اخلاق در قرآن جلد دوم

آيت الله مكارم شيرازى
با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان

- ۶ -


حسد

اشاره

يكى ديگر از رذايل اخلاقى كه در طول تاريخ بشر آثار بسيار منفى فردى و اجتماعى داشته است مساله حسد است، حسد به معنى <ناراحت‏شد از نعمتهايى كه خداوند نصيب ديگران كرده و آرزوى زوال آنها و حتى تلاش و كوشش در اين راه‏»!

حسد فضاى روح آدمى را تيره و تار و فضاى زندگى او را ظلمانى و محيط جامعه را مملو از ناامنى مى‏كند!

حسودان نه آرامشى در دنيا دارند، نه آسايشى در آخرت و چون تمام تلاششان اين است كه نعمت را از محسود بگيرند، آلوده انواع جنايت‏ها مى‏شوند: دروغ مى‏گويند، غيبت مى‏كنند، دست‏به انواع ظلم و ستم مى‏زنند و حتى در حالات شديد و بحرانى از قتل و خونريزى نيز ابا ندارند!

در واقع مى‏توان گفت: حسد يكى از ريشه‏هاى اصلى تمام بديهاست و از دامهاى بسيار خطرناك شيطان است، همان دامى كه در نخستين روزهاى آفرينش بشر كار خود را كرد و فرزند آدم(ع) <قابيل‏» را به كام خود فروكشيد و دستش را به خون برادرش <هابيل‏» آلوده كرد و به همين دليل در روايات اسلامى، حسد يكى از اصول سه‏گانه كفر شمرده شده است(تكبر، حرص و حسد).

<حسود» در واقع معترض به حكمت الهى است و به همين دليل نوعى كفر و شرك خفى محسوب مى‏شود.

نقطه مقابل حسد، <خيرخواهى‏» است و آن اين است كه انسان از نعمت‏هايى كه نصيب ديگرى مى‏شود لذت ببرد و در راه حفظ آن بكوشد و سعادت خود را در سعادت ديگران بداند و منافع ديگران را با منافع خود به يك چشم بنگرد.

با اين اشاره به آيات قرآن بازمى‏گرديم و بازتاب اين مساله را در آيات قرآنى مشاهده مى‏كنيم.

1- و اتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم‏يتقبل من الآخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين × لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليك لاقتلك انى اخاف الله رب العالمين × فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين (مائده،27 و 28 و 30)

2- اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين × قال يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين (يوسف، 4 و 5)

3- ام يحسدون الناس على ما ءاتهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما (نساء، 54)

4- ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شيئ قدير (بقره،109)

5- و من شر حاسد اذا حسد (فلق، 5)

6- و الذين جائوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤوف رحيم (حشر، 10)

7- و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين (حجر،47)

ترجمه

1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرب(به پروردگار) انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد(برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت: <به خدا سوگند تو را خواهم كشت‏» (برادر ديگر) گفت: <من چه گناهى دارم(زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مى‏پذيرد».

اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمى‏گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى‏ترسم.

نفس سركش كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد(سرانجام) او را كشت و از زيانكاران شد.

2- (به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت: <پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى‏كنند.

گفت: فرزندم! خواب خود را براى برادرانت‏بازگو مكن كه براى تو نقشه(خطرناكى) مى‏كشند، چرا كه شيطان، دشمن آشكار انسان است.

3- يا اينكه نسبت‏به مردم(پيامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى‏ورزند؟ ما به آل ابراهيم(كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها(پيامبران بنى اسرائيل) قرار داديم.

4- بسيارى از اهل كتاب از روى حسد - كه در وجود آنها ريشه دوانده - آرزو مى‏كردند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر بازگردانند با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خودش(فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست.

5- و از شر هر حسودى هنگامى كه حسد مى‏ورزد.

6- (همچنين) كسانى كه بعد از آنها(بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مى‏گويند: <پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفته‏اند بيامرز و در دلهايمان حسد و كينه‏اى نسبت‏به مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحيمى!

7- هرگونه غل(حسد و كينه و دشمنى) را از سينه آنها برمى‏كنيم(و روحشان را پاك مى‏سازيم) در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.

تفسير و جمع بندى

آتش سوزان حسد

در نخستين آيات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است كه يكى بر ديگرى حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستين قتل و جنايت در روى زمين صورت گرفت و سرآغازى براى جنايتهاى ديگر شد!

مى‏فرمايد: <داستان دو فرزند آدم را آن گونه كه بوده است‏بر آنها بخوان آن زمان كه هر كدام كارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد(برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذيرفته نشده است من گناهى ندارم زيرا) خداوند تنها از پرهيزكاران مى‏پذيرد»! (و اتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم‏يتقبل من الآخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين) (1)

يعنى من مشكلى براى تو ايجاد نكرده‏ام كه قصد جان مرا كرده‏اى، مشكل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آميخته نشده و به همين دليل مقبول درگاه خداوند نگرديده است، او پاك است و جز پاك نمى‏پذيرد!

سپس افزود: <اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى من هرگز اين كار نمى‏كنم و دست‏به قتل تو نمى‏گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى‏ترسم‏». (لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليك لاقتلك انى اخاف الله رب العالمين) (2)

سرانجام آتش كينه و حسد در دل او چنان شعله‏ور شد كه پيوندهاى برادرى و اخوت را نابود كرد، خون چشمان قابيل را گرفت و آن گونه كه قرآن مى‏گويد: <نفس سركش او، وى را مصمم به كشتن برادر كرد و او را كشت و از زيانكاران شد»! (فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين) (3)

آرى او گرفتار زيان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنيا را، چرا كه قاتل اگر ذره‏اى وجدان داشته باشد پيوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنيا نخواهد داشت و آخرت خود را نيز به تباهى مى‏كشاند.

در بعضى از روايات آمده است: او برادرش را در حال خواب كشت (4) و اين جنايتى است مضاعف و نشان مى‏دهد كه وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بكشد همه چيز را خاكستر مى‏كند!

ولى به زودى از كار خود پشيمان شد، اندوه عميقى بر سراسر وجود او حاكم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونين و بى‏جان برادر مى‏افتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامى‏گرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمى‏دانست چه كند و كجا ببرد كه هم آثار جنايت‏خود را بپوشاند و هم اين منظره هولناك آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور كند، در اين هنگام على رغم جنايت هولناك و گناه بزرگى كه او مرتكب شده بود باز گوشه‏اى از لطف خدا براى او نمايان گشت: <خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كند و كاو كند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن كند، هنگامى كه اين درس را از آن پرنده آموخت گفت: اى واى بر من! آيا من نمى‏توانم(حد اقل) مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمين پنهان كنم؟! سرانجام(اين كار را انجام داد) و از كرده خود سخت پشيمان شد». (فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاوارى سواة اخى فاصبح من النادمين) (5)

در بعضى از روايات آمده است كه قابيل در برابر چشمان خود دو زاغ را ديد كه با هم مى‏جنگند و يكى ديگرى را كشت‏سپس زمين را با چنگال خود حفر كرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود. (6)

و بعضى گفته‏اند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن كرد و گاه گفته شده او ملاحظه كرد كه زاغ بعضى از مواد غذايى خود را براى محفوظ ماندن در زير خاك دفن مى‏كند و از آن كار، دفن اموات را ياد گرفت.

به هر حال او پشيمان شد اما نه آن پشيمانى پايدار كه مقدمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ اين گناه بر او ماند!

در اينجا دو سؤال مطرح است، نخست اينكه: منظور از <قربان‏» (وسيله قرب به خدا) در جمله <اذ قربا قربانا» كه فرزندان آدم به پيشگاه خدا تقديم داشتند چيست؟ و ديگر اينكه از كجا معلوم شد كه تقديمى <هابيل‏» در پيشگاه خدا پذيرفته شد و تقديمى <قابيل‏»مردود گشت.

در قرآن مجيد در پاسخ اين دو سؤال چيزى نيامده و به صورت سربسته ذكر شده است و روايات در اين زمينه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراين موجود سازگارتر است روايتى است كه از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: <آدم از سوى خدا مامور شد كه هابيل را به عنوان وصى خود برگزيند و اسم اعظم را به او تعليم دهد، در حالى كه قابيل از او بزرگتر بود، هنگامى كه قابيل اين سخن را شنيد خشمناك شد و گفت: من به اين امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد كه هر كدام قربانى(وسيله تقرب) به پيشگاه خدا تقديم دارد(طبق روايت ديگرى هابيل كه دامدارى داشت‏بهترين دام خود را براى قربانى برگزيد و قابيل كه كشاوزى داشت از بدترين محصول زراعت‏خود براى اين كار انتخاب كرد، هر دو قربانى خود را بالاى كوهى گذاشتند، صاعقه‏اى آمد و قربانى قابيل را - به علامت قبولى - سوزاند و قربانى قابيل همچنان به جا ماند و اين تاييدى بود بر شايستگى هابيل براى امر جانشينى آدم!) اين امر آتش حسد را در دل قابيل برافروخت و خون برادر را ريخت‏»! (7)

در هر حال قابيل براى برطرف كردن وضع ناهنجار خود دو راه در پيش داشت: يكى آنكه توبه به درگاه خدا آورد و سعى كند با عمل‏هاى خالص‏تر و پاك‏تر عقب ماندگى معنوى خويش را در پيشگاه خدا جبران نمايد(اين همان كارى است كه علماى اخلاق آن را <غبطه‏» مى‏نامند و امرى شايسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابيل راه ديگرى را برگزيد، يعنى تلاش كرد نعمت را از برادر خود بگيرد و براى اين كار نيز بدترين راه را انتخاب كرد، ست‏خود را به خون او آغشته كرد تا سوز دل خود را كه از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!

اگر <تكبر» ابليس سبب شد براى هميشه از درگاه خدا رانده شود و <حرص‏» آدم سبب شد براى هميشه از بهشت محروم گردد، حسد قابيل سبب شد كه با ريختن خون برادر، براى هميشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنيا واقع مى‏شود او به عنوان بنيانگذار اصلى! در آن سهيم باشد.

تاريخ پر است از جنايات فجيعى كه انگيزه اصلى آن فقط حسد بوده است.

در بخش دوم از آيات به چهره ديگرى از صفت زشت‏حسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مى‏كنيم و آن مربوط به داستان حضرت يوسف(ع) و برادران اوست.

يوسف(ع) نه تنها چهره بسيار زيبايى داشت‏بلكه خلق و خوى او نيز در نهايت زيبايى بود و همين امر كه از آينده درخشانى خبر مى‏داد نظر تيزبين پدرش يعقوب پيامبر را به خود جلب كرد و نخستين بذر حسد در دل برادرانش كه از او بزرگتر بودند پاشيده شد.

اين موضوع هنگامى به اوج شدت خود رسيد كه يوسف(ع) به پدرش گفت: <پدر! من در خواب ديدم يازده ستاره به اضافه خورشيد و ماه در برابرم سجده مى‏كنند»! (اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين) (8)

يعقوب كه مى‏دانست اين خواب يك خواب كودكانه نيست‏بلكه نشانه بارزى از آينده بسيار درخشان يوسف(ع) است‏به او گفت: <فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نكن، مبادا براى تو نقشه خطرناكى بكشند چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است‏». (قال يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين) (9)

آيا برادران يوسف(ع) از جريان اين خواب عجيب كه از آينده بسيار درخشان يوسف(ع) خبر مى‏داد آگاه شدند يا نه؟ دقيقا روشن نيست، اگر با خبر شده باشند اين دومين پايه حسادت و كينه آنها را تشكيل داد، ولى به هر حال پدر مى‏دانست كه اگر برادران از اين خواب شگفت انگيز با خبر شوند نقشه خطرناكى بر ضد يوسف(ع) خواهند كشيد و به همين دليل اصرار بر كتمان آن داشت.

در بعضى از روايات آمده است كه يعقوب از شدت خوشحالى اين خواب را با همسرش در ميان گذاشت‏به گمان اينكه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا كه هر سرى از دو نفر تجاوز كند، فاش مى‏شود، اين داستان فاش شد و برادران يوسف از آن آگاه شدند و در روايت ديگر آمده كه يوسف نتوانست‏خواب را كتمان كند(و نهى پدر را نهى ارشادى مى‏دانست نه تحريمى) هنگامى كه برادران آگاه شدند گفتند يوسف سر پادشاهى دارد! (10)

اما اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با يوسف مى‏ديدند كه همچون جان گرامى او را دوست مى‏دارد، در آغوش مى‏كشد و نوازش مى‏كند، به خصوص اينكه يادگار مادر از دست رفته‏اش راحيل بود.

قرآن مى‏گويد: <برادران يوسف(ع) گفتند: يوسف و برادرش(بنيامين) نزد پدر از ما محبوب‏ترند، در حالى كه ما نيرومندتريم(و پدر را در حل مشكلات يارى مى‏كنيم) به يقين پدر ما در گمراهى آشكار است‏»! (اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا و نحن عصبة ان ابانا لفى ضلال مبين) (11)

به اين ترتيب حكم <ضلالت پدر» را صادر كردند! و به دنبال آن تصميم نهايى را براى برداشتن اين مانع بزرگ - يعنى يوسف - از سر راه خود گرفتند و در يك <مشاوره شيطانى‏» چنين نظر دادند: <يوسف را بكشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن(از گناه خود توبه مى‏كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود»! (اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضا يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين) (12)

همان گونه كه مى‏دانيم با وساطت‏بعضى از برادران قتل يوسف انجام نشد، ولى مقدمات تبعيد او به سرزمينهاى دور دست فراهم گرديد، درست است كه اين تبعيد، يعقوب را چنان اندوهگين كرد كه چشمانش از كثرت گريه و اندوه نابينا شد اما برخلاف آنچه برادران مى‏خواستند اين تبعيد مقدمه عظمت‏يوسف و فرمانروايى او بر كشور مصر كه از مهمترين كشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجهى به آنها ننمود.

آرى امواج خروشان و خطرناك حسد آن قدر قوى و هولناك است كه برادران را دعوت به كشتن برادر مى‏كند و سبب گناهان زياد ديگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى كتمان جنايت‏خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اهانت آشكار به مقام والاى اين پيامبر بزرگ.

در سومين آيه اشاره به داستان يهود شده است. مى‏دانيم گروه عظيمى از آنان كه نشانه‏هاى پيامبر اسلام(ص) را در كتابهاى خود خوانده بودند از <شامات‏» به سرزمين <مدينه‏» كوچ كردند تا به افتخار ديدار آن حضرت برسند و پيوسته ظهورش را انتظار مى‏كشيدند و به خود نويد مى‏دادند.

اما پس از ظهور آن حضرت بسيارى از آنان نه تنها بر تعهدات باطنى خود نسبت‏به حمايت از آن حضرت باقى نماندند، بلكه در صف مخالفين سرسخت در آمدند و دليل عمده آن يكى <حسد» بود و ديگرى <به خطر افتادن منافع مادى آنان‏»!

قرآن مجيد در اين زمينه مى‏گويد: <آيا آنها نسبت‏به مردم(پيامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مى‏ورزند؟ با اينكه به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومتى عظيم در اختيار آنان قرار داديم‏». (ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما) (13)

آرى يك روز به آل ابراهيم كه يهود از خاندان او هستند نبوت و دانش و حاكميت‏بخشيديم، روز ديگر اراده ما بر اين قرار گرفت كه به محمد(ص) و خاندان او اين نعمتها را ببخشيم و همه اينها بر طبق مصالحى بود، آيا يهود در آن زمان خوش داشتند كه ديگران نسبت‏به آنان حسد ورزند؟ پس چرا اكنون كه نوبت ديگران شده است آتش حسد در درون آنان شعله‏ور گرديده و از هيچ جنايتى فروگذار نيستند؟!

چهارمين آيه باز اشاره به گروهى از اهل كتاب دارد و ظاهرا بيشتر ناظر به يهود مى‏باشد، مى‏فرمايد: <بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از اسلام و ايمان آوردن، به حال كفر برگردانند و اين به خاطر حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده، بعد از آنكه حق براى آنها روشن شده است(ولى) شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خود را(در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست‏». (ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شيئ قدير) (14)

كار حسد در وجود انسان به جايى مى‏رسد كه نه تنها در امور مادى كه مورد تزاحم و كشمكش بين انسانهاست اثر مى‏گذارد، بلكه در امور معنوى كه هيچ مزاحمتى در آن نيست و هر كس مى‏تواند به آن دست‏يابد نيز اثر مى‏گذارد، گاه مى‏شود كه انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مى‏گذارد و راه سعادت را به روى خود مى‏بندد و در همين حال حسد سبب مى‏شود كه ديگران را نيز از راه سعادت باز دارد و اين راستى عجيب است.

بسيارى از مفسران گفته‏اند جمله حسدا من عند انفسهم اشاره به اين است كه عامل اين كار حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و بى‏خبرى نيست، بلكه همان گونه كه در جمله بعد آمده (من بعد ما تبين لهم الحق) بعد از آگاهى از حق، راه غلط مى‏پيمايند!

ولى قرآن به مسلمانان دستور مى‏دهد كه اين حسودان را به حال خود واگذارند(چرا كه آتشى كه از حسد به جان آنها افتاده، بهترين مجازاتشان است) ولى تصور نكنند اين عفو و گذشت هميشه به همين صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلايى را بر سر بندگان خدا خواستند بياورند، نه، هرگز!

زمانى فرامى‏رسد كه يا از دنيا مى‏روند و به مجازات الهى گرفتار مى‏شوند، يا در همين دنيا، سپاه نيرومند حق، توطئه‏هاى آنها را در هم مى‏كوبد.

به هر حال آيه اشاره به اين است كه مسلمانانى كه تازه در آغوش اسلام قرار گرفته‏اند، تسليم وسوسه‏هاى يهود و ساير بدانديشان نشوند، چرا كه آنچه آنها مى‏گويند از سر حسد است، آنها از خوشبختى مسلمانان در سايه ايمان و تقوا رنج مى‏برند.

پنجمين آيه كه آيه پنجم سوره فلق است اشاره به شر حاسدان مى‏كند و به پيامبر اكرم(ص) دستور مى‏دهد كه از شر آنها به خدا پناه برد و بگويد: <به خدا پناه مى‏برم از شر حسود هنگامى كه حسد بورزد». (و من شر حاسد اذا حسد)

در آغاز اين سوره به پيامبر(ص) مى‏گويد: <بگو: پناه مى‏برم به پروردگار سپيده صبح از شر تمام مخلوقات(شرور)».

سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مى‏كند كه اساس شر و عامل اصلى شرارت در جهانند:

نخست مهاجمان شرورى كه از تاريكى شب استفاده مى‏كنند و به انسانها در حال خواب و بيدارى حمله‏ور مى‏شوند، تعبير به <غاسق‏» (موجود شرورى كه شب حمله‏ور مى‏شود) به خاطر آن است كه نه فقط حيوانات درنده و گزنده، شب‏هنگام از لانه‏هاى خود بيرون مى‏آيند و زيان مى‏رسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز غالبا از تاريكى شب براى وصول به مقاصد خود استفاده مى‏كنند.

ولى تاريكى و ظلمت در اينجا مى‏تواند معنى گسترده‏ترى داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهان‏كارى شود، چرا كه راهزنان طريق حق هميشه از جهل و ناآگاهى مردم استفاده مى‏كنند و با نقشه‏هاى شوم و پنهانى خود به مؤمنان پاكدل حمله‏ور مى‏شوند.

سپس به شرورانى اشاره مى‏كند كه در گره‏ها مى‏دمند و اين تعبير اشاره به زنان وسوسه‏گر يا مطلق وسوسه‏گران است كه همچون ساحران به هنگام سحر <اورادى‏» را مى‏خوانند و در گره‏ها مى‏دمند، پى در پى مطالب بى‏اساس خود را در گوش مردم مى‏خوانند تا با اين وسوسه‏ها اراده آنان را سست كنند و به حالت ترديد بكشانند و هنگامى كه اراده‏ها سست‏شد راه براى حمله لشگر شيطان هموار مى‏شود.

سپس به سومين و آخرين گروه از شروران اشاره كرده، مى‏فرمايد: <بگو به خدا پناه مى‏برم از شر حاسدان، هنگامى كه حسد مى‏ورزند».

از اينجا روشن مى‏شود كه يكى از عمده‏ترين عوامل تخريب و فساد در جهان، تخريب و فسادى است كه از حسودان سرچشمه مى‏گيرد و به اين ترتيب منابع سه‏گانه مهم شر و فساد(مهاجمان تاريك دلى كه از تاريكى‏ها استفاده مى‏كنند و بر مردم هجوم مى‏آورند و وسوسه‏گرانى كه با تبليغات سوء خود ايمان و عقيده و پيوندهاى مردمى را سست مى‏كنند و حسودانى كه كارشان همواره تخريب است) در عبارات كوتاهى بيان شده و شاهد گويايى بر مقصود يعنى آثار زيانبار حسد است.

توصيفى كه در آغاز آيه براى خداوند ذكر شده (برب الفلق) مى‏تواند اشاره به اين نكته باشد كه طوايف سه‏گانه شرور بالا هميشه از تاريكى جهل و اختلاف و كفر استفاده مى‏كنند كه اگر اين تاريكى مبدل به روشنايى علم و اتحاد و ايمان شود، حربه‏هاى آنان به كندى مى‏گرايد.

در ششمين آيه مورد بحث‏بعد از مدح و ستايش بليغى كه از انصار شده است(همانها كه پيغمبر گرامى اسلام(ص) و يارانش را به شهر خود(يثرب) دعوت كردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذيرايى كردند و امكانات خود را به پاى آنها ريختند) سخن از <تابعين‏» به ميان آورده(همانها كه بعد از مهاجران و انصار روى كار آمدند و خط ايمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشيدند) مى‏فرمايد: <و كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى‏گويند ما و برادرانمان را كه در ايمان به ما پيشى گرفتند بيامرز و در دلهايمان كينه و حسدى نسبت‏به مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحيمى‏». (و الذين جائوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤوف رحيم) (15)

به اين ترتيب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پيشگامان در اسلام و ايمان(مهاجران و انصار) تنها چيزى را كه از خدا مى‏طلبند، از بين رفتن هرگونه <غل و كينه و حسد» نسبت‏به مؤمنان است، چرا كه مى‏دانند تا اين امور از دل ريشه‏كن نشود، رشته‏هاى محبت و برادرى و اتحاد هرگز محكم نخواهد شد و بدون آن به هيچ موفقيتى نايل نمى‏شوند.

واژه <غل‏» كه از <غلل‏» گرفته شده و به گفته <راغب‏» در كتاب <مفردات‏» در اصل به معنى چيزى است كه مخفيانه و تدريجا نفوذ مى‏كند و به همين جهت‏به آب جارى <غلل‏» مى‏گويند، چرا كه تدريجا در ميان درختان نفوذ پيدا مى‏كند.

سپس به <خيانت‏»، <غلول‏» گفته شده، به خاطر اينكه نفوذى مخفيانه و تدريجى دارد و نيز به <كينه‏» و <حسد» كه نفوذ تدريجى مخفيانه در دل دارد، <غل‏» گفته مى‏شود.

در <لسان العرب‏»، حسد را نوعى <غل‏» مى‏شمرد، همان گونه كه كينه و عداوت را نيز از مصاديق آن مى‏دانند.

بسيارى از مفسران نيز در تفسير غل، حسد را ذكر كرده‏اند، مانند فخر رازى در <التفسير الكبير» و <مراغى‏» در تفسير خود و <قرطبى‏» در <الجامع لاحكام القرآن‏» در ذيل آيه مورد بحث.

در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث، سخن از صفات بهشتيان است، مى‏فرمايد: بعد از آنكه فرشتگان الهى به استقبال آنان مى‏آيند و از آنان دعوت مى‏كنند كه در نهايت‏سلامت و امنيت وارد بهشت‏شود: <ما هرگونه غل(حسد و كينه و عداوت) را از سينه آنها برمى‏كنيم، در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند». (و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين) (16)

آرى بهشتيان از هرگونه حسد و كينه و عداوت كه از صفات دوزخيان است پاكند و اگر اخوت و برادرى در ميان آنهاست و در سلامت و امنيت‏به سر مى‏برند به خاطر ريشه‏كن شدن همين امور از وجود آنها(به لطف پروردگار و در سايه اعمال پاكشان) است.

بى شك در دنيا نيز اگر خوهاى زشت، كينه و عداوت و حسد از ميان انسانها برچيده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتيان خواهد شد و در امن و امان و اخوت و برادرى خواهند زيست.

نتيجه

از مجموع آنچه در آيات بالا آمد آثار فوق‏العاده زيانبار حسد در زندگى فردى و اجتماعى و نكوهش شديد قرآن از آن روشن مى‏شود، حسد دست‏برادر را به خون برادر آغشته مى‏كند و انسان را از مشاهده حق بازمى‏دارد، فضاى جامعه را تيره و تار مى‏كند، رشته‏هاى محبت را پاره مى‏نمايد و جهنم سوزانى در دنيا براى كسانى كه به آن آلوده هستند، به وجود مى‏آورد.

حسد در روايات اسلامى

در روايات اسلامى نكوهش شديدى از حسد شده به گونه‏اى كه در باره كمتر صفتى از صفات رذيله چنين نكوهش ديده مى‏شود، به عنوان نمونه كافى است كه به چند حديث زير كه گوشه كوچكى از آن احاديث است نظر بيفكنيم:

1- در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: <الحسد ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب; حسد حسنات را مى‏خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى‏خورد». (17)

تعبير بالا به خوبى نشان مى‏دهد كه آتش حسد مى‏تواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات يك عمر او را بر باد دهد به گونه‏اى كه دست‏خالى از دنيا برود.

2- همين معنى به صورت شديدترى از امام باقر و امام صادق‏8 نقل شده است، مى‏فرمايند: <ان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب; حسد ايمان را مى‏خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى‏خورد». (18)

آرى صفت رذيله حسد نه تنها خرمن حسنات را مى‏سوزاند كه خرمن ايمان را نيز خاكستر مى‏كند. شرح اين سخن در تحليل‏هاى آينده خواهد آمد.

3- در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(ع) آمده است: <الحسد شر الامراض; حسد بدترين بيمارى اخلاقى است‏». (19)

طبق اين حديث هيچ بيمارى اخلاقى بدتر از حسد نيست.

4- از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: <راس الرذائل الحسد; سرچشمه صفات رذيله حسد است‏». (20)

5- و نيز از همان حضرت در يك تعبير كنايى آمده است كه فرمود: <لله در الحسد ما اعدله بدء بصاحبه فقتله; آفرين بر حسد! چقدر عدالت‏پيشه است، نخست‏به سراغ صاحبش مى‏رود و او را مى‏كشد»! (21)

6- باز از همان حضرت نقل شده كه فرمود: <ثمرة الحسد شقاء الدنيا و الآخرة; ميوه رخت‏حسد شقاوت دنيا و آخرت است‏»! (22)

7- در حديث ديگرى از امام صادق(ع) آمده است: <آفة الدين الحسد و العجب و الفخر; آفت دين و ايمان(سه چيز است) حسد و خود بزرگ بينى و فخرفروشى‏». (23)

8- امام صادق(ع) مى‏فرمايد: هنگامى كه موسى بن عمران(ع) با خدا مناجات مى‏كرد چشمش به مردى افتاد كه در سايه عرش الهى قرار داشت، عرض كرد: <يا رب من هذا الذى قد اظله عرشك; خداوندا اين كيست كه عرش تو بر سر او سايه افكنده است؟!» فرمود: <يا موسى هذا ممن لم يحسد الناس على ما آتاهم الله من فضله; اى موسى! اين از كسانى است كه نسبت‏به مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانى داشته، حسد نورزيده‏». (24)

9- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: <ستة يدخلون النار قبل الحساب بستة; شش گروهند كه قبل از حساب الهى وارد آتش دوزخ مى‏شوند به خاطر شش چيز»!

<قيل يا رسول الله من هم؟; عرض كردند اى رسول خدا! آنها كيانند»؟

<قال: الامراء بالجور، و العرب بالعصبية، و الدهاقين بالتكبر، و التجار بالخيانة، و اهل الرستاق بالجهالة، و العلماء بالحسد; زمامداران به خاطر ظلم و بيدادگرى، عرب به خاطر تعصب، كدخدايان و خان‏ها به خاطر تكبر، تجار به خاطر خيانت‏به مردم، روستاييان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد»! (25)

به اين ترتيب حسد در درجه اول بلاى بزرگ براى دانشمندان است!

10- اين بحث را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) به پايان مى‏بريم(هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است) فرمود: <انه سيصيب امتى داء الامم! قالوا: و ماذا داء الامم؟! قال: الاشر و البطر و التكاثر و التنافس فى الدنيا، و التباعد و التحاسد حتى يكون البغى، ثم يكون الهرج! ; به زودى بيمارى(بزرگ) امتها، امت مرا فرامى‏گيرد! عرض كردند: بيمارى(بزرگ) امتها چيست؟ فرمود: هوسرانى و عياشى و فزون‏طلبى، مسابقه در دنياپرستى، اختلاف و نفاق و حسد نسبت‏به يكديگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا مى‏شوند»! (26)

چند مساله مهم

با روشن شدن ديدگاه قرآن مجيد و روايات اسلامى در مورد اين رذيله اخلاقى(حسد) و عمق فاجعه‏اى كه از آن حاصل مى‏شود، به سراغ چند نكته مهم كه در اين بحث‏باقى مانده است مى‏رويم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از:

1- معنى و مفهوم حسد.

2- انگيزه‏هاى حسد.

3- نشانه‏ها و آثار حسد.

4- پيامدهاى فردى و اجتماعى حسد.

5- طرق درمان و پيشگيرى حسد.

1- مفهوم <حسد» و تفاوت آن با <غبطه‏»

بزرگان علم اخلاق در تفسير <حسد» چنين گفته‏اند: <حسد» كه در فارسى از آن تعبير به <رشك‏» مى‏شود به معنى <آرزوى زوال نعمت از ديگران است، خواه آن نعمت‏به حسود برسد يا نرسد» بنابراين كار حسود يا ويرانگرى است، يا آرزوى ويران شدن بنيان نعمتهايى است كه خداوند به ديگران داده است، خواه آن سرمايه و نعمت‏به او منتقل شود يا نه!

بنابراين بدترين نوع حسد آن است كه انسان نه فقط آرزوى زوال نعمت ديگران داشته باشد بلكه در مسير آن گام بردارد، خواه از طريق ايجاد سوء ظن و بدبينى نسبت‏به محسود» يعنى كسى كه مورد حسد واقع شده است‏باشد يا از طريق ايجاد مانع در كار او و اين نوع حسد حاكى از خباثت‏شديد درونى حسودان است.

مرحله ساده‏تر آن است كه هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طريق سلب كردن آن از ديگران گر چه اين هم از رذايل و صفات زشت است، ولى به شدت نوع قبل نيست.

باز مرحله پايين‏تر آن است كه تنها آرزوى سلب نعمت از ديگرى كند بى آنكه كمترين سخنى بگويد و كوچكترين گامى در اين راه بردارد.

اين حالت هرگاه بى اختيار براى انسان پيدا شود - كه گفته‏اند براى بسيارى پيدا مى‏شود - گناهى بر او نيست، ولى اگر در اختيار انسان باشد به طورى كه از طريق مقدماتى حاصل شود و با مقدماتى از ميان برود، بى شك آن هم جزء رذايل اخلاقى است، ولى اينكه گناه دارد يا نه قابل تامل است و اين تامل از آنجا ناشى مى‏شود كه آيا صفات زشت درونى هر چند اختيارى باشد مادام كه در عمل انسان ظاهر نشود حرام است‏يا تنها يك انحطاط اخلاقى محسوب مى‏شود؟

به هر حال نقطه مقابل حسد <غبطه‏» است و آن اين است كه انسان آرزو كند كه نعمتى همانند ديگران يا بيشتر از آنها داشته باشد، بى آنكه آرزوى زوال نعمت كسى را داشته باشد.

ولى بعضى معتقدند كه <غبطه‏» نيز نوعى حسد است و حتى حديثى از رسول خدا(ص) به عنوان شاهد نقل كرده‏اند. (27)

اما روشن است كه اين سخن در صورتى است كه حسد را به معنى وسيعى تفسير كنيم كه مقايسه نعمت‏هاى خويش با ديگران را شامل شود كه در واقع يك نزاع لفظى است و معروف همان است كه در بالا گفته شد.

به هر حال حسد صفتى است مذموم و نكوهيده در حالى كه <غبطه‏» نه تنها مذموم يست‏بلكه پسنديده و مايه ترقى و پيشرفت است همان گونه كه <طريحى‏» در <مجمع البحرين‏» ماده حسد آورده است.

در حديثى از امام صادق(ع) مى‏خوانيم: <ان المؤمن يغبط و لايحسد، والمنافق يحسد و لايغبط; مؤمن غبطه مى‏خورد، ولى حسد نمى‏ورزد، اما منافق حسد مى‏ورزد و غبطه نمى‏خورد». (28)

2- انگيزه‏هاى حسد

مى‏دانيم بسيارى از صفات رذيله از يكديگر سرچشمه مى‏گيرند، يا به تعبير ديگر تاثير متقابل دارند. حسد نيز از صفاتى است كه از صفات زشت ديگرى ناشى مى‏شود و خود نيز سرچشمه رذايل فراوانى است!

علماى اخلاق براى حسد سرچشمه‏هاى زيادى ذكر كرده‏اند: از جمله عداوت و كينه است كه موجب مى‏شود انسان آرزوى زوال نعمت از كسى كه مورد عداوت اوست كند.

ديگر كبر و خودبرتربينى است، به همين جهت اگر ببيند ديگران مشمول نعمت‏هاى بيشترى شده‏اند آرزو دارد بلكه تلاش مى‏كند كه نعمت آنان زايل گردد تا برترى او را نسبت‏به ديگران به خطر نيفكند!

سوم حب رياست است كه سبب مى‏شود آرزوى زوال نعمت ديگران كند، تا بتواند بر آنها حكومت نمايد; زيرا اگر امكانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بيش از ديگران نباشد پايه‏هاى رياست او سست مى‏شود.

چهارم از اسباب حسد ترس از نرسيدن به مقاصد مورد نظر است، چرا كه گاه انسان تصور مى‏كند نعمت‏هاى الهى محدود است اگر ديگران به آن دست‏يابند امكان رسيدن او را به آن نعمت‏ها كم مى‏كنند.

پنجمين سبب احساس حقارت و خود كم بينى است، افرادى كه در خود لياقت رسيدن به مقامات والايى را نمى‏بينند و از اين نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو مى‏كنند ديگران هم به جايى نرسند تا همانند يكديگر شوند!

ششمين اسباب حسد بخل و خباثت نفس است; زيرا بخيل نه تنها حاضر نيست از نعمت‏هاى خود در اختيار ديگران بگذارد بلكه از رسيدن ديگران به نعمت‏هاى الهى نيز بخل مى‏ورزد و ناراحت مى‏شود، آرى تنگ نظرى، كوته‏بينى و رذالت طبع آدمى را به حسد مى‏كشاند و گاه مى‏شود كه همه اين امور ششگانه دست‏به دست هم مى‏دهند و گاه دو يا سه منشا به هم ضميمه مى‏شوند و به همان نسبت، خطر حسد فزونى مى‏يابد.

ولى فراتر از اينها حسد ريشه‏هايى در عقايد انسان نيز دارد، كسى كه ايمان به قدرت خدا و لطف و عنايت او و حكمت و تدبير و عدالتش دارد چگونه مى‏تواند حسد بورزد؟

شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض مى‏كند كه چرا فلان نعمت را به فلان كس دادى؟! اين چه حكمتى است و چه عدالتى؟! چرا به من نمى‏دهى؟! و نيز به زبان حال مى‏گويد: هرگاه خدا به ديگرى نعمتى دهد ممكن است از دادن مثل آن به من العياذ بالله عاجز باشد پس چه بهتر كه نعمت از او سلب گردد تا به من برسد!

بنابراين حسودان در واقع گرفتار نوعى تزلزل در پايه‏هاى ايمان به توحيد افعالى پروردگار و حكمت و قدرت او هستند، چه اينكه انسانى كه به اين اصول مؤمن باشد مى‏داند تقسيم نعمت‏ها از سوى خداوند حسابى دارد و بر طبق حكمتى است و نيز مى‏داند خداوند توانايى دارد كه بيشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شايسته نعمت‏بداند، پس بايد كسب شايستگى كند.

به همين دليل در حديثى از زكريا(پيامبر بزرگ الهى) آمده است كه خداوند مى‏فرمايد: <الحاسد عدو لنعمتى، متسخط لقضائى، غير راض لقسمتى التى قسمت‏بين عبادى; حسود دشمن نعمت من است، او خشمگين در برابر قضا و تقدير من و ناراضى از قسمتى است كه در ميان بندگانم كرده‏ام‏»! (29)

شبيه همين معنى از رسول خدا(ص) نقل شده است كه مى‏فرمايد: خداوند به موسى بن عمران فرمود: <لاتحسدن الناس على ما آتيتهم من فضلى، و لاتمدن عينيك الى ذلك، و لاتتبعه نفسك، فان الحاسد ساخط لنعمى، ضاد لقسمى الذى قسمت‏بين عبادى و من يك كذلك فلست منه و ليس منى!; اى موسى! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا كرده‏ام حسد مورز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پيگيرى نكن(و بر اين امور خرده مگير); زيرا حسود نسبت‏به نعمت‏هاى من خشمگين و مخالف تقسيمى است كه در ميان بندگانم كرده‏ام، هر كس چنين باشد نه من از اويم و نه او از من است‏»! (30)

كوتاه سخن اينكه حسود در واقع پايه‏هاى اعتقادى محكمى ندارد وگرنه ى‏دانست‏حسدورزى نوعى انحراف از توحيد است.

شاعر عرب در همين زمينه مى‏گويد:

الا و قل لمن كان لى حاسدا ا تدرى على من اسات الادب؟! اسات على الله فى فعله اذا انت لم ترض لى ما وهب!

<به حسود من بگو آيا مى‏دانى نسبت‏به چه كسى اسائه ادب مى‏كنى؟ تو بى ادبى در برابر خداوند نسبت‏به كارش دارى، هرگاه راضى به بخشش خدا در باره من نشوى‏»! (31)

3- نشانه‏هاى حسد

اين صفت رذيله مانند بسيارى از صفات ديگر گاه آشكار و صريح است و گاه مخفى و در حال كمون، به همين دليل بايد از آثارى كه بزرگان علم اخلاق و روانكاوان براى آن ذكر كرده‏اند يا به تجربه دريافته‏ايم، آن را در مراحل اوليه بايد شناخت و پيش از آنكه در وجود انسان ريشه بدواند و مستحكم گردد به درمان آن پرداخت.

از جمله نشانه‏هايى كه براى آن ذكر شده امور زير است:

1- هنگامى كه مى‏شنود نعمتى به ديگرى رسيده است، غمگين و ناراحت مى‏شود، هر چند آثارى از خود بروز ندهد.

2- گاه از اين مرحله فراتر مى‏رود و زبان به غيبت و عيبجويى مى‏گشايد.

3- گاه از اين هم فراتر مى‏رود و به دشمنى و عداوت و كارشكنى برمى‏خيزد!

4- گاه تنها به بى‏اعتنايى و بى مهرى و يا قطع رابطه از شخصى كه مورد حسد او قرار گرفته قناعت مى‏كند، سعى دارد او را نبيند و سخنى از او نشنود و اگر سخنى در باره او بگويند سعى مى‏كند با ورود در مطالب ديگر گوينده را از ادامه سخن بازدارد، يا اگر مجبور به بيان مطلبى در باره او شود سعى مى‏كند صفات برجسته او را پنهان سازد و يا نسبت‏به آن سكوت كند.

هر يك از اين امور مى‏تواند نشانه‏اى از بروز رذيله حسد باشد.

در احاديثى كه در منابع اهل عصمت: براى ما نقل شده است اشارات روشنى به اين معنى ديده مى‏شود، از جمله در كلامى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <يكفيك من الحاسد انه يغتم فى وقت‏سرورك; براى شناخت‏حسود همين بس كه او غمگين شود در حالى كه تو شادمان هستى‏»! (32)

به عكس هنگامى كه زيانى به انسان برسد، شخص حسود خوشحال مى‏شود، همان گونه كه در آيه 50 سوره توبه مى‏خوانيم: <ان تصبك حسنة تسؤهم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و يتولوا و هم فرحون; هرگاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى‏كند و اگر مصيبتى به تو رسد مى‏گويند: ما قبلا پيش‏بينى چنين مطلبى را مى‏كرديم و تصميم لازم را گرفتيم و باز مى‏گردند در حالى كه خوشحالند»!

آيات متعدد ديگرى نيز اشاره به همين گونه عكس‏العمل‏ها از سوى كافران حسود دارد از جمله آيه‏اى است كه در آغاز بحث گذشت كه كافران به مواهبى كه از سوى خداوند به پيغمبر اكرم(ص) رسيده بود حسد مى‏ورزيدند.

در روايات اسلامى نيز اشارات مكررى به همين مساله ديده مى‏شود كه حسودان هميشه از زوال نعمت محسود خوشحال مى‏شوند و از موفقيت او ناراحت، از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <الحاسد يفرح بالشرور و يغتم بالسرور; حسود از شرور و بدى‏ها خوشحال مى‏شود و از سرور و خوشحالى ديگران غمگين مى‏گردد»! (33)

4- پيامدها و آثار سوء حسد

حسد آثار بسيار زيانبارى از نظر فردى و اجتماعى و مادى و معنوى به بار مى‏آورد و كمتر صفتى از صفات رذيله است كه اين همه پيامدهاى سوء داشته باشد، مهمترين آنها آثار زير است:

نخست اينكه حسود دائما ناراحت است و همين امر سبب بيمارى جسمى و روانى او مى‏شود، هر اندازه ديگران صاحب موفقيت‏بيشتر و نعمت‏هاى فزون‏تر گردند او به همان اندازه ناراحت مى‏شود تا آنجا كه گاه خواب و آرامش و استراحت را به كلى از دست مى‏دهد و بيمار و رنجور و نحيف و ضعيف مى‏شود، در حالى كه امكانات خوبى دارد و اگر اين رذيله را از خود دور مى‏ساخت‏براى خودش زندگى آبرومند و مرفهى داشت.

در احاديث فراوانى به اين نكته اشاره شده و معصومين: نسبت‏به آن هشدار داده‏اند، از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم كه فرمود: <اسوء الناس عيشا الحسود!; بدترين مردم از نظر(آرامش در) زندگى حسود است‏»! (34)

همين معنى در حديث ديگرى از آن حضرت(ع) به صورت فشرده‏ترى نقل شده كه فرمود: <لاراحة لحسود; حسود راحتى ندارد»! (35)

در تعبير ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <الحسد شر الامراض; حسد بدترين بيماريهاست‏»! (36)

و در تعبير ديگرى آمده است: <العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد; تعجب مى‏كنم چگونه حسودان براى سلامتى جسم خود ارزش قائل نيستند و از آن غافلند»! (37)

اين سخن را با حديث ديگرى از آن حضرت به پايان مى‏بريم، هر چند احاديث در اين زمينه بسيار است، فرمود: <الحسد لايجلب الا مضرة و غيظا، يوهن قلبك، و يمرض جسمك; حسد جز زيان و خشم چيزى در وجود انسان ايجاد نمى‏كند، حسد سبب مى‏شود كه قلب انسان ناتوان و جسم او بيمار گردد»! (38)

ديگر اينكه زيانهاى معنوى حسد از زيانهاى مادى و جسمانى آن به مراتب بيشتر است، زيرا حسد ريشه‏هاى ايمان را مى‏خورد و نابود مى‏كند و انسان را نسبت‏به عدل و حكمت الهى بدبين مى‏سازد، چرا كه حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمت‏ها يعنى خداوند بزرگ معترض است!

در حديث معروفى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <لاتحاسدوا فان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب; نسبت‏به يكديگر حسد نورزيد، چرا كه حسد ايمان را مى‏خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى‏خورد»! (39)

همين معنى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم(ص) و از فرزند گراميش امام باقر(ع) نيز نقل شده است.

در حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى آورده است از امام صادق(ع) مى‏خوانيم: <آفة الدين الحسد و العجب و الفخر; آفت دين و ايمان، حسد و خودبينى و فخرفروشى است‏»! (40)

از همان امام بزرگوار(ع) نقل شده است كه فرمود: <ان المؤمن يغبط و لايحسد، و المنافق يحسد و لايغبط!; مؤمن غبطه مى‏خورد(و تمناى نعمت‏هايى شبيه ديگران مى‏كند ولى) حسد نمى‏ورزد، در حالى كه منافق حسد مى‏ورزد و غبطه نمى‏خورد»! (41)

از اين حديث‏به خوبى استفاده مى‏شود كه حسد با روح ايمان سازگار نيست و هماهنگ با نفاق است.

در بحث‏هاى گذشته نيز در حديث قدسى خوانديم كه خداوند به موسى بن عمران فرمود: <از حسد بپرهيز كه حسود نسبت‏به نعمت‏هاى من خشمگين است و با قسمت من در ميان بندگانم مخالف مى‏باشد»!

سومين اثر زيانبار ديگر حسد اين است كه حجاب ضخيمى در برابر معرفت و شناخت‏حقايق مى‏افكند، چرا كه حسود نمى‏تواند نقطه‏هاى قوت محسود را ببيند هر چند استاد و مربى و بزرگ او باشد، بلكه دائما چشم او در پى جستجو براى نقاط ضعف است و اى بسا به خاطر حسد، خوبى را بدى و نقاط قوت را ضعف بپندارد و از آنها دورى كند. به همين دليل از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: <الحسد حبس الروح; حسد روح انسان را زندانى مى‏كند و از درك حقايق باز مى‏دارد». (42)

چهارمين اثر زيانبار حسد اين است كه انسان دوستان خود را از دست مى‏دهد، زيرا هر كس داراى نعمتى است كه احيانا ديگرى ندارد و اگر انسان داراى صفت رذيله حسد باشد طبعا نسبت‏به همه مردم حسد مى‏ورزد و همين امر سبب مى‏شود كه افراد از او دورى كنند و پيوندهاى محبت ميان او و ديگران گسسته شود.

شاهد اين سخن كلام پربارى است كه از اميرمؤمنان على(ع) نقل شده كه فرمود: <الحسود لا خلة له; حسود، دوستى ندارد». (43)

پنجمين اثر سوء حسد آن است كه انسان را از رسيدن به مقامات والا بازمى‏دارد به گونه‏اى كه شخص حسود هرگز نمى‏تواند از مديريت‏بالايى در جامعه برخوردار شود چرا كه حسد، ديگران را از گرد او پراكنده مى‏كند و كسى كه داراى قوه دافعه است هرگز به بزرگى نمى‏رسد.

شاهد اين سخن گفتار ديگرى از على(ع) است كه فرمود: <الحسود لايسود; حسود هرگز به سيادت و بزرگى نمى‏رسد». (44)

ششمين اثر بسيار منفى حسد آلوده شدن به انواع گناهان ديگر است، زيرا حسود براى رسيدن به مقصد خود يعنى زايل كردن نعمت از ديگران، به انواع گناهان مانند ظلم و غيبت و تهمت و دروغ و سعايت و غير آن متوسل مى‏شود و تمام نيروى خود را به كار مى‏گيرد تا محسود را به زمين زند لذا از هر وسيله نامشروعى براى وصول به اين مقصد نامشروع كمك گيرد.

باز شاهد اين سخن، كلام نورانى ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) است كه فرمود: <الحسود كثير الحسرات، و متضاعف السيئات; حسود بسيار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پيوسته افزوده مى‏شود»! (45)

هفتمين بدبختى حسود اين است كه پيش از آنكه به <محسود» زيان برساند به خودش ضرر مى‏زند، چرا كه قبل از هر چيز خودش را گرفتار ناراحتى روح و جسم و عذاب دنيا و عقبى مى‏سازد.

در احاديث اسلامى به اين حقيقت اشاره شده، امام صادق(ع) در حديثى مى‏فرمايد: <الحاسد مضر بنفسه قبل ان يضر بالمحسود، كابليس اورث بحسده بنفسه اللعنة، و لآدم(ع) الاجتباء و الهدى...; حسود پيش از آنچه مى‏تواند به <محسود» ضرر برساند به خويشتن زيان مى‏رساند، مانند ابليس كه با حسدش لعنت‏براى خود آفريد و براى آدم برگزيدگى و هدايت‏». (46)

5- مراتب حسد

بزرگان علم اخلاق براى <حسد» مراحل مختلفى ذكر كرده‏اند از جمله دو مرحله كاملا متمايز زير:

1- وجود حسد در درون دل و در اعماق روح، به گونه‏اى كه انسان آن را كنترل كند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.

2- وجود حسد در درون به گونه‏اى كه از كنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شيطانى بروز كند و براى انتقام‏گيرى از محسود و زوال نعمت او تلاش كند.

از بعضى روايات استفاده مى‏شود كه همه(يا غالب) مردم رگه‏هاى حسد در درون جانشان وجود دارد، ولى تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نكنند، گناهى بر آنان نوشته نمى‏شود!

از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: <ثلاث لاينجو منهن احد: الظن، و الطيرة، و الحسد، و ساحدثكم بالمخرج من ذلك، اذا ظننت فلاتحقق، و اذا تطيرت فامض، و اذا حسدت فلاتبغ; سه چيز است كه هيچ كس از آن رهايى نمى‏يابد:

گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را براى شما بازگو مى‏كنم، هنگامى كه گمان بد در باره كسى بردى، ترتيب اثر به آن نده و هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و به كار خود ادامه بده و هنگامى كه به كسى حسد پيدا كردى ستم مكن(و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)»! (47)

در حديث ديگرى آمده است: <قل من ينجو منهن; كمتر كسى از اين سه صفت نجات مى‏يابد»! (48)

از اين تعبير استفاده مى‏شود كه اين حكم عمومى نيست و انبياء و اولياء را شامل نمى‏شود، چرا كه اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاك نشوند هرگز به آن مقامات والاى روحانى و معنوى نمى‏رسند، به همين دليل حديثى را كه مى‏گويد: <هيچ كس از حسد خالى يست‏حتى انبياء» به عنوان محسود واقع شدن تفسير كرده‏اند، يعنى حسودان در برابر همه كس حتى پيامبران الهى ظاهر مى‏شوند كه نسبت‏به مقامات آنها حسد مى‏ورزند.

به هر حال، در اينكه صفت‏حسد از رذايل اخلاقى است‏خواه به مرحله ظهور و بروز برسد يا نه شكى نيست، سخن در اين است كه آيا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتى بر آن نوشته مى‏شود يا نه؟ ظاهرا دليلى بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداريم، هر چند صفت نكوهيده‏اى است.

ولى مرحوم <نراقى‏» در <معراج السعادة‏» در اين زمينه مى‏گويد: <هر گاه حسد آدمى را به افعال و گفتار ناپسند وادار كند تا زبان به غيبت و بدگويى بگشايد و... گناه كرده، همچنين اگر از اظهار و ابراز آن خويشتن‏دارى نمايد و از رفتار و گفتارى كه دلالت‏بر حسد نمايد پرهيز كند، ولى در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از اين نظر احساس ناراحتى نكند و بر خود خشمگين نباشد باز گناه كرده است‏». (49)

ولى ظاهرا دليلى بر حرام بودن قسم دوم وجود ندارد.

به اين ترتيب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتى كه صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نكوشد بلكه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتى كه چنين نباشد، گناه بودن حالت اول بعيد به نظر نمى‏رسد هر چند دليل قاطعى بر آن نداريم.

6- درمان حسد

همان گونه كه از بحث‏هاى پيشين استفاده شد <حسد» از بيمارى‏هاى خطرناك اخلاقى است كه اگر انسان به درمان آن نپردازد دين و دنياى او را تباه مى‏كند.

درمان اين بيمارى اخلاقى مانند درمان صفات رذيله ديگر است كه بر دو اساس استوار مى‏باشد.

1- طرق علمى.

2- طرق عملى.

در قسمت <علمى‏» شخص حسود بايد روى دو چيز مطالعه و دقت كند يكى پيامدها و آثار ويرانگر حسد از نظر روح و جسم و ديگر ريشه‏ها و انگيزه‏هاى پيدايش حسد.

همان گونه كه شخص معتاد به يك اعتياد خطرناك، مانند اعتياد به هروئين، بايد سرانجام كار معتادان را بررسى كند و ببيند آنها چگونه سلامت و تندرستى خود را از دست داده و زن و فرزند و حيثيت اجتماعى آنها بر باد مى‏رود و با دردناك‏ترين وضعى در جوانى جان مى‏سپارند و نه تنها كسى از مرگ آنها ناراحت نمى‏شود بلكه مرگ او را سعادتى براى خانواده و فاميل و دوستانش مى‏شمرند! همين‏طور <حسود» بايد بينديشد كه اين بيمارى اخلاقى به زودى جسم او را بيمار مى‏كند، مانند خوره روح او را مى‏پوساند و مى‏خورد و از بين مى‏برد، خواب و آرامش را از او سلب مى‏كند و هاله‏اى از غم و اندوه هميشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اينكه مطرود درگاه خدا مى‏شود و به سرنوشتى همچون ابليس و قابيل گرفتار مى‏آيد و تازه با همه اينها نيز نمى‏تواند به مقصود خود يعنى زوال نعمت محسود برسد!

بى شك مرور بر اين آثار و پيامدها و بررسى مكرر احاديث نابى كه در اين زمينه آمده و در بخشهاى گذشته به آن اشاره شد، تاثير بسيار مثبتى در درمان اين بيمارى اخلاقى دارد.

<حسود» بايد بينديشد، اگر مواد مخدر سلامت روح و جسم را بر هم مى‏زند و مرگ زودرس و ورقت‏بار را به استقبال او مى‏فرستد، او نيز علاوه بر بيمارى‏هاى جسمى و روانى، آخرت خود را هم از دست مى‏دهد، چرا كه عملا به حكمت‏خدا اعتراض مى‏كند و در پرتگاه شرك و كفر سقوط مى‏نمايد، اينها از يك سو.

از سوى ديگر در باره انگيزه‏هاى حسد بايد بينديشد و ريشه‏هاى آن را يكى پس از ديگرى قطع نمايد، اگر دوستان ناباب و وسوسه‏هاى آنها او را به اين وادى كشانده است‏با آنها قطع رابطه كند و هرگاه تنگ‏نظرى و بخل سرچشمه اين رذيله اخلاقى شده، به مداواى آنها برخيزد، اگر ضعف ايمان و عدم آشنايى به توحيد افعالى خداوند او را در اين گرداب پرتاب كرده است‏به تقويت مبانى ايمان و توحيد بپردازد و هرگاه ناآگاهى از استعدادهاى خويش و ظرفيت‏هايى كه براى ترقى و پيشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است‏به درمان آن رو آورد و در سايه توكل به خدا و اعتماد به نفس، عقده حقارت را بگشايد و رذيله حسد را از خود دور سازد.

چه بهتر اينكه <حسود» عصاره و خلاصه‏اى از اين امور را در صفحه يا صفحاتى بنويسد و هر چند روز يك بار بر آن مرور كند و حتى با صداى بلند آن را براى خودش در تنهايى جمله جمله بخواند و پيرامون آن بينديشد و مخصوصا روى رواياتى كه در اين زمينه از معصومين: رسيده و در بحث‏هاى گذشته به آن اشاره شد تكيه كند، بى شك هر حسودى اين برنامه را به طور جدى دنبال كند در مدت كوتاهى نتيجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدريجا از شر حسد رهايى مى‏بخشد و افق‏هاى روشنى از سلامت و سعادت در برابر او نمايان مى‏گردد.

مخصوصا <حسود» بايد روى اين نكته كاملا فكر كند كه اگر وقت و نيرويى را كه او براى زوال نعمت از محسود به كار مى‏گيرد صرف پيشرفت‏خودش كند چه بسا از او جلو بيفتد.

به تعبير ديگر بايد انگيزه‏هاى حسد را به انگيزه‏هاى غبطه تبديل كند و نيروهاى ويرانگر را به نيروهاى سازنده مبدل سازد.

اين معنى در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) نقل شده كه فرمود: <احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و اعدوا لكل شى‏ء من ذلك عدة تجاهدون بها من الفكر فى العاقبة و منع الرذيلة و طلب الفضيلة; خود را از شدت بخل و كينه و غضب و حسد در امان داريد و براى مبارزه با هر يك از اين امور وسيله‏اى آماده سازيد، از جمله تفكر در عواقب سوء اين صفات رذيله و راه درمان و طلب فضيلت از اين طريق‏»! (50)

اما از نظر <عملى‏»، مى‏دانيم: تكرار يك عمل تدريجا تبديل به يك عادت مى‏شود و ادامه عادت تبديل به ملكه و صفت درونى مى‏گردد، اگر حسود به جاى اينكه براى در هم شكستن اعتبار و شخصيت فردى كه مورد حسدش قرار گرفته به تقويت موقعيت‏خود بپردازد، به جاى غيبت و مذمتش او را به خاطر صفات خويش مدح و ستايش كند و به جاى تلاش در تخريب زندگى مادى او خود را آماده اعانت و همكارى با او نمايد، تا مى‏تواند از او سخن بگويد، تا ممكن است نسبت‏به او محبت كند و تا آنجا كه در اختيار اوست‏خير و سعادت او را بطلبد و به ديگران نيز همين امور را توصيه كند، به يقين تكرار اين كارها تدريجا آثار رذيله حسد را از روح او مى‏شويد و نقطه مقابل آن كه <نصح‏» و <خيرخواهى‏» است‏با يك دنيا نور و صفا و روحانيت جانشين آن مى‏گردد.

علماى اخلاق به افراد ترسو براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى توصيه مى‏كنند كه در ميدان‏هايى كه ورود در آن شجاعت فراوان مى‏خواهد گام بگذارند و اين كار را بر خود تحميل كنند تا تدريجا ترس آنها بريزد و شجاعت‏به صورت عادت و حالت در آيد و سپس ملكه گردد.

همين گونه حسود بايد با استفاده از ضد آن به درمان پردازد كه درمان هر بيمارى دارويى است كه از ضد آن تشكيل يافته است!

در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: <اذا حسدت فلاتبغ; هنگامى كه نسبت‏به كسى حسد پيدا كردى بر طبق آن عمل نكن و بر او ستمى روا مدار». (51)

و در حديث ديگرى از امير مؤمنان آمده است كه فرمود: <ان المؤمن لايستعمل حسده; مؤمن حسد خود را به كار نمى‏گيرد». (52)

از جمله امورى كه در درمان حسد بسيار مؤثر است راضى به رضاى حق بودن و تسليم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگى خويش گشتن است، در حديثى از اميرمؤمنان مى‏خوانيم: <من رضى بحاله لم يعتوره الحسد; كسى كه به آنچه دارد راضى باشد حسد دامان او را نمى‏گيرد». (53)

7- نصح و خيرخواهى

نقطه مقابل حسد، <نصح‏» و خيرخواهى است، به اين معنى كه نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از ديگران نباشد بلكه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه نيكان و پاكان گردد، يا به تعبيرى ديگر آنچه از خير و خوبى و سعادت معنوى و مادى براى خويش مى‏خواهد براى ديگران نيز بطلبد و اين يكى از فضايل معروف است كه در آيات قرآن و روايات اسلامى به آن اشاره شده است.

پيامبران الهى خيرخواهان امت‏ها بودند و يكى از صفات بارز آنها همين موضوع بود. قرآن مجيد از زبان <نوح‏» شيخ الانبياء چنين نقل مى‏كند كه به قوم خود فرمود: <ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم و اعلم من الله ما لاتعلمون; رسالت‏هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‏كنم و خيرخواه شما هستم و از خداوند چيزهايى(از لطف و مرحمت و عنايت) مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد». (54)

در اينجا بعد از مساله ابلاغ رسالت‏سخن از نصح و خيرخواهى امت‏به ميان آمده كه نقطه مقابل حسد و بخل و خيانت است.

همين معنى با تفاوت مختصرى در مورد پيامبر بزرگ خدا هود آمده است آنجا كه مى‏گويد: <ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين; رسالتهاى پرودگارم را به شما ابلاغ مى‏كنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم‏». (55)

همين معنى در باره حضرت صالح(اعراف،79) و حضرت شعيب(اعراف،93) وارد شده است.

بديهى است‏خيرخواهى منحصر به اين چهار بزرگوار نبوده بلكه همه انبياى الهى و اولياء معصومين اين ويژگى را داشتند و پيروان راستين آنان نيز بايد خيرخواه ديگران باشند، نه حسود باشند و نه بخيل.

در حديث پر معنايى از پيامبر اكرم نقل شده است كه در باره مردى از طايفه انصار شهادت داد كه او از اهل بهشت است، هنگامى كه در باره زندگى اين مرد بهشتى تحقيق كردند عبادت زيادى در او مشاهده نكردند، بلكه ديدند شب هنگام كه به بستر استراحت مى‏رود ياد خدا مى‏كند و سپس به خواب مى‏رود تا موقع نماز صبح، مشاهده اين وضع موجب سؤال از خودش شد، او در جواب گفت: <ما هو الا ما ترون غير انى لااجد على احد من المسلمين فى نفسى غشا و لا حسدا على خير اعطاه الله اياه; وضع من همان است كه ديديد، ولى من سبت‏به هيچ كس از مسلمانان كه خدا نعمتى به او بخشيده در دل خود نه خيانتى مى‏بينم و نه حسدى(بلكه من خيرخواه همه هستم و از نعمت‏هاى آنها خوشحالم)»! (56)

در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر اكرم فرمود: <ان اعظم الناس منزلة عندالله يوم القيامة امشاهم فى ارضه بالنصيحة لخلقه; بلند مقام‏ترين مردم در پيشگاه خداوند در قيامت كسى است كه از همه بيشتر تلاش در خيرخواهى مردم كرده است‏». (57)

در روايت ديگرى از همان حضرت(ص) ميزان و معيارى براى خيرخواهى بيان شده و آن اين است كه از منافع ديگران به اندازه منافع خويش دفاع كند فرمود: <لينصح الرجل منكم اخاه كنصيحته لنفسه; بايد هر كدام از شما نسبت‏به برادر مؤمن خود خيرخواه باشد به همان اندازه كه نسبت‏به خويش خيرخواه است‏»! (58)

واژه <نصح‏» و <نصيحت‏» گر چه در زبان روز مره فارسى ما معمولا به معنى اندرز به كار مى‏رود ولى در لغت عرب چنين نيست، بلكه مفهوم وسيع و گسترده‏اى دارد.

<راغب‏» در كتاب <مفردات‏» مى‏گويد: <نصح و نصيحت‏» هر كار و هر سخنى است كه در آن مصلحت ديگرى باشد و اين واژه در اصل به معنى خلوص و اخلاص است. به همين دليل عسل خالص را <ناصح‏» مى‏گويند، كار خياط را هم نصح مى‏نامند به خاطر اصلاح كردن پارچه‏اى كه به او داده شده است و از آنجا كه شخص خيرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح كار ديگران مى‏كوشد، واژه نصح و نصيحت در باره او به كار مى‏رود و اصولا هر چيزى كه خالص و صاف باشد خواه در سخن يا عمل و در امور مادى يا معنوى، واژه <نصح‏» بر آن اطلاق مى‏شود.

بنابراين هنگامى كه در بحث‏هاى اخلاقى سخن از نصيحت‏به ميان مى‏آيد مقصود ترك هر گونه حسد، كينه، بخل و خيانت است.


1- مائده،27.

2- مائده، 28.

3- مائده، 30.

4- تفسير قرطبى، جلد3، صفحه‏2133.

5- مائده، 31.

6- نورالثقلين، جلد 1، صفحه‏616.

7- تفسير نورالثقلين، جلد 1، صفحه 610، حديث 125.

8- يوسف، 4.

9- همان سوره، 5.

10- تفسير برهان، جلد 2، صفحه‏2433; تفسير ابوالفتوح رازى، جلد6، صفحه 341.

11- يوسف، 8.

12- يوسف،9.

13- نساء، 54.

14- بقره،109.

15- حشر، 10.

16- حجر،47.

17- المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.

18- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏306، حديث 1 و 2.

19- غررالحكم، شرح فارسى، جلد 1، صفحه 91.

20- همان.

21- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه‏316; بحارالانوار، جلد 70، صفحه 241.

22- غررالحكم.

23- المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه‏327.

24- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 275.

25- المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه‏327.

26- همان مدرك، صفحه‏326.

27- به لسان العرب و التحقيق فى كلمات القرآن الحكيم مراجعه شود.

28- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏307، حديث‏7.

29- المحجة البيضاء، جلد 5، صفحه‏326.

30- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏307.

31- سفينة البحار، ماده حسد.

32- سفينة البحار، ماده حسد(اين احتمال در تفسير روايت نيز داده شده كه اين مجازات براى حسود بس كه او غمگين مى‏شود در حالى كه تو شادمان هستى).

33- الغرر، 1474.

34- تصنيف غررالحكم، صفحه 300 و 301; شرح غررالحكم، 2931.

35- بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏256.

36- شرح غررالحكم، 331.

37- بحارالانوار، جلد 70، صفحه‏256.

38- بحارالانوار، جلد 70، صفحه‏256.

39- تصنيف غررالحكم، ص 300; شرح غرر،10376.

40- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏307.

41- همان مدرك.

42- شرح غررالحكم، شماره 371.

43- شرح غررالحكم، 885.

44- غررالحكم،1017.

45- تصنيف الغرر، صفحه 301; شرح غررالحكم، 1520.

46- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 255.

47- محجة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.

48- همان مدرك.

49- معراج السعادة، صفحه‏429.

50- تصنيف غررالحكم، صفحه 300، شماره‏6806.

51- تحف العقول، صفحه 50.

52- بحارالانوار، جلد 55، صفحه‏323، حديث 12; كافى، جلد 8، صفحه 108.

53- تصنيف غررالحكم، صفحه 300، شماره 6808.

54- اعراف، 62.

55- همان، 68.

56- محجة البيضاء، جلد 5، صفحه 325.

57- اصول كافى، صفحه 28، حديث 5 و 4.

58- همان مدرك.