درسنامه امام صادق (عليه السّلام)

آية الله العظمى سید صادق حسينى شيرازى

- ۳ -


تقوا و جايگاه آن

فاتّقواالله و كفّوا ألسنتكم إلاّ من خير(1)؛ پارسايى پيشه كنيد و زبان خود را جز از سخن نيك بازداريد.
تقوا از «وقايه» به معناى حذر كردن، دورى جستن و احتياط آمده است. براى مثال شخصى كه در حال راه رفتن در جاى بى خطرى است شايد چندان لزومى نداشته باشد كه احتياط كند. امّا آن كه مشغول رانندگى است بايد احتياط و «وقايه» داشته باشد، چه رسد به اين كه در خيابان شلوغ و پرترددى رانندگى كند. با اين اوصاف اگر كسى بخواهد در حال رانندگى، هم صحبت كند و هم ببيند ماشينهايى كه از كنار او عبور مى كنند از چه نوع و مدلى هستند، به آسانى در معرض هلاكت قرار مى گيرد. در امور اُخروى نيز چنين است، آنكه تنها بار مسئوليت خود را بر دوش دارد و در راه آخرت طى طريق مى كند، مانند شخصى است كه در حال پياده روى است. اما آنكه علاوه بر خود، مسئوليت ديگران را نيز بر عهده دارد و صاحب نعمتهاى بيشترى است بايد بيشتر احتياط ّكند و تقواى بيشترى داشته باشد.
فلسفه خلقت بشر آن است كه در بهشت با اولياء و انبيا هم نشين گردد، اين هم نشينى جز با تقوا پيشه كردن و تقويت جنبه هاى معنوى در وجود بشر، ميسر نمى گردد.

دشوارى هاى تقوا و اجتهاد

تقوا مانند اجتهاد(2) مراتبى دارد. هزاران نفر كوشش مى كنند تا به مرتبه اجتهاد برسند ولى از بين آنها عده كمى به اين مقام دست مى يابند. از بين صدها مجتهد نيز كه كوشيدند به مقام اعلميت برسند در گذشته و حال فقط شمار اندكى موفق شده اند. خدا مى داند چه موانعى براى رسيدن به مقام اعلميت وجود دارد. بسيارى با وجود تلاشهاى فراوان نتوانستند شروط اعلميت را فراهم كنند و بسيارى شروط آن را فراهم كردند اما از بين هزار مانع، يك مانع بر سر راهشان ماند و موفق نشدند.
ممكن است انسان در طول سال ده ها تصميم بگيرد، اما به دلايلى از انجام دادن آنها باز ماند. اگر در طول سال در برابر هر تصميمى كه موفق به انجام دادن آن نشويم يك نقطه بر روى كاغذ بگذاريم، شايد در پايان سال با كاغذى سراسر سياه مواجه شويم.
تقوا نيز كلمه اى است كه به سادگى مى توان درباره آن داد سخن داد ولى در عمل كار بسيار دشوار و طاقت فرسايى است. بسيارى از مردم دوست دارند تقوا داشته باشند ولى فقط عده كمى براى تحصيل آن تلاش مى كنند و از اين ميان عده بسيار كم ترى موفق به تحصيل آن مى شوند؛ زيرا بسيارى از كسانى كه مى خواهند با تقوا باشند و عزمشان را در اين راه جزم مى كنند، به درستى نمى دانند در اين راه با چه موانعى برخورد مى كنند و چه مشكلاتى در پيش رو دارند. براى كسب تقوا علاوه بر تصميم واقعى، همت بالا و اراده محكم، بايد موانع تحصيل آن را نيز بشناسيم و از خداى متعال و اهل بيت (عليهم السلام) بخواهيم ما را در اين راه يار و كمك كار باشند. در حقيقت توفيق الهى و عنايت اهل بيت (عليهم السلام) حكم مهر و امضاى نهايى را دارد و كامل كننده شروط تقواست. البته توفيق الهى نيز تا حدى بستگى به اطاعت اوامر الهى از جانب ما دارد. در غير اين صورت نقطه هاى سياه در طول زندگى آن قدر زياد مى شود كه سراسر عمر را به تباهى مى كشاند و باعث هدر رفتن كارهاى خوب مى شود، خداوند فرموده است:
«ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِـَايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ(3)؛ آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند [بسى] بدتر بود؛ [چرا] كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به ريشخند مى گرفتند.»

بررسى اعمال

حساب و كتاب دنيا بسيار دقيق و نظم دنيا خدشه ناپذير است. خورشيد با اين كه هزاران بار از كره زمين بزرگ تر است و حرارت آن به بيش از ده هزار درجه سانتيگراد مى رسد، در طول هزاران هزار سال يك ثانيه زودتر يا ديرتر طلوغ و غروب نكرده است. قرآن كريم مى فرمايد: «وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَىْء مَّوْزُون(4)؛ و از هر چيز سنجيده اى در آن رويانديم». ولى دنيا با اين عظمت و با اين نظم و انتظام، نزد خداوند به اندازه يك بال پشه ارزش ندارد «إنّ الدنيا لاتساوي عندالله جناح بعوضة(5)؛ دنيا در نزد خدا به قدر بال پشه اى ارزش ندارد». در اين عبارت گفته نشده كه دنيا به اندازه دو بال پشه ارزش ندارد؛ چرا كه دو بال پشه به درد خود پشه مى خورد و با آنها پرواز مى كند دينا حتى به اندازه يك بال پشه نزد خداى متعال ارزش ندارد. آيا خداى متعال كه اين دنياى بى ارزش را تا اين حد با نظم و دقت اداره مى كند، در كار آخرت دقت به خرج نمى دهد؟
يكى از آياتى كه تأمل و تدبر بسيارى مى طلبد اين آيه است: «وَ بَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ(6)؛ و آنچه تصوّر]ش را[ نمى كردند، از جانب خدا برايشان آشكار مى گردد».
آنچه از تفاسير و آيات قبل و بعد از اين آيه برمى آيد اين است كه وقتى انسانها مى ميرند و وارد جهان آخرت مى شوند و دقت آنجا را مى بينند درحيرت مى مانند، چرا كه هرگز گمان نمى كردند، آخرت و حساب و كتاب اعمال آنها تا به اين حد، دقيق باشد.
در آخرت حلال دنيا حساب دارد، چه رسد به حرام آن. خداى متعال بعضى از چيزها را حلال كرده و اجازه استفاده از آنها را داده است، اما معناى اجازه اين نيست كه حساب و كتاب ندارد؛ بلكه حلال نيز حساب و كتاب دارد، اما در محاسبه آن اذيت و آزار نيست، و كلمه به كلمه بايد جواب داد.
ائمه اطهار (عليهم السلام) و اولياى الهى به ما گفته اند كه بايد از عدل خدا بترسيم. خدا هيچ گاه ظلم نمى كند اما اگر عدل الهى در آخرت نمايان شود، هيچ كس را ياراى آن نيست.
تنها راه براى در امان ماندن انسان ها از عذاب آخرت، تقوا پيشه كردن در دنياست.
تقوا حقيقتى است كه هزاران درجه دارد كه هر كدام با ديگرى از جهات گوناگونى متفاوت است. در يك ماشين سوارى، بايد صدها شرط و جزء به هم پيوسته باشد، تا ماشين توان حركت داشته باشد و درست كار كند. ممكن است از هزاران ماشين كه خراب مى شود هر كدام به علت متفاوتى خراب شده باشد. وقتى چيز ساده اى چون ماشين اين همه اجزا و شروط داشته باشد، امر مهمى چون تقوا كه به واسطه آن مى توان هم نشين اميرمؤمنان و ائمه اطهار (عليهم السلام) شد، جاى خود دارد.
امام هادى (عليه السلام) مى فرمايند: «الدنيا سوق ربح فيها قوم و خَسِرَ الآخرون(7)؛ دنيا بازارى است كه عده اى در آن سود مى برند و عده اى ديگر ضرر مى كنند». آنها كه اجناس خود را با مشورت اهل فن خريده اند زيان كمترى مى بينند و بيشتر سود مى كنند. بايد در بازار دنيا به توصيه هاى خبرگان اين بازار، كه انبيا و اولياى الهى اند گوش فرا داد و تقوا پيشه كنيم تا دچار زيان اُخروى نگرديم. البته، استثناهايى در دنيا وجود دارد كه آن هم بر اساس حساب و كتاب است و از نظم خاص خود پيروى مى كند. خداى متعال در قرآن كريم مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَـن أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَآ أَلَتْنَـهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَىْء(8)؛ و كسانى كه ايمان آورده اند و فرزندانشان در ايمان از ايشان پيروى كرده اند فرزندانشان را به ايشان ملحق سازيم و چيزى از عملشان نمى كاهيم».
ممكن است فردى چون پدر و مادر يا اجداد و نزديكان او به درگاه الهى قربى داشته يا دعايى كرده اند موفقيتى پيدا كند و اين موفقيت بر اثر عمل نيك اجداد نصيب او شده باشد. اما چنين مسائلى استثناست و قانون كلى اين است: «وَ أَن لَّيْسَ لِلاِْنسَـنِ إِلاَّ مَا سَعَى(9)؛ براى انسان جز حاصل تلاش او نيست».
زيارتى از امام هادى (عليه السلام) خطاب به اميرمؤمنان (عليه السلام) روايت شده كه خواندن آن در روز عيد غدير مستحب است و مرحوم شيخ عباس قمى آن را در مفاتيح الجنان تحت عنوان زيارت مخصوصه حضرت امير در روز غدير آورده است. حجم اين زيارت بيشتر از دعاى كميل است و اگر آن را دايرة المعارف حضرت امير (عليه السلام) بخوانيم سخن گزافى نگفته ايم. آنحضرت مى فرمايد:
«قَدْ يَرى الحُوَّلُ القُلَّبُ وجهَ الحيلة ودُونها حاجز من تَقْوَى الله فيَدَعَها رأْي العَين وينتَهِزُ فُرصتها مَن لاحَريجة له في الدين(10)؛ مردم كارافتاده و زيركى هستند كه مى دانند در هر كارى چه حيلت سازند، ولى امر و نهى خدا سد راه آنهاست. اينان با آن كه راه و رسم حيله گرى را مى دانند و بر آن توانايند، گرد آن نمى گردند. تنها كسانى كه از هيچ گناهى پروايشان نيست، همواره منتظر فرصتند تا در كار حيلتى به كار برند.»
«حُوَّلُ القُلَّب» يك اصطلاح خاص عربى است. هميشه دو جزء اين اصطلاح با هم استعمال شده است و شايد جايى پيدا نشود كه «حوّل» يا «قلّب» به تنهايى ذكر شده باشد. كلمه «حوّل» از ماده «حول» و به معناى حيله و چاره انديشى است. كلمه « قلّب » نيز از ماده «قلب» و گرداندن است و اين اصطلاح را درباره كسى به كار مى برند كه هم حيله را خوب بلد است و هم تقلب امور را مى فهمد. حضرت مى فرمايد چه بسا كسى مى داند كه چگونه سر مردم كلاه بگذارد و چگونه صحبت كند كه مردم را فريفته خويش نمايد، اما ديوار محكمى در مقابل اوست كه نمى گذارد چنين عملى از او سر زند و اين ديوار محكم چيزى جز تقواى الهى نيست. چنين كسى به خوبى مى تواند مقاصد دنيايى و شهوانى خود را برآورده نمايد، اما ترس از عدل خدا جلودار اوست. «فيدعها رأى العين» با اين كه مى بيند مطامع دنيوى از دستش مى رود اما آن را رها مى كند. اين رأى العين به معناى ديدن با چشم نيست، بلكه به معناى حدس زدن و ديدن با چشم بصيرت است؛ مثل آنكه درباره شخصى كه دارد شاخه زير پاى خود را مى برد مى گويند مى بينيم كه از روى درخت افتاده است. در چنين حالتى هنوز اين اتفاق نيفتاده، اما انسان مى داند كه مى افتد و آن قدر اين حدس و گمان قوى است كه در حكم ديدن با چشم است.
«وينتهز فرصتها من لاحريجة له في الدين» اما كسى كه درد دين و خداپرستى ندارد آن كار ناروا را دنبال مى كند. اميرمؤمنان (عليه السلام) خلافت مشروط را رها كرد.(11) اما عثمان دنبال آن را گرفت و خيال كرد كه برنده ماجرا شده است. آن كه دين دارد فريب و نيرنگ و ظلم و ستم را ترك مى كند، اما آن كه دين برايش بازيچه اى بيش نيست دين را وسيله رسيدن به اهداف دنيوى خود قرار مى دهد.

امام على (عليه السلام) و تقوا

تقوا را بايد از اميرمؤمنان (عليه السلام) آموخت. با اين كه هيچ كس مانند آن حضرت لياقت خلافت مسلمانان را نداشت و خلافت هم به آن حضرت رو آورده بود، 25 سال از خلافت دور ماند، چرا كه نمى خواست حتى يك لحظه از تقواى الهى دور باشد. وقتى عبدالرحمن بن عوف به حضرت گفت: «ابايعك على كتاب الله وسنة رسوله و سيرة الشيخين(12)؛ به شرطى با تو بيعت مى كنيم كه به كتاب خدا و سنت رسول و سيره شيخين عمل كنى»، چون امام سيره شيخين را باطل مى دانستند فرمودند: «بل على كتاب الله وسنة رسوله (صلى الله عليه وآله وسلم) واجتهاد رأيى(13)؛ كتاب خدا و سنت رسول خدا را مى پذيرم، اما سيره شيخين را نمى پذيرم و به اجتهاد خود عمل مى كنم».
اميرمؤمنان (عليه السلام) از دنيا و آنچه در آن است بالاتر و بزرگ تر است، بلكه اين قياس جسارت به ساحت مقدس آن حضرت است. درست مانند آن است كه بگوييم فلان مرجع تقليد از پشه بزرگ تر است! هرچند اين سخن حقيقت دارد، چنين قياسى باشأن آن مرجع تقليد سازگار نيست و توهين تلقى مى گردد. قياس اميرمؤمنان با دنيا و با تمام نعمت هايش فقط به علت كمى معلومات ماست؛ چرا كه اگر از دنيا و نعمت هاى آن چيزى بالاتر سراغ داشتيم آن حضرت را به آن قياس مى كرديم؛ كسى كه در عين لياقت رهبرى جامعه، 25 سال از عمر شريف خود را صرف كشاورزى و چاه كندن و بيل زدن كرد. به راستى اگر جز ماجراى زندگى آن حضرت هيچ دليلى بر بى ارزشى دنيا نزد خدا وجود نداشت، همين يك دليل براى اثبات بى ارزشى دنيا نزد خدا كافى بود. اگر دنيا براى ذات اقدس الهى ارزش مى داشت، دنيا براى بالاترين بندگانش چنين با زحمت سپرى نمى شد. در احوال آن حضرت نقل شده است كه در طول سال فقط يك بار گوشت ميل مى فرمود آن هم در روز عيد قربان. منطق على (عليه السلام) اين بود كه رئيس مسلمانان بايد در امور معيشتى با ضعيف ترين مسلمانان مساوى باشد. از اين رو در روز عيد قربان كه همه گوشت نصيبشان مى شد گوشت مى خوردند.
روزى اميرمؤمنان وارد منزل شدند و بوى جگر سرخ كرده به مشام مباركشان رسيد. پرسيدند: اين چيست؟ عرض كردند: بستگان يكى از همسران شما شترى نحر كرده و قدرى گوشت و جگر آن را براى همسرتان هديه فرستاده اند. حضرت با كمال متانت فرمودند گوارا باد.
آنان كه مى خواهند اوج تقواى حقيقى را بنگرند به على (عليه السلام) كه حق مطلق است بنگرند. ايشان با آن كه خويشتن را ملزم كرده بودند كه در سال يك بار بيشتر گوشت نخورند، اين امر را حتى بر نزديك ترين بستگانشان تحميل نمى كردند. البته ناگفته نماند كه اگر همسر ايشان به آن حضرت اقتدا مى كرد كار پسنديده اى بود، اما على (عليه السلام) در اين خصوص امر نمى كرد و فشار نمى آورد، بلكه مى فرمود: گوارا باد. به دنبال اين فرمايش، همسرشان تا زنده بود هيچ وقت مريض نشد و حتى يك بار هم به سر درد معمولى گرفتار نشد.
متقى شدن نياز به آموزش و آگاهى دارد و ملاك تقوا ائمه اطهارند. در غير اين صورت و بدون شناخت تقواى حقيقى چه بسا كار خوبى بد پنداشته شود يا كار ناپسندى در جامه پسنديده اى جلوه كند. اما اگر اعمال آن بزرگواران الگوى ما قرار گيرد، ديگر چنين اشتباهاتى رخ نخواهد داد.
امام كسى را مجبور نمى كند كه از او تبعيت نمايد. شاگردان مكتب او نيز به وى اقتدا مى كنند. در حالات يكى از علماى زاهد آمده است كه خودش در كمال زهد و تقوا زندگى مى كرده، اما هيچ گاه بر اهل خانه و نزديكانش سخت نمى گرفته و هيچ كارى را بر آنها تحميل نمى كرده است. شايد گاهى اوقات نصيحتى مى كرد، اما در چيزى كه جزو واجبات نيست، هيچ گاه اصرار و الزام نمى كرد. در جايى كه خدا الزام نكرده، بنده خدا هم نبايد الزام نمايد. اين خود يك مسئله شرعى است و عموم مردم به آن مبتلايند و موظفند اين مسئله را هر چند در رساله هاى عمليه نيامده، بياموزند.
هيچ كس حق ندارد انجام مستحبات و ترك مكروهات را بر اطرافيان خود الزام كند، مگر از باب تربيت. پس اگر الزام به كارى غير واجب، مقدمه امر واجبى همچون تربيت باشد جايز است و الا جايز نيست.
كسى حق ندارد فرزند خود مجبور به خواندن نماز شب يا نماز غفيله و يا گرفتن روزه مستحبى نمايد. در اين زمينه حتّى به اندازه يك اوقات تلخى هم حق ندارد. شخصى مى گفت: من خودم گاهى روزه مستحبى مى گيرم و فرزندانم را نيز به اين كار تشويق مى كنم، اما آنها توجهى نمى كنند از همين رو با آنها قهر كرده ام. آيا چنين قهرى جايز است ؟ بنده خدا حق ندارد، چيزى را كه خدا واجب نكرده واجب كند.
در روايت آمده است: «و جعل لكلّ شيء حدّاً و جعل عليه دليلا يدلّ عليه و جعل على مَن تعدّى ذلك الحد حدّاً(14)؛ خداوند براى هر چيزى حد و حدودى قرار داده است و هر كس از اين حدود تجاوز كند نيز حد و كيفر معينى دارد».
دين اسلام آن قدر دقيق است كه اگر قرار باشد هشتاد ضربه شلاق به كسى بزنند نبايد آن را به 81 ضربه تبديل كرد و اگر كسى چنين كند آن يك ضربه اضافه را به خودش خواهند زد. جايى كه لازم است شلاق را از وسط آن بگيرند و حد جارى كنند بايد اين گونه باشد و در غير اين صورت قصاص خواهد داشت.
مرحوم حاج آقا حسين قمى ازمراجع تقليد عصر حاضر است. ايشان هر روز از كربلا به زيارت اميرمؤمنان (عليه السلام) در نجف مى شتافتند، روزى شيخ محمد خراسانى كه از منبرى هاى معروف آن زمان بود، حاج آقا حسين قمى را در صحن مطهر مرتضوى ملاقات كرد. آن بزرگوار كه از لحاظ سنى از حاج آقا حسين قمى بزرگ تر بود، بدون آن كه قصد اهانت داشته باشد به آقا حسين فرموده بود: آقا، وظيفه شما اين نيست كه هر چند روز يك بار به نجف بياييد. مرحوم حاج آقا حسين قمى نيز فرموده بود: چشم، و به نصيحت ايشان عمل كرده بود؛ چرا كه ديده بود حرف درستى مى زند. تقوا چيزى جز اين نيست. رعايت حدود و وظايف، تقواست. البته، در راه كسب تقوا محاسبه نفس و استقامت لازم است. خداى متعال لطف كرده و به مؤمنان نعمت ايمان ارزانى كرده است. آنها نيز در عوض بايد بكوشند هر روز مقدارى از شيطان فاصله بگيرند. خدا بر شيعيان منّت نهاده و نعمت ائمه اطهار (عليهم السلام) را به آنها داده است كه يك پارچه نور و مشعل هدايتند. ديگران جز مشتى خرافات چه دارند ؟ شيعيان بر سر حوض اهل بيت (عليهم السلام) مهمان خواهند بود و اين بزرگ ترين نعمتى است كه خدا به آنها ارزانى داشته است، نعمتى كه اگر همه درخت هاى روى زمين تبديل به قلم، و تمام آب درياها مركب مى شد و جن و انس مى نوشتند هم چنان نمى توانستند ارزش و مقدار آن را بنويسند. حتى ديگر اديان حتى يك هزارم افتخارات شيعيان را هم ندارند.

حكايت آدم و حوا در تورات

در تورات كه كتاب آسمانى يهوديان دنياست، قصه حضرت آدم و حوا چنين نقل شده است:
خدا حضرت آدم و حوا را به بهشت برد و به آنها گفت: از نعمت هاى اينجا استفاده كنيد و فقط از اين درخت دورى كنيد. اگر از ثمره اين درخت بخوريد فوراً مى ميريد.
آنها ابتدا از آن درخت نخوردند، اما بعد شيطان نزد آنها رفت و گفت: چرا از ثمره اين درخت نمى خوريد ؟ گفتند: چون خدا فرموده است نخوريد. گفت: آيا مى دانيد چرا خدا شما را از خوردن ثمره اين درخت منع كرده است ؟ گفتند: خدا فرموده اگر از ثمره اين درخت بخوريد مى ميريد. شيطان گفت: خير، چنين نيست. اين درخت، درخت معرفت است و خدا چون خودش معرفت دارد و نمى خواهد ديگران معرفت پيدا كنند، به شما اجازه خوردن ميوه هاى اين درخت را نداده است. اكنون شما لخت و عور هستيد عورت شما پيداست و اين عيب است، اما چون معرفت نداريد نمى فهميد. اگر از ميوه اين درخت بخوريد مى فهميد. آنها نيز از ميوه آن درخت خوردند و پس از آن به يكديگر نگاه كردند و گفتند: چرا ما اين چنين هستيم ؟ چرا عورتمان پيداست؟ و بدين ترتيب درك و معرفت پيدا كردند. خدا نيز فرمود: حال كه از ثمره آن درخت خورديد بهشت ديگر جاى شما نيست.
نتيجه اين داستان اين است كه العياذبالله خدا به آدم و حوا دروغ گفت، اما شيطان راست گفت. خدا نمى خواست آنها بفهمند كه لخت بودن عيب است و نمى خواست معرفت پيدا كنند، اما شيطان حقيقت را براى آنها روشن ساخت! اين حرفها و بدعتها در حال حاضر به عنوان دين در دنيا مطرح است.

نقش زبان در سعادت و شقاوت انسانها

و ايّاكم أن تذلقوا ألسنتكم بقول الزُّور و البهتان و الإثم والعدوان(1)؛ مبادا زبانتان را به گفتار دروغ و تهمت و گناه و دشمنى آلوده سازيد.
«اياكم» در اين روايت نهى نيست بلكه تحذير است؛ به اين معنا كه حضرت امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: اى مؤمنان،مواظب باشيد كه زبان شما نلغزد و مرتكب گناه نشود چرا كه انسان در معرض اشتباه و فراموشى است و بايد هميشه هوشيار و مواظب باشد.
«ذلاقت» به معناى فصاحت و زبان آورى و «زلاقت» به معناى لغزش است.
عبارت بعد از «اياكم» اگر «تزلقوا» باشد، معناى عبارت اين است كه از اين كه زبانتان به لغزش دچار گردد، و قول زور و بهتان بر آن جارى گردد حذر كنيد، اما اگر «تذلقوا» باشد، يعنى خوش زبانى هايتان را در قول زور و بهتان قرار ندهيد.
كنترل زبان نسبت به تقوا مانند آب است نسبت به زندگى. همان طور كه بدون آب زندگى ناممكن است بدون بازداشتن زبان از گناه به دست آوردن ملكه تقوا ممكن نيست. اگر زبان كنترل گردد جلو بسيارى از گناهان گرفته مى شود. انسان ها همان طور كه با دست و پا و چشم و گوش خود گناه مى كنند با زبان نيز مرتكب گناه مى شوند، اما اگر تمام گناهان اعضاى بدن را با هم جمع كنند به اندازه گناهان زبان نمى شود.
امام زين العابدين (عليهم السلام) مى فرمايد: إن لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كل صباح فيقول كيف أصبحتم فيقولون بخير إن تركتنا...(2)؛ هر روز صبح زبان از اعضاى بدن مى پرسد: حال شما چطور است؟ آنها جواب مى دهند كه اگر تو بگذارى حال ما خوب است...» زبان منشأ گناهان بزرگى چون دروغ، غيبت و تهمت است. زبان ممكن است باعث دگرگونى حق و باطل شود، و حق را باطل جلوه دهد و لباس حق بر تن باطل پوشاند. اين زبان است كه باعث مى گردد يزيد بن معاويه خليفه مسلمانان شناخته شده، و امام حسين (عليه السلام) خارجى و سركش معرفى گردد.

بنى اميه و اسلام

حسين بن على بن ابى طالب، سبط پيامبر، فرزند زهرا و على و كسى است كه اگر نبود، بنى اميه در همان آغاز، بساط اسلام را برچيده بودند و امروزه ديگر نامى از اسلام و مسلمانى وجود نداشت، و كسى شهادتين را بر زبان جارى نمى كرد. اين مسئله خود بحث بسيارى مى طلبد و روايات و مطالب گوناگونى در مورد آن وجود دارد، كه اين مقال براى پرداختن به آن مناسب نيست، اما همين قدر بدانيم كه اگر حسين (عليه السلام) نبود، امروزه از اسلام نشانى نبود. يكى از مراجع تقليد قبل از هر نماز سلامى خدمت ابى عبدالله (عليه السلام)عرض مى كرد و مى گفت: اين نمازهايى كه ما مى خوانيم همه از بركت خون سيدالشهدا (عليه السلام) است و اگر حسين (عليه السلام) نبود پيامبر آخرالزمان نيز مانند هزاران پيامبر ديگرى مى شد كه حتّى اسم بعضى از آنها در سينه تاريخ نمانده است. مى گويند خداى متعال براى هدايت ابناى بشر 124 هزار پيامبر فرستاده است، اما از اين همه فقط نام چند تن در تاريخ آمده است.
نه يزيد و نه پدر و نه جدش حتّى يك لحظه هم به اسلام و پيامبر ايمان نياورند. ابوسفيان پيوسته مى گفت: «تلقّفوها تلقفَ الكرة(3)؛ حكومت را چون گوى از دست ديگران برباييد». معاويه پدر يزيد نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و بنى هاشم دائماً مى گفت: «دفناً دفناً(4)؛ به خدا قسم كارى مى كنم كه نام [بلند] شان در دل خاك تيره به كلى مدفون گردد و به كم تر از اين كار رضايت نخواهم داد».
و خود يزيد مى گفت: «لعبت هاشم بالملك فلا *** خبرٌ جاء و لا وحيٌ نزل(5)؛ بنى هاشم با حكومت بازى كردند. نه خبرى از آن دنيا آمده و نه وحيى در كار است [بلكه همه اين سخنان دروغى بيش نيست]».
بنى اميه با شهادت حسين بن على (عليهما السلام) گمان مى كردند خيال خام خود را تحقق بخشيده و كار اسلام را يكسره كرده اند. اما اراده خداى متعال بر اين تعلق گرفت كه با ريخته شدن خون آن حضرت درخت اسلام بارور شود و نام پيامبر آخرالزمان تا ابد بر صفحه روزگار نورافشانى كند وراه و آيين او و فرزندان گرامى اش كه از هر قول زور و بهتان به دور است، باقى بماند.

تصميم و استقامت

انسان ها در طول زندگى با هزاران پستى و بلندى مواجه مى شوند و به دست گرفتن مهار زبان در چنين جاهايى تصميم و استقامت مى خواهد. بايد كم كم خود را عادت دهيم كه هر سخنى از دهانمان خارج نشود. آن كه روى منبر نشسته و مشغول وعظ و خطابه است، دقت مى كند تا مبادا حرف نادرستى بگويد. انسان ها نيز بايد مانند واعظى كه حواس خود را شش دانگ جمع مى كند تا سخن نادرستى از دهانش خارج نشود، پيوسته به هوش باشند تا كلام ناروايى بر زبانشان جارى نگردد. بايد در زندگى تصميم بگيريم كه هرگز به دروغ و تهمت آلوده نشويم. خداى متعال در وجود همه انسان ها قدرت خوددارى از دروغ و تهمت را قرار داده، اما اين كار همان طور كه گفته شد تصميم و اراده و استقامت مى خواهد و جوهره هر كارى تصميم است.
حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: «من طلب شيئاً ناله أو بعضه(6)؛ انسان هر چه بخواهد يا به آن مى رسد يا به بخشى از آن دست مى يابد».
با تصميم و استقامت انسان به جايى مى رسد كه مى توان او را پيرو واقعى ائمه اطهار (عليهم السلام) خواند. در چنين حالتى انسان به درجه اى رسيده است كه هرگز با فرمايش آن بزرگواران مخالفت نمى كند و مصداق اين فقره از زيارت وارث مى گردد: «والتارك للخلاف عليكم(7)؛ بدون هيچ نافرمانى، مطيع شمايم». هر قدر درك و علم انسان بالاتر رود و به قله ايمان نزديك تر شود، ارزش بيشترى مى يابد و اگر توانست در آن ارتفاع خود را نگه دارد، كارش اهميت بيشترى مى يابد. از سوى ديگر، در چنين موقعيتى لغزش هايش نيز بسيار خطرناك تر و بدتر است. در روايت آمده است: «زلة العالم تفسد عوالم(8)؛ گمراهى عالِم، گمراهى عالَم است». همان طور كه عالِم مى تواند باعث نجات مردم گردد مى تواند آنها را هلاك نمايد. چه كسى مردم را عليه امام حسين (عليه السلام)بسيج كرد؟ علماى خود فروش و پست مانند شريح قاضى فتوا دادند كه آن حضرت مهدورالدم است. اغلب مردم از عالمان پيروى مى كنند و اين عالِم است كه مى تواند مردم را به سوى نيكى يا بدى رهنمون شود. زبان عالم مى تواند ميليون ها نفر را از جهنم نجات دهد يا راهى جهنم سازد.
امام حسين (عليه السلام) روز عاشورا، در گرماگرم جنگ،با صداى بلند گريه كردند؛ كارى كه آن حضرت در جنگ هاى پيشين انجام نداده بود. نه او و نه برادر و نه پدرش هيچ كدام در ميدان محاربه چنين كارى نكرده بودند، اما وجود مقدس آن حضرت در معركه جنگ با صداى بلند گريه كرد، چنين كارى مرسوم نبوده و نيست و برخلاف قوانين جنگ است. اما چرا گريه كردند؟ در روايات جواب اين پرسش نيامده است، اما عده اى گفته اند كه امام به حال دشمنان خود كه بنا بود به جهنم بروند گريه كردند. آن بزرگوار مى ديد كه عده زيادى از مردم از سر ناآگاهى يا براى به دست آوردن مطامع ناچيز دنيايى راهى جهنم هستند و به حال آنان گريه كردند.آن قدر غفلت و تباهى بر سر اين لشكر زبون و ذليل سايه افكنده بود كه حتى نگذاشتند نصيحت هاى جگر گوشه رسول خدا به گوش همگان برسد و هنگامى كه آن حضرت در مقابل اهل كوفه ايستادند و خواستند آخرين سخن خود را بازگو نمايند و حجت را تمام كنند، عده اى بر طبل كوبيدند تا مردم نتوانند سخنان آن حضرت را بشنوند. اما درعين حال عده اى با شنيدن سخنان آن حضرت توبه كردند و در همان لحظه در ركاب سيدالشهداء (عليه السلام) جان خود را فدا نمودند.

اثم وعدوان

«اِثم» و «وعُدوان» دو واژه اى هستند كه در قرآن گاه به تنهايى(9) و گاه با هم ذكر شده اند(10) اما در آن جاهايى كه با هم آمده اند بعضى از مفسران احتمال داده اند عطفى كه بين آنهاست، عطف تفسير است؛ چرا كه اثم، يعنى گناه و عدوان، و از حد گذشتن. بنابراين، هر اثمى عدوان هم هست.(11) برخى نيز احتمال داده اند كه اگر عُدوان پس از ماده اثم بيايد به معناى گناه بى اندازه است.
امام صادق (عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود مى فرمايد «اثم» و «عدوان» را ترك كنيد؛ چرا كه اگر يك پا لغزيد پاى ديگر نيز به راحتى مى لغزد. انسان معصيت اول را با ترس و لرز انجام مى دهد، اما ارتكاب معصيت دوم و سوم راحت تر است و اگر هم چنان ادامه دهد كارش به جايى مى رسد كه هرگز از ارتكاب معصيت ناراحت نشود.

پاورقى:‌


(1). متن نامه.
(2). در اصطلاح ، قدرت استنباط احكام شرعى از ادله آنها را اجتهاد گويند.
(3). روم ، آيه 10.
(4). حجر ، آيه 19.
(5). بحارالأنوار ، ج 79 ، ص 148.
(6). زمر ، آيه 47.
(7). بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 366.
(8). طور ، آيه 21.
(9). نجم ، آيه 39.
(10). زيارت مخصوصه حضرت امير(عليه السلام) در روز عيد غدير ، مفاتيح الجنان ، ص608 ، چاپ دارالثقلين ، قم.
(11). در شورائى كه بعد از عمرو به دستور وى تشكيل شد به حضرت على(عليه السلام) پيشنهاد شد كه در صورت عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر ما با تو بيعت مى كنيم حضرت فرمود كتاب خدا و سنت پيامبر را قبول دارم اما سيره آن دو را نه نمى پذيرم و به رأى و اجتهاد خودم عمل مى كنم.
(12). بحار الانوار ، ج 31 ، ص 398.
(13). همان.
(14). كافى ، ج 1 ، ص 59.
(1). در بعضى از نسخه ها تزلقوا آمده است. (متن نامه)
(2). كافى، ج2، ص 115، باب الصمت وحفظ اللسان.
(3). بحار الانوار، ج 31، ص 197.
(4). همان، ج 33، ص 169، باب ما ورد في معاويه.
(5). احتجاج، ج 2، ص 307. احتجاج زينب بنت على بن ابى طالب.
(6). نهج البلاغه، حكمت 386.
(7). بحارالانوار، ج 98، ص 199 و 262 ; مصباح المتهجد، ص 719.
(8). غرر الحكم، ص 47.
(9). براى نمونه: فمن اضطر غيرباغ و لا عاد فلا اثم عليه (بقره، آيه 173) ; فمن تعجّل فى يومين فلا اثم عليه (بقره، آيه 203) ; و من يفعل ذلك عدوانا و ظلماً (نساء، آيه 30).
(10). براى نمونه: و يتناجون بالاثم و العدوان و معصية الرسول (مجادله، آيه 8) ; وترى كثيراً منهم يسارعون فى الاثم و العدوان (مائده، آيه 62).
(11). مرحوم طبرسى در تفسير آيه 62 از سوره مائده آورده است:
«الفرق بين الاثم والعدوان ان الاثم الجرم كائناً ما كان و العدوان الظلم» يعنى فرق بين اثم و عدوان اين است كه ارتكاب هر جرمى را اثم مى گويند، اما عدوان به ظلم گفته مى شود. (تفسير مجمع البيان، ج3، ص 334).