گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۲۶ -


قضيه پسر مرحوم شهيد شيخ فضل الله نورى
و راجع به تاثير شير در روحيه انسان ، قضيه پسر مرحوم مغفور حاج شيخ فضل الله نور مشهور است و از ثقات نقل شده . من جمله از مرحوم مغفور حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج آخوند قمى - طاب ثراه - صاحب تعليقه اى بر رسائل شيخ انصارى طاب رَمسُه - كه فرموده اند: زمانى كه در عصر ميرزاى شيرازى بزرگ عليه الرحمه مقيم سرّ من راءى بوديم ، روزى در بين راه به مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى شهيد مصلوب برخوردم . ايشان را بسيار مضطرب و افسرده ديدم . سبب سوال كردم فرمودند: چندى قبل خدا فرزندى به من عطا فرمود. اتفاقا مادرش شير نداشت . در مقام تحصيل زن مرضعه برآمديم تا اينكه زنى را پيدا كرديم ، بچه را شير مى داد. امروز پس از مدتى فهميديم اين زن سُنيّه بعلاوه ناصبى است . لذا خيلى مضطرب و در فكر با اين بچه چه كنم . اين همان بچه بود كه بزرگ شد و عاقبت كار از بنياگذارهاى مشروطه شد و در دار زدن پدرش كمك و خوشحالى مى كرد بلكه كف هم مى زد! در نتيجه اين عمل عاق دارَين شد و در دنيا به تير غيبى كشته شد تا آخرت چه شود. در هر صورت مسلم است كه شير خبيث اثر شوم خود را در انسان مى گذارد.
قضيه نمرود
باز هم شاهد اين مدعا قصه نمرود است . خطاب به عزرائيل رسيد: از وقتى كه قبض ارواح را در دست تو قرار دادم آيا تاكنون دلت با حال كسى سوخته ؟ عرض كرد: پروردگار من بر تمام بندگانت رقت مى كنم ولى بنده و مامورم . خطاب رسيد: بر چه كسى در اين مدت دلت بيشتر سوخت ؟ عرض كرد: امر فرمودى وقتى كه كشتى را در دريا غرق كنم و اهل آنرا تماما قبض روح نمايم ، مگر زنى را كه تازه زاييده بود و طفلش را در بغل داشت و بر تخته پاره اى برآمده و به آن چسبيده بود و امواج دريا او را به اطراف مى انداخت . در آن هنگام ، امر فرمودى مادر آن طفل را قبض روح كنم و آن طفل بدون مادر، بى شير بالاى آن تخته پاره ماند. در آن وقت بسيار رقت كردم به حال آن طفل . خطاب رسيد: آيا مى دانى ما با آن طفل چه معامله كرديم ؟ امر فرموديم تا موج دريا او را افكند در جزيره خوش آب و هوايى . به باد فرمان داديم كه خاك و خاشاك بر بدنش نريزد. ابر را امر نموديم تا بر او باران نبارد و خورشيد را دستور داديم كه حرارت خود را از بدن او باز دارد. پلنگى تازه زاييده بود در آن بيشه ، مامور ساختيم تا همه روزه قبل از شير دادن به بچه خود مى رفت و پاها را فراخ مى گذاشت به طورى كه پستانش به دهان آن طفل مى رسيد و از شير آن به قدرى مى خورد كه او را كافى بود. به اين ترتيب پلنگ او را شير مى داد تا استخوانش قوى و محكم شد و گوشت كامل بر بدنش روييده شد تا وقتى كه به راه افتاد. در ميان آن جزيره گردش مى كرد تا روزيكه كشتى از كنار آن جزيره ، عبور مى كرد. چشم اهل كشتى بر او افتاد او را داخل كشتى كردند و همراه خود بردند. اى عزرائيل ! رفته رفته كار آن طفل را به جايى رسانيدم كه بر اريكه سلطنت تكيه زد. و چون كارش بالا گرفت ، با من آغاز منازعت و ستيزه كرد و اظهار عداوت نمود. تا چون خليل من فرمود: خداى من خداى آسمانها و زمين هاست . نمرود گفت : من خداوندم بايد به آسمان بروم و خداى او را به قتل برسانم . پس دستور داد تا صندوقى ساختند و چهار كركس را گرسنه نگاه داشتند. آن گاه آنها را به چهار طرف صندوق از طرف پايين بستند و از زبر آن از چهار جانب گوشت آويختند و خود با تير و كمان در درون صندوق قرار گرفت . و كركس ها به هواى خوردن گوشتها به طرف آسمان پرواز كردند و به حدى بالا رفتند كه زمين در نظر نمرود به اندازه سپرى مى نمود. آنگاه تيرى بر كمان نهاده و به جانب آسمان پرتاب كرد. پس به جبرئيل فرمان داديم كه ماهى از بحر مكفوف گرفته ، در مقابل تيرش نگاه دارد. جبرئيل عرض كرد: خداوندا نمرود به زعم خود به جنگ آمده ، و با او اين گونه تلطف مى فرمايى ؟ خطاب آمد: اى جبرئيل ! هر چه باشد نمرود بنده منست و به اميدى آمده ، او را مايوس نخواهم كرد.
شاهد ديگر در اثبات اثر شير بد: معروف است هر حيوان باركشى كه پير و از كار افتاده شود، او را به صحرا رها مى كنند. وقتى اتفاق افتاد كه الاغ و شترى در چراگاهى باهم برخورد كردند، شتر از الاغ پرسيد: در اينجا براى چه آمدى ؟ جواب داد: مدتها صاحب من بار بر كُرده ام مى گذاشت تا اينكه از بسيارى مشقت باركشى و گرسنگى قادر بر حركت نشدم ، آنگاه پالان و افسار مرا برداشته و مرا در اين بيابان رها كرد و مدتيست در اين چراگاهم تا امروز به شما برخورد كردم . شتر گفت : قصه من هم مانند توست . الاغ به شتر گفت : چه خوبست كه برادروار در اين چراگاه پر آب و گياه بمانيم و از اين جايگاه بيرون نرويم . شتر گفت : بد فكرى نيست اگر شير مادر بگذارد. الاغ گفت : با شير مادر چه مناسبت دارد؟ شتر گفت : مدخليت دارد بى اثر نيست .
 

در درون كوزه اى ذوفنون   هر چه باشد مى تراود زو برون
الغرض مدتها در آن مرغزار، بى پالان و افسار چريدند و در آن محل پر نعمت به نوايى رسيدند. آسوده از رنج باركشى و پيمودن راه شدند. شتر و الاغ هر دو فربه و سردماغ گشتند تا روزى كه قافله اى از آنجا مى گذشتند. چون آن مرغزار پر آب و گياه را ديدند، چند ساعتى در آنجا آرميدند. بارها را فرود آوردند و الاغها را به چراگاه رها كردند. كم كم الاغها به صدا آمدند. همين كه صداى آنها به گوش آن الاغ رسيد كه مدتى مديد در آنجا آزاد چريده و خورده و خوابيده بود، بناى صدا كردن را گذاشت . شتر گفت : اى برادر! اين چه رفتار است كه نتيجه آن رفتن زير بار و پيمودن مسافتهاى بسيار است ؟ از اين حركت دست بردار و ما را آزاد به حال خود بگذار. الاغ جواب داد: اثر شير مادر است كه مقتضى عرعر است . خلاصه صداى او به گوش ‍ كاروان رسيد. يكى از آنها در طلب صدا برآمده طرف آنها دويد. هر دو را يافت و آنها را به زير بار كشيد. قافله ، به راه افتاد تا به پاى كوه بلندى رسيدند و الاغ را به قله كوه نگاه افتاد. با خود انديشيد كه بهتر آنست كه تمارض ‍ كرده ، خود را شل بنمايانم تا از رنج كشيدن بار و پيمودن اين گردنه دشوار خلاصى يابم . بنا كرد شليدن و پا را به خاك كشيدن . اهل قافله گفتند: بهتر آنست كه الاغ را بر رى شتر بنديم تا او را از اين گردنه بگذراند و الا در بين راه از رفتار مى ماند. چنان كردند. الاغ هم از تمهيدى كه كرده بود خوشحال بود. فارغ از اينكه جثه فربه و سنگين خود را بر كُرده رفيق خود شتر افزود. ولى چون به قله كوه رسيدند: شتر آغاز رقصيدن و از سرازيرى كوه دويدن كرد. الاغ گفت : اين چه حركت است اى جوان مرد كه مى كنى ؟ مرا بزير مى افكنى و استخوانم را خورد مى كنى . شتر جواب داد كه : تاثير شير مادر تو خواندن آواز و تصنيف است ولى اثر شير مادر من رقص در مقابل حريف است . چندان رقصيد و دويد تا الاغ را از پشت خود به زير انداخت و هلاك ساخت . اى عزيزان ! ملاحظه كنيد خداوند با دشمن سخت خود نمرود چه معامله كرد با آنكه مدعى خدايى بود و به عنوان نبرد به درگاهش روى آورد. آيا در صورتى كه شما روى نياز به درگاه كريم كار ساز و خداوند بنده نواز آوريد و اظهار عجز و انكسار نماييد و روى مذلت بر خاك درگاه رحمت و عظمت گذاريد و به زبان حال به آن كريم ذوالجلال عرض كنيد:
 
اى كريمى كه از خزانه غيب   گبر و ترسا وظيفه خور دارى
دوستان را كجا كنى محروم ؟   تو كه با دشمنان نظر دارى (623)
آيا شما را نا اميد مى كند! البته شما را محروم نخواهد فرمود. مايوس نباشيد كه ياءس از رحمت خدا از گناهان كبيره است . و سوء ظن نسبت به حق است . بنده بايد به خداى خود در همه حال حسن ظن داشته باشد و چهره اميد را به ناخن ظن بد، نخراشد. الحاصل چون تير نمرود، مردود خون آلود بازگشت ، يقين حاصل كرد كه خداوند را كشته . لذا به حضرت ابراهيم عرض كرد كه رفتم و خداى آسمان را كشتم و بازگشتم . و تمام اين رفتار و گفتار نابهنجار از اثر شير آن پلنگ آدم خوار بود كه تبختر و تكبر مى نمود؛ چون در ميان سباع حيوانى متكبرتر از پلنگ نيست كه نمى تواند چيزى را بالاتر از خود ببيند. معروف است در شب چهاردهم ماه ، وقتى كه از بالاى قله كوه بلندى ماه را مى بيند كه بالاى سرش در حركت است ، بر او خشمگين شده خود را به طرف ماه پرتاب مى كند و در ميانه دره كوه مى افتد و استخوانهايش درهم مى شكند و هلاك مى شود. هرگاه طفلى را با شير گاو پرورش دهند، شخصى بى اذيت و آزار ببار مى آيد زيرا گاو حيوانيست پر منفعت و بى اذيت .
قضيه بخت النصر
باز هم در تاثير شير: در احوالات بخت النصر دارد كه وقتى متولد شد، مادرش او را آورد در نزد بتى گذاشت اسمش نصّر بر وزن بقّم بود. و در بيابان بود و اغنيا به او اعتنايى نداشتند، چون در خانه هاى خود بتهاى زرّين و سيمين ساخته و گذاشته بودند ولى نصر بت فقرا بود. الحاصل مادر بخت النصر او را نزد آن بت گذاشت و مراجعت كرد. چون روز ديگر به سر وقت او رفت ، ديد كه ماده سگى بالاى سرش ايستاده و او را شير مى دهد. وقتى سير شد، او را به رو در انداخت و بنا كرد عذره او را ليسيدن و او را پاك كرد و رفت . مادرش با خود گفت : در اينكار سرّيست . گمانم اين پسر متصدى امر بزرگى شود كه سگ موكل و حافظ او شد.
«بخت » به لغت عبرى اسم پسر است و «نصّر» اسم آن بت ؛ يعنى پسر بت . مادرش او را از زنا بهم رسانيده بود. هنگامى كه به سلطنت رسيد، اول كسى را كه كشت مادرش بود.
شبى كه اراده خروج كردن داشت ، مادرش را گفت : مبادا كه امشب به نزد من آيى كه تو را خواهم كشت . وقتى كه در وسط ميدان ايستاده بود و يارانش ‍ در اطرافش بودند، مادرش تاب نياورد، نزد او آمد و گفت : اى فرزند! اين چه اراده ايست كه كردى ؟ مى ترسم خود را به كشتن دهى . مادرش مشغول به گفتن اين كلمات بود كه نزديك او رفت و گفت : با تو نگفتم كه امشب به نزد من ميا. پس شمشير زد و مادر را به قتل رسانيد. آرى ،
 
آئين حرام زاده اينست   پرورده شير سگ چنين است
اين خوى سگى بود كه در او بود. چقدر مردم را كشته باشد و چه اندازه پيغمبر و پيغمبر زاده را كشته از حساب بيرونست . در بيت المقدس با يك حمله هزار نفر را كشت .
مضحكه
يكى از ظريفان نقل مى كرد كه : من به جهت مداواى مزاجم چندى شير الاغ مى خوردم ، بالاخره چنان در من آن شير اثر كرده بود كه اگر كسى الاغى داشت و به او هُش مى گفت ، من عوض الاغ مى ايستادم . پس اى جان برادر اگر خواستى اولادت را به دايه سپارى ، او را به مرضعه كامله نجيبه اصيله ده تا شيرش دهد كه اينها همه از تاثير شير بود كه يادآور شديم .
در جامع النورين است كه وقتى معاويه قلاده جواهرى براى يزيد ساخته بود. هنگامى كه آوردند و به گردن يزيد انداختند، فرزدق شاعر حاضر بود. به يزيد گفت : اين قلاده را به من ببخش . يزيد گفت : اين چه سخن است كه مى گويى ؟ اين قلاده به مبلغهاى گزافى تمام شده . چگونه او را به تو دهم ؟ فرزدق گفت : اگر ندهى قصيده اى انشاد مى كنم كه اين شعر در وسط آن باشد:
 
و ربما لبن الدايات غيرها   من طبع آبائه غر الميامين
يعنى شيرهايى كه يزيد خورده او را بخيل و لئيم كرده و الا طبيعت پدران او سخاوت و بخشش است . يزيد دانست كه براى هميشه فرزدق چه بلايى به سرش خواهد آورد. قلاده را از گردن بيرون آورده و در پيش فرزدق انداخت و گفت : از آن تو باشد.
ابن ملجم چون شير يهوديه را خورده بود با اينكه هرگز به خود نمى ديد كه مرتكب چنين امر عظيمى شود. و چون پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را از ارتكاب اين عمل خبر داده بود، مكرر مى آمد خدمت مولا (عليه السلام ) عرض مى كرد: مرا بكش تا مرتكب چنين امرى نشوم . حضرت مى فرمود: از تو خطايى سر نزده كه موجب قتل تو باشد.
با اين وصف ، آخر الامر شير يهوديه در مزاجش اثرى به سزا گذاشت و همان اثر او را به قتل اميرالمومنين برگماشت . با آن همه محبتهاى خاصى كه حضرت نسبت به او مى فرمود كه به ديگران تا آن اندازه اظهار محبت نمى نمود.
در باب غيرت و حميت
با اينكه اين دو شعر چند مرتبه تكرار شده باز هم مى گويم :
 
ذهب الرجال المقتدى بفعالهم   والمنكرون لكل اءمر منكر
و بقيت فى خلف يزين بعضهم   بعضا ليدفع معور عن معور(624)
رفتند مردانى كه اقتدا به افعال و رفتار آنها مى شد و مردم پيروى از كردار آنها مى كردند. رفتند آنانكه از منكرات جلوگيرى مى نمودند.
كلماتى از مولف
مولف گويد: فراموش نمى كنم چون مرحوم پدرم رضوان الله عليه ، مرجع مراجعات مردم بود در اخذ مسائل و احكام و غيره . و براى رفع حوائج ، مردم اغلب در دالان خانه مى آمدند، گاهى كه صداى مادرم در خانه بلند مى شد جهت تربيت اطفال كوچك ، پدرم فرياد مى زد: آرام ، آرام . وقتى كه مراجعين مى رفتند و پدرم داخل خانه مى شد، مى فرمود: موقعى كه صداى شما به دالان خانه مى رسد مثل اين است كه كسى كارد به جگر من مى زند. و نيز در اوايل زندگانى ما، زنهايى بودند موقعى كه شوهرشان در خانه نبود، اگر مرد اجنبى مى آمد و با شوهرشان كارى داشت و ناچار مى شدند چند كلمه سوال و جواب كنند، عقب در مى آمدند و براى تغيير صدا، انگشت در دهان مى گذاشتند و چند كلمه مختصر حرف مى زدند و جواب مى دادند، آن هم خيلى آهسته . البته اينها همه در اثر غَيور بودن مردها بود؛ اين موضوع غيرت درباره ناموس ، در همه مردم بود ولى در ميان طوايف ترك و عرب اهميت خاصى داشت . ما كه آن زمان و آن مردان با حميت و غيور و زنان با عفت و مستور را ديده ايم ، امروزه خوب پى مى بريم كه تا چه حد و چه اندازه تغيير حال ، در ميان زنها و رجال پيدا شده . مثلا براى رفع حوائج اكثر متدينين تلفن در خانه دارند اما غافل از اينكه مشكل است براى مردان غيور؛ زيرا همه وقت كه مرد در منزل نيست و مراجعاتى كه به وسيله تلفن به او مى شود ناچار بايد يا عيال و يا دختر و خواهر آقا جواب بدهند و گفتگو كنند. گاهى در روز چندين مرتبه پيش مى آيد. كم كم عظمت گناه سخن گفتن با اجنبى از نظر زنها محو مى شود و فراموش مى كنند.
اگر شنيده باشند اين حديث شريف را كه در «وسائل » از امام صادق (عليه السلام ) از آباى گراميش - صلوات الله عليهم اجمعين - از جدش ‍ پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه نهى فرمود از سخن گفتن زن با مرد اجنبى زيادتر از پنج كلمه ، آن هم در حال ضرورت و يا با سائل و مسكين و يا در حال غفلت . آيا نشنيده اى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : براى هر عضوى از اعضاى بنى آدم زنا هست ؟ زناى چشم ديدن است و زناى گوش شنيدن و هر عضوى را زنايى است مناسب آن عضو. اگر صداى زن به گوش مرد اجنبى برسد و تحريك كند او را، مسلما زناست .
ايضا در كتاب «مستدرك الوسائل » است كه : چون زنها براى بيعت با آن حضرت حاضر شدند، به آنها مى فرمود: با شما بيعت مى كنم به شرط آنكه با مردى جز محارم خود سخن نگوييد.(625)
و در «جامع السعادات » نراقى رضوان الله عليه دارد كه : اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوراخهايى كه در ديوارهاى خانه هاشان بود، سد مى كردند كه نظر زنهاى آنان به مرد اجنبى نيفتد.
در جواب سوالى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اصحاب فرمود و هيچيك نتوانستند جواب بدهند، وقتى اميرالمومنين به سيده زنان عالم فرمود: پدر بزرگوارت سوال فرمود: براى زن چه چيز بهتر است ؟ هيچكس نتوانست جواب بدهد، فاطمه عليها السلام عرض كرد: يابن عم ! اگر من حاضر بودم به پدرم عرض مى كردم : براى زن چيزى بهتر از اين نيست كه هرگز نه او مرد اجنبى را ببيند و نه مرد اجنبى زن را. وقتى اميرالمومنين (عليه السلام ) از فاطمه اين سخن را شنيد، برگشت خدمت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ). وقتى به پيغمبر گفتار فاطمه را عرض كرد. فرمود: پدرش به قربانش . فاطمة بضعة منى ؛ فاطمه پاره تن من است .(626)
مقايسه حال زمان روز با صدر اسلام
حال ملاحظه كنيد امروز خريد با زنها شده . عجب اينست كه متدينين زنهاشان به بازار مى روند با بزاز و غير بزاز گفتگو مى كنند. ملاحظه كنيد چه اندازه فرق است بين رفتار ما و فرمايشات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دستوراتش . هنگامى كه مشيت حضرت حق جل ذكره تعلق گرفت كه خلق فرمايد بهشت را، قصور آن را خشتى از طلا و خشتى از نقره و حياط آن را از ياقوت و سقفهاى آن را از زبرجد و حصارش را از لؤ لؤ و خاكش را از زعفران و مشك از فر قرار داد. پس امر فرمود بهشت را كه : تكلم كن با من . عرض كرد:لا اله الا هو الحى القيوم قد سعد من يدخلنى پس ‍ حق تعالى سوگند ياد كرد و فرمود: به عزت و جلالم داخل نمى كنم در تو ديوث را.(627)
علائم ديوث
اينك حديثى چند در علائم دَيّوث مى نگاريم تا ان شاء الله توجه نمايند و دقت نمايند كه اگر خداى نخواسته مشمول اين اوصاف مى باشند، به خود آمده خويشتن را دور دارند و برى كنند و تقليد از جمعيت نكنند.
فى «جامع الاخبار» قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) «انى اتعجب ممن يضرب امراءته و هو بالضرب اولى منها، لاتضربوا نسائكم بالخشب فان فيه القصاص ولكن اضربوهن بالجوع و العرى حتى تربحوا فى الدنيا و الاخرة و اءيما رجل رضى بترزين امراءته و تخرج من باب دارها فهو ديوث و لا ياءثم من يسميه ديوثا و المراءة اذا خرجت من دارها متزينة متعطرة و الزوج بذاك راض بنى لزوجها بكل قدم بيت فى النار فقصروا اءجنحة نسائكم و لا تطولوها فان فى تطويل اءجنحتها ندامة و جزاؤ ها النار و فى قصر اءجنحتها رضا و سرور و دخول الجنة بغير حساب احفوا وصيتى فى اءمر نسائكم حتى تنجومن شدة الحساب و من لم يحفظ وصيتى فما اءسواء حاله بين يديه الله تعالى .(628)
ترجمه : فرمود رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعجب مى كنم از كسى كه مى زند زن خود را و حال آنكه خودش سزاوارتر است به كتك خوردن . نزنيد زنهاى خود را با چوب زيرا كه قصاص لازم مى آيد وليكن بزنيد آنها را به گرسنگى و برهنگى تا در دنيا و آخرت سود ببريد.
(كنايه از اينكه چون گرسنه و بى لباس بودند، هوس بيرون رفتن نمى كنند و اسباب بى عفتى و خودنمايى از آنها منقطع مى شود) و هر مردى كه راضى باشد كه عيالش خود را زينت كند و از خانه بيرون رود آن مرد ديوث است و كسى كه به او ديوث بگويد گناه نكرده . فرمود: زن اگر خود را زينت كند و معطر سازد و از خانه بيرون رود و شوهرش راضى باشد، براى آن مرد به هر قدمى كه زن بردارد، يك خانه در آتش بنا مى شود. فرمود: بالهاى زنان را كوتاه كنيد و نگذاريد بال آنها بلند شود. بدرستى كه در بلندى بال زنان پشيمانى و ندامت است و جزاى آن آتش است . و در كوتاه نمودن بالهاى آنان خشنودى و سرور و داخل شدن در بهشت است بدون حساب . و فرمود: حفظ نماييد وصيت مرا در خصوص زنها، تا نجات يابيد از سختى حساب . كسى كه حفظ نكند وصيت مرا چقدر بد است حال او در حضور خداوند متعال .
در سفينة البحار در لغت «ديث » لعن فرموده رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هفت طايفه را از جمله : كسى كه وصل كند موى خود را به موى غير و زنهايى كه خود را شبيه به مردان كنند و مردانى كه خود را به زنها شبيه نمايند و كسى كه غفلت نمايد از عيال خود (يعنى او را به حال و اختيار خود واگذارد.(629))
تقاضاى مولف از برادران ايمانى
البته امروز تلفن از لوازمات و محل احتياج بسيارى از آقايان و برادران ايمانى است ، ولى تقاضاى اين حقير آن است كه وقتى از منزل بيرون مى روند، طورى كنند كه زنان خانه با مردان اجنبى و مردان خارج با زنان خانه نتوانند صحبت كنند. در جواب من اين عذر را نياورند كه ما از حرم خود مطمئن مى باشيم . به نظر شما رسيد كه هم صحبت شدن زن را با مرد اجنبى زيادتر از پنج كلمه آن هم در حال ضرورت مَنهى عَنه است .
فى «سفينة البحار» قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): اقتلوا الديوث ؛ فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ): ديوث را بكشيد و در حديث گذشت كه ديوث داخل بهشت نمى شود، علاوه بوى بهشت هم به مشامش نمى رسدالديوث من لاغيرة له على اءهله ديوث كسى است كه نسبت به عيالش غيور نباشد.(630)
فى جامع السعادات قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ):
اذا لم يغر الرجل فهو منكوس القلب
ترجمه : فرمود پيغمبر: كسى كه غيرتمند نباشد قلبش وارونه است .(631)
ايضاقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اذا اءغير الرجل فى اءهله اءو بعض مناكحه من مملوكه فلم يغر بعث الله اليه طائرا يقال له القفندر حتى يسقط على عارضة بابه ثم يمهله اءربعين يوما ثم يهتف به ان الله غيور و يحب الغيور فان هو غار و اءنكر ذلك فاكبره و الاطار حتى يسقط على راءسه فيخفق بجناحيه على عينيه ثم يطير عنه فينزع الله منه بعد ذلك روح الايمان و تسميه الملائكة ديونا.(632)
ترجمه : فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ): كسى كه نسبت به اهل و عيالش چيزى مشاهده كرد كه منافى غيرت نيامد، مى فرستد خدا به سوى او مرغى را كه اسم او «قفندر» است و مى نشيند بالاى سر خانه اش . پس چهل روز او را مهلت مى دهد پس از آن صدا مى زند: خدا غيور است و دوست دارد غيور را. اگر به غيرت آمد او را بزرگ دارد؛ والا پرواز كرده بر سر و مى نشيند و بالهاى خود را به چشمان او مى زند و پرواز مى كند. بعد از اين خداوند روح ايمان را از او بر مى دارد و ملائكه او را «ديوث » مى نامند.
قضيه رياح غلام آل بنى النجار
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديدند جنازه اى را مى برند. فرمود: اين جنازه را بياوريد. آوردند. فرمود: يا على او را مى شناسى ؟ عرض كرد: بلى اين رياح است هر وقت اين غلام مرا مى ديد به طرف من رو مى آورد و مى گفت يا على ! من تو را دوست مى دارم و حال آنكه پايش در قيد بود. رسول خدا جنازه او را تشييع فرمود و شنيد صدايى در آسمان از زيادى ملائكه مانند صداى رعد بلند بود. فرمود: يا على ! به اين مقام نرسيد اين غلام مگر به محبت تو. آن حضرت به دست مبارك ، او را دفن مى فرمود. در اثناى دفن كردن روى مبارك خود را برگردانيدند، علت را سوال كردند. فرمود: اين مومن تشنه بود و حوران او از بهشت آب برايش آورده بودند. مومن غيور است خوش ندارد كسى به اهلش نگاه كند. از اين رو صورت خود را برگردانيدم تا نگاهم به زنان او نيفتد گرفته و ملول شود.
فى سفينة البحار در لغت غير:
عن ابن عباس قال : ان موسى (عليه السلام ) كان رجلا غيور لا يصحب الرفقة لئلا ترى امراءته .(633)
ترجمه : ابن عباس فرمود: موسى (عليه السلام ) مردى با غيرت بود رفيق نمى گرفت مبادا آن رفيق زن او را ببيند.
فيه ايضا: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): الغيرة من الايمان و البذاء من النفاق .(634)
ترجمه : رسول خدا فرمود خلاصه كسى كه غيرت نداشت ايمان ندارد.
فيه ايضا: قال الرضا (عليه السلام ): فى الديك الاءبيض خمس خصال من خصال الاءنبياء معرفته باءوقات الصلوة و الغيرة و السخاء و الشجاعة و كثرة الطروقة .(635)
ترجمه : فرمود حضرت رضا (عليه السلام ) در خروس پنج خصلت است از خصال انبياء. اوقات نماز را مى داند و داراى غيرت است و سخاوت و شجاعت و كثرت جماع دارد.
فيه ايضا: اءتى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) باءسارى فاءمر بقتلهم خلا رجلا منهم فساءل الرجل عن ذلك ؟ فقال (صلى الله عليه و آله و سلم ): ان فيك خمس خصال يحبه الله عزوجل و رسوله الغيرة الشيديدة على حرمك و السخاء و حسن الخلق و صدق اللسان و الشجاعة فاءسلم الرجل و حسن اسلامه و قاتل مع رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) قتالا شديدا حتى استشهد.(636)
ترجمه : اسيرانى آوردند. پيغمبر امر به قتل آنها نمود مگر يكى از آنها را. آن مرد سوال كرد: چرا مرا معاف داشتى ؟ فرمود: در تو پنج صفت است كه خدا و رسولش دوست مى دارند. بسيارى غيرت بر عيالت و اينكه سخاوت و شجاعت دارى و خلقت نيكو است و راستگو هستى . پس اسلام آورد آن مرد و در ركاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از جنگ نمايانى به درجه رفيعه شهادت رسيد.