دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

سيد حسن اسلامى

- ۱۰ -


از همه اين ها گذشته ، مصلحت - به گفته امروزى ها - كانكريت يا مشت پر كن نيست و هر كس در اين قالب ملاطى خاص مى ريزد. در بحث دروغ مصلحت آميز مى بينيم كه يكى از معتقدان به اين ايده ، دروغ پسر را براى نجات پدر جنايت كارش از مجازات و لغو شدن فلسفه مجازات ، دروغى مصلحت آميز و آن هم مقدس ترين دروغ مى شمارد.
3. به نظر مى رسد - همان گونه كه پيش تر اشاره شد - بهتر آن است كه از خير اين مفهوم بگذريم و به جاى آن كه بگوييم دروغ مصلحت آميز خوب است يا بد، همانند قدما سراغ موارد مشخص برويم . به جاى آن كه بحث كنيم كه دروغ مصلحت آميز خوب است ، چون نجات جان انسان بى گناه واجب است و اين دو را معادل يكديگر به شمار آوريم ، بياييم مورد به مورد بحث كنيم و براى مثال اين بحث را مستقلا طرح كنيم كه آيا براى نجات جان انسان بى گناهى كه در معرض تهديد قرار گرفته است ، مى توان دروغ گفت يا خير؟ فراموش نكنيم كه تعبير دروغ مصلحت آميز، از آن سعدى است و هيچ الزامى به نگه داشتن آن نداريم .
اين شيوه ، بسيار نتيجه بخش تر از آن است كه ما براى اثبات مفهومى گسترده و مناقشه برانگيز، با آوردن مثالى اقناعى مخاطب را ساكت كنيم و آن گاه حكمى كلى صادر كنيم كه دروغ مصلحت آميز خوب است .
4. اين كه مصلحت را دائر مدار حقيقت ، برادر و حامى آن بشماريم ، باز مشكلى را حل نمى كند. كسانى بر اين اعتقاد بوده اند كه هيچ مصلحتى بالاتر از گفتن حقيقت نيست . كانت نيز كه معتقد بود هرگز نبايد دروغ گفت - حداقل تا جايى كه مى دانيم - وى سخت پاى بند اخلاق بود و راست گفتن را نيك تجربه كرده بود. حال چرا به اين جزميت معتقد بود كه هرگز نبايد دروغ گفت ، موضوع فصل ديگرى است .
5. مسئله قاتل ديوانه نيز، مورد بحث و مناقشات بسيارى واقع شده است و يكى از سناريوهاى آن را استاد طرح مى كنند؛ حال آن كه مى توان براى آن شكل هاى ديگرى تصوير كرد و براساس آن ها نتيجه گرفت كه در چنين موردى نيز بايد راست گفت . اين بحث را در جاى خود مطرح خواهيم كرد.
6. اين كه وجدان بتواند معيار اخلاق و راهنماى مطلق باشد نيز، محل سوال است . در اين كه وجدان مى تواند چارچوبى براى فعل اخلاقى ارائه كند، ترديدى نيست ، اما اين چارچوب را بايد با معيارهاى روشن و دقيقى مشخص ساخت . اگر تنها به حكم وجدان اكتفا كنيم ، بايد عمل كرد هر كس را - هر چند ضد بشرى باشد - به صرف اين كه مبتنى بر حكم وجدان اوست ، تاءييد كنيم . جاناتان بنت در مقاله (( وجدان هاكلبرى فين )) همين مسئله را مطرح مى كند و پس از بيان زندگى و عمل كرد جنايت كارانه هاينريش هيملر، فرمانده اس اس در نظام نازى ، درباره كارآيى مطلق وجدان ترديد مى كند. گفتنى است هيملر جناياتى را كه مرتكب مى شد، ادعا مى كرد در اين زمينه از نداى وجدان خود پيروى و براساس تكليف خود عمل مى كند.(265)
شايد گفته شود مقصود از وجدان ، وجدان فردى نيست ، بلكه وجدان عمومى يا عقل سليم مراد است . در اين صورت بايد حدود و ثغور آن را معين ساخت و كوشيد تا معيار فعل اخلاقى را در آن روشن كرد.
بارى ، هيچ يك از راه حل هاى ارائه شده در اين فصل جواب قانع كننده اى ارائه نمى كنند و هم چنان مى توان درباره اين راه حل ها به مناقشه پرداخت . با اين همه به نظر مى رسد كه آخرين راه حل ؛ يعنى نظرگاه مرحوم مطهرى - البته با تقرير كانتى آن - بتواند نقطه عزيمت مناسبى براى حل مسئله نسبيت يا اطلاق حكم اخلاقى دروغ نگفتن باشد.
در هيچ يك از ديدگاه هاى فوق ، ماهيت دروغ مورد بحث قرار نمى گيرد و مفروض و روشن تلقى مى شود؛ حال آن كه به نظر مى رسد نخست بايد ماهيت دروغ معين شود و پس از آن كه روشن شد كه دروغ چيزى جز گمراه كردن و فريفتن ديگرى نيست ، آن گاه بحث كنيم كه در كجا اين فريفتن مجاز است .
بدين ترتيب براى حل اين مسئله ، بايد راه ديگرى را پيمود. به جاى اين كه دروغ را به نتيجه يا وظيفه پيوند بزنيم ، ببينيم كه فريفتن ديگرى چرا نادرست است و سپس موارد مجاز را معين سازيم .
چكيده فصل
1. اين اصل كه گاه مى توان دروغ گفت ، مورد قبول همه عالمان اخلاق مسلمان واقع شده است .
2. اما اين مسئله ، مانع از آن نبوده كه آنان بكوشند نسبت آن اطلاق و اين تقييد را با يكديگر بسنجند و پاسخى عقلى بدان بدهند.
3. در اين فصل ، چهار ديدگاه كه كوشيده اند با حفظ اطلاق حكم اخلاق اين نسبت را تبيين كنند، معرفى ، بررسى و نقد شده اند.
4. اولين ديدگاه از آن راغب است . او بر آن است كه دروغ ممنوع ، بايد سه شرط داشته باشد. بر اين اساس مى توان دروغ سودمند گفت .
5. غزالى بر آن است كه دروغ ، قبح عقلى ندارد و براساس نتيجه آن مى توان آن را خوب يا بد دانست ، از اين رو اگر دست يابى به هدفى مشروع بى دروغ گفتن ممكن نباشد، مى توان دروغ گفت .
6. آيت الله مصباح معتقد است كه اساسا موضوع واقعى حكم اخلاقى ، صدق و كذب نيست ، بلكه موضوع واقعى ، سودمندى و حيثيت مفيد بودن است ؛ در نتيجه هرجا فايده اى در كار بود، دروغ مباح است و حسن و قبح دائر مدار نتيجه مى باشد.
7. مرحوم شهيد مطهرى بر آن است كه احكام اخلاقى ريشه در وجدان دارد، اما حكم وجدان مطلق نيست ، بلكه مشروط به مصلحت است .
8. اين ديدگاه ها هر يك بخشى از مسئله را حل مى كنند، اما در عين حال پرسش هايى جدى فراروى مى آورند.
فصل هفتم : كانت و مسئله دروغ خيرخواهانه
پيش بردن اين بحث ، بى اشاره به كانت و طرح و بررسى نظريه اش در اين باب ، بى گمان ناقص مى ماند. كانت از معدود فيلسوفانى است كه بيش ترين تاءثير را در اين زمينه بر جاى گذاشته است . مقصود آن نيست كه كسان بسيارى نظريه اش را پذيرفته اند، بلكه مراد آن است كه چنان مسئله را طرح كرده كه همه را ملزم مى سازد نظر او را بررسى كنند، چه آن را بپذيرند و چه نپذيرند. اين تاءثير در جامعه ما نيز مشهود است و هر يك از متفكران مسلمان به نحوى به او اشاره كرده اند. مرحوم مطهرى با بسط بيش تر و آيت الله مصباح با تفصيل كم ترى نظر او را در باب دروغ بررسى و نقد كرده اند.
كانت با تربيت دينى عميقى كه داشت ، اخلاق را در جايگاهى فراتر از فلسفه قرار داد و به گفته خودش ، با محدود كردن عقل كوشيد براى ايمان جا بگشايد. آثار كانت همه متفكرانه و تاءمل برانگيز است ؛ از نقد خرد ناب تا نقد خرد عملى .
نتيجه گرايى و وظيفه گرايى
آن چه كه به بحث ما مربوط مى شود، نظرگاه خاص او در باب احكام اخلاقى و به ويژه دروغ گويى است . در سنت غرب دو ديدگاه عمده در باب اخلاق وجود دارد: نتيجه گرايى و وظيفه گرايى . سنت نخست بر آن است كه بايد سنجش افعال ، براساس نتايج مثبت يا منفى آن ها باشد. مهم ترين شاخه اين سنت ، سودمندى گرايى يا اصالت نفع (Utilitarianism) است كه فرانسيس هاچسن پايه گذار آن مى باشد و جرمى بنتام ، جان استوارت ميل و هنرى سيجويك ، نمايندگان و مفسران برجسته آن به شمار مى روند.(266)
در برابر اين سنت ، سنت ديگرى است كه فعل اخلاقى را نه بر پايه نتيجه آن ، بلكه براساس نيت و عمل به تكليف مى سنجد. در اين ديدگاه ، فعلى اخلاقى به شمار مى رود كه صرفا از روى وظيفه و در پى اجابت نداى وجدان صورت گرفته باشد. از اين منظر، مطابقت فعل با وظيفه و تكليف كفايت نمى كند، بلكه بايد مقصود از انجام آن نيز، فقط و فقط اداى وظيفه باشد و بس . در حقيقت كانت فعل (( مطابق وظيفه )) را، از فعل (( به خاطر وظيفه )) تفكيك مى كند و تنها اولى را اخلاقى مى داند، نه دومى را. ممكن است كاسبى مطابق وظيفه عمل كند و با مشتريان خود درست كار باشد، اما چه بسا انگيزه اش از اين كار حفظ مشتريان قبلى و به دست آوردن مشتريان جديد باشد. در اين صورت عمل او نه تنها اخلاقى نيست ، كه كاملا خودپرستانه مى باشد، از اين رو هرچند (( مطابق وظيفه هست ، ولى به خاطر وظيفه نيست . )) (267)
بزرگ ترين منادى اين سنت در غرب ، ايمانوئل كانت است كه خود نيز در زندگى اش مى كوشيد طبق آموزه هاى اخلاقى وظيفه گرايى زندگى كند. از نظر كانت ، انسان ماءمور به تكليف است ، نه نتيجه و اگر براساس وجدان خود، كارى انجام داد، عمل او اخلاقى است ؛ هر چند نتايج ناخوشايندى در بر داشته باشد.
ديدگاه كانت
احكام اخلاقى چون مشروط به نتيجه خاصى نيستند، مطلق هستند و وجدان ، احكام خود را بى قيد و شرط صادر مى كند. حكم وجدان مبنى بر لزوم راست گويى ، مطلق و استثنا ناپذير است و نبايد آن را به نتيجه يا شرط خاصى مقيد ساخت .
اگر بگوييم دروغ نبايد گفت ، چون موجب بى اعتمادى عمومى و يا رسوايى شخص مى شود، در آن صورت اين حكم مطلق نيست و به دامن نتيجه گرايى افتاده ايم ؛ حال آن كه دروغ به خودى خود بد است و در هر شرايطى بايد از آن پرهيز كرد: (( مثلا اين حكم را در نظر بگيريم كه وعده دروغ نبايد بدهى . در اين جا فرض بر آن است كه ضرورت اين حكم ، صرفا اندرزى براى پرهيز از كار زشت ديگرى نيست ، زيرا در آن حال معنايش اين مى شد كه نبايد وعده دروغ بدهى ، مبادا كه چون رسوا شوى ، اعتبارت از ميان برود، بلكه (معناى اين حكم آن است كه ) اين گونه كار (يعنى وعده دروغ ) را بايد به خودى خود زشت دانست . )) (268)
بدين ترتيب از آن جا كه حكم وجدان ، مطلق و رها از قيود است ، اگر درباره راست گويى حكمى صادر كند، مطلق و استثناناپذير خواهد بود. كانت نظرگاه خود را در جاهاى مختلفى ، از جمله بنياد مابعد الطبيعه اخلاق ، اصول مابعد الطبيعه فضيلت و مقاله كوتاه - اما با عنوان بلند - در باب حق پندارى دروغ گفتن به انگيزه هاى انسان دوستانه تقرير كرده است .
نظام اخلاقى كانت ، برخلاف بناى باشكوهى كه دارد، به نظر مى رسد كه نقطه ضعفى اساسى نيز داشته باشد. احكام اخلاقى كانتى ، چنان قاطع و صريح و استثناناپذير هستند كه به نظر مى رسد ما را در چنگال خود خرد مى كنند. كانت از ما مى خواهد تا بى توجه به جامعه اى كه در آن زندگى مى كنيم و بى توجه به اين كه ديگران اخلاقى يا غير اخلاقى رفتار مى كنند، ما خود اخلاقى رفتار كنيم و در جهانى سرشار از بى صداقتى ها و دروغ ها، راست گويى پيشه نماييم و حتى در ميان گله گرگان نيز، از گرگ صفتى دورى جسته و از دروغ يك سره بپرهيزيم . حكم پرهيز از دروغ ، چنان مطلق است كه حتى اگر آدم كشى در تعقيب شخص بى گناهى برآمد و آن شخص در خانه ما پنهان شد، چون قاتل از ما پرسيد كه آن قربانى بالقوه در خانه ما پنهان شده است يا نه ، صادقانه بگوييم : آرى ؛ در نتيجه نظام اخلاقى كانت در جهانى لبريز از شرارت ها و ناجوان مردى ها، ما را دست بسته رها مى كند و از ما مى خواهد تا هم چنان اخلاقى رفتار كنيم .
ديگران اين رويكرد انعطاف ناپذير و خشك را به جد نقد كرده اند و حتى كسانى گفتند، اخلاق كانتى چنان غير عملى و ايدآليستى است كه حتى كانت ، خود نيز نمى تواند طبق آن زندگى كند. اين ادعا چندان بى بنياد نبود. ماريافون هربرت ، از شيفتگان كانت و مجذوب افكار اخلاقى استاد بود. او نگران از دروغى كه در زندگى اش رخ داده بود، از استاد يارى خواست و طى نامه اى مشكل خود را با او در ميان گذاشت ، اما جواب كانت گره از كار او نگشود و او نامه ديگرى نوشت . اين مكاتبات ادامه يافت و در نهايت كانت از پاسخ دادن باز ايستاد و ماريا، نوميد از پاسخ استاد و دست نيافتن به راه حلى خرسند كننده ، در سال 1803م خودكشى كرد.(269)
بارى ، اين ديدگاه مطلق گرايانه از همان زمان كانت مورد نقد واقع شد.
نقد كانت
يكى از معاصران او، نويسنده و سياست مدارى فرانسوى به نام هانرى بنژامن كنستان (1767-1830م ) بود. اين فيلسوف طى مقاله اى ديدگاه كانت را در باب دروغ نقد كرد و گفت كه دروغ نگفتن تكليف مطلق انسان نسبت به هر كسى نيست ، بلكه تنها بايد به كسانى راست گفت كه استحقاق آن را دارند. به تعبير ديگر حق و تكليف از يكديگر جدا ناپذيرند و هرجا ما به چيزى مكلف باشيم ، متقابلا حقى خواهيم داشت . او گفت : (( اين اصل اخلاقى كه راست گويى را يك تكليف مى شمارد، اگر منفردا و به صورت نامشروط پذيرفته شود، وجود هرگونه جامعه اى را ناممكن مى سازد. )) (270)
كنستان آن گاه در نقد نظر فيلسوف آلمانى چنين نوشت : (( اين فيلسوف تا آن جا پيش مى رود كه قاطعانه مى گويد: دروغ گفتن به قاتلى كه مى پرسد آيا دوست ما كه تحت تعقيب اوست ، در خانه ما پناه گرفته ، جنايت است . )) (271)
سپس كنستان براى اثبات نظر خود، اين گونه استدلال كرد: (( راست گويى تكليف است . مفهوم تكليف از مفهوم حق جدايى ناپذير است . تكليف آن است كه در وجود شخص متناظر با حقوق ديگرى باشد. جايى كه حقوقى نباشد، تكليفى نيست ؛ بنابراين راست گويى ، تكليف است ، اما تكليفى است تنها در قبال كسى كه بدان محق است ، ليكن هيچ كس نسبت به صداقتى كه ديگران را بيازارد، حقى ندارد. )) (272)
دفاع كانت
كانت ، اظهارات كنستان را در مقاله كوتاه خود در باب حق پندارى دروغ گفتن به انگيزه هاى انسان دوستانه طرح و نقد كرد و به صراحت از نظريه خود دفاع نمود. او مجددا تاءكيد كرد: (( صداقت در گفته هايى كه نمى توان از آنها پرهيز كرد، تكليف رسمى شخص نسبت به هر كسى است ؛ هر چند نتايج منفى بزرگى براى او يا ديگرى به بار آورد. )) (273)
كانت ، براى اثبات نظر خود در اين مقاله دو دليل مى آورد:
الف ) هرگونه استثنايى به قاعده راست گويى ، به نقض و بى اعتبارى اصل قاعده مى انجامد؛
ب ) اگر در جايى دروغ گفتيم ، قانونا و اخلاقا مسئول همه نتايج ناخواسته و پيش بينى نشده دروغ خود هستيم .
حال اين دو دليل را بر مثال قاتل فرضى منطبق كنيم تا با نحوه استدلال كانت بيش تر آشنا شويم .
يكى از دوستانمان به نام احمد، هراسان و شتاب زده خود را به خانه ما مى رساند و در آن جا پنهان مى شود. چند دقيقه بعد، مردى خشمگين و اسلحه به دست به در خانه مى آيد و مى پرسد كه آيا احمد در خانه ما است . چنين به نظر مى رسد كه قصد كشتن او را دارد. حال ، وظيفه ما چيست ؟
قاعده اخلاقى راست گويى به ما حكم مى كند كه صادقانه به او پاسخ مثبت دهيم و بدين ترتيب جان دوست خود را به خطر اندازيم . اما عملا چنين نمى كنيم و به دروغ مى گوييم كه احمد در خانه نيست .
كانت معتقد است كه در اين موقعيت بحرانى نيز، بايد به آن قاتل بالقوه - بى توجه به نتايج گفته خود - راست بگوييم و براى اثبات اين ادعا دو دليل ذكر مى كند:
1. اگر ما دروغ بگوييم ، معنايش آن است كه اجازه داده ايم دروغ گويى به قاعده اى عام تبديل شود، چرا كه اگر من و شما در اين موقعيت دروغ بگوييم و آن ديگرى نيز چنين كند، به تدريج همه در اين موقعيت دروغ خواهند گفت و چون همه دروغ بگويند، ديگر اعتماد عمومى از گفته هاى
يكديگر سلب خواهد شد و دروغ ديگر كاربردى نخواهد داشت . بدين ترتيب دروغ ، قاعده خود را نقض و اساس خود را ويران مى كند، به همين دليل اين استثنا به از بين رفتن اصل قاعده مى انجامد. فراموش نكنيم كه دروغ براى آن كه باورپذير باشد و كاربرد داشته باشد، ديگران بايد آن را راست بپندارند. حال اگر همه در اين مورد خاص دروغ گفتند، ديگر دروغ كاركرد خودش را از دست خواهد داد و قاعده اخلاقى راست گويى خدشه دار خواهد شد. باز از ياد نبريم كه تنها يك قاعده و آيين رفتار وجود دارد: (( چنان عمل كن كه گويى بناست كه آيين رفتار تو، به اراده تو يكى از قوانين عام طبيعت شود. )) (274)
كانت ، خود اين دليل را در مقاله معروفش چنين تقرير مى كند: (( اگر با گفتن دروغى نسبت به كسى كه ظالمانه مرا مجبور به اظهار اين جمله كرده است نيز خطايى مرتكب نشده باشم ، در عين حال با اين تحريف كه بايد دروغ ناميده شود، به شكلى اساسى نسبت به تكليف به طور عام ، مرتكب خطا شده ام . بدين معنا كه ... باعث آن شده ام كه اين اظهارات عموما بى اعتبار شود و همه حقوق مبتنى بر قراردادها بى اعتبار گردد و قوت خود را از دست بدهد و اين خطايى است كه به طور عام بر ضد انسانيت صورت گرفته است . )) (275)
2. اگر دروغ ما نتايج ناخواسته اى پديد آورد، مسئول هستيم ، چرا كه عامل آن بوده ايم . فرض كنيم با گفتن دروغى به آن قاتل بالقوه ، او را از خانه دور كرديم و در همان حال دوست ما، احمد، مخفيانه از خانه بيرون رفت و قاتل او را ديد و كشت . در اين صورت قطعا ما مقصر هستيم ، چرا كه اگر به قاتل راست مى گفتيم ، چه بسا كه از تعقيب دوست ما صرف نظر مى كرد و يا هنگام جست و جوى خانه ، به وسيله همسايگان دست گير مى شد و يا دوستمان از آمدن آن مرد باخبر مى شد و بى سر و صدا از خانه مى گريخت ، اما با گفتن يك دروغ ، همه اين نتايج مثبت از ميان مى رود و پاى ما به جنايت كشيده مى شود. يا فرض كنيد آن دوست پس از جان به در بردن از دست آن قاتل ، از خانه ما بيرون مى رود و كسى را مى كشد يا خانه اى را به آتش مى كشد و يا از بانكى سرقت مى كند؛ در همه اين حالات ، ما مقصر و شريك جرم هستيم ؛ حتى قانونا مى توان ما را تحت تعقيب قرار داد. اگر هم قانونا مقصر نباشيم ، اخلاقا مقصريم : (( بنابراين هركس دروغى بگويد - هر چند خيرخواهانه - بايد پاسخ گوى همه نتايج - هر چند غير قابل پيش بينى - باشد و تاوان آن ها را گرچه در محكمه اى مدنى بپردازد... از اين رو صادق بودن در همه اظهارات ، فرمان مقدس و نامشروط عقل است كه هيچ مصلحت انديشى آن را محدود نمى كند. )) (276)
ممكن است به كانت اشكال شود كه چرا اگر راست بگوييم و راستى ما موجب جنايت شود، مسئول نتيجه آن نيستيم ، اما در صورت دروغ گويى ، مسئول نتايج ناخواسته هستيم ؟ اگر ملاك ، نتيجه ناخوشايند است ، در هر دو حالت وجود دارد؟
كانت به اين اشكال جواب روشنى مى دهد. راست گويى ، عمل بر طبق وظيفه است . حال اگر در مورد خاصى راست گويى ما پيامد ناخوشايندى به بار آورد، اين نتيجه ، ناخواسته و تصادفى است ، نه اين كه نتيجه منطقى راست گويى ما باشد. ما اخلاقا موظف هستيم كه طبق فرمان مطلق عقل رفتار كنيم و اگر جايى اين تبعيت از عقل براى ما مشكلى پيش آورد، نزد وجدان خود و عدالت عام مقصر نخواهيم بود:
(( اگر شما هم چنان سخت پاى بند صداقت مانده باشيد، نتايج غير منتظره هرچه هم باشد، عدالت عام بر شما دستى نخواهد داشت . )) (277) حال آن كه در صورت دروغ گفتن ، هم نقض تكليف كرده ايم و هم مسئول نتايج ناخواسته آن هستيم ؛ در نتيجه از نظر كانت : (( هر انسانى نه تنها حق دارد، كه به شدت مكلف است در اظهاراتى كه نمى تواند از آنها بپرهيزد، صادق باشد، خواه اين اظهارات به زيان او تمام شود، خواه به زيان ديگران . )) (278) از اين رو هيچ موقعيتى - حتى موقعيتى بحرانى مانند خطر قتل - فرمان راست گويى را محدود نمى كند و در هيچ حال نمى توان دروغ گفت و آن را خيرخواهانه يا مصلحت آميز دانست .
اين پاى بندى به راستى حتى به قيمت جان نيز، در قسمت هايى از ادبيات تعليمى ما به چشم مى خورد. به روايت سعدى ، پادشاه نام آورى در يمن مى زيست كه در بخشش ، گوى سبقت از همگان ربوده بود. با اين حال هرچه مى كرد، نمى توانست نام حاتم طلايى را از خاطره ها بزدايد؛ در نتيجه :

حسد مرد را بر سر كينه داشت   يكى را به خون خوردنش ‍ برگماشت (279)

قاتل راهى محل اقامت قبيله بنى طى شد. در آن جا جوانى به پيشباز او آمد و او را به نزد خود برد. سحرگاهان كه قاتل در صدد رفتن بود، آن جوان به اصرار از او خواست كه چند روزى بماند، اما قاتل گفت كه ماءموريت مهمى در پيش دارد و نمى تواند بيش از آن درنگ نمايد. ميزبان به او گفت كه اگر هدف ماءموريتش را با او در ميان بگذارد، به او كمك خواهد كرد. قاتل نيز پس از حصول اطمينان از راز پوشى او گفت :

در اين بوم حاتم شناسى مگر   كه فرخنده راى است و نيكو سير؟
سرش پادشاه يمن خواسته است   ندانم چه كين در ميان خاسته است !
گرم ره نمايى بدان جا كه اوست   همين چشم دارم ز لطف تو دوست
بخنديد برنا كه حاتم منم   سر اينك جدا كن به تيغ از تنم
نبايد كه چون صبح گردد سفيد   گزندت رسد يا شوى نااميد
چو حاتم به آزادگى سر نهاد   جوان را بر آمد خروش از نهاد
به خاك اندر افتاد و بر پاى جست   گهش خاك بوسيد و گه پاى و دست
بينداخت شمشير و تركش نهاد   چو بيچارگان دست بر كش ‍ نهاد
كه گر من گلى بر وجودت زنم   به نزديك مردان ، نه مردم ، زنم (280)

بدين ترتيب ، همه داستان هاى قتل به يك شكل خاتمه نمى يابد. از اين نكته بگذريم و ببينيم كه اين منطق تا چه اندازه پذيرفتنى است .
نقد اين ديدگاه
آيا دلايل كانت پذيرفتنى است ؟ كم تر كسى حاضر است به استناد اين دلايل ، مظلومى را به چنگال قاتلى بيندازد تا - به گفته شهيد مطهرى - شكم او را سفره كند.(281)
احساس مى شود كه جايى از اين استدلال ها مى لنگد و نمى تواند آدمى را قانع سازد؛ ضعفى كه مى توان آن را نشان داد، از اين رو بار ديگر سراغ دليل هاى كانت مى رويم و يك بار ديگر آن ها را بررسى مى كنيم .
اولين دليل كانت آن است كه ما با گفتن يك دروغ ، اجازه مى دهيم كه به قاعده اى عام تبديل شود و در نتيجه اصل قاعده راست گويى را ويران كند، چرا كه اين كار باعث خود - ويران گرى قاعده راست گويى مى شود. فراموش نكنيم كه نخستين فرمان قطعى و مطلق عقل به گفته كانت آن است كه : (( مطابق قاعده غاياتى عمل كن كه مراعات آن توسط هر فرد ديگرى بتواند يك قانون كلى باشد. )) (282) بنابراين دروغ گفتن ما در اين موقعيت ، به معناى تجويز دروغ گويى براى همگان است و اين چيزى جز نقض اصل قاعده راست گويى نيست .
در پاسخ به اين دليل مى گوييم كه ما در موقعيت فرضى دروغ مى گوييم و اجازه مى دهيم كه دروغ گفتن در چنين شرايطى به قاعده اى عام تبديل شود، و در عين حال ويران گر قاعده راست گويى نباشد. براى اين كار، رفتارمان را اين گونه صورت بندى مى كنيم و در قالب اين قاعده در مى آوريم : (( همواره گفتن دروغ براى نجات جان انسان بى گناه مجاز است . )) اين قاعده عام است و هيچ تعارضى با قاعده راست گويى ندارد، به همين خاطر همه جا بايد راست گفت و هرجا كه پاى جان انسانى در ميان باشد، مى توان دروغ گفت .
ممكن است در پاسخ ما گفته شود كه اگر چنين قاعده اى به صورت عام درآيد و همه بدانند كه ما راست مى گوييم ، مگر آن كه پاى جان انسانى بى گناه در ميان باشد، در آن صورت قاتلان بالقوه نيز متوجه اين قاعده مى شوند و ديگر به سخنان ما اعتماد نخواهند كرد و باز با مشكل خود ويران گرى اين قاعده مواجه مى شويم .
در پاسخ مى گوييم : اولا، قاتلى كه از ما سراغ قربانى خود را مى گيرد، فرض را بر اين مى گذارد كه ما او را نمى شناسيم و از نيت او خبر نداريم و اگر اين چنين نبود، ديگر به خودش زحمت نمى داد كه از ما بپرسد. وانگهى ، عملا همه قاتلان مى دانند كه مردم به آنان كمك نمى كنند و آنان نبايد انتظار شنيدن حقيقت را از آنان داشته باشند، از اين رو پذيرش اين قاعده هم جان انسان ها را حفظ مى كند و هم مايه بى اعتمادى مردم به يكديگر در شرايط عادى نمى شود؛ پس دليل اول كانت دفاع پذير نيست .
دومين دليل كانت بر اين اساس استوار مى باشد كه اصل آن است كه ما بايد راست بگوييم ، اما چون گاه مى پنداريم دروغ گويى نتايجى بهتر از راست گويى دارد، بدان روى مى آوريم و استثنايى بر قاعده راست گويى قرار مى دهيم ، اما از آن جا كه ما از سويى مكلف به راست گويى هستيم و از سوى ديگر نمى توانيم نتايج دروغ گويى را پيش بينى كنيم - و چه بسا نتايج موحشى داشته باشد - بهترين شيوه آن است كه همواره راست بگوييم و اگر هم گاهى راست گويى نتيجه ناخوشايندى در برداشت ، ما مقصر نيستيم ، چرا كه خواستار آن نبوده ايم و فقط به وظيفه خود عمل كرده ايم .