دروغ مصلحت آميز، بحثى در مفهوم و گستره آن

سيد حسن اسلامى

- ۳۴ -


على دشتى : دروغ مصلحت آميز(813)
هر چيزى دليلى دارد، براى هر كارى مى توان علتى تراشيد؛ حتى جنايت كاران و مجرمين را وقتى در مقام مواخذه دربياورند براى جنايت و جرم خود علت ها و عذرها و دليل ها مى توانند ذكر كنند، البته تمام دروغ هايى كه در دنيا گفته مى شود مصلحت آميز است ؛ يعنى هر دروغى يك جنبه خير و نفعى دارد و اگر نداشته ، باشد لغو و بى فايده و در اين صورت چندان هم مضر نيست .
باور كنيد همين يك جمله (( دروغ مصلحت آميز، به از راست فتنه انگيز )) براى مسموم كردن اخلاق جامعه ايرانى به قدر حكومت هاى استبدادى چنگيز و تيمور و ساير دربارهاى فجايع آلود سلاطين خودخواه و بى اخلاق ايران موثر بوده است .
بنده ابدا به دروغ مصلحت آميز معتقد نيستم و راست فتنه انگيز را بهتر از آن مى دانم و تصور مى كنم اين جمله شيرين و روان سعدى به فساد اخلاقى و شيوع دروغ و تقلب خيلى كمك كرده است و اين جمله از زير قلم شاعر ملتى بيرون مى آيد كه در حال انحطاط و تاخر اخلاق واقع شده و فضايل او در تحت تاثير عوامل اجتماعى روى به اضمحلال گذاشته است .
وقتى تعاليم زردشت را كه مطلقا دروغ را لغو كرده و آن را يكى از كباير غير قابل عفو مى داند، با اين جمله سعدى مقايسه كنيم ، تفاوت فاحشى كه ميان اخلاق يك ملت جوان ، شجاع ، جهان گير و يك ملت فرتوت اسارت ديده ذلت كشيده مغلوب موجود است ، مشاهده مى كنيم .
اين مى گويد: اگر مصلحت مقتضى شد، دروغ بگو و آن مى گويد: مطلقا از دروغ پرهيز كن . نتيجه فكر دومى (814) اين است كه انسان حتى الامكان دروغ نگويد و اگر جايى گير كرد و عقل او را براى نجات و خلاصى به دروغ گفتن واداشت ، با ترس و لرز دروغ مى گويد و اقلا به دروغ خود مباهات نكرده و پيش نفس خود خجل است .
ممكن است بگويند: غرض سعدى از دروغ مصلحت آميز، مصلحت شخصى نبوده است ؛ يعنى اگر انسان مخير شد بين گفتن راستى كه از او شر براى ديگرى يا ديگران برمى خيزد و دروغى كه آن شر را دفع مى كند، دروغ ترجيح دارد.
صحيح است ؛ غرض سعدى هم بايد به اين معنى تطبيق شود، زيرا شاعر بزرگ ما يكى از پيشوايان اخلاق است ، ولى با اين تفسير باز اعتراض سر جاى خود باقى است .
اساسا دروغ خود شر است و اگر شر به دروغ رفع شد، دفع فاسد به فاسد شده است و چندان حسنى ندارد.
از اين گذشته چون قيد مصلحت را مجوز دروغ دانسته اند، پيدا كردن مصلحت و ايجاد مجوز براى هر دروغ گويى آسان است . انسان بالفطره هر چيزى كه مخالف منافع شخصى اوست ، آن را شر و هر چيز كه موافق مصالح خصوصى اوست . آن را خير مى داند؛ پس تا منافع خصوصى خود را از راستى در خطر تصور كند و يا اين كه خيال كند از دروغ فايده اى به او مى رسد، دروغ خواهد گفت ، زيرا در راستى فتنه و شر و در دروغ منفعت و مصلحت ديده است .
يك ضرب المثل ، يك شعر خيلى شايع و متداول ، يك جمله عربى يا يك جمله مشهور در ايران ، حكم برهان و دليل قاطع پيدا مى كند. مكرر ديده شده است كه در مشاجرات و مباحثات علمى و اجتماعى ، يك شعر، يك جمله عربى ، در مزاج طرف ، حكم دلايل رياضى نموده و بكلى ملزم و مجابش ساخته است .
اين جمله (( دروغ مصلحت آميز )) هم ، حكم همان امثله و اشعار برهانى را پيدا كرده و تكيه گاه قوى افراد ضعيف و بداخلاق شده است در دروغ گويى و از همين جهت گفتم آن را مضر مى دانم البته اين جمله سعدى خصلت دروغ گويى را ايجاد نكرده است ، ولى آن را تقويت نموده است تا در افراد ملتى دروغ گويى رايج نشده باشد، يك همچو حكمتى از دهان شاعر و فيلسوف آن ها بيرون نمى آيد. خود بيان اين نظريه از طرف سعدى و موشكافى در موضوع دروغ و بالنتيجه يك سنخ از دروغ را عقلا و اخلاقا جايز شمردن ، دليل است بر اين كه دروغ خيلى معمول شده بود، ولى بعد از سعدى كه گفته هاى او مقام ارجمندى را در روح ملت ايران پيدا كرد، اين جمله آن ها را در دروغ جرى و جسور نموده و اين خصلت مذموم را شايع كرد، لذا امروز بهترين مفرى براى افراد اتكالى و ضعيف ما دروغ است . تا به نوكر خود گفتى چرا فلان كار را كردى بى اختيار مى گويد نكردم براى اين كه با گفتن اين دروغ مصلحت آميز از برانگيخته شدن فتنه جلوگيرى كرده است .
طرف داران دروغ مصلحت آميز مى توانند بگويند اين قضيه دروغ مصلحت آميز، به از راست فتنه انگيز است فى حد ذاته يك قضيه عقلى و منطقى است ؛ يعنى قطع نظر از همه چيز، عقل بشر حكم مى كند كه اگر با دروغى توانستيم نفسى را از هلاكت برهانيم ، جهت ندارد راست بگوييم .
صحيح است ، اما قوانين - خواه اخلاقى خواه مدنى و غيره - بايد استثناناپذير باشد؛ يعنى شارع و مصلح بايد آن را با يك شمول و عموميت رخنه ناپذيرى ذكر كند. اگر براى قوانين رخنه اى درست گرديد، تمام نفوس بشرى با لطائف الحيل خود را نازك كرده و وارد آن رخنه مى نمايند. علاوه بر اين نواميس اخلاقى و ملكات فاضله غالبا با عقل و تدقيق و موشكافى و مال انديشى جمع نمى شود و از همين جهت است كه ملل در حال نمو عقل ، دچار انحطاط اخلاق مى شوند، اما آن چيزى كه براى حفظ جامعه لازم است ، اخلاق است لذا تمام مصلحين بزرگ دنيا، هميشه از اخلاق شروع كرده و اگر شكايتى از محيط خود داشته اند، از وجهه نقايص اخلاقى است .
قوانين بايد هميشه يك دنده و يك روى و محكم و استثناناپذير و غير قابل شكاف و خلل باشد تا نسبتا بتواند به انتظامات اجتماعى خدمت كند، زيرا هميشه در فطرت بشر موضوع نقضى وجود دارد؛ يعنى براى جلب نفع و دفع ضرر هميشه براى نقض قوانين اخلاقى و آسمانى و مدنى حاضر و مهياست . حال اگر يك مصلح اخلاقى با عبارت روان شيرين و با يك فلسفه قابل قبول و مطبوع طبع دليل نقضى به دست آن ها بدهد، معلوم است چه مفاسدى بر آن مترتب مى شود. در صورتى كه اگر برخلاف ، نهى از دروغ را به طور مطلق به دست بشر بدهند، لدى الاقتضا و بر حسب اوامر فطرت و طبيعت خود، گاهى دروغ خواهد گفت ، ولى البته در جايى كه كاملا عقل و حزم او را به دروغ گفتن مجبور نمايد و ديگر اصرارى در اين باب نخواهد بود.
اين است خلاصه نظر بنده در يكى از موارد اقتراح شما، و تصور مى كنم كاملا موضوع را تشريح نكرده ام ، ولى از ترس تطويل به همين قدر قناعت كرده و بحث در موضوع ثانى را براى شماره آينده مى گذارم .
غلام رضا كيان پور: دروغ مصلحت آميز، تحشيه اى بر عبارت افصح المتكلمين (815)
در مقاله فاضلانه استاد بس ارجمند محيط طباطبايى تحت عنوان (( هفت صدمين سال وفات سعدى )) جملات زير شايسته بحث و بررسى است :
در هندوستان قدرت نفوذ تربيتى سعدى ... به درجه اى موثر و مخالف منافع خارجى تشخيص داده شده بود كه حكومت كمپانى شرق ، زبان فارسى را از ديوان و دفتر و مدرسه هند برداشت ... دسته هاى مرسلين و مبلغين عيسوى براى اين كه اثر سخن سعدى را در ذهن مردم درس ‍ خوانده هند ناچيز كنند، باب عشق و جوانى را بهانه كردند و گلستان را (( مفسد اخلاق )) شمردند و عبارت مقايسه ميانه دو شر را دستاويز مبارزه با خير قرار دادند.
چهل و اندى سال پيش از اين نيز، نويسنده اى ... خواست به دستاويزى كه صد سال پيش از آن دشمنان زبان پارسى در هند به گلستان و صاحب آن به عذر طرف دارى از دروغ مصلحت آميز حمله كرده و شكست خورده بودند، در برخى از جرايد داخلى (816) همان نغمه را به لحن ديگرى ساز و زمزمه مخالفت با سعدى را آغاز كند و غيره ...
دلالت ضمنى اين قسمت از مقاله استاد چنان است كه اكنون زبان بدخواهان بريده شده و با شكستى كه خورده اند به كنجى خزيده و از ابراز مخالفت پرهيز داشته و از ايراد نسبت هايى بى پايه و ناروا به معنوى گلستان دم فروبسته اند.
حمل بر جسارت نباشد، با حرمت بسيار خاطر عالم فاضل را مستحضر مى دارد كه چون اوقات شريف ايشان كلا در مصاحبت با دانشمندان و به كتاب و كتابت و موانست و مؤ الفت با محققان مى گذرد، اين توهم برايشان پيدا شده است (( كه عدوان شكست خورده اند. ))
گذرى به مدارس متوسطه و فيض ديدار و شناخت آنان كه مختصر خط و ربطى دارند، مويد اين حقيت خواهد بودم كه كم نيستند افرادى كه صرفا به استناد استنباط نامعقول از چند جمله گلستان و اخذ مفاهيم نادرست از آن هم اين اثر جاويدان (( به معناى اخص )) و برخى ديگر از آثار كلاسيك ادبيات فروزان ايران را (( به طور اعم )) مضر و مفسد مى شمارند.
مايه نگرانى اين جاست كه صاحبان اين طرز تفكر را اكثرا جوانان كه رسالت پاسدارى فرهنگ كشور را به عهده دارند تشكيل مى دهند. تصور مى كنم در بين ما ايرانيان اين ذوق بيش تر از مردم ساير ملل وجود دارد كه به منظور انسجام سخن ، پيوسته كلام خود را به مناسبت حال و مقام و زمان و مكان با حديث و خبر، خاصه با شعر آرايش و چاشنى بخشيده و رنگين سازيم و از شواهد مستدل و متقن شعر براى تحكيم استدلال خود يارى و ياورى بخواهيم .
نيت از عرض اين مطالب آن كه جا دارد محققان و دانشمندانى چون حبيب يغمايى ، محيط طباطبايى ، محمد على اسلامى ندوشن ، باستانى پاريزى و ديگر نويسندگان دانشمند يغما، وقت و همت خود را به اين نكته نيز معطوف فرموده و گاه گاه عبارت و امثله و ابياتى را كه مورد استعمال زبان محاوره است و اگر مفهوم اصلى آنها روشن نشود با شرنگ ترديد و انكار روح و فكر مردم ما را مشوب و مسموم مى سازد، مورد بحث و تدقيق قرار دهند تا به خواست خداوند، خويشان بيگانه شمشير بيندازند و از در دوستى و مودت درآمده به گنجيه فرهنگ خودمباهى شوند و پاسدارى آن را صميمانه به عهده بگيرند.
با عنوان كردن استدعاى بالا اين انديشه در من قوت گرفت كه جسارت را به غايت برسانم و خود مختصرا براى مثال ، عبارت دروغ مصلحت آميز را زمينه بررسى قرار دهم ، لازم مى دانم اين نكته را تذكر دهم كه نگارنده به هيچ وجه قصد تحقيق و تتبع ادبى ندارد و چنان وظيفه خطيرى را مجموعا خارج از صلاحيت خود مى داند. اگر سعى بنده به جلب توجه معنوى دانشمندان گرامى بشود احساس بس غرور و سرافرازى خواهد كرد.
عبارت دروغ مصلحت آميز در نخستين داستان باب اول گلستان آمده و اين باب به نام در سيرت پادشاهان معنون است . داستان هاى اين فصل جملگى نمايش گر مسائل اخلاقى حكام و راه و رسم حكومت و شامل مواعظ و نصايح و معارف و حقايق است . آزادمنشى و بى پروايى استاد سخن ، سعدى ، در تجويز داروى تلخ نصيحت ، آن چنان با شهد بلاغت و لطافت در هم آميخته است كه مدعيانش گمان برند كه حلواست . او چشم طمع از احسان صاحبان حشمت و جلال فرو مى بندد و دليرانه مصلحت ايشان و جامعه را متذكر مى شود؛ حتى آن جا كه مدح ممدوح خود، ابوبكر بن سعد بن زنگى را وجهه خود ساخته است از خدمتى كه از آن متفكر بر مى آيد كوتاهى نمى كند و دليرانه به اندرز دادن وى مى پردازد:

به نوبتند ملوك اندرين سپنج سراى   كنون كه نوبت توست اى ملك به عدل گراى

و آن جا كه قدح و نكوهش عمله جور ضرور است ، با بى پروايى كامل گم گشتگان وادى غرور و غفلت را به شاه راه حقيقت و عدالت رهنمون مى گردد:

عامل ظالم به سنان قلم   دزدى بى تير و كمان مى كند
آن كه زيان مى رسد از وى به خلق   فهم ندارد كه زيان مى كند؟

چنين شخصيتى با چنين آزادمنشى ، باب اول گلستان را براى حكومت تدوين كرد. حال برگرديم به حكايت اول . داستان از اين قرار است :
(( پادشاهى ... به كشتن اسيرى ... اشارت كرد... بيچاره در حالت نوميدى ، ملك دشنام دادن گرفت ... ملك پرسيد چه مى گويد؟ يكى از وزراى نيك محضر گفت : اى خداوند، همى گويد:
والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس (817) ملك را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت ... وزير ديگر كه بر ضد او بوده ، گفت : ابناى جنس ‍ ما، را نشايد كه در محضر پادشاهان جز به راستى سخن گفتن .(818) اين ملك را دشنام داد و ناسزا گفت ملك روى سخن در هم آورد و گفت : مرا آن دروغ پسنديده تر آمد از اين راست ، كه روى آن در مصلحتى بود و بناى اين بر (( خبثى )) و خردمندان گفته اند: (( دروغى مصلحت آميز به كه راستى فتنه انگيز. ))

هر كه شاه آن كند كه او گويد   حيف باشد كه جز نكو گويد

موضوع راست و دروغ در شريعت مقدس نيز، مورد مداقه بوده است . در اين جا به حكم ضرورت از شرع مقدس استعانت مى جوييم .
مقدمةً بايد به عرض برسانم كه اصل غير قابل ترديدى در اسلام وجود دارد كه از موارد برترى و ارتقاى حيثيت اسلام بر ساير اديان است و آن اصل (( ترجيح اهم بر مهم )) در تكاليف و استقلال عقل به وجوب (( اقل القبيحين )) در محذورات است ؛ براى مثال فرو رفتن در آب مبطل روزه است ، ولى اگر روزه دار شخصى را در حال غرقه شدن در آب ديد، مكلف به نجات جان اوست و اين غوطه خوردن در آب موجب شكستن روزه او نخواهد بود. روزه مهم است و جان آدمى اهم و اين ترجيح ، يك ترجيح منطقى است كه در اسلام به صورت يك اصل متقن در آمده است .
در مورد راست و دروغ نيز، در مواردى چند اين اصل رعايت مى شود كه حتى ممكن است با اتيان سوگند نيز هم راه باشد.(819)
الف ) تغيير عنوان زكات به هديه ، در مورد افرادى كه عزت نفس و حيثيت اجتماعى آنان اجازه پذيرش و استفاده از زكات را نمى دهد، دروغ ماءجورى است .
فرض اين است كه عزيزى خوار شده و سرنوشت او را به عسرت كشانده و از زاد معنا چيزى با وى نمانده است ، ولى حفظ آبرو اجازه اين كه دست نياز به مال زكات دراز كند به او نمى دهد در چنين حال زكات دهنده مى تواند به دروغ متوسل و اظهار كند كه اين مال ، زكات نيست و هديه اى است كه قبول آن مباح است .
ب ) وعده دروغ به افراد تحت الكفاله : اگر افراد تحت تكفل تقاضايى از متكفل خود بنمايند كه برآوردن آن از توانايى مالى او خارج باشد، چنان چه متكفل وعده دروغ بدهد معفو است . پدرى است نيازمند، فرزندانش ‍ از وى لباس نو مى طلبند با اين كه مى داند به هيچ وجه از عهده انجام اين مسئول (مسئوليت ) بر نخواهد آمد، به دروغ وعده مى دهد كه درخواست كودكان خود را اجابت خواهد كرد. شرع مقدس چنين وعده اى را دروغ نمى شناسد.
ج ) استفاده از دروغ براى جنگ : در اين جا اجازه مى خواهد مثال را از جنگ دوم جهانى انتخاب كند. فرانسه در اشغال آلمان هيتلرى است . تنى چند از ملت فرانسه براى رهايى كشور و مردم خود از يوغ اسارت بيگانه جمعيت مقاومت ملى تشكيل مى دهند. حال فرض كنيم يكى از افراد اين جمعيت به دست آلمانى ها اسير مى شود. از او، تعداد، محل ، و برنامه كار جمعيت استعلام مى گردد و او براى حفظ موجوديت كشور و صيانت جان هم ميهنانش ، به دروغ متوسل مى شود. چنين دروغى بنا به حكومت عقل با استفاده از اصل (( الضرورات تبيح المحذورات )) و مجموعا با استفاده از اخبار و احاديثى كه در دست است . مجاز مى باشد؛ چه بيان حقيقت در چنان محضرى با سرنوشت و حيات يك كشور بازى مى كند.
د) مورد ديگر كه در بحث حكايت سعدى آمده است ، دروغ براى اصلاح ذات البين است . اگر شخصى به ديگرى پرداخت و شنونده براى اصلاح بين آن دو گفته ها را نشنيده گرفت و اظهار داشت ؛ فلانى از تو به نيكى ياد مى كرد، چون اساس بقا و پيش رفت جامعه بر تفاهم بين مردم و ايجاد افزايش اعتماد متقابل بنيان نهاده شده است چنين دروغى كه مصالح جامعه را در بر دارد گناه نيست و كلمه مصلحتى كه در داستان سعدى آمده ، ماءخوذ از همين اصل و در برابر آن بناى راست وزير ديگر بر خبث و نتيجه آن از هم پاشيدگى رشته وداد بين سلطان و رعيت بوده است كه با موازين شرعى و عقلى قابل انطباق نمى تواند باشد.(820)
با ذكر مقدمه بالا، حال اگر به مصداق (( حفظت شيئا و غابت عنك اشياء )) مردمى باشند كه جزئى از كلام را بگيرند و نابخردانه آن را ملاك و بهانه اتهامات ناروا و موهن به ساحت مقدس ادبيات غنى و باارزش كشور ما قرار دهند و مفهوم عالى و انسانى آن را از ياد ببرند و يا بسيارى از مردم با سوء استفاده از معناى مجازى اين عبارت ، نيات پليد خود را در جامعه اين مفهوم گسترده بپوشانند و بى شرمانه به دروغ توسل جويند، اين رذالت موافق راى بلند سعدى نيست .
اعتصام زاده : دروغ از لحاظ علمى (821)
تشريح دروغ از لحاظ علمى ، ميل مفرط اطفال به دروغ ، راست گويى علامت تكامل روحى است ، دروغ گويى يك قسم ناخوشى است ، آينده به مردم راست گو تعلق دارد و دروغ مصلحت آميز در دو موقع جايز است .
در جواب اقتراح مجله آينده ، مقالات مفصلى در خود مجله و در جرايد مركز منتشر شده و خواهد شد. نگارنده نيز مى خواهد دروغ را از لحاظ علمى و اجتماعى تشريح و عقيده خود را در ضمن مطلب از نظر قارئين محترم بگذراند.
يكى از اطباى فرانسه رساله مختصرى در باب دروغ گويى اطفال نوشته و براى اثبات مدعاى خود اين حكايت را نقل مى كند: شخص محترمى متهم به ارتكاب عمل قبيهى شده بود. سه دختر بچه با يك اطمينان و اتفاق كامل شهادت دادند كه ارتكاب آن عمل را به وسيله اين شخص به راى العين مشاهده نموده اند. نزديك بود كه شخص فوق الذكر محكوم شود كه دفعتا قاضى محكمه را ترديدى در صدق شهادت اطفال حاصل گرديده ، خواست محض مزيد احتياط، يك تجربه جديدى به عمل آورد؛ پس حكم كرد سه نفر ديگر غير از متهم مزبور را به اين دختركان نشان داده بپرسند: (( مقصر كدام يك از اين سه نفر است ؟ سه نفر مذكور عبارت بودند از يك نفر دلال و يك نفر طبيب و خود قاضى . هر يك از دختركان به هر كدام از اين سه نفر نگاه كرده و بعد از تامل گفت : بلى ، من مقصر را خوب مى شناسم همين شخص است . ))
اين مسئله در نزد علماى روح شناس و تمام مربيان اطفال ، خواه مادر و دايه خواه پدر و لله و معلم ، مبرهن و مسلم است كه كودكان خردسال ميل مفرطى به دروغ گويى دارند. چرا؟ چون كه : اولا راست را از دروغ تميز نمى دهند؛ ثانيا از آن جايى كه قوه تصورشان بى اندازه بسيط و غير محدود است ، تصورات خود را عين واقع مى پندارند؛ ثانيا طفل بالطبيعه خودپرست و مغرور است و به همين جهت از راه خودنمايى و محض ‍ جلب توجه مستمعين ، دروغ هايى به هم مى بافند؛ رابعا وقتى كه طفل را در نتيجه يك حركت نامناسب تنبيه كردند، اگر دفعه ديگر هم مرتكب همان حركت شد، تنبيه سابق را به خاطر آورده و محض اين كه گوش ‍ مالش ندهند، از اظهار حقيقت استنكاف مى نمايد، زيرا كه هوش طفل در دايره دقيقه فعلى محصور است و فكر يك ساعت بعد را نمى كند؛ همان طور كه غالبا يك نفر دزد، در موقع دزدى اسير تحريكات عصبانى و روحى فعلى است و انديشه مجازات فردا را نمى كند. طفل كام يابى آنى را بيش تر از خجلت و سرافكندگى يك ساعت بعد در نظر خود مجسم مى نمايد بالاخره طفل چرا دروغ مى گويد؟ چون كه مربيان طفل يك سلسله اطلاعات و عقايد را كه فهم آن ها خارج از دراكه طفل است ، به او گفته و توقع مى كنند كه بدون چون و چرا باور بكند؛ پس طفل نيز به نوبت خود تصور مى نمايد كه هرچه را هم او به سايرين نگويد، مردم حتما باور خواهند كرد.
اين قسمت اخير نه تنها در اطفال بلكه در اخلاق ملل متمدنه هم مدخليت كامل دارد؛ مثلا در ميان مسيحيان فرقه كاتوليك نسبت به پروتستان ها بيش تر دروغ مى گويند، زيرا كه كشيش هاى كاتوليك از مريدان خود متوقعند كه تمام اظهارات و عقايد آنها را بدون دليل و بينه قبول نمايند. برعكس پروتستان ها چون در تعبير اصول مذهب و تفسير كتاب آسمانى آزاد مى باشند، خيلى فكر مى كنند و مى كوشند كه به كنه هر مطلبى پى ببرند و چيزى را كه به راستى آن يقين حاصل نموده اند اظهار بكنند.
پس كليتا دروغ گويى نتيجه ضعف عقل است .
طفل بيش تر از پيرمرد، زن بيش تر از مرد، نادان بى سواد بيش تر از عالم ، كاتوليك بيش تر از پروتستان ، نژاد لاتن و چينى بيش تر از نژاد آنگلوساكسون دروغ مى گويند گذشته از اين ها، تجربيات اطبا ثابت كرده است كه اشخاص مبتلا به امراض عصبانى يا كم خونى ، به هر اندازه كه عصبانيشان بيش تر و خونشان كم تر مى شود، به همان اندازه به مبالغه و اغراق و دروغ گويى متمايل مى گردند. در واقع دروغ گويى يك قسم مرض ‍ حافظه است ، به همين جهت همان اشخاص مريض فوق الذكر وقتى رو به صحت مى گذارند و مغزشان محكم تر مى شود، به همان نسبت از دروغ پرهيز مى نمايند.
پس معلوم شد كه دروغ گويى يكى از تظاهرات مرض موسوم به (( نوراستنى )) Neurasthenie (و يا به اصطلاح فنى اطباء (( پسيكاستنى )) Psychastenie) مى باشد.
هيچ يك از امراض روحى به اندازه مرض دروغ گويى براى يك جامعه مضر نيست . روزى خواهد آمد كه مردمان راست گو بر تمام عالم حكم فرما خواهند شد آينده متعلق به مردان راست گو و درست كار است ، زيرا ترقيات علمى اين عصر ثابت كرده است كه راست گويى علامت زندگى و صحت و اقتدار و دروغ گويى نشانه ضعف قوا و انحطاط روحى اشخاص و ملل مى باشد؛ حتى در زمينه سياست هم ، دروغ گويى - به عنوان ديپلماسى - بدترين چيزهاست ...؛ مگر در يك موقع !
مگر در يك موقع ...
بلى ، نگارنده به استناد افكار عاليه فلاسفه و حكماى قديم و جديد دروغ را در يك موقع فقط در يك موقع جايز بلكه لازم مى داند و آن عبارت است از موقعى كه يك نفر اسير جنگى براى نجات دادن قشون وطن خود، در موقع استنطاق ، راجع به وضع نظامى مملكت خودش اطلاعات دروغى اختراع مى كند.
در يك موقع ديگر، دروغ نه تنها جايز و لازم است ، بلكه آن دروغ مقدس ترين دروغ هاست ؛ آن در وقتى است كه پسرى براى نجات دادن پدر خود از چوبه دار با وجود اين كه مى داند پدرش جانى و قاتل مستحق اعدام است با يك حس فداكارى قابل تقديسى ، در حضور محكمه اقرار مى كند كه اين جنايت را خود او مرتكب شده نظير اين مسئله مكرر ديده شده است .
به عقيده نگارنده ، غير از اين دو مورد (يعنى به استثناى موقعى كه انسان مى خواهد خود را فداى پدر و مادر يا يك دوست گرامى بنمايد يا وطن و هم وطنان خود را از يك خطر بزرگى نجات بدهد) دروغ گفتن ، به هيچ وجه جايز نيست .
گويا سعدى هم غير از اين مقصودى نداشته است ، زيرا كه وزير مى خواست يك نفر بدبخت را از چنگ ميرغضب يك شاه مستبد و خون خوار برهاند و براى حكيم بزرگوار ايران كه مى فرمايد: (( بنى آدم اعضاى يكديگرند )) افراد بشر، در بسيط زمين با يكديگر هم وطن و برادر خوانده بودند و هستند و خواهند بود؛ منتها اگر تاكنون كم تر اشخاص به حقيقت اين اصل اساسى آدميت پى برده اند شاعر نوع پرور ايران تقصيرى ندارد.
درگاهى خاندانى كرمانى : دروغ مصلحت آميز(822)
آقاى مدير! اجازه مى خواهم كه در موضوع اين اقتراح بنده هم چيزى بنويسم .
اولا بنده تصديق دارم كه دروغ بزرگ ترين عامل انحطاط اجتماعى و مروج فساد اخلاق و مايه بى اعتمادى و شيوع تزوير و نفاق است و بزرگتر از نفاق و دورويى ، مرض اجتماعى نبوده و نيست و از همين جهت است كه نفاق همواره در كلام مجيد در رديف كافر، بلكه بدتر از او شمرده شده است ، ولى در عين حال ساحت سعدى را هم منزه مى دانم از اين كه دروغ گفتن را تحسين يا تجويز كرده باشد؛ بنابراين بايست اول موارد مختلفه دروغ گفتن و موجبات آن را شرح داد تا مطلب روشن شود و مقصود شيخ سعدى آشكار گردد.
دروغ بر چند قسم است كه هر كدام از يك منشا دفع ضرر يا كسب منفعت ناشى مى شود. ترس و طمع ، جاه طلبى ، رحمت و شفقت بر غير عوامل دروغ اضطرارى يا اختيارى هستند. دروغى كه عامل آن بيم بر جان گوينده باشد و هم دروغى كه مبنى بر حفظ حيات بى گناهى باشد آيا گناه است يا نيست ؟ بايست قدرى در اين زمينه بحث كرد و علل اجتماعى آن را تشريح نمود تا مطلب قدرى روشن تر شود.
هر ملتى كه حريت اوليه بدويه خود را از دست داد و تمدن لايقى جاى گزين آن نكرد، طبعا مبتلا به فساد مى شود و حريت و مساوات از آن سرزمين رخت برمى بندد؛ خيانت ، نفاق ، استعباد، دروغ و دزدى سرلوحه دفتر اخلاقى آن ملت مى شود.