گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۴ -


مثل واعظ غير متعظ
مَثَل واعظ غير عامل ، مثل چراغى است كه خود بسوزد و بر ديگران مى افروزد و در زمره غاوين در آيه مباركه : فكبكبوا فيها هم والغاوون # و جنود ابليس اءجمعون (76) خواهد بود. فى ((مجمع البحرين )) فسروا بقوم و صفوا عدلا يعنى حلالا و حراما باءلسنتهم ثم خالفوه الى غيره . و مشمول آيه شريفه اءن تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله (77) و آيه مباركه اءتاءمرون الناس بالبر و تنسون اءنفسكم (78) و آيه كريمه لم تقولون ما لا تفعلون (79) و غيرها مى باشند.
و لقد اءجاد الحافظ الشيرازى :
 

واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مى كنند   چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند
مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس   توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى كنند
گوئيا باور نمى دارند روز داورى   كاين همه غش و دغل در كار داور مى كنند(80)
قل هل ننبئكم بالاءخسرين اءعمالا # الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون اءنهم يحسنون صنعا.(81)
اين مطالب كه مذكور شد، فرمايش محدث قمى رحمة الله عليه است : تكليف اهل منبر و غيره و نحو ايشان است . اما تكليف ديگران كه از او بهره مى برند و به فيوضات بى حد و احصاء مى رسند چه اهل مجلس و چه صاحب مجلس اعانت و توقير و اكرام و احسان است نسبت به ايشان به مال و زبان و جوارح به قدر آنچه از قوه آنها برآيد، آنچه به او مى كنند هرگز وفاء به حقى كه در اين عمل بر آنها پيدا كرده نخواهند كرد، آنچه با او بكنند و به او بدهند از متاع دنيا تمام به يك تار جامه بهشتى كه هزارها از آن به توسط آن روضه خوان به آنها رسيده مقابله نخواهد كرد؛ پس هر چه داده اند كم داده اند و هر چه كرده اند كم كرده اند.(82)
فرمايش حضرت هادى : اذكان زمان العدل فيه اءغلب من الجور فحرام اءن تظن باءحد سوءا حتى يعلم ذلك و اذا كان زمان الجور فيه اءغلب من العدل فليس لاءحد اءن يظن باءحد خيرا حتى يرى ذلك فيه .(83)
فى ((خزائن )) النراقى :
فائدة : دواء الغضب الصمت . دم على الطهارة يوسع عليك رزقك .(84)

شعر
 
پرواز كرد طائر ادراك سالها   معلوم او نشد كه درين آشيانه چيست
چون در ازل وجود يكى ثابت است و بس   اين مبحث وجود و عدم در ميانه چيست
اى دل اگر زمانه به كامت نشد ننال   از بخت خود بنال گناه زمانه چيست
چون از نخست نيك و بد از هم جدا شدند   واعظ به گوشه اى بنشين اين فسانه چيست
آدم ز سرنوشت برون آمد از بهشت   بسم الله اى فقيه بگو عيب دانه چيست
سلمان اگر نه مهر كسى هست در دلت   بر سينه ات ز داغ محبت نشانه چيست
فائدة : فى ((خزائن )) النراقى :
قال ابن مسكويه فى كتاب ((آداب الدنيا و الدين )): الفرق بين السرف و التبذير ان السرف هو الجهل بمقادير و التبذير هو الجهل بمواقع الحقوق .(85)
فيه ايضا للشدة و الفرج : من كرر هذه الاءبيات الاءربعة حصل له الفرج بما هو فيه من الشدة و هو من المجربات :

 
فكم لله من لطف خفى   تدق خفاء عن فهم الزكى
و كم يسر اءتى من بعد عسر   ففرج كربة القلب الشجى
و كم امر تساء به صباحا   و تاتيك المسرد بالعشى
اذا ضاقت بك الاحوال يوما   فثق بالواحد الفرد العلى (86)
فى ((مجموعة ورام )) فى اخلاق النبى عن ابو امامه قال : خرج الينا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) متوكئا على عصاء فقمنا اليه فقال (صلى الله عليه و آله و سلم ): لا تقوموا كما تقوم الاءعاجم يعظم بعضهم بعضا. فيه ايضا عن انس جاء شيخ الى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فى حاجة فاءبطوا عن الشيخ ان يوسعوا له فقال (عليه السلام ): ليس منا من لم يرحم صغيرنا و لم يوقر كبيرنا. و فيه ايضا عن انس : لم يكن شخص اءكرم على الله من رسول الله كنا اذا راءينا لم نقم له لما نعلم من كراهته له .
فى ((سفينة البحار)) عن ابى ذر رحمة الله عليه قال رحمة الله : راءيت سلمان و بلالا يقبلان الى النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) اذا انكب سلمان على قدم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يقبلها فزجره النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) عن ذلك ثم قال (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا سلمان لا تصنع بى ما يصنعالاءعاجم بملوكها اءنا عبد من عبيدالله آكل مما ياءكل العبيد و اءقعد كما يقعد العبيد.(87)

تنبيهات عرفانية
در ((مسلك العرفاء)) مذكور است شخصى به ديدن عارفى آمد در خانه عارف رسيد ديد عارف حرف مى زند و حال اينكه كسى پيش او نيست و چيزى نزد او نيست جز آنكه قدرى زر در نزد خود ريخته و شيشه و شمعى نهاده و دسته اى از نى را آتش زده با آنكه چراغ مى سوزد؛ پس آن مرد داخل شد بعد از سلام پرسيد: جناب ! شما با كه تكلم مى كنيد؟ عارف فرمود: با اين اشياء كه مى بينى ! آن مرد گفت : اينها جمادند و بى شعور و قابل مخاطبه نيستند! عارف گفت : تو غافلى چه آنكه همه اشياء ناطقند و گويا، اما به زبان بى زبانى ، فرمود: از زر پرسيدم كه اين عزت را از كجا يافته اى ؟ در جوابم گفت : چون در معدن بودم جميع حيوانات مرا لگد مى زدند و ذليل بودم چون ذلت را اختيار نمودم خداوند اين عزت را به من عطا فرمود و در نزد هر كس عزيز و محترم شدم و در نيستى كوبيدم تا هست شدم ، پس از شيشه پرسيدم : چرا هر جا شربت خوبى يا روغن محبوبى يا جوهر لطيفى هست در تو مى كنند و تو را عزت نموده و در جاى بلند مى گذارند؟ در جواب گفت : چون ظاهر و باطن من يكى است و طينت من صاف است و غل و غش ندارد و با مردم راست مى گويم ، اين عزت نصيب من شده ، سپس از شمع پرسيدم : تو چرا مى سوزى ؟ در جوابم گفت : من مومم و آن هم از زنبور به عمل آمده و آنچه زنبور از گياه مى خورد هر چه حرام است موم مى شود و هر چه حلال و پاكيزه است عسل مى شود و چون از حرام به عمل آمده ام خواهم سوخت ؛ پس از فتيله پرسيدم : تو كه از جنس موم نيستى تو چرا بايد بسوزى ؟ در جوابم گفت : براى مصاحبت با ناجنس مى سوزم كه يك دم به او رفيق شدم .
شعر
 
تا توانى مى گريز از يار بد   يار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند   يار بد بر جان و بر ايمان زند
پس از نى سوال كردم تو چرا مى سوزى ؟ در جواب گفت : به جهت ادعاى دروغى كه كردم به جهت آن مى سوزم مى گويند اى كذاب نه آنكه تو مى گوئى من نى ام پس چرا شاخ و برگ بيرون مى آورى براى اينكه هر چيزى نيست شد نبايد آثار هستى در او باشد! بلى لم تقولون ما لا تفعلون .(88)
مرحوم محدث قمى - طاب ثراه - در ((مفاتيح )) در باب تربت مى فرمايد: و ديگر تسبيح از تربت آنحضرت ساختن است و به آن تسبيح و ذكر كردن و در دست داشتن است كه فضيلت عظيم دارد و من جمله از خواصش آن است كه در دست انسان تسبيح مى گويد بى آنكه صاحبش تسبيح نمايد و معلوم است كه اين تسبيح غير آن تسبيحى است كه در همه اشياء هست . كما قال الله تعالى : و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم (89) و عارف رومى در معنى آن گفته :
 
گر تو را از غيب چشمى باز شد   با تو ذرات جهان همراز شد
نطق خاك و نطق آب و نطق گل   هست محسوس حواس اهل دل
جمله ذرات در عالم نهان   با تو مى گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصير و با هشيم   با شما نامحرمان ما خامشيم
از جمادى سوى جان جان شويد   غلغل اجزاء عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت   وسوسه تاءويلها بزدايدت (90)
عالم بزرگى در خصوص نطق اشياء فرمايشاتى دارند خوش داشتم به ترقيم آن بپردازم . مى فرمايد: تحقيق اين است كه اگر انسان به ديده بصيرت ملاحظه نمايد و نظرى در ذرات موجودات بكند همگى را دليل و شاهد بر وحدانيت حضرت معبود داند؛
 
ففى كل شى ء له آية   تدل على اءنه واحد
همه هستند از مه تا به ماهى   به وحدانيت ذاتش گواهى
و عارف كامل ، داناست كه تمامى اشياء ناطق به توحيد، و مشغول تسبيح و تقديس حضرت احديت از شوائب شرك و مناقص او هستند. قال الله تعالى : يسبح له ما فى السموات والاءرض .(91) و هم مى فرمايد: (كل قد علم صلاته و تسبيحه .(92)) و قال اءيضا: (و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم .(93))
 
هر گياهى كه از زمين رويد   وحده لا شريك له گويد
و نه اين است كه فقط تمام اشياء به لسان حال توحيد و تسبيح خداوند نمايند، كه از او تعبير مى شود به توحيد تكوينى و تسبيح تكوينى ، بلكه قاطبه اشياء از ذوى العقول و غيرهم حتى جمادات ، ناطق به توحيد حق و تسبيح فياض مطلق مى باشند به بيان مقال نيز چنانكه به لسان حال گويا هستند. و لما انجر الكلام فى المقام فالاءولى بسط المقال فى الحال .
بدان كه اتفاق قائم است بر اينكه تسبيح حضرت حق و تطنّق به توحيد ذات بارى و حكيم مطلق از ذوى العقول ممكن و واقع است چنانكه اتفاق قائم است در نزد ارباب معرفت و صاحبان شعور كه هر چيزى از اشياء كونيه و ذرات موجودات به لسان حال تسبيح الهى گويند به معنى اينكه هر يكى آيتى هستند از آيات الهيه بر وجود صانع عالم و محدث بنى آدم و وحدانيت ذات اءقدس .
انما الكلام فى المقامين : اول در اينكه آيا حيوانات ناطق به توحيد و تسبيح الهى هستند به لسان مقال يا نه ؟ مشهور و معروف و مقتضاى كثيرى از اخبار اين است كه هر طائفه اى از حيوانات به لسان مقال تسبيح الهى مى گويند و متنطّق به توحيد ذات بارى هستند و بر او حمل نموده اند آيه شريفه : و ما من دابة فى الاءرض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم (94) را، دوم در اينكه آيا غير از حيوانات از نباتات و جمادات ناطق به توحيد و به لسان مقال تسبيح الهى گويند يا نه ؟ جمع كثيرى از محققين علما و عرفا قائل به تحقيق تسبيح از آنها شده اند به اين نحو نهايت اين است كه مسموع همه كس نيست و جم عفيرى از حكما و اهل معقول و قاصرين ايشان قائلند به انحصار تسبيح در آنها به تكوين ، و استحاله تنطق جمادات و نباتات ، و تحقيق حقيق به تصديق نزد علماء خرده بين و عرفاء شامخين كه حجب حجج و براهين را گسسته و به قوه افاضات غيبيه از وادى خيالات شيطانيه و تشكيكات وهميه بيرون نشسته اند اين است كه تمام ذرات عالم چنانكه به حسب تكوين ناطق به توحيد حق و تسبيح اند، بلسان مقال نيز تسبيح الهى را متمكنند، و گويند: بجز بعض از شياطين جن و انس كه مخالفت تكليف را نموده تسبيح نمى كنند خدا را بعد از تمكن و قدرت بر او. و كثيرى از اهل مكاشفه به گوش خود تسبيحات بعضى از جمادات را شنيده اند به حدى كه محل شك نيست . و شرط نيست كه به نطق به اين آلت مخصوصه در انسان و حيوان باشد يا اينكه تمام مردم صوت آنها را بشنوند و تنطق آنها را به تسبيح بفهمند.
و دليل بر اين مدعا اين است كه فرمود: و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم ؛(95) زيرا كه اگر مراد مجرد تسبيح تكوينى باشد مى بايستى اين كلام يعنى : ولكن لا تفقهون تسبيحهم ، لغو و غير محتاج اليه باشد. و نيز واقعه ((ستون حنانه )) كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آن تكيه فرمود، شاهد بزرگ است ، و تسبيح حصاة در كف مبارك آن جناب نيز دليل متقنى است نظر به اينكه اعجاز در تسبيح او از جهت تسبيح تكوينى نيست . بلكه از جهت اين است كه تسبيح او مسموع اصحاب شد و الا او هميشه در تسبيح است علاوه بر اينكه مى فرمايد: يسبح لله ما فى السموات و ما فى الاءرض .(96) و لفظ ((ما)) موصول از براى عموم است .
از اشعار ابى سعيد ابى الخير فضل الله است
 
مشهور و خفى چه گنج دقيانوسم   پيدا و نهان چه شعله در فانوسم
القصه ، در اين چمن چه بيد مجنون   مى بالم و در ترقى معكوسم
در كشكول شيخ بهايى آمده
و اختلفوا فى اءن الانسان هل يمكنه تغيير خلقه اءم لا؟ فالغزالى فى ((الاحياء)) و المحقق الطوسى فى ((الاخلاق )) على الاول و يعضده قول النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ((حسنوا اءخلاقكم )) و بعض الاءكابر على الثانى و عليه قول بعضهم :
 
لكل داء دواء يستطيب به   الا الحماقة اءعيت من يداويها(97)
و در ديوان منسوب به اميرالمومنين (عليه السلام ) آمده
 
و كل جراحد فلها دواء   و سوء الخلق ليس له دواء(98)
فى النهى عن الحلف : فى ((مجموعة ورام )) عن الحسين (عليه السلام ): احذروا كثرة الحلف فانه يحلف الرجل لخلال اءربع اما لمهانة يجدها فى نفسه تحثه على الضراعة الى تصديق الناس اياه ، و اما لعى فى المنطق يتخذ الاءيمان حشوا و صلة فى الكلام ، و اما لتهمة عرفها من الناس له فيرى اءنهم لا يقبلون قوله الا باليمين و اما لا رساله لسانه من غير تثبيت ؛(99)
ترجمه : حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام ) فرمودند: از قسم خوردن اجتناب كنيد؛ براى اينكه منظور شخص قسم خورنده يكى از چهار چيز پست است : يا در اثر پستى كه در نفس خود مى يابد ناچار به وسيله قسم شروع به عجز و لابه مى نمايد تا آنكه مردم او را تصديق كنند و يا چون از گفتار و سخن گفتن عاجز است به وسيله قسم مى خواهد كلام خود را اداء كند و يا شخصى است در ميان مردم متهم و مى بيند كه مردم روى آن سابقه سوء گفتار او را قبول نمى كنند مگر به قسم خوردن و يا يك فرد بى اراده اى است كه بى جهت زبانش به قسم خوردن عادت نموده .
فى ذم الرياء
عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): اتقوا الله فى الرياء فانه شرك بالله ، ان المرائى يدعى ، يوم القيامة باءربعة اءسماء: يا كافر، يا فاجر، يا خاسر، يا غادر! حبط عملك و بطل اءجرك و لا خلاق لك اليوم فالتمس اءجرك ممن كنت تعمل له .(100)
فى التجاوز عن المعسر
فى ((مجموعة ورام )) عن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) انه قال : حوسب رجل ممن كان قبلكم فلم يجد له من الخير شى ء الا اءنه كان رجلا موسرا، و كان يخالط الناس و كان ياءمر غلمانه اءن يتجاوزوا عن المعسر. فقال الله تبارك و تعالى : نحن اءحق بذلك منه تجاوزوا عنه .(101)
فى ذكر الله تعالى
و قال (عليه السلام ): عليكم بذكر الله فانه شفاء و اياكم و ذكر الناس فانه داء.(102)
يعنى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: يكى از افراد سابق بر شما را در پاى حساب آوردند پس ديدند هيچ عمل خيرى ندارد مگر آنكه او شخص ثروتمندى بود و با مردم آميزش و داد و ستد داشت و چون شخص بدهكار را گرفتار مى ديد به غلامان خود دستور مى داد كه از او بگذرند، پس خداوند متعال فرمود: ما سزاوارترين از او به اين گذشت ، بگذاريد از گناهان او. و باز فرمود: بر شما باد به ياد خدا كه شفاء امراض ‍ شماست و بپرهيزيد از ياد نمودن مردم كه درد و مرض است .
در جلالت و علو مقام مرحوم مغفور حاج اشرفى رحمه الله
حكايت ذيل را احقر عباد حسين فاطمى شنيدم از جناب مستطاب آقاى حاج شيخ غلامعلى فخر الاءدباء سالك طهرانى - كه از متدينين و موثقين اخيار اهل طهران مى باشند - كه در ايام هفته مجالسى به واسطه ايشان منعقد و در ترويج احكام دين مويد و موفق مى باشند. از ايشان تقاضا كردم كه عين حكايت ذيل را به قلم خود نوشته و به من بدهند و پذيرفتند و حكايت ذيل نيز عين مكتوم ايشان است :
بسم الله الرحمن الرحيم
سال بيستم ولادت اين بنده سنه 1322 هجرى قمرى به مصاحبت مرحوم ميرزا شيخ صديق الاطباء حامل جنازه مرحوم ساعدالدوله تنكابنى به ارض ‍ اقدس مشرف گرديده در مراجعت جناب صديق الاطباء از شاهرود به سمت استرآباد و گنبد قابوس رفته تا كيفيت توقير از جنازه و انجام خدمت خود را به عرض حضور سپهسالار برساند.
اين بنده با ساير همراهان به طهران آمده بعد از يكسال كه مرحوم صديق الاطباء از استرآباد و مسافرت به مازندران و توقف در تنكابن مراجعت به طهران فرموده به ديدنش رفتم در ضمن مذاكرات نقل اين حكايت نموده كه حاجى ميرزا حسن طبيبى است در اشرف و سابقه معاشرت و همدرسى بود فيمابين من و ايشان در طهران در مدرسه مروى ، تا پس از تحصيلات مقدماتى هر دو وارد در طب گرديده . من طبيب فوج ساعدالدوله شدم و حاج ميرزا حسن ، حكيم باشى اشرف ، چند سالى هم مخابرات و مراسلات فيمابين بوده تا به سبب مسافرت هاى متوالى من در حدود و ثغور مملكت قطع مكاتبه گرديده ابدا اطلاعاتى از يكديگر نداشتم ، چون در اين سفر از استرآباد به اشرف رسيده متذكر شدم ، ولى چون جناب ايشان اكبر سنا از من بودند ظن غالب بر وفات ايشان داشتم خود مرحوم صديق الاطباء زمانى نقل اين حكايت سن مباركشان در حدود هفتاد قريب به هشتاد مى نمود، خواستم تفقد از بازماندگان نمايم ، گفتند: خود حكيم باشى حيات دارند، شرفياب شده ديدم شيخوخيت و پيرى اندامشان را در هم شكسته با كمال ضعف و ناتوانى به سر مى برد، بعد از آنكه خود را معرفى و شرح مسافرتم را بيان كردم جناب ايشان به مناسبت فرمودند: كه من در سنه فلان عازم تشرف به ارض اقدس شده قبلا براى تسويه امور و تنظيم وصيتنامه خدمت مرحوم مبرور حجة الاسلام آقاى حاج ملا محمد على - نور الله مضجعه - معروف به حاجى اشرفى شرفياب گرديده ، امر و مقرر فرمودند كه زمان حركت مخصوصا خدمتشان بروم ، بعد از چهار روز به موقع حركت ، شرفياب شدم پاكتى به من دادند و فرمودند: اين عريضه را لدى الورود تقديم حضور حضرت ثامن الحجج - عليه و على آبائه الطيبين و اءبنائه المعصومين آلاف التحية و الثناء - نموده و در مراجعت جوابش را بياور. البته شنيدم چنين عبارتى از مثل مرحوم حاجى بر من ناپسند آمده عقائد وارداتى كه نسبت به مقامات آن بزرگوار داشتم از دل كاستم ، و اين تكليف را عاميانه پنداشتم ولى ابهت ايشان مانع شد از اينكه ايرادى نمايم در نهايت بى ارادتى از ايشان وداع (كرده ) به آن آستان ملايك پاسبان مشرف گرديده عريضه را بر ضريح منور گذاردم ، مدت چند ماه براى تكميل زيارت مجاورت گزيده بالمره موضوع حاجى اشرفى و عريضه و جواب آن از نظرم محو گشته بود، تا شبى كه سحر قصد مراجعت داشتم مغرب براى زيارت وداع مشرف شده پس از اداى فريضتين ، قيام به نوافل نموده در اثناء نماز ديدم خدّامان عتبه عرش درجه همگى قُرق باش گويان مشغول بيرون كردن زائرين از حرم مطهر مى باشند من متحير بودم كه اول شب چه موقع خلوت كردن و در بستن حرم است تا نماز من به آخر رسيد احدى در حرم و رواقها نماند من هم بعد از سلام نماز مى خواستم از جاى برخيزم و بيرون روم در حين حركت بزرگوارى را ديدم در نهايت عظمت و جلالت از بالاى سر ضريح منور با كمال وقار مى خراميدند چون به موازات من رسيدند فرمودند: حاج ميرزا حسن ! وقتى رفتى به اشرف ، سلام ما را به حاجى اشرفى برسان و به ايشان عرض كن :
 
آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب   جاروب زن به خانه و پس ‍ ميهمان طلب
چون اين فرمايش را فرمودند از محاذات من گذشتند و در ضلع پايين پاى ضريح منور از نظرم غايب شدند. من متفكر بودم كه اين شخص عظيم الشاءن جليل القدر كيست كه مرا به اسم مخاطب و چنين پيغامى براى حاجى اشرفى دادند! هر چه گردن كشيدم كسى را نديدم از جاى برخاستم در اطراف حرم گرديدم احدى را نيافتم در همين حال تفحص ملتفت شدم كه اوضاع حرم ابدا تغيير نكرده هر كس در هر جا ايستاده يا نشسته بود به همان حال باقى است ! مدتى از خود بى خود گشته حالت ضعف و اغمائى دست داد پريشان شدم چون قدرى به هوش ‍ آمدم از هر كس پرسيدم اين وقت چه حادثه اى در حرم روى داده ، همه از دهشت و سوال من تعجب مى كردند! معلوم شد عالم مكاشفه بوده براى من دست داده - زائدا على ما كان - بر عظمت و علو مقام آقاى حاجى عقيده مند و از بى قدرى خود متاءثر شدم . سحر همان شب حركت نموده بى كاغذ و قاصد و خبر، وارد اشرف شده مستقيما رفتم درب بيت الشرف حضرت حجة الاسلام آقاى حاجى ملا محمد على آيد الله اشرفى تا جواب عريضه و پيغام حضرت را به جنابش برسانم به محض اينكه دق الباب كردم صداى مبارك آقاى حاجى از ميان خانه بلند شد با نداشتن هيچ سابقه از ورود من به طريق اخبار به غيب فرمودند: حاج آقا ميرزا حسن ، آمدى قبول باشد، بلى :
 
آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب   جاروب زن به خانه و پس ‍ ميهمان طلب !
افسوس عمرى گذرانيديم آن طورى كه بايد تجليه باطن ننموديم . بعضى فرمايشات ديگرى قريب به اين مضامين حاجى اشرفى به حاجى حسن فرموده بودند و مرحوم صديق الاطباء نيز بيان كردند ولى بنده فراموش ‍ كردم عين آن جمل و فرمايشات را.
 
نظر به ناز و تكبر به اهل راز مكن   كه باريافتگان حضور پادشه اند
پس از فوات ريعان شباب و اتلاف اوان جوانى و بلوغ به خمسين و حرمان از نتائج زندگانى و تهيدستى از فوائد عوائد، و خسران از تجارت در اين سراى فانى و تضييع عمر گرانبها به متابعت هواهاى نفسانى و تهاجم عساكر مرگ با ضعف قواى روحانى هر چه در خود نگريستم متاعى نيافتم و جز ظلم به نفس ، عملى نداشتم .
ربنا ظلمنا اءنفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ؛(103) پروردگارا! به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى زيانكار خواهيم بود.
در نهايت مسكنت و نيازمندى متمسك شدم به ذيل عنايت بزرگان دين ، و هداة راشدين و اساطين از علماى عاملين ، و عارفين از اثنا عشريين - صلوات الله عليهم اجمعين - و چون اين حكايت كه حقيقتا دليل بر كمال شرافت مرحوم حاجى اشرفى - انار الله برهانه - مى باشد به كلى مستور بوده شرح آن را به شرح مسطور وسيله مهمى براى خود قرار داده و تذكرة بر سبيل يادگار تقديم حضور خوانندگان از اخوان مومنين خود مى نمايد. ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار؛(104) پروردگارا! گناهان ما را بيامرز و بدى هايمان را بپوشان و ما را با نيكان بميران .
و اءنا العبد الذليل الحقير المذنب العاصى الراجى الى مغفرة الله تعالى غلامعلى سالك طهرانى الشهير بفخر الاءدباء غفر ذنوبه و ستر عيوبه در يوم جمعه ششم ربيع الثانى من شهور سنه 1379 هجرى - على هاجرها آلاف الصلواة والسلام - نگاشته شد.