حكمت عملى
( تهذيب نفس ، اداره منزل و اجتماع از ديدگاه خواجه نصيرالدّين طوسى )

اقتباس از : اخلاق ناصرى
سيّد محمّد رضا غياثى كرمانى

- ۱۱ -


راه حفظ دوستان

حفظ دوستان مشروط به امورى است كه عبارتند از:

1 - شدّت علاقه به فضايل نبايد باعث پرداختن به عيبهاى كوچك دوستان و تجسّس در مورد آنها گردد؛ زيرا در غير اين صورت انسان هيچكس را سالم از عيب نخواهد يافت و در نتيجه تنها و از فضيلت دوستى محروم خواهد شد، بلكه لازم است كه از عيوب كوچكى كه غالب انسانها گرفتار آن هستند، چشم پوشى نموده و در عيب خويشتن تاءمل كند تا بتواند مانند آن را از ديگران تحمّل نمايد.

2 - از دشمنى باكسى كه با او سابقه دوستى يا رفت و آمدى داشته پرهيزنمايد.

3 - بعد از يافتن دوست ، لازم است كه حال او را مراعات و از او دلجوئى فراوان نموده و هيچ حقى از حقوق او را گرچه كوچك باشد ناديده نگيرد و در رفع امور مهمّى كه براى او رخ مى دهد، كوشش نموده و در حوادث روزگار با او يار باشد و در اوقات خوشى با روى گشاده و اخلاق نيكو با او برخورد كند.

4 - آثار شادمانى در حركات و سكنات وى هنگام ملاقات با او آشكار و ظاهر باشد و به محبّت قلبى اكتفا نكند؛ چون كسى غير از خداوند كه آگاه به اسرار است ، از قلبها اطلاع ندارد.

اِنْ كانَ ودُّكَ فىِ الطَّوِيَّةِ كامِنا

فَاطْلُبْ صَديقا عالِما بِالْغَيْبِ(133)

تا به واسطه محبّت آشكار هرروز و هر لحظه بر اعتماد او به محبّت و آرامش خاطر او در حضور و غياب افزون گردد و چون انسان در هنگام ملاقات با فردى در چهره او شادى و سرور را ملاحظه كند، اعتماد و يقين به محبّت او پيدا مى كند؛ چرا كه مهر حقيقى هنگام ملاقات با دوست هرگز مخفى و پوشيده نمى ماند و اگر فردى اظهار محبّت دروغين بكند بلادرنگ طرف مقابل متوجه مى شود.

و نيز انسان بايد با كسانى كه به كار آنها دلبستگى دارد مانند دوستان و اولاد و زيردستان همين روش را بكار گيرد و همواره از آنها تمجيد و ستايش خواه در حضور آنان و خواه در غياب بنمايد، ولى مواظب باشد كه به حدّ افراط و چاپلوسى و يا تكلّف نرسد و راه محفوظ ماندن از شائبه تملّق و تيرگى نفاق ، صداقت و يكرنگى در گفتار و كردار است ؛ چراكه انحراف از جاده صدق و راستى به ظاهر چاپلوسى و در باطن نفاق و دورويى است كه هر دو مذموم و ناپسند مى باشند. و همواره بايد راه صدق را بپويد و هرگز در اظهار دوستى سستى به خرج ندهد تا محبّت خالصانه و اعتماد كامل افراد جلب شود.

و انسان مى تواند با صداقت خويش ، محبّت افراد غريب و كسانى را كه با آنها سابقه دوستى ندارد جلب كند و همانطور كه يك كبوتر در منزل يك فرد لانه ساخته و با او انس مى گيرد و در حريم منزل او گردش مى كند و كبوتران ديگر را نزد صاحب منزل جمع مى كند، انسان نيز چون بر اخلاق شايسته كسى آگاه شود و به آمد و رفت با او مايل و به انس او شادمان گردد، ديگران را نيز به سمت او مى كشاند، بلكه مى توان گفت كه حيوان ناطق (انسان ) در مدح و ثنا و توصيف و تمجيد نسبت به حيوان غيرناطق (كبوتر) تواناتر است .

و مخفى نماند همانطور كه لازم است انسان دوستان را در نعمتها با خود شريك گردانده و از اختصاص نعمت به خود پرهيز نمايد، بايستى به طريق اولى در سختيها نيز با آنها همدرد گشته و مشكلى از مشكلات آنان را به دوش بكشد و اين حق را در حضور مردم با اهتمام بيشترى ادا كند؛ چنانكه گفته اند:

دَعْوَى اْلاِخاءِ عَلَى الرِّخاءِ كَثيرةٌ

بَلْ فىِالشَّدائِدِ تُعْرَفُ اْلاِخْوانُ(134)

و بايد در مصائب و گرفتاريها و حوادث روزگار كه براى دوستان پيش مى آيد، با جان و مال همدردى نموده و از آنها دلجويى به عمل آورده و بيش از حدّ معمول رعايت حال آنها را نمود و نبايد انتظار كشيد كه آنها از انسان طلب كمك كنند و او را صريحا و يا با كنايه به يارى بخوانند، بلكه خود بايستى با هوشمندى و فرزانگى بر خواسته هاى قلبى و ضماير آنها اطلاع پيدا كند و در تحصيل مقاصد آنان قبل از اينكه لب به طلب بگشايند نهايت كوشش را بنمايد و خود را در غم واندوه آنان شريك كند تا شايد مقدارى از بار مشقت آنها را به دوش كشيده و با اين كار خود، موجب سبك شدن بار سنگين سختيها و آرامش آنها گردد.

و اگر به مقام و رياستى دست يافت ، ياران و دوستان را نيز از نعمت برخوردار كرده و خود را در آن مقام برتر و بالاتر نپنداشته و يا ارزش كار خود را به منّت ، آلوده نكند. و اگر بفهمد كه برخى از دوستان از او رنجيده اند و با وى انس نمى گيرند، بايد بكوشد تا با آنها رفت و آمد برقرار كرده و از آنها دلجويى نمايد؛ زيرا اگر او هم غرور به خرج بدهد و يا تكبّر نموده و نخواهد پيشقدم شده و خود را كوچك كند و يا بخواهد سوء خلقى از خود نشان بدهد، رشته محبّت گسسته و پيمان رفاقت سست خواهد شد و حال آنكه اين حالات زودگذر است و چه بسا پس از خلع از مقام از اينكه همگان با او قطع رابطه و آمد و رفت نموده اند، دچار خجالت و شرمسارى گردد. پس بهترين و شايسته ترين روش آن است كه طرفين هرچه زودتر در صدد جبران بر آمده و علّت كناره گيرى و رنجش را بادلى پاك و بى غل و غش با وى در ميان بگذارند كه راستى و يكرنگى ، بركتهاى بى شمارى دارد و اگر احيانا دوست انسان در رابطه با قطع آمد و رفت تقصيرى داشته باشد، بايد او را با سرزنشى آميخته با لطف ، به تقصيرش آگاه كنند كه :

((وَ فِى الْعِتابِ حَياةٌ بَيْنَ اَقْوامٍ))(135)

و سپس به طور كلى آن را به دست فراموشى بسپارد.

لزوم مراقبت دائمى در همه موارد

تنهامحبّت نيست كه براى استمرار و بقا، نياز به مراقبت دائمى دارد بلكه هر چيز ديگر نيز داراى همين حكم است ؛ يعنى اگر كسى فى المثل از مركب يا لباس يا منزل يا چيز ديگرى غافل شود، نابود و تخريب خواهد شد، پس اگر تصوير روى در و ديوار در صورت عدم مراقبت هميشگى به خرابى مى گرايد، بنگر كه جفاى در حق دوستان و يا روگردانى از آنان كه اميد خير و انتظار هماهنگى در حال آسايش و سختى از آنها مى رود، چه اثر بزرگى دارد، بويژه آنكه ضرر ناشى از عدم مراقبت از اشياء مذكور منحصر در از دست رفتن يك منفعت است در حالى كه ضرر ناشى از رنجش دوستان و قطع رابطه و دوستى با آنان فراوان است ؛ زيرا اگر دوستى آنها به دشمنى و منافع آنها به مضارّ مبدّل گردد، بايد از عاقبت آن هراسان بود و به علاوه بايد از خيرات غير قابل جبران چشم پوشيده در حالى كه با مراعات دوستى مى توان از چنين عواقبى جلوگيرى كرده و از فضيلت دوستى برخوردار گرديد.

نقش منفى مراء و جدال با دوستان

مراء و جدال با هر كسى ناپسند و به خصوص با دوستان نكوهيده تر است ؛ چراكه با اين عمل ، محبّت ريشه كن خواهد شد و علّت آن است كه موجب اختلاف مى شود و اختلاف نيز موجب جدايى و جدايى نيز مشتمل بر همه آفات است . و چه بسا كه شخصى با دوستان خود جدال كرده و چنين توجيه كند كه مراء و جدال موجب صيقل زدن ذهن و تيزى آن است . پس در محافلى كه بزرگان و اهل نظر نيز جمع هستند به منظور جدال با دوستان حاضر شده و از قاعده ادب خارج شده و الفاظ جاهلانه و نابخردانه به كار مى برد تا حاضران بفهمند كه دوستان او شكست خورده و عاجز از جواب هستند. و اين فرد هرگز در خلوت و تنهايى چنين كارى را نمى كند بلكه در جايى كه دوستان او حاضر جوابى و حضور ذهن كمترى دارند اقدام به اين عمل مى كند و هدف او از اين كار سفيهانه در ملا عام اين است كه با خجلت و شرمسارى زندگى رابر دوستان تيره گرداند و در حقيقت اين فرد ستمكار است ؛ زيرا جباران و ستمگران در هنگام تمكّن مالى و ثروت ، طاغى گشته و يكديگر را با ديده تحقيرنگريسته و در عيبجويى از همديگر نهايت كوشش را مى نمايند، سرانجام دشمنِ هم شده و به بدگويى پرداخته و خونريزى و فسادهاى مختلفى پديد مى آيد، و بى شك همه اين مفاسد بر جدال و مراء نيز مترتب مى گردد.

نكوهش بخل از تعليم دوستان

انسان بايد در تعليم علم و ادبى كه خود بدان آراسته و همچنين حرفه و صنعتى كه خود ماهر است نسبت به دوستان بخل نورزيده و به گونه اى انحصار طلبانه رفتار نكند و مايل نباشد كه تنها وى يكّه تاز ميدان باشد؛ زيرا مضايقه نسبت به دوستان در امور دنيوى كه مستلزم تنگ شدن عرصه براى خود انسان مى گردد، قبيح و زشت است تا چه رسد به امورى كه بخشيدن آنها موجب ازدياد و برعكس ماديات عدم بخشش موجب نقصان و كمبود آنها مى شود. پس چگونه زيبا خواهد بود بخل ورزيدن از آموزش دادن چيزى كه شريك شدن ديگران نه تنها موجب كاستى آن نشده و استفاده فراوان از آن هرگز موجب ضرر و زيان نمى شود؟

و از اينجا روشن مى شود كه بخل ورزيدن در علم و دانش يا از قلّت بضاعت و بى مايگى است و يا به واسطه طلب بازارگرمى نزد جاهلان و يا خوف از نقصان و تزلزل در معلومات و يا حسادت مى باشد و همه اينها ناپسند و مذموم است . و چه بسا برخى از افراد تنها به بخل ورزيدن در مورد علم خويش اكتفا نكرده بلكه حتى به علم ديگران نيز بخل ورزيده و آنان را از نشر علم ، سرزنش و ملامت مى كنند. از اين دسته افراد فراوانى بوده اند كه كتاب دانشمندى را ديده اند ولى مانع از استفاده دانش پژوهان از آن شده اند و با اين عمل ، آن كتاب را مندرس نموده اند. و اين گونه اعمال و رفتار، موجب گسستن رشته مودّت و محبّت مى شود.

و بايد انسان اصحاب و اتباع خود را برحذر دارد كه در كارهاى دوستان به شيوه اى ناپسند تجاسر به عيبجويى نمايند تا چه برسد به خود دوستان ، و نبايد اجازه دهد كه عيب متعلقين و بستگان دوستان را بازگو كنند تا چه رسد به خود آنها، بلكه به هيچكس از اعوان و انصار خود اجازه ندهد كه چنين عمل ناپسندى را خواه به صورت جدّى و خواه شوخى و چه با صراحت و چه با كنايه انجام دهند. چگونه مى توان تحمّل بدگويى كسى را نمود كه انسان به منزله چشم و گوش او و در غياب وى جانشين و قائم مقام بلكه خود او مى باشد؟ و اگر وى اين بدگوييها و عيبجوييها را بشنود، بى شك گمان مى كند كه خود آن دوست موجب اين كار بوده و يا رضايت به آن داده ، پس از وى متنفّر گشته و دوستى به دشمنى مبدّل مى گردد.

و اگر انسان از دوست خود عيبى ببيند بايد با وى مدارا كند ولى به گونه اى لطف آميز و با ظرافت او را متوجه عيب خويش بنمايد، همانطور كه يك پزشك ماهر با يك دستور غذايى موجب معالجه يك عضو رنجور مى شود در حالى كه يك پزشك ناوارد فورا به شكستن يا قطع كردن آن عضو اقدام مى كند، البته منظور از مدارا اين نيست كه از عيب او چشم پوشى كند و آن را از او مخفى بدارد چراكه اين كار خيانت محض و مسامحه در چيزى است كه ضرر آن به هر دو برگشت مى كند. و براى آگاه كردن دوستان بر عيوب آنها سزاوارتر است كه ابتدا با يك ضرب المثل و يا تعريف كردن يك داستان باشد، پس اگر مفيد و مؤ ثر نبود، به صورت كنايه اشاره اى رمزگونه در ميان الفاظ و عبارات قرار دهد. و اگر نياز به تصريح بود، در خلوت پس از بيان مقدماتى كه موجب اعتماد گشته و تعريف قضايايى كه موجب اطمينان قلب و ازدياد مهر و محبّت گردد، مطلب را به او بگويد. و البته نبايد اين تذكرات در حضور ديگر دوستان باشد تا چه رسد به دشمنان و بيگانگان ؛ زيرا حق دوست زيادتر از آن است كه او را در معرض مذمت دشمنان و استخفاف مخالفان قرار دهد.

و در باب دوستى از دخالت سخن چينان به شدت احتراز بايد كرد و اجازه سخن چينى به آنها نبايد داد؛ زيرا بدسيرتان به صورت ناصحان در جمع دوستان حاضر شده و در لابلاى سخنان شيرين و جذّاب خود، مطلبى به صورت تحريف شده نقل و در زشت ترين صورت تعريف مى كنند تا آنجا كه اگر فرصت بيابند و جسارت يابند، با سخنان دروغ و افترا آميز، آن دوست را زشت جلوه داده و بين آنها ايجاد عداوت مى كنند.

سخن چين از نظر پيشينيان

پيشينيان سخن چين را به شخصى تشبيه نموده اند كه با ناخن ، ديوارهاى محكم را مى خراشد تا به اندازه يك سر انگشت جايى باز كند و آنگاه كه با جستجوى زياد رخنه اى پيدا كرد، با كلنگ آن را بزرگتر نموده و پايه هاى آن ديوار محكم را خراب مى كند تا سرانجام به ويرانى كشيده شود. و در اين مورد حكايات و ضرب المثلهاى فراوانى گفته اند كه يكى از آنها ((داستان شير و گاو)) در كليله و دمنه است و هدف از اين حكايتها آن است كه مردم بدانند حيوانى قوى پنجه با فريب روباهى ضعيف در مقابل حيوانات بزرگ درمانده و مستاءصل مى شود و يا پادشاه قدرتمندى به واسطه دخالت يك سخن چين كه به صورت ناصح و خيرخواه درآمده نسبت به وزيران و مشاوران خود كه قوام مملكت و گردش كارهاى آن مرهون آنهاست ، بدبين و ظنين گردد و همين وزيران و مشاورانى كه بى نهايت فرمانبردار شاه بودند و حتى او را بر فرزندان خود مقدم مى داشتند، سرانجام نسبت به وى دشمنى و كينه اى پيدا نموده و اقدام به كشتن او بنمايند. و شايد به واسطه شنيدن و خواندن اين حكايات ، و ترتيب اثر دادن بر سخن چينيهايى كه بدگويان در مورد دوستان آنها كه امتحان داده و به دوستى برگزيده شده اند و به منزله گنج دوران گرفتارى و مانند جان آنهاست ، خوددارى نمايند و در اين مورد شعر نيكويى گفته شده است :

وَاَعِزَّةٍ قَدْ كُنْتُ دِنْتُ بِحُبّهمْ

وَكَذلِكَ كُلُّهُمْ بِحُبّى دانُوا

كُنْتُ الْمُغَدّى بَيْنَهُمْ وَلَدَيْهِمْ

بِحَياةِ رَاءْسى كانَتِ اْلاَيْمانُ

فَسَعَى اْلاَعادى بِالنَّمائِمِ بَيْنَنا

پحَتّى تَفَرَّقْنا وَبِنْتُ وَبانُوا(136)

و احتياط در حفظ محبّت كه نيازى به استدلال در مورد احتياج آن نيست از اهمّ واجبات است كه مبادا به آن نقصانى راه پيدا كرده و رشته اتحاد بگسلد؛ زيرا اكثر فضايل اخلاقى كه ذكر كرديم موجب محافظت نظام دوستى است كه نوع بشر نمى تواند بدون آن بسر ببرد؛ مثلاً بشر براى تصحيح معاملات و جلوگيرى از ستم به ((عدالت )) و براى كنترل شهوات جنسى و جلوگيرى از جنايات ناشى از آن ، به ((عفت )) و براى دفع امور سهمگين و حفظ سلامتى همه جانبه ،به ((شجاعت )) نيازمند است و براى ابراز برخى از اين فضايل ، به ابزار و ادواتى خارج از ذات ، مثل ثروت براى سخاوت نيازمند است كه تهيّه مال و ثروت ، بدون داشتن دوستان و ياران مخلص و نيكوكار، بسيار مشكل است و اگر كسى در به دست آوردن فضيلت دوستى كوتاهى كند، در كسب سعادت كوتاهى كرده است و از اين جهت حكم كرده اند كه در دين و دنيا هيچ رذيله اى ناپسندتر از تنبلى و بيكارى نيست ؛ زيرا موجب فاصله انداختن ميان انسان و همه فضايل و خيرات مى گردد و آدمى را از لباس انسانيت خارج مى كند.

و بيان كرديم كه دورترين مردم از فضيلت ، كسانى هستند كه از اجتماع و اجتماعى بودن فاصله گرفته و به تنهايى و انزوا خو بگيرند. پس فضيلت محبت و دوستى ، بزرگترين فضيلت و محافظت آن مهمترين كار است و دليل طولانى كردن اين بحث در باب دوستى همين بود چرا كه اين باب از بهترين ابواب اين مقاله از جهت معانى است ، واللّه اعلم بالصواب .

فصل هفتم : كيفيّت معاشرت با اقشار مختلف مردم

انسان بايد همواره وضعيّت خود را نسبت به ديگران ملاحظه كند؛ زيرا نسبت او با هر قشرى ، از سه حال خارج نيست :

1 - از نظر مقام و موقعيت از آنها بالاتر است .

2 - از نظر مقام و موقعيت با آنها مساوى است .

3 - ازنظر مقام و موقعيت از آنها پايين تر است .

اگر بالاتر است ، بايد بكوشد كه موقعيت خود را حفظ كند و به نقص نگرايد.

و اگر مساوى است ، بايد بكوشد كه به مدارج كمال بالاتر ترقى كند.

و اگر پايين تر است ، بايد بكوشد تا به موقعيّت ديگران دست يابد. و معاشرت با آنان نيز به جهت اختلاف مراتب ، متفاوت است .

امّا روش معاشرت با برتر از خود را در فصل پنجم بيان نموديم و معاشرت با افراد همسان بر سه قسم است :

1 - معاشرت با دوستان .

2 - معاشرت با دشمنان .

3 - معاشرت با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن .

و ((دوستان )) نيز يا حقيقى هستند و يا غير حقيقى و روش برخورد و معاشرت با دوستان حقيقى را در فصل ششم بيان كرديم . و اكنون روش برخورد با دوستان غير حقيقى و برخورد با دشمنان و كسانى را كه نه دوست هستند و نه دشمن بيان مى كنيم .

روش برخورد با دوستان غير حقيقى

معاشرت با ((دوستان غير حقيقى )) كه خود را شبيه به دوستان واقعى درآورده اند و از رياكارى و چاپلوسى منزه نمى باشند، بايد با اخلاق نيكو و حتى الامكان با احسان و دلجويى و مدارا و صبر و برخوردهاى ظاهرى خوب باشد، ولى بايستى انسان اسرار و عيوب خود را از آنها مخفى بدارد و همچنين نبايد سخنان خصوصى و مسائل شخصى و راههاى درآمد و مقدار اموال خود را به آنها بگويد و در موردى كه آنان كوتاهى نموده و رعايت حقوق او را نمى نمايند، از مؤ اخذه و سرزنش ‍ خوددارى كرده و درصدد مقابله به مثل برنيايد تا شايد حسن روابط و اصلاح آنها صورت بپذيرد و كم كم در رديف دوستان واقعى قرار گيرند و حتى الامكان بايد با آنها سازگار بود و از خويشان و بستگان آنان نيز دلجويى نمود و در رفع نيازها و اظهار شادمانى خواه قلبى و خواه ظاهرى در برخوردها و هنگام ملاقات با آنها كوشيد و در حال نياز دست آنها را گرفت . و خلاصه تا حدّ ممكن با آنها كريمانه و با وفاى به عهد و پيمان رفتار كرد و زمانى هم كه به مقام و عزت بالاترى رسيدند، بر ميزان دوستى و رفت و آمد با آنها افزايش ندهد.

روش برخورد با دشمنان

دشمنان انسان يا دور و يا نزديك هستند و هر كدام يا علنى و آشكار و يا مخفى و پنهان مى باشند؛ مثلا كينه توزان در رديف دشمنان آشكار، ولى حسودان در رديف دشمنان پنهان آدمى هستند. و از دشمن نزديك بايد بيشتر پرهيز نمود؛ زيرا وى بر اسرار و عيوب انسان آگاه است و بايستى از خوردن و آشاميدن با آنان اجتناب كرد.

و اصل كلى در برخورد با دشمنان آن است كه در صورت امكان بايستى با تحمل و سازش و محبت ، دشمنى را به دوستى مبدّل ساخته و ريشه عداوت را از دل آنها بركنده ساخت كه بهترين تدبير است وگرنه با جوانمردى و سازش ظاهرى رفتار كرد و اين سيره را روز افزون نمود و از آشكار شدن دشمنى جلوگيرى نمود؛ زيرا دفع شرّ به خير، نيكو و دفع شر به شر، ناپسند است . و نبايستى به كارهاى سفيهانه آنان اعتنا كرد و بايد به شدت از نزاع و جدال و درگيرى احتراز نمود؛ چراكه اظهار عداوت موجب زوال نعمت و نگونبختى و تشويش هميشگى و افسردگى دائمى و تضييع مال و مقام و دچار شدن به ستم و خونريزى و مفاسد فراوان ديگر است . و عمرى كه در اينگونه مفاسد صرف شود ضايع و تيره و تار و زيان در دين مى شود.

عوامل دشمنى و راه رهايى از دشمنان

عداوت و دشمنى كه به اختيار آدمى صورت مى گيرد داراى پنج عامل است :

1 - نزاع در حكومت .

2 - نزاع در مقام .

3 - نزاع در اشياء گرانبها.

4 - هتك حرمت يا ناموس .

5 - اختلاف افكار و انديشه ها.

و مصونيت از هر يك از اين دشمنيها در گرو دورى گزيدن از عامل آن مى باشد و براى حفظ از دشمنان بايد كارهايى را انجام دهد كه عبارتند از:

1 - بايد از احوال دشمنان تحقيق نموده و در بدست آوردن اخبار آنها بى نهايت كوشش بكند تا بر مكر و فريب و نيرنگ آنها آگاه شده و همانند آن را به كار گرفته و نقشه هاى آنها را خنثى كرد.

2 - بايد ماهيت آنها را نزد بزرگان و ديگر مردم روشن ساخت تا سخنان پر زرق و برق آنها را باور نكنند و توطئه هاى آنها عملى نشود و همگان گفتار و كردار آنها را با ديده اتهام بنگرند.

3 - بايد عيوب بزرگ و كوچك دشمن را به دست آورد و آنها را پوشيده نگهداشت و در وقت خود، ظاهر و آشكار ساخت ؛ زيرا افشاى عيب دشمن قبل از وقت لازم ، موجب بى پروايى او مى گردد، ولى مخفى نگهداشتن و اظهار به موقع آنها، موجب شكست دشمن خواهد شد و اگر برخى از عيوب او را قبل از افشاء به وى گوشزد كنند خوب است ؛ چراكه شايد مضطرب گشته و در موضع انفعال قرار گيرد.

ولى بايستى در اين مورد نهايت صداقت را به خرج داد و از آلوده شدن به دروغ و تهمت خوددارى ورزيد؛ زيرا دروغ و تهمت ، خود از عوامل نيرو گرفتن و تسلط دشمن مى شود.

4 - بايد به عادات و اخلاق هر دسته اى از دشمنان آگاه بود تا در مقابل هر كارى ، عكس العمل مناسبى انجام داد.

5 - بايد از موجبات اضطراب و نگرانى آنها كسب اطلاع كرد كه مايه پيروزى برآنها مى گردد.

6 - بهترين تدبير آن است كه نسبت به دشمنان و رقيبان ، پيشرفت واقعى و حقيقى كسب نموده و در آنچه بين آنان مشترك است ، گوى سبقت را ربود تا هم قدرت خود و هم ضعف دشمن حاصل گردد.

7 - بايد با دشمنان آنها اظهار دوستى نموده و با دوستان آنها آمد و رفت داشته و روابط دوستانه برقرار كرد تا به اين وسيله از رموز و عيوب و لغزشگاههاو نقاط ضعف آنها به سهولت آگاه شد.

آنچه در مورد دشمنان نبايد انجام داد

1 - دشنام دادن و لعن كردن و فحاشى نسبت به دشمنان ، كارى بى نهايت ناپسند و دور از عقل و خرد است ؛ زيرا اين گونه كارها اوّلا: نه تنها ضررى به جان و يا مال آنها نمى زند، بلكه موجب ضرر به خود فرد مى شود و ثانيا: خود را سفيه و نادان معرفى كرده و موجب زبان درازى و تسلط دشمن مى شود.

نقل مى كنند كه در حضور ابومسلم خراسانى (مروزى ) شخصى زبان خود را به بدگويى از((نصربن سيّار)) آلوده نمود و خيال مى كرد كه ((ابومسلم )) خوشنود شده و عمل او را مورد ستايش قرار مى دهد، ولى وى از اين سخن روترش نموده و او را با خشونت از اين كار نهى نموده و گفت : ما براى هدفى اقدام به كشتن آنها نموديم ولى براى آلوده كردن زبان خود به بدگويى و ريختن آبروى آنها هيچ فايده اى وجود ندارد.

2 - اگر بلايى دامنگير دشمن شد كه خودش نيز از آن در امان نيست و انتظار زيان مى برد، نبايد شماتت و اظهار شادمانى كند؛ زيرا اين كار دليل بر خودبينى است و درحقيقت خود را نيز شماتت كرده است .

3 - اگر دشمن از او حمايت طلبيد و يا به وى پناهنده گرديده و يا به وى اعتماد كرد، به هيچوجه نبايد به او خيانت كرده و مكر و نيرنگ در حقّ او به كار برد، بلكه با بزرگوارى و مردانگى با وى رفتار كند و خلاصه كارى كند كه سرزنش متوجه دشمن شده و همگان او را به وفا و نيك سيرتى بشناسند.

مراتب دفع خطر دشمنان

دفع خطر و ضرر دشمنان داراى سه مرتبه است :

1 - اصلاح و تحوّل درونى آنان در صورت امكان و گرنه رفع خصومت بين خود و دشمن .

2 - سفرهاى دورودراز و تعويض منزل و مانند اينها به منظور پرهيز از آمد و رفت با آنان .

3 - شكست دادن و ريشه كن كردن آنها كه آخرين مرحله است و داراى شش شرط است :

شرط اوّل : دشمن ذاتا بدسيرت باشد و اصلاح او به هيچوجه امكان نداشته باشد.

شرط دوّم : راه خلاصى جز با شكست دادن و نابود كردن آنها وجود نداشته باشد.

شرط سوّم : يقين به اينكه در صورت پيروز شدن به آنها ستم نمى كند و در حد مقابله به مثل اكتفا مى كند.

شرط چهارم : يقين كند كه دشمن قصد نابود كردن منافع او را دارد و اقدام عملى هم در اين مورد كرده است .

شرط پنجم : در شكست دادن او رذيله اى از قبيل خيانت و فريب و نيرنگ مرتكب نگردد.

شرط ششم : مطمئن باشد كه بر كار او نتيجه نامطلوب دنيوى و اخروى مترتب نيست .

ومعذلك اگر بتواند با دست دشمن ديگرى از او انتقام بگيرد و خود مستقيما به ميدان نيايد، بهتر است و غنيمت شمردن فرصت نيز با وجود مهلت ، از شرايط و لوازم احتياط است .

و امّا دشمنى را كه حسود است ، بايد با اظهار نعمت و نشان دادن فضيلت و ديگر چيزهايى كه باعث خشم و غضب اوست ، رنجور دل و گداخته تن نمود، ولى نبايد كارى كه تواءم با رذيله اخلاقى باشد انجام داد. و همچنين بايد از توطئه هاى او پرهيز كرد و كوشيد تا مردم بر ضمير و نهان آن حسود آگاه گردند.

روش برخورد با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن

و امّا روش برخورد انسان با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن ، بايد متفاوت باشد و مصلحت آن است كه برخوردها متناسب با استحقاق آنها باشد، مثلا به ناصحان ؛ يعنى كسانى كه به همه نصيحت مى كنند خدمت شايسته كند و با آنان رفت و آمد نموده و بر سخنان آنها ترتيب اثر داده و هنگام ملاقات با آنها اظهار شادى و سرور كند، ولى در قبول و پذيرش سخن افراد شتاب به خرج ندهد و فريفته ظاهر نگردد، بلكه تاءمل كند كه بر هدف آنها آگاه گشته و حق را از باطل جدا سازد و بهترين راه را بپيمايد.

و امّا ((صالحان ))؛ يعنى كسانى را كه بين افراد ايجاد صلح و صفا مى كنند، از روى خيرخواهى مدح و ثنا گفته و آنها را تعظيم نموده و خود را شبيه به آنها بسازد؛ زيرا روشى دارند كه نزد همه پسنديده و شايسته است .

و امّابا ((سفيهان )) با حلم و بردبارى رفتار كرده و به اعمال سفيهانه آنها اعتنا نكند تا به وى آزارى نرسانند و اگر به ناسزا و سفاهت آنان مبتلا گشت ، ناديده بگيرد و ناراحت نشود و در صدد انتقام برنيايد بلكه با سكوت و وقار به رفع مشكل پرداخته و يا از آنان مفارقت جويد. و ضابطه كلّى اين است كه انسان از مجادله و همنشينى با اين گروه احتراز نمايد.

و امّا با ((متكبران )) نبايد متواضعانه برخورد كند، بلكه بايستى مانند آنها با تكبّر و تبختر رفتار كند تا از تكبر ورزيدن دست بردارند كه :((اَلتَّكَبُّرُ عَلَى اْلمُتَكَبِّرِ صَدَقَةٌ))؛(137) زيرا تواضع در مقابل اين گونه افراد، از يك سو موجب تحقير و كوچكى خود و از سوى ديگر يقين متكبّر به شايسته بودن تكبّر خويش مى گردد، ولى اگر با آنها رفتار متكبّرانه اى بشود پى به خطاى خود مى برند و چه بسا كه سر تواضع فرود آورند.

و امّا با ((دانشمندان )) بايد آمد و رفت و معاشرت داشته و از وجود آنها استفاده كرده و كمك و مساعدت به آنها را غنيمت بشمارد و بكوشد تا از زمره آنان باشد.

و امّا با ((همسايه بد و اقوام ناسازگار)) بايد مدارا كرده و صبر و سازش پيشه كند و از اين نكته غافل نباشد كه لئيمان به جسم صبورترند و كريمان به روح .

و بر همين روش در برخورد با افراد و اقشار مختلف جامعه آنچه را كه مقتضاى عقل و سياست و احتياط است ، انجام دهد و به مصلحت همگان و خويشتن در حدّ امكان بينديشد.

روش برخورد با زيردستان

زير دستان بر چند نوع هستند كه عبارتند از:

1 - دانش آموزان كه بايد آنها را گرامى داشته و در حالات و طبيعتهاى آنها دقت نمود، اگر استعداد پذيرش علوم و دانشهاى مختلف را دارند و از فطرت سالمى برخوردارند، علم را از آنها نبايد دريغ كرد و در آموختن علم نبايد بر آنها منّت گذارد وتقاضاى اجرت نبايد كرد و در رفع نواقص آنها بايد كوشيد.

و امّا افراد پست فطرتى را كه به منظور رسيدن به مال ، تحصيل علم مى كنند، بايد وادار به تهذيب اخلاق نمود و آنها را نسبت به عيوبشان آگاه ساخت و به ميزان استعدادى كه دارند به كمال رسانيد و علمى را كه موجب رسيدن به مقاصد نامشروع است نبايد به آنها آموخت .

و امّا افراد كندذهن را بايد ترغيب به آموختن چيزى كرد كه به فهم و درك آنها نزديك و براى آنها مفيد باشد و بايد از تضييع عمر آنها اجتناب نمود.

2 - نيازمندان كه اگر بر درخواست خويش اصرار مى ورزند آنها را بايد از پافشارى منع نمود و در صورتى كه حقيقتا نيازمند باشند به درخواست آنها پاسخ مثبت داد. و بايد طمعكاران را از طمع باز داشت و از كمك به آنها خوددارى كرد تا شايد دست از اين عمل بردارند، ولى به نيازمندان واقعى بايد كمك و با آنها همدردى نموده و در امور زندگى آنها را يارى رسانيد و تا وقتى كه موجب اخلال در امور خود و خانواده خود نشود، به آنها ايثار كرد.

3 - ضعيفان كه بايد دست آنها را گرفته و برايشان ترحّم نمود.

4 - مظلومان كه بايد آنها را كمك و اعانت كرد.

و در همه اين ابواب ، بايد نيّت صادقانه و پاك داشته و به خير مطلق تعالى و تقدّس ‍ كه منبع همه خيرات و مفيض همه كرامتهاست ، تشبّه بنمايد، ان شاءاللّه تعالى .

فصل هشتم : وصاياى افلاطون و پايان كتاب

چون شرح مسائل حكمت عملى به گونه اى كه در آغاز كتاب ذكر گرديد پايان يافت و در اتمام ابواب آن و نقل گفتار متخصصين اين فن به اندازه توان كوشش نموديم ، بر آن شديم كه كتاب را به فصلى ختم كنيم كه براى همه مردم مفيد باشد و آن عبارت از وصايايى است كه ((افلاطون )) به شاگرد خود((ارسطو)) نموده است ،

وصاياى او عبارتند از:

1 - معبود خود را بشناس و حق او را رعايت كن .

2 - همواره به آموزش و آموختن علم بپرداز و در كسب دانش كوشا باش .

3 - فراوانى دانش ، فردى را معيار عالم بودن او قرار مده ، بلكه معيار شناخت عالمان راستين را دورى از شرّ و فساد بدان .

4 - از خداوند چيزى مخواه كه براى تو نافع نيست و يقين بدان كه همه مواهب از ناحيه اوست پس نعمتهاى جاودان و منافعى را كه هرگز از تو جدا نمى شوند، از او طلب نماى .

5 - آرزوى محال هرگز منماى .

6 - بدانكه خداوند تعالى از بنده خود با غضب و سرزنش انتقام نمى گيرد، بلكه او را عملا تنبيه و تاءديب مى كند.

7 - چگونه زيستن را منهاى چگونه مردن از خدا مخواه ، بلكه هر دو را از او درخواست كن .

8 - به استراحت و خواب اقدام مكن مگر بعد از آنكه محاسبه نفس را در سه مورد انجام داده باشى :

اوّل : آيا در آن روز از تو كار خطايى سرزده است يا خير.

دوّم : آيا هيچ خيرى كسب كرده اى يا خير.

سوّم : در هيچ كارى كوتاهى كرده اى يا خير.

9 - زندگى و مرگ را زمانى شايسته بدان كه وسيله كسب خير باشند.

10 - به ياد آور كه در اصل چه بوده اى و پس از مرگ چه خواهى شد.

11 - به هيچكس آزار مرسان كه كار روزگار دائم در تغيير و تحوّل است و بدبخت آن است كه از يادآورى عاقبت خود غافل باشد و از لغزش دست برندارد.

12 - سرمايه خود را از چيزهايى كه خارج از ذات توست تهيه مكن .

13 - انتظار نداشته باش كه بيچارگان از تو تقاضاى كمك كنند بلكه قبل از خواهش آنان خود به كمك اقدام كن .

14 - كسى را كه به لذتى از لذتهاى دنيا شادمان و يا از مصيبتى از مصيبتهاى اين جهان غمناك است ، حكيم مپندار.

15 - هميشه به ياد مرگ باش و از مردگان عبرت بگير.

16 - از دو چيز، پستى يك نفر را درياب :

اوّل : سخن بيهوده فراوان مى گويد.

دوّم : سؤ الى را كه از او نپرسيده اند پاسخ مى دهد.

17 - كسى كه در فكر آسيب رساندن به ديگران باشد، به خودش آسيب رسانيده و مرام او آميخته با شرّ است .

18 - بارها فكر و انديشه كن و آنگاه سخن بگو و سپس عمل كن كه حالات به يك صورت نمى مانند.

19 - همه كس را دوست بدار.

20 - زود خشمگين مشو كه به غضب عادت پيدا مى كنى .

21 - تاءمين خواسته كسى را كه امروز به تو نياز دارد به فردا محوّل مكن ؛ زيرا نمى دانى كه فردا چه پيش خواهد آمد.

22 - در رفع گرفتارى ديگران بكوش مگر آنكه كسى به واسطه اعمال ناپسند خويش گرفتار شده باشد.

23 - تا سخنان دو نفر كه با يكديگر نزاع دارند به خوبى روشن نشود، درباره آنها قضاوت مكن .

24 - تنها گفتار حكيمانه نداشته باش بلكه در گفتار و كردار هر دو حكيم باش ؛ زيرا حكمت قولى در اين جهان مى ماند ولى حكمت عملى ره توشه جهان آخرت است و در آنجا مى ماند.

25 - اگر در انجام كار خيرى رنج بردى ، رنج زايل مى شود ولى آن عمل نيك باقى مى ماند و اگر از يك گناه لذّتى بردى ، لذّت از بين مى رود ولى آن كار زشت باقى مى ماند.

26 - آن زمان را يادآور كه تو را صدا مى زنند و از گوش و زبان محروم هستى ، نه مى شنوى و نه سخن مى گويى و نه مى توانى چيزى را به خاطر بياورى .

27 - به خاطر داشته باش كه رهسپار مكانى هستى كه نه دوست را مى شناسى و نه دشمن را، پس اينجا از كسى عيبجويى مكن .

28 - اين حقيقت را بدان كه جايى خواهى رفت كه ارباب و غلام يكسان هستند، پس اينجا تكبّر مكن .

29 - هميشه توشه راه را آماده داشته باش ؛ زيرا نمى دانى كه مسافرت كى آغاز خواهد شد.

30 - بدانكه از نعمتهاى الهى هيچ چيز بهتر از ((حكمت )) نيست و ((حكيم )) كسى است كه فكر و قول و عمل او مانند هم باشند.

31 - اگر كسى به تو بدى كرد با خوبى آن را پاسخ بده و از بدى او درگذر.

32 - همواره بكوش كه ياد بگيرى و حفظ كنى و نيكو بفهمى .

33 - كار خود را انجام بده و هميشه در حال خود تفكر و تدبر كن و در انجام كارهاى بزرگ ، خستگى ناپذير باش .

34 - هيچگاه و در هيچ كارى سستى مكن .

35 - ناديده گرفتن خوبيها را هرگز جايز مشمار.

36 - هيچ گناهى را سرمايه كسب خير قرار مده .

37 - از كارهاى بزرگ ، بخاطر خوشى زودگذر، روگردان مباش كه از خوشى جاودانه روگردان شده اى .

38 - دوستدار حكمت باش و سخنان حكيمان را بشنو.

39 - حبّ دنيا را از خود دوركن .

40 - از آداب پسنديده ، خوددارى و امتناع مكن .

41 - در هيچ كارى قبل از فرا رسيدن وقت به آن مشغول نشو و چون به كارى مشغول شدى ، از روى فهم و بصيرت باشد.

42 - به ثروت مغرور و فريفته نشو.

43 - از مصيبتها، شكست و خوارى به خود راه مده .

44 - با دوست چنان رفتار كن كه به دادگاه و قاضى نياز نداشته باشى و با دشمن چنان رفتار كن كه در هنگام قضاوت ، تو پيروز باشى .

45 - با هيچكس رفتار سفيهانه نداشته باش .

46 - با همه متواضع باش و هيچ فروتنى را كوچك مشمار.

47 - در آنچه كه خود را معذور مى دارى ، برادرت را در آن سرزنش مكن .

48 - از تنبلى شادمان مباش .

49 - بر شانس و بخت ، اعتماد مكن .

50 - از كار خير، پشيمان مباش .

51 - با هيچكس مراء و جدال مكن .

52 - هميشه بر صراط عدل و استقامت و خير باش .

اين بود وصاياى افلاطون حكيم كه خواستيم كتاب را به آن ختم نماييم .

خداى تعالى همگنان را توفيق اكتساب خيرات و به دست آوردن حسنات كرامت كناد و بر طلب مرضات خود حريص گرداناد، انه اللطيف المجيب .

تمام شد اخلاق ناصرى بعون اللّه و حسن توفيقه در آخر ماه ربيع الاوّل سال 662 هجرى .