دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

سيد حسن اسلامى

- ۴ -


نووى در تقرير اين نكته مى گويد: (( بدان كه طبق مذهب اهل سنت ، دروغ عبارت از گزارش دادن از چيزى بر خلاف واقع است ، چه در اين باب تعمدى داشته باشى و چه جاهل باشى ، ليكن (شخص گزارش گر) در صورت جهل گناهى مرتكب نشده است و تنها در هنگام تعمد مرتكب گناه شده است دليل ياران ما در اين مورد قيدى است كه پيامبر اكرم به سخن خود زده و فرموده اند: هر كس به عمد بر من دروغ بندد، جايگاه خود را در آتش برگزيند. )) (81)
اين كهن ترين و معروف ترين تعريف از صدق و كذب مى باشد و غالبا هرجا كه آن را نقل كرده اند - بر خلاف تعريف هاى ديگر - بدون تجزيه و تحليل بوده و به ديده قبول نگريسته اند. ريشه اين تعريف به افلاطون و ارسطو برمى گردد و در منابع فلسفى از آن به عنوان نظريه مطابقت بحث مى شود. ارسطو در مابعد الطبيعه خود صدق و كذب را اين گونه تعريف مى كند: كذب اين است كه درباره آن چه هست بگوييم نيست يا درباره آن چه نيست بگوييم هست . صدق اين است كه درباره آن چه هست بگوييم هست و درباره آن چه نيست بگوييم نيست .(82)
طبق اين رويكرد، واقعيتى مستقل از ذهن وجود دارد و تصويرى از آن در ذهن گزارش گر منعكس مى شود. حال اگر اين گزارش آينه واقعيت باشد، صادق و اگر تحريف واقعيت باشد، كاذب است . ويتگنشتاين اين رويكرد را چنين تبيين مى كند: يك تصوير يك حالت ممكن را در فضاى منطقى نشان مى دهد... يك تصوير با واقعيت مطابقت دارد يا قاصر از مطابقت است آن صحيح يا نا صحيح است ... مطابقت يا عدم مطابقت معنايش با واقعيت ، صدق يا كذبش را تشكيل مى دهد.(83)
نقد اين ديدگاه
بسيارى از فلاسفه اروپايى و تقريبا همه فيلسوفان اسلامى اين تعريف را قبول كرده اند و از حوزه فلسفه كه حكمت نظرى است - به حوزه اخلاق - كه حكمت عملى است - راه يافته و برخى عالمان اخلاق آن را بى هيچ جرح و تعديلى در حوزه اخلاق به كار بسته اند. اين تعريف گرچه بيش از دو هزاره بر اذهان چيره بود، بعدها فيلسوفان تجربه گرا آن را به صورت جدى نقد كردند و در پى نظريه اى بودند كه مشكلات نظريه مطابقت را نداشته باشد، از اين رو نظريه انسجام را پيشنهاد كردند. در هر صورت بحث درباره اين نظريه از منظر فلسفى و مناقشاتى كه در باب آن صورت گرفته است ، از چارچوب اين نوشتار بيرون است .(84)
از ديدگاه اخلاقى ، اين نظريه على رغم شهرت و سلطه اى كه بر منابع اخلاقى دارد، چندان پذيرفتنى نمى نمايد. در اين جا سخن اين است كه اگر كسى صرفا گزارشى بر خلاف واقع داد و تعمدى هم نداشت و خودش نيز مى پنداشت كه واقعيت را گزارش مى دهد، آيا عنوان دروغ بر گزارش او و عنوان دروغ گو بر خودش صادق است يا خير؟ طبق اين تعريف پاسخ مثبت است و علم و جهل عمد و خطاى گزارش گر نقشى در دروغ بودن گزارش ندارد؛ براى مثال اگر مورخى كتابى در باب تاريخ صدر اسلام نوشت و هنگام گزارشى از زندگانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه به مكه هجرت كرد. و در سن پنجاه سالگى رحلت نمود. آيا او را دروغ گو مى شماريم يا آن كه مى گوييم دچار خطا شده است ؟ يا اگر فقيهى همچون ابن ادريس ‍ حلى فتواهايى صادر كرد كه بر خلاف اجماع فقيهان شيعه و حتى مخالف صريح مبانى و ادله اجتهاد بود، آيا اين فتواها را دروغ خواهيم خواند يا خطا يا ادعاى ارسطو كه مى گفت سرعت سقوط اجسام با حجم آن ها نسبت مستقيمى دارد و دانشمندان اين گزاره را حدود دو هزار سال داشتند تا آن كه بطلان آن ثابت شد، دروغ است يا (( خطا؟ )) آيا گاليله پس از ابطال نظر ارسطو، آن را كذب ناميد و مدعى شد كه ارسطو دروغ گفته يا آن را خطا ناميد و گفت كه ارسطو خطا كرده است ؟
به نظر مى رسد كه در پاسخ به همه پرسش هاى بالا، شق دوم را انتخاب مى كنيم و مدعى خطا مى شويم ، نه دروغ . سنت نقد و تحليل نظرات ديگران ، اين گونه است كه اگر گفتار يا نوشتارى را خلاف واقع بدانيم ، آن را به خطاى در نقل ، ضعف منابع استنادى ، خطاى در تحليل ، ضعف حافظه يا بى توجهى به قول هاى ديگر منسوب مى كنيم ؛ براى مثال اگر بخواهيم نوشته آن مورخ فرضى را رد كنيم ، تناقض هاى نوشته اش يا ضعف مداركش را بررسى مى كنيم و گفتارش را خرق اجماع مورخان و سخنى بى دليل خواهيم دانست . اين ادب نقد چنان پايدار است كه كم تر خلاف آن را مى توان ديد.
فيومى در اين باب مى نويسد: از اين رو به هنگام احتمال كذب گفته مى شود كه مطلب از اين قرار نيست و مانند آن ، زيرا احتمال دارد كه طرف به عمد دروغ گفته باشد يا خطا كرده باشد يا دست به تحريف زده و باطل را در لباس حق عرضه كرده باشد، لذا فقها مى گويند كه نمى پذيريم ليكن گاه خواستار دليل مى شوند و گاه مى گويند كه در نقل خطايى رخ داده است و گاه مدعى توقف مى شوند و هرگاه بخواهند خيلى سخت بگيرند، مى گويند چنين نيست و اين مطلب صحيح نيست .(85)
فيومى مراتبى كه فقها طى مى كنند برمى شمارند، اما آنان هرگز به آن چه از نظرشان ناصحيح است ، نسبت دروغ نمى دهند؛ حتى اگر ما به قطع خطاى نوشته يا گفته اى را بدانيم جز در موارد خاص كه به آن خواهيم پرداخت آن را دروغ نخواهيم ناميد.
اين مسئله صرفا رعايت ادب اجتماعى نيست بلكه گوياى مسئله عميق ترى است . امام خمينى به اين سنت چنين اشاره مى كند؛ ليكن عادتا در عرف مى بينيم كه بر كسى كه دچار اشتباه يا خطا شده ، دروغ گو اطلاق نمى كنند لذا به كسى كه كتابى شامل احكام اجتهادى مخالف واقع تاليف كرده است دروغ گو گفته نمى شود.(86) ايشان مثال ديگرى از اين دست نقل مى كنند و سپس نتيجه مى گيرند كه عرف در اين گونه موارد تعبير (( خطا )) ، (( اشتباه )) و مانند آن را به كار مى برد(87) اما ايشان خود احتمال مى دهند كه اين نكته ناشى از ادب معاشرت باشد. اين كه ما مولف چنين كتاب سرشار از خطا را دروغ گو نمى خوانيم ، نه به دليل اين است كه سخنانش دروغ نيست - چون كه هر گفتارى يا صادق است يا كاذب و واسطه اى ميان اين دو وجود دارد - بلكه در اين گونه موارد، صرفا براى رعايت ادب و احترام از تعبيراتى همچون خطا و اشتباه استفاده مى كنيم ، از اين رو براى پرهيز از اهانت كسى را به دروغ گويى متهم نمى كنيم . خلاصه آن كه هم چنان مى توان مدعى شد كه هر كس سخنش خلاف واقع باشد، دروغ گو است ،(88) اما پذيرش اين احتمال دشوار مى نمايد. ما در موارد فوق صرفا براى رعايت ادب نيست كه اين كسان را به دروغ گويى منتسب نمى كنيم ما اصل ناگفته و نانوشته اى را پذيرفته ايم كه هر كس ‍ راست مى گويد و اصل بر آن است كه كسى دروغ نمى گويد. بدين معنا كه اصل در ارتباطات را بر صداقت مى گذاريم ؛ مگر خلاف آن ثابت شود و طبق اين اصل رفتار مى كنيم ؛ به همين خاطر اگر در موارد فوق يا هر مورد ديگرى قرينه اى به دست آوريم كه گوينده به عمد خلاف واقع گفته است ، ديگر هرگز ادب معاشرت اجتماعى كارساز نخواهد بود. اگر نويسنده اى مسلمان با پيشينه اى دينى و سوابقى روشن در مورد تاريخ اسلام خطاهايى مرتكب شود و به غلط بنويسد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسى را جانشين خود نكرد، ما او را به خطا، اشتباه ، بى توجهى به منابع اصلى ، نداشتن درك تاريخى و مانند آن منتسب خواهيم كرد، اما هرگز نخواهيم گفت كه او دروغ گفته است ، ولى اگر همين خطا از كسى سر بزند كه احيانا احساس كنيم غرضى داشته يا وابسته به جريانات ضد اسلامى است ، آن گاه بى پروا و بى توجه به آن عرف و عادت و ادب معاشرت ، او را به دروغ ، جعل تحريف واقعيت و غيره متهم مى كنيم آثارى كه به وسيله نويسندگان مسلمان كشورمان بر ضد مستشرقانى چون گولدزيهر نوشته شده ، بهترين گواه اين مدعى مى باشد.
سخن كوتاه در اين جا اگر ما حسن نيت مولف را احراز كنيم يا حداقل سوءنيت او را به دست نياوريم ، از خطا و اشتباه نام خواهيم برد، اما اگر متوجه كم ترين سوءنيتى شويم يا به حسن نيت او شك كنيم آن گاه به صراحت از دروغ و تحريف واقعيت به وسيله نويسنده مفروض سخن خواهيم راند؛ پس صرفا مسئله رعايت ادب معاشرت نيست ، بلكه به اصطلاح حقوق دانان ما در پى عنصر معنوى دروغ هستيم كه خطا را به دروغ تبديل مى كند.
بارى ، بزرگ ترين اشكال بر تعريف مشهور آن است كه طبق آن بسيارى از نام داران عرصه علم و پيشتازان علوم محض و علوم تجربى را بايد دروغ گو به شمار آورد. اگر معيار صدق و كذب در عرصه اخلاق تنها مطابقت و عدم مطابقت با واقع باشد، در آن صورت ارسطو در بسيارى از مباحث طبيعيات خود؛ ادوكسوس و بطلميوس در مباحث هياءت و نظريه زمين مركزى خويش ؛ نيوتون در ادعاى فضايل مطلق خود و لامارك در تفسيرش از تكامل انواع دروغ گفته اند و كافى است سرى به كتاب هاى تاريخ علم بزنيم و نظريات ابطال شده را استخراج كنيم و صاحبان و معتقدان به آن ها را دروغ گو بشمار آوريم . بدين ترتيب همه كسانى كه اعتماد داشتند خورشيد به گرد زمين مى چرخد و زمين مركز كاينات و ثابت و مسطح است ؛ آنان كه پيش از كشف گردش خون در بدن اعتقاد داشتند كه خون در گردش نيست ؛ تمام كسانى كه كره زمين را چندان كوچك مى ديده اند كه معتقد بوده اند (( ليس وراء عبادان قرية )) (89) دروغ گو بوده اند. هم چنين درباره كريستف كلمب هم بايد چنين حكمى كنيم ، زيرا پس از كشف قاره آمريكا، ادعا مى كرد سر از هند درآورده است و سرخ پوستان را هندى مى پنداشت گيريم كه اين ها از نظر اخلاقى گناه كار نبوده اند، اما به هر حال طبق نظريه مطابقت ، همه دروغ گو بوده اند؛ حال آن كه هيچ كس به اين نتيجه ملتزم نمى شود.
ممكن است ادعا شود كه اين نظريه ها، فقط وسيله اى براى تبيين پاره اى مشهودات يا تسهيل برخى محاسبات بوده و ناظر به واقعيت نبوده است ، از اين رو صدق و كذب اصطلاحى بر آن منطبق نيست و تنها مسئله كارآمدى و ناكارآيى آنها مطرح مى باشد اما اين ادعا پذيرفتنى نيست چون كه صاحبان اين نظريه ها برخورد ابزارانگارانه با آن ها نداشته اند. بلكه آن ها را انگاره واقعيت و تصويرى از واقع عينى مى دانسته اند. آنان برداشتى را كه از واقعيت داشتند در قالب نظريه مى ريختند، آن گاه آن را عرضه مى كردند.
به گفته ايان باربور: (( اختر شناسان ، زمين شناسان ، زيست شناسان و شيمى دانان تقريبا هميشه نظريه ها را نمايان گر رويدادهاى جهان خارج تلقى مى كنند. دينوزروها (دايناسورها) موجوداتى بوده اند كه فى الواقع بر زمين مى خزيده اند، نه مجعولات مفيدى كه به مدد آن ها داده هاى فسيلى را تنظيم و تدوين مى كنيم .(90) دعواى گاليله با كليسا براى آن بود كه گاليله واقعا زمين را متحرك مى دانست و معتقد بود كه خورشيد، مركزى است كه زمين به گرد آن مى چرخد؛ حال آن كه كليسا واقعا اعتقاد داشت كه زمين ثابت است و خورشيد به گرد آن مى چرخد و حتى كليسا حاضر بود به گاليله اجازه دهد تا نظريه خود را داشته باشد و آن را بسط دهد و آن را صرفا نظريه اى بداند كه براى محاسبه پديدارهاى آسمانى مفيد است .(91) به گفته باربور: (( در خلال محاكمه كاردينال بلارمين ، براى حفظ آبرو، پيشنهاد جالب توجهى داد: مدل خورشيد مركزى را مى توان به عنوان وسيله مناسبى براى محاسبه رصدهاى هم بسته و بعضى پيش بينى ها به كار برد؛ به شرط آن كه از آن به عنوان بازنمود درست واقعيت دفاع نكنند.(92) با اين همه گاليله اين پيشنهاد را نپذيرفت چون : معتقد بود كه نظريه خورشيد مركزى حقيقتا واقعيت را توصيف مى كند و به همين دليل مستقيما در برابر راءى زمين مركزى كليسا ايستاد.(93) ))
اين نتيجه ناخوشايند نه تنها درباره نظريه هايى كه در طول تاريخ باطل اعلام شده اند صادق است ، بلكه نظرياتى را كه هم چنان محل مناقشه هستند در بر مى گيرد؛ براى مثال درباره آفرينش جهان اينك اخترشناسان به دو نظريه معتقدند: نظريه آفرينش آنى يا انفجار بزرگ و نظريه آفرينش ‍ مداوم (94) هر دسته نيز براى اثبات نظر خود دليل هايى اقامه مى كنند. منطقا يكى از اين دو نظريه تفسير درست حدوث جهان است و ديگرى باطل مى باشد. اگر بخواهيم پاى بند تعريف مشهور درباره صدق و كذب شويم ، بايد بگوييم يكى از اين دو نظريه راست و ديگرى دروغ است ؛ حال آن كه هيچ يك از معتقدان به اين دو نظريه نظريه مخالف را دروغ نمى داند و حداكثر آن را نادرست مى شمارد.
سخن كوتاه نظريه مطابقت اگر هم در عرصه حكمت نظرى قابل دفاع باشد، در حكمت عملى پذيرفتنى نمى نمايد و عرف زبان گواه آن است و پذيرفتن آن ناگزير به نتيجه اى مى انجامد كه هيچ كس به آن ملتزم نمى شود. كوشش در جهت حل اين معضل با توسل به ادب معاشرت اجتماعى نيز كارساز نيست . از اين رو بايد اين تعريف را واگذاشت و به تعريف پذيرفتنى ترى روى آورد.
اين مسئله كسانى را بر آن داشته است تا از طريق دخل و تصرف در اين تعريف مشكل آن را بر طرف سازند و تعريف مناسب ترى ارائه كنند بدين ترتيب به ديدگاه دوم در باب تعريف دروغ مى رسيم .
2. دروغ ، گزارش خلاف واقع است با علم به آن
بزرگ ترين دشوارى تعريف نخست ، آن بود كه كسانى را دروغ گو مى شمرديم كه اخلاقا دروغ گو نبودند، بلكه مى پنداشتند راست مى گويند و صرفا خطا كرده بودند. در تحقق صدق و كذب ، قصد دخالت دارد و صرفا مسئله مطابقت و عدم مطابقت مكانيكى كافى نيست . بلكه نيت ، عنصر مقوم آن است . ايزوتسو در اين مورد مى گويد: (( گفته شده است كه براى آن كه گفته اى صادق باشد، تنها كافى نيست كه كلمات به كار رفته با واقعيت مطابقت داشته باشد، بلكه بايد با انديشه و تصور واقعيت در ذهن گوينده نيز تطبيق كند. اين وجود نيت يا تصميم به راست گويى است ، كه عامل و عنصر قطعى را در ساخت معناى صدق تشكيل مى دهد. )) (95)
همين نكته درباره دروغ ، صادق است . براى اين كه سخنى دروغ باشد، تنها كافى نيست كه با واقع مطابق نباشد، بلكه بايد گوينده نيز به اين عدم مطابقت آگاه باشد. اگر از كسى بپرسيم كه امروز چندمين روز هفته است و او جوابى خلاف واقع بدهد، تنها در صورتى او را دروغ گو خواهيم شمرد كه خودش نيز بداند كه خلاف واقع مى گويد، اما اگر خود او خطا كرده باشد، معذورش خواهيم داشت .
تعريف هاى ششم تا نهم ، ناظر به اين ديدگاه است . طبق اين ديدگاه در تحقق دروغ دو عنصر يا دو شرط دارد: يكى عدم مطابقت با واقع و ديگرى آگاهى به اين عدم مطابقت .
جاحظ، ابوالبقا و راغب اصفهانى ، از معتقدان اين ديدگاه هستند و براى تحقق دروغ ، گاه از عنصر معنوى دروغ و زمانى از قيد علم يا اعتقاد استفاده مى كنند. ابوالبقا در اين باب مى نويسد: (( دروغ عبارت از گزارش دادن از چيزى بر خلاف واقعيت است ، با علم به آن و به قصد حقيقت ؛ پس با قيد اول ، جهل و با قيد دوم ، مجاز خارج مى شود.(96) )) بنابراين براى اين كه سخنى دروغ باشد، سه شرط وجود دارد: نخست آن كه خلاف واقع باشد؛ دوم آن كه گوينده بداند كه خلاف واقع مى گويد و سوم آن كه در اين گفتن قصد حقيقت گويى داشته باشد، نه مجازگويى ، به همين دليل اگر يكى از اين شرطها در كار نباشد ديگر سخن بيان شده دروغ نخواهد بود و سخنى خواهيم داشت كه در عين صادق نبودن ، كاذب نيز نيست .
توضيح و تفصيل جاحظ در اين ميان قابل توجه است . وى بر آن است كه صدق خبر، عبارت است از مطابقت با واقع و اعتقاد به اين مطابقت ، و كذب آن ، عبارت است از عدم مطابقت با واقع ، همراه با جزم به عدم مطابقت و جز اين دو، خبر نه راست است و نه دروغ .(97)
بدين ترتيب با شش گونه گزاره مواجه هستيم كه يكى از آن ها صادق است و يكى كاذب و باقى مانده ، نه صادق هستند و نه كاذب . اين گزاره ها از اين قرارند:
1. گزاره اى كه مطابق واقع است و ما به مطابقت اعتقاد داريم (صادق )؛
2. خبرى كه خلاف واقع است و ما به عدم مطابقت معتقديم (كاذب )؛
3. گزاره اى كه مطابق واقع است ، اما ما جازميم كه مطابق واقع نيست ؛
4. خبرى كه مطابق واقع است ، اما ما اعتقادى در اين باب نداريم ؛
5. گزاره اى كه خلاف واقع است ، اما ما معتقديم كه مطابق واقع مى باشد؛
6. خبرى كه خلاف واقع است ، اما ما در اين مورد نظرى نداريم .(98)
در اين تعريف ، صدق و كذب اخص از تعريف قبلى مى باشد، چرا كه علاوه بر عنصر مطابقت و عدم مطابقت ، عنصر علم را نيز بدان افزوده است .
جاحظ براى اثبات نظر خود به آيه شريفه اءفترى على الله كذبا اءم به جنه ؟(99)
استدلال مى كند. كافران كه منكر وحى و حيات پس از مرگ بودند، هيچ يك از ادعاهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را راست نمى دانستند، از اين رو به صورت منفصله حقيقى مى گفتند كه يا او عاقل است - كه در اين صورت دروغ مى گويد و بر خدا افترا بسته است - يا آن كه دروغ نمى گويد، اما دچار جنون شده است و سخنانى را به هم مى بافد. در هر صورت از اين آيه كه از زبان كفار نقل شده است ، مى توان اين نتيجه را گرفت كه سخن سه گونه است : صادق ، كاذب و نه صادق و نه كاذب ؛ پس ‍ ميان صدق و كذب واسطه اى وجود دارد.
مخالفان جاحظ، اين استدلال را نپذيرفته اند و آيه را به گونه ديگرى تفسير كرده اند و گفته اند در حقيقت اين آيه از دو نوع دروغ سخن مى گويد: يا پيامبر صلى الله عليه و آله عاقل است كه در آن صورت - نعوذ بالله - دروغى مى بافد و به خدا نسبت مى دهد و يا آن كه ديوانه است و سخنانى به هم مى بافد؛ پس در شق اول دو گناه مرتكب شده است : يكى آن كه به عمد دروغ مى گويد و ديگر آن كه به خدا نسبت مى دهد. در شق دوم دروغ او عمدى نيست .
نظر جاحظ را بسيارى قبول كرده اند و عده اى از معاصران كوشيده اند عنصر اعتقاد يا علم را در تعريف خود به گونه اى بگنجانند؛ براى مثال سميح عاطف الزين مى گويد: (( صدق در اصطلاح عبارت است از مطابقت هم زمان گفتار با نيت و محكى عنه ، و هرگاه يكى از اين شرطها از ميان برود، صدق كامل به حساب نمى آيد.(100) ))
مذكر محمد عارف نيز، از نقل هفت تعريف درباره دروغ و تجزيه و تحليل آن ها و نقد پاره اى از آن ها، خود به اين تعريف مى رسد: (( صدق ،عبارت است از مطابقت گفتار با اعتقاد و واقعيت به گونه اى پيوسته همراه با تحرى استقامت در همه حال .(101) ))
نقد اين ديدگاه
اين كوشش ها نشان دهنده اهميت عنصر علم و اعتقاد در تحقق مفهوم دروغ است ، اما از گذشته تابه حال همواره اين تعريف را از ديدگاهى فلسفى نقد كرده اند و بيان نموده اند كه ميان صدق و كذب واسطه اى نيست و سخن يا راست است يا دروغ و تقسيم بندى شش گانه جاحظ پذيرفتنى نمى باشد.
طرح و حل اين اشكال مشكلى را حل نمى كند، زيرا گير اساسى اين تعريف چيز ديگرى است . همان اشكال تعريف اول نيز بر اين تعريف وارد است ؛ براى مثال تا قبل از هيئت كوپرنيكى ، مردم عادى و حتى دانشمندان عقيده داشتند كه زمين ثابت است و خورشيد به گرد آن مى چرخد و معتقد بودند كه اين عقيده مطابق واقع است . از نظر آنان زمين در متن خارج از ذهن ثابت بود و آنان نيز به اين ثبات و سكون باور داشتند. حال - و به همت كسانى چون كوپرنيك - معتقديم كه زمين واقعا متحرك است و اين حركت را نيز باور داريم . حال آيا قدما كه به ثبات زمين معتقد بودند، دروغ مى گفتند يا راست ؟ زيرا يك گزاره نمى تواند هم راست باشد و هم دروغ ، يا زمين واقعا ثابت يا متحرك است . صدق و كذب هم در اين امور زمان مند نيستند و هميشگى به شمار مى روند. اگر ادعا كنيم كه گزاره ثبات زمين براى قدما صادق و براى امروزيان كاذب است ، به دامن پراگماتيسم (عمل گرايى ) در خواهيم غلتيد.
اساسا بحث اين است كه واقعيت آيا، خود واقعيتى مستقل از ذهن است كه يكايك گزاره ها با آن سنجيده مى شود و سپس عنوان صادق يا كاذب مى گيرد يا آن كه خود مجموعه اى از گزاره ها مى باشد كه به عنوان واقعيت پذيرفته شده . به عبارت ديگر: (( حقايق ، خارج از اين جا نيستند تا با قضاوت ها يا گزاره هاى ما مقايسه شوند، بلكه همانند گزاره ها در همين حوزه وجود دارند. آن ها (حقايق ) واقعا خودشان ماهيتا گزاره اى هستند و آن چه را نظريه پرداز تئورى مطابقت در نظر مى گيرد كه مطابقتى بين گزاره و حقيقت باشد، تنها مطابقتى بين گزاره و گزاره است .(102) )) بنابراين همان اشكال تعريف اول بر اين تعريف وارد است و آن جا كه سخن از مطابقت و عدم مطابقت با واقع پيش مى آيد، اين ديدگاه ناقص ‍ است .
باز فراموش نكنيم كه ما در عرصه اخلاق هستيم و بحث صدق و كذب را بايد از اين منظر بكاويم و تعريف كنيم ، از اين رو به نظر مى رسد كه اين تعريف با افزودن قيد علم و اعتقاد، گامى به پيش برداشت و مسئله را در سطحى عميق تر مطرح كرد، اما هم چنان نيازمند تعريف دقيق ترى هستيم ، به همين خاطر سراغ ديدگاه سوم مى رويم تا آن را بسنجيم .
3. دروغ ، گزارش خلاف عقيده است
طبق اين ديدگاه دروغ يك شرط بيش تر ندارد و آن هم عدم مطابقت ميان گفتار و اعتقاد فرد است و كم ترين توجهى به واقعيت به عنوان ملاك مطابقت نمى شود. نظام به صراحت از بى اهميتى مطابقت و عدم مطابقت با واقع سخن مى گويد.
تعريف هاى دهم تا دوازدهم ، هريك اين مسئله را باز مى گويند كه دروغ عبارت است از ناهماهنگى ميان گفتار و اعتقاد. بر اين اساس هيچ يك از اشكالات وارد بر تعريف هاى قبلى بر آن وارد نمى شود. اگر قدما معتقد بودند كه زمين ثابت است ، چون ناهماهنگى ميان گفتار و اعتقادشان وجود نداشت ؛ پس راست مى گفتند؛ اما گاليله كه ناگزير شد ادعاى خود را در مورد چرخش زمين پس بگيرد و هم صدا با ديگران گفت زمين ثابت است ، دروغ مى گفت نه به اين دليل كه زمين واقعا مى چرخد، بلكه صرفا به اين خاطر كه گوينده خود گفته اش را باور نداشت و در سِرّ ضمير خود بر اين اعتقاد بود كه زمين چرخان است . به گفته استاد مصطفى ملكيان : (( در دروغ ، من به چيزى اعتقاد دارم ، ولى چيز ديگرى بر زبانم جارى است .(103) )) در رمان جان شيفته نيز اين جمله را مى خوانيم : آيا آنان دروغ مى گفتند؟ نه ، اگر دروغ گفتن را آن بدانيم كه شخص خلاف آن چه را مى انديشد بر زبان بياورد، آنان آن چه را كه مى گفتند مى انديشيدند.(104)
به نظر مى رسد كه اين ديدگاه از ديدگاه هاى پيشين بى اشكال تر است ، اما بيش تر از آن ها نقد و جرح و صريحا انكار شده است . نظام بر آن است كه صدق خبر عبارت است از مطابقت آن با اعتقاد گوينده و كذب خبر عبارت است از عدم مطابقت آن با باور وى .
بر اين ديدگاه دو اشكال شده است :
نخست آن كه صدق در لغت بر مطابقت خبر با واقع دلالت دارد؛
دوم آن كه طبق اين تعريف اگر كسى بگويد آسمان بالاى سر ما است ، ولى به اين گفته باور نداشته باشد، دروغ گو و اگر بگويد آسمان زير پاى ما است و به اين كلام معتقد باشد، راستگو مى باشد.
پاسخ اشكال اول روشن است . ارباب لغت چندان اتفاق نظرى در اين باب ندارند. از راغب خوانديم كه علاوه بر مطابقت با واقع اعتقاد به آن را نيز شرط دانسته بود. المنجد نيز علم به اين عدم مطابقت را شرط تحقق كذب مى داند. فيومى نيز اعتراف مى كند كه سيره فقها آن است كه هرجا احتمال خطا بدهند، به جاى آن كه ادعايى را دروغ بخوانند خواستار دليل مى شوند وانگهى در اين جا بحث لغوى نيست بلكه مسئله اين است كه عرف از دروغ گفتن چه برداشتى دارد، هم چنان كلمه دروغ از واژه هاى تخصصى نيست كه فهم آن در انحصار گروهى خاص باشد. غالب مردم از دروغ گفتار خلاف اعتقاد را مى فهمند، نه خلاف واقع را. اگر هم در جايى گفتار خلاف واقع را دروغ بنامند، به دليل آن است كه معتقدند گوينده با علم به اين مخالفت ، چنين اظهاراتى بر زبان آورده است ؛ براى مثال اگر كسى به ما آدرس اشتباهى بدهد، او را به دروغ گويى متهم نمى كنم او خلاف واقع گفته است ، اما چون اعتقادش را احراز نكرده ايم ، حمل بر صدق اعتقادش مى كنيم مگر آن كه بدانيم در اين كار تعمدى داشته است .