بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۱۳ -


فصل [14]: [در طرق وصول الى الله تعالى]

اى عزيز! در وصول به معرفة الله خلاف دارند كه به چه طريق حاصل مى شود بعضى را اعتقاد آن است كه بايد به رياضت و تهذيب اخلاق و تبديل آن كوشد و هر صفتى از صفات نفسانيه را كه ذميمه است و بيمارى دل از آن است به ضد آن صفت معالجه نمايد، زيرا كه ((العلاج بالاضداد)). مثلا صفت بخل را به بذل مال و ايثار آن بايد معالجه نمود.

و اين طريقى است مقبول ، لكن عمرها بايد صرف شود كه تا يك صفت ذميمه به حميده مبدل نشود؛ و اين نيز بالكليه مبدل نشود زيرا كه جبلى انسان است ؛ و مقصود نيز از ازاله بالمره نيست - چنان چه در مرتبه دوم انشاء الله بيايد - بلكه به حد اعتدال در آوردن اين صفات است . و ديگر آن كه چون به طريق مجاهده رفع شود چون يك دقيقه از محافظت نفس غافل گردد باز نفس ‍ سركشى آغاز كند و افسار پاره نمايد و روى به موقع خود آورد، بلكه سگ نفس را هر چند بيشتر بندد گرسنه تر بود، آن ساعت كه از قيد رياضت خلاص يابد شره و حرص او از آن چه بوده زياده شود، چنان چه مى بينيم كه مرتاضين بعد از رياضت ، اضعاف [و] مضاعف ديگران چيز مى خورند. و اگر سالك خواهد كه به رياضت از صفات ذميمه خلاصى يابد عمرى از عهده راه و روش ‍ يك مقام و يك صفت نتواند بيرون آمد و چون در پرورش صفتى شروع نمايد صفت ديگر خلل پذيرد. پس كار به مجاهده برنيايد.

فهذه الطريقة طريقة ارباب المجاهدة و الرياضة فِى تبديل الاخلاق و تزكية النفس و تصفية القلب و تجلية الروح و السعى فيما يتعلق بعمارة الباطن ، فهذه الطريقة تسمى بطريقة الابرار.

پس اين روش روش كسانى است كه در تبديل اخلاق زشت به نيك و پاكسازى نفس و پيراسته ساختن دل و صيقلى دادن روح و كوشش در آن چه كه مربوط به عمارت باطن است راه مجاهده و رياضت را پيشنهاد مى كنند، و اين روش ((روش ابرار و نيكان )) نام دارد.

و الثانية : طريقة ارباب المعاملات بكثرة الصوم و الصلاة و تلاوة القرآن و الحج و الجهاد و غيرها من الاعمال الظاهرة . و هو طريق الاخيار، قَالَوا صلون بهذه الطريقة فِى الزمان الطويل قليل ، و هكذا الطريقة الاولى اَلَّتِى هى طريقة ارباب المجاهدة و الرياضة ، لكن الواصلين بالاولى اكثر، و وجود ذلك من النوادر، كما سال ابن منصور عن ابراهيم الخواص : فِى اى مقام تروض نفسك ؟ قَالَ: اروض نفسى فِى مقام التوكل كل منذ ثلاثين سنه . فقَالَ: افنيت عمرك فِى عمارة الباطن فاين انت من الفناء فِى الله ؟

و روش دوم : روش ارباب معاملات است كه به بسيار روزه داشتن و نماز خواندن و تلاوت قرآن و حج و جهاد و اعمال ظاهرى ديگر تهذيب نفس كنند.

و اين ((روش اخيار و خوبان)) است . و كسانى كه از اين راه به وصال حق رسيده اند، در زمان هاى دراز بسى اندكند و همچنين است روش اول كه روش ارباب مجاهده و رياضت است ، ولى واصلين از طريق روش اول بيشترند و با اين حال بسيار كميابند، چنان كه ابن منصور از ابراهيم خواص پرسيد: در چه مرحله اى از رياضت نفس هستى ؟ گفت : سى سال است كه خود را در مقام توكل رياضت مى دهم . سائل گفت : تو عمر خود را در عمارت و آبادانى باطن سپرى ساختى پس كى مى توانى به مقام فناء فِى الله برسى ؟

و ثالثها: طريق السائلين الى الله و الطائرين بالله ، و هو طريق الشطار من اهل محبة الله فِى جادة المحبة . فالواصلون منهم فِى البدايات اكثر من غيرهم فِى النهايات . فهذه الطريقة هى المختار، و مبنية على الموت بالارادة ، و سياتى تفصيله انشاء الله تعالى فِى المترتبة الثالثة .

و روش سوم : روش كسانى است كه به سوى خداوند رهسپارند و به نيروى الهى پرواز كنند، و آن روش شطار است كه از اهل محبت و دوستى خدا بوده و در جاده محبت گام نهاده اند. و شمار كسانى كه در ابتداى اين راهند و تازه آن را شروع كرده اند و به مقام وصل رسيده اند از شمار كسانى كه در نهايت آن دو راه ديگرند بيشتر است .و اين روش مورد انتخاب ماست ، و اين روش مبنى بر موت ارادى و اختيارى است ، و تفصيل آن در مرتبه سوم [از حكمت عملى] - به خواست خدا - خواهد آمد.

پس طريقه عاشقان ، ديگر است و طريقه زاهدان ، ديگر. زاهدان در تهذيب اخلاق و ترغيب احوال و اعمال و ترقى درجات مشغول شوند و نخواهند كه از اعمال و اورادشان چيزى ترك شود. اما عاشقان در خرابى ظاهر و تعمير باطن كوشند.

اى عزيز! هر كس به خدا رسيد به جذبه الهى رسيد و من لا فلا. به اكتساب و مجاهده [شخص] مرد نيك مى تواند شد و از ابرار معود مى تواند بود اما درجات قرب به جذبه ميسر نيست .

((اين كار دولت است كنون تا كه را رسد.))

و چگونه به اكتساب رفع حجاب تواند كرد و نفس اكتساب ، از حجب است . هر حجاب ، به اكتساب گيريم كه رفع شود حجاب اكتساب را به چه رفع توان كرد؟

اى عزيز! ميان بنده و خدا حجاب بسيار است از نور و ظلمت . ارتفاع حجب ظلمانى به انتفاء آن است ، و ارتفاع حجب نورانى به انتفاء التفات به آن است .

انتفاء التفات گفتم نه نفِى التفات ، چه نفِى التفات ، التفات به آن است ، چگونه التفات به التفات منتفِى گردد [كه] خون به خون شستن محال است . ذكر، حجاب است و معرفت ، حجاب است و محبت ، حجاب است ، و چنين حجب را رفع ميسر نيست مگر آن كه انوار الهى بر ديده سالك غالب آيد و او را از او باز ستاند و او را التفات به خود و اوصاف خود و ابتهاج و مسرت به كمالات خود نماند و بنده خدا گردد، كه تا غايت بنده ذكر و محبت و معرفت بود بنده ذكر و بنده محبت بود نه بنده مذكور و محبوب ، و بنده معرفت بود نه بنده معرفت . ((هر چه در بند آنى بنده آنى)).

سالك بايد در بند گشايش و عدم گشايش نباشد. تا بنده در اين بنده است نه بنده خداست . مال جويان عاشق مالند و اين كس ‍ عاشق عشق ، و هر دو محجوبند، چه مال و عشق غير خداست .

به هر چه از دوست وامانى چه زشت آن نقش چه زيبا   مكان كز بهر حق جويى چه جابلقا چه جابلسا (326)

و مراد از مجذوب نه مسلوب التمير است بلكه منفرد از غير خدا، از مَن عدا و ما عدا، فهو من الله و الى الله و مع الله و بالله و فِى الله .(327 )

ذوالنون مصرى مى گويد كه : روزى پادشاه زاده اى با كوكبه تمام از در مسجد من بگذشت و من اين سخن مى گفتم كه : هيچ احمق تر از آن ضعيف نبود كه با قوى تر از خود درهم مى شود. و او در آمد و گفت : اين چه سخن است ؟ گفت : آدمى ضعيف چه چيز است كه با خداى قوى در هم مى شود؟! آن جوان را لون متغير شد و برفت . روز ديگر باز آمد و گفت : طريق به خداى تعالى چيست ؟ گفتم : يك طريق اسهل است و طريق ديگر اكبر. اگر طريق كوچكتر خواهى ترك دنيا و ترك لذات و ترك معاصى ، و اگر اكبر را مى خواهى ترك هر چه غير از حق تعالى است و دل را از همه خالى كردن .

آن جوان گفت : لا والله لا اختار لا الطريق الاكبر.(328) روز ديگر پشمينه پوشيد و در كار شد تا از جمله ابدالان شد.(329)

مصعب كه از جمله اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود پوست گوسفند پوشيده بود و به خدمت حضرت آمد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم او را ديد به اصحاب خطاب كرد و گفت :

انظروا الى هَذَا [الرجل] اَلَّذِى نوّر الله قلبه ، لقد رايته بين ابويه يغذواءِنَّهُ باطيب الطعام و الشراب ، و لقد رايت عليه حلة شراه بمائتى درهم ، فدعاه حب الله و رسوله الى ما ترون .(330)

به اين مردى كه خداوند دل او را روشن كرده است بنگريد، من خودم او را ديدم كه نزد پدر و مادرش زندگى مى كرد و او را پاكيزه ترين خوراك ها و نوشيدنى ها مى خوراندند، و حله اى بر تن او ديدم كه به دويست درهم خريده بود، ولى دوستى خدا و رسولش او را به اين شكلى كه مى بينيد فرا خوانده است .

فصل [15]: [ذر تفصيل طريق شطار]

اى عزيز! چون دانستى كه طريقه شطار بهترين طرق الى الله است ، بدان كه اين طريقه حاصل نمى شود مگر به ذكر الهى و اشاره مرشد كامل راه رفته و آگاهى و لهَذَا اين ضعيف اخبار وارده در فضيلت ذكر و ثمره آن و بيان طرق آن را در چند فصل ذكر مى نمايد.

و فِى ((نهج البلاغه)) عند تلاوة

((رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله)):(331) ان الله سبحانَهُ جعل الذكر جلاء للقلوب ، تسمع به بعد الوقرة ، وتبصر به بعد العشوة ، و تنقاد به بعد المعاندة ، وما برح لله عزت آلاؤ ه فِى البرهة بعد البرهة ، وفِى ازمان الفترات ، عباد ناجاهم فِى فكرهم ، وكلمهم فِى ذات عقَوْله م ، فاستصبحوا بنور يقظة فِى الابصار والاسماع والافئدة ، يذكرون بايام الله ، ويخوفون مقامه ، بمنزلة الادلة فِى الفلوات ، من اخذ القصد حمدوا اليه طريقه ، وبشروه بالنجاة ، ومن اخذ يمينا وشمالا ذموا اليه الطريق ، وحذروه من الهلكة ، وكانوا كذلك مصابيح تِلْكَ الظلمات ، وادلة تِلْكَ الشبهات .

و در ((نهج البلاغه)) آورده است كه على عليه السلام نزد تلاوت رجال لا تلهيهم تجارة ... ((مردانى كه تجارت و خريد و فروش آنان را از ياد خدا مشغول نمى سازد)) مى فرمود: ((خداى متعال ذكر را صيقل دلها قرار داده است ، كه دلها بدين وسيله پس ‍ از كرى شنوا و پس از كورى بينا و پس از سركشى و عناد رام و منقاد گردند. و پيوسته خداى را - كه نعمت هاى بى پايان و گرانقدر است - در هر پاره اى از زمان و در زمان هايى كه رشته وجود انبياء موقتا گسسته است بندگانى است كه با آنان در انديشه شان به رازگويى پرداخته و در كنه عقلهاشان چراغى برگرفته اند، ايام الله را تذكر دهند، و از مقام و موقعيت پروردگار بترسانند، آنان به منزله رهنمايان در بيابانهاى بى كران هستند.

هر كه راه مياءِنَّهُ پيش گيرد راهش را بستايند و به نجاتش بشارت دهند، و هر كه راه راست و چپ گيرد راهش را نكوهش كنند و او را از هلاكت برحذر دارند، و اين چنين چراغ هاى آن تاريكى ها و رهنمايان در آن امور شبهه ناكند.

و انّ للذكر لاهلا اخذوه من الدنيا بدلا، فلم تشغلهم تجارة ولا بيع عنه ، يقطعون به ايام الحياة ، ويهتفون بالزواجر عن محارم الله ، فِى اسماع الغافلين ، ويامرون بالقسط وياتمرون به ، وينهون عن المنكر ويتناهون عنه ، فكانما قطعوا الدنيا الي الْاخِرَة وهم فيها، فشاهدوا ماوراء ذلك ، فكانما اطلعوا غيوب اهل البرزخ فِى طول الاقامة فيه ، وحققت الْقِيَامَةِ عليهم عداتها، فكشفوا غطاء ذلك لاهل الدنيا، حتّى كانهم يرون ما لا يرى النَّاس ، و يسمعون ما لا يسمع النَّاس .

و همانا ذكر را اهلى است كه آن را به جاى دنيا برگرفته اند، لذا هيچ تجارت و خريد و فروشى آنان را از ذكر مشغول نسازد، روزهاى زندگى را با آن سپرى سازند، و در گوش هاى غافلان فرياد بازدارنده از حرام هاى الهى را مى نوازند، فرمان به دادگرى دهند و خود پذيراى آن فرمانند، و از منكرات و بديها نهى كنند و خود نيز دست بردارند، گويا كه راه دنيا را به سوى آخرت سپرى كرده و به آخرت رسيده اند. پس آن چه در پس پرده اين عالم است مشاهده نموده اند، گويا از احوال غيبى اهل برزخ در طول اقامت در آن اطلاع يافته اند، و قيامت وعده هاى خود را بر آنان تحقق بخشيده است ، پس پرده آن را براى اهل دنيا كنار زده اند، تا آن جا كه گويا چيزهايى مى بينند كه مردم نمى بينند، و چيزهايى مى شنوند كه مردم نمى شنوند.

فلو مثّلتهم لعقلك فِى مقاومهم المحمودة ، ومجالسهم المشهودة ، و قد نشروا دواوين اعمالهم ، و فرغوا لمحاسبة انفسهم على كل صغيرة و كبيرة امروا بها فقصروا عنها، و نهوا عنها ففرطوا فيها، و حملوا ثقل اوزارهم ظهورهم ، فضعفوا عن الاستقلال بها، فنشجوا نشيجا، و تجاوبوا نحيبا، يعجّون الى ربهم من مقام ندم و اعتراف ، لرايت اعلام هدى ، و مصابيح دجى ، قد حفت بهم الملائكة ، و تنزلت عليهم السكينة ، و فتحت لهم ابواب السماء، واعدت لهم مقاعد الكرامات ، فِى مقعد اطلع الله عليهم فيه ، فرضى سعيهم ، و حمد مقامهم .

و اگر آنان را در مقامات محمود و مجالس مشهودشان در پيش ‍ عقل خود مجسم كنى - در حالى كه دفترهاى اعمال خويش ‍ گشوده و خود را براى رسيدگى به حساب خرد و كلانى كه بدان ماءمور بوده و كوتاهى نموده و از آن نهى شده و در آن تفريط كرده ، آسوده خاطر ساخته اند، و بار سنگين گناهانشان را بر دوش ‍ خويش انداخته و از حمل آن ناتوان گشته و در نتيجه گريه گلويشان را گرفته و بر خود بانگ گريه و ناله سر داده اند، و به پيشگاه پروردگار خود از جايگاه پشيمانى و اعتراف به گناه شيون مى كنند - هر آينه نشانه هاى هدايت و چراغ هاى روشنگر تاريكى را خواهى ديد كه فرشتگان به دورشان حلقه زده و آرامش ‍ بر قلبشان فرود آمده و درهاى آسمان به رويشان باز و جايگاه هاى كرامت برايشان مهيا گشته است ، در جايگاهى كه خداوند در آن جا بر آنان توجه نموده پس كوشش آنان را پسنديده و مقامشان را ستوده است .

يتنسّمون بدعائه روح التجاوز، رهائن فاقة الى فضله ، و اسارى ذلة لعظمته ، جرح طول الاسى قلوبهم ، و طول البكاء عيونهم . لكل باب رغبة الى الله منهم يد قارعة ، يسالون من لا تضيق لديه المنادح ، و لا يخيب عليه الراغبون . فحاسب نفسك لنفسك ، فان غيرها من الا نفس لها حسيب غيرك .

آنان با خواندن خداوند نسيم تجاوز از گناهانشان را استشمام مى كنند. آنان گرو نياز خود به فضل او، و اسير خوارى خويش در برابر عظمت اويند.

دلهاى آنان را اندوه دراز و چشمانشان را گريه هاى طولانى مجروح ساخته است . براى هر در رغبتى به سوى خداوند دستى كوبنده دارند، از كسى درخواست مى كنند كه فراخى ها نزد او تنگ نشود، و راغبان از نزدش تهيدست برنگرداند. پس براى خودت به حساب خويش برس كه ديگران حسابگرى غير تو دارند.

قَالَ المحقق ابن ميثم فِى شرحه : ((الوقرة : الفعلة من الوقر و هو الصمم . و العشوة : الفعلة من العشاء و هى ظلمة العين بالليل دون النهار. و البرهة : المدة الطويلة من الزمان . و يهتفون : يصيحون . و البرزخ : ما بعد الموت من مكان و زمان . و النشيج : الصوت فِى ترديد النفس عند البكاء. و المنادح : جمع مندح و هو المتسع .

ابن ميثم محقق بزرگ گويد: ((وقره)) بر وزن فعله از وقر به معنى كرى است . و ((عشوه)) بر وزن فعله از عشاء به معنى تاريكى چشم است كه تنها در شب نمى بيند. و ((برهة)) مدت رازى از زمان است . و ((يهتفون)) يعنى فرياد مى زنند. و ((برزخ)) مكان و زمان پس از مرگ است . و ((نشيج)) صدايى است كه از رفت و برگشت نفس در وقت گريه پديد مى آيد. و ((منادح)) جمع مندح به معنى مكان وسيع است .

فقَوْله : اءنّ الله سبحانَهُ - الى قَوْله - بعد المعاندة انما يتضح بالاشارة الى الذكر و فضيلته و فائدته . فالذكر هو القرآن العظيم لقَوْله تعالى : و هَذَا ذكر مبارك انزلناه (332) و نحوه . و قيل : هو اشارة الى تحميده و تسبيحه و تكيره و تهليله و الثناء عليه سبحانَهُ و نحو ذلك .

معنى اءنّ الله سبحانه - تا - بعد المعاندة با اشاره به ذكر و فضيلت و فايده آن روشن مى شود. ((ذكر)) قرآن عظيم است به دليل آيه و هَذَا ذكر مبارك انزلناه ((و اين ذكر مباركى است كه فرو فرستاده ايم)) و مانند آن . و گفته شده است كه : ذكر اشاره است به الحمدلله و سبحان الله و الله اكبر و لا اله الا الله گفتن و ثنا فرستادن بر خداى سبحان و امثال آن .

و اما فضيلته : فمن القرآن قَوْله تعالى : فاذكرونى اذكركم ،(333) و قَوْله تعالى : اذكرو الله كَثِيرا.(334) و قَوْله تعالى : فاءِذَا افضتم من عرفات فاذكروا الله .(335)

و اما فضيلت ذكر: از قرآن اين آيه است فاذكرونى اذكركم ((مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم)) و اين آيه : اذكروا الله كَثِيرا ((خدا را بسيار ياد كنيد)) و اين آيه : فاءِذَا افضتم من عرفات فاذكروا الله ((پس چون از عرفات كوچ كرديد خدا را ياد كنيد)).

و ما من الاخبار فقَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : ذاكر الله فِى الغافلين كالمقاتل فِى الفارين .(336).

و از اخبار: اين حديث است : ((ياد كننده خداوند در ميان غافلان مانند رزمنده اى است ميان سربازان فرارى)).

و قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : يَقوُل الله تعالى : انا مع عبدى ما ذكرنى و تحركت بى شفتاه .(337)

و اين حديث : ((خداى متعال فرمايد: من با بنده خود هستم تا وقتى كه مرا ياد كند و دو لبش به ياد من در حركت باشد.))

و قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : ما عمل ابن آدم من عمل انجى له من عذاب الله تعالى من ذكر الله . قَالَوا: يا رسول الله و لاالجهاد فِى سبيل الله ؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : و لا الجهاد فِى سبيل الله الا اءن تضرب بسيفك حتّى ينقطع ثم نضرب به حتّى ينقطع - ثلاثا -.

و اين حديث : ((فرزند آدم عملى نكرده است كه از ذكر خداوند براى وى از عذاب او رهايى بخش تر باشد. گفتند: اى رسول خدا! و نه جهاد در راه خدا، فرمود: و نه جهاد در راه خدا، مگر اين كه آن قدر با شمشيرت بجنگى تا تكه تكه شود)).

و قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : من احب اءن يرتع فِى رياض ‍ اَلْجَنَّة فليكثر من ذكر الله و نحو ذلك .

و اين حديث : ((هر كه دوست دارد در باغ هاى بهشت چرا كند بايد فراوان ياد خدا نمايد)) و امثال اينها.

فاما فائدته : فاعلم اءن المؤ ثر من الذكر و النافع له منه ما كان على الدوام او فِى اكثر الاوقات مع حضور القلب ، و بدونهما فهو قليل الجدوى . و بذينك الاعتبارين هو المقدم على سائر العبادات بل هو روح العبادات العملية و غاية ثمرتها. و له اول يوجب الحب بالله ، و آخر يوجب الانس بالله .(338) و ذلك اءن المريد فِى مبداء الامر قد يَكوُن متكلفا لذكر الله ليصرف اليه قلبه و لسانِهِ عن الوسواس ، فان وفق للمداومة انس به و انغرس فِى قلبه حب المذكور.

و اما فائده آن : پس بدان كه ذكر مونث و نافع به حال ذاكر آن است كه بر دوام بوده يا در بيشتر اوقات و همراه با حضور قلب باشد، و ذكر بى دوام و بى حضور كم فائده است . با توجه به اين دو اعتبار و شرط است كه ذكر بر ساير عبادات مقدم است بلكه روح عبادات عملى و نهايت ثمره آن است ، و آن را اولى است كه موجب دوستى و حب خداست ، و آخرى است كه موجب انس به خداوند است زيرا مريد در آغاز كار با تكلف و زحمت ذكر خدا مى كند تا بتواند دل و زبان خود را از وسواس منصرف كند، پس ‍ اگر موفق به مداومت بر ذكر گردد انس به خداوند پيدا كند و حب مذكور در دلش كاشته شود.

و مما ينبه على ذلك اءن احدنا يمدح بين يديه شخص و يذكر بحميد الخصال فيحبه و يعشقه بالوصف و كثرة الذكر، ثم اءِذَا عشق بكثرة الذكر اضطر الى كثرة الذكر آخرا بحيث لا يصبر عنه ، فاءن من احب شيئا اكثر من ذكره ، و من اكثر من ذكر شى ء و اءنْ كان متكلفا احبه ، و قد شاهدنا ذلك كَثِيرا، كذلك اول ذكر الله متكلف الى اءن يثمر الانس به و الحب له ، ثم يمتنع الصبر عنه آخرا فيصير الثمرة مثمرا، و لذلك قَالَ بعضهم : ((كابدت القرآن عشرين سنة ثم تنعمت به عشرين سنة)). و لا يصدر التنعم الا عن الانس و الحب ، و لا يصدر الانس الا عن المداومة على المكابدة حتّى يصير التكليف مانوسا. ثم اءِذَا حصل الانس بالله انقطع عن غير الله ، و ما سوى الله هو اَلَّذِى يفارقه عند الموت ، فلا يبقى معه فِى القبر اهل و لا مال و لا ولد و لا ولاية ، و لا يبقى الا المحبوب المذكور فيتمتع به و يتلذذ بانقطاع العوائق الصارفة عنه من اسباب الدنيا و محبوباتها.

و از چيزهايى كه بر اين مطلب آگاهى دهد اين است كه : هر گاه در حضور يكى از ما از كسى ستايش به عمل آيد و او را به داشتن صفات پسنديده ياد كنند، آن شخص به سبب شنيدن وصف او و كثرت ذكر خير او، وى را دوست داشته و به او عشق ورزد، سپس ‍ به جهت فراوانى ياد او ناچار به يك يادآورى بيشترى از او دچار مى گردد به حدى كه ديگر تاب نديدن او را ندارد، چرا كه هر كس ‍ چيزى را دوست بدارد فراوان از آن ياد كند، و هر كه فراوان از چيزى ياد كند هر چند با تكلف و زحمت هم باشد آن را دوست خواهد داشت ، و ما بارها اين را مشاهده كرده ايم .

همچنين ذكر خدا در آغاز كار با تكلف صورت گيرد تا اين كه ميوه انس و دوستى او را به بار آورد، و در آخر كار تاب آوردن بر عدم ديدار او ممكن نمى شود، پس آن ثمره ، خود مثمر ثمر ديگرى است ، و از اين رو يكى از آنان (سالكان) گفته است : ((بيست سال با رنج و زحمت با قرآن سر و كار داشتم ، سپس بيست سال از نعمت آن بهره مند شدم)). و تنعم و بهره ورى از نعمت صادر نشود مگر از انس و حب ، و انس صادر نشود مگراز مداومت بر رنج و زحمت ، تا تكلف به حالت انس در آيد. و بعد از آن كه انس به خدا حاصل شد از غير خدا مى برد؛ و غير خدا همه چيزهايى است كه به وقت مرگ از وى جدا مى شود، پس در قبر نه همسر براى وى مى ماند نه مال نه فرزند و نه رياست ، و جز محبوب مذكور باقى نخواهد ماند، پس از ديدار او بهره مند شود و از بريده شدن موانعى كه او را از محبوب باز مى داشت كه همان اسباب دنيا و دوست داشتنى هاى آن است لذت مى برد.

اءِذَا عرفت ذلك ، فقَوْله عليه السلام : ((جعله جلاء)) اشارة الى فائدته و هى استعداد النفوس بمداومته على الوجه اَلَّذِى ذكرناه لمحبة المذكور و الاعراض عما سواه . و استعار لفظ الجلاء لازالة كل ما سوى المذكور عن لوح القلب بالذكر كما يزال خبث المرآة بالصقَالَ. و تجوز بلفظ السمع فِى اقبالها على ما ينبغى اءن يسمع من اوامر الله نواهيه و سائر كلامه ، و الوقرة لاعراضها عنها، و كذلك بلفظ البصر فِى ادراكها للحقايق و ما ينبغى لها، و لفظ العشوة لعدم الادراك ، اطلاقا فِى المجازات الاربعة لاسم السبب على المسبب .

حال كه اين را دانستى بدان كه جمله جعله جلاء اشاره به فائده ذكر است ، و آن اين است كه جان ها با مداومت بر ذكر وجهى كه مذكور داشتيم مستعد محبت مذكور و روگردان شدن از هرچه غير اوست گردد. و لفظ ((جلاء)) را استعاره آورده براى آن كه به سبب ذكر هر چه جز شخص مذكور است از لوح دل زايل شود همانطور كه زنگ آينه با صيقلى زدن بر طرف گردد.

و لفظ ((سمع)) را در مورد رو آوردن به هر چه شايسته شنيدن است از اوامر و نواهى و ساير سخنان خداوند، و نيز لفظ ((وقره)) را براى اعراض از همان چيزها، و نيز لفظ ((بصر)) را براى ادراك حقايق و آن چه زيبنده ديده است ، و نيز لفظ ((عشوة)) را براى عدم ادراك همان ها، مجازا به كار برده است ، و در اين چهار مجاز اسم سبب را بر مسبب نهاده است .

و انقيادها له : اى للحق و سولك طريقه بعد المعاندة فيه و الانحراف عنه . و قَوْله : و ما برح - الى قَوْله - عقَوْله م : اشارة الى اءِنَّهُ لم يخل المدد و ازمان الفترات قط من عباد الله و اولياء له الهمهم معرفته و افاض على افكارهم و عقَوْله م صور الحق و كيفية الهداية اليه مكاشفة ، و تِلْكَ الافاضة و الالهام هو المراد بالمناجاة و التكليم .

و انقيادها له : يعنى انقياد در برابر حق و پيمودن راه او پس ‍ از سركشى و انحراف از او.

و ما برح تا عقَوْله م : اشاره است به اين كه هيچ برهه اى از زمان ها هرگز از زندگان و اولياى خدا كه خداوند معرفت خويش را به آنان الهام نموده و صورت هاى حق و چگونگى هدايت به سوى آن را به طور مكاشفه و عيان بر افكار و عقولشان افاضه فرموده ، خالى نيست . و مراد از راز گويى و سخن گفتن خداوند با آنان همين افاضه و الهام است)).