گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۴۰ -


خواستن داود (عليه السلام ) قرين بهشتى خود را از خداوند تعالى
«ارشاد» ديلمى : جناب داود (عليه السلام ) عرض كرد: خبر ده مرا به قرين من در بهشت . وحى شد: قرين تو «متى » پدر يونس است . از خداوند اذن زيارت او را طلبيد و دست فرزند خود، سليمان را گرفت و رفت تا محل او. او را خانه اى بود كه سقف او از چوب خرما بود، ولى متى در خانه نبود از او سراغ كردند گفتند: براى كندن هيزم رفته . در بيان داود و سليمان ، در انتظار او نشستند تا آمد. در سر او دسته هيزمى بود بر زمين گذاشت و حمد كرد خدا را و گفت : كيست كه از من اين طيب را به طيب بخرد؟ يك نفر آمد و آنرا خريد. جناب داود و سليمان نزديك رفته سلام كردند. «متى » به آنها گفت : بياييد با من به منزل برويم . به اتفاق رفتند. مقدارى طعام خريد و دستان كرده و خمير نمود و آتش افروخت و خمير را نان پخت ، پس از زمانى نان ها را در ظرفى گذارد. با قدرى نمك و ظرفى آب حاضر ساخت و به دو زانو نشست و لقمه اى از نان را پاره كرده در دهان گذارد و بسم الله گفت ، پس حمد خدا كرد و همچنين در هر لقمه بسم الله مى گفت و خدا را حمد مى كرد، بعد آب آشاميد و حمد كرد و گفت : حمد مختص به تو است اى رب من كيست كه به او عطا فرموده باشى مثل آنچه را كه به من عطا فرمودى ؟ سالم نمودى بدن و گوش و چشم مرا و تمام اءعضاى مرا و قوت عطا فرمودى مرا تا بتوانم بروم درختى را كه نه من او را نشانيده و نه اهتمام به حفظ آن كرده ام ، او را براى من وسيله رزق قرار دادى و مرا اعانت بر قطع و حمل آن فرمودى و كسى را كه فرستادى تا بخرد از من و خريدم به قيمت آن ، طعامى را كه من زراعت آن ننمودم و تعب درباره او نكشيدم و مسخر فرمودى براى من سنگى را كه خرد كردم او را و آتشى كه پختم او را و ميل و رغبتى كه قبول كند او را طبع من ، پس از روى ميل خوردم و قوت حاصل شد از آن مرا براى عبادت تو، پس براى توست حمد؛ سپس گريه كرد به صداى بلند. داود به سليمان فرمود: اى فرزند سزاوار است براى مثل اين بنده شاكر كه اين منزلت عظيمه را دارا باشد در بهشت ، من نديدم بنده شكرگزارتر از اين شخص .(1031)
فيض كاشانى مى نويسد: رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر خدا را وكيل خود بگيريد به آن قسم كه سزاوار توكل است ، روزى دهد شما را چنانكه طيور را روزى دهد. صبح بيرون مى آيند با شكم خالى ، شام مى كنند با شكم سير.(1032)
مولف گويد: منزه است خداوندى كه چرنده و پرنده را از مكانشان برون برد، با شكم هاى گرسنه و باز گرداند آنها را به آشيان خود، با شكم پر. منزه است رزاقى كه امر كند لاك پشتى را به حمل مورچه اى كه حامل رزق كرم كورى است در قعر دريا در جوف سنگ . آن رب رحيمى كه مامور فرمايد كفتارى را كه غذا رساند به دانيال رسول خود، در قعر چاه و اءمر نمايد پيغمبرى از انبياى خود را كه به پيروى از كفتار، غذا به دانيال برساند. مهربان رزاقى كه روباه را صيد گرگ و خارپشت را صيد روباه و مار را صيد خارپشت و گنجشك را صيد و مار و ملخ را صيد گنجشك و زنبور را صيد ملخ و زنبور عسل را صيد زنبور و گياه را طعمه زنبور عسل و پشه را صيد مگس و مگس ‍ را صيد عنكبوت ، حريص ترين حشرات را كه مگس باشد، روزى قانه ترين حشره كه عنكبوت است قرار داده . عزيز من ! بيدار شو و انديشه كن . اين گفتار را سطحى تلقى مكن .
 

غم روزى مخور بر هم مزن اوراق دفتر را   كه پيش از طفل ايزد پر كند پستان مادر را
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در بيابان بر درختى ، مرغ كورى را ديد. به اصحاب فرمودند: اين مرغ مى گويد اى رب من ! گرسنه ام قادر بر طلب رزق نيستم ، ملخى آمد به منقار او و آن مرغ كور، ملخ را خورد.
شعر : الاصم
 
و كيف اءخاف الفقر والله رزاقى   و رزاق هذا الخلق فى العسر واليسر
تكفل بالاءرزاق للخلق كلهم   و للضب فى البيداء و للحوت فى البحر
ترجمه : چگونه از فقر بترسم و حال اينكه خداوند روزى ده من است و روزى ده اين خلق است در وقت تنگى و سختى و آسانى و كفيل روزى تمام خلق شده ، و براى سوسمار، در بيابان و براى ماهى در دريا.
و نيز آن بزرگوار فرمود: رزق از آسمان به عدد قطرات باران به زمين فرود مى آيد. براى هر نفسى به اندازه تقدير شده و زياده نزد خداست از او سوال نمائيد از فضلش . و فرمودند: رزق از حلال تقسيم شده كسى كه از حرام بگيرد، به همان اندازه از حلالى كه بايد به او برسد كم مى شود. در روايت ديگر دارد: به همان قدر كم مى فرمايد از حلال او و گناه ارتكاب حرام هم بر او خواهد بود.
در وصاياى لقمان (عليه السلام ) به فرزند خود
قناعت را ملازم شو و رضا باش به آنچه خدا قسمت تو نموده ؛ زيرا دزد كه سرقت كند حبس مى فرمايد خداوند روزى مقدر او را و گناه سرقت هم به گردن اوست ، و اگر صبر كند به او مى رسد روزى حلالش از راه خود.(1033) مويد اين مطلب فرموده مولى على (عليه السلام ) است كه روايت شده كه به غلام امر فرمود كه لجام اسب آن حضرت را نگاه دارد تا از مسجد بيرون تشريف آورند، غلام در اثر وسوسه شيطان دهنه اسب را به چهار درهم فروخت . حضرت بعد از بيرون آمدن كه مطلع شد فرمود: من قصد داشتم همين مبلغ را به غلام بدهم اگر صبر مى كرد.
و باز روايتى از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: در حجة الوداع جبرئيل نازل شد و مطالبى براى من آورد از جمله عرض كرد: خداوند مى فرمايد هيچ نفسى نمى ميرد تا اينكه تكميل كند روزى خود را. بر شما باد كه تقوا پيشه كنيد. مبادا دير رسيدن روزى ، شما را وادار كند كه از راه غير مشروع ، تهيه روزى كنيد؛ زيرا خداوند تعالى روزى بندگان را به طور حلال قسمت مى كند و حرام قسمت كسى نكرده است . پس كسى كه ملازم تقوا شود، روزى او مى رسد به حد كامل از حلال و اگر صبر ننمود و از راه نامشروع به دست آورد، به همان مقدار از حلالش كم گذاشته مى شود.
در «سفينة البحار» پس از نقل آيه شريفه و ما من دابة فى الارض ‍ الاعلى الله رزقها(1034)روايتى ذكر مى كند كه مفاد آن اين است كه دليل تفاوت ارزاق عباد، صرفا براى اختبار و امتحان مى باشد تا معلوم شود چه كسى از بندگان خدا از فقير و غنى به وظايف دينى خود عمل مى كند و كدام فقير صابر و شكيبا و كدام يك عجول و بى پروا مى باشند.(1035)
مخفى نماند آيات و اخبار وارده كه راجع به امتحان بندگان است فقط براى اين است كه هر فردى خود بفهمد چه كاره است و بس .
در «سفينة البحار» محدث قمى نقل مى كند كه راوى گفت : در محضر امام صادق (عليه السلام ) بودم كه مرى دست به دعا برداشت و عرض كرد: پروردگارا به ما روزى طيب عطا فرما. حضرت فرمودند: هيهات هيهات كه اين قوت انبيا و پيمبران است ، لكن از خداوند طلب نما كه به تو عطا فرمايد كه در قيامت معذب نباشى .(1036)
علاج ضعف معده و سردى و سستى آن
«سفينة البحار»: محمد بن عمرو بن ابراهيم مى گويد: سوال كردم از ابا جعفر (عليه السلام ) و از ضعف معده خدمتش شكايت نمودم . فرمود: بياشام خرائت (1037) را با آب سرد. پس كردم و يافتم آنچه مى خواستم .(1038)
در عدم اصرار در متعه نمودن
محدث قمى بعد از ذكر احاديث مشتمل بر ترغيب و تحريص صيغه كردن ، روايتى ذكر فرموده كه خوش داشتم در اينجا متذكر شوم : روايت شده كه حضرت ابوالحسن (عليه السلام ) به بعضى از دوستان خود نوشت كه : اصرار نداشته باشيد در متعه كردن . آنچه بر شما است اقامه سنت است و مشغول نكنيد خود را به متعه كردن كه ترك كنيد زنان و فراش خود را و زنهاى خود را معطل گذاريد كه ايشان كافر شوند و نفرين كنند بر كسانى كه امر كردند شما را به متعه و لعنت كنند ما را.(1039)
ثواب شنوانيدن كلام به شخص كر
قضيه حاتم اصم در «سفينة البحار» مذكور است كه جناب صادق (عليه السلام ) فرمود: شنوانيدن كلام بدون ملامت به شخص كر صدقه است .
قضيه حاتم اءصم
حاتم اصم ابو عبدالرحمن حاتم بن عنوان البلخى از بزرگان اءصحاب معرفت است و وجه ملقب شدن او به اصم بنا به گفته مرحوم نهاوندى اين شد كه : روزى زنى با او مشغول سخن بود، در اثناى سخن بادى از زن خارج شد. براى رفع خجالت آن زن فرمود: اى زن ! صداى خود را بلند كن كه من كه من كر هستم تا زن شرمنده نگردد.(1040)
نظير اين قضيه را از قشيرى نقل مى فرمايند كه : زاهدى زنى تزويج نمود، بعد از مدت كمى زن آبله در آورد صورتش كريه شد. زاهد چنان وانمود به آن زن كه من كورم تا مدت بيست سال كه زن زنده بود و گفته بود: اين عمل را كردم تا آن زن خجالت نكشد انتهى .
كلمات حكمت آميز حاتم اصم
فرمود: عجله از شيطان است مگر در پنج مورد 1. اطعام طعام زمانى كه مهمان حاضر باشد 2. زود ميت را برداشتن 3. زود دختر به شوهر دادن زمانى كه بزرگ شد 4. ادا كردن قرض زمانى كه واجب باشد 5. توبه از گناه وقتى كه گناه كرده باشد و نيز از جمله كلمات اوست : مغرور مشو به مكان نيكو كه مكانى نيكوتر از بهشت نيست ، مع هذا رسيد به آدم (عليه السلام ) آنچه به او رسيد. مغرور مشو به زيادى علم زيرا كه بلعم بن باعورا، اسم اعظم مى دانست و رسيد به او آنچه رسيد.(1041)
قضيه غارت تركمان استر آباد را و اسير كردن دخترى را و خلاص شدن او به بركت حضرت رضا (عليه السلام )
«خزينة الجواهر» نهاوندى نقل مى كند از «زهر الربيع » جزائرى كه در سال يك هزار و هشتاد تركمان ها استرآباد را غارت كردند و اءكثر اءهل آن را اسير كردند. مولف اين كتاب من كه نعمت الله جزايرى موسوى هستم ، در سال هزار و يك صد و هفت از زيارت رضوى مراجعت كردم بر حسب اتفاق وارد استرآباد شدم . يكى از اءفاضل صلحاى سادات آنجا براى من نقل كرد كه از جمله كسانى كه به اسيرى بردند، دخترى بود كه مادر او اءولادى به غير او نداشت و پيوسته از مفارقت آن دختر گريه و زارى مى كرد.
پس با خود گفت كه حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام ) ضامن شده است بهشت را براى كسى كه به زيارت او برود، پس چگونه ضامن نمى شود برگردانيدن دختر مرا به من . پس رفت در مشهد مقدس و مجاور گرديد. اما دختر، پس چون او را اسير كردند در اثر خريد و فروش ، دست به دست به بِلاد بخارا بردندش . از اهل بخارا مردى مومن در خواب ديد كه در دريا غرق شده و در ميان آن غوطه مى خورد، ناگاه دخترى دست او را گرفت و از آن بحر بيرون آورد. پس از آن خواب هولناك بيدار شد و متفكر بود كه تعبير خوابش چه خواهد شد. صبح از خانه بيرون آمد و به كاروانسرايى براى خريد بعضى امتعه رفت ، يكى از تجار گفت : مرا كنيزى نيكوست اگر رغبت به خريد او دارى بيا آن را ملاحظه نما. مرد رفت و كنيز را مشاهده كرد؛ ديد همان دخترى است كه در خواب ديده است . پس او را خريدارى نمود و به خانه برد و از اصل و نسب او پرسيد. دختر گفت : من از اهل استر آبادم و مرا اسير كرده اند. آن مرد به حالش رقت نمود و به او گفت : من چهار پسر دارم كه هر كدام را مى خواهى اختيار كن تا تو را به او تزويج كنم . دختر گفت : هر كدام از آنها كه شرط مى كنند كه مرا به زيارت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) ببرند او را اختيار مى كنم . پس يكى از پسرها اين شرط را قبول كرد و او را تزويج نمود و هر دو به اتفاق به زيارت حضرت رضا (عليه السلام ) مشرف شدند. اتفاقا در بين راه دختر را بيمارى بهم رسيد و همچنان مريض داخل مشهد شدند و چون شوهر او از عهده پرستارى او بر نمى آمد وارد روضه منوره شد و دعا كرد و از حق تعالى طلب نمود كه كسى پيدا شود كه متكفل امور آن مريضه شود. پس از دعا حرم مطهر بيرون آمده داخل مسجد شد، پيرزنى را در ميان مسجد ديد به او گفت اى مادر! من مردى غريبم و عيالى بيمار دارم و تقاضا دارم دو سه روزى متوجه و متكفل او شوى كه هم حق تعالى خشنود مى شود و هم خالى از اجر دنيوى نيست . پس پيرزن را با خود به منزل برده ، چون چادر از روى مريض برداشت دفعة پيرزن فرياد زد و گفت : به خدا قسم اين است دختر من و از پاى در افتاد. دختر چشم باز كرد و مادر خود را بشناخت و به بركت امام رضا (عليه السلام ) اجتماع مابين آنها حاصل شد و الحمدلله رب العالمين .
در فضيلت مسواك نمودن
نقل از «اسرار الصلاة » مرحوم حاجى ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى :
وارد شده در فضيلت مسواك ، اخبار بسيارى براى تبرك به بعضى اشاره مى كنيم : از جمله خبر مشهور از ابى جعفر (عليه السلام ) از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه : اگر مشقت نداشت بر امت من امر مى نمودم به مسواك ، براى هر نمازى .(1042) و از جمله آنچه در «خصال » است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: در مسواك ده خصلت است : دهان را پاك مى كند، موجب خشنودى خداست ، دندانها را سفيد مى كند، خرابى بن دندانها و زردى آن را مى برد، بلغم را كم مى كند، اشتهاى طعام يم آورد، حسنات را دو مقابل مى كند، دو ركعت نماز با مسواك محبوب تر است نزد خدا از هفتاد ركعت بدون مسواك .(1043) آن مرحوم ، طاب ثراه ، مى فرمايد: مستحب است كه مسواك با چوب اراك باشد؛ اگر يافت نشد و تحصيلش مشقت داشت با چوب ديگرى حتى با انگشت ابهام و سبحه . و از لوازم است كه بندگان آنچه در مساءله مسواك و امثال آن از آداب جزئيه كه فضل و تاكيد و ثوابهاى جزيله درباره آن از معصومين (عليهم السلام ) وارد شده استبعاد نكنند گرچه به عقلشان بعيد مى نمايد، بلكه لازم است فكر نمايد در حكمتهاى آن تا به نور فكر زايل شود از او شك ها. مثلا در مساءله مسواك ملاحظه نمايد اين فضيلت بزرگ را اگر استبعاد نمود عقل او كه براى اين عمل جزيى چگونه اين مقدار فضيلت باشد؟ اين حكم را از اول نظر، با عقل خود قبول نكند بلكه جولان دهد فكر خود را در فهميدن حكمتهاى اين امر جزيى و فايده هاى آن . وقتى كه با دقت ، نظر نمود خواهد فهميد كه مسواك سبب است براى دفع فساد دماغ كه مركب عقل انسان است . وقتى دماغ اختلال پيدا كرد، عقل اختلال پيدا مى كند. وقتى زياد فكر كرد، خواهد فهميد كه مسواك سبب بقاى دندان هاست و دندان ها در تحليل غذا دخل عظيم دارد، آن غذايى كه قوام بدن با اوست آن بدنى كه حيات انسان و طول عمرش با اوست . آن عمرى كه با او به درجات عاليه مى رسد. و نيز وقتى كه به دقت نظر نمود، خواهد فهميد حسن و قبح عمل به زيادى و كمى آن نيست بلكه به پاكيزگى و دقت است . اگر تصديق اين مطلب را مى خواهى نظر نما به خدام سلاطين ، با افراد لشگرى كه كارشان مقابله با دشمن است و گاهى هم منجر به قتل و هلاكت مى شود و اجرت او چيز كمى است و وزير خدمت او تدبيرات و فكريات است ، براى اداره امور مملكت و اجرت و مقررى او چندين برابر افراد لشگريست . پس ميزان در عمل به خوبى و دقت است نه به كثرت و شدت . در وقتى كه امر چنين شد، پس براى چه استبعاد مى كند بنده اينكه زياد شود مراقبت عبد نسبت به مولاى خود در پاك كردن دندانهايش در حال نماز؟ كه زياد شود در ثواب هفتاد مقابل . اين چندين مقابل بودن در ازاى پاكيزگى و عمل اين مراقبت دقيقه است به اينكه راضى نشده است بنده در حضور رب خود و مناجاتش چيزى از اعضايش ، خصوص عضوى كه او طريق قرائت كلام پروردگارش است ، ملوث باشد به اثر چيزى از دنياى مبغوضه .(1044)
در فضيلت صبر
«سفينة البحار»: محقق طوسى فرموده : صبر، حبس نفس است از جزع نزد ناملائم و آن مانع مى شود باطن را از اضطراب و زبان را از شكايت و اعضا را از حركات غير متعارف . جناب صادق (عليه السلام ) فرمودند: آزاد كسى است كه در جميع حالاتش اگر گرفتارى به او رسد صبر مى كند، گرچه مصائب بر او هجوم آورد او را نمى شكند. اگر چه اسير و مقهور شود، بدل مى شود مشكل او به سهولت ؛ همچنانكه و يوسف صديق را آزادى او به او ضرر وارد نياورد، اگر چه به بندگى و اسيرى و مقهوريت گرفتار شد ضرر به او نرسانيد. تاريكى چاه و زندان و آنچه به او رسيد خدا منت گذاشت بر او به اينكه جبارى و متكبرى را كه مالك او بود بنده او قرار داد و او را به نبوت فرستاد و به جميع امت او رحم نمود به نجاتشان از عقوبت اخرويه ، به واسطه ايمانشان يا از قحطى و گرسنگى يا از هر دو. همچنين صبر متعقّب به خير مى شود، پس صبر نماييد و به صبر نفس خود را وادار نماييد اجر برده شويد. براى وضوح مطلب مى فرمايد: آزادگى ضد بندگى است مراد در اينجا كسى كه نجات يابد در دنيا از بندگى شهوات نفسانيه و آزاد شود در آخرت از غلهاى عقوبت الهى پس اين شخص مثل آزادهاست ؛ عزيز و غنى است بر همه احوال .(1045) ثعلبى و غيره روايت كرده اند كه : پادشاه مصر، ريان بن وليد بود و عزيز كه يوسف را خريد وزير او بود و نام او قطفير بود. پس از آنكه يوسف (عليه السلام ) خواب شاه را تعبير كرد.
قطفير از عمل وزارت بركنار و يوسف را امر وزارت تفويض شد. علاوه تاج بر سر او نهاد و بر تخت سلطنت نشانيد و انگشتر خود را بر انگشت يوسف (عليه السلام ) كرد، طولى نكشيد قطفير هلاك شد. پادشاه ، زليخا زن عزيز را به يوسف تزويج كرد. دو پسر خدا از او به يوسف عطا فرمود: افرائيم و ميشا، چون سال او قحطى شروع شد آنچه را اهل مصر تهيه داشتند به مصرف رسانيدند، يعنى آنچه نقدينه از درهم و دينار داشتند همه را دادند و از يوسف گندم خريدند كه هيچ درهم و دينارى در مصر باقى نماند، مگر اينكه يوسف قبض نموده بود. در سال دوم ، اهل مصر جواهرات و زينتهاى خود را دادند و طعام از يوسف خريدند و سال سوم مواشى و دواب و چارپايان خود را دادند و طعام خريدند. سال چهارم آنچه غلام و كنيز داشتند دادند و گندم خريدند باقى نماند بنده و كنيزى در دست احدى . سال پنجم املاك و خانه هاى اهل مصر در تصرف يوسف در آمد. چون دادند و از او طعام گرفتند در مقابل بهاء. در سال ششم اولادهاى خود را به بندگى فروختند به يوسف و طعام گرفتند، سال هفتم تمام مرد و زن خط بندگى به يوسف دادند كه فرد آزادى در مصر باقى نماند مگر اينكه خداوند او را بنده زر خريد يوسف كرد و تمام املاك و عقار و جواهرات و مواشى و دينار و درهم كه در مملكت مصر بود، از آن يوسف گردانيد. در نتيجه صبر و مخالفت جناب او با خواهشهاى نفسانى ، تمام اهل مصر را در حضور ريان و اجازه او آزاد و اموالشان را بر آنها رد فرمود. چون ريان همه را به او واگذار كرد، اين عمل يوسف و گذشت او بود كه ريان زنار پاره كرد و بدست جناب صديق ايمان آورد.(1046)
البته هر كس صبر نمايد در مكاره براى خدا، متعقب به خير خواهد بود، چنانكه صبر يوسف براى او خير كثير داشت . محدث قمى نيز مى فرمايد بعد از نقل كلام محقق طوسى اين مطلب را و مى فرمايد از اين جهت گفته شد: «صبر كن ظفريابى ».
 
انى راءيت و للايام تجربة   للصبر عاقبة محمودة الاثر
و قل من جد فى اءمر يطالبه   فاستصحب الصبر الافاز بالظفر(1047)
حافظ گويد:
 
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند   بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
كلام مولف
اين حقير به عرض برادران محترم خود مى رسانم اين همه از آن بود كه يوسف (عليه السلام ) مملوكيّت خود را در پيشگاه مالك حقيقى خود، جل شاءنه ، دانست و به لوازم آن عمل كرد. حضرت احديت هم اهل مصر و آنچه را كه در آن مملكت بود، به مملوكيت او در آورد. اما ما را ديد كه به شراشر(1048) وجود مطيع هواى نفس و خلق او هستيم ، لذا ما را به خود واگذار نمود تا اندازه اى كه از عزت و شرافت و وسعت رزق و كثرت اثمار و غيره ، از نِعَمش را از ما گرفت و آزادى ما را بدل به رقيت فرمود. باز هم به اين همه بدبخترها كه به ما روى آورده ، مشغول تمرد و سرپيچى از فرمان او هستيم . مبادا بگويى يوسف كجا و ما كجا؟ يقين بدان كه از شما و ما و امثال ما اين توقع نيست . به قدر خود فرمان ببر و اگر فرمانبردار نيستى ، با خدا و رسول و اوصياى او ضديت مكن . حكم يك لامذهبى را رواج مده ، و فرمان ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه - را زير پا مينداز و لگدكوب مكن كه فرمود: جايز نيست تصرف در مال غيره مگر به رضاى قلبى صاحبش . آن ربايى را كه خداوند در قرآن كريم از آن تحذير فرموده ، سزاوار نيست كه مسلمانان تا اين اندازه جرى شوند و از مؤ سسات بانكى پول گرفته ، به طمع سود و رباى كمترى بدهند و از مردم مضاعف بگيرند. اين عمل به قدرى شايع شده كه ابدا مثل اينكه قبحى نداشته ؛ چه آنكه بگوييم قبحش از ميان رفته . عزيز من ! كسى نگفت تو صبر ايوب و عمل يوسف را در مخالفت نفس داشته باش . به قدر قوه خود، مطيع شو. هر چه بيشتر بتوانى رو به خدا روى ؛ خداوند زيادتر به تو رو مى كند. لابد حديث قدسى به گوش مباركتان خورده كه فرمود: هر كس به طرف من يك وجب بيايد، من يك ذراع به طرف او مى روم . كسى كه به اندازه ذراعى بيايد، من به قدر باع ، كه فاصله گشادگى دو دست باشد، به طرف او مى روم . هر كس به طرف من به طرف من راه رفتن بيايد، من به طريق هروله ، به طرف او مى روم .(1049)
خوب است از اين كلام ملك علام ، سر شرمسارى به زير اندازيم و يا اقلا در مقام جنگ با او نباشيم .
روايات مربوط به اخلاص و چگونگى آن
در حاشيه «عدة الداعى » در باب اخلاص ، ابن فهد مى فرمايد: اخلاص ‍ در لغت مخلوط نكردن چيزى است به چيزى و اما در عرف شرع اين است كه نگريد خدا را هواى خود و التفات به ماسوا ننمايد تا اينكه مى فرمايد: در وقتى كه بخواهى حق عبادت را فائز گردى شيرينى مناجات را بيابى و انس ‍ به كتاب خدا تو را حاصل شود، بايد مشغول شوى از خلق به حق سبحانه و از صحبت و كلام خلق در وحشت باشى .(1050)
در «سفينة البحار» راجع به اخلاص مى فرمايد: خالص در لغت چيزى است كه صاف باشد و با او چيز ديگرى مخلوط نباشد و عمل خالص در عرف شرع قصد تقرب به خداست كه از جميع شائبه ها برهنه باشد و چند روايت ذكر مى كند:
اول : از حسن به على الزكى (عليهما السلام ) فرمود: اگر دنيا را يك لقمه كنم و در دهان بنده اى كه عمل او خالص باشد بگذارم خود را در حق او مقصر مى دانم ، و اگر از كافر منع نمايم چيزى از دنيا را حتى از گرسنگى بميرد و شربت آبى به او بچشانم مى بينم خود را كه اسراف كرده ام .
دوم : جناب عيسى (عليه السلام ) به حواريين فرمود: اگر يكى از شما روزه بود روغن بمالد سر و ريش خود را. روغن زيتون به لب هاى خود بمالد تا اينكه مردم نفهمند كه او روزه است و اگر صدقه داد يكى از شما به دست راست ؛ از دست چپ خود مستور نمايد.
سوم : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ابوذر غفارى فرمود در وصاياى خود به او: با اباذر! شخص به تمام فقه و دانايى نمى رسد تا اينكه ببيند مردم را در جنب خدا مانند شتران (يعنى وجود و عدم خلق در نظرش ‍ يكسان باشد در اينكه ارائه عبادت كند به آنها. بعد به خودش رجوع نمايد از همه خود را حقيرتر و پست تر ببيند.)
چهارم : نقل مى فرمايد از «مختصر الاحياء» شيخ شرف الدين كه : كسى كه براى خدا عمل خود را خالص نمايد و لو نيت هم نكند، ظاهر مى شود آثار بركت آن عمل ، بر او و بر كسانى كه بعد از او به عرصه وجود آيند تا روز قيامت . هم چنانكه گفته شده جناب آدم به زمين هبوط نمود. وحشى هاى بيابان به زيارتش مشرف شدند و بر او سلام نمودند. آدم هر طايفه از آنها را نسبت به لياقتشان دعا فرمودند. از جمله يك دسته آهو، خدمتش رسيدند. براى آنها دعا فرمود و به پشت آنها دست كشيد، داراى نافهاى مشك شدند. ساير آهوها چون ديدند پرسيدند، اين نافهاى مشك از كجا به شما رسيده ؟ گفتند: ما به زيارت صفى الله رفتيم ، در حق ما دعا فرمود و دست بر پشت ما كشيد. آهوهاى ديگر هم به اين طمع خدمت آدم رسيدند. در حقشان دعا كرد و بر پشتشان هم دست كشيد ولى چيزى از مشك در آنها ظاهر نشد. به آهوهاى قبلى گفتند: آنچه شما به جا آورديد نسبت به آدم ، ما نيز به جا آورديم . چه شد كه براى ما حاصل نشد آنچه براى شما حاصل شد؟ جواب دادند: براى اينكه شما به طمع نافه خدمت آدم رفتيد ولى ما از راه اخلاص و عمل ما خالصا لوجه الله بود. اين دسته آهو تا قيامت در نسل آنها نافه مشك باقى مى ماند.(1051)
نصيحت مولف
برادران ! كوشش نماييد اين جوهر نفيس و پر قيمت را كه اخلاص در عمل است ، از دست ندهيد تا نتيجه آن به اولادهاى شما برسد؛ يعنى سعى كنيد تا اين گوهر گرانبها را به دست آورد كه به دست آوردنش بسيار مشكل و دست كمتر كسى به آن مى رسد، مگر اينكه از درگاه رب العزة به التماس و گدايى و تضرع درخواست نماييد، كه خداوند مهربان گداى سائل را رد نمى فرمايد. حقير چون در اين قضيه آهوها تامل نمودم ، ديدم در نفس خود يك عمل سالم از آفات در تمام عمر سراغ ندارم ، به فضل و كرم خداوند منان اميدوارم كه در اين دوره آخر الزمان ايمان ما را در امان نگاه دارد.
در شب معراج خطاب به رسول خود محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كه : مومن در آخر الزمان به حدى مى رسد كه مانند يك موى سفيد در گاو سياه مى باشند.
اميرالمومنين (عليه السلام ) به اصبغ بن نباته فرمود: به آن خدايى كه جان على در دست اوست كار كمى مومن به جايى مى رسد كه باقى نماند از شما يا از شيعه من ، مگر به قدر نمك طعام و سرمه چشم .(1052)
ايضا در نهج البلاغه فرمود: باقى نماند از شما مگر ته مانده مانند ته مانده ديگ و خرده اى چون خرده دانه كه در ته جوال مى ماند.
جناب صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: كسى كه بخواهد دين خود را حفظ نمايد، مثل كسى است كه درخت پر خار را با دست خود بتراشد.
رسول خدا فرمود: بين بنده و دخول بهشت باقى نمى ماند مگر به قدر دوشيدن شترى كه به سوء خاتمه مبدل مى شود.