استعاذه (پناهندگى به خدا)

شهيد محراب آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب

- ۱۱ -


جلسه سى‏ام: تضرع؛ پنجمين ركن استعاذه‏

...أخذنا أهلها بالبأسآء و الضراء لعلهم يضرعون (244).

پنجمين ركن از اركان استعاذه، تضرع است؛ يعنى استعاذه گاهى تحقق پيدا مى‏كند كه در شخص حالت تضرع باشد به طورى كه اگر تضرع نباشد استعاذه‏اش خالى از حقيقت است؛ زيرا تضرع به معناى آشكار كردن ذلت و مسكنت و ناتوانى و بيچارگى است و در ابتداى بحث گفتيم كه استعاذه به معناى فرار كردن شخص است از دشمنى كه او را دنبال مى‏كند و از دفاع از خود ناتوانست، به ناچار به كسى‏كه توانايى دارد تا دشمن را از او دور كند و يارى‏اش نمايد، پناهنده مى‏شود و البته در آن حال، ناتوانى و نيازمندى از او آشكار خواهد بود؛ مانند بچه‏اى كه مارى او را دنبال كند، ناله‏كنان خود را به مادر مى‏چسباند. اين حالت را استعاذه مى‏گويند.

بنابراين، كسى‏كه فهميد شيطان - كه دشمن سرسخت آدمى است - به او حمله مى‏كند و به تنهايى توانايى از خلاص شدن از شرش را ندارد به ناچار ناله‏كنان بيچاره‏وار رو به پروردگار تواناى مهربان مى‏آورد و به زبان حال و قال مى‏گويند:

اى خدا! فرياد از دشمنى كه همچو سگ، پارس كرده بر من و مرا دنبال مى‏نمايد (245).

لزوم پناه بردن به خداوند از شر ابليس‏

هرگاه حالت استعاذه به پروردگار از شر شيطان پديدار شود، مناسب است تضرع خود را با دعاهاى وارده در اين‏باره ظاهر سازد. از آن جمله دعاى شر دفع ابليس است كه مى‏فرمايد:

خدايا! ابليس بنده‏اى است كه از بندگانت كه مى‏بيند مرا از سويى كه من او را نمى‏بينم و تو مى‏بينى او را از سويى كه او نمى‏بيند تو را و تو نيرومندترى بر همه كارش و او توانايى ندارد بر چيزى از كار تو. خدايا! پس من كمك مى‏خواهم از تو بر او. اى پروردگار من! زيرا كه مرا با او طاقت نيست و نه مرا جنبش و نيرويى است بر او مگر به وسيله تو اى پروردگارم! خدايا! اگر او قصد مرا كند، پس تو قصدش كن و اگر به من بدانديشى كند، پس بدانديشى كن با او و كفايت كن مرا از شرش و قرار ده بدانديشى‏اش را در گردنش، به رحمتت اى رحم كننده‏ترين رحم كنندگان! و خدا درود فرستد بر محمد و خاندانش‏ (246).

و شكى نيست اگر كسى با حالت تضرع (يعنى خود را حقيقتا براى خدا ذليل ساخته و تنها به او نيازمند بداند و نجات خود را از او ببيند و تنها از او بخواهد) به پروردگار توانا و مهربان پناهنده شود و دفع شر شيطان را از او خواهد، البته او را پناه خواهد داد و نجاتش از آن ملعون قطعى است: آيا خدا كفايت كننده بنده‏اش نيست؟ (247).

و آثار تضرع به درگاه حضرت آفريدگار را ان شاء الله بيان خواهيم كرد.

انسان از شيطان ناديده چگونه فرار كند؟

اگر گفته شود انسان بيچاره كه شيطان را نمى‏بيند و او را نمى‏شناسد و از حمله‏هاى او و شرورش بى‏خبر است، با اين حال چگونه ممكن است حالت فرار از او و پناهندگى به درگاه حضرت آفريدگار با تضرع در انسان پيدا شود. و خلاصه اشكال آن است كه: فرار از دشمن ناشناخته، نامعقول است، چه رسد به حالت تضرع و پناهندگى.

پاسخ آن است كه: شناختن دشمن و آگاهى از او تنها به ديدنش با چشم نيست بلكه از ديدن آثار قطعى، پى به او مى‏بريم؛ مثلا اگر در تاريكى از يك سمت سنگهايى بر سر و صورت و بدن انسانى زده شود، يا تيرهايى به او پرتاب شود، يقين مى‏كند كه دشمنى در كمين دارد كه قصد جان و مالش را دارد. آن‏وقت پيش از تحقيق از اين‏كه او چه كسى است، فورا به فكر پناهندگى مى‏افتد، در آن حال اگر خانه‏اى نزديكش باشد درب خانه را مى‏كوبد و به صاحبخانه استغاثه و التماس مى‏كند و خود را در دامن او مى‏اندازد و از روى عجز و نيازمندى، نجات خود را از شر دشمن مى‏طلبد؛ بنابراين، كسى‏كه حمله‏ها و ضررهاى شيطان را حس مى‏كند، هرچند او را نمى‏بيند، بايد به فكر پناهگاه بيفتد.

اگر گفته شود نه تنها خود شيطان غير محسوس است بلكه حمله‏ها و ضربه‏هايش نيز نامحسوس مى‏باشد و كسى‏كه ضربه دشمن را حس نكند، چگونه حالت فرار و استعاذه به ديگرى در او پديد مى‏شود؟

پاسخ اين است كه حمله‏هاى شيطان محسوس و همان وسوسه‏ها و شكها و انديشه‏هاى نارواست كه در شبانه روز بر دل آدمى وارد مى‏سازد، به طورى كه يك لحظه از آدمى غافل نمى‏شود.

شيطان هرگز نمى‏خوابد

شخصى از بزرگى پرسيد: آيا شيطان را خواب مى‏گيرد مانند بنى‏آدم؟.

پاسخ داد: اگر شيطان را در شبانه‏روز خوابى بود، به همان اندازه از آدمى غافل بود و آدمى در هنگام خواب او، راحت و آزاد مى‏شد و چون مى‏بينيم يك لحظه هم آدمى از شر او در امان نيست، پس او را خواب و غفلت نخواهد بود (البته جواب علمى دارد و آن اين است كه شيطان از عالم ماده نيست تا احتياج به خواب داشته باشد و اين لطيفه‏اى است).

و اگر گفته شود بيچاره آدمى چه مى‏داند كه اين خاطره و انديشه شيطانى است و تيرى است از كمان او كه بر دلش نشسته تا از آن ناله كنان فرار كرده رو به خدا آورد؟

پاسخ اين است كه: به طور كلى هر خاطره‏اى كه نتيجه‏اش بريدگى از خدا و اضطراب دل و شك در خدا و رسول و آخرت باشد، قطعا شيطانى است؛ چنانچه در برابرش هر خاطره‏اى كه اثرش اميد به خدا و اطمينان به او و به حيات جاودانى باشد، حتما رحمانى است. و نيز هر خاطره‏اى كه موجب دورى از خدا و محروميت از ثواب و جزاى او يا رسيدن به قهر و عذابش باشد، آن خاطره از شيطان است؛ چنانچه هر خاطره‏اى كه پيروى از آن سبب قرب به حضرت آفريدگار و رسيدن به ثواب او باشد، از ملك و رحمان است.

و اما شرح اين مجمل بدين قرار است: خاطره‏هايى كه در شبانه روز به دل آدمى وارد مى‏شود و سپس شوق و اراده پديد آمده، آنها را عملى مى‏كند، سه قسم است:

قسم اول آن‏كه: بر خودش آشكار است كه رحمانى است؛ مثل اين‏كه موقع نماز بر دلش مى‏گذرد كه نماز بخوان. هنگامى كه موردى براى انفاق مى‏رسد، بر دلش خطور مى‏كند بخل مكن، صله رحم كن. كسى‏كه به تو روى آورد، او را محروم مساز و در انجام حاجتش بشتاب. از فلان و بهمان كه به تو چنين و چنان كردند درگذر. هنگام معامله انصاف را رعايت كن. ناتوانى را دستگيرى كن و غيره و خلاصه هرچه مورد امر خداست.

قسم دوم آن‏كه: شيطانى بودن آن معلوم است و موارد آن ضد قسم اول است؛ يعنى هرچه مورد نهى عقل و شرع است؛ مانند اين‏كه هنگام پيش آمدن خيرى، از فقر و كم شدن مالش بترسد: الشيطن يعدكم الفقر... (248). يا اين‏كه بگويد: از كجا اين مورد لازم باشد؟! شايد مورد مهمترى پيش آمد، يا اين كه: فلانى كه بيش از من دارد، بايد بدهد.

يا هنگامى كه از كسى صدمه‏اى ببيند قصد كند چند برابرش به او صدمه بزند. اگر فحشى شنيد، بخواهد بيشتر پاسخ دهد.

اگر از رحم خود ناراحتى ديد، قصد مى‏كند از او ببرد. يا اگر شنيد كسى غيبتش را كرده و عيبش را فاش ساخته، قصد مى‏كند در مقابل، هرچه عيب از او سراغ دارد فاش ساخته او را مفتضح سازد، تا جايى كه به او تهمت مى‏زند. اگر حسادت كسى در دلش جاى گرفت، براى گرفته شدن نعمت از او نقشه‏ها مى‏كشد.

و بالجمله، خاطره‏هاى شيطانى در معامله‏هاى خلق افزون از شمار است و بر كسى‏كه از اوامر و نواهى شرع مقدس اسلام با خبر باشد، بسى آشكار است.

قسم سوم آن كه: خاطره‏هايى است كه شيطانى بودن آنها نياز به دقت زيادى دارد، يا اين‏كه پس از واقع شدن در مهلكه دانسته مى‏شود كه آن خاطره از شيطان بوده است. و اين قسم را انواعى است: از آن جمله خاطره‏هايى است كه منظور شيطان سرگرمى انسان و غافل شدنش از ياد خداست؛ مانند خاطره‏هايى كه در حال نماز يا انجام عبادت ديگرى به دل آدمى وارد مى‏كند تا از فيض حضور قلب محروم شود. و گاهى به قدرى در خيال انسانى نفوذ پيدا مى‏كند كه راستى شخص ملعبه شيطان مى‏گردد نظير اين داستان.

گويند: شخصى ظرف پر از شيرى بر سر داشت و از ده رو به شهر مى‏آمد. در راه به خيال افتاد كه تا كى در اين زحمت باشم. از امروز آنچه فروختم فلان مقدار از آن را پس‏انداز مى‏كنم و در ماه، فلان مقدار مى‏شود، پس از چند ماه گوسفندى مى‏خرم. از شير و پشم او گوسفند ديگرى و از توالد آنها پس از فلان مدت، داراى گوسفندانى مى‏شوم و آنها را با فرزندم به چرا مى‏فرستم. در فلان محل ممكن است در چراگاه با فلان و بهمان گفتگو پيش آيد و با فرزندم نزاع كنند، اگر بچه‏ام را زدند البته تلافى خواهم كرد. در اين هنگام دستها را بلند كرد تا بر سر زننده پسرش بزند كه به ظرف شير اصابت كرد و شيرها ريخت.

و گاهى حادثه ناگوارى كه واقع شده و گذشته است، بر دل آدمى وارد مى‏سازد تا او را ناراحت ساخته و به قضاى الهى خشمگين سازد و از مقامات صابرين و اهل رضا و تسليم محروم شود.

و بدتر از آن، خاطره‏هاى غم‏انگيز آتيه است. اى فردا! چه خواهد شد؟ شايد چنين شد، شايد چنان نشد، من چه كنم؟ در حالى كه شايد واقعا فردايى نداشته باشد؛ يعنى مرگش برسد و گاهى اين نوع خاطره‏ها آدمى را به هلاكت ابدى مى‏رساند. به عنوان مثال:

1 - چند سال قبل، شخصى قطعه زمينى را كه خودش مترى سه تومان خريده بود، به مترى سى تومان فروخت. پس از چند روز، خريدار آن را مترى نود تومان و خريدار دومى آن را به مترى سيصد تومان فروخت.

بيچاره فروشنده اولى مورد حمله خاطره‏هاى شيطانى واقع شده و خود را ملامت مى‏كرد كه چرا در فروش، شتاب ورزيدى؟ اگر يك هفته صبر كرده بودى، به ده برابر قيمتى كه فروختى، فروش مى‏رفت و ميليونر مى‏شدى.

خلاصه تا يك هفته پريشان و نالان و بالأخره با خوردن آهك و زرنيخ، خودش را هلاك ساخت!!

2 - ديگرى را سراغ دارم كه هرچه داشت فروخت و ملكى به مبلغ 250 هزار تومان (البته چندين سال قبل) خريد پس از تحويل گرفتن، معلوم شد فريب خورده و ارزش و در آمدى ندارد و مشترى نصف، بلكه ثلث قيمت هم ندارد. خلاصه بيچاره بيمار شد و عاقبت حسرت‏كش گرديد.

3 - بيش از سى سال قبل، تاجرى در شيراز ورشكست گرديد و خانه‏نشين شد. آنچه داشت از اثاثيه به تدريج مى‏فروخت و معيشت مى‏نمود. روزى در اين انديشه فرو رفت كه من اگر به همين منوال پيش بروم تا چقدر مى‏توانم دوام بياورم؟ آنچه داشت پيش خود قيمت كرد، آنگاه آنها را با مخارج روزانه‏اش برآورد كرد ديد تا سه سال مى‏تواند از فروش اشياى موجوده زندگى كند. با خود گفت: پس از سه سال چكنم؟ جز اين كه در مجامع عمومى و در معابر، گدايى كنم. من كه عمرى تاجر بودم و با شرافت زندگى كردم، دست گدايى چگونه جلو مردمان كه مرا مى‏شناسند دراز كنم؟!

بالجمله، در نتيجه هجوم اين خاطره‏هاى شيطانى، سم خورد و خود را هلاك ساخت.

اين نوع داستانها فراوان است و در آنچه گفته شد براى عبرت گرفتن و دانستن حمله‏ها و ضربات شياطين بر دل آدمى كفايت است.

هر سال شنيده مى‏شود بعضى از جوانان كه در امتحان رد مى‏شوند، يا در مسابقات ورودى دانشگاهها پذيرفته نمى‏شوند، انتحار مى‏كنند يا به بيمارى روانى مبتلا مى‏شوند.

اگر گفته شود آدمى در برابر اين خاطره‏ها و حمله‏هاى شياطين توانايى مقاومت ندارد و هرچه بخواهد از خودش دور سازد نمى‏تواند پس معذور است.

مى‏گوييم: اين ناتوانى در اثر نداشتن يا ضعف ايمان به خداست كه او را رازق نمى‏بيند و نعمتهاى افزون از شمارش را كه به او داده ناديده مى‏گيرد و به جاى شكرگزارى، كفران مى‏كند و سبب را مستقل در تأثير مى‏پندارد و به جاى توكل بر خدا، به اسباب تكيه مى‏كند و از مرگ و فناى دنيا بى‏خبر مى‏ماند.

خاطره‏هاى رحمانى از سوى ملك‏

ديگر آن‏كه اگر شيطان اين خاطره‏هاى ناروا را بر دل آدمى وارد مى‏سازد، در برابرش ملك هم خاطره‏هاى رحمانى به او مى‏رساند. بدون شك، كسى‏كه شيطان به او مى‏گويد: خود را بكش تا راحت و خلاص شوى، ملك هم به او مى‏گويد: نكن وگرنه شقى و بد عاقبت مى‏شوى ليكن كسى‏كه عمرى اطاعت شيطان كرده، كجا نداى رحمانى در او تأثير مى‏كند (249)؟!

هركه گريزد ز خراجات شاه *** باركش غول بيابان شود

دامهاى شيطان از راه عبادت‏

نوع ديگر از حمله‏هاى شياطين، خاطره‏هايى است كه ابتداى آن خير و خوب است، ولى نتيجه‏اش شر و هلاكت است؛ مانند اين‏كه به خاطر انسان مى‏گذراند امر مستحبى را تا اين‏كه واجبى از او فوت شود. يا در حرامى افتد. يا اين‏كه حرام و معصيتى را به خيال عبادت و طاعت بر او عرضه مى‏دارد و بجا مى‏آورد و به آن هم دلخوش مى‏شود.

يا اين‏كه او را به واجبى وا مى‏دارد و او را رها نمى‏كند تا به وسيله ريا و عجب آن را باطل ساخته جزء گناهانش نمايد.

چون اين نوع دام و كيد شيطان، مورد ابتلاى عمومى است و بسيار خفى و دانستن آن ضرورى است. براى روشن شدن مطلب چند مثال تذكر داده مى‏شود:

1 - شخصى را مى‏بيند رو به قبله بول مى‏كند، اگر احتمال مى‏دهد حرام بودنش را نمى‏داند، بايد او را ارشاد و راهنمايى كند. با نرمش در سخن و احترام به او بفهمانند رو به قبله و پشت به قبله بول كردن حرام است و اگر سمت قبله را نمى‏شناسد، به او برساند كه اين سمت قبله است.

در اين صورت، اگر شيطان او را وادارد كه به جاى ارشادش، نهى و زجرش كند و به جاى نرمش در سخن، با او تندى كند، يا به جاى اين‏كه بگويد: ايستاده بول كردن سبب ترشح بول به بدن و لباس و نجس شدن مى‏شود، بگويد: مانند سگ بول مى‏كنى و به سب و شتم با او مخاطبه كند، گناهان كبيره‏اى مرتكب شده و به خيال نهى از منكر، خودش منكرهايى مرتكب گرديده است.

2 - شخصى فرزندش نماز نمى‏خواند. وظيفه‏اش اين است كه در درجه اول او را اندرز دهد و با مهر و نرمش او را به نماز وا دارد، پس اگر در درجه نخست او را زجر كند، بزند، از خانه بيرون كند، نفقه‏اش ندهد تا جايى كه بچه برود دزدى كند و از اوباش و بى‏بند و بارها شود، پدرش گناه بزرگى مرتكب شده بلكه گناهان كبيره‏اى به خيال عبادت و نهى از منكر كرده است.

3 - شخصى صداى خوبى دارد و اصطلاحات قراء را مى‏داند، شيطان به او مى‏گويد: قرآن را بلند و با رعايت اصطلاحات بخوان تا مردم بهره‏مند شوند و به ثواب استماع قرآن برسند و پس از شروع به قراءت چون شيطان همراه اوست از ياد خدا و كلامش او را باز مى‏دارد و از صداى خودش خشنود و از گوش گرفتن مردم و احسنت و آفرين آنها لذت مى‏برد به طورى كه دوست دارد بيشتر بخواند تا از اين لذتهاى نفسانى بيشتر بهره برد.

خواندن قرآن مستحب بود ليكن شيطان نه تنها از ثواب قراءت محرومش كرد بلكه گنهكار و مشرك و رياكار و مانند خودش، مطرودش ساخت.

4 - شخصى از علوم دينى بهره‏مند است، شيطان به او تلقين مى‏كند كه به وسيله قلم مردم را راهنمايى كن. مشكلات را پاسخ ده و در ضمن، شهرت‏طلبى را نزدش جلوه مى‏دهد تا اين‏كه به قصد نمايش دادن علم خود و مشهور شدن به فضيلت، كتاب دينى بنويسد، در حالى كه هيچ بهره‏اى نزد خدا ندارد.

به ديگرى كه اهل نطق و بيان است، شيطان مى‏گويد: محراب و منبر جاى پيغمبر و امام است و تو هم جانشين آنها هستى، بايد خلق را ارشاد كنى و آنان را از فيض نماز جماعت بهره‏مند كنى و از منبر رفتن و اندرز دادن و از خدا ترسيدن و به او اميد داشتن وادارى و در ضمن، جاه‏طلبى، مال افزونى، مريد دارى، مدح و ثناى خلق را در دل او جاى مى‏دهد تا به قصد رسيدن به اين هدفهاى شيطانى، گرم محراب و منبر شود و در نتيجه پله‏هاى منبر، دركات دوزخ او گردد و محرابش گودالى از جهنم شود.

5 - ممكن است مرد و زن نامحرمى در مكان خلوتى كه ديگرى نتواند بر آنان وارد شود، واقع شوند؛ البته شيطان آنان را رها نخواهد كرد تا آنان را به حرام و گناه اندازد وظيفه آنها اين بود كه متوجه باشند خلوت با بيگانه با خوف فساد حرام است، هرجه بخواهند با هم عبادت كنند و در اين صورت حتى نمازشان هم باطل است.

و براى دانستن فساد خلوت با اجنبيه در داستان برصيصاى عابد كه قبلا تذكر داده شد، دقت شود.

شرع مقدس، ميزان خير و شر

اگر گفته شود بنابراين، هر خاطره خيرى كه بر دل آدمى وارد شد، نبايد از آن پيروى كرد و به آن عمل نمود؛ چون ممكن است از شيطان باشد، يا اين‏كه شيطان آن عمل را فاسد نموده و انسان را رها نكند تا آن را گناه سازد.

پاسخ اين است كه: حاشا و كلا! كه غرض و نتيجه اين تذكرات، ترك عمل خير و عبادت و اطاعت باشد بلكه غرض، پيدايش حالت استعاذه به پروردگار است از شر شيطان.

توضيح مطلب آن‏كه: هر خاطره خيرى كه به دل وارد شود، نخست بايد آن را به ميزان شرع بسنجد، اگر ديد مطابق امر خداست، آنگاه متوجه شود كه شيطان در كمين اوست و نمى‏گذارد عبادت خالص - كه موجب قرب او به خدا خواهد شد - از او صادر شود و او را رها نمى‏كند تا در نيت و قصدش اخلال نمايد. و جز فرار از شيطان و پناهندگى به حضرت آفريدگار، چاره‏اى ندارد، پس پيش از شروع به آن عمل خير؛ واجب يا مستحب بايد استعاذه حقيقى به طورى كه زبانش مى‏گويد: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ترجمان حال و دل او باشد. خلاصه، هر امر خيرى كه براى آدمى پيش آيد و انجام آن به دلش خطور كند و مطابق با شرع باشد، نبايد از آن، رو گرداند بلكه با شتاب آن را انجام دهد ليكن با فرار از شيطان و پناهندگى به خداوند رحمان به طورى كه شيطان همراهش نشود تا بتواند عمل را راست و درست انجام دهد و مستحق ثواب و قرب حضرت آفريدگار گردد.

دشمن انسان از ديدگاه قرآن‏

پروردگار عالم در چند جا از قرآن مجيد، شيطان را براى بشر به دشمنى معرفى فرموده و انسان را از شر و كيد او بر حذر داشته و امر فرموده است از او فرار كند و با او از در مخالفت و دشمنى درآيد؛ چنانچه مى‏فرمايد:

و پيروى نكنيد از گامهاى شيطان (كه براى گمراهى شما گام برمى‏دارد)؛ زيرا شيطان براى شما دشمنى آشكار است. او شما را تنها به بديها و زشتيها و انحراف فرمان مى‏دهد (و دستور مى‏دهد) آنچه را كه نمى‏دانيد به خدا نسبت دهيد (250).

آيا شيطان و ذريه‏اش را به جاى خدا، دوستان خود مى‏گيريد در حالى كه براى شما دشمنند؟! (251).

حتما شيطان دشمن شماست، پس او را دشمن گيريد (252).

آيا با شما پيمان نبستم اى اولاد آدم! كه شيطان را نپرستيد؛ زيرا براى شما دشمن آشكار است‏ (253).

بنابراين، كسى‏كه به خدا و رسول و قرآن ايمان دارد، بايد دشمنى كردن با شيطان را بر خود حتم و واجب بداند و دوستى با او را هلاك كننده ببيند.

و از بيانات گذشته به خوبى دانسته شد كه دوستى با شيطان، پيروى كردن وسوسه‏ها و خاطره‏هاى ناروا و فرمانهاى اوست؛ چنانچه دشمنى با او مخالفت و سرپيچى از فرمانهاى اوست.

سختى مخالفت با شيطان‏

چون تمام وسوسه‏ها و فرمانهاى شيطان مطابق خواسته‏هاى نفسانى و شهوات حيوانى است، به راستى مخالفت او بسيار سخت و بر نفس ناگوار است؛ مثلا اگر شخصى سخت عسل دوست باشد و به آن علاقه‏مند و نزدش حاضر باشد و چون بخواهد بخورد، دكتر حاذقى كه حاضر است بگويد: من مى‏دانم كه عسل براى تو سخت زيانبخش است. و ديگرى به او بگويد: از كجا اين دكتر حاذق باشد؟ يا درست تشخيص داده باشد؟ شايد مى‏خواهد تو از عسل لذت نبرى بلكه بر عكس گفته دكتر، عسل براى تو خيلى هم نافع است. چنين و چنان است. حالا كدام مرد است كه فرمان دكتر را ترجيح دهد؟!

يا جوانى با زن بيگانه در مكان خلوت بلامانعى باشد و شيطان هم هر دو را وسوسه و تشويق بر امر حرام كند، دشوار بودن مخالفت شيطان و پيروى كردن از خاطره رحمانى - كه او را به ترك اين كار امر مى‏كند - بسى آشكار است؛ چنانچه عمر بن سعد - كه سخن دوستدار دنيا و خواستار رياست و حكومت بود - خاطره شيطانى حكومت رى كه به شرط جنگ با حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به وسيله شيطان انسى؛ يعنى ابن زياد لعين را چون همان ميل نفسانى او بود پذيرفت ليكن خاطره رحمانى را؛ يعنى صرف نظر كردن از حكومت رى و ترك جنگ با حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) كه به وسيله كامل رفيق پدرش سعد وقاص به او القا شد - به شرحى كه در كتب مقاتل ذكر شده - نپذيرفت و اندرزهاى او را چون بر خلاف ميل نفسانى‏اش بود، رد كرد.

تحريك خواسته نفس توسط شيطان‏

در حقيقت چنانچه جايى كه در آن مردار و استخوان باشد، سگ گرسنه آن را رها نخواهد كرد، همچنين دلى كه در آن جيفه حب دنيا و شهوات است، شيطان آن را رها نخواهد كرد و تا چنين است، عمل با اخلاص و صحيح از او سر نخواهد زد.

ضمنا از اين مثال و بيان به خوبى دانسته مى‏شود كه سبب هلاكت انسان همان خواسته‏ها و خواهشهاى نفسانى اوست و آنچه از ناحيه شيطانى است، تحريك آن خواسته‏ها و تشويق به انجام دادن آنهاست. براى روشن شدن مطلب به آيه شريفه توجه كنيد:

و گفت شيطان هنگامى كه كار گذشت و به حسابها رسيدگى شد خداوند به شما وعده داد وعده حق و من به شما وعده ناحق دادم و به آنچه گفتم خلاف كردم و نبود مرا بر شما فرمانروايى جز آن‏كه شما را خواندم، پس مرا اجابت كرديد و اطاعت نموديد پس مرا سرزنش نكنيد و خودتان را سرزنش كنيد، (و امروز) نه من فرياد رس شمايم نه شما فرياد رس من... (254).

خلاصه، سبب مهم پيشرفت شيطان در هلاكت انسان، همان هواهاى نفسانى اوست.

و به عبارت ديگر، دشمن داخلى كه خواهشهاى نفسانى است، با دشمن خارجى كه شيطان است، دست به دست هم داده انسان را بيچاره مى‏كنند و ناتوانى و بيچارگى‏اش آشكار مى‏شود.

اى فرياد رس بيچارگان!

بلى اگر در همان حال متوجه پروردگار خود گردد و حال خود را بر او عرضه دارد و به او پناهنده شود و از او استمداد طلبد، بلا شك خداوند او را اجابت مى‏فرمايد و بر دشمن، غالب خواهد شد:

خداوند اجابت مى‏فرمايد كسى را كه بيچاره است، زمانى كه او را بخواند و بدى را از او دور مى‏فرمايد (255).

امام چهارم حضرت سجاد (عليه السلام) در دعاى روز جمعه عرض مى‏كند:

و لا ينجينى منك الا التضرع اليك و بين يديك‏ (256).

و نجات نمى‏دهد مرا از تو جز زارى به سوى تو و در حضور تو.

و در دعاى دهم از صحيفه عرض مى‏كند: ماييم بيچارگانى كه حتم فرمودى اجابت ايشان را و گرفتارانى كه وعده دادى نجات آنان ر (257).

و در دعاى 32 چنين است:

شيطان مهار مرا در بدگمانى و سستى يقين به دست گرفته است، از اين رو من از بد همسايگى او و پيروى كردن نفسم از او به تو شكايت مى‏كنم و از تسلط و توانايى او بر من به تو پناه مى‏برم و از تو حفظ و نگه‏دارى مى‏طلبم و در برگرداندن مكر و فريبش از من، به سوى تو زارى مى‏نمايم‏ (258).

وجوب زارى كردن به درگاه خداوند

براى دانستن اين‏كه تضرع و زارى به درگاه حضرت آفريدگار، تنها سبب نجات از هر شرى و بلايى است و دستگيرى الهى از زارى كننده حتمى است، در اين آيه شريفه دقت كنيد:

پس چرا وقتى عذاب ما را ديدند، تضرع و زارى (به درگاه الهى) نكردند و ليكن دلهايشان سخت شد و شيطان عمل زشتشان را برايشان زينت داد (259).

يعنى اگر هنگام گرفتارى، خدا را ياد مى‏كردند و خود را به او نيازمند مى‏ديدند و به سوى او زارى مى‏كردند، حتما خداوند آنها را نجات مى‏داد ليكن شيطان آنان را از ياد خدا باز داشت و سرگرم شهوات شدند.

آرى كسى‏كه خدا را فراموش كند و اسباب را در جلب منفعت و دفع مضرت مستقل دانست و خود را به آنها نيازمند ديد، ديگر تضرعى به درگاه پروردگار خود ندارد تا به داد او رسد و دشمن و سختى و بدى را از او دور سازد.

سرگذشت يوسف (عليه السلام) عبرت ديگران‏

و نيز دقت شود در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) و گرفتارى‏اش به زليخا در مكان خلوت، آنگاه به خدا پناهنده شد و خداوند او را به طرز فوق‏العاده نجات بخشيد و خداوند يك سوره از قرآن مجيد را به داستان يوسف (عليه السلام) اختصاص داد تا مسلمانان از آن عبرتها بگيرند و سرمشق و دستورى باشد براى آنان تا به سعادت رسند.

هر آينه در داستانهايشان عبرتى است براى دارندگان خرد (260).

مناسب است اين قسمت مورد نظر از داستان اين‏جا نقل شود؛ البته به طور اختصار:

حضرت يوسف (عليه السلام) هرچند به ظاهر بنده زر خريد عزيز مصر است ليكن در اثر زيبايى و وقار و آثار بزرگى و بزرگوارى كه از او آشكار بود، سخت مورد علاقه و اكرام و احترام عزيز مصر بود و در داخل قصر سلطنتى زندگى مى‏كرد و عزيز به همسرش زليخا سفارش او را نمود تا يوسف به سن رشد و جوانى رسيد.

زليخا علاوه بر سفارش شوهر، يوسف را به خاطر جمال بى‏نظير و كمال بى‏بديلش سخت دوست داشت. وقتى كه بزرگ شد، ديگر زليخا نتوانست از عشق او خوددارى كند و با آن همه عزت و شوكت سلطنت، در برابر عشق يوسف، ذليل و بيچاره شد و هرچه سعى مى‏كرد به وسيله كرشمه‏ها و اشاره‏ها و عرضه داشتن زيباييها دل يوسف را شكار كند تا به وصالش رسد، نتوانست و از طرف يوسف جز سكوت و بى‏اعتنايى چيزى نمى‏ديد.

آرى حضرت يوسف (عليه السلام) از شهوات حيوانى، رسته و به حب پروردگارش آراسته است. چنان دلش از حب جمال مطلق سرشار شده كه ديگر ربوده جمالهاى جزئى و فانى نخواهد شد.

زليخا به ناچار در داخل قصرش - كه حجره‏هاى تو در تو داشت - آخرين حجره را خلوت كرد و به انواع زينتها و اسباب تهييج جهات حيوانى آماده ساخت و خود را - كه جوان و زيبا بود - به انواع زينتها آرايش نمود.

آنگاه يوسف (عليه السلام) را احضار كرد. درها را بست. پرده‏ها را انداخت. با كمال اطمينان از اين‏كه يوسف خواسته او را انجام خواهد داد و از فرمانش سرپيچى نخواهد كرد؛ زيرا بنده زر خريد اوست، پس خودش را بر او عرضه داشت و فرمانش داد و گفت: ...هيت لك... (261)؛ بيا كام مرا روا كن!.

اگر در حال يوسف (عليه السلام) در اين مقام دقت شود، دانسته مى‏گردد كه چگونه در يك مهلكه عظيم و حادثه سهمگين واقع شده است. از يك طرف اقتضاهاى غريزى حيوانى و نفسانى و تسويلات شيطانى و جوانى، و از طرف ديگر فشارهاى همسر عزيز مصر و نبودن هيچ گونه مانعى و به راستى جز نيروى الهى نجات دهنده‏اى ندارد.

آرى يوسف (عليه السلام) كه در دلش از ايمان به خدا و حب او سرشار است و جز براى او براى هيچ آفريده‏اى خاضع و ذليل نمى‏گردد، در اين حادثه لغزاننده مضطرب نشد و خود را نباخت و از حضور حق جل‏جلاله غافل نگرديد، پس به خداى خود - كه تمام نيروها در نزد اوست - پناهنده گرديد.

اين‏جا بود كه گفت: ...معاذ الله انه ربى أحسن مثواى انه لايفلح الظلمون‏ (262).

پناه مى‏برم به خداوند؛ زيرا اوست پروردگار من (نه تو و نه همسرت عزير مصر) و خداست كه متولى امور من است و منزلت مرا نيكو داشت و مرا خوشبخت و رستگار ساخت؛ (يعنى پذيراييها و اكرام و احترامهاى تو و شوهرت همگى از خداست كه شما را چنين واداشت پس من بايد به همان پروردگارم پناهنده شوم و بنده فرمانبردارش گردم و چون انجام خواسته تو نافرمانى پروردگارم مى‏باشد، از من سر نخواهد زد؛ زيرا سرپيچى از فرمان پروردگار - كه منعم حقيقى است - پس از آن همه احسانهايى كه بلاواسطه و به واسطه شما به من فرمود، به راستى ظلم و ستمكارى است و من ستمكار نخواهم شد؛ زيرا ستمكاران از تحت ولايت خدا بيرونند) و به درستى كه ستمكاران رستگارى نخواهند داشت.

و بالجمله چون حضرت يوسف (عليه السلام) كه بنده خالص و محب پروردگار است، در اين پيشامد لغزنده به پروردگارش پناهنده و ملتجى شد، خداوند هم از نور ايمان و معرفت بر دلش چنان نيرويى بخشيد كه نه تنها نزديك آن گناه نشد بلكه قصد آن را هم نكرد و اراده و عزم هم بر آن ننمود و آن همه تهييجها و سپس تهديدهاى زليخا در او مؤثر واقع نگرديد بلكه براى خلاصى از شر زليخا رو به در حجره شتاب نمود. زليخا هم او را دنبال كرد ليكن يوسف زودتر به در رسيد. زليخا پيراهن او را از عقب گرفت و به طرف خود كشيد كه دستش به در نرسد. در نتيجه پيراهن يوسف را از بالا به پايين پاره كرد و چون يوسف در را باز كرد و بيرون دويد، زليخا هم به دنبالش، به ناگاه عزيز، همسر زليخا را ديدند.

زليخا پيشدستى كرده براى اين كه نزد همسرش خود را بى‏تقصير معرفى كند، از يوسف شكايت كرد كه قصد بد نسبت به من داشته است و بايد او را به زندان يا عذاب سخت مجازات كنى. يوسف ناچار شد حقيقت را بگويد و فرمود: بلكه زليخا نسبت به من قصد سوء داشت.

كودكى كه در گهواره بود، خداوند او را به سخن آورد و گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده تقصير از يوسف است و اگر از پشت پاره شده تقصير از زليخاست و اين گواهى به نفع يوسف تمام شد و از آن مهلكه خلاصى يافت.

ابتلاى حضرت يوسف (عليه السلام) به زنهاى ديگر

عده‏اى از زنان اشراف مصر، زليخا را بر اين دلباختگى نسبت به يوسف ملامت و سرزنش كردند. زليخا براى اين‏كه به آنها بفهماند در اين دلباختگى بى‏اختيار است، آنها هم اگر يوسف را ببينند چنين خواهند شد، آنان را به ميهمانى دعوت كرد. در مجلس ضيافت، يوسف را احضار نمود. تمام آنان نيز دلباخته يوسف گرديدند به طورى كه به جاى ترنج، دستهاى خود را بريدند.

از اين‏جا گرفتارى يوسف سخت‏تر شد. اگر قبلا مبتلا به زليخا بود، از اين مجلس مبتلا به كيدهاى اين عده زنان جوان و زيباى مصر گرديد و همه آنان همان تقاضاى زليخا را از او داشتند، لذا بيچاره‏وار به درگاه حضرت آفريدگار تضرع و زارى كرد و گفت:

پروردگارا! تو كيد آنان را از من دور فرما و مرا از شر آنان نجات بخش و اگر (به نور دانش و يقين دلم را) نگه ندارى به آنها مايل مى‏شوم و از نادانان مى‏گردم‏ (263).

خداوند هم او را پناه داد و دلش را به نور يقين قوى داشت به طورى كه بر آنان غالب شد و تسليم آنها نگرديد و كيدهايشان كارگر نشد، تا جايى كه به زندان رفتن حاضر شد؛ ولى تسليم خواسته ايشان نشد (264).

از اين داستان به خوبى دانسته مى‏شود هركس ايمان به خدا دارد، هنگامى كه هواى نفسش و وسوسه‏هاى شياطين انسى و جنى به او فشار مى‏آورد و مى‏خواهند او را به نافرمانى خدا وادارند، بايد به پروردگارش پناهنده شود و نجاتش را از او خواهد و خداوند هم از او دستگيرى خواهد فرمود.

پناهندگى على (عليه السلام) به خداوند

در خاتمه بحث، شما را به سفارش اميرالمؤمنين (عليه السلام) متذكر مى‏نمايم:

نوف مى‏گويد: اميرالمؤمنين (عليه السلام) را ديدم كه پشت نموده و به شتاب مى‏رود؛ يعنى پشت به خلق نموده و به سمت صحرا مى‏رفت.

گفتم: اى مولاى من! كجا قصد داريد؟

فرمود: اى نوف! مرا رها كن. خواسته‏ها و نيازمنديهايم مرا به سوى محبوب (خدا) كشانده است.

گفتم: مولايم! آرزوهاى شما چيست؟

فرمود: خداوندى كه مورد اميد و آرزوى من است مى‏داند ديگر نيازى به آشكار نمودن براى غير او نيست و بنده با ادب نبايد غير پروردگارش را در نعمتها و نيازمنديهايش شريك قرار دهد.

پس گفتم يا اميرالمؤمنين (عليه السلام) من بر خود مى‏ترسم از حرص به دنيا و اندوختن مال و چشم طمع دوختن به زرق و برقهاى دنيا؛ يعنى سرگرم دنيا شوم و از تحصيل سعادت باقى، بازمانم.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: كجايى تو از حفظ كننده ترسناكان و پناه معرفت داران؟!

گفتم: مرا به او راهنمايى فرما تا به او پناهنده شوم. فرمود: به الله العلى العظيم پناهنده شو؛ به خداوندى كه بلند مرتبه و بزرگ است، رو به او آور با عزم محكمى و قصد جدى كه به آرزويت، به فضل نيكوى او خواهى رسيد (265).

پايان‏