بحر المعارف جلد اول

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۴۴ -


اما علماء شجاعت و فنون جنگى و اسلحه بردارى : آنان نيز در اين زمينه به آن حضرت منسوبند. پس ثابت شد كه آن حضرت پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم استاد خلق و هدايت كننده آنان به راه حق بود.

و اما فضائله النفسانية : هى اما اءَنْ تعتبر بالنسبة الى قوته النظرية اوالى قوته العملية . اما اءِنَّهُ كان كاملا بالنسبة الى القوة النظرية فلانه غير خفِى اءَنْ كمال القوة النظرية اءِنَّمَا هو باستكمال الحكمة النظرية بقدر الطاقة البشرية ، و لَا شك اءَنْ هَذِهِ الدرجة و هى استكمال النفس الانسانية بتصور المعارف الحقيقية و التصديق بالحقايق النظرية كانت ثابتة له ، لانه عليه السلام كان سيد العارفين بعد سيد المرسلين ، و اءِنَّهُ كان متسنما لدرجة الوصول ، و قد ثبت فِى علم السلوك اءَنْ وصول العارف اءِنَّمَا يحق اءِذَا غاب عَن نفسه فلحظ جناب الحق من حيث اءِنَّهُ هو فقط، و اءنْ لحظ نفسه فمن حيث هى لاحظة ، لَا من حيث هى متنزية بزينة الحق .

اما فضائل نفسانى : و آن يا به اعتبار قوه نظرى آن حضرت است يا به اعتبار قوه عملى او. اما اين كه در قوه نظرى كامل بود: پوشيده نيست كه كمال قوه نظرى به سبب كامل ساختن حكمت نظرى تا آن اندازه كه در توان بشر است ، مى باشد، و شكى نيست كه اين درجه ، يعنى استكمال نفس انسانى يا تصور معارف حيقى و باور به حقايق نظرى ، براى آن حضرت ثابت بوده است ، چه آن حضرت پس از سرور رسولان الهى ، سرور عارفان بوده و به آخرين درجات وصول بر رفته بود، و در علم سلوك ثابت شده كه وصول عارف زمانى دست مى دهد كه از خود غايب شده و جناب حق را از آن جهت كه تنها اوست ملاحظه كند، و اگر به خود زير نظر دارد از اين جهت باشد كه نظركننده است نه از اين جهت كه به زينت حق آراسته گشته است .

و قد وجد فِى كلامه عليه السلام دلالات تستلزم حصول هَذِهِ المرتبة ، منها قَوْله عليه السلام : لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.(1063) و ذَلِكَ يستلزم تحقق الوصول التام اَلَّذِى ليس فِى قوة الاولياء نيله .

و در سخنان آن حضرت دلائلى وجود دارد كه مستلزم وصول به اين درجه است ، از جمله آن كه : ((اگر پرده كنار رود به يقين من افزوده نخواهد شد.))

و اين سخن مستلزم تحقق وصول كامل است كه دستيابى به آن در توان ساير اولياء نيست .

و قول النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم فِى حقه : يا على اءِنَّكَ تسمع ما اسمع ، و ترى ما ارى .(1064) و لَا شك اءَنْ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم كان له الاتصال التام بالحق تعالى ، فكان هَذَا الاتصال و الوصول حاصلا لعلى عليه السلام بمقتضى شهادة الرَّسوُل صلى الله عليه و آله و سلم .

ديگر سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حق آن حضرت است كه : ((اى على ، تو مى شنوى آن چه را من مى شنوم ، و مى بينى آن چه را من مى بينم)). شكى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اتصال كامل به حق تعالى داشت ، پس به گواهى رسول خدا اين اتصال و وصول براى على عليه السلام نيز حاصل بوده است .

و قَوْله عليه السلام : ما عبدتك خوفا من غضبك ،(1065) و لَا رغبة فِى ثوابك ، و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك . و التقريب اءِنَّهُ عليه السلام حذف كل قيد دنيوى و اخروى عَن درجة الاعتبار سوى الحق تعالى ، و ذَلِكَ مما تحقق له الوصول .

و ديگر سخن خود آن حضرت است كه : ((خداوندا، تو را از ترس ‍ خشمت ، و رغبت به پاداشت پرستش نكردم ، بلكه تو را شايسته پرستش يافتم ، پس پرستشت نمودم)).

بيان اين مطلب آن كه : آن حضرت هر قيد دنيوى و اخروى جز حضرت حق را از درجه اعتبار ساقط كرده است ، و اين از جمله شواهدى است بر اين كه وصول براى آن حضرت دست داده است .

و اما كماله فِى القوة العملية فَاءِنَّمَا هو باستكمال النفس بكمال الحكمة العملية ، و هى باستكمال النفس بكمال الملكة التامة على الافعال الفاضلة حتّى يَكوُن الانسان ثابتا على الصراط المستقيم متجنبا لطرفِى الافراط و التفريط. وقد تقدم اءَنْ اصول الفضايل الخلفية : الحكمة و الشجاعة و العفة و العدل ، و هى كانت ثابتة له باتم ما يَكوُن .

اما كمال آن حضرت در قوه عملى : كمال در اين قوه بستگى دارد به استكمال نفس به كمال حكمت عملى ، و آن به استكمال نفس ‍ است و به كمال ملكه نامى كه بر افعال فاضله پيدا مى كند تا جايى كه انسان بر راه راست پا بر جا مى ماند و از دو طرف افراط و تفريط مى گزيند.

و در گذشته گفتيم كه اصول فضايل اخلاى چهار چيز است : حكمت ، شجاعت ، عفت و عدالت ، و تمامى اين ها به كاملترين حد ممكن براى حضرتش ثابت بوده است .

و ايضا - هدانا الله و اياك الى صراط على عليه السلام امام المتقين و اولاده المعصومين عليهم السلام - انا وجدنا ساير الاناسى اءِنَّهُم قَالَوا برئيس من السلطان و الملك الزعيم حتّى الرعاة على المواشى ، و النعيم فِى كل بيت ، و منه قَوْله صلى الله عليه و آله و سلم : كلَكُمْ راع و كلَكُمْ مسؤ ول عَن رعيته ،(1066) و قَالَ تعالى : الرجال قوامون على النساء،(1067) حتّى راينا الصبيان ينصبون احدا مِنْهُمْ على انفسهم فِى الملاعب ، و كذلك فِى المكاتيب (1068) ينصب المودب حال خروجه من مكتبه احدا من صبياءِنَّهُ من له سداد فِى تِلْكَ الصنعة ، و ما اهمل كل بدن من غير مقدم و مرشد مصلح كله العقل و القلب ، و جعل الحواس و ساير الاعضاء فِى حكمهما، و ما عضو الا وله مقدم حتّى الاصابع كالابهام و الاسنان ، و ما تجد قوما الا و هم ينصبون صاحب الحزم و الراى على انفسهم ، و كذلك جميع الحيوانات لِكُلِّ مِنْهُمْ مقدم آمر لهم بما هو من شاءنه فِى تدبيره حتّى النحل و الغربان و الكراكى و العصافير و الطيور المر فرقة اللاتى يطرن صافات فِى الجو، لِكُلِّ منهن مقدم يطير و يصلح من هو بمنزلة وزيره فِى سيرته ، و مثله فِى الحيات و اليحامير و الغزلان .

و ديگر [از دلايل امامت] - خداوند ما و تو را به راه على پيشواى متقيان و اولاد معصومش عليهم السلام هدايت كند - آن كه : بدان كه ما تمام انسان ها را چنين يافته ايم كه همه معتقد به يك رئيس و پادشاه و سرپرست هستند حتّى به لزوم وجود شبان براى رمه ، و سرپرست در هر خانه ، و در همين زمينه است فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه : ((همه شما شبانيد و همگى نسبت به رعيت خود مسووليد))، و خداى متعال فرموده : ((مردان بر زنان سمت سرپرستى دارند))، حتّى ديده ايم كه كودكان در وقت بازى يكى را رئيس خود قرار مى دهند و نيز در مكتب خانه ها و كلاس ها آموزگار به هنگام خروج از كلاس ، يكى از كودكان را كه در اين زمينه شايستگى دارد، بر مى گمارد، و نيز هيچ بدنى بدون مقدم و راهنماى مصلح كل اعضاء كه عقل و قلب است واگذار نشده و حواس و ساير اعضاء در تحت فرمان آن دو هستند، و نيز هيچ عضوى نيست مگر آن كه در ميان خود مقدمى دارد حتّى انگشتان مثل انگشت شست ، و دندان ها نيز چنين است ، و هيچ قومى را نمى يابى جز اين كه يك نفر دورانديش و صاحب نظر را بر خود مى گمارند، و نيز همه حيوانات در هر صنفِى مقدم و فرماندهى دارند، كه تدبير امور آنان را به عهده دارد حتّى زنبور عسل و كلاغ ها و درناها و گنجشك ها و پرندگانى كه در فضا بال گشاده و بى حركت پرواز مى كنند هر كدام مقدمى دارند كه پيشاپيش آن ها پرواز مى كند و يكى را به منزله وزير در سيره و روش خود تربيت مى نمايد، و نظير آن در مارها و گاوها و گوزن هاى كوهى و آهوان به چشم مى خورد.

فاءِذَا جبل تعالى شاءنه فِى نفوس هؤ لاء اءِنَّهُ لَا بد لهم من مقدم فكيف يخلو اهل العالم مع جواز خطائهم و طمعهم و بغضهم لاخر؟ وكذلك فِى الفلكيات جعل الله تعالى الشمس امامهم ، و القمر وزيره ، و الافلاك اقَالَيمها، و البروج بلادها، و العلوية و السفلية فِى حكمها و فِى تدبيرها، و جعل انوار الكواكب منها و من ضوئها، و اسكنها وسط الافلاك ، و جعل كل شهر فِى بلد من بلاد ملكها، و جميع الكواكب و البروج فِى قبضتها، و من ذَلِكَ قَوْله تبارك و تعالى : سنريهم آياتنا فِى الافاق و فِى انفسهم حتّى يتبين لهم اءِنَّهُ الحق .(1069)

پس هرگاه خداى متعال در سرشت اين ها چنين نهاده كه از داشتن مقدم و پيشوايى ناگزيرند، چگونه اهل عالم با توجه به جايز الخطا بودن آن ها و طمعشان و دشمنى اى كه با يكديگر دارند، مى توانند خالى از پيشوا باشند؟ و همچنين در كرات آسمانى ، خداوند خورشيد را پيشوا، ماه را وزير، كرات را كشورها، و بروج را شهرهاى او قرار داده و آسمانها و زمين را تحت فرمان و تدبير آن ساخته ، و نور ستارگان را از نور آن برافروخته ، و آن را وسط افلاك جاى داده ، و هر ماهى را در يكى از شهرهاى حكومتش ‍ قرار داده ، و تمام ستارگان و بروج را در تحت قدرت آن نهاده است ، و در همين زمينه است فرمايش خداوند كه : ((به زودى نشانه هاى خود را در آفاق و جانهايشان به آنان مى نمايانيم تا براى آنان روشن شود كه او حق است)).

و فِى المعادن جعل الذهب خلاصتها، و جعل جوهر الاثمان ، و جعلها على وجه التراب ، ثُمَّ اختار اللآلى الثمينة واحدا فواحدا دون مرتبة الذهب . و كذلك فِى الاشجار و النباتات و المطعومات و المشروبات و الملبوسات الى آخر الكاينات ، فلا بد من كون الانسان مثلها على سبيل الاستمرار.

رمعادن نيز، طلا چكيده و برگزيده آن هاست و جوهر بهاى اشياء قرار گرفته ، و خداوند آن را بر صفحه خاك قرار داده است ، سپس گوهرهاى ديگر را يكى پس از ديگرى در مرتبه نازل تر از طلا انتخاب فرموده . و در مورد درختان ، گياهان ، خوردنى ها، آشاميدنى ها، و پوشيدنى ها و ساير كاينات نيز مطلب از همين قرار است ، پس ناگزير انسان نيز طبق نظام كلى و مستمر آفرينش ‍ بايد مانند آن ها باشد.

و ايضا: اءنّ الله تبارك و تعالى لم يرد اءَنْ يستخلف آدم عليه السلام من غير اظهار برهان عليه ، حتّى يقتدى به العباد، كما قَالَ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : تخلقوا باخلاق الله ، ففتح فِى صدره عليه السلام عيبة العلم ، و شرح صدره بالعلوم اللدنية و المكاشفات الالهامية ، و علمه اسماء كل شى ء من الحيوانات و الاشجار و النباتات ، و نفع كل شى ء للامر الفلانى ، الى غير ذَلِكَ؛ و الملائكة جهلوا بها، و كان آدم عليه السلام اخذ ينبئهم ، فلما ظهر عجزهم و فاق آدم عليه السلام بالعلم امرهم بالسجود له بنية الخالق . فنبه الله تبارك و تعالى اءَنْ خليفته يجب اءَنْ يَكوُن مثله بوفور(1070) العلم .

و دليل ديگر: خداى متعال نخواست كه آدم عليه السلام را بدون اظهار برهان بر او خليفه سازد، تا بندگان نيز از روش او پيروى كنند چنان چه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده : ((خود را به اخلاق خدا بياراييد))، از اين رو صندوق علم را در سينه اش ‍ گشود و با علوم لدنى و مكاشفات الهامى سينه اش را گشاده ساخت و نام تمام حيوانات و درختان و گياهان و خاصيت هر چيزى براى فلان چيز ديگر و... را به او آموخت ، و فرشتگان آن ها را نمى دانستند، آدم عليه السلام شروع كرد به آنان خبر دادن ، و چون ناتوانى آن ها آشكار شد و آدم عليه السلام با داشتن علم بر آنان فائق آمد، خداوند آنان را به سجود بر آدم به نيت سجده بر خالق فرمان داد. پس بدينگونه خداى متعال آگاهى داد كه خليفه او بايد در وفور علم مانند خود او باشد.

و سياءتى اءن شاء الله تعالى فِى باب الولاية اءَنْ علم آدم عليه السلام فِى جنب علم مولانا اميرالمؤ منين عليه السلام اَلَّذِى هو عيبة علم الله تبارك و تعالى كالقطرة فِى البحر، و المخالف يَقوُل : اءنّ ابابكر روى عَن النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم احد عشر حديثا، و عمر كان مثله فِى علمه ، و لم يعرفا معنى الاب فِى قَوْله تعالى : و فاكهد و ابا، متاعا لَكُمْ و لانعامكم ،(1071) و يعرفه كل حيوان .

و به خواست خدا در باب ولايت خواهد آمد كه علم آدم عليه السلام در جنب علم مولاى ما اميرمؤ منان عليه السلام كه ظرف علم خداست چون قطره اى در برابر درياست ، در حالى كه مخالف معتقد است كه ابوبكر تنها يازده حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده ، و عمر نيز در علم مثل او بود، و آن دو معنى ((اب)) (علف) را در آيه ((و ميوه هايى و علف ها را كه متاع شما و چهارپايانتان است)) نمى دانستند در حالى كه هر حيوانى آن را مى شناسد.

قول عمر سبعون مرة : ((لولا على عليه السلام لهلك عمر))،(1072) و على عليه السلام يَقوُل : سلونى [عَن] ما تحت العرش ، سلونى عَن طرق السماء، فانى اعلم بها من طرق الارض .(1073) فايهما موصوف بصفة خليفة الله آدم عليه السلام ، على عليه السلام ام ابوبكر؟ فدع حيرة الحيوان ، و اسلك مسلك خليفة الرحمن ، فبشر عباد، اَلَّذِى نَ يستمعون القول فيتبعون احسنه .(1074) فدع ما يريبك الى ما لَا يريبك .(1075)

عمر هفتاد مرتبه گفت : ((اگر على نبود عمر هلاك شده بود)) و على عليه السلام مى فرمود: ((از عرش به پايين از من بپرسيد، از راه هاى آسمان از من بپرسيد، كه من به آن ها از راه هاى زمين آشناترم)).

پس كدام يك به صفت خليفه خدا يعنى آدم موصوفند، على عليه السلام يا ابو بكر؟ پس از سرگردانى اهل حيرت دست بردار و در راه خليفه خداوند گام نه ، كه [خداوند فرموده]: ((بندگان مرا مژده ده ، آنان كه سخن را مى شنوند و بهترينش را انتخاب مى كنند))، پس آن چه را ترديد دارى رها كن و به آن چه ترديد ندارى پيوند.

و ايضا: اءَنْ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم استخلف عليا عليه السلام فِى المدينة حين ذهب الى تبوك و لم يعزله ، و استخلف ابابكر فِى تسع آيات و عزله . و استخلف ابابكر فِى الصلاة بقول الخصم و عزله ، و استخلف عليا عليه السلام فِى سورة براءة و لم يعزله .

دليل ديگر: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گاهى كه به تبوك رفت على عليه السلام را در مدينه جاى خود نهاد و او را از آن مقام عزل ننمود، ولى ابوبكر را درباره تبليغ نه آيه خليفه نمود سپس او را عزل فرمود. و نيز ابوبكر را - بنا به قول مخالف - در اقامه نماز جاى خود نهاد و عزلش نمود، ولى على عليه السلام را در تبليغ سوره برائت خليفه نمود و عزلش ننمود.

و ايضا: ذكر الرازى و النيشابورى فِى تفسيرهما فِى آية المباهلة : اءنّ هَذِهِ الاية تدل على اءَنْ عليا عليه السلام نفس النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم ، و النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم افضل من جميع الانبياء عليهم السلام ، فعلى عليه السلام اءِذَا افضل مِنْهُمْ.

دليل ديگر، فخر رازى و نيشابورى در تفسير خود در تفسير آيه مباهله گفته اند كه : اين آيه دلالت دارد بر آن كه على عليه السلام نفس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، و چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از تمام انبياء عليهم السلام افضل است ، پس ‍ على عليه السلام نيز از آنان افضل مى باشد.

فصل [44]: [در اثبات امامت ائمه اثناعشر عليهم السلام]

اى عزيز! چون امامت على بن ابى طالب عليه السلام بلافاصله ثابت شد، بدان كه بعد از آن جناب يازده نفر از اولاد اماجد او به ترتيب امامند واحدا بعد واحد، و اخبار متواتره در اين باب از حضرت رسالت مآب نبوى صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است و در باب مباحث ولايت اءن شاء الله تعالى از آن ها ذكر مى شود، و كافِى است در اين باب حديث متواتر بين فريقين موافق و مخالف كه از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده اند كه : انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ، لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض .(1076)

پس واجب است بقاى احدهما به بقاى ديگرى مانند صلات و زكات كه از مكلفين مادامى كه شرايط تكليف در ايشان موجود است منفك نمى شود، فكذلك القرآن و العترة ، والعترة ليست بظاهرة فلا بد اءَنْ تكون مخفية ، كما اءَنْ القرآن الاصلى اَلَّذِى لم يتغير و لم يتبدل مخفِى ايضا معه . و لَا عجب فِى طول عمره بعد الاعتراف بقدرة الله تعالى على كل شى ء و بعد وقوع مثله ، لانه عاش لقمن ثلاثة آلاف سنة ، و خضر و الياس من لدن ابراهيم عليه السلام الى زماننا هَذَا، و كذلك الدجال من عهد محمد صلى الله عليه و آله و سلم و هو يهودى المذهب ، و كذلك الشياطين و الابالسة من الفساق ، و عوج بن عناق من عهد قابيل الى ايام موسى ، و يعيش عيسى عليه السلام من زماءِنَّهُ الى قيام القائم عليه السلام .

... و قرآن و عترت نيز چنين اند، و عترت [در اين زمان] ظاهر نيست ، پس ناگزير بايد مخفِى باشد، چنان كه قرآن اصلى كه دست نخورده و تغيير و تبديل نيافته نيز با او مخفِى مى باشد.(1077) و طول عمر او هم تعجب آور نيست پس از اعتراف به قدرت خداوند بر هر چيز، و بعد از وقوع همانند آن [در امت هاى گذشته]، چه لقمان (1078) سه هزار سال عمر كرد، و خضر و الياس ‍ از زمان ابراهيم عليه السلام تا زمان ما زنده اند، و همچنين دجال كه از زمان محمد صلى الله عليه و آله و سلم بوده و يهودى مذهب هم هست ، و همچنين شياطين و ابليس هاى فاسق ، و عوج بن عناق از زمان قابيل تا روزگار موسى زنده بود، و عيسى عليه السلام از زمان خود تا قيام امام قائم عليه السلام زنده است .

و عَن على بن الحسين عليهماالسلام : اءنّ اهل زمان غيبة الامام القائلين بامامته المنتظرين لخروجه افضل اهل كل زمان ، لان الله تعالى اعطاهم [من] العقول و الافهام حتّى صارت [به الغيبة] عندهم بمنزلة المشاهدة . و جعلهم فِى ذَلِكَ الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدى رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بالسيف ، اولئك هم المخلصون حقا، و شيعتنا صدقا، و الدعاة الى دين الله تعالى سرا و جهرا.(1079)

امام سجاد عليه السلام فرمود: همانا مردم زمان غيبت امام عليه السلام كه قائل به امامت او و منتظر خروج اويند برترين مردم تمام زمان ها هستند، زيرا خداى متعال آن مقدار از عقل و فهم به ايشان بخشيده كه غيبت در نظرشان همچون مشاهده و عيان است ، و آنان را در آن زمان به منزله مجاهدانى كه در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شمشير مى زدند قرار داده است ، آنان حقا مخلص اند، و راستى شيعيان مايند، و دعوت كنندگان به سوى خدا در پنهان و آشكارند.

قد قُلْتُ: الموت الطبيعى يمنع اءَنْ يحيى الادمى اكثر من مائة و عشرين سنة . و الجواب اءِنَّهُ قلنا: اله نظاير من [غير] هَذِهِ الامة ، مع اءَنْ الله تعالى على كل شى ء قدير، على اءِنَّهُ لم يجوز اءَنْ يَكوُن له طبيعة خامسة بوسطة نور الولاية بقدرة الفاعل المختار كما لاهل اَلْجَنَّة و اَلْنَّار؟

اگر گويى : مرگ طبيعى مانع از اين است كه آدمى بيش از صد و بيست سال زنده بماند. جواب آن است كه : اولاد [غير] اين امت نظير داشته . ثانيا خداوند بر هر چيز تواناست . ثالثا از كجا ممكن نباشد كه آن حضرت به وساطه داشتن نور ولايت با قدرت فاعل مختار، طبيعت پنجمى داشته باشد چنان كه اهل بهشت و دوزخ را اين حالت است ؟

فَاءِن قيل : كيف يجوز اختفاء الحق و قد قَالَ الله تعالى : اءنّ اَلَّذِى نَ يكتمون انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس ‍ فِى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ؟(1080) فالجواب : اءنّ الله تعالى قَالَ مخاطبا لنبيه صلى الله عليه و آله و سلم : و الله يعصمك من النَّاس .(1081) و ايضا قد قَالَ يعقوب عليه السلام : يا بنى لَا تقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا،(1082) اليس ‍ موسى فِى بيت فرعون ثلاثين سنة يخفِى فيه دينه منه ؟ و كذلك آسية بنت مزاحم امراءة فرعون سنين متطاولة ، و كذلك شمعون وصى عيسى عليه السلام يخفِى دينه من جبار انطاكية سنة ، و كان يدخل معه فِى بيت الصنم و يسجد الله فيه و يظن النَّاس اءِنَّهُ يسجد لصنمهم ، و هو المراد بقَوْله تعالى : فعززنا بثالث ،(1083) و كذلك حزقيل ابن خالة فرعون ، كما قَالَ الله : و قَالَ رجل مؤ من من آل فرعون يكتم ايمانه .(1084) و قَالَ النَّبِى صلى الله عليه و آله و سلم : كائن فِى امتى ما كان فِى بنى اسرائيل حذ و النعل بالنعل .(1085)

اگر گفته شود: چگونه براى آن حضرت جايز است پنهان كردن حق ، و حال آن كه خداى متعال فرموده : ((آنان كه پنهان مى كنند آن چه را كه ما نازل كرديم از دلائل روشن و هدايت ، پس از آن كه ما آن ها را در كتاب براى مردم روشن ساختيم ، چنين كسانى را خداوند و تمام لعنت كنندگان لعنت مى كنند))؟

جواب آن است كه [اين كار از روى تقيه و نبودن زمينه لازم براى اظهار حق ، جايز است چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نخست از تبليغ علنى و همگانى ولايت خوددارى مى كرد تا اين كه] خداوند به او خطاب كرده فرمود: ((خداوند تو را از مردم محافظت مى كند)). و نيز يعقوب [به يوسف] گفت : ((پسر جان ، خواب خود را براى برادرانت باز گو مكن كه براى [هلاك] تو دست به حيله مى زنند)).

مگر موسى عليه السلام سى سال در خانه فرعون دين خود را از او پنهان نداشت ؟ و همچنين آسيه دختر مزاحم همسر فرعون سال هاى متمادى چنين كرد، و همين طور شمعون وصى عيسى عليه السلام يكسال دين خود را از پادشاه جبار انطاكيه پنهان داشت و با او به بتكده وارد مى شد و صورة به بتها و در نيت به خداوند سجده مى نمود و مردم مى پنداشتند كه به بتهاى آنان سجده مى كند، و او همان كسى است كه خداوند فرموده : ((پس ما آن دو را به وسيله نفر سومى قدرت بخشيديم))، و همچنين بود حزقيل پسر خاله فرعون ، چنان كه خداى متعال فرموده : ((و مردى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت گفت ...))، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر چه در بنى اسرائيل وقوع يافته در امت من نيز مو به مو واقع خواهد شد.

فالامام الثانى عشر و هو المهدى عليه السلام امام زماننا هَذَا و هو سنة ستة عشر بعد مائتين و الالف حى من حين ولادته عليه السلام و هى سنة ست و خمسين و مائين الى هَذَا الوقت ، بل و يجب بقاؤ ه الى آخر زمان التكليف على ما تقرر من قواعدهم اللطيفة من اءَنْ اللطف واجب على الله تعالى ، و وجود الامام عليه السلام فِى كل عصر هو اللطف .

پس امام دوازدهم عليه السلام كه امام زمان ماست و آن سال هزار و دويست و شانزده است ،(1086) از زمان ولادتش كه سال دويست پنجاه و شش بوده تا حال زنده است . بلكه طبق قواعد لطيفِى كه شيعيان دارند - و آن اين است كه لطف بر خداوند متعال واجب است و وجود امام عليه السلام در هر عصرى يكى از مصاديق لطف خداست - واجب است آن حضرت تا آخر زمان تكليف باقى بماند.

اى عزيز! نورى كه هادى ابصار است بروج دوازده گاءِنَّهُ مشهوره است ، اولش ((حمل)) و آخرش ((حوت)) است ، پس محال نور ولايت نيز دوازده است تا آن كه [عدد] محال هادى باطن با هادى ظاهر مطابق باشد، و به اين نكته شريفه اشاره در اخبار ائمه هاديه عليهم السلام شده است ، عارف به حق بايد كه تفصيلش را بيابد. پس هر امامى به منزله برجى است كه تربيت اين عالم كند. و مويد اين نكته است آن چه در اخبار نبويه وارد شده است كه : ((دنيا و مافيها محمول بر ماهى است كه حامل همه است))(1087) و در اين اشاره اى لطيفه است و آن آنست كه چون آخر محال اين انور ((حوت)) است و حوت حامل اثقَالَ دنيا و مافيها است ، پس آخر محال نور ولايت نيز مصالح اديان و شريعت است .

و توضيح ذَلِكَ: اءنّ حامل الارض الحوت ، و الحوت آخر البروج ، فيَكوُن المعنى اءَنْ الحامل للارض آخر بروج الامامة و هو الحوت الحامل للارض الحامل لاثقَالَ مصالح اديانهم ، فهو حامل نور الامامة الباقى لها، القائم باعيانها الى اءَنْ تقوم الساعة ، و هو المهدى و هو الحوت المشار اليه ، فافهم .