بحر المعارف (جلد دوم )

عالم ربانى و عارف صمدانى مولى عبدالصمد همدانى
تحقيق و ترجمه: حسين‌ استادولى

- ۳۳ -


پس تمام آن چه را كه انبياء و اولياء از اول تا خاتم دريافت مى دارند از آن حضرت صلى الله عليه و آله مى باشد، پس هر خير و كمالى كه دارند از آن حضرت است ، زيرا مرتبه كليه اى كه اصل تمام مراتب است تعدد و تكثر در آن صحيح نيست و گرنه اجتماع امثال لازم مى آيد، زيرا وجود كلى اكملى مثل ندارد، (پس مرتبه دوم كلى نيز واجب است چنين باشد، پس دانسته شد كه آن كه به جميع مراتب كمال احاطه دارد مثلى نخواهد داشت ) پس ‍ آن حضرت صلى الله عليه و آله افضل خلايق و اكمل عالميان است .

و لا يخفى ان مرتبة الولاية المطلقة اصل و اشرف و اعلى من مرتبة النبوة . اما اولا - فلان الولاية مبدا لها، لان النبى لا يكون نبيا حتى يكون وليا، فالولاية مبدا النبوة ؛ و اذا كانت مبدا لها كانت سابقة عليها و علة فى حصولها، فيكون ولاية النبى المطلقة اجل و اشرف و اعلى من نبوته . و اما ثانيا - فلان الولاية اعلى منها رتبة ، لان مبداها الوحدة المطلقة التى هى مقام لا يسعى ملك مقرب و لا نبى مرسل ، و كمال النبوة من جهة الكثرة الحاصلة بسبب الرد اليها بعد المقام المشار اليها بقوله صلى الله عليه و آله : انى اباهى بكم الامم ، (797) و لا ريب ان مقام الوحدة اجل و اشرف و اعلى من مقام الكثرة ، فيكون قوة النبوة من الولاية ، فيكون اشرف منها.

و مخفى نماند كه مرتبه ولايت مطلقه اصيل تر، شريف تر و عالى تر از مرتبه نبوت است ، زيرا اولا - ولايت مبدا نبوت است ، چرا كه نبى نبى نمى شود تا نخست به مقام ولايت برسد، پس ولايت مبدا نبوت است ، و چون مبدا آن است پس بر آن سبقت داشته و علت حصول آن مى باشد، پس ولايت مطلقه نبى اجل و اشرف و اعلى از نبوت اوست . ثانيا - ولايت از نظر رتبه نيز از نبوت برتر است ، زيرا مبدا آن وحدت مطلقه است و آن همان مقامى است كه (فرمود:) (( هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسلى به پايه من نمى رسد )) . و كمال نبوت از جهت كثرتى است كه به سبب رد به آن (ولايت ) حاصل مى شود بعد از مقامى كه با اين سخن حضرتش (( من به شما امتيانم افتخار مى كنم )) بدان اشاره شده است ، و شك نيست كه مقام وحدت اجل و اشرف و اعلى از مقام كثرت است ، بنابراين قوت نبوت از ولايت مى باشد، پس ولايت اشرف از آن است .

و اما ثالثا - فلان الولاية اكمل حيطة و اوسع مجالا و ابسط حقيقة ، لكونها كالجنس الداخل تحتها سائر الولايات ، و الجامعة لاصناف الكمالات ، لدخول النبوة تحتها من حيث انها ولاية خاصة داخلة تحت مطلق الولاية ، و الاعم اشرف و اكمل من الاخص . اما كمال حيطتها فباعتبار كثرة اشخاصها على اشخاص النبوة . و اما سعة محالها فباعتبار سعة دايرتها، لان دايرة الولاية محيطة بدايرة النبوة لدخولها فى ضمنها من حيث العموم و الخصوص المطلق . و اما بساطة حقيقتها فباعتبار وحدتها و عدم تركبها بخلاف النبوة .

ثالثا - ولايت احاطه اش كاملتر و مكانش وسيعتر و حقيقتش بسيطتر است ، زيرا مانند جنس است كه ساير ولايت ها در تحت آن داخلند؛ و نيز جامع اصناف كمالات است ، زيرا نبوت در تحت آن قرار دارد، و نبوت از آن جهت كه ولايت خاص است داخل در تحت مطلق ولايت مى باشد، و (معلوم است كه ) اعم ، اشرف و اكمل از اخص است ، اما كمال احاطه آن ، به اعتبار اكثريت اشخاص آن از اشخاص نبوت است ؛ و اما وسعت مكان آن ، به اعتبار وسعت دايره آن مى باشد، زيرا دايره ولايت محيط به دايره نبوت است ، زيرا نبوت از حيث عموم و خصوص مطلق داخل در ضمن ولايت است ، و اما بساطت حقيقت آن ، به اعتبار وحدت و عدم تركيب آن است به خلاف نبوت كه چنين نيست .

فصل 69: ظهور باطن ولايت در عصر حضرت مهدى عليه السلام

اى عزيز! در (( مقصد الاقصى )) آورده است كه : (( شيخ المشايخ شيخ سعد الدين الحموى مى فرمايد كه : هر دو طرف جوهر اول را در اين عالم دو مظهر مى بايد كه باشد. مظهر اين طرف كه نامش نبوت است خاتم انبياست ، و مظهر آن طرف كه نامش ولايت است صاحب الزمان است . و صاحب زمان اسامى بسيار دارد چنان چه جوهر اول اسامى بسيار دارد.

اى درويش ! صاحب زمان علم به كمال و قدرت به كمال دارد. علم و قدرت را همراه وى كرده اند، چون بيرون آيد تمام روى زمين را بگيرد، و روى زمين را از جور و ظلم پاك مى گرداند، و به عدل آراسته گرداند، و مردم در وقت وى در آسايش و راحت باشند. شيخ سعدالدين حموى در حق اين صاحب زمان كتابها ساخته است و مدح وى بسيار گفته است و خبر داده است در اين وقت كه ما در وى باشيم بيرون خواهد آمد. اما اين بيچاره بر آن است كه وقت بيرون آمدن وى معلوم نيست .

اى درويش ! با وى چيزها همراه كرده اند كه اگر از صد يكى بگويم بعضى كس باور نكنند و گويند آدمى را اينها نتواند بودن . احوال وى بيش از آن خواهد بود كه به نوشتن راست آيد.

چون دانستى كه ولايت باطن نبوت است و ديگر دانستى كه ولايت و نبوت هر دو صفت محمد صلى الله عليه و آله است بدان كه تا اكنون صفت نبوت محمد صلى الله عليه و آله ظاهر بود و وضع صورت مى كرد و وضع صورت را محمد آشكارا مى كرد، و اين چندين هزار پيغمبر كه بيامدند جمله وضع صورت مى كردند، و وضع صورت را محمد صلى الله عليه و آله تمام كرد، چون وضع صورت تمام شد نبوت هم تمام شد. اكنون نوبت ولايت است كه آشكارا شود و حقايق را آشكارا كند.

و گفته شد كه صاحب زمان ولى است چون بيرون آيد ولايت ظاهر شود و حقايق آشكار شود و صورت پوشيده شود. تا اكنون در مدرسه ها بحث علم ظاهر مى كردند و حقايق پنهان بود، از جهت آن كه وقت نبوت بود و نبوت وضع صورت مى كرد، و چون وضع صورت تمام شد نبوت هم تمام شد، اكنون وقت ظهور ولايت است ، چون ولايت ظاهر شود حقايق آشكارا گردد و صورت پنهان شود. و در مدرسه ها بحث از حقيقت اسلام و حقيقت صلاة و حقيقت صوم و حقيقت حج آشكارا كنند، و حقيقت بهشت و حقيقت دوزخ و حقيقت ثواب و حقيقت عقاب و حقيقت صراط پيدا كنند.

(و عن شيخ سعد الدين الحموى انه قال : لن يخرج المهدى عليه السلام حتى يسمع عن شراك نعله اسرار التوحيد). (798)

و از شيخ سعدالدين حموى نقل است كه گويد: هرگز مهدى عليه السلام خارج نشود تا اين كه از بند كفش او اسرار توحيد به گوش رسد.

گر سر قدر طعمه ابدال شود   اين جمله قيل و قال پامال شود
هم مفتى شرع را جگرخون گردد   هم خواجه عقل را زبان لال شود

در صحف ابراهيم عليه السلام آمده است كه : الصمت عن الباطل صوم ، و الياس عن الخلق صلاة ، و حفظ الجوارح عبادة ، و ترك الهوى جهاد، و الكف عن الشر صدقة .

سكوت از باطل روزه است ، ياس از خلق نماز است ، حفظ اعضا و جوارح عبادت است ، ترك هواى نفس جهاد است ، و خوددارى از بدى صدقه است .

چون حقايق آشكارا شود قيامت باشد كه صفت روز قيامت اين است : يوم تبلى السرائر. (799) و چون قيامت (آمد) و حقايق آشكارا شد خداى تعالى بر همه كس ظاهر شد. امروز بر بعضى ظاهر است ، در قيامت بر همه كس ‍ ظاهر شود: انكم سترون ربكم يوم القيامة كما ترون القمر ليلة البدر. (800) انتهى عبارة مقصد الاقصى . (801)

به زودى پروردگارتان را در قيامت مى بينيد آن چنان كه ماه را در شب بدر.

فصل 70: مقام و مرتبه انسان كامل

اى عزيز! چون مراتب نبوت مطلقه و مقيده و كذلك الولاية المطلقة و المقيدة و خاتم النبوة و الولاية دانسته شد فاعلم ان الله تعالى ينظر بنظره الى العالم و عين العالم و هو الانسان الكامل ، فيرحمه بالوجود، كمال قال تعالى : لولاك لولاك لما خلقت الافلاك ، (802) و قال الله تعالى : و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين ، (803) و اليه اشار بعين الحياة و قال : عين الحياة هو باطن اسم الحى الذى من تحقق به شرب من ماء عين الحياء الذى من شربه لا يموت ابدا لكونه حيا بحياء الحى ، و كل حى فى العالم يحيى بحياة هذا الانسان ، لكون حياته حياة الحق .

... پس بدان كه خداى متعال با نظر خويش به عالم و چشم عالم كه انسان كامل است نظر مى كند و او را با وجود بخشيدن مورد رحمت قرار مى دهد، چنان كه فرموده : (( اگر تو نبودى هرگز افلاك را نمى آفريدم )) و فرموده : (( و تو را نفرستاديم مگر رحمت براى عالميان )) . و به همين معنى با تعبير (( عين الحياة )) اشاره نموده و گفته : عين الحياة همان باطن (( اسم حى )) است كه هر كس به آن متحقق شود از آب عين الحياة مى نوشد كه خورنده آن هرگز نمى ميرد زيرا به حيات حضرت حى زنده مى گردد، و هر زنده اى در عالم به حيات اين انسان زنده است ، چرا كه حيات او حيات حق مى باشد.

و الى ماء هذا العين اشار جل ذكره : و جعلنا من الماء كل شى ء حى ، (804) و اليه اشار ايضا بقوله تعالى : و كان عرشه على الماء، (805) و اليه اشار بقوله تعالى : عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا، (806) و هى المسماة بالعين الكافورى و الحوض الكوثر فى قوله تعالى : ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا، (807) و قوله تعالى : انا اعطيناك الكوثر. (808) و اليه نسب الخضر عليه السلام لانه شرب منها قطرة . و بالحقيقة هى عين الولاية الاصلية و منبع النبوة الحقيقة ، و اليه اشار اميرالمؤمنين عليه السلام بقوله : ان لله شرابا لاوليائه ، اذا شربوا سكروا، و اذا سكروا طربوا، و اذا طربوا (طابوا، و اذا طابوا ذابوا، و اذا ذابوا) طلبوا، و اذا طلبوا وجدوا، و اذا وجدوا و صلوا، و اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بينهم و بين حبيبهم .

و خداى متعال به آب همين چشمه اشاره دارد آن جا كه فرموده : (( و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم )) . و نيز: (( و عرش او بر آب بود )) ، و نيز بدان اشاره دارد اين آيه كه : (( چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند و از هر جا بخواهند جاريش مى سازند )) . و اين همان چشمه اى است كه به چشمه كافورى و حوض كوثر ناميده مى شود در آيه : (( همانا نيكان از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است )) ، و آيه : (( همانا به تو كوثر عطا كرديم )) ، و حضرت خضر عليه السلام نيز به همين چشمه منسوب است زيرا قطره اى از آن نوشيده است . و در حقيقت ، آن چشمه ولايت اصلى و منبع نبوت حقيقى است ، و امير مؤمنان عليه السلام به همين اشاره دارد آن جا كه فرموده : (( همانا خدا را براى اوليايش شرابى است كه چون بنوشند مست گردند، چون مست شوند، به وجد آيند، چون به وجد آيند (پاك شوند، چون پاك شوند آب شوند، چون آب شوند) طلب كنند، چون طلب كنند بيابند، چون بيابند برسند، چون رسيدند پيوند خوردند، و چون پيوند خورند ديگر جدايى و فرقى ميان آنان و حبيبشان وجود ندارد.

و بالحقيقة ، الظلمات المشهورة عبارة عن ظلمات عالم الطبيعة و مقام الكثرة ، و البعد عن هذا؛ و ماء الحياء عبارة عن اخراج السالك من هذه الظلمات و وصوله الى هذا العين التى هى عين الولاية و مقام التوحيد الحقيقى . و الاسكندر و الخضر فى طلب هذه العين عبارة تارة عن النبى ، وتارة عن الولى ، و وجدان الولى دون النبى فى نشاة معينة لا مطلقا، لان امثالهم لايطلب مثل هذه العين فى الخارج بحيث يشاهدها حسا. (809) و صاحب هذا المقام هو مرجع الكل و مبدوه و مصدر الكل و منشؤ ه ، و هو المبدا و اليه المنتهى ، و هو المعبر عنه انه (( ليس وراء عبادان قرية )) و اليه يستند كل العلوم و الاعمال ، و اليه منتهى جميع المراتب و المقامات نبيا كان اءو وليا، رسولا كان اءو وصيا.

و در حقيقت ، ظلمات مشهوره عبارت است از ظلمات عالم طبيعت و مقام كثرت و دورى از اين . و آب حيات عبارت است از بيرون آوردن سالك را از اين ظلمات و رسيدنش به اين چشمه اى كه چشمه ولايت و مقام توحيد حقيقى است . و اسكندر و خضرى كه در طلب اين چشمه بوده اند گاهى عبارتند از نبى و گاه ولى ، و يافتن ولى بدون نبى در يك نشاة معينى است نه مطلقا، زيرا امثال آنان در طلب اين چشمه در خارج نمى باشند آن گونه كه بخواهند آن را با حس مشاهده كنند. صاحب اين مقام مرجع و مبدا و مصدر و منشا كل است ، و اوست مبدا، و منتهى هم به سوى اوست ، و او همان است كه از او چنين تعبير مى شود كه : (( پس از عبادان ديگر قريه اى نيست )) ، و تمام علوم و اعمال به او استناد پيدا مى كند و تمام مراتب و مقامات به او منتهى مى شود، پيامبر باشد يا ولى ، رسول باشد يا وصى .

و لاقتضاء هذه قال سيد الاوصياء عليه السلام فى خطبة البيان ما قال ، و سياءتى لفظه ان شاء الله تعالى عن قريب ، و الى مثل هذه المرتبة اشار مولانا جعفر الصادق عليه السلام فى قوله : ان الصورة الانسانية هى اكبر حجة الله على خلقه ، و هى الكتاب الذى كتبه بيده ، و هى الهيكل الذى بناه بحكمته ، و هى مجموع صور العالمين ، و هى المختصر من العلوم فى اللوح المحفوظ، و هى الشاهد على كل غايب ، و هى الحجة على كل جاحد، و هى الطريق المستقيم الى كل خير، و هى الصراط الممدود بين الجنة و النار. (810)

و به خاطر اقتضاى همين (ولايت مطلقه ) است كه سيد اوصيا عليه السلام آن مطالب را در خطبه (( البيان )) فرموده كه به خواست خدا به زودى الفاظ آن خواهد آمد، و به مثل چنين مرتبه اى مولايمان امام صادق عليه السلام اشاره دارد در سخن خود كه : (( همانا صورت انسانى بزرگترين حجت خدا بر خلق اوست ، و آن همان كتابى است كه با دست خود نوشته ، و همان هيكلى است كه با حكمت خويش ساخته ، و آن مجموع صورتهاى عالميان است ، و مختصر علومى است كه در لوح محفوظ نگاشته شده ، و آن شاهد بر هر غايب و حجت بر هر منكرى است ، و راه راست به سوى هر خير و صراط و پلى است كه ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است .

و فى (( الصافى )) : و روى عن الصادق عليه السلام : ان الصورة الانسانية هى الطريق المستقيم الى كل خير، و الجسر الممدود بين الجنة و النار. ثم اقول : فالصراط و المار عليه شى ء واحد، فى كل خطوة يضع قدمه على راسه ، يعنى يعمل على مقتضى نور معرفته التى هى بمنزلة راسه ، بل يضع راسه على قدمه ، يعنى يبنى معرفته على نتيجة عمله الذى كان بناوه على المعرفة السابقة حتى يقطع المنازل الى الله ، و الى (الله) المصير (811) و. (812)

و در تفسير (( صافى )) آمده : و روايت است از امام صادق عليه السلام كه : (( صورت انسانيت همان راه راست به سوى هر خير، و پلى است كه ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است )) . من گويم : پس صراط و كسى كه بر روى آن راه مى رود يك چيز است ، كه در هر قدمى گام بر روى سر خود مى نهد، يعنى به مقتضاى نور معرفت خويش كه به منزله سر اوست عمل مى كند، بلكه (بايد گفت ) سر خود را بر گامش مى نهد، يعنى معرفت خود را بر نتيجه عملى كه مبتنى بر معرفت سابق است بنا مى نهد تا اين كه تمام منزلها را بپيمايد كه (( بازگشت همه به سوى خداست )) .

و فى كتاب (( الغيبة )) للمفيد رحمه الله (813) باسناده فى تفسير قوله تعالى : و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا، (814) عن على بن الحسين عليه السلام : انه قال : كان رسول الله صلى الله عليه و آله ذات يوم جالسا فى المسجد و اصحابه حوله صلى الله عليه و آله ، فقال لهم : يطلع عليكم رجل من اهل الجنة يسال عما يعنيه . قال : فطلع رجل شبيه برجال مصر فتقدم و سلم على رسول الله صلى الله عليه و آله و جلس و قال : يا رسول الله انى سمعت الله يقول : (( و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا )) فما هذا الحبل الذى امر الله بالاعتصام به و لا نتفرق عنه ؟ قال : فاطرق صلى الله عليه و آله ساعة ثم رفع راسه و اشار الى على بن ابى طالب عليه السلام و قال صلى الله عليه و آله : هذا حبل الله الذى من تمسك به عصم فى دنياه ، و لم يضل فى آخرته .

و در كتاب (( غيبت )) مفيد (نعمانى - صح ) (ره ) با سند خود در تفسير آيه (( و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و تفرقه نكنيد )) از امام سجاد عليه السلام روايت كرده است كه : روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته و يارانش بر گرد او جمع بودند، به آنان فرمود: مردى از اهل بهشت بر شما وارد مى شود كه تنها از آن چه به كارش مى آيد مى پرسد. پس ‍ مردى وارد شد كه به مردان مصرى شباهت داشت ، پيش آمد و بر رسول خدا سلام كرد و نشست و گفت : اى رسول خدا من شنيده ام كه خداى متعال فرموده : (( همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و تفرقه نكنيد )) اين ريسمانى كه خدا ما را امر نموده تا به آن چنگ زده و از آن جدا نشويم چيست ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله لختى سر به زير افكند سپس سر برداشت و به على بن ابى طالب اشاره نمود و فرمود: اين ريسمان خداست كه هر كس بدان چنگ زند در دنيايش معصوم (و مصون ) مى ماند و در آخرتش گمراه نمى گردد.

قال : فوثب الرجل الى على بن ابى طالب عليه السلام و احتضنه من وراء ظهره و هو يقول : اعتصمت بحبل الله و حبل رسوله صلى الله عليه و آله . ثم قال فولى و خرج . فقام رجل من الناس فقال : يا رسول الله الحقه و اساله ان يستغفرلى ؟ فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا تجده مرفقا. قال : فلحقه الرجل و ساله ان يستغفر له فقال له : هل فهمت ما قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و ما قلت له ؟ قال الرجل : نعم ، فقال له : ان كنت متمسكا بذلك الحبل فغفر الله لك و الا فلا غفر الله لك ، و تركه و مضى . (815)

پس آن مرد به سوى على بن ابى طالب عليه السلام جست و او را از پشت در آغوش گرفت و مى گفت : به (( ريسمان خدا و رسول او چنگ زدم )) . سپس برخاست و پشت كرد و بيرون شد. مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا، من خود را به او برسانم و از او بخواهم كه براى من طلب آمرزش كند؟ فرمود: (برو كه ) او را مردى رفيق و ملايم خواهى يافت (اگر موفق شوى او را بيابى - خ ل ). آن مرد رفت و به او رسيد و از او خواست تا برايش طلب آمرزش كند، وى گفت : آيا آن چه را رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود و آن چه را من به او گفتم فهميدى ؟ گفت : آرى ، وى گفت : اگر به آن ريسمان چنگ زنى خداوند تو را مى آمرزد و گرنه خدا تو را نيامرزد. اين بگفت و به راه خود ادامه داد.

و قد تبين من ذلك ان الامام عليه السلام هو الصراط المستقيم و انه يمشى سويا على الصراط المستقيم ، و ان معرفته معرفة الصراط المستقيم و معرفة المشى على الصراط المستقيم ، و ان من عرف الامام عليه السلام و المشى على صراطه سريعا او بطيئا بقدر نوره و معرفته اياه فاز بدخول الجنة و النجاة من النار، و من لم يعرف الامام عليه السلام لم يدر ما صنع ، فزل قدمه و تردى فى النار.

از اين بيان روشن شد كه امام عليه السلام راه راست و همان كسى است كه با قامت راست و استوار بر راه راست حركت مى كند، و شناخت او شناخت راه راست و شناخت روش رفتن بر راه راست است ، و هر كه امام عليه السلام و روش راه رفتن بر راه او را بشناسد، و تند يا كند به اندازه نور و شناختش نسبت به او بر راه او گام نهد به دخول در بهشت و نجات از آتش ‍ دوزخ رستگار گردد، و هر كه امام عليه السلام را نشناسد نمى داند چه كند، در نتيجه قدمش بلغزد و در آتش سرنگون گردد.

فاذا تحقق هذا فاعلم ان هذه الولاية للحقيقة المحمدية صلى الله عليه و آله بالاصالة و لاميرالمؤمنين عليه السلام بالوراثة ، و لا يكون بعده الا لاولاده المعصومين عليهم السلام المنصوصين صلى الله عليه و آله و الاولياء عليهم السلام الذين جاءا واحدا عند التحقيق ، و هو محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و لا يكونان لغيرهما من الانبياء و الاولياء عليهم السلام الا بالوراثة منهما. و الى هذا اشار القوم فى اصطلاحهم بقولهم : القطبية الكبرى هى مرتبة قطب الاقطاب (، و هى باطن نبوة محمد صلى الله عليه و آله و لا تكون الا لورثته ، لاختصاصه بالاكملية ، فلا يكون خاتم الاولياء و قطب الاقطاب ) (816) الا على باطن خاتم النبوة . و قالوا ايضا: خاتم النبوة و هو الذى ختم الله به النبوة و لا يكون الا واحدا، و هو نبينا صلى الله عليه و آله ، و كذا خاتم الولاية و هو الذى بلغ به صلاح الدنيا و الاخرة نهاية الكمال ، و يختل بموته نظام العالم ، و هو المهدى الموعود فى آخر الزمان صلوات الله عليه .

چون اين مطلب ثابت گشت ، حال بدان كه اين ولايت نسبت به حقيقت محمديه صلى الله عليه و آله به اصالت و استقلال است و نسبت به امير مؤمنان عليه السلام به وراثت ، و پس از آن حضرت براى احدى اين ولايت ثابت نيست مگر براى اولاد معصوم او عليهم السلام كه از سوى خداى متعال تصريح به امامت و خلافت آنان شده است . و اين دو رتبه هرگز براى كسى نمى باشد مگر براى خاتم انبيا صلى الله عليه و آله و (خاتم ) اولياء عليهم السلام كه در نظر تحقيق يكى آمده اند، و آن دو محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام مى باشند، و براى ساير انبيا و اوليا عليهم السلام نيست مگر به وراثت از آن دو بزرگوار. و عرفا در اصطلاح خود به همين معنى اشاره دارند كه گفته اند: قطبيت كبرى همان مرتبه قطب الاقطاب است كه (آن باطن نبوت محمد صلى الله عليه و آله مى باشد و جز براى وارثان او نمى باشد، زيرا آن حضرت اختصاص به اكمليت دارد. پس خاتم اولياء و قطب الاقطاب نيست ) مگر بر باطن خاتم نبوت . و نيز گفته اند: خاتم نبوت و او كسى است كه خداوند نبوت را بدو ختم گردانيده است و او يكى بيشتر نيست كه پيامبر ما صلى الله عليه و آله مى باشد، و همچنين است خاتم ولايت و آن كسى است كه صلاح دنيا و آخرت بدو به نهايت كمال خود مى رسد و با مرگ او نظام عالم مختل مى گردد، و او مهدى موعود در آخرالزمان است .

فصل 71: وحدت حقيقت امير مؤمنان با پيامبر صلى الله عليهما و آلهما

و قد تحقق مما تقدم ان حقيقة على عليه السلام و حقيقة النبى صلى الله عليه و آله واحدة ، و هذا هو المطلوب من هذا البحث . و فى معرض هذا البحث (يبحث ) عن كل واحد من الائمة عليهم السلام ، و ورد عنهم عليهم السلام ايضا: نحن حجة الله ، و نحن باب الله ، و نحن لسان الله ، و نحن وجه الله ، و نحن عين الله فى خلقه ، و نحن ولاة امر الله فى عباده ، و نحن خزنة علم الله ، و نحن عيبه وحى الله ، و اهل دين الله ، و علينا نزل كتاب الله ، و بنا عبدالله ، و لولانا ما عرف الله ، و نحن ورثة نبى الله .

از آن چه گذشت ثابت شد كه حقيقت على عليه السلام و حقيقت پيامبر صلى الله عليه و آله يكى است و غرض از اين بحث همين است ، و در معرض همين بحث از هر يك از امامان عليهم السلام نيز بحث مى گردد، و نيز از خود آن بزرگواران عليهم السلام وارد شده است كه : ما حجت خدائيم ، ما باب خدا، ما زبان خدا، ما وجه خدا، ما چشم خدا در ميان خلق ، ما واليان امر خدا در ميان بندگان او، ما خزينه داران علم خدا، ما گنجينه وحى خدا، اهل دين خدا مى باشيم ، و كتاب خدا بر ما فرود آمده ، و خدا به وسيله ما عبادت شده ، و اگر ما نبوديم خدا شناخته نمى شد، و ما وارثان پيامبر خداييم .

و هر چند از بيان معنى ولايت كه ذكر شد معلوم گشت كه على بن ابى طالب عليه السلام بعد از خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله اشرف و افضل و اعلم از جميع انبيا و ملائكه است ، ولكن اخبارى نيز كه در اين معنى وارد شده است اين ضعيف ايراد مى نمايد، و همچنين اخبارى كه در اعلم بودن اميرالمؤمنين عليه السلام و افضليت او از ساير ائمه عليهم السلام وارد شده است ايراد مى نمايد تا سالك راه حق تعالى معرفت تام به ايشان بهم رسانيده ، استعانت از باطن ايشان در سلوك نمايد.

روى فى (( كفاية الاثر )) عن الصادق عليه السلام انه قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان الله تعالى جعل لاخى على بن ابى طالب عليه السلام فضايل لا تحصى كثرة ، فمن قرا فضيلة من فضائله مقرا بها غفر الله من ذنبه ما تقدم و ما تاخر. (و فى (( المجالس )) بزيادة : و لو وافى القيامة بذنوب الثقلين ). و من كتب فضيلة من فضائله لم يزل الملائكة يستغفرون له ما بقى لتلك الكتابة رسم . و من استمع الى فضيلة من فضائله غفر الله له الذنوب التى اكتسبها بالسمع . و من نظر الى كتاب من فضايله غفر الله له الذنوب التى اكتسبها بالنظر. ثم قال صلى الله عليه و آله : النظر الى على بن ابى طالب عليه السلام عبادة ، لا يتقبل الله تعالى ايمان عبد الا بولايته ، - و فى (( المجالس )) بزيادة : و البراءة من اعدائه -. (817)