آيه به داستان نوح(ع) كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب شريعت‏بود مى‏رسيم، اين داستان نيز نشان مى‏دهد كه سرچشمه كفر و لجاجت و بت‏پرستان زمان او مساله استكبار بود.

هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مى‏برد عرض مى‏كند: (بارلها!) من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدت استكبار نمودند. (وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا) (8)

باز در اينجا مى‏بينيم كه استكبار و خود برتر بينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گرديد.

بلاى استكبار در ميان آنها به حدى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنها مى‏شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى‏گذاردند و لباس به سر مى‏كشيدند، مبادا امواج صوتى نوح(ع) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت با سخن حق دليلى جز تكبر شديد نداشت.

همانها بودند كه به نوح(ع) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدست اطراف تو را گرفته‏اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تا اينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمى‏شويم!

آرى تكبر و خودخواهى بلاى عجيبى است، همه فضايل را مى‏سوزاند و خاكستر مى‏كند.

در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر همان تكبر و خود برتر بينى بود تا آنجا كه از ترس تاثير سخنان نوح(ع) انگشت در گوششان مى‏كردند و جامه بر سر مى‏افكندند مبادا حرف حق را بشنوند.

جالب اينكه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقانيت دعوت نوح(ع) و تاثير سخنان وى ايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح(ع) را ببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيله نوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.

بالاخره حالت <عجب‏» و <خود بزرگ بينى‏» موجب شد كه هشدارهاى نوح(ع) را تا آخرين لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتى كمترين احتمال صدق را براى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح(ع) كشتى مى‏ساخت گروه گروه كه از كنار او مى‏گذشتند او را به باد تمسخر مى‏گرفتند، ولى نوح(ع) باز به آنها هشدار داد و گفت: <...ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون; اگر (شما امروز) ما را مسخره‏مى‏كنيد، ما همين‏گونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد(ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفان سراسيمه به هر سو مى‏رويد و فرياد مى‏كشيد و التماس مى‏كنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!» (9)

اصولا يكى از نشانه‏هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواسته‏ها و منافع آنان نيست‏به بازى و شوخى مى‏گيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكيل مى‏دهد و بسيار ديده‏ايم كه در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ايمان تهيدستى مى‏گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه خود سازند و بدين وسيله تفريح كنند!

آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى‏پندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه آنان كه از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان است‏به خود اجازه مى‏دهند ديگران را تحقير كنند.

در چهارمين آيه زمان نوح(ع) را پشت‏سر مى‏گذاريم، به عصر قوم عاد و پيامبرشان حضرت هود(ع) مى‏رسيم، در اينجا باز مى‏بينيم عامل اصلى بدبختى، همان استكبار است، مى‏فرمايد: <اما قوم عاد بناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آيا آنها نمى‏دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوى‏تر است؟! آنها(به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى‏كردند»،(فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون) (10)

باز مى‏بينيم در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى‏ترين موجود جهان بدانند و حتى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميان خود و حق مانع بزرگى ايجاد كنند.

جالب اينكه آيه بعد از آن(آيه 16 سوره فصلت) نشان مى‏دهد كه خدا براى تحقير اين متكبران لجوج آنها را به وسيله تندبادى شديد و هول‏انگيز در روزهاى شوم پرغبارى(كه اجساد آنها را مانند پر كاه به اين سو و آن سو پرتاب مى‏كرد) مجازات نمود!

آرى تكبر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى‏دهد حتى برترى قدرت خدا را بر نيروى ناچيز خودش ببيند و باور كند!

تعبير <بغير الحق‏» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه تكبر و استكبار براى انسانها در هر حال حق نيست و سزاوار نمى‏باشد، اين قبايى است كه بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنها به خدا مى‏برازد و بس!

در پنجمين آيه به زمان <شعيب‏»(ع) مى‏رسيم، در آنجا نيز مى‏بينيم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعيب استكبار بود، مى‏فرمايد: <زورمندان قوم شعيب كه تكبر مى‏ورزيدند گفتند: اى شعيب! سوگند ياد مى‏كنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده‏اند از شهر و آبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد»، (قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو كنا كارهين) (11)

چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايد از شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبر كه ايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود كوچك مى‏شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!

اينكه مى‏گفتند: او لتعودن فى ملتنا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه به آيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر اين بود كه منسوب به آنها و متعلق به آنها بود و تكبر و حب ذات ايجاب مى‏كرد كه آنچه متعلق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!

آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نيز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى - يا يكى از عوامل اصلى - تكبر ذكر شده، مى‏فرمايد: ما <قارون‏» و <فرعون‏» و <هامان‏» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمين استكبار و برترى‏جويى كردند(به همين دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاك كرديم) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند(و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين) (12)

قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آورده‏اش را دليل بر عظمت‏خود در پيشگاه خدا مى‏پنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت عظيم شده، پيوسته به خود مى‏باليد و با كبر و غرور خوشحالى مى‏كرد و اصرار داشت‏با نمايش ثروت، فقيران و تهيدستان را هر چه بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيله‏اى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمى‏داد واقعيتهاى زندگى را ببيند و اين امانت‏هاى الهى را كه چند روزى در دست اوست‏به صاحبانش بسپارد!

فرعون كه بر تخت‏سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبر بيشترى بود او حتى قانع به اين نبود كه مردم او را پرستش كنند، مايل بود كه او را <رب اعلى‏» (خداى بزرگ) بدانند!

<هامان‏» وزير مقرب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دست او انجام مى‏شد نيز به تصريح قرآن گرفتار كبر و غرور شديدى بود.

و هر سه دست‏به دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى(ع) به مبارزه برخاستند و در زمين فساد كردند و سرانجام گرفتار شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميان امواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرو رفت.

در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم(ع) است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيان مى‏كند، مى‏فرمايد: <به يقين يهود و مشركان را دشمن‏ترين مردم نسبت‏به مؤمنان خواهى يافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبت‏به مؤمنان كسانى مى‏يابى كه مى‏گويند ما نصرانى هستيم‏»، (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون) (13)

سپس به دليل و علت اين تفاوت اشاره كرده، مى‏فرمايد: <اين به خاطر آن است كه در ميان آنها(مسيحيان) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و آنان تكبر نمى‏ورزند»، (ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون)

از اين تعبير به خوبى روشن مى‏شود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبت‏به اهل ايمان تكبر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبت گروهى از نصارى نسبت‏به اهل ايمان عدم استكبار آنها بود.

افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوان باشند، به همين دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنان برمى‏خيزند، آرى <استكبار» سبب <حسد» و <كينه‏» و <عداوت‏» مى‏شود.

درست است كه اين سخن در باره همه نصارى نيست‏بلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئه‏ها و وسوسه‏هاى نمايندگان قريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شر مشركان قريش كه سخت كينه‏توز بودند حفظ كردند، ولى به هر حال اين آيه نشان مى‏دهد كه استكبار خمير مايه عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبت و دوستى و خضوع در برابر حق و پيروان حق است.

هشتمين آيه بر اين معنى تاكيد مى‏كند كه <استكبار» سبب <كفر و بى‏ايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق‏» است، در اينجا سخن از عصر پيامبر(ص) و زمان ظهور اسلام است. سخن از وليد بن مغيره مخزومى است، كه مى‏فرمايد: سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست‏به كار شد، آنگاه پشت‏به حق كرد و تكبر ورزيد و گفت: <اين(قرآن) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست‏»! (ثم عبس و بسر× ثم ادبر واستكبر × فقال ان هذا الا سحر يؤثر) (14)

تعبير به <سحر» به خوبى نشان مى‏دهد كه <وليد» اين واقعيت را پذيرفته بود كه قرآن تاثير فوق العاده‏اى در افكار و دلها مى‏گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مى‏كشاند، اگر <وليد» به ديده حق‏طلبانه در آن مى‏يگريست، اين تاثير فوق‏العاده را دليل بر اعجاز قرآن مى‏شمرد و ايمان مى‏آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.

آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى‏كند.

مشهور است كه <وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى‏گفت: <انا الوحيد بن الوحيد، ليس لى فى العرب نظير، و لا لابى نظير!; من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم، پدر من نيز همانند نداشت!».

اين در حالى است كه <وليد» نسبت‏به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى‏شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت‏شاهد اين مدعاست: <ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق، و انه ليعلو و لايعلى عليه; گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه‏اى دارد، شاخه‏هايش پرميوه و ريشه‏هايش قوى و نيرومند است، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى‏رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!» (15)

اين تعبير نشان مى‏دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمى‏داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد!

در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله مستقل معترضه‏اى از آيات قرآن مجيد باشد مى‏خوانيم: <(اسرافكاران وسوسه‏گر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى‏خيزند بى‏آنكه حجتى براى آنها آمده باشد»! (الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم) (16)

سپس مى‏افزايد: <اين كار(يعنى جدال بى‏اساس در مقابل حق) خشم عظيمى(براى آنها نزد خدا و كسا4نى كه ايمان آورده‏اند بر مى‏انگيزد»، (كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا)

و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده، مى‏فرمايد: <اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى‏نهد»، ( كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار)

<يطبع‏» از ماده <طبع‏» در اين گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مى‏شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرفى در آن نشود، آن را محكم مى‏بندند و گره مى‏زنند و روى آن گره را ماده چسبنده‏اى گذاشته و بر آن مهر مى‏نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرفى كند مجبور است مهر را بشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به <لاك و مهر» يا <سيم و سرب‏» مى‏كنند.

بنابراين، مهر نهادن بر دلهاى متكبران جبار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى‏ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى‏اندازد كه به هيچوجه قادر به درك حقيقتى نيستند، تنها خودشان را مى‏بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورت ظرف دربسته‏اى در مى‏آيد كه نه محتواى فاسد را مى‏توان از آن بيرون كرد و نه محتواى صححيح را وارد آن ساخت، اين نتيجه <تكبر» و <جباريت‏» است كه در واقع صفت دوم نيز از صفت اول متولد مى‏شود; زيرا <جبار» در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و عضب، مخالفان خود را مى‏زند و مى‏كشد و نابود مى‏كند و پيرو فرمان عقل نيست، و به تعبير ديگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگ‏بينى، ديگران را مجبور به پيروى از خود مى‏كند(بنابراين جباريت ثمره شوم تكبر است).

البته اين واژه(جبار) گاهى بر خداوند اطلاق مى‏شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى‏ها و كاستى‏هاست.

در دهمين آيه به يك اصل كلى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معينى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى‏برند: <به آنها گفته مى‏شود از درهاى جهنم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد» سپس مى‏افزايد: <چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!»، (قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين) (17)

شبيه همين معنى در آيات متعدد ديگرى نيز آمده است، از جمله در آيه 60 سوره زمر مى‏خوانيم: <اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين; آيا در جهنم جايگاه خاصى براى متكبران نيست؟!»

اين نكته قابل توجه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان، تكيه بر تكبر آنها شده است و اين نشان مى‏دهد تا چه حد اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤثر است، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى‏كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه‏اى كه عذابى سخت‏تر و دردناكتر دارد براى او مهيا مى‏سازد.

اين نكته نيز شايان دقت است كه <مثوى‏» از ماده <ثوى‏» به معنى قرارگاه و محل استقرار و يا اقامت توام با استمرار است، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.

در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلى سخن از متكبران به ميان آمده مى‏فرمايد: <به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ورزيدند از ايمان به آيات خود روى‏گردان مى‏سازيم، به گونه‏اى كه هر آيه و نشانه‏اى را(از حق) ببينند به آن ايمان نمى‏آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را انتخاب نمى‏كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمى‏گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند»، (ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين) (18)

تعبيرات تكان‏دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبران به آن گرفتار مى‏شوند خبر مى‏دهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى‏كند كه در برابر حق نفوذ ناپذير شوند، به گونه‏اى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى‏آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى‏روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را به عنوان طريق و مسلك خود مى‏پذيرند.

تعبير به <بغير الحق‏» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مى‏سزد كه وجودش بى‏نهايت در بى‏نهايت است، اما براى انسان كه ذره ناچيز و بى‏مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ‏بينى غلط و ناحق است.

بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمرده‏اند و گفته‏اند تكبر دو گونه است، تكبر در مقابل اولياء الله <ناحق‏» است، ولى در مقابل دشمنان خدا <حق‏» است.

اما با توجه به جمله <يتكبرون فى الارض; آنها در روى زمين تكبر مى‏ورزند» روشن مى‏شود كه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست; (19) زيرا تكبر در زمين(استكبار در روى زمين و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است.

به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيان‏بار تكبر اشاره كرده مى‏فرمايد: <آنها هر آيه و نشانه‏اى را از حق ببينند به آن ايمان نمى‏آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فورا به آن متمايل مى‏شوند».

آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى‏شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند، حجابى كه شاهراه‏هاى سعادت را از نظر پنهان مى‏كند و كوره راه‏هاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى‏دهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانه‏هاى حق را ناديده بگيرد و قدم در راه ضلالت‏بگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمى‏دارد.

در دوازدهمين آيه مى‏فرمايد: <به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مى‏كنند يا آشكار مى‏سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى‏دارد»، (لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لايحب المستكبرين) (20)

شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كرارا ديده مى‏شود مانند:

<والله لايحب الظالمين; خدا ظالمان را دوست ندارد» (آل عمران، 140)

<والله لايحب المفسدين; خداوند مفسدان را دوست ندارد» مائده، 64)

<ان الله لايحب المعتدين; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (مائده، 87)

<انه لايحب المسرفين; خداوند اسرافكاران را دوست ندارد» (انعام، 141)

<ان الله لايحب الخائنين; خداوند خائنان را دوست ندارد» (انفال، 58)

<ان الله لايحب الفرحين; خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى‏دارد» (قصص، 76)

در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: <انه لايحب المستكبرين‏».

دقت در اين گونه تعبيرات نشان مى‏دهد كه رابطه خاصى در ميان آنها وجود دارد.

مى‏توان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيله‏اى كه در آيات هفتگانه بالا آمده، همان حب ذات و خود بزرگ‏بينى است كه سرچشمه <ظلم‏» و <فساد» و <اسراف‏» و <فخرفروشى‏» بر ديگران مى‏شود.

اينكه مى‏فرمايد: خدا اين گروه‏هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مى‏كند; چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الى الله است‏بر وجود آنها حاكم است.

در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شان نزولى كه مفسران ذكر كرده‏اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسيحيان نجران است، مى‏فرمايد: <مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او(از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او خوددارى كنند و تكبر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد(و مجازاتشان مى‏كند)»، (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم الله جميعا) (21)

در آيه بعد به عنوان تاكيد بيشتر بر اين اصل مهم سرنوشت‏ساز، مى‏فرمايد: <اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود(و در برابر اين مجازات سخت الهى) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت!»، (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا) (22)

اين آيات ناظر به ادعاهاى بى‏اساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيت مسيح(ع) قائل بودند و تصور مى‏كردند اگر كسى مسيح(ع) را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است.

قرآن مى‏گويد: نه مسيح و نه هيچ‏يك از فرشتگان مقرب خدا چنين مقامى براى خود قائل نبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مى‏دانند و در برابر ساحت مقدسش خاضعند و رسم عبوديت‏بجا مى‏آورند. سپس به عنوان يك اصل كلى مى‏گويد: هر كس - حتى پيامبران بزرگ الهى يا فرشتگان - از عبوديت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى خواهند ديد و هيچ كس نمى‏تواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.

قابل توجه اينكه: در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خودبرتربينى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى‏توان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيش مى‏گيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى!

استنكاف در اصل از ماده <نكف‏» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسيله انگشتان است، بنابراين استنكاف از عبوديت‏خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشاهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى، سستى و تنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله <استكبروا» بعد از آن قرار مى‏گيرد، اشاره به استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشت‏سر يكديگر اشاره به همين نكته لطيف است(دقت كنيد).

به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهميت‏خطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مى‏آورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم.

در چهاردهمين و آخرين آيه مورد بحث‏به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده، مى‏فرمايد: <كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى‏شود و هرگز داخل بهشت نمى‏شوند، مگر اينكه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مى‏دهيم!»، (ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين) (23)

در اين آيه اولا <تكذيب آيات الهى‏» در كنار <استكبار» قرار گرفته، و همان‏گونه كه سابقا نيز اشاره شد يكى از علل مهم انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران، مساله <استكبار» بوده است، گاه مى‏گفتند: اين پيامبر(ص) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشده است؟ و گاه مى‏گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفته‏اند! ما اجازه نمى‏دهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر(ص) اين مؤمنان فقير را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكان‏پذير نخواهد بود! و به اين بهانه‏ها و امثال آن از پذيرش آيات خداوند سر باز مى‏زدند.

تعبير به لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط كه تنها در همين مورد در قرآن مجيد آمده است، تاكيد واضحى است‏بر عظمت گناه استكبار و برترى‏جويى، يعنى همان‏گونه كه عبور شتر(يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم (24) ) از سوراخ سوزن خياطى غير ممكن است، ورود افراد متكبر در بهشت پر نعمت الهى نيز محال مى‏باشد; گويى راه بهشت‏به قدرى باريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچك مى‏شمرند قادر بر عبور از آن نيستند.

جمله <لاتفتح لهم ابواب السماء»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمى‏شود) اشاره به مطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤمنان از دنيا مى‏روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى‏برند و درهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى‏شود(و فرشتگان از آنان استقبال مى‏كنند) اما هنگامى كه روح و اعمال كافران(و متكبران) را به سوى آسمانها مى‏برند درها به روى آنان گشوده نمى‏شود و منادى صدا مى‏زند آن را برگردانيد و به سوى جهنم ببريد! (25)

نتيجه نهايى

از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مى‏گيريم كه قرآن مجيد <تكبر و استكبار» را از زشت‏ترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيده‏ترين خصلت‏هاى انسانى مى‏شمرد، صفتى كه مى‏تواند سرچشمه انواع گناهان و حتى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطه‏ور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمى‏كنند. بنابراين سالكان الى الله و راهيان راه حق، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خود برتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست.