گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۳۷ -


اءلم ياءن للذين آمنوا اءن تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق .(1000) همان لحظه قائد توفيق در رسيد و گريبان فضيل را گرفته از راه كجش به جاده مستقيم هدايت كشيد و نوش داروى عنايت ازلى ، سم و زهر ضلالت و جهالت را از جان و تنش بيرون نمود با خود گفت آرى هنگام آن رسيده كه آهن دلها از آتش توبه چون موم نرم گردد همان دم توبه كرده و سر در بيابان نهاد و پس از طى مسافت به رباطى رسيد خواست تا لحظه اى استراحت نمايد كاروانى در آن جا بار افكنده بودند نيمه شب برخاسته با يكديگر گفتند برخيزيد تا كوچ كنيم ، يكى از كاروانيان گفت : توقف نمائيد تا روز شود كه فضيل در راه است . فضيل را از شنيدن اين سخن دل به هم بر آمد و گفت : اى جوانمردان ! فضيل از كردار خود توبه كرده و اكنون در نزد شماست با خيال راحت راه خود را در پيش گيريد و فضيل را عادت اين بود كه مال هر كس را ببردى نام و نسب او را مى نوشت ، هنگامى كه تائب شد در صدد آن بر آمد كه صاحبان اموال را پيدا كرده از آنها طلب عفو و بخشش نمايد و چنين كرد و تمام صاحبان اموال از او راضى شدند مگر يهودئى كه فضيل از او مال فراوان برده بود در نواحى شام . فضيل براى كسب خشنودى از يهودى به طرف شام رهسپار شد و يهودى را يافت و صورت توبه خود را براى او بيان كرد و از او حليت طلبيد. يهودى گفت : من سوگند ياد كرده ام تا زر نستانم راضى نشوم و چون تو را مالى نيست بايد به خانه من در آئى و در زير بساط من نقود زياد است آنچه از من در ذمه تو است از آن زر برداشته به من دهى تا من در سوگند خود حانث نباشم و مراد تو هم حاصل شده باشد. فضيل به خانه يهودى رفته و از همانجا كه نشان داده بود زر برداشته به يهودى داد يهودى چون آن حال را مشاهده نمود جحود او به اقرار مبدل گشته و گفت : كلمه توحيد بر من عرضه نما كه من صفت امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تورات خوانده ام كه هر كه از ايشان به صدق دل توبه نمايد خداوند عزوجل براى او خاك را زر گرداند و در زير بساط من بجز خاك نبود خواستم تا تو را امتحان نمايم و چون خداوند قدير خاك را براى تو زر گردانيد مرا حقيقت آن معلوم گشت . بعد از اين كيفيت انكار محض كفر و شقاوت است به يك آيه قرآن ، قطاع الطريق منقلب گرديد و تائب شد كارش به جائى رسيد.(1001)
چنانچه در ((تذكرة الاولياء)) شيخ عطار است به نقل مرحوم نهاوندى در ((بنيان رفيع )): شبى هارون به فضل برمكى گفت كه مرا نزد مردى ببر كه از اين طمطراق كه دلم گرفته بياسايم . فضل برمكى او را به در خانه سفيان بن عُيَينَه برد آواز داد، سفيان گفت : كيست ؟ گفت : خليفه ! گفت : چرا مرا خبر نكردى من به خدمت خليفه برسم . هارون چون اين را شنيد گفت : اين آن مرد نيست كه من مى خواهم . سفيان بن عيينه چون اين بشنيد از هارون ، گفت : آن مرد كه شما مى خواهيد فضيل بن عياض است . بر در خانه فضيل رفتند. فضيل اين آيه مى خواند اءم حسب الذين اجترحوا السيئات اءن نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات (1002) هارون چون اين آيه شنيد گفت : اگر پند مى طلبم اين آيه مرا كفايت است پس در بزدند، فضيل گفت : كيست ؟ گفت : خليفه است . گفت : خليفه پيش من چه كار دارد كه مرا مشغول دارد؟ فضل برمكى گفت : طاعت اولى الامر واجب است !؟ فضيل گفت : مرا تشويق مى دهى ؟ فضيل گفت : به دستور در آيم يا به حكم ؟ گفت : دستورى نيست اگر به حكم در آئيد خود دانيد. هارون داخل شد فضيل چراغ را خاموش نمود كه چشمش به صورت هارون نيفتد، چون حديث وارد از ائمه معصومين به نقل محدث بيرجندى در ((كبريت احمر)) نگاه به صورت ظالم چهل روز نور ايمان را مى برد.(1003) هارون در آن ميان دست آورد ناگاه دستش بر دست فضيل برخورد، فضيل گفت : ما اءلين هذا الكف لونجى من النار! چقدر اين دست نرم است اگر از آتش نجات يابد! پس ‍ فضيل برخاست به نماز ايستاد هارون به گريه در آمد چون سلام نماز را داد هارون گفت : آخر سخن بگو! پس فضيل گفت : پدرت عباس عم مصطفى بود درخواست نمود كه مرا بر قومى امير گردان ، فرمود: ((يا عم ! بك نفسك ))؛ يعنى تو را بر تو امير مى گردانم . يعنى نفس تو بر طاعت خدا بهتر است از آن كه هزار سال خلق طاعت تو نمايند، لاءن الامارة يوم القيامة ندامة ؛ مى ترسم از روى نازنينت كه به آتش دوزخ بسوزد و زشت گردد كم من وجه صبيح فى النار يقبح و كم من اءمير هناك اءسير چه بسيار صورت خوشگل است كه در آتش قبيح و زشت مى شود و چه بسيار از امراء و فرمانروايان مى باشند كه در آتش جهنم اسير مى شوند. آخر الامر، هارون هزار اشرفى كه در صرّه اى بود پيش فضيل نهاد گفت : از مال حلال و از ميراث مادر من است . فضيل گفت : اين همه پندهاى من تو را سود نداد و اين جا هم آغاز ظلم مى كنى و بيدادگرى پيش گرفتى من تو را به نجات مى خوانم و تو مرا به گرانبارى . من مى گويم آنچه دارى به صاحبان آن بازده تو به ديگرى كه نبايد بدهى مى دهى . اين بگفت و از پيش هارون برخاست و در به هم زد و رفت . گفت هارون : آه ! او چه مردى است ، مردى به حقيقت ، فضيل است .(1004) در ((كبريت احمر)) دارد كه موقعى كه هارون گريه كرد فضيل گفت : زياد كن گريه را؛ زيرا كه محتاج تر در اين شب از تو به گريه سراغ ندارم . حاجب هارون گفت : هلاك كردى اميرالمومنين را! فضيل گفت : تو اى هامان هلاك كردى او را! هارون گفت : به حاجب خود: تا مرا فرعون نكرد تو را هامان نكرد. و عقب كار خود رفتند فضيل به نماز ايستاد.
در ((كبريت احمر)) بيرجندى شرحى در شرايط اهل منبر و مستمعين مى فرمايد. رواست بلكه لازم است تدبر در آنها نموده و به آن فرمايشات عمل نمايند. هيهات ، هيهات ! اين فرمايشات كجا و اهل منبر و مستمعين اين زمان كجا. از جمله مى فرمايد: شرط چهارم اهل مجلس اعلم را اختيار نمايند و شرعا اين مطلب كه تقديم اَعلَم و اَفقَه در دين باشد همه جا، جارى است ؛ چنانچه در باب امام جماعت به روايت شيخ در ((تهذيب )) و صدوق و ديگران كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: من اءم قوما و فيهم من هو اعلم منه لم يزل اءمرهم الى السفال الى يوم القيمة ؛ يعنى كسى كه پيشنمازى كند براى قومى و جماعتى و حال آنكه داناتر از آن پيشنماز باشد امر اين جماعت روى به پستى و تنزل مى آورد تا قيامت . مى نويسد بيرجندى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: امام قوم پيشرو آن جماعت است كه ايشان را به درگاه احديت مى برد؛ پس مقدم داريد افضل خود را.
در آن كتاب نيز مى نويسد: در كتاب ((فقه الرضا)) (عليه السلام ) مسطور است كه كسى كه بخواند مردم را به ميل به خودش و حال آن كه بوده باشد در ميان آنها داناتر از او، اهل بدعت و ضلالت است .
ايضا در آن كتاب است محمد بن ابراهيم نعمانى نيز مثل آن را در ((كتاب غيبت )) ذكر كرده است و در ((بحار)) و ((مستدرك الوسائل )) روايت است از حضرت امام حسن (عليه السلام ) كه فرمود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هيچ امتى امر خود را در عهده مردى نمى كنند هرگز و حال آن كه اعلم و داناتر از آن مرد دارند مگر آن كه امر ايشان هميشه روى به پستى و سفال دارد و از مردم سفله مى باشند تا آن كه از آن برگردند و آن اعلم را متولى امر خود كنند، انتهى . فرمايش رسول و دلالت اين حديث شريف موافق عقول و كتاب الله بر ما نحن فيه واضح است .(1005)
صاحب ((احتجاج )) از احمد بن حمام كه كنيه او ابا ثعلبه است از عبادة بن صامت سوال مى كند در باب تقدم ديگران بر على بن ابى طالب جوابى عبادة بن صامت به او مى گويد بعد با او مى گويد: از يدك يا ابا ثعلبة ؛ يعنى زياد بكنم بر آنچه كردند از پا مال نمودن حق و اجراء باطل ، انا كنا ذات يوم عند النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) يك روز خدمت پيغمبر بوديم على بن ابى طالب و ابوبكر عمر آمدند در خانه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابوبكر داخل خانه شد بعد عمر داخل شد بعد على در عقب سر آنها داخل شد پس گويا خاكستر به روى مبارك آن بزرگوار ريخته شد پس فرمود: يا على ايتقدمانك هذان ؛ آيا اين دو نفر بر تو تقدم جستند در دخول و حال آن كه خدا تو را بر آنها امير قرار داده . قال ابوبكر: نسيت يا رسول الله ! و قال عمر: سهوت يا رسول الله ! ابوبكر عرض نمود: يا رسول الله فراموش نمودم ! عمر عرض نمود: يا رسول الله سهو كردم ! رسول خدا فرمود: فراموش نكرديد سهو هم نكرديد، گويا مى بينم شما دو نفر سلب نمائيد از او ملك او را و بر اين كار شما محاربت با او مى كنيد. دشمنان دين و دشمنان رسول او اعانت مى كنند شما را. گويا مى بينم اهل بيت خود را همه مقهور و در اقطار عالم متفرّق و متشتت اينها براى امرى است . قد قضا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گريه كرد اشك او جارى شد به اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: صبر كن ! صبر كن تا امر نازل شود ولا قوة الا بالله العلى العظيم براى تو در هر روز اجر مى باشد به قدرى كه دو ملك كاتب احصاء نمى توانند نمايند! اگر امر ممكن شد براى تو پس شمشير پس قتل قتل پس مردم برگردند به امر خدا و امر رسول او تو بر حقى و دشمنان تو بر باطل و هم چنين ذريه تو از بعد تو روز قيامت .(1006)
مناظره ابوالحسن على بن ميثم
ابوالحسن على بن ميثم از متكلمين امامية نسبش منتهى به ميثم تمار مى شود. در زمان مامون و معتصم است و از براى او است مناظراتى با ملاحده از جمله شيخ مفيد رحمة الله نقل فرموده است كه روزى على بن ميثم وارد شد بر حسن بن سهل در حالى كه يكى از ملاحده در پهلوى حسن نشسته بود و مردم از او عظمت و احتشام عظيم داشتند على گفت امروز چيز عجيبى ديدم ! گفتند به او: چه ديدى ؟ گفت : يك كشتى ديدم كه بدون ملاح مردم را از جانب دجله به جانب ديگر مى برد و هيچ ناخدا و كشتيبانى با وى نبود. آن مرد ملحد با حسن بن سهل گفت : اصلحك الله ! گوش به حرف اين مرد مده كه ديوانه است . گفت : براى چه ؟ گفت : براى اين كه خبر مى دهد كه كشتى كه چوب و جماد است و ابدا شعور و عقل و قوت و حيله ندارد مردم را به خودى خود بدون انسان از آب عبور مى دهد. اينكه ابوالحسن على بن ميثم گفت : اين مطلب عجيب تر است يا آبى كه از آسمان مى بارد بدون اينكه مدبرى و خالقى آن را بفرستد و هم چنين روئيدن گياه و درخت چگونه منكر مى شوى كه كشتى بدون ملاح حركت مى كند اما اين عجائب آسمان و زمين را بدون خالق و صانع اعتقاد مى كنى . آن ملحد مجاب و مفحم (1007) شد.
هم صحبت نادان مشو
اشعارى در مذمت مجالست با نادان ديدم نوشته شد:
 

گر چاه به ناخن كنى و كوه به مژگان   يا لب بخراشى همه آژيده سوهان
گر روى زمين يكسره از اشك كنى تر   با خون دل اندود كنى دشت و بيابان
با كوزه تهى سازى اگر بحر خزر را   وانگاه فرو ريزش اندريم عمان
بر دوش كشى رشته البرز پس آنگاه   يكباره به تبريز برى يا به صفاهان
در جستجوى كعبه آمال جوانى   با ديده نهى پاى به پيكان مغيلان
در ديده من كاوه پسنديده تر است اين   تا آن كه شوى همدم و هم صحبت نادان
اين كلمات به خط آقاى حاج فخر الادباء است كه قبلا ياد آورى از ايشان شده و آن خط به امضاء ذيل نزد اينجانب ضبط است : بسم الله الرحمن الرحيم اين اقل عباد غلامعلى سالك تهرانى الشهير به فخر الادباء در جمادى الاولى و اخرى 1381 هجرى قمرى به ارض اقدس و مشهد مقدس مشرف و به افتخار تعزيه دارى حبيبه خدا حضرت زهرا - صلوات الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها - بر حسب تقاضا از مقام محترم سلالة الاعاظم و سليلة الافاخم حضرت مستطاب حجة الاسلام آقاى حاج سيد مرتضى سبزوارى - دامت بركاته العالى - موفق و چند روز مجالس با حقيقتى منعقد و مفتخر گرديده يك روز به مناسباتى فرمودند: مرحوم حاج شيخ محمد صاحب الزمانى قدس سره كه در قضيه فاجعه مسجد گوهر شاد از جوار ثامن الحجج - عليهم الصلوة والسلام - به قصر قاجار مدتى محبوس و بعدا هم در طهران به رحمت الهى واصل شدند فرموده بودند: شبى در منام و روياى صادقه ديدم حضرت ثام الائمه - عليه آلاف التحية والثناء - خرسى را كه خرجينى با نشانه هاى مخصوص در دست دارد به من دادند تا از آن پذيرائى كنم از فرط انزجار تجرى نموده عرضه داشتم : يا ابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مرا به خدمتگذارى خرسى امر مى فرمائى ؟! حضرت (عليه السلام ) به انگشت مارك اشاره به فضاى بسيار وسيعى پر از خرس به من نمودند، و فرمودند: من اين همه خرسها را ميهمان دارى مى كنم . تو از يكى آنها طفره مى روى در همان اثنا آقاى وثوق اخ الزوجه خودم وارد و به ايشان گفتم : اين خرس را در آن اطاق نگاه دار تا من مراجعت نمايم بلافاصله صبح همان شب سيد محترمى از اهل علم خيلى عظيم الشاءن بر من وارد و همان خرجين مخصوص با خصوصيات رنگ و تسمه و قلاب كه ديده بودم به دستش بود و آقاى وثوق هم تشريف آوردند از ايشان تقاضا نمودم كه آقا را به اطاق ميهمانخانه ببر تا من بيايم مدتى با كمال احترام از آقاى محترم به قدر وسعم پذيرائى مى نمودم ولى در حين صرف هر نهار و شامى نمى توانستم خودم را از خنده ضبط نمايم البته آقاى معظم از ضحك بى اختيار ناراحت و از موجب سوال مى فرمودند عرض مى كردم تا هر مدتى در اين كلبه محقر تشريف فرما هستيد نمى گويم تا روز مرخصى شما از آستان قدس حضرت پس از چندى كه عازم مرخصى شدند با نهايت ولع و اصرار شديد سبب خنده هاى مرا سوال نمودند من هم كما و كيفا تمام رويا و تطابقش را با خود ايشان عرضه داشتم بسيار بسيار پريشان و متنبه گرديدند. فرمودند در نتيجه آن است كه من در گيلان قبول دفتر محضر رسمى نموده ام و از اين عمل تائب و از آن صورت ملكوتى خائف و نادم گرديدند. اللهم نبهنا عن نومة الغافلين بحبيبك محمد و آله الطيبين الطاهرين . امضاء غلامعلى .
روياى ديگرى از اهل ثقه كه كلمات او را نوشته ضبط است . آقاى محمد تقى امينى كه يكى از دوستان حقير مى باشد و از اهل خراسان است و در نزد حقير ثقه مى باشد. در روز سوم شعبان كه روز ولادت حضرت سيدالشهداء - ارواحنا فداه - است نقل نمودند از قول جناب مستطاب آقاى حاج آقا حسن نَجل حضرت حجة الاسلام آقاى حاج آقا حسين طباطبائى قمى كه براى معالجه چشمم از ارض اقدس به طهران آمده بودم يكى از تجار طهران به قصد زيارت مشرف به خراسان شد در شبى از شبها در عالم رؤ يا ديدم كه در حرم مطهر حضرت ثامن الحجج مى باشم و حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام ) روى ضريح مطهر نشسته اند كه ناگاه ديدم آن مرد تاجر حربه اى به طرف حضرت از پيش روى پرتاب نمود حضرت خيلى ناراحت شدند، آن مرد رفت طرف ديگر ضريح مطهر و حربه اى طرف حضرت پرتاب نمود باز حضرت ناراحت شدند، مرتبه سوم رفت طرف پشت سر و حربه اى به جانب حضرت پرتاب نمود، حضرت به پشت افتادند من از وحشت از خواب بيدار شدم . چون معالجه چشمم تمام شده بود و مى خواستم مراجعت به خراسان نمايم چون قرار بود كه آن مرد تاجر، ده روز بيشتر در ارض اقدس نماند، لذا گفتم شايد در بين راه او را ملاقات ننمايم لذا در طهران توقف نمودم تا آن مرد تاجر از خراسان مراجعت نمود. او را ملاقات نموده از او جويا شدم . كه براى چه به ارض ‍ اقدس رفته بودى ! گفت : براى زيارت . هر چه با او صحبت كردم كه شايد چيزى دستگيرم شود چيزى نفهميدم خواب خود را براى او نقل نمودم . اشك از چشمانش جارى شد. و گفت كه روزى وارد حرم مطهر شدم طرف پيش رو زنى را ديدم دست خود را به ضريح مطهر گرفته بود من خوشم آمد دست خود را روى دست او گذاشتم رفت طرف ديگر ضريح من رفتم باز تا دست خود را به ضريح گذاشته من دست خود را به دست او گذاشتم رفت طرف پست سر من هم رفتم تا دست خود را به ضريح گذاشت من دست خود را روى دست او گذاشتم از او سوال نمودم كه اهل كجائيد؟ گفت : اهل طهران با هم رفاقت نموده به طهران آمديم .
در ((تفسير نيشابورى )) در تفسير آيه كريمه : اءن تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله (1008) الى آخر كه در سوره زمر واقع است ايراد يافته كه ابوالفتح بن برهان كه از جمله فقهاء عالى مقدار و سرآمد اهل زمان خود بوده و مقتداى خاص و عام شده بود و مال بى نهايت جمع كرده چون به بغداد وارد شدند رياست مدرسه نظاميه را به او مفوض و مرجوع ساختند و بعد از استعفاء آن در بلده همدان از دار دنيا رفت و در وقت وفات و هنگام نزع روح جماعتى در پيش روى او حاضر بودند روى خود را به جانب ايشان كرده : گفت : از پيش من دور شويد و مرا تنها بگذاريد تا ساعتى به خود پردازم . چون از نظر او غايب شدند هر دو دست را بر سر و روى خود مى زد و مى گفت : يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله ؛ يعنى افسوس و حسرت مى برم بر آنچه در جانب خدا تقصير و تفريط نموده ام و بر اوقاتى كه به غفلت گذرانيده ام و دست بر رومى زد و مى گفت : يا ابا الفتح عمر را ضايع كردى و در طلب دنيا و تحصيل مال و جاه سرمايه حيات را صرف نمودى و در تردد در خانه ملوك و سلاطين اوقات شريف خود را به سر بردى و اين دو بيت عربى را به آواز حزين مى خواند:
 
عجبت لاهل العلم كيف تغافلوا   يجرون ثوب الحرص عند المهالك
يدورون حول الظالمين كاءنهم   يطوفون حول البيت وقت المناسك
و اين مباركه را تلاوت فرمود: تا مرد. و حال اينكه چقدر اخبار وارد شده در تردد ابواب ظلمه از آن جمله در ((لئالى الاخبار)) فرمود حضرت صادق (عليه السلام ) كسى كه فروتنى و خضوح كند از براى صاحب سلطانى براى طمع دنيوى از او، قرين او است در آتش . و فرمود: كسى كه مدح كند سلطان جور كننده را و فروتنى كند براى او طمعا قرين او است در آتش . ايضا فرمود: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كسى كه صاحب دنيا را تعظيم كند و او را دوست داشته باشد، براى طمع دنيوى سخط خدا بر او است و در درجه قارون در تابوت در اسفل آتش با او است .(1009) و در حديث ديگر: كسى كه بيايد نزد صاحب مالى خشوع كند براى طلب آنچه در يَد او است دو ثلث دين او مى رود و در حديث ديگرى : كسى فروتنى نكند براى كسى ديگر كه به اين فروتنى غرض دنيا داشته باشد الا دو ثلث دين او مى رود. ايضا اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: دور كنيد خود را از فروتنى براى غنى كه احدى فروتنى نمى كند براى غنى مگر نصيب او از بهشت مى رود. در حديث نبوى ، خدا لعنت كرده كسى كه اكرام كند غنى را براى غناى او اين كار را نمى كند مگر منافق ، كسى كه اكرام كند غنى را براى غناى او در آسمانها ناميده مى شود عدوِ انبيا، دعاى او مستجاب نمى شود و حاجت او برآورده نمى شود. فرمود حضرت صادق (عليه السلام ): وحى شد به داود (عليه السلام ): متمسك نشد بنده اى از بندگان من به يكى از خلق من و از نيت او اين را شناختم اسباب آسمان و زمين را براى اصلاح امور او قطع مى نمايم و او را فرو برم به زمين و باك ندارم به هر وادى هلاك شود و بنده اى از بندگان من متمسك نشد به من دون احدى از خلق من شناختم اين را از نيت او اگر اهل آسمان و زمين و آنچه در آنهاست در مقام كيد با او باشند او را نجات مى دهم و از شر آنها او را خلاص مى نمايم .
و نيز فرمود آن بزرگوار: كسى كه منقطع شد به خدا مؤ نه او را كفايت نمايد و روزى دهد او را از جائى كه گمان ندارد و كسى كه منقطع شد به دنيا خداوند او را به دنيا واگذار نمايد. در دعاى شعبانيه بخوان و از روى تضرع و انابه بخواه و عرض نما: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك . اگر ذره اى اين معنى به او عطا شد سلطنت دنيا و آخرت به او عطا شده و از همه ذلتها و خواريها خلاص شده و نجات يافته .
فى ((مجموعه ورام )) عن الصادق (عليه السلام ) قال : ان قدرتم ان لا تعرفوا فافعلوا و ما عليك الايثنى الناس عليك و ما عليك ان تكون عند الناس مذموما اذا كنت عندالله محمودا و عن رسول الله حب الاطراء.(1010) والثناء يعمى و يصم عن الدين و يدع الديار بلاقع ؛(1011) معنى آن كه فرمود حضرت صادق (عليه السلام ): اگر قدرت داريد شناخته نشويد به جا آوريد چه ضررى متوجه تو مى شود اگر تعريف تو را مردم نكنند و چه ضررى متوجه تو مى شود كه نزد مردم مذموم باشى اگر نزد خدا محمود باشى . فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ): حب و مدح و ثناء شخص ‍ را كور و كر از دين مى كند و خانه هاى آباد را ويران مى كند، نيز فرمود رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ): دو گرگ ضرر زننده بيفتند در آغل گوسفند آنقدر خرابى نمى زند و فساد نمى كند از حب مال و جاه در دين مرد مسلمان .