بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۱ -


صفحات 627- 630 - 635 كتاب خراب است

فصل 46: در آداب مريد

بدانكه مريد نيز بايد به اوصاف مريدى آراسته بود و به شرايط آداب ارادت قيام نمايد تا نور على نور باشد و فضل حق نيز قرين جهد ايشان گردد، كه اصل معاملات اينست : ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم . (1) و اما دليل بر ارادت ، فقوله تعالى ، فان اتبعتنى فلا تسئلنى عن شىء حتى احدث لك منه ذكرا. (2) قال النبى صلى الله عليه و آله : عليكم بالسمع و الطاعة و ان كان عبدا حبشيا. (3) و حديث : احسن ظنك و لو بحجر فيطرح الله فيه سره فتاءخذ منه نصيبك (4) را كه گذشت متذكر باش .

پس بايد كه هيچ كس به غرور شيطان و عشوه نفس مغرور نشود و بر عقل و علم خويشتن اعتماد نكند و با كسى نيز در مقام بدى و سوء ظن درنيايد.

در (( مقصد الاقصى )) گفته است كه : (( علامت اين كه سالك به خداى رسيده است صلح است با همه كس . بايد كه با خلق عالم به يك بار صلح كند و از اعتراض و انكار آزاد آيد و هيچكس را دشمن ندارد بلكه همه كس ‍ را دوست دارد. اى درويش هر كس از ما در محله اى آمدند و به اسمى منسوب گرديدند، يكى را حنفى و يكى را شافعى و يكى را ترسا و يكى را جهود و يكى را مسلمان نام نهاده اند. جمله را چون خود عاجز و بيچاره بيند و طالب خداى شناسد. )) (5)

و نيز گفته است كه : (( انسان كامل (آزاد) آنست كه او را هشت چيز به كمال باشد: اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف (نيك ) و ترك و عزلت و قناعت و فراغت . هركه اين هشت چيز را به كمال رساند كامل آزاد است ، و هر كه چهار اول را دارد و چهار آخر را ندارد بالغ است اما حر نيست ، و هر كه هر هشت را دارد كامل (و) آزاد است و بالغ و حر است . چون كامل آزاد را دانستى اكنون بدان كه كاملان آزاد دو طايفه اند: چون ترك مال و جاه كردند و ترك شيخى و پيشوايى هم كردند آزاد و فارغ شدند دو شاخ پيدا آمد: (بعضى بعد از ترك ، عزلت و قناعت و خمول اختيار كردند) و بعضى بعد از ترك ، رضا و تسليم و نظاره كردن را اختيار نموده اند، و مقصود جمله آزادى و فراغت بود. و بعضى گفته اند كه آزادى و فراغت در ترك و عزلت و قناعت و خمول است . و بعضى گفته اند كه آزادى و فراغت در (ترك ) و رضا و تسليم و نظاره كردن است . و اين دو طايفه هنوز در عالم هستند و هر يك به كار خود مشغولند، و اين بيچاره مدتهاى مديد در ترك و عزلت و قناعت و خمول بودم (و مدتها در رضا و تسليم و نظاره كردن بودم ) و حال در اينم و مرا يقين نشد كه كدام شاخ بهتر است و هيچ طرف را ترجيح نتوانستم كرد، و امروز كه اين را مى نويسم هم ترجيح نكردم از جهت آن كه در هر طرف فوايد بسيار و آفات بسيار مى باشد. )) (6)

اى عزيز! از اين بيان معلوم شد كه مريد دست ارادت به آزاد و فارغ مى دهد و بايد حسن ظن و حسن نيت به همه كس خصوص به شيخ داشته باشد.

اى عزيز! اول منزل طالبان درگاه اله ، ارادت است . تا طالب صادق ، اول مريد نبود در زمين طلب او هيچ تخم كاشته نشود. و چون تخم ارادت در زمين دل مريد ريخته شود و در مقام مريدى به خدمت شيخ كاملى شرف يافت شيخ از آن مريد بيعت بايد بگيرد كه ارادت مريد بدون بيعت درست نبود: ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما. (7)

و بعضى گفته اند كه بايد شيخ خرقه اى به مريد بدهد. و مراد از خرقه پاره جامه يا تاجى يا خرقه ارادت باشد. بعضى گفته اند كه از زمان سلطان المشايخ فتوا بر اين قرار گرفته است كه بى بيعت ، ارادت درست نباشد. و بعضى گفته اند كه چون مريد سر ارادت به پاى شيخ مى گذارد بايد كه شيخ سه موى از طرف راست و دو موى از طرف چپ و يك موى از پيشانى مريد با مقراض بگيرد. پس اول (( ذوق )) است بعد (( يافت )) كه وصول است كه تعبير از اين به سير الى الله مى نمايند، چون (( يافت )) دست بهم داد (( ذوق )) نمى ماند، و ثالثا (( يافت )) نيز نمى ماند، و اين مقام رجوع و دعوت خلق است .

اى عزيز! به نظر اهل الله آن داعيه طلب بى اختيار ايشان كه در كسى ظهور كند و پديد آيد بهتر است ، چه اگر به اختيار ايشان در كسى داعيه طلب ظهور كند آن اختيار ايشان در محل خطر بود و نفى آن اختيار در باطن بر ايشان لازم است تا بى اختيار ايشان از غيب چه پديد آيد. و مبتديان سلوك و اهل طلب را نزد حق تعالى و نزد اهل الله تعظيم و حرمت است : يا داود، اذا رايت لى طالبا فكن له خادما. (8) ظهور داعيه غيبى ، دولت بزرگ است ، زيرا كه حق تعالى تا به صفت ارادت به روح بنده تجلى نكند عكس نور اراده الهى بر دل بنده پديد نيايد و طالب حق تعالى و طالب دوستان وى نگردد. (( جوينده از آن نه اى كه جوياى تو نيست )) .

شيخ ابوالحسن خرقانى گفته است كه : (( هر كه او را خواست ما را خواست )) . پس اى عزيز چون تخم ارادتى كه در دل اوفتاد او را غنيمت بزرگ بدان ، زيرا كه گفته اند:

دامن دولت جاويد و گريبان مراد   حيف باشد كه بگيرند و دگر بگذارند

پس آن مهمان غيبى را عزيز شمرد و او را غذاى مناسب حوصله او دهد و آن غذا را به حقيقت جز در پستان ولايت مشايخ نيابد، پس به طلب شيخ كامل يا كسى كه او را شيخ كامل اجازه ارشاد داده باشد برخيزد، اگر در مشرق نشان دهند و اگر در مغرب به خدمت او برسد و تسليم تصرفات او شود. و اگر به خدمت بزرگى رسد و نفس او بوالعجبى نمايد و بهانه گيرد كه اين شيخ كامل است يا نه ، اشاره

عليكم بالسمع و الطاعة را كار فرمايد و يقين داند كه اگر در تصرف بنده حبشى باشد او را به از آن كه در تصرف خود باشد. و مشايخ از اينجا گفته اند كه : (( اگر در تصرف گربه باشى به از آن كه در تصرف خود باشى )) .

 
به عشق گربه ار چون شير باشى   از آن بهتر كه با خود سير باشى

نظامى

مشو چون سگ به خواب و خورد خورسند   اگر چه گربه باشد دل در او بند
طبايع جز كشش كارى ندارند   حكيمان اين كشش را عشق خوانند

مولانا

چون كه با شيخى تو دور از زشتى اى   روز و شب سيارى و در كشتى اى
در پناه جان جان بخشى قوى   كشتى اندر خفته اى ره مى روى
مگسل از پيغامبر ايام خويش   تكيه كم كن بر فن و بر كام خويش
گرچه شيرى چون روى ره بى دليل   همچو روبه در ضلالى و ذليل
هين مپر الا كه با پرهاى شيخ   تا ببينى عون و لشگرهاى شيخ
يك زمانى موج لطفش بال تست   آتش قهرش دمى حمال تست
قهر او را ضد لطفش كم نگر   اتحاد هر دو بين اندر اثر
يك زمان چون خاك سبزت مى كند   يك زمان پر باد و گبزت مى كند
جسم عارف را دهد وصف جماد   تا برو رويد گل و نسرين شاد
مغز را خالى كن از انكار يار   تا كه ريحان يابد از گلزار يار
تا بيابى بوى خلد از يار من   چون محمد بوى رحمن از يمن
در صف معراجيان گر بيستى   چون براقت بركشاند نيستى
كوه و دريا را سمش مس مى كند   تا جهان حس را پس ‍ مى كند
پا بكش در كشتى و مى رو روان   چون سوى معشوق جان جان روان
دست نى و پاى نى رو تا قدم   آن چنان كه تاخت جانها از عدم (9)

و بايد كه هر چه پايبند او باشد و مانع او آيد از خدمت مشايخ جمله را به قوت بازوى ارادت بر يكديگر گسلد و به هيچ عذر مقيد نشود تا ازين دولت محروم نماند، كه محرومى اين دولت را هر دو جهان جبر نكند.

 
به هر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش چه زيبا   به هر چه از يار و امانى چه جابلقا چه جابلسا

و به حقيقت تا مريد از جان خود سير نشود و از جان و تن برنخيزد و به گرم روى هر بند كه دارد و در پيش آيد بر هم نشكند مرد اين حديث نباشد.

 
سير آمده اى ز خويشتن مى بايد   برخاسته اى ز جان و تن مى بايد
در هر قدمى هزار بند افزون است   زين گرم روى بند شكن مى بايد

خواجه

 
هر كس از كوى تو اى شوخ ستمگر گذرد   شرط اول قدم آن است كه از سر گذرد

هر آن چه مريد صادق در اين راه برهم زند و براندازد و دربازد حق تعالى به مقتضاى و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون (10) به هزار چندان مجازى و مكافى بود در دنيا و آخرت ، و آن جمع را از خويشان و اقارب كه ترك كرده باشد و دلهاى ايشان را به مفارقت خويش مجروح كرده هر كسى را حق تعالى درجتى و منزلتى و ثوابى كرامت كند كه جابر شكستگى هاى ايشان باشد، چه يك صفت از صفات حق تعالى جباريت است ، و يك معنى جبار شكسته بندى است . و ميگويد كه : اى بيچاره هرچه در طلب خداوندى من بر هم شكنى من به كرم خداوندى خود درست كنم ، و هر دل كه از بهر من خسته كنى از خداوندى خويش ديت آن بدهم .

 
جبرئيل اين جا اگر زحمت دهد خونش بريز   خونبهاى جبرئيل از گنج رحمت او دهد

قال الله تعالى : و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعة (11) ، و قال تعالى : قل ان كان اباوكم و ابناؤ كم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره و الله لا يهدى القوم الفاسقين . (12)

خداى متعال فرموده : (( و هر كس در راه خدا مهاجرت كند، در زمين راه و پناهگاه و گشايشى خواهد يافت )) . و فرموده : (اى پيامبر) بگو اگر پدران ، پسران ، برادران ، همسران ، خويشان ، اموالى كه به چنگ آورده ايد، تجارتى كه از كسادى آن بيم داريد و مسكنهايى كه مورد پسند شماست نزد شما از خدا و رسولش و جهاد در راه خدا محبوبتر است پس منتظر باشيد تا امر خدا (عذاب ) فرا رسد، و خداوند گروه فاسقان را هدايت نمى كند )) .

و خواهى دانست بعد از اين ان شاء الله كه جهاد اكبر جهاد نفس اماره است ، پس دراين جهاد اكبر مهاجرت از آن چه مذكور شد اولى است ، و مادام كه اين كس خود را به تصرف شيخ كاملى درنياورده است در شرك خفى است .

و فى كتاب زهد النبى صلى الله عليه و آله للصدوق - رحمه الله (13) - عن النبى صلى الله عليه و آله انه كان يقول : آه شوقا الى اخوانى من بعدى . فقال ابوذر - رحمه الله -: يارسول الله السنا اخوانك ؟ قال : لا، و انتم اصحابى ، و اخوانى يجيئون من بعدى ، شانهم شان الانبياء، قوم يفرون من الاباء و الامهات و من الاخوة و الاخوات و من القرابات كلهم ابتغاء مرضاة الله يتركون المال ، و يذلون انفسهم بالتواضع لله تعالى ، لا يرغبون فى الشهوات و فضول الدنيا، و يجتمعون فى بيت من بيوت الله كانهم غرباء تريهم محزونين لخوف النار و حب الجنة ، فمن يعلم قدرهم عند الله ؟ ليس ‍ بينهم قرابة و لا مال يعطون بها، و بعضهم لبعض اشفق من الابن على الوالد و الوالدعلى الولد و من الاخ على الاخ - هاه شوقا اليهم - و يفرغون انفسهم من كد الدنيا و نعيمها بنجاة انفسهم من عذاب الابد و دخول الجنة لمرضاة الله تعالى . و اعلم يا اباذر ان للواحد منهم اجر سبعين بدريا، و واحد منهم اكرم على الله من كل شى ء خلق الله عزوجل على وجه الارض . (14)

و در كتاب (( زهد النبى )) صدوق (ره ) از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه مى فرمود: آه ، چقدر به ديدار برادرانم مشتاقم ! ابوذر (ره ) گفت : اى رسول خدا، مگر ما برادران شما نيستيم ؟ فرمود: نه ، شما اصحاب منيد، برادران من بعد از من مى آيند، شان آنان شان انبياست ، گروهى هستند كه در طلب رضاى خداوند از پدران ، مادران ، برادران ، خواهران و خويشان همگى مى گريزند، دست از مال مى كشند، خود را با تواضع براى خدا خوار و ذليل مى سازند. در خواهشهاى نفسانى و فضول دنيا رغبت نمى ورزند، در يكى از خانه هاى خدا گرد مى آيند گويا همگى غريب اند، آنان را مى بينى كه از بيم آتش و دوستى بهشت اندوهگين اند، كيست كه قدر و منزلت آنان رانزد خدا بداند؟ نه رابطه خويشى با يكديگر دارند، و نه مالى كه به هم دهند، و با اين حال به يكديگر از پسر به پدر و پدر به پسر و برادر به برادر مهربانترند - آه ، چقدر مشتاق آنهايم -، با نجات خود از عذاب هميشگى و دخول در بهشت به رضاى خدا خود را از زحمت دنيا و نعمت هاى آن رهانيده اند. اى اباذر بدان كه هر كدامشان را پاداش هفتاد كس از شركت كنندگان در جنگ بدر است ، و هر كدامشان نزد خداوند از آن چه در روى زمين آفريده گرامى تر است .

و فى (( شرح نهج البلاغه )) عن الرسول صلى الله عليه و آله : المهاجر من هاجر ما حرم الله عليه . (15) و عن النبى صلى الله عليه و آله موت الغريب شهادة . (16)

و در (( شهر نهج البلاغه )) از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه : (( مهاجر كسى است كه از آن چه خداوند بر او حرام فرموده مهاجرت نمايد )) .

و نيز از آن حضرت روايت است كه : (( مرگ كسى كه در غربت بميرد شهادت است )) .

و المراد بهذا السفر المهاجرة من الاوطان ، و قطع العلايق ، و السياحة و هى سنة عيسى عليه السلام و لذلك يجمع و يحشر معه كما فى الحديث . قال الله تعالى : و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله . (17) و فى الحديث النبوى صلى الله عليه و آله : طوبى للغرباء. (18) و عنه صلى الله عليه و آله : طلب الحق غربة . (19)

و الانفراد بالصفة الكمالية عن الاقران هو الاغتراب ، و لهذا قيل : الاغتراب اسم يشار به الى الانفراد عن الاكفاء. قال الله عزوجل : يا ايها الذين آمنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل . (20)

مراد از اين سفر، مهاجرت از وطن ها و قطع وابستگى ها و سياحت كه روش ‍ عيسى عليه السلام بوده است مى باشد، از اين رو با آن حضرت جمع و محشور مى گردد چنان كه در حديث وارد است ، خداى متعال فرموده : (( و هر كس از خانه اش براى مهاجرت به سوى خدا بيرون شود، سپس مرگ گريبانگيرش شود همانا پاداش او بر خداست )) . و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است كه : (( خوشا به حال غريبان )) . و نيز: (( در جستجوى حق رفتن غربت است . )) و با داشتن صفت كمال ، از اقران خود ممتاز بودن همان غربت و دورى است ، از اين رو گفته اند: (( اغتراب (دورى از وطن ) اسمى است كه بدان به ممتاز بودن و يگانه شدن از همرديفان اشاره مى گردد )) . خداى بزرگ فرموده : (( اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما را چه مى شود كه وقتى به شما گفته مى شود: (براى جهاد) در راه خدا كوچ كنيد در زمين ميخكوب مى شويد؟ آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا دلخوش ‍ گشته ايد! و حال آن كه زندگى دنيا در برابر آخرت اندكى بيش نيست )) .

و قرآن ، نازل بر جميع ناس است الى يوم القيامة پس ما نيز مخاطب به اين خطابات و معاتب به اين عتابات مى باشيم . و در اول (( تفسير صافى )) حديثى از معصوم عليه السلام روايت كرده است كه هر جا كه معنى آيه قرآنى راه دارد آن جا جارى سازيد و جمود بر لفظ و مورد آيه منماييد. (21) و حق تعالى در آيات بسيار امر به جهاد و ترغيب به آن فرموده ، اگر اصحاب پيغمبر مامور به جهاد اعداء خارجه بودند ما مكلف به جهاد اعداء خارجه و باطنه هر دو مى باشيم كه نفس و شيطان است و حال آن كه پيغمبر فرموده است كه : اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك . (22) و قال تعالى : انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون . (23) قيل : اى شبابا و شيوخا: و قيل : اى نشاطا و غير نشاط. و قيل : اى ركبانا و مشاة . و قيل : اى ذوى عيال و غير ذوى عيال . و قيل اى اصحاء و مرضاء. و قيل : اى مسرعين و غير مسرعين . الصحيح انهما شاملان لجميع ذلك . و مقصود از آيه كريمه آن است كه در اين راه عذر مسموع نيست . پس آيه شريفه شامل جميع حالات باشد، يعنى خروج به سوى راه خدا را هيچ چيز مانع نيست . (( اژدها شو چو اژدها ديدى )) .

... (( دشمن ترين دشمنانت همان نفس توست كه ميان دو پهلويت است . )) و خداى متعال فرموده : (( (براى جنگ با كافران ) سبكبار و گرانبار بكوچيد، و با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنيد، كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد. )) گفته اند: (سبكبار و گرانبار) يعنى جوان باشيد يا پير. و گفته اند: يعنى با نشاط و بى نشاط. و گفته اند: يعنى سواره و پياده . و گفته اند: يعنى عيالمند و بى عيال . و گفته اند: يعنى سالم باشيد يا بيمار. و گفته اند: يعنى شتابان و بى شتاب . و نظريه درست آن است كه اين دو لفظ شامل همه اين ها هست (و اختصاص به هيچ كدام ندارد).

و فى (( المكاتيب )) عن النبى صلى الله عليه و آله : خيرالنساء و الرجال بعد المائتين الخفيف الجاه الذى لا اهل له و لا ولد. (24)

و در (( مكاتيب )) از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه : بهترين زنان و مردان بعد از سال دويست ، كسى است كه چندان سرشناس نبوده و اهل و فرزندى ندارد.

و فى (( مصباح الشريعة )) قال الصادق عليه السلام : لان حق الوالدين مشتق من حق الله تعالى اذا كانا على منهاج الدين و السنة و لا يكونان يمنعان الولد من طاعة الله الى معصيته ، و من اليقين الى الشك ، و من الزهد الى الدنيا، و لا يدعوانه الى خلاف ذلك ؛ فاذا كانا كذلك فمعصيتهما طاعة ، و طاعتهما معصية . (25)

و در (( مصباح الشريعة )) امام صادق عليه السلام فرموده : ... زيرا حق پدر و مادر از خداى متعال سرچشمه مى گيرد آن گاه كه در راه دين و سنت بوده و براى فرزند ممانعت ايجاد نكنند تا از اطاعت خدا به معصيت او، و از يقين به شك و از زهد به دنيا بگرايد، و به خلاف اين امر فرا نخوانند؛ و اگر چنين شدند سرپيچى از آنان اطاعت ، و اطاعت از آنان معصيت به شمار آيد.

و فى (( الغوالى )) ان الاسلام بدى غريبا و سيعود غريبا كما بدى ، طوبى للغرباء. قيل : و ما الغرباء؟ قال : النزاع من القبائل . (26) قيل : يراد بهم من انتزع من قبيلتهم بحيث يكون قد خالف آباءه و اعمامه فى افعالهم و اقوالهم و احوالهم و اخلاقهم ، و نزع منهم نفسه بالاتصاف بالاعمال الصالحة و الاخلاق المرضية ، فلم يتابعهم فى افعالهم و اقوالهم .

و در (( غوالى )) روايت است كه : (( اسلام غريب آغاز شد، و به زودى مانند اول غريب خواهد گشت ، خوشا به حال غريبان . عرض شد: غريبان كيانند؟ فرمود: آنان كه خود را از قبايل و وابستگان بريده اند )) . گفته اند: منظور كسى است كه از قبيله خويش بريده ، به گونه اى كه با پدران و عموهاى خود در كردار و گفتار و حالات و اخلاقشان مخالفت ورزيده ، و خود را با اتصاف به اعمال شايسته و خويهاى پسنديده از آنان جدا ساخته پس در كردار و گفتارشان ازآنان پيروى نكرده است .

و فى (( الغوالى )) و فى الحديث : ان الله يحب الاغتراب فى طلب الرزق . (27) پس اغتراب از براى رزق معنوى كه غذاى روح است و سعادت دارين بر آن موقوف است ، به طريق اولى مطلوب و محبوب خدا باشد.

و فى كتاب (( اخبار الزمان )) لعلى بن الحسين المسعودى : ان الله تعالى اوحى الى ابراهيم عليه السلام : انك لما سلمت مالك للضيغان ، و ولدك للقربان ، و نفسك للنيران ، و قلبك للرحمن ، اتخذناك خليلا. (28)

و در كتاب (( اخبار الزمان )) على بن حسين مسعودى وارد است كه : خداى متعال به ابراهيم عليه السلام وحى فرستاد كه : چون مالت را براى ميهمانان ، فرزندت را براى قربانى ، خودت را براى آتش ها، و دلت را براى خداى رحمان تسليم نمودى ما تو را خليل و دوست خود گرفتيم .

 
دعوت كردى به ما دليلت بايد   مهر موسى ، شوق خليلت بايد
گر صحبت آن يار خليلت بايد   مال و تن و جان جمله سبيلت بايد

# # #
ملك و مال و دولت و فرزند و زن   در ره حق چيست غير راهزن

و لذا قال بعض الحكماء فى جواب من قال : لو اتخذت اهلا و ولدا: انى من الشغل فى اصلاح نفسى فى مؤ ن و غموم لا قوام لى بها، فكيف اضم اليها مثلها؟

از اين رو يكى از حكيمان در پاسخ كسى كه به او گفت : كاش اهل و فرزندى مى گرفتى ، گفت : من از سوى اشتغالى كه در اصلاح نفس خود دارم در زحمت و اندوههايى هستم كه تاب آن را ندارم ، پس چگونه مانند آن را بدان بيفزايم ؟

و فى (( مصباح الشريعة )) قال الصادق عليه السلام : اطلب السلامة - اعنى سلامة الدين - اينما كنت و فى اى حال كنت لدينك و قلبك و عواقب امورك فى الله عزوجل ، فليست من طلبها وجدها، فكيف من تعرض للبلاء و سلك مسالك ضد السلامة و خالف (اصولها)، بل راى السلامة تلفا، و التلف سلامة ؟! و السلامة قد عزت فى الخلق فى كل عصر خاصة فى هذا الزمان ، و سبيل وجودها فى احتمال جفاء الخلق و اذيتهم ، و الصبر عند الرزايا، و خفة المؤ ن و الفرار من اشياء يلزمك رعايتها، و القناعة بالاقل من الميسور، فان لم يكن فالعزلة ، و ان لم تقدر فالصمت - و ليس كالعزلة - و ان لم تستطع فالكلام بما ينفعك و لا يضرك - و ليس كالصمت - و ان لم تجد السبيل اليه فالانقلاب فى الاسفار من بلد الى بلد و طرح النفس فى بوادى التلف بشرط باطن صاف و قلب خاشع و بدن صابر، قال الله تعالى : (( ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيهم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها )) . (29) و انتهز مغنم عبادالله الصالحين ، و لا تنافس الاشكال ، و لا تنازع الاضداد، و من قال لك : انا، فقل : انت . و لاتدع شيئا و ان احاط به علمك و تحققت به معرفتك ، و لا تكنف سرك الالمن هو اشرف منك فى الدين ، و انى تجد الشرف ؟ و اذا فعلت ذلك اصبت السلامة و بقيت مع الله بلا علاقة . (30)