استعاذه (پناهندگى به خدا)

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۴ -


حيله‏هاى شيطانى‏

مروى است وقتى كه آيه: و الذين اذا فعلوا فحشة أو ظلموا أنفسهم... (84) نازل شد: كسانى كه گناه كنند سپس توبه كنند، آمرزيده مى‏شوند، شيطان نعره‏اى زد، جوجه‏هايش اطرافش جمع شدند كه چه شده است مى‏نالى؟

گفت: چرا ناله نكنم؛ اين‏قدر زحمت مى‏كشيم تا گناه كنند آن وقت توبه مى‏كنند و زحمتهاى ما به هدر مى‏رود.

هركدام از ابالسه چيزى گفتند و مورد تصويب واقع نشد. خناس گفت: راهش اين است كه ما كارى كنيم كه در راه توبه نيايند و موفق به توبه نشوند.

بلى يكى مى‏گويد: من جوانم، من سالمم، هنوز پير نشده‏ام، هنوز در بستر نيفتاده‏ام و اصلا به فكر توبه نمى‏افتد.

امام سجاد (عليه السلام) است كه ناله مى‏كند: و من عدو قد استكلب على. اى خداوندى كه تو يار و مددكار هر بيچاره و درمانده‏اى هستى! ياعون كل ضعيف، كيست از من بيچاره‏تر (85).

شيطان سگ صفت به من حمله مى‏كند. از طرف ديگر زرق و برق دنيا مرا به خود مى‏كشاند و هوا و هوس خود من هم از داخل نمى‏گذارد: و اغوثاه من هوى قد غلبنى.

خواندن دعاى غريق در زمان غيبت‏

وقتى امام صادق (عليه السلام) از زمان غيبت امام عصر - عجل‏الله تعالى فرجه‏الشريف - خبر مى‏دهد و مفاسدى كه در اين دوره پر فتنه است، كه اگر كسى با ايمان بميرد ملائكه به شگفت مى‏آيند.

راوى عرض مى‏كند: اگر كسى در آن زمان باشد چه كند؟.

فرمود: دعاى غريق بخواند: يا الله! يا رحمن! يا رحيم! يا مقلب القلوب! ثبت قلبى على دينك‏ (86).

ولى راستى كسى خود را غريق و بيچاره مى‏بيند؟ مخصوصا در اين دوره‏اى كه شياطين شادند، دلى را نگذاشته‏اند كه صيد نكرده باشند. خداوند! تو دلهاى ما را از شر شياطين محفوظ بدار.

جلسه دهم: پاسخ به يك پرسش مهم‏

ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا فاذا هم مبصرون (87).

از عرايض شبهاى گذشته مسلم گرديد كه ركن اعظم استعاذه، تقواست كه اگر مخالفت شيطان و متابعت رحمان در شخص، ملكه نباشد، استعاذه معنا ندارد و در دام شيطان است.

اين‏جا جاى پرسش است. ممكن است بعضى بگويند اگر تقوا داشته باشد، استعاذه ديگر براى چه؟ اين شخص كه گناهى نمى‏كند، خطايى از او سر نمى‏زند، ديگر استغاثه به خدا از شر شيطان مورد ندارد.

جواب آن است كه: امر به عكس است. استعاذه براى اهل تقواست. آن‏كه ملكه تقوا دارد، دائما پناه به حق مى‏برد كه مبادا شيطان به دلم راه پيدا كند. كسى‏كه تقوا ندارد، از شيطان جدا نيست تا استغاثه كند كه نكند به دلم راه پيدا كند. او در دلش هست و شخص، متحرك شيطان است.

كسى‏كه شيطان در دلش نيست و در دار رحمان است، بايد از دستبردهاى ابالسه به خدا پناه ببرد؛ زيرا شياطين كه شخص را رها نمى‏كنند. دائما در كمينند تا به هر طورى شده راهى پيدا كنند، مؤمن بايد مراقب باشد مبادا ناگهان راه پيدا كنند. اگر يك آن غافل شد، دشمن قوى است، ممكن است در همان لحظه راه پيدا كند.

شيطان حيله‏هايى مى‏كند كه در دل مؤمن راه بيابد. در روايت چنين رسيده كه: 99 راه خير براى مؤمن متقى پيش مى‏آورد كه در صدمى آن او را در شر بيندازد. راهنماى همينكارهاى خير هم شيطان است. براى شر بعدى به قدرى دقيق است كه امام (عليه السلام) در دعا عرض مى‏كند: پروردگارا! به من در دينم بصيرتى عنايت فرما و بصيرة فى دينى، اين كارى كه مى‏خواهم انجام دهم مبادا شيطان مرا وادار كرده باشد كه در شر بيندازدم.

مثلا منزل بستگانت عقد است. شيطان به دلت القا مى‏كند: رحم است. اجابت رحم لازم وصله‏اش واجب است. آماده مى‏شوى كه به مجلسشان بروى. وقتى كه وارد مى‏شوى مى‏بينى نر و ماده با يكديگر و موسيقى و مطرب مى‏نوازد ووو. دينت مى‏گويد: برخيز و برو. شركت در چنين مجلسى با چنين وضعى حرام است. اما شيطان مى‏گويد: مجلسشان بهم مى‏خورد. ناراحت مى‏شوند. قطع رحم مى‏شود!(پس بمان).

از راه قدس تو را مى‏نشاند تا كم‏كم تو را آلوده كند. از اول خير پشت سر خير به تو القا مى‏كند. تا بالأخره تو را به حرام بكشاند.

گاه مى‏شود كه شيطان به دلت نيت مستحبى را مى‏اندازد براى اين كه تو را از واجبى باز دارد؛ مثلا زيارت حضرت رضا (عليه السلام) بسيار خوب است. تو را تشويق به رفتن مى‏كند ليكن بچه‏ها يا مادرت را بى‏سرپرست و عائله‏ات را كه واجب النفقه‏اند رها مى‏كنى؟

يا مثلا واجبى را پيشنهاد مى‏كند كه از تو واجب اهم فوت گردد.

گاه مى‏شود شخص را در مستحبى مى‏اندازد تا حالت نفرتى از عبادات در او پيدا گردد؛ مثلا در دلش مى‏اندازد زيارت كربلا اگر بروى تمام گناهانت آمرزيده مى‏شود و اسباب خير و بركت در جان و مال و سعادت دنيا و آخرت تو است. قاچاقى هم اگر بروى ثوابش بيشتر. تو به اميد ابى‏عبدالله‏الحسين (عليه السلام) برو.

آن‏جا كه رفت تله مى‏افتد. در زندان كه افتاد مى‏گويد: كاش قدمم خرد شده بود و نيامده بودم.

از اول او را به مستحب وا مى‏دارد؛ ولى آخرش انكار قلبى نسبت به اين عبادت مهم پيدا مى‏كند.

لزوم روشنايى در دين خواستن از خداوند

بلى غير از استعاذه راهى ندارد و آن هم براى اهل تقواست كه بايد از دستبرد شيطان بترسند از اين‏كه آنها را از راه عبادت، منحرف كند. از خدا بخواهيد كه به شما بفهماند اين كار خيرى را كه مى‏خواهيد انجام دهيد، شيطانى است يا رحمانى. گاه مى‏بينى ظاهرش هم خيلى خوب است ليكن باطنش خراب است.

براى روشن شدن مطلب كه شيطان از راه عبادت ممكن است مؤمن را فريب دهد، روايتى يادآورى مى‏شود:

در بحارالأنوار از اصول كافى از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى‏كند به اين مضمون كه: در زمان سلف، عابدى بوده كه خود را سرگرم عبادت اطاعت حق نموده، به قدرى در عبادتش كوشا بوده كه شيطان هرچه كرد او را در عبادتش سست كند نتوانست. نعره‏اى زد و بچه‏هايش اطرافش جمع شدند.

گفت: از دست اين عابد عاجز شده‏ام، آيا شما راهى سراغ داريد؟

يكى گفت: من او را وسوسه مى‏كنم كه به شهوت آيد و زنا كند.

گفت: اين فايده ندارد؛ زيرا اصلا ميل به زن در او كشته شده است.

ديگرى گفت: از راه خوراكيهاى لذيذ او را مى‏فريبم تا به حرامخورى و شراب بكشد و او را هلاك كند.

گفت: اين هم فايده ندارد؛ زيرا در اثر رياضت چند ساله، شهوت خوراك نيز در او كشته شده است.

سومى گفت: از راه عبادت، همان راهى كه در آن است مى‏توانم او را بفريبم.

گفت: آرى مگر از راه مقدسى كارى كنى.

بالأخره نتيجه اين دارالشورى اين شد كه خود همين شيطانك مأموريت پيدا كرد (در اغلب متدينين از همين راه و نظايرش وارد مى‏شود) شيطانك آمد به صورت بشرى ممثل شد و بين زمين و آسمان مقابل اين عابد سجاده انداخت و مشغول نماز شد.

عابد ديد عجب! عابدتر از او پيدا شده كه در اين مقام به نماز ايستاده و اصلا خستگى احساس نمى‏كند.

بالأخره گفت: بروم از او بپرسم چه كرده‏اى كه به اين مقام رسيدى.

شيطانك سرگرم بود و اصلا اعتنايى به عابد نمى‏كرد، تا سلام نماز مى‏داد فورا به نماز بعدى سرگرم مى‏شد. تا بالأخره عابد او را قسم داد كه فقط سؤالى دارم جواب مرا مده. شيطانك صبر كرد و عابد پرسيد چه كردى كه به اين مقام رسيد؟!

گفت: من كه به اين مقام رسيدم به واسطه گناهى بود كه مرتكب شدم و توبه كردم و حالا هر وقت متوجه آن گناهم مى‏شوم توبه مى‏كنم و در عبادت قوى‏تر مى‏شوم و صلاح تو را هم‏چنين مى‏بينم كه بروى زنا كنى و بعد توبه كنى تا به اين مقام برسى.

عابد گفت: من چطور زنا كنم اصلا راه اين كار را آشنا نيستم و پول هم ندارم.

شيطانك دو درهم به او داد و نشانه محله فاحشه را در شهر به او داد.

عابد از كوه پايين رفت و به شهر داخل شد و از مردم سراغ خانه فاحشه را مى‏گرفت، مردم گمان مى‏كردند كه مى‏خواهد او را اندرز دهد، وقتى كه بر فاحشه وارد شد، پول را به او عرضه داشت و تقاضاى حرام كرد.

اين‏جا لطف خدا به يارى عابد مى‏آيد و به دل فاحشه مى‏اندازد كه او را هدايت كند.

زن به سيماى عابد نگريست، ديد زهد و تقوا از آن مى‏بارد، آمدنش به اين‏جا عادى نيست.

از او پرسيد: چطور شد اين‏جا آمدى؟ گفت: چكار دارى، تو پول را بگير و تسليم شو!

زن گفت: تا حقيقت را نگويى تسليم تو نمى‏شوم.

بالأخره عابد ناچار جريان را گفت.

زن گفت: اى عابد! هر چند به ضرر من است، ولى بدان! اين شيطان بوده كه تو را به سوى من راهنمايى كرده است.

عابد گفت: او به من قول داده كه به مقام او برسم، نه چنين است كه تو مى‏گويى.

گفت: اى عابد! از كجا كه پس از زنا كردن توفيق توبه بيابى يا توبه‏ات پذيرفته شود. از آن گذشته، پارچه پاره نشده بهتر است يا پاره شده دوخته و وصله كرده شده؟! اين شيطان بوده كه تو را فريفته است.

عابد باز نپذيرفت. زن در آخر كار گفت: من اين‏جا هستم و براى شغلم آماده‏ام. تو برگرد اگر ديدى همان جاست و همين طور سرگرم عبادت است برگرد و اگر ديدى اثرى از او نيست، بدان كه شيطان بوده است.

البته دزد تا شناخته شد فرار مى‏كند. تا مؤمن فهميد وسوسه شيطان است، شيطان در مى‏رود.

وقتى‏كه برگشت ديد كسى نيست، دانست كه اين ملعون او را در چه دامى مى‏خواست بيندازد. اين بود كه براى زن فاحشه دعا كرد. مروى است كه شب آخر عمر زن فاحشه بود و از دنيا رفت. صبح به پيغمبر آن زمان وحى رسيد به تشييع جنازه او برو! عرض كرد: پروردگارا! او يك فاحشه معروفه بود. وحى رسيد چون بنده‏اى را كه از در خانه ما گريخته بود برگردانيد، سبب نجات بنده ما گرديد، ما هم او را نجات داديم‏ (88).

وعظ خيلى قيمت دارد تا بتوانيد گناهكارى را از گناه باز داريد توبه‏اش دهيد. خدا شكور است. تلافى مى‏فرمايد. خودت را هم پاك مى‏كند.

حيرانم! از يك طرف به مكايد ابليس و سستى خودمان نگاه مى‏كنم، عاقبت كارمان به كجا مى‏كشد؟ آيا جان سالم به در مى‏بريم يا نه؟ اما اگر فضل او يار شود، اميد است ما هم نجات يابيم: يا راحم كل ضعيف! اذا رأيت مولاى ذنوبى فزعت و اذا رأيت كرمك طمعت‏ (89).

جلسه يازدهم: ابليس در كمين مردم و انبيا (عليه السلام)

ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا فاذا هم مبصرون (90).

كلام در موضوع استعاذه بود كه استعاذه مال اهل تقواست وگرنه كسانى كه پرهيزگار نيستند، شيطان در وجود آنهاست و به حركات او متحركند، ديگر از كى فرار كنند؟ فرار از شيطان براى كسى است كه اهل تقوا شده، آنگاه شيطان به اطراف دلش طواف مى‏كند، فورا شخص به ياد خدا مى‏افتد و مى‏بيند كه وسوسه شيطان است و فرار مى‏كند.

آن‏كه اهل تقواست، مواظب است حرامى از او سر نزند. واجبى از او فوت نشود. اگر طائف شيطانى به دلش نزديك شد، دام شيطان را مى‏فهمد و استعاذه مى‏كند، تا تله را ديد فرار مى‏كند.

اهل تقوا كه در اثر تقوا به ياد خدا مى‏افتند، به نور بصيرت و معرفت مى‏فهمند كه اين دام است.

غرضم كلمه مبصروناست؛ يعنى بينايانند. مى‏فهمد كه وسوسه است و تا فهميد، كار تمام است؛ يعنى فرار مى‏كند. عمده اين است كه شخص خودش روشن شود. وساوس چه در باب اعتقادات، چه اخلاقيات و چه عبادات (فرق نمى‏كند).

گفتگوى حضرت عيسى (عليه السلام) با ابليس‏

رشته‏اى از وسوسه در باب اعتقادات است كه شيطان از پيغمبران نيز طمع نمى‏برد منتها به آنها دستبردى ندارد.

1. مروى است كه: شيطان جلو مسيح (عليه السلام) ممثل شد در حالى‏كه حضرت در قله كوهى بود. گفت: يا روح‏الله! اگر از اين كوه بيفتى خداى تو مى‏تواند تو را نگهدارد؟

گفت: البته.

گر نگهدار من آن است كه من مى‏دانم *** شيشه را در كنف سنگ نگه مى‏دارد

گفت اگر راست مى‏گويى خودت را پرت كن تا خدايت تو را نگهدارد.

عيسى (عليه السلام) دانست كه وسوسه اين ملعون، مغالطه و غلط كارى است لذا فرمود: ملعون! مى‏گويى خدايم را امتحان كنم؟ خود اين حرف غلط و شيطانى است. من يقين دارم خدايم مى‏تواند، حالا براى اين‏كه خدايم را امتحان كنم مى‏تواند يا نه، خودم را پرت كنم؟! ديگر آن‏كه همان كسى‏كه مرا آفريده، از اين كار مرا نهى فرموده است. خودكشى و انتحار حرام است. بلى اگر بدون اختيارت بيفتى و اراده حق تعلق بگيرد كه تو زنده بمانى تو را نگاه مى‏دارد (91).

2 - مروى است كه: بار ديگر شيطان به مسيح (عليه السلام) گفت: يا روح‏الله! تويى آن خدايى كه مرده را زنده مى‏كنى! تويى آن خدايى كه از امور نهانى خبر مى‏دهى و...؟!

فورا حضرت مسيح او را نهيب كرد: ملعون! چه مى‏گويى؟ منم آن بنده‏اى كه خداى عالم به دعاى من او (مرده) را زنده مى‏كند و... .

وقتى كه حضرت عيسى مسيح (عليه السلام) تمام اين وسوسه‏هايش را رد كرد، شيطان نعره‏اى زد و از پيش مسيح (عليه السلام) فرار كرد (92).

اين قسم وساوس اعتقادى به دل اهل تقوا مى‏اندازد ليكن به نور ذكر خدا مى‏فهمد وسوسه شيطان است؛ مثلا چرا اين جوان مرد؟ چرا گدا شد؟ و... از اين قسم تا طرف را در حكمت الهى به شك بيندازد تا به اصل مبدأ شك بيندازد؛ اما آن‏كه مؤمن متذكر است، مى‏گويد: استغفرالله! من كوچكتر از آنم كه از حكمت الهى سر درآورم نه اين‏كه چيزى بى‏حكمت، خلق شده باشد.

وسوسه‏هاى شيطان در قضيه حضرت ابراهيم (عليه السلام)

در باب اعمال نيز هر متقى بخواهد كار خيرى انجام دهد، شيطان آماده است كارى كند كه اين خير از او سر نزند و اگر انجام گرفت مى‏كوشد بعدش آن را خراب كند. شخص را در عجب و رياكارى بيندازد. خلاصه دشمن در كار است.

براى نمونه باز از پيغمبران عرض كنم:

در قضيه حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) شنيده‏ايد وقتى كه به او امر شد كه بايد پسرت را قربانى كنى آن هم جوانى چون اسماعيل به سن سيزده با جمال ظاهرى و معنوى، ايمان و معرفت، او را به منى برد تا بكشد.

شيطان به دست و پا افتاد، معلوم است اگر اين كار بشود ابراهيم (عليه السلام) به مقام خلت مى‏رسد، چطور مى‏گذارد!

نخستين كارى كه كرد، شروع به وسوسه هاجر كرد و گفت: من پيرمردى را ديدم دست جوانى در دستش بود و مى‏رفت، چكاره تو است؟.

هاجر فرمود: او همسر من بود.

گفت: مى‏دانى مى‏خواهد چه كند؟ مى‏خواهد سر پسرش را ببرد!.

هاجر فرمود: ابراهيم هيچ‏وقت آزارش به كسى نرسيده چطور پسر خودش را مى‏كشد؟!.

ابليس گفت: گمان كرده خدا به او امر كرده است.

اين مجلله تا فهميد وسوسه ابليس است گفت: ملعون! برو اگر امر خداست عيبى ندارد.

بلى شيطان براى امتحان است تا معلوم شود كى سست است و كى مردانه. كى ايمان به خدا و روز جزا دارد و كى در شك است؛ چنانچه صريحا در قرآن مجيد مى‏فرمايد:

... براى اين‏كه بدانيم كى به آخرت ايمان دارد، از كسى‏كه در آن در شك است‏ (93).

بلى هاجر زن است ليكن چه قدرت و مردانگى است، با اين‏كه پسر يگانه‏اش آن هم چه پسرى با چه جمال و چه مكارم اخلاقى، مع‏الوصف تا اسم خدا به ميان مى‏آيد مى‏گويد: اگر امر خداست سمعا و طاعة راضى هستم.

شيطان آمد نزد ابراهيم (عليه السلام) و گفت: مى‏خواهى چه كنى؟.

فرمود: مى‏خواهم او را بكشم.

گفت: تقصيرى نكرده است.

فرمود: امر خداست.

گفت: اى ابراهيم! اگر تو اين پسر را بكشى نمى‏گويى سنت مى‏شود و ديگران نيز اين كار را مى‏كنند؟!.

فرمود: امر خداست.

گفت: احتمال نمى‏دهى كه امر خدا نباشد؟.

اين‏جا بود كه ابراهيم سنگى به سوى او پرتاب كرد و رمى جمرات به اين مناسبت سنت گرديد.

اينها نمونه‏اى است از وساوس ابليس. مؤمن بايد متذكر باشد مبادا وساوس ابليس او را سست كند، خصوص در مورد انفاقات كه چقدر سعى دارد اين امر واقع نگردد.

ابليس سپس به جوان سيزده ساله جناب اسماعيل (عليه السلام) متوجه شد، در حالى كه پشت سر پدرش حركت مى‏كرد. به او گفت: آقازاده! مى‏دانى پدرت تو را كجا مى‏برد؟.

فرمود: نه.

گفت: مى‏خواهد تو را ذبح كند.

فرمود: چگونه پدرم اين‏كار را مى‏كند؟.

گفت: مى‏گويد امر خداست.

فرمود: اگر امر خداست، جانم فداى امر خدا.

اسماعيل ديد شيطان او را رها نمى‏كند؛ به پدرش استغاثه كرد: پدرجان! ببين اين كيست كه مرا رها نمى‏كند؟.

فرمود: اين شيطان است، اسماعيل هم او را رمى فرمود (94).

لزوم رمى شيطان در همه‏جا

آقاى حاجى! تو كه به حضرت ابراهيم اقتدا كردى و رمى جمرات نمودى، يك عمر بايد رمى شيطان كنى، نه اين‏كه منحصر به همان مناسك حج باشد.

كجاست آن مردى كه در موارد خودش، رمى شيطان كند؟ كيست كه مردانه در مقابل شيطان بايستد؟ در حال خشم، خوددارى كند. هنگام فوران شهوات حرام، جلو خودش را بگيرد؟

گاه مى‏شود انسان مى‏خواهد كار خيرى انجام دهد، شيطان به زبان ديگرى مى‏گويد: فلان كار بهتر است، مى‏بينيد طرف مى‏ايستد و هيچ كدام را هم انجام نمى‏دهد.

مروى است: وقتى كه حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليه السلام) هر دو براى اطاعت امر پروردگار حاضر شدند، پدر براى قربانى كردن فرزند عزيزش و پسر هم براى فداشدن و پدر پير صورت جوانش را به خاك نهاد و كارد تيز به گلويش گذاشت، ملائكه حيران شدند و بين خود گفتگو كردند كه پسر بالاتر است يا پدر؟

پدرى كه اين‏طور حاضر شده ميوه دلش را قربانى كند يا پسر كه حاضر شد در عنفوان شباب، جانش را بدهد ليكن و فدينه بذبح عظيم (95) امتحان خودش را داد و تقدير الهى بر اين بود كه اسماعيل كشته نشود.

پس اى مؤمن! حضرت ابراهيم (عليه السلام) از جان فرزندش گذشت و اسماعيل از جان خودش در راه خدا صرف نظر كرد، تو هم از يك مس به اجنبيه و نظر حرام و لقمه حرامى صرف نظر كن. مقامات معنوى و درجات الهى كه مفت نمى‏شود: نابرده رنج گنج ميسر نمى‏شود. به خواست من و شما و ديگران نيست. هركس كار زشتى كرد، جزا داده مى‏شود (96).

عمل مى‏خواهد. مجاهده و كف نفس مى‏خواهد تا برسى به مقام عبادالله الصالحين و جليس انبياى مقربين شوى.

گريستن حضرت ابراهيم (عليه السلام)

مروى است وقتى كه ابراهيم ديد كارد نمى‏برد و معلوم شد كه حكم نسخ شده است‏ (97)، خيلى متأثر شد و گريه كرد. جبرئيل نازل شد و پرسيد چرا گريانى؟ فرمود: معلوم مى‏شود قابل نبودم.

به او گفت: مصلحت در مقدمات بود كه آن را انجام دادى و از عهده امتحان برآمدى. آنگاه براى آن‏كه دلش بسوزد و اجر كشته شدن فرزند داشته باشد، جبرئيل مصايب حسين (عليه السلام) را برايش خواند.

جلسه دوازدهم: حقيقت استعاذه‏

ان الذين اتقوا اذا مسهم طئف من الشيطن تذكروا فاذا هم مبصرون (98).

اگر كسى در اين آيه شريفه‏اى كه عنوان بحث است دقت كند و در دقايقى كه در آن ذكر شده، غور نمايد، خواهد فهميد كه حقيقت استعاذه در همين آيه شريفه است.

كسانى كه هواپرستى را كنار گذاشتند و خداپرست شدند، از دار شيطان فرار كرده به دار رحمان رفته‏اند.

كسانى كه شيطان در دلشان نيست بلكه بيرون است، هنگامى كه اطراف قلبشان چرخى مى‏زند تا دستبردى كند، چون در دار رحمان است ياد خدا مى‏كند، فورا برق روشنى، جستن كرده و مى‏فهمد وسوسه شيطان است و آن را ترك مى‏نمايد.

حضرت امام زين‏العابدين (عليه السلام) در دعاى صحيفه عرض مى‏كند: پروردگارا! هنگامى كه ما به دو موضوع ميل كرديم كه يكى از آن مورد خشنودى تو و ديگرى مورد خشم تو است، در يكى رضاى تو و در ديگرى مورد خشم تو است، در يكى رضاى تو و در ديگرى سخط تو است، تو دل ما را بگردان از آنچه ناخشنودى تو در آن است به آنچه خشنودى تو در اوست‏ (99).

آرى تا خدا دل را متوجه كرد، شخص بر مى‏گردد ليكن اگر كسى هنوز اهل تقوا نشده شيطان در دلش حكومت دارد. چنين كسى تذكر و ياد خدا كردنش فايده ندارد. شيطان غالب است چطور مى‏گذارد او بفهمد كه چه مى‏كند. ناچارم براى روشن شدن مطلب حكايتى عرض كنم.

غفلت صاحبخانه و زيركى دزد

گويند در زمان سابق كه هنوز در خانه‏ها شمع و پيه مى‏سوخت، شبى در خانه‏اى، دزدى راه پيدا كرد و داخل حجره شده سرگرم جمع‏آورى چيزها شد.

صاحبخانه صداى پا شنيد و احتمال داد دزد در خانه باشد. از جا بلند شد و خواست شمع را روشن كند، دزد تا فهميد صاحبخانه بلند شده پشت سرش ايستاد، تا چراغ يا شمع را خواست روشن كند آهسته فوتى كرد و آن را خاموش كرد.

مرتبه دوم كه خواست چراغ را روشن كند، آهسته دستش را به آب دهان مرطوب كرد و فتيله را تر كرد كه اصلا نگيرد.

صاحبخانه نادان نفهميد كه كسى هست كه اين كارها را مى‏كند، به خيال خودش نسيمى بود كه نگذاشته چراغ روشن شود. بالأخره چون ديد چراغ روشن نمى‏شود و ديگر صداى پا هم نمى‏آيد آرام خوابيد و دزد هم به خوبى كار خودش را كرد و رفت.

يقين بدانيد در عالم معنا هم همين است. اگر شيطان در دل جا كرد، كجا مى‏گذارد كسى متذكر شود. تذكر، مال اهل تقواست. اگر تقوا نباشد، هزار تذكر هم پيش بيايد مبصر نمى‏شود.

نمى‏بينيد در جدالها و منازعه‏ها هنگام غضب، صد تذكر هم پيش بيايد نمى‏فهمد. در دام شيطان است. در دلش جا كرده است.

هرچه در آن برايش اسم خدا و پيغمبر و امام را بياورند فايده ندارد؛ زيرا شيطان نمى‏گذارد ياد خدا او را متذكر كند؛ چون تقوا ندارد.

لزوم ترك جدال‏

پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: كسى‏كه جدال نكند در حالى كه حق با او باشد، من خانه‏اى در بهترين جاهاى بهشت براى او ضمانت مى‏كنم و اگر غير محق است و جدال را ترك كند، من ضامنم براى او خانه‏اى در پست‏ترين مراتب بهشت‏ (100).

كى مى‏تواند جدال را ترك كند؟ وقتى كه هواپرست نباشد وگرنه شيطان نمى‏گذارد. اگر در همين حال بميرد در صف بندگان ابليس است.

همين نماز هم كه معلوم نيست به امر كى حركت مى‏كردى، در خانه كه بودى به امر ابليس مى‏جنبيدى، در مسجد مى‏آمدى آيا به امر خدا مى‏شود؟ امر شده براى خدا از خودخواهى بگذر، جدال را ترك كن تا ملكه تقوا نصيب شود، آنگاه سبب بصيرت در نجات مى‏گردد.

داستان ذوالكفل و شيطان‏

در بحارالأنوار در وجه تسميه ذوالكفل - كه از پيغمبران سلف مى‏باشد و در قرآن مجيد هم از او نام برده است و قبر شريفش نزديكى حله مى‏باشد - چنين روايت شده است:

پيش از او پيغمبرى بود به نام يسع كه در قرآن مجيد هم نام او برده شده: ...وليسع و ذاالكفل... (101).

ذوالكفل از اصحاب و حوارى يسع بود. اواخر عمرش به اصحابش گفت: هر كدامتان عهدى كه با شما مى‏كنم بين خود و خدا بپذيريد، وصى من خواهيد بود. عهد من اين است كه هنگام خشم، خودتان را بگيريد و متابعت شيطان نكنيد.

جناب ذوالكفل از خود اطمينان داشت قول داد و عهد كرد كه هيچ‏وقت غضب شيطانى نكنم. اين بود كه به منصب نبوت رسيد و امتحاناتى هم برايش پيش آوردند و خوب از عهده برآمد. اين را هم بدانيد هركس در هر راهى خواست مستقر شود، شيطان بيشتر فشار مى‏آورد. ذوالكفل هم چون عهد كرده بود خشم شيطانى نكند، بيشتر اسباب خشم را برايش پيش مى‏آورد ليكن آن جناب هم چون كوهى ايستادگى مى‏كرد.

روزى شيطان نعره‏اى زد و بچه‏هايش دورش جمع شدند، گفت: من از دست ذوالكفل عاجز شده‏ام هرچه مى‏كنم او را خشمناك كنم تا خلاف عهدش بشود نمى‏توانم.

شيطانكى به نام ابيض گفت: من حاضرم و او را غضبناك خواهم كرد و بالأخره مأموريت را به او داد.

از خصوصيات اين پيغمبر اين بود كه شب اصلا نمى‏خوابيد و تمام سرگرم ذكر و ياد خدا بود. روز هم تا قبل از ظهر، سرگرم كارهاى شخصى و مردم بود و قبل از ظهر مى‏خوابيد و دوباره عصر سرگرم كارهاى مردم مى‏شد.

هنگامى كه قبل از ظهر خوابيده بود، شيطانك در را كوبيد. دربان گفت: چكار دارى؟ گفت: مرافعه دارم. دربان به او گفت: فردا صبح بيا اينك ذوالكفل خوابيده است.

شيطانك صدايش را با فرياد بلند كرد كه راهم دور است نمى‏توانم فردا بيايم.

بالأخره ذوالكفل از صداى فرياد بيدار شد و آمد با كمال خونسردى فرمود: برو به مدعى عليه خود بگو فردا بيايد، من هم به كارتان رسيدگى مى‏كنم.

گفت: او نمى‏آيد. فرمود: اين انگشتر مرا ببر و براى نشانه به او بگو ذوالكفل آن روز را نتوانست خواب رود.

شيطانك رفت و فردا همان وقتى كه ذوالكفل تازه خوابيده بود باز آمد و مثل روز گذشته بناى داد و فرياد را گذاشت. بالأخره ذوالكفل باز بيدار شد و با كمال خونسردى و ملايمت او را رد كرد و نامه‏اى نوشت به او داد كه برود و مدعى خود را بياورد.

ابيض رفت و آن روز هم ذوالكفل به خواب نرفت و شب را هم به عبادت بيدار بود.

روز سوم است كسى‏كه سه شبانه روز است نخوابيده ببينيد چقدر طبعاً بايد مستعد خشم باشد.

شيطانك همان موقع خواب ذوالكفل آمد و قال و مقال راه انداخت و گفت نامه‏ات را بردم قبول نكرد حاضر شود.

و در محضر ذوالكفل صدايش را مرتب بلند مى‏كرد بلكه او را عصبانى كند. بالجمله گفت: اگر خودت همين حالا بيايى كار من اصلاح مى‏شود.

در روايت اين‏طور رسيده كه به قدرى آفتاب بوده كه اگر تكه گوشتى را مى‏انداختند بريان مى‏شد. حالا چقدر بايد جوش و خروش بزند؟!

فرمود: بسيار خوب! برويم. در آن هواى گرم مقدارى راه كه آمدند، شيطانك ديد محال است بتواند او را به خشم بياورد، نعره‏اى زد و فرار كرد (102).

بى‏اثر بودن تذكر در دل انسان بى‏تقوا

گاه مى‏شود تذكر در دلى كه تقوا ندارد، بدترش مى‏كند. زندقه‏اش را آشكار مى‏كند. نشنيده‏ايد ملعون شقى ابن‏زياد هنگامى كه سر مقدس ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) را به دست گرفته بود، قطره خونى از آن چكيد و رانش را سوراخ كرد. سر را به زمين گذاشت و با چوبى كه به دست داشت جسارتها كرد.

زيد بن ارقم گواهى داد كه: ابن‏زياد! من خود مكرر ديدم پيغمبر (عليه السلام) اين لب و دندانها را مى‏بوسيد (تذكرى از اين بالاتر مى‏شود؟!) اما اين بدبخت به جاى اين‏كه تذكرى پيدا كند، گفت: چه حيف كه پير و خرفت شده‏اى وگرنه تو را مى‏كشتم و بالأخره او را از مجلس بيرون كرد.

اين حقيقت اختصاص به ابن‏زياد ندارد، همه آنهايى كه كور و كرند، چنينند تذكر، كوريشان را بيشتر مى‏كند عوض اين‏كه مبصر شوند.