بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۴ -


برادر روحانى من پيغمبر بس است تو را روايتى كه در ((روح الاحباب)) در اين زمينه نقل كرده و آن اين كه : چون عباس بن عبدالمطلب فديه داده و عقيل بن ابى طالب - رضى الله عنهما - (در جنگ بدر) اسير شدند، عباس فديه داده و به مكه بازگشت ، اما عقيل چيزى نداشت كه فديه دهد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را به على عليه السلام سپرد و فرمود: خودت مى دانى با اين برادرت . على عليه السلام دست او را گرفت و اسلام را بر او عرضه داشت و او را به سوى اسلام فرا خواند. عقيل از پذيرش اسلام خوددارى نمود، حضرت دست او را رها كرد و موى جلو سرش را گرفته به بازار برد و او را نشاند و شمشير را برهنه نمود - و آن حضرت عقيل را بسيار دوست مى داشت - عقيل گفت : برادر! به حق آن كه بدو سوگند ياد مى كنى تصميم كشتن مرا دارى ؟ فرمود: آرى ، به خدايى كه جز او خدا نيست سوگند، اگر ايمان نياورى تو را خواهم كشت .

عقيل گفت : گواهى مى دهم كه معبودى جز الله نيست ، و محمد فرستاده خدا است ، و اين دين كه دين اسلام است حق است . على عليه السلام به او فرمود: تو را به مژدگانى و ترساندن به اسلام فراخواندم اجابت نكردى ، حالا چه شد كه مسلمان شدى ؟ گفت : فكر كردم ديدم با اين كه علاقه شديدى به من دارى به خاطر اين كه اسلام را نپذيرفتم با جديت تمام قصد كشتن مرا داشتى ، لذا دانستم اگر اين دين حق نبود مثل تويى برادرى چون مرا نمى كشت و همين امر سبب اسلام من شد. على عليه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: تو اكنون برادر من هستى زيرا برادرى ، برادرى دينى است نه برادرى نسبى .

و از اين جا معنى حديث شريف نبوى صلى الله عليه و آله و سلم كه : انا و على ابوا هذه الامة .(74)

معلوم مى شود، و تفصيلش انشاء الله در مبحث ولايت خواهد آمد.

و عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : اخوة الدين آكد من اخوة النسب .(75)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برادرى دينى از برادرى نسبى استوارتر است .

و قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : اكثر من الاخوان فان ربك حيى كريم يستحيى اءن يعذب عبده الْقِيَامَةِ بين اخوانه .(76)

و فرمود: برادران زياد انتخاب كن ، زيرا پروردگار تو با شرم و كريم است و شرم مى دارد كه روز قيامت بنده اش ميان برادرانش عذاب كند.

[در فضيلت عزلت و كناره گيرى]

اى عزيز! هرگاه برادرى به اوصاف مذكوره يافت نشود بارى عزلت و خلوت را غنيمت دان .

صحبت نيكان از نبود نصيب   بارى از همصحبتان بد، شكيب

كه در وحدت و دورى از مردمان نسناس فوايد بسيار است .

قَالَ النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ليسعك بيتك ، و امسك على دينك ، و ابك على خطيئتك .(77)

خانه نشين باش ، و دين خود را محكم نگاه دار، و بر گناهت گريه كن .

قَالَ ابوبكر الطوسى : اتخذ الله صاحبا، و ذر النَّاس جانبا.

ابوبكر طوسى گفته : خدا را دوست و رفيق خود قرار ده و مردم را كنارى نه .

و قَالَ ابراهيم بن ادهم : كن واحدا جامعيا، مساءله نربك ذاانس ، و من النَّاس وحشيا.

ابراهيم بن ادهم گفته : در انس با خدا يكدله باش ، و از مردم گريزان .

مرّ اويس القرنى براهب فقَالَ: يا راهب ! لم تخليت من الدنيا و الزمت الوحدة ؟ فقَالَ: يا فتى لو ذقت حلاوة الوحدة لانست بها من نفسك . فقَالَ: يا فتى ! الوحدة راءس العبادة ما انستها الفكرة . و قَالَ: يا راهب ! ما اقل ما يجد العباد من الوحدة ؟ قَالَ: الراحة من مداراة النَّاس ، و السلامة من شرهم .

اويس قرنى بر راهبى گذر كرد، گفت : راهبا! چرا از دنيا خلوت گزيده ، به تنهايى خو گرفته اى ؟ گفت : اى جوان ! اگر شيرينى تنهايى را بچشى از خودت نيز به آن انس مى گيرى . سپس گفت : اى جوان ! وحدت راءس عبدات است چون همراه با فكرت باشد. اويس گفت : راهبا! كمترين بهره اى كه بندگان از تنهايى مى برند چيست ؟ گفت : خلاصى از مدارا نمودن با مردم و سلامتى از شرشان .

قَالَ بعض اهل المعرفة : جرّبت النَّاس منذ خمسين سنة فما وجدت اخا ستر لى عورة ، و لا غفر لى ذنبا فيما بينى و بينه ، و لا وصلنى اءِذَا قاطعته ، و لا امنته اءِذَا غضب ؛ فالاشتغال بهؤ لاء حمق كثير.

يكى از اهل معرفت گفته : پنجاه سال مردم را آزمودم هرگز برادرى را نيافتم كه عيوبم را بپوشاند، و خطايى را كه در رابطه من و او از من سرزده بر من ببخشد، و چون از او بريدم با من بپيوندد، و از خشمش در امان باشم پس سرگرم شدن به اين گونه افراد بسى حماقت است .

و عنهم عليه السلام : الصبر على الوحدة دليل قوة العقل .(78)

و معصومين عليهم السلام فرموده اند: صبر بر تنهايى نشان قوت عقل است .

قيل : و السعيد من وجد فِى نفسه خلوة يشتغل بها.

و گفته اند: سعادتمند كسى است كه در خود خلوتى بيابد كه بدان سرگرم باشد.

قيل لراهب : ما اصبرك على الوحدة ؟ قَالَ: انا جليس ربى ، اءنْ شئت اءن يناجينى قراءت كتابه ، و اءنْ شئت اءن اناجيه صليت .

به راهبى گفتند: چه چيز تو را بر تنهايى صبور ساخته ؟ گفت : من با خداى خود همنشينم ، چون بخواهم با من سخن گويد قرآن مى خوانم ، و چون بخواهم با او به سخن پردازم نماز مى گزارم .

و قَالَ بعضهم : اتيت منقطعا فاكانى رايته ينقبض ، قُلْتُ له : كاءِنَّكَ تكره اءن ترانى ؟ قَالَ: اجل ، قُلْتُ: فما تستوحش ؟ قَالَ: فيكيف استوحش و هو يَقوُل عز من قائل : انا جليس من ذكرنى .(79)

يكى از اهل معرفت گفته : نزد يكى از دلدادگان به خدا رفتم ديدم گويا او را گرفتگى حاصل آمد. گفتم : گويا از ديدن من ناخوشى ، گفت : آرى ، گفتم : آيا احساس تنهايى نمى كنى ؟ گفت : چگونه احساس تنهايى كنم و حال آن كه خداى عز و جل مى فرمايد: من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند.

و قَالَ بعضهم : مررت بصديق لى و هو خلف سارية وحده ، فجئت و سلمت و جلست . فقَالَ: ما اجلسك الىّ؟ قُلْتُ: رايتك وحدك فاغتنمت وحدتك .

فقَالَ: اما اءِنَّكَ لو لم تجلس الىّ لكان خيرا لى و خيرا لك ، فاختبر اما اءن اقوم عنك فهو و الله خير لك ، و اما اءن تقوم عنى . فقُلْتُ: بل اقوم عنك ، فاوصنى بوصية ينفعنى الله بها، فقَالَ: يا عبدالله اخف مكاءِنَّكَ، واحفظ لساءِنَّكَ و استغفر الله لذنبك و للمومنين و المومنات كما امرك .

ديگرى گفته : به يكى از دوستانم گذر كردم كه تنها پشت ستونى نشسته بود پيش آمدم سلام كرده نشستم ، گفت : چرا اينجا نشستى ؟ گفتم : ديدم تنها نشسته اى تنهايى تو را غنيمت شمردم ، گفت : اگر با من نمى نشستى هم براى من بهتر بود هم براى خودت ، يكى از اين دو را انتخاب كن : يا من از نزد تو برخيزم كه به خدا سوگند براى تو بهتر است ، يا تو از نزد من برخيز.

گفتم : من از پيش تو مى روم ، ولى مرا سفارش كن كه خداوند بدان سبب سوى به من رساند. گفت : جاى خود را پنهان دار، و زبانت را نگهدار، و از خداوند - همانطور كه تو را امر فرموده - براى گناه خودت و ساير مردان و زنان مؤ من آمرزش طلب .

و قَالَ الرضا عليه السلام للمعروف الكرخى : يا معروف اقل معروفك .(80)

و حضرت رضا عليه السلام به معروف كرخى فرمود: معروف ! دوستان و آشنايان خود را كم كن .

و نقل : اءن جماعة خرجوا الى السفر فحاروا عن الطريق فانتهوا الى صومعة راهب فقَالَوا: يا راهب اين الطريق ؟ فاوما براسه الى السماء، فعلم القوم ما اراد.

فقَالَوا: يا راهب انا سائلوك فهل تجيبنا؟ فقَالَ: سلو و لا تكثروا فان النهار لا يرجع ، و العمر لا يعود، و الطالب حثيث . قَالَوا: على ما الخلق غدا عند مليكهم ؟ فقَالَ: على نياتهم . فتعجب القوم عن كلامه ، ثم قَالَوا: اوصنا. قَالَ: تزودوا على قدر سفركم فان خير الزاد ما بلغ البغية .(81) ثم ارشدهم الى الطريق و ادخل راسه فِى صومعته .

منقول است كه : گروهى به سفر رفتند و از جاده منحرف شدند، و به دير راهبى رسيدند، گفتند: اى راهب ! راه كدام است ؟ با سر به آسمان اشاره كرد، آن گروه دانستند منظورش چيست ، گفتند: راهبا! ما از تو سوالى مى كنيم آيا پاسخمان مى گويى ؟

گفت : بپرسيد اما نه زياد، چرا كه روز بر نمى گردد، و عمر بازگشت ندارد، و طالب (مرگ) شتابنده است .

گفتند: خلايق در قيامت نزد خدا بر چه پايه اى هستند؟

گفت : بر آن چه در نيت داشته اند. ايشان از سخن وى در شگفت شدند، بعد گفتند: ما را سفارشى كن ، گفت : به اندازه مسير راهتان توشه برداريد چه ، بهترين توشه ها آن است كه مسافر را به مقصد برساند. سپس راه را به آنان نشان داد و سر در صومعه خويش ‍ برد.

و قَالَ يحيى بن معاذ: رؤ ية النَّاس بساط الرياء.

يحيى بن معاذ گفته : ديدار مردم سفره رياء است .

و قَالَ حكيم : اءنْ احببت اءن لا تعرف فانت من الله على بال .

حكيمى فرموده : اگر دوست داشتى شناخته نشوى معلوم شود كه تو را با خداوند كارى است .

و كتب حكيم الى اخ له : يا اخى ! اياك و الاخوان اَلَّذِى نَ يكرمونك بالزيارة لينقصوك يومك ، فاءِذَا ذهب يومك فقد خسرت الدنيا و الْاخِرَة .

حكيمى به برادر خود نوشت : برادرم ! از دوستان بپرهيز كه تو را با ديدار خود گرامى دارند تا از روز تو بكاهند، و چون روزت گذشت همانا دنيا و آخرتت را زيان كرده اى .

قيل لراهب عليه مدرعة شعر سوداء: ما اَلَّذِى حملك على لبس السواد؟

فقَالَ: هو لباس المحزونين و انا اكبر. فقيل له : من اى شى ء انت محزون ؟

قَالَ: لانى اصبت فِى نفسى و ذلك انى قتلتها فِى معركة الذنوب فانا حزين عليها.

ثم سال دمعه و بكى . فقيل : ما اَلَّذِى ابكاك الان ؟ قَالَ: ذكرت يوما مضى من اجلى لم يحسن فيه عملى ، فبكايى لقلة الزاد و بعد المفازة و عقبة لابد لى من صعودها، ثم لا ادرى اين مهبطها؟ الى اَلْجَنَّة ام الى اَلْنَّار.

به راهبى كه قباى پشمينه سياهى بر تن داشت گفتند: چه چيز تو را به پوشيدن لباس سياه واداشته ؟ گفت : آن لباس غمزدگان است و من بزرگ آنانم .

گفتند: از چه غمگينى ؟ گفت : چون مصيبت مرگ خودم را ديده ام ، من خود را در ميدان مبارزه با گناهان كشته ام لذا از مرگ خود غمگينم .

سپس گريست و اشكش سرازير شد، گفتند: اكنون چرا مى گريى ؟ گفت : يادم آمد كه روزى از عمرم سپرى شد و عمل نيكى در آن نكردم ، گريه ام به خاطر آن است كه توشه ام اندك و راه خطرناك و طولانى ، و گردنه هايى كه ناچار بايد از آن بالا روم در پيش است ، و نمى دانم كه در بهشت فرود مى آيم يا در دوزخ .

اى عزيز! اين بيم است كه در اول وهله از براى سالك ضرور است كه گفته اند:

دليل الوصول الى الله هو الخوف ، اما بعد الوصول فلا: لقَوْله تعالى : الا اءنّ اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(82)

رهنماى رسيدن به خداوند، بيم است ، اما پس از رسيدن بيمى نيست ، به فرموده خداى تعالى كه : هان ! كه اولياى خدا نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين شوند.

پس اى عزيز! هرگاه مايوس از برادران روحانى باشى و عزلت را اختيار نمودى از شر النَّاس لا اقل ايمنى . و اما اين ضعيف مى گويد:

و لما بلوت النَّاس اطلب فيهم   اخاه ثقة عند اشتداد الشدائد
تصفحت اخوانى رخاء وشدة   و ناديت فِى الاحباب هل من مساعد
هم ار فيما ساءنى غير شامت   و لم ار فيما سرّنى غير حاسد

چون خواستم مردم را بيازمايم تا در هجوم گرفتارى ها برادرى مطمئن پيدا كنم .

همه دوستان خود را به هنگام رفاه و سختى زير و رو كرده و خوب بررسى نمودم ، و ميان دوستان صدا زدم : آيا مرا ياورى هست ؟

ولى در مشكلات جز سرزنش كننده ، و در چيزهاى فرح انگيز جز حسود كسى را نديدم .

و اما فوايد العزلة : التفرغ للعبادة ، و انقطاع طمع النَّاس عنه و عيّهم عليه ، والخلاص من مشاهدة السفهاء و الحمقاء.

و اما فوايد كناره گيرى چند چيز است :

دل آسودگى براى عبادت ، بريدن طمع مردم و مشكل تراشى آنان براى انسان ، و خلاصى از ديدن كم خردان و احمقان .

فصل [4]: [در يادآورى گناهان و جلوگيرى از خودبينى]

و ثالثا: وصيت مى كنم تو را به آن چيزى كه جناب رؤ وف منان وصيت فرمود به موسى بن عمران :

عن اصبغ بن نباته قَالَ قَالَ: اميرالمؤ منين عليه السلام : قَالَ الله عز و جل لموسى عليه السلام :

يا موسى احفظ وصيتى لك باربعة اشياء:

اولهن : ما دُمت لاترى ذنوبك مغفورة فلا تشغل بعيوب غيرك .

الثانية : ما دمت لاترى كنوزى قد نفدت فلا تغتم بسبب رزقك .

الثالثة : ما دمت لاترى زوال ملكى فلا ترج احدا غيرى .

الرابعة : ما دمت لاترى الشيطان ميتا فلا تاءمن مكره .(83)

اصبغ بن نباته از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

خداوند به موسى عليه السلام فرمود: موسى ! سفارش مرا در مورد چهار چيز به خاطر بسپار:

اول : تا نديدى گناهت آمرزيده است به عيوب ديگران مپرداز.

دوم : تا نديدى گنجهاى من ته كشيده غم روزى مخور.

سوم : تا نديدى ملك و سلطنت من زوال يافته به غير من اميدوار مباش .

چهارم : تا نديدى شيطان مرده است از مكر او ايمن مباش .

و من هَذَا قيل : استعانة المخلوق بالمخلوق كاستعانة المسجون بالمسجون .

و به همين جهت گفته اند: استمداد مخلوق از مخلوق ديگر مثل استمداد زندانى از زندانى ديگر است .

و فِى ((العلل)) قيل لمحمد بن خيثم : لم لا تذم النَّاس ؟ قَالَ: ما انا براض عن نفسى فاتفرغ من ذمها الى غيرها؛ فان النَّاس خافوا الله فِى ذنوب النَّاس و ائتمنوه على ذنوب النَّاس .

و در كتاب ((علل)) آورده است كه به محمد بن خيثم گفتند: چرا نكوهش مردم نكنى ؟ گفت : من از خود راضى نيستم تا فرصت براى نكوهش ديگران پيدا كنم ، ومردم چنين اند كه درباره گناهان ديگران از خداوند مى ترسند، و خود را در مورد گناه خود از او ايمن مى دانند.

اى خوشا آن كس كه عيب خويش ديد   هر كه عيبى گفت او بر خود خريد

و فِى ((نهج البلاغه)): طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النَّاس . طوبى لمن لزم بيته و اكل قوته ، و اشتغل بطاعة ربه ، و بكى على خطيئته ، فكان من نفسه فِى شغل و النَّاس منه فِى راحة .(84)

خوشا حال آن كس كه توجه به عيوب خود او را از اشتغال به عيوب ديگران باز دارد. خوشا حال آن كس كه در خانه نشيد، روزى خود خورد، مشغول طاعت پروردگارش باشد، و بر خطاهايش بگريد، پس سرگرم خود بوده و مردم از او در آسايش ‍ به سر برند.

اما اى عزيز! بدان كه عدم رجا به غير حق و انقطاع از خلق بايد به حسب حقيقت باشد.

قَالَ يحيى بن معاذ: قد راءيت الرجل بلغ من العجب اءِنَّهُ يَقوُل : لو عرضت على الحور العين ما التفت اليهن ، و لو نظر الىّ وصيفة جميلة يبلغ صياح قلبه الى العرش .

يحيى بن معاذ گفت : بسا مردى را بينم كه از خودبينى كارش به جايى رسد كه گويد: اگر زنان حور العين برايم بياورند به آنان التفات نكنم ؛ ولى اگر به كنيزكى زيبا نظر افكند فرياد دلش به عرش مى رسد.

پس اى عزيز! از خدا غافل مباش و او را در همه افعال و احوال حاضر و ناظر خود بدان .

قَالَ رجل لابى يزيد: عظنى . قَالَ: حسبك من الموعظة علمك بِاءَنَّهُ يراك على كل حال .

مردى به ابويزيد گفت : مرا پندى ده ، گفت : همين پند تو را بس كه بدانى در تمام احوال خداوند ناظر تو است .

و عن الباقر عليه السلام : استح من الله بقدر قربه منك ، و خف منه بقدر طاقتك على اَلْنَّار.(85)

امام باقر عليه السلام فرمود: از خداوند به اندازه نزديكيش به تو شرم دار، و به قدر طاقتت بر آتش از او بيم دار.

و كان يحيى بن معاذ اءِذَا قراء هذه الاية : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد،(86) يَقوُل : هَذَا قربك الى اعدائك فكيف قربك الى اوليائك !

يحيى بن معاذ وقتى اين آيه را مى خواند: ((و ما به او از رگ گردن نزديكتريم)) مى گفت : اين نزديكى تو به دشمنانت است ، پس ‍ نزديكيت به دوستانت چه اندازه خواهد بود!

سئل العباس بن عطا: اى الاعمال افضل ؟ فقَالَ: ملاحظة الحق على دوام الاوقات . و قيل : اى الاداب اكمل ؟ قَالَ: استشعار التقصير فِى عامة الاعمال .

از عباس بن عطا پرسيدند: كدام عمل افضل است ؟

گفت : حق را در همه وقت ملاحظه كردن .

گفتند: كدام آداب كامل تر است ؟

گفت : به تقصير و كوتاهى خود در تمام اعمال توجه نمودن .

فصل [5]: [در زيارت مقابر و مشاهد اولياء]

و رابعا: وصيت مى كنم تو را بر سبيل تاكيد كه كوتاهى در زيارت مقابر و مشاهد اولياء الله ننمايى خصوص در ايام جمعه و ليالى آن ، و از بواطن ايشان استمداد فيض بنما كه چون بر سر مزار باشى خاطر متوجه روحانيت آن كامل تواند شد، زيرا كه مقابر را خاصيتى هست كه منقطع مى سازد زوايد خاطر را، خواه اهل كمال و خواه اهل عذاب كه روحانيت ايشان در آن خاك هست .

اما اهل كمال چون كسب كمال در اين بدن كرده اند و اين بدن در آن خاك مدفون است و روحانيت خود كامل را نظرى خاص با ابدان خاك خود هست . و اهل عذاب را كدورت متوجه خاك او بود به جهت آن كه كسب ضلالت در آن ابدان كرده اند. پس بر سر مزار كاملان نفع و اثر فيض لازم است . پس هر آن كس كه به روى نياز و اعتقاد صادق برود جاذب فيض خواهد بود.

اى عزيز! كمال انبياء و اولياء در آن است كه ايشان مظهر اسما و صفات الله شده اند، و به واسطه بشريت با باقى خلايق مناسبت دارند. پس همه موجودات را ظرفِى تصور كن كه مظروف او صفات الله و فيض الله و رحمة الله ، و مجلاى انوار علم و حيات [الله] شده اند چنان چه ظروف كاينات كه عالم ملك است كه از مركز خاك تا به عرش است متراكم شده اند و مرئى مى گردند، جمله به فيض رحمة الله جسم يافته ، و هر جسمى ظرف اسمى و صفاتى از اسماء الله و صفات الله شده است . پس عالم اجسام كه آثار الله است ظرف عالم ارواح شده اند كه افعال الله است ، و باز حيات و هستى ارواح قايم به صفات الله گرديده ، و همچنين صفات نسبت به ذات انسان مظهرى است كه به جايى تواند رسيدن كه مظهر جمله باشد.

پس هر يك از بنى آدم هر صفتى كه در وجود او غالب باشد مناسبت با همان مرتبه پيدا كرده است ، و فيض وى از همان مرتبه بوده از اعلا تا به اسفل . پس چون تمام اجسام ظل ارواحند يعنى روحانيت در همه متراكم شده و اجسام كثيفه پيدا گشته باز به روحانيت خود برگردند همچنان كه كره نار برودت پيدا كرده هوا مى شود و بر هوا رطوبت غالب مى شود شبنم بر شكوفه ها مى نشيند، و مگس عسل آن شبنم را از شكوفه ها بر مى دارد و بر يكجا جمع آورد و عسل مى بندد، و در آن عسل موم پيدا مى شود. پس به حقيقت كره ناز تنزل كرده تا وجود موم ظاهر گرديده . و باز چون موم را شمع سازى و آتش در او افروزى موم كره نار گردد، و باز عروج كند و در مركز اصلى خود قرار گيرد.

پس همچنين بدان تمام آثار را كه عالم اجسامند جمله ارواح لطيفه بوده اند كه به واسطه تراكيب تنزل يافته و اجسام شده اند، به اين واسطه و مناسبت ، ارواح در اجسام تعلق مى يابند. و همچنين ارواح مظاهر صفات جبروت است كه اين صفات در ارواح ملكوتى ظهور مى يابد. پس انبيا و اوليا را مناسبت به اين جمله مراتب اتم باشد. منقول است وقتى كه شيخ ابوسعيد ابوالخير را قبض (87) رو ميداد به طواف قبر پير ابولفضل مى رفتند؛ به مجرد طواف ، آن قبض به فيض مبدل مى شد.

فصل [6]: [در اهميت تشيع و صفات شيعه]

و از جمله وصاياى بسيار موكد آن است كه اسم تشيع را به خود نبندى كه اين اسم مادامى كه معنيش تحقق نيافته است در اين كس ‍ حاجبى است عظيم از براى سالك ، زيرا كه در ((تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام)) روايات بسيار ذكر شده كه هر كس كه به مرتبه سلمان و ابوذر (ره) بلكه قلب او مانند قلب ابراهيم خليل الله عليه السلام نباشد و اسم تشيع را به خود بندد دروغ گفته است و آثم و مستحق عذاب است . و اين ضعيف بعضى را در اين مقام و بعضى را در تحقيق معنى نبوت و ولايت انشآء الله تعالى ذكر مى نمايد.

و فِى ((جامع الاخبار)) عن انس بن مالك اءِنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم : ءان الله تبارك و تعالى يبعث يَوْم الْقِيَامَةِ عبدا يتهلل وجوههم نورا عن يمين العرش و عن شماله ، بمنزلة الانبياء و ليسوا بانبياء، و بمنزلة الشهداء و ليسوا بشهداء. فقام ابوبكر فقَالَ: انا منهم يا نبى الله ؟ فقَالَ: لا فقام سهل بن حنيف (88) فقَالَ: انا منهم ؟ فقَالَ: لا، ثم وضع رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يده على راءس علىّ عليه السلام فقَالَ: هَذَا و شيعته .(89)

در كتاب ((جامع الاخبار)) از انس بن مالك روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداى تبارك و تعالى در روز قيامت بندگانى را از جانب راست و چپ عرش بر مى انگيزد كه چهره هاشان از كثرت نور مى درخشد، آنان به منزله پيامبرانند ولى پيامبر نيستند، و به منزله شهدايند ولى شهيد نيستند.

ابوبكر برخاست و گفت : اى پيامبر خدا، من هم از ايشانم ؟

فرمود: نه . سهل بن عنيف (عمر)(90) برخاست و گفت : من هم از ايشانم ؟

فرمود: نه . سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك بر سر على عليه السلام نهاد و فرمود: اين مرد و شيعيان او هستند.

و عن على عليه السلام قَالَ: شيعتنا المتباذلون فِى ولايتنا، المتحابون فِى موالاتنا، المتوازرون فِى امرنا، اَلَّذِى نَ ءان غضبوا لم يضلموا، و اءن رضوا لم يسرفوا، بركة على من جاوروه ، سلم لمن خالطوه ،(91) اولئك هم السائحون الذابلون ، ذابلة شفاههم ، خمصة بطونهم ، مغبرة الوانهم ، و مصفرة وجوههم ، كثيرة بكاؤ هم ، جارية دموعهم ، يفرح النَّاس و يحزنون ، و ينام النَّاس و يسهرون ، قلوبهم محزونة ، و شرورهم مامونة ، و انفسهم عفيفة ، و حوائجهم خفيفة ، ذبل الشفاه من العطش ، خمص البطون من الجوع ، عمش ‍ العيون من السهر، الرهبانية عنهم لائحة ، و الخشية لهم لازمة ، كلما ذهب منهم سلف خلف فِى موضعهم خلف ، اولئك اَلَّذِى نَ يردون يَوْم الْقِيَامَةِ وجوههم كالقمر ليلة البدر، يغبطهم الاولون و الاخرون ، لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(92)

و از على عليه السلام روايت است كه فرمود: شيعيان ما در راه ولايت ما به يكديگر بذل و بخشش مى كنند، و در راه دوستى ما به هم محبت مى ورزند، و در امر ولايت ما به هم يارى مى رسانند، كسانى اند كه به هنگام خشم ستم روا ندارند، و به هنگام خرسندى اسراف و زياده روى نورزند، براى همسايگان و مجاوران خود بركتند، و با معاشرين خود اهل سازش اند، آنان كه روزه دار و لب خشكند، لبهايشان از (روزه) خشك ، شكمهاشان از (روزه) تهى ، رنگشان پريده ، صورت هاشان زرد، گريه آنان فراوان و اشكشان جارى است ، مردم شاد و ايشان اندوهگين ، و مردم خواب و اينان شب زنده دارند، دلهاشان غم زده ، و بديشان به كسى نمى رسد، جانهاشان پاك و پرهيزكار، و نيازهاشان خفيف و اندك است ، لبهاشان از تشنگى خشك ، شمكهاشان از گرسنگى تهى و لاغر است ، چشمانشان از بيدارى تار گشته و آب از آن روان است ، رهبانيت و گريز از دنيا از سيمايشان نمايان ، و بيم از خداوند هميشه با آنان است ، هر زمان كسى از آنان فوت شود ديگرى جاى او را پر مى كند، اينانند كه روز قيامت وارد صحنه محشر مى شوند در حالى كه سيماى آنان مانند ماه شب چهارده مى درخشد، اولين و آخرين به آنان غبطه مى برند، نه بيمى بر آنان است و نه اندوهى دارند.

و عن على عليه السلام : المومنون هم اَلَّذِى نَ عرفوا امامهم ، فذبلت شفاهم ، و عمشت عيونهم ، و تهيجت الوانهم حتّى عرفت فِى وجوههم غبرة الخاشعين ، فهم عباد الله اَلَّذِى نَ مشوا على وجه الارض هونا، و اتخذوها بساطا، و ترابها فراشا، رفضوا الدنيا و اقبلوا على الْاخِرَة على منهاج المسيح بن مريم ، اءن شهدوا لم يعرفوا، و اءن غابوا لم يتفقدوا، و اءن مرضوا لم يعاودوا، صوام الهواجر، قوام الدياجر، يضمحل عنهم كل فتنة ، و تتجلى عنهم كل سنة ، اولئك اصحابى فاطلبوهم ، فان لقيتم منهم احدا فاساءلوه ليستغفر لَكُمْ.(93)