بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۱۸ -


و فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه : (( اختلاف امت من رحمت است )) . نيز اشاره به همين است . پس هر كه (ديگرى ) را بر يكى از اين مراتب سه گانه شريعت ، طريقت و حقيقت را انكار كند كافر است بدون خلاف . پس منكر (شريعت چون منكر طريقت است ، و منكر) طريقت چون منكر حقيقت است و منكر اين سه مرتبه يا يكى از آن ها منكر نبوت و رسالت و ولايت مى باشد، زيرا هر يك از اين مراتب اولى به مقتضاى يكى از مراتب (دومى ) است ، چرا كه شريعت مقتضاى رسالت ، طريقت مقتضاى نبوت و حقيقت مقتضاى ولايت مى باشد، و معلوم است كه منكر اين مراتب يا يكى از اينها كافر است .

اى عزيز! زينهار كه در مقام انكار آن چه فهم تو به آن نمى رسد درآيى ، زيرا كه اين انكار كفر است - چنان چه الحال حديث گذشت - و در مبحث ولايت نيز ان شاء الله بيايد.

سالها خون خورد نافه تا مگر   بوى مشكى در مشام وى رسد
شيشه خود را بهر آن بگداخته   قطره اى زين مى به كام وى رسد

و فى (( العلل )) عن ابى بصير عن احدهما عليهما السلام : قال : لا تكذبوا بحديث اتاكم به مرجى و لا قدرى و لا خارجى نسبه الينا، فانكم لا تدرون لعله شى ء من الحق ، فتكذبوا الله عزوجل فوق عرشه . (438)

و در كتاب (( علل )) از ابى بصير از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت است كه : حديثى را كه شخصى كه از مرجئه يا قدريه يا خوارج است براى شما مى آورد و آن را به ما نسبت مى دهد تكذيب نكنيد، زيرا شما نمى دانيد، شايد كه حق باشد، و در اين صورت خداى بزرگ را در بالاى عرش او تكذيب نموده ايد.

و قد حكى ان رجلا جاء الى بعض اهل المعرفة فقال : حدثنى بشى ء من كلام اهل المعرفة ، فقال : ان مثلى معك كرجل وقع فى كنيف و صار من راسه من قدميه قذر، (439) فذهب الى حانوت عطار فقال : اين الطيب ؟ فيقول العطار: هذا الطيب فاين موضع الطيب منك ؟ ثم قال له العطار: يا هذا اذهب و اشتر الاشنان و الطين و ادخل الحمام ، و اغسل نفسك و لباسك ، ثم ائتنى حتى اطيبك من عطرى . فكذلك ايها الاخ انت تطينت نفسك بانجاس الانكار و العناد، فخذ اشنان الحسرة ، و طين الندامة ، و ماء التوبة ، فاغسل ظاهرك فى اجانة الطلب و الصدق و الصفا من ادناس الانكار و العناد، و طيب ، ثم ائتنى حتى اطيبك من عطر كلام اهل المعرفة .

حكايت است كه مردى نزد يكى از اهل معرفت آمد، گفت : برايم پاره اى از كلام اهل معرفت بازگو، گفت : مثل من با تو مثل مردى است كه در مستراح افتاده سر تا پايش غرق در نجاست شده سپس به دكان عطار رفته گويد: عطر كجاست ؟ عطار گويد: اين عطر، ولى جاى عطر در بدن تو كو؟ بعد عطار گويد: فلانى ! برو چوبك و گل (سرشو) بخر و به حمام رفته و بدن و لباست را بشوى ، سپس نزد من آى تا تو را از عطر خود خوشبو سازم . تو نيز اى برادر، خود را با نجاستهاى انكار و عناد آلوده ساخته اى ، پس مقدارى چوبك حسرت ، گل ندامت و آب توبه برگير و خود را در طشت طلب و صدق و صفا از چرك و انكار و عناد بشوى و پاكيزه ساز، سپس نزد من آى تا از عطر كلام اهل معرفت تو را خوشبو نمايم .

و قيل لبعض العارفين : لم لا اعرف كلام اهل المعرفة و معانيه ؟ قال : لان كلام الاخرس لايعرفه الا امه .

كسى به يكى از عرفا گفت : چرا من كلام اهل معرفت و معانى آن را نمى فهمم ؟ گفت : زيرا سخن لال را جز مادرش نمى فهمد.

آورده اند كه شيخ ابوعلى از اصفهان به نزد شيخ ابو سعيد آمد و بيان شريعت و طريقت و حقيقت را طلب كرد. شيخ گفت : جواب اين را فردا بشنوى . شيخ ابوسعيد به خلوت رفت يك درم مس را زر اندود كرد، و يك درم سيم را زر اندود نمود، و يك درم زر خالص را گرفت ، صباح ، آن سه زر را بيرون آورد و ابو على را نمود. ابو على گفت : هر سه زراند. پس شيخ محك آورد و گفت اين را به محك بزن ، چون آن درم مس را به محك زد قلبى او ظاهر شد. گفت : اين شريعت است كه همان آراستگى ظاهر است . بازگفت آن ديگر را بر آتش بنه ، چون به آتش بنهاد زر برفت و سيم پيدا شد. شيخ گفت : اين طريقت است كه باطن نيز خوب است ، اما ظاهر از آن بهتر است . باز گفت : اين را بر آتش بنه ، چون به آتش بنهاد خالصى او ظاهر گشت كه ظاهر و باطن او زر است ، شيخ گفت : اين حقيقت است كه ظاهر و باطن ، هر دو يكى است .

فقد ظهر مما ذكرنا من الاخبار و الاثار اءن فى كلام الائمة الاطهار و خلفاء الملك الجبار اشارات و دلالات على علم الطريقة و الباطن ، و تنبيهات على منازل السلوك و وجوب الانتقال فى درجاتها، و نبهوا على علم كل مقام اهله ، و اخفوه عن غير اهله ، اذكانوا اطباء النفوس ، و كما ان الطبيب يرى ان بعض الادوية لبعض المرضى ترياق و شفاء، و ذلك الدواء بعينه لشخص ‍ آخر سم و هلاك ، كذلك كتاب الله و الموضحون لمقاصده من الانبياء و الاولياء يرون ان بعض الاسرار الالهية شفاء لبعض الصدور فيلقونها اليهم ، و ربما كانت تلك الاثار باعيانها لغير اهلها سببا لضلالهم و كفرهم اذا القيت اليهم ، كما تقدم ان النبى صلى الله عليه و آله قال لعمر حين القاء الاسرار الى حذيفة : ان العسل يضر الرضيع . (440)

از اخبار و آثارى كه نقل كرديم ظاهر شد كه در فرمايشات ائمه اطهار و جانشينان خداوند ملك جبار، اشارات و دلالتهايى بر علم طريقت و باطن و تنبيهاتى بر منازل سلوك و وجوب انتقال و حركت در درجات آن وجود دارد و اهل هر مقامى رابه علم آن مقام آگهى داده و آن را از غير اهلش ‍ پوشيده داشته اند، زيرا آن بزرگواران طبيبان نفوسند، و همان گونه كه طبيب پاره اى دواها را براى برخى بيماران پادزهر و شفا مى داند و همان را براى بيمارى ديگر سم و موجب هلاكت ؛ كتاب خدا و شارحان مقاصد آن كه انبيا و اولياءاند نيز پاره اى از اسرار الهى را شفاى برخى سينه ها مى دانند، پس آن را به ايشان القاء مى نمايند، و بسا كه عين همان آثار براى غير اهلش مگر به آنان القا شود سبب گمراهى و كفر ايشان مى گردد، چنان كه در گذشته گفتيم : پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه اسرار را به حذيفه القا مى نمود به عمر فرمود: (( غسل براى كودك شيرخوار زيان دارد )) .

و عن مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام انه قال : العلم ثلاثة اشبار، فمن وصل الى الشبر الاول تكبر و ادعى ، و من وصل الى الشبر الثانى تواضع و ذل ، و من وصل الى الشبر الثالث افتقر و علم انه ما علم . و قد تقدم من (( الفتوحات )) : ان العلم بالله عين الجهل به تعالى . (441)

و از مولايمان امير مؤمنان عليه السلام روايت است كه : (( علم سه وجب است ؛ كسى كه وجب اول برسد تكبر و ادعا مى كند، و كسى كه به وجب دوم برسد تواضع و فروتنى مى كند و كسى كه به وجب سوم برسد به فقر خود پى برده و به مقام فنا دست مى يابد و پى مى برد كه چيزى نمى داند )) . و از (( فتوحات )) آورديم كه معرفت خداى متعال عين جهل به اوست .

فصل 50: هدف خلقت ، معرفت حق و اتصال به حضرت اوست

اى عزيز! داود عليه السلام سوال كرد كه : الهى در آفرينش آدم چه حكمت بود؟ خطاب در رسيد كه : كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لاءن اعرف . (442)

من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، پس خلق را آفريدم تا شناخته گردم .

و فى كتاب (( اسرار الامامة )) : اشتهريين الرواة ان داود عليه السلام قال فى بعض مناجاته : يا الهى لم خلقت العالم و ما فيه ؟ قال : كنت كنزا مخفيا فاءحببت ان اءعرف .

در كتاب (( اسرار الامامة )) گويد: ميان راويان مشهور است كه داود عليه السلام در يكى از مناجاتهاى خود عرضه داشت : خداى من ! چرا عالم و آن چه را كه در آن است آفريدى ؟ فرمود: من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم .

اتانى هواه قبل ان اعرف الهواء (443)   فصادف قلبى خاليا فتمكنا

پيش از آن كه هوا را بشناسم ميل و هواى او سراغم آمد، پس دل مرا خالى يافته در آن مسكن گزيد.

آن گنج خفى نكرد ظاهرشان را   تا خلق نكرد حضرت انسان را
شمعى است نماينده كس در شب تار   هر چند كه خود ريخته باشد آن را

ز رب العزة اندر خواست داود   كه حكمت چيست كامد خلق موجود
جواب آمد كه تا آن گنج پنهان   كه آن ماييم بشناسند ايشان
تو از بهر شناسايى گنجى   به گلخن سر فرو دارى به رنجى

بيان شافى اين سخن كه مقصود از آفرينش چه بود، آن است كه حق تعالى خود را از براى خود جلوه دهد، يعنى در آيينه هاى مظاهر، صفات خود را مشاهده كند، پس جلوه گرى آغاز كرد چنان چه محققين اين جلوه را (( باعث )) گفته اند و (( فايده )) دانسته اند. و حقيقت اين آن است كه هر كمالى را جمالى است معنوى ، و هر جمالى را كمالى است معنوى ، و تمامى جمال و كمال به تكميل است ، و تمام كمال و جمال به ظهور. و مقرر است كه هر كمالى كه مزين به تكميل نيست در آن شايبه نقص است ، و هر جمالى كه ظهور ندارد بى قصور نمى باشد. پس لاجرم نمى شايد كه جمال كمال ذات ، بى تكميل و ظهور باشد. و بيان اين معنى ان شاء الله بيايد. پس جمله مظهر ذاتند، و تصوير صور هر يك از اين مظاهر خوب و در حد خود نيكو و در مرتبه كمال مرتبه خود است ، و نقصانى كه مى نمايد بعضى را نسبت به بعضى است .

هر چه از تصوير نقاش خداست   در حد خود بى قصور و بى خطاست
نقص نبود جملگى باشد كمال   بر تفاوت هر يكى از روى حال
نزد مرد هوش كاهل حالتند   نقصها هر يك به جاى حالتند (444)
باده بسيار است و ساغرهاى او   آن قدر گيرد كه دارد جاى او
گر بريزى بحر را در كوزه اى   چند گيرد قسمت يكروزه اى
نيست بخل آن جا در اين داد و ستد   كار بر قدر قبولست و رسد
حوصله هر چند در خورد وى است   قدر آن مقدار نقصانش كى است
حوصله مرغى (445) به قدر ذات اوست   زو نمايش در خور مرآت اوست
نيست اين نقصان ايشان در تميز   هر تنى باشد به جان خود عزيز
نسبت شاهين با عصفور و باز   نقص عصفور است نى شاهين و باز

پس مبدا از نور جناب اقدس الهى است ، ان شاء خلق العقل - و هو اول خلق من الروحانيين - عن يمين من نوره ، فقال له : ادبر فادبر، ثم قال له : اقبل فاقبل ، فقال الله تعالى : خلقتك خلقا عظيما، و كرمتك على جميع خلقى . (446) و نزول آن تا به كره خاك كه اين مجموع طريق مبدا است . چون مبدا معلوم شد معاد نيز به حكم (( كل شى ء يرجع الى اصله )) (447) معلوم است .

خداوند عقل را كه اولين مخلوق روحانى است از جانب راست عرش از نور خود آفريد، پس به او فرمود: پشت كن ، پشت كرد، سپس به او فرمود: پيش ‍ آى ، پيش آمد، پس خداى متعال فرمود: تو را آفرينشى بزرگ دادم و بر تمام آفريدگانم كرامت بخشيدم .

پس چون شخص پيرى خواهد كه منازل معاد را قطع كردن آغاز كند خود را پيش از پيرى داند كه كهل بوده است ، و پيش از آن جوان ، و پيش از جوانى طفل ، و پيش از آن در رحم مادر منى ، و پيش از آن غذاى پدر و مادر بوده ، و پيش از آن طبيعت مطلق بوده . پس چون سالك بدين مقامات مطلع شد بيابان اجسام را قطع كرده حجاب ظلمانى را رفع نموده و از هفتاد هزار حجاب كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند كه ميان بنده و خداست از نور و ظلمت ، همه را مرتفع گردانيد و به حضرت الهى متصل گرديد. همان نور بود كه از آن مقامات آمده بود و بر اين مقامات گذشته بود باز به مقام اول رفت ، كل الينا راجعون ، (448) منه البداء و اليه العود، يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية . (449)

(( همه به سوى ما باز مى گردند )) شروع از اوست و بازگشت به او، (( اى نفسى كه به مقام اطمينان رسيده اى ، به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه از او راضى هستى و او نيز از تو راضى است )) .

آن ره كه من آمدم كدام است   تا بازروم كه كار خام است

جوانمردا! به عدد هر نفسى ترا حجابى در راه است ، جهد كن تا با عشق در فراز و نشيب نسبت خود درست كنى ، چون از نزديك و دور قدر خود بدانستى يقين ميدانى كه از دوستانى ، هر آينه غيرت عشق ما غيريت نگذارد و به يك حمله جمله را از پيش بردارد.

چو خود را در ركاب عشق بستى   برو منديش از بالا و پستى
چنان رو كز دو كون آسوده گردى   اگر بى عشق رفتى سوده گردى

من تقرب الى شبرا تقربت اليه ذراعا. (450) بيان اين نسبت و بيان آن نسبت به سبب (( يحبونه )) (451) درست مى گردد. رونده از اين نسبت اصل خود را مى تواند شناخت كه (( يحبهم )) (452) عبارت از آن است . هر كه عارف آن اصل نيست و اصل نيست ، زيرا كه جز اين (اصل ) حاصل نيست .

تا بى خبر از وجود اصلى   اى خام طمع نه مرد وصلى
زين حرف نشان مپرس تا تو   در دام هوا اسير عقلى
طبع تو مخالف است از آن روى   كاشفته اين چهار فصلى
تا يكدل و يك نفس نگردى   مغرور خيال و قول و فعلى

فصل 51: حجابهاى نورانى و ظلمانى ميان بنده و خداوند

اى عزيز! در حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند كه : ان الله سبعين حجابا، و فى آخر: سبعمائة حجاب ، و فى آخر عنه صلى الله عليه و آله : ان لله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة ، لو كشفها عن وجهه لاءحرقت سبحات وجهه ما ادركه بصره من خلقه . (453)

همانا خدا را هفتاد - و در روايتى هفتصد و در روايتى ديگر هفتاد هزار - حجاب از نور و ظلمت است ، كه اگر آن ها را از چهره خود برگيرد، پرتو روى او تمام مخلوقاتش را كه چشمش به آن ها مى افتد خواهد سوخت .

بيان : (( ان الله سبعين اءلف حجاب )) و يمكن حمله على وجهين : احدهما: ان هذه الحجب هى الموجودات الافاقية روحانية و جسمانية ، لان العوالم منحصرة فى ثمانية عشر الف عالم هى راجعة فى الحقيقة الى اثنتين : عالم الملك و عالم الملكوت ، او عالم الغيب و عالم الشهادة ، فالمجموع يكون ستا و ثلاثين الف عالم ، يسقط منها العالم الانسانى المضاف اليه الحجب ، فيبقى منها خمس و ثلاثون الفا و يضاف اليها من الانفس بحكم التطابق مثل ذلك بعد اسقاط نفسه عنه ، فيبقى سبعون الف عالم هى سبعون الف حجاب آفاقيا و انفسيا. فيظهر من ذلك سر (( ان لله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة )) . فاذا فرضتها كليات صارت سبعين حجابا، فيظهر فى ذلك سر قوله تعالى : فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه . (454)

بيان : مقصود از هفتاد هزار حجاب ممكن است يكى از اين دو وجه باشد: وجه اول - آن كه : اين حجابها همان موجودات آفاقى روحانى و جسمانى است ، زيرا تمام عوالم منحصر در هيجده هزار عالم است كه مجموعا به دو نوع باز مى گردند: عالم ملك و عالم ملكوت ، يا عالم غيب و عالم شهادت . پس مجموعا سى و شش هزار عالم است كه عالم انسانى كه حجابها بدان مربوط است از آن انداخته مى شود، باقى مى ماند سى و پنج و هزار عالم ، و به حكم مطابقه به همان اندازه - پس از حذف عالم انسانى - از عالم انفس ‍ بدان اضافه مى گردد، پس مجموعا هفتاد هزار عالم مى شود كه همان هفتاد هزار حجاب آفاقى و انفسى مى باشد. از اين بيان سر حديث فوق ظاهر مى شود. و اگر آن ها را كلى فرض كنى هفتاد حجاب مى شود، و در اين بيان سر اين آيه ظاهر ميگردد كه : (( در زنجيرى كه طول آن هفتاد ذرع است او را دركشيد )) .

الثانى : ان تكون مخصوصة بالانفس ، و ذلك ان للانسان حجبا و موانع موسومة بالسلاسل و الاغلال ، مانعة عن الوصول الى حضرة العزة و الجلال ، و تلك الحجب ليس الا تعلقاته الصورية و المعنوية . فاما الصورية فتعرف بتطبيق المراتب السبعة القرآنية بالطبقات السبعة الافاقية ، و ضرب الكواكب السبعة فى البروج العشرة ، و اخراج الحجب السبعين من بينها بحسب الكلى ، و تقسيمها الى سبعين الفا بحسب النجومى . (455) و اما المعنوية فهى اخلاقه و صفاته ، لان كل واحدة منها حجاب من الحجب المعلومة . (456) و ذلك على سبيل الاجمال انه نسخة جامعة للكل صورة و معنى ، و هذه الحجب و الاستار المشتمل عليها العوالم كلها مندرجة فيه ، مسدولة على وجهه الحقيقى ، و يكون هو مغلولا بها مسلسلا بآثارها و تبعاتها من كل بداء، الا انها يحتاج الى التطبيق (457) و الحال انه صحيح واقع . فانك اذا طبقته وجدته ربما يزيد على السبعين و السبعين الف من الحجب النورانية و الظلمانية ، لان الانسان نسخة جامعة فيه من جميع الصفات و الاخلاق متقابلين ، لانه نسخة جامعة للانسان الكبير صورة و معنى .

وجه دوم آن كه : اين حجابها مخصوص به انفس باشد، زيرا انسان را حجابها و موانعى است به نام سلاسل و اغلال (كند و زنجير) كه مانع او از وصول به حضرت عزت و جلال الهى است ، و اين حجابها چيزى جز تعلقات صورى و معنوى او نيست . اما تعلقات صورى از تطبيق مراتب هفتگانه قرآنى با طبقات هفتگانه آفاقى شناخته مى شود، و از ضرب كواكب هفتگانه در برجهاى ده گانه كه حجابهاى هفتاد گانه به حسب كلى از آن به دست مى آيد، و تقسيم آن به هفتاد هزار به حسب نجومى (جزئى ) است . و اما تعلقات معنوى ، اخلاق و صفات اوست ، زيرا هر يك از آن ها يكى از حجابهاى معلوم (معنوى ) است ، و آن به طور مختصر اين كه : او از جهت صورت و معنى نسخه جامع و كامل همه موجودات است ، و اين حجابها و پرده هائى كه عوالم شامل آن هاست همه در او مندرج و بر چهره حقيقى وى افتاده و او به زنجير آثار و پى آمدهاى آن ها بسته شده است ، جز اين كه اينها نيازمند به تطبيق است و حال آن كه صحيح و واقع است ، زيرا وقتى آن ها را تطبيق نمايى آن را بيش از هفتاد و هفتاد هزار از حجب نورانى و ظلمانى خواهى يافت . زيرا انسان نسخه جامعى است كه از تمام صفات و اخلاق متقابل (ستوده و نكوهيده ) در او موجود مى باشد، زيرا او از جهت صورت و معنى نسخه جامع انسان كبير است .

و قال بعض الاجلاء فى بيان هذه الاخبار و ما سياءتى بمعناها و قوله تعالى : فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه ، ما هذا لفظه : (( الناس ‍ ينقسمون سبعة اصناف بعدد الكواكب السيارة : الاول اصحاب الامر و النهى من السلاطين و الملوك ، و لهم تعلق بالشمس . الثانى اصحاب السيف و السلاح من الامراء و الاجناد، و لهم تعلق بالمريخ . و الثالث اصحاب العلم و الحساب و المتصرفين ، و لهم تعلق بالعطارد. و الرابع اصحاب العلم و التدبير و الراى و اصلاح امور الناس كالوزراء و العلماء، و لهم تعلق بالمشترى . و الخامس اصحاب النباتات و الزراعات و اهل الكهوف و الجبال ، و لهم تعلق بالزحل . و السادس اصحاب اللهو و اللذة و الزينة و الخوانين ، و لهم تعلق بالزهرة . و السابع اصحاب السفر و هم التجار و الرسل و من يشبههم ، و لهم تعلق بالقمر. و لا يخرج عن هذه الاصناف احد من الناس و ان خرج الحق بالانسب من المذكورين .

يكى از بزرگان در بيان اين اخبار آينده نظير آن و در معناى آيه (( در زنجيرى كه طول آن هفتاد ذرع است او را دركشيد )) گويد: (( مردم هفت دسته اند به عدد ستاره هاى سياره : 1 - اصحاب امر و نهى مثل سلاطين و پادشاهان كه متعلق به خورشيدند. 2 - اصحاب شمشير و اسلحه مثل فرماندهان و سپاهيان كه متعلق به مريخند. 3 - اصحاب علم و حساب و كارگزاران كه متعلق به عطاردند. 4 - اصحاب علم و تدبير و راى و اصلاح امور مردم مانند وزيران و دانشمندان كه متعلق به مشترى اند. 5 - باغداران و كشاورزان و غارنشينان و كوه نشينان كه متعلق به زحل اند. 6 - اصحاب لهو و لذت و و زينت و خاتون ها كه متعلق به زهره اند. 7 - اصحاب سفر كه بازرگانان و سفيران و پيك ها و نظاير آنانند كه متعلق به قمرند. و هيچ يك از مردم از اين هفت طبقه بيرون نيست و اگر بيرون باشد به يكى از اينها كه مناسبتر باشد ملحق مى گردد.

فاذا تقرر ذلك فاعلم ان لكل واحد من هذه الاصناف تعلقات عشرة : الاول ما يستعين به فى اقامة بدنه ، و هو الدنانير و الدراهيم ، و له تعلق بالبرج الثانى من الطالع . الثانى الاخوة . الاخوات و الانساب و الاصهار، و لهم تعلق بالبرج الثالث من الطالع . الثالث الاملاك من الدور و العقارات و البساتين و المزارع و الابار، و لها تعلق بالرابع منه . الرابع الاولاد و دخل الاملاك و الهدايا و الرسل ، و لها تعلق بالخامس منه . الخامس العبيد و الحيوانات الصغار، و لهم تعلق بالسادس منه . السادس الازدواج و الشركاء و الاضداد، و لهم تعلق بالسابع منه . السابع ما يعرض للانسان فى هذا الوجود من المصايب و النكبات و اءحوال الزوجات و الملبوسات ، و لها تعلق بالثامن منه . الثامن الذين لهم غلبة ولاية من ذوى الامر و النهى و طلب الارتفاع على الاقران و الشهرة ، و الامهات ، و لها تعلق بالعاشر منه . التاسع الاصدقاء و الاصحاب و المعارف ، و لهم تعلق بالحادى عشر منه . العاشر الاعداء و الحيوانات الكبار، و لهم تعلق بالثانى عشر منه ، و سقط برج الطالع عن درجة الاعتبار، لانه بيت النفس لابيت التعلق ، و الغرض انما هو ذكر اسباب التعلق . و سقط البرج التاسع ، لانه برج العلوم و الفضايل و النبوة ، و هى كمال النفس ‍ لا بيت التعلق .

پس از اثبات و روشن شدن اين مطلب بدان كه هر يك از اين اصناف را ده تعلق و وابستگى است : 1 - آن چه در ساختار بدنش ازآن كمك مى گيرد كه دينار و درهم است ، و آن متعلق به برج دوم طالع است . 2 - برادران و خواهران و خويشان نسبى و سببى ، كه متعلق به برج سوم طالعند. 3 - مستغلات و املاك از قبيل خانه و زمين و باغ و مزرعه و چاه ، كه متعلق به برج چهارم طالعند. 4 - فرزندان و درآمدهاى املاك و هدايا و سفيران ، كه متعلق به برج پنجم طالعند. 5 - غلامان و حيوانات كوچك ، كه متعلق به برج ششم طالعند. 6 - همسران و شريكان و اضداد، كه متعلق به برج هفتم طالعند. 7 - آن چه در زندگانى بر سر انسان مى آيد از قبيل مصائب و ناراحتى ها و مشكلات همسران و لباسها، كه متعلق به برج هشتم طالع است . 8 - آنان كه حق سرورى دارند از صاحبان امر و نهى و برترى جويى بر همرديفان و شهرت . و مادران ، كه متعلق به برج دهم طالع است . 9- دوستان و ياران و آشنايان ، كه متعلق به برج يازدهم طالع اند. 10 - دشمنان و حيوانات بزرگ ، كه متعلق به برج دوازدهم طالع اند. برج طالع (برج اول ) از درجه اعتبار ساقط است ، زيرا آن بيت خود نفس است نه بيت تعلق و وابستگى (آن )، و مقصود در اين جا ذكر اسباب تعلق است . و برج نهم نيز ساقط است ، زيرا آن برج علوم و فضايل و نبوت است ، و آن كمال نفس ‍ است نه بيت تعلق .

و اذا تقرر ذلك فاضرب خصوصيات الاصناف السبعة - فانها تعلقات ايضا - فى التعلقات العشرة تحصل منها سبعون مانعا للنفس من وصولها الى البارى تعالى . و كمال الشخص الذى غلب عليه كوكب فى مولده هو طبيعة ذلك الكوكب (كذلك ) اذا اغلب و قوى برج مولده و هو من اهل ما يتعلق بذلك البرج من التعلقات . و كذلك القول فى البلدان و الاقاليم و الامم . و التعلقات المذكورة هى السلسلة التى ذرعها سبعون ذراعا كما حكاه تعالى ، و هى الحجب السبعون المشاراليها فى الحديث النبوى صلى الله عليه و آله : ان لله سبعين حجابا من نور و ظلمة . فالحجب النورية هى النفوس و الاولاد و الامهات و الازواج و غير هم و العلوم اذا كانت لغير الله تعالى : و الظلمانية هى الدنانير و الدراهم و الاملاك و الحيوانات و غيرها. و لا منافاة بين هذا الخبر و ما ورد: ان لله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة ، لان المراد من كل واحد من السبعين له الف حجاب و هو الالف من الاشتغال التى احتاج اليها آدم عليه السلام لما خرج الى الارض لياكل لقمة - كما ورد فى الخبر - و كلها يندرج فى السبعين اندراج الجزئى تحت الكلى )) .