بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۲۶ -


فصل [31]: [پيروى از مرشد و عمل به شريعت]

اى عزيز! بدان كه فهم اين مراتب مذكوره و وصول به آن ها بدون ارادت به مرشد كاملى كه جامع شرايط آتيه باشد ميسر نمى شود. پس اى عزيز فرصت دو روزه را غنيمت دان و او را به غفلت مگذران و دل را كه آينه و منظر حق تعالى است بازيچه ديو مساز.

ز من جان پدر اين پند بپذير   برو از دامن صاحب دلى گير
كه قطره تا صدف را در نيابد   نگردد گوهر و روشن نتابد
بر جان پدر جانى طلب كن   سر خود گير و سامانى طلب كن
ازين كه كندنت آخر چه حاصل   اگر زر بايدت كانى طلب كند

و اما اين كه مرشد ضرور است به جهت آن كه خلايق دو نوعند: انبياء و امت ايشان . انبيا را چون از در عالم حقيقت در آوردند اول به كليد مدد فيض و فضل ربانى در روحانيت ايشان را بر عالم بگشايند كه قابل آن بوده اند در اصل فطرت ، پس به كليد شريعت در طلسمات صورت بگشايند تا اثر فيض در صورت اعمال بدنى بر ظاهر قَالَب بدنى پديد آيد؛ و به كليد طريقت در طلسم روحانيت را بگشايند تا مدد فيض به دل رسد و آن كه روحانيت با جسمانيت جمله منور گردد به نور اسلام و ايمان ، و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا.(666)

و فِى ((الكافى)) عن ابى عبدالله عليه السلام : [يغدو] النَّاس ‍ [على] ثلاثه اصناف : عالم و مساءله تعلم و غثاء. فنحن العالم ، و شيعتنا المتعلم ، و سائر النَّاس الغثاء.(667)

و در ((كافى)) از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : مردم سه صنف اند: دانشمند، دانشجو، كسى كه به منزله خار و خاشاك روى آب است . دانشمند ماييم ، دانشجو شيعيان مايند، و ساير مردم به منزله خار و خاشاك روى آبند.

و فِى كتاب ((النوادر)) عن بعض الصادقين عليهم السلام : الجلساء ثلاثة : جليس تستفيد منه فالتزمه . و جليس تفيده فاكرمه . و جليس لا تفيده و لا تستفيد منه فاهرب عنه .(668)

و در كتاب ((نوادر)) از يكى از امامان عليهم السلام روايت كرده است كه : همنشينان سه دسته اند: همنشينى كه از او استفاده كنى ، پس ملازم و همراه او باش و همنشينى كه به او فائده اى رسانى ، وپس اكرامش نما. و همنشينى كه نه او را فايده اى دهى و نه از او فايده اى برى ، پس از وى بگريز.

و فيه عن ((الاختصاص)) عن الباقر عليه السلام : اءِذَا جلست الى عالم فكان اءن تسمع احرص منك على اءن تقول ، و تعلم حسن الاستماع كما تتعلم حسن القول ، و لا تقطع على احد حديثه .(669)

و در همان كتاب ، از كتاب ((اختصاص)) از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون نزد عالمى نشستى ، بر شنيدن بيش از گفتن حريص باش . و خوب شنيدن را بياموز چنان كه خوب گفتن را مى آموزى . و سخن هيچكس را قطع مكن .

پس كليد شريعت را در اين زمان بايد از عالم اخذ كرد، زيرا كه ارواح را در روز ازل در چهار صف بداشتند:

صف اول : در مقام بى واسطگى ارواح انبيا بود، و صف دوم ارواح اوليا بود، و صف سيم ارواح مؤ منان ، و صف چهارم ارواح كافران .

پس ارواح انبيا كه در صف اول بودند در مقام بى واسطگى از نظرهاى خاص كه از فيض حق تعالى بديشان مى رسيد استعداد آن يافته بودند كه اين جا بى واسطه رقم هاى غيب يافتند و ساير خلايق به واسطه هدايت ايشان طلسم گشايند، و الئك اَلَّذِى نَ آتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة .(670)

و فِى ((تاويل الايات)) فِى تفسير قَوْله تعالى : هَلْ يَنظُرُونَ إِلا اءَن تَاءْتِيهُمُ الْمَلا ئِكَةُ اءَوْ يَاءْتِيَ رَبُّكَ اءَوْ يَاءْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَاءْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ اءَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمَانِهَا خَيْرًا:(671) روى فِى ((الكافى)) عن ابى عبدالله عليه السلام فِى قول الله عز و جل : ((لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل)) قَالَ: يعنى من الميثاق ((او كسبت فِى ايمانها خيرا)) قَالَ: الاقرار بالانبياء و الاوصياء و اميرالمؤ منين عليه السلام خاصة ((لا ينفع نفسا ايمانها)) لانها سلبته .

در كتاب ((تاويل الايات)) در تفسير آيه : هل ينظرون ... (آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان يا پروردگار تو يا پاره اى از آيات پروردگار تو نزد ايشان بيايند؟ روزى كه پاره اى از آيات پروردگارت بيايد هيچ نفسى را كه قبلا ايمان نياورده يا خيرى در ايمان خود كسب نكرده ، ايمان آن روزش سودى نبخشد) گويد كه : در ((كافى)) از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه در تفسير ((هيچ نفسى را كه قبلا ايمان نياورده ايمان آن روزش ‍ سودى نبخشد)) فرمود: منظور از ((قبل)) روز ميثاق و پيمان گرفتن [در عالم ذر] است .

((يا خيرى در ايمان خود كسب نكرده)) منظور اقرار به انبيا و اوصيا و به ويژه اميرالمؤ منين عليه السلام است . ((هيچ نفسى را ايمان آن روزش سودى ندهد)) زيرا از او سلب شده است .

فقَوْله : ((من الميثاق)) اى من يوم الميثاق الماخوذ عليهم فِى الذر الاول لله تعالى بالربوبية و لمحمد صلى الله عليه و آله و سلم بالنبوة و لعلى عليه السلام بالولاية و الوصاية . فاَلَّذِى يَكوُن منهم قد آمن من يوم الميثاق ينفعه ايمانه ، و اَلَّذِى لم يكن منهم قد آمن من يوم اليثاق لا ينفعه ايماءِنَّهُ لانه قد سلبه اولا.(672)

مراد از ((ميثاق)) همان پيمانى است كه در عالم ذر نسبت به ربوبيت خداى متعال و نبوت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و ولايت و وصايت على عليه السلام از آنان گرفته شد. آن كس كه در روز ميثاق ايمان آورده ، ايمان آن روزش سودمندش باشد، و كسى كه در روز ميثاق ايمان نياورده ، ايمان آن روزش او را سودى نبخشد، زيار از اول از او سلب شده بود.

و فِى ((الكافى)) عن على بن الحسين عليهماالسلام : اءنّ الله تعالى اوحى الى دانيال عليه السلام : اءنّ امقت عبيدى الىّ الجاهل [المستخف] بحق اهل العلم التارك للاقتداء بهم .

و اءنّ احب عبيدى الىّ التقى الطالب للثواب الجزيل ، اللازم للعلماء التابع للحلماء القابل عن الحكماء.(673)

و در ((كافى)) از امام سجاد عليه السلام روايت كرده است كه : خداى متعال به دانيال عليه السلام وحى فرستاد كه : مبغوضترين بندگانم در نزد من جاهلى است كه حق اهل علم را سبك انگاشته و از پيروى آنان دست بردارد. و محبوبترين بندگانم نزد من آن پرهيزگارى است كه جوياى پاداش سترگ ، ملازم عالمان ، پيرو بردباران ، و پذيراى از حكيمان باشد.

پس اول بايد كه الف و باء شريعت را آموخت .

وصل عروس بايدت   خدمت پيشكاره كن

زيرا كه هر امرى از اوامر شرع كليد حجابى از هفتاد هزار حجابى است كه اشاره به آن شد. و چون به حق هر امرى از اوامر و نهيى از نواهى در مقام خويش قيام نمودى از بندهاى طلسم گشاده گردد و نسيمى از نفحات الطاف حق از آن راه به مشام جان رسد كه : اءنّ لله فِى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها.(674)

خدا را در ايام روزگارتان نسيمهايى است ، به هوش باشيد و خود را در معرض آن ها قرار دهيد.

و هر قدمى كه در شرع بر قانون شريعت نهاده شود قربى به حضرت حق تعالى حاصل مى گردد يعنى منزلى از منازل آن عالم كه از آن جا آمده است قطع كرده مى شود.

لن يتقرب الى المتقربون بمثل اداء ما افترضت عليهم .(675) و چون در جاده شريعت قدم به صدق نهى الطاف ربوبيه به حقيقت دستگيرى نمايد كه : من يتقرب الى شبرا اتقرب اليه ذراعا، و من تقرب الى ذراعا اتقرب اليه باعا، و من اتانى بمشى اتيته هرولة .(676)

متقربان به چيزى مثل اداى فرائضى كه بر آن ها واجب ساخته ام به من تقرب نمى جويند... هر كس يك وجب به من نزديك شود، يك ذراع به او نزديك مى شود. هر كس يك ذراع به من نزديك شود، يك باع (اندازه ميان سر انگشتان دست راست و چپ در هنگام باز كردن افقى دست ها) به او نزديك مى شوم . و هر كس به سوى من گام زند، من شتابان به سوى او خواهم رفت .

گر در ره عاشقى قدم راست نهى   معشوقه به اول قدمت پيش ‍ آيد

اى عزيز! معرفت كامل نافع بدون عبادت حاصل نمى شود و عبادت شايسته نيز بدون علم حاصل و ميسر نگردد. و تمثيل زده اند علم را به چراغ ، و عبادت را به پيمودن راه . اگر چراغ در دست داشته باشى و در يك مقام ايستاده باشى بعد چند ذرع مسافت را نبينى ، هر چند بيشتر مى روى بر تو ظاهر گردد. بلكه عمل ، روغن اين چراغ است ، اگر چراغ را مدد روغن نرسد زود منطفى (677) مى شود.

و فِى وصية النبى صلى الله عليه و آله و سلم لابى ذر (ره): طوبى للزاهدين فِى الدنيا، الراغبين فِى الْاخِرَة ، اَلَّذِى نَ اتخذوا الارض بساطا و ترابها فراشا و ماءها طيبا، واتخذوا كتاب الله شعارا و دعاءه دثارا، يقرضون الدنيا قرضا.

يا اباذر! حرث الْاخِرَة العمل الصالح و حرث الدنيا المال و البنون .(678) و قَالَ عز وجل : من كان يريد حرث الْاخِرَة نزد له فِى حرثه و من كان يريد حرث الْاخِرَة نؤ ته منها و ماله فِى الْاخِرَة من نصيب .(679)

در سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابى ذر (ره) آمده است : ((خوشا حال زاهدان در دنيا، راغبان به آخرت ، آنان كه زمين را فرش و خاكش را بستر و آبش را عطر، و كتاب خدا را لباس زير و دعا را لباس روى خود قرار داده (در نهان و آشكار به قرآن و دعا) پردازند و دنيا را بريده و به دور مى اندازند. اى اباذر كشت آخرت كردار شايسته است ، و كشت دنيا مال و فرزندان)).

و خداى عز و جل فرموده : هر كه كشت آخرت بخواهد بر كشتنش بيفزاييم ، و هر كه كشت دنيا بخواهد از آن به او خواهيم داد و در آخرت بهره اى نخواهم داشت .

و عن مولانا اميرالمؤ منين عليه السلام : من ظن بدون الجهد يصل فهو متمن ، و من ظن اءِنَّهُ ببذل الجهد يصل فهو متعن .(680)

از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه : هر كه پندارد بدون كوشش به وصال ميرسد آرزوپرور است ، و هر كه پندارد [تنها] با كوشش به وصال مى رسد خود را به زحمت مى اندازد.

حسن بصرى مى گويد: طلب اَلْجَنَّة بلا عمل ذنب من الذنوب .

بزرگى مى گويد: الحقيقة ترك ملاحظة العمل لا ترك العمل .

بهشت را بدون عمل خواستن يكى از گناهان است ... حقيقت ، عمل را در نظر نياوردن است نه عمل را ترك گفتن .

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:

الكيس من دان نفسه ، و عمل لما بعد الموت . و الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على الله تعالى [الامانى].(681)

زيرك كسى است كه خود را مهار ورام كند و براى پس از مرگ كار كند. بى خرد كسى است كه از هواى نفس خود پيروى كند و از خدا آرزوهاى باطل داشته باشد.

ثم اعلم اءن اهل المعرفة و الحكماء قسموا اسباب الوصول الى السعادات الاخروية و الحظوظ الباقية الى علم و عمل . و ارتباط احدهما بالاخر معلوم من الدين بالضرورة ، فانفراد احدهما عن الاخر لا يفيد شيئا، حتّى اءن بعض اهل الحكمة قَالَ: اءنّ ادراك المعقولات على ما ينبغى موقوف على صفاء النفس و تنورها، و هما موقوفان على تهذيب الاخلاق و تكميل السياسات .

بدان كه اهل معرفت و حكمت ، اسباب وصول به سعادت اخروى و بهره هاى فناناپذير را به دو قسم : علم و عمل تقسيم نموده اند. ارتباط علم و عمل به يكديگر يكى از ضروريات دين است ، و هر كدام جداى از ديگرى سودمند نيست ، حتّى بعضى از حكماء گفته اند: ادراك معقولات آن گونه كه بايسته است متوقف بر صفاى نفس و نورانيت آن است ، و اين دو نيز متوقف بر تهذيب اخلاق و تكميل سياسات (تدبير منزل و اجتماع) مى باشند.

قَالَ الشيخ ابونصر الفارابى :(682) ((ينبغى لمن اراد اءن يشرع فِى الحكمة اءن يَكوُن صحيح المزاج متادبا بآداب الاخيار، قد تعلم القرآن و اللغة و علوم الشرع اولا، و يَكوُن عفيفا معرضا عن الفوسق و الفجور و الغدر و الخيانة و المكر و الحيلة ، فارغ البال عن مصالح المعاش ، مقبلا على اداء الوظايف الشرعية ، غير مخل بركن من اركان الشريعة و لا بادب من آدابها، معظما للعلم و العلماء، و لا يَكوُن عنده لشى ء قدر الا الحكمة و اهلها، و لا يتخذ العلم حرفة . و اءِذَا كان بخلاف ذلك فهو عالم زور و حكيم كذب ، بل لا يعد منهم)).

شيخ ابونصر فارابى مى گود: كسى كه مى خواهد به آموختن حكمت پردازد شايسته است كه داراى مزاج سالم بوده ، به آداب نيكان آراسته باشد، نخست قرآن و لغت و علوم شريعت را آموخته باشد، پاكدامن و راستگو بوده ، از فسق و فجور و فريب و خيانت و مكر و حيله روگردان ، از فكر اصلاح معاش آسوده ، سرگرم اداى وظايف شرعى بوده ، به ركنى از اركان دين و ادبى از آداب آن بى توجه نبوده ، علم و عالم را بزرگ بدارد.

چيزى جز حكمت و حكيمان در نظر او ارزش شى نداشته و علم را حرفه خود قرار ندهد.و چون به خلاف اين باشد عالمى ناحق و حكيمى دروغين است ، بلكه اصلا از عالمان و حكيمان به شمار نيايد.

فكلامه دال على اءن العمل هو الثمرة المجتناة من شجرة العلم ، بل هو المحصل . و لهَذَا قيل : ((تمام السعادة بمكارم الاخلاق كما اءن تمام الشجرة بالثمرة)). و تهذيب الاخلاق باب طويل و علم شريف و سياءتى انشاء الله تعالى نبذة منه فِى المرتبة الثانية .

سخن شيخ دلالت دارد بر آن كه عمل ، ميوه دست چين درخت علم ، بلكه نتيجه و محصول علم است . از اين رو گفته اند: ((كمال سعادت به آراسته بودن مكارم اخلاق است ، چنان كه كمال درخت به ميوه است))، و تهذيب اخلاق خود بابى طويل و علمى شريف است كه به خواست خدا در مرتبه دوم پاره اى از مباحث آن خواهد آمد.

اتى عزيز! عمل ما و شما بهاءِنَّهُ است ، زيرا كه عقل كل مى فرمايد:

ما عبدناك حق عبادتك .(683) پس تاءمل نما در وصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابى ذر رحمه الله : اءنّ لله تعالى ملائكة قياما من خيفته ما رفعوا رؤ وسهم حتّى ينفخ فِى الصور النفخة الْاخِرَة ، فيَقوُلوُن جميعا سبحاءِنَّكَ و بحمدك ما عبدناك كما ينبغى لك اءن تعبد. و لو كان لرجل عمل سبعين نسيا لاستقل عمله من شدة ما يرى يومئذ. و لو اءن دلوا صب من غسلين فِى مطلع الشمس لغلت [منه] جماجم من فِى مغربها. و لو زفرت فِى جهنم زفرة لم يبق ملك مقرب و لا نبى مرسل الا خر جاثيا لركبتيه يَقوُل : رب ! نفسى [نفسى]: حتّى ينسى ابراهيم اسحاق عليهماالسلام و يَقوُل : يا رب ! انا خليلك ابراهيم فلا تنسنى .(684)

خداى متعال را فرشتگانى است كه از بيم او در حال ايستاده اند و سر بلند نمى كنند تا بار دوم در صور دميده شود، همگى ميگويند: خدايا تو منزهى و سپاس تو را است ، آن گونه كه شايسته پرستشى تو را نپرستيده ايم . و اگر مردى به اندازه هفتاد پيامبر عمل كند همانا از شدت آن چه در آن روز (قيامت) مشاهده مى كند عمل خود را اندك مى انگارد. و اگر سطلى از آب غسلين را در مشرق بريزند همانا جمجمه هاى كسانى كه در مغرب اند به جوش آيد. و اگر فريادى از جهنميان به گوش رسد هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسلى نماند جز آن كه باز از نو به خاك افتد و گويد: پروردگارا، مرا نگهدار. حتّى ابراهيم عليه السلام [فرزند دلبندش] اسحاق عليه السلام را فراموش كند و گويد: پروردگارا، من خليل توام ابراهيم ، مرا فراموش مكن .

پس اى عزيز! ما دورافتادگان را چاره از متابعت شريعت نيست به نهجى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام صادر شده است ، لان الكل اتفقوا على اءن النهايات لا تصح الا بتصحيح البدايات ، كما اءن الابنية لا تقوم الا على الاساس .

... زيرا همگى اتفاق دارند كه مراتب نهايى جز با تصحيح و اصلاح مقدمات به صحت نپيوندند، چنان كه ساختمان جز بر اساس و پايه آن استوار نمى گردد.

و فِى ((منهاج السايرين)): ((و تصحيح البدايات هو اقامة الامر على مشاهدة الاخلاص و متابعة السنة ، و تعظيم النهى على مشاهدة الخوف و رعاية الحرمة و الشفقة على العالم ببذل النصيحة و كف الموونة ، و مجانبة كل صاحب يفسد الوقت و كل سبب يقسى القلب))(685)

در ((منهاج السايرين)) گويد: تصحيح بدايات آن است كه اوامر را طبق مشاهده اخلاص و پيروى از سنت به پا دارد، نواهى را طبق مشاهده خوف و رعايت حرمت بزرگ شمارد، بر عالميان با بذل نصيحت و باز داشتن زحمت شفقت ورزد، و از هر همراهى كه موجب اتلاف وقت و هر چيزى كه موجب قلب ميگردد، دورى گزيند.

و فِى ((المكاتيب)): ((يكى از سالكان را ديدند كه دايم طواف كردى ، گفتند: تو اين همه دل خود را حاضر مى يابى كه پيوسته طواف مى كنى . گفت : نه دل مى شناسم نه حضور؛ به من رسيده است كه گرد اين خانه گشتن مفيد است ؛ ديگر چه كنم كه دست بر هيچ ندارم .

اى سبحان الله ! اگر آدمى دست بر هيچ ندارد دست بر سر خود دارد كه بر سنگ زند، چه سرى كه از سر خدا خالى است سزاوار سنگ است . و سنگ دارد كه بر سينه خود زند، سينه اى كه از مهر خدا پر نيست سنگ او را در خور است . و قطع اين طريق را بايد به مرافقت كسى كه قطع مراحل و طى منازل شريعت و طريقت نموده باشد نمايى .

هر كه از شرعت برون ره مى دهد   ره گذارت بر سر چه مى دهد
زينهار اى مرد طالب زينهار   كز شريعت دست و دل كوته مدار
مشنو از بى دولتان حرف سقيم   باش در حرف محمد مستقيم
جام تحقيق ار طلب دارى بجو(686)   تا به دست آرى ! خم شرع او
نيست بيرون از شريعت اين كنوز   از قلند صورتان مشنو رموز
دست از شرع محمد بر مدار   گفتمت اين دادمت صد زينهار

در ((كلمات مكنونه)) آورده است كه : ((علماء سه طايفه اند: يكى - آنانند كه علم ظاهر دانند و بس . و ايشان مانند چراغند كه خود را سوزند و ديگران را افروزند. و اين طايفه كم است كه از محبت دنيا خالى باشند بلكه دين را به دنيا فروشند، چرا كه ايشان نه دنيا را شناخته اند، و نه آخرت را دانسته ، چه اين هر دو نشاه را به علم باطن توان شناخت نه به ظاهر.

پس هر آينه اين قوم را صلاحيت رهبرى خلايق نيست . بلى عوام بديشان مهتدى مى شوند و بالعرض منتفع مى گردند، چنان كه حديث اءنّ الله يويد هَذَا الدين بالرجل الفاجر،(687) اشارت بدان نموده . و گاه باشد كه در ميان ايشان كسى يافت شود كه به پاكى طينت و صفاى سريرت متصف باشد و به حق رهبرى عوام تواند كرد و بدان مثاب و ماجور باشد.

دوم - آنانند كه علم باطن دانند و بس . و ايشان مانند ستاره اند كه روشنايى او از حوالى خودش تجاوز نكند و از اين طايفه نيز رهبرى بيايد مگر كم ، چرا كه بيش از گليم خويش از آب نتوانند كشيد، به جهت آن كه علم باطن بى ظاهر احاطه و سعت نتواند داشت و به كمال نتواند بود.

سيم - آنانند كه هم علم ظاهر و هم علم باطن دانند. و مثل ايشان مثل آفتاب است كه عالمى را روشن تواند داشت . و ايشانند كه سزاوار رهنمايى و رهبرى خلايق اند، چه يكى از ايشان شرق و غرب عالم را فرا تواند رسيد و قطب وقت خويش تواند بود، و ليكن چون در صدد رهبرى و پيشوايى در آيند محل طعن اهل ظاهر مى گردند و از ايشان اذيت ها مى كشند، چرا كه در اين هنگام ايشان را در نزد عامه جاه و عزت دست به هم مى دهد و علماى دنيا كه ابناى دنيااند نمى توانند ديد كه معشوق ايشان كه دنياست با ديگرى باشد. و سبب ديگر در اذيت ايشان تشبه طايفه اى از جهان است به ايشان در اقوال و افعال و دعاوى خالى از احوال و گرويدن جمعى از عوام بديشان .

عيب ما نيست گر نمى بينيم   گوهرى در ميان چندين خس (688)

و لذا قَالَ الشبلى : من تفقه و لم يتصوف فقد تفسق ، و من تصوف و لم يتفقه فقد تزندق ، و من جمع بينهما فقد تحقق .

از اين رو شبلى گفته است : هر كه تفقه كند و به تصوف نپردازد همانا به فسق گراييده ، هر كه به تصوف پردازد و تفقه نكند همانا به كفر و زندقه دچار گشته ، و هر كه به هر دو كار پردازد و تفقه نكند همانا به حقيقت رسيده است .

سرورى در شرح ((مثنوى)) آوردهاست كه : ((شيخ ركن الدين علاءالدوله گفته است كه : شيخ مجدالدين بغدادى فرموده كه : در واقعه از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم كه : ما تقول فِى حق ابن سينا؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم : هو رجل اراد اءن يصل الى الله تعالى بلا واسطتى فحجبته بيدى هكذا، فسقط فِى اَلْنَّار.(689)

من اين حكايت را پيش استاد مولانا جمال الدين حنبلى ميگفتم ، او گفت : عجب ، عجب ! و بعد از آن فرمود: از بغداد به شام مى رفتم تا از آن جا به روم بروم ، چون به موصل رسيدم شب در مسجد جمعه بودم ، چون در خواب شدم ديدم كه كسى مى گويد كه : آن جا نمى روى كه فايده اى گيرى ؟ من نظر كردم جمعى ديدم كه حلقه زده اند شخصى در ميان نشسته و نورى از سر وى تا به آسمان پيوسته ، وى سخن مى گفت و ايشان مى شنيدند. گفتم : آن كيست ؟ گفت : حضرت محمد مصطفِى صلى الله عليه و آله و سلم . من پيش رفتم و سلام كردم ، جواب دادند.

گفت : و مرا در حلقه جا دادند و چون بنشستم پرسيدم : يا رسول الله ! ما تقول حق ابن سينا ؟ فرمود كه : رجل اضله الله . و ديگر گفتم : ما تقول فِى حق شهاب الدين المقتول ؟ فرمود: هو من مستتبعه . بعد از آن از علماء اسلام پرسيدم ، گفتم : ما تقول فِى حق فخر الدين الرازى ؟ گفت : و هو رجل معاتب . گفتم : ما تقول فِى حق حجة الاسلام محمد الغزالى ؟ گفت : هو رجل وصل الى المقصود. گفتم : ما تقول فِى حق امام الحرمين ؟ گفت : هو ممن نصر دينى .(690) بعد از آن كسى نزديك من بود گفت : از اين سؤ ال ها چه مى كنى ؟ دعايى درخواست كن كه تو را فايده دهد.

بعد از آن گفتم : يا رسول الله مرا دعايى بياموز. گفت : بگو: اللهم تب على حتّى اتوب ، و اعصمنى اليه من اءن اعود، و حبب الى الطاعات ، و كرّه الى الخطيئات .(691) انتهى .

و حكايت ابن سينا را در ((مجمع البحرين)) در لغت ((سين)) از مجد الدين نقل نموده .(692)

اى عزيز!

آشنا هيچ است اندر بحر روح   نيست اين جا چاره جز كشتى نوح
اين چنين فرمود آن شاه رسل   كه منم كشتى در اين درياى كل
يا كسى كو در بصيرتهاى من   شد خليفه راستى بر جاى من
كشتى نوحيم در دريا كه تا   رونگردانى ز كشتى اى فتى
همچو كنعان (693) سوى هر كوهى مرو   از نبى (694) لا عاصم اليوم (695) شنو
در بلندى كوه فكرت كم نگر   كه يكى موجش كند زير و زبر
گر تو كنعانى ندارى باورم   گر دو صد چندين نصيحت پرورم
گوش كنعان كى پذيرد اين كلام   كه برو مهر خدايست و ختام
كى گذارد موعظه بر مهر حق   كى بگرداند حدث مهر سبق
ليك مى گويم حديث خوش پيى   بر اميد آن كه تو كنعان نيى
آخر اين اقرار خواهى كرد هين   هم ز اول روز آخر را ببين
مى توانى ديد آخر را مكن   چشم آخر بينت را كور و كهن (696)