كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شئون حكمت عملي
جلد دوم

آيت الله العظمي حسين مظاهري
ترجمة حميدرضا آژير

- ۳ -


فصل دوم
فضيلت دوم: توحيد

اقسام توحيد
توحيد از برترين فضايل و اساس اديان، به خصوص دين اسلام است. در قرآن، بيش از هزار آيه دربارة اقسام توحيد وجود دارد. توحيد بر چهار قسم است:
1ـ توحيد ذاتي
2ـ توحيد صفاتي
3ـ توحيد افعالي
4ـ توحيد عبادي
هر يك از اين اقسام چهارگانه به نوبة خود، داراي انواعي است كه به زودي بيان خواهد شد. ان‌شاءالله

توحيد ذاتي
مقصود از توحيد ذاتي، آن است كه انسان معتقد باشد كه هيچ چيز جز خداوند متعال، واجب الوجود نيست و برخي گفته‌اند معني كلمة «لا اله الا الله» همين است.

توحيد صفاتي
مقصود از توحيد صفاتي، آن است كه صفات خداوند ـ جل و علا ـ عين ذات اوست، هيچ تركيبي در ذات او نيست و او وجود محض بالذات است. در حالي كه ذات ما، غير از علم ما و علم ما، غير از قدرت ماست، اما خداوند ذاتش عين علم و قدرت و ديگر صفات اوست. در واقع، اين صفات به منزل، عبارات گوناگوني هستند كه همه به يك ذات اشاره دارند. در اين باره اميرمؤمنان علي ـ عليه‌السلام ـ مي‌فرمايد:
«و كمال توحيده الاخلاص له. و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه.» [1]
كمال يگانه دانستن پروردگار، به سزا اطاعت نمودن اوست؛ و كمال اطاعت خالصانه او، زدودن صفتها از ذات مقدس اوست.
دليل توحيد صفاتي، بسيار واضح و روشن است، زيرا اگر جز اين باشد، بايد ذات خدا به اجزايي نيازمند باشد ـ همان گونه كه هر كلي به اجزاي خويش نياز دارد ـ و به اين ترتيب نمي‌تواند واجب الوجود باشد، در حالي كه اين خلاف فرض است.

توحيد افعالي
منظور از توحيد افعالي، آن است كه در عالم هستي، هيچ مؤثري جز خدا نيست و برخي آنند كه معني كلمة «لا اله الا الله» همين است.

توحيد عبادي
مراد از توحيد عبادي، آن است كه هيچ كس جز خداوند، شايستة پرستش نيست و بنا به نظر مشهور، اين معني كلمة توحيد است.
اما درك معني عام توحيد از كلمة «لا اله الا الله» مشكلي ايجاد نمي‌كند. اگر چه دلايل اثبات توحيد ذاتي، افعالي، صفاتي و عبادي، بسيار است، اما دليل روشن و مناسب بحث ما، «برهان فطرت» است. به اين معني كه انسان وقتي در موقعيتي قرار بگيرد كه دستش از همة وسايل كوتاه شود، به طور فطري در مي‌يابد كه ذاتي وجود دارد كه تمام صفات جمال و جلال در او جمع است. از اين رو به او پناه مي‌برد و خالصانه از او ياري مي‌جويد، جز خدا نمي‌بيند و جز او مؤثري در عالم نمي‌يابد و با ديدة فطرت مي‌بيند كه اوست داناي شنوا و مهربان توانا و بخشنده. پس فطرتش او را برمي‌انگيزد تا آن ذات يگانه را بخواند. خداوند متعال در قرآن به اين حقيقت چنين تصريح كرده است:
(فاذا ركبوا في الفلك دعو الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الي البر اذا هم يشركون.)[2]
چون به كشتي مي‌نشينند و گرفتار امواج خطرناك مي‌شوند، در آن حال، با اخلاص، خدا را مي‌جويند. و چون نجاتشان داد و به خشكي آورد، شرك آورند.

اقسام توحيد ذاتي
توحيد ذاتي نيز داراي انواعي است: توحيد عوام، توحيد خواص و توحيد اخص خواص.
عامة مردم، م عتقدند كه خدا يگانه است و واجب الوجود، تنها ذات احديت است، اما با نگاه كثرت به موجودات و ممكنات، از ذره تا ذره را مي‌نگرند. اما خواص معتقدند كه چنين بينشي شرك‌آلود است و در خانه جز صاحب‌خانه كسي نيست و آنچه به عنوان موجودات مشاهده مي‌شود، سراب فريبنده‌اي هستند كه انسان تشنه، آن را آب مي‌پندارد. در واقع، آن موجودات از هستي، بهره‌اي ندارند و انسان نادان و ظاهربين، آنها را موجودات حقيقي مي‌پندارد، زيرا اگر قيوميت حق تعالي نباشد، نه از ملك، و نه از ملكوت نشان و خبري نخواهد بود.
موجودات به طور كلي، فقر محض و تعلق صرفند و خداوند به اين معنا چنين اشاره فرموده است:
(و كلذك نري ابراهيم ملكوت السماوات و الارض ...) [3]
و اين چنين ما به ابراهيم، ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم ...
منظور از «ملكوت سماوات و ارض»، وجود آسمانها و زمين به لحاظ انتساب آنها به خداوند متعال است. از اين رو، ملكوت را با «و» و «ت» به صورت مبالغه ذكر كرده تا بفهماند كه حضرت ابراهيم ـ عليه‌السلام ـ قيمومت حق تعلاي بر تمام اشيا را ديد و دريافت كرد كه همة موجودات، فقر و تعلق محض بوده و بلكه معدومي به صورت وجودند. شاعر چه خوش سروده است:
بـه صحـرا بنگـرم صحـرا ته وينم       به دريـا بنگـرم دريـا تـه وينم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت    نشـان از صورت زيبا تـه وينم
اما اخص خواص، معتقدند كه اين ديدگاه نيز آميخته با شرك است. چون حتي ديدن موجودات به صورت عدم، صورت آنها را از بين نمي‌برد، بلكه انسان، آنها را مي‌بيند، منتها به صورت عدم محض و تعلق صرف. در حالي كه توحيد ناب به اين معني است كه انسان در عالم هستي، هيچ چيز جز خدا را نبيند و اين همان حقيقتي است كه حضرت ابراهيم ـ عليه‌السلام ـ به آن رسيد. قرآن، سخن ابراهيم ـ عليه‌السلام ـ را چنين بيان فرموده است:
(اني وجهت للذي فطر السماوات و الارض حنيفاً و ما انا من المشركين.) [4]
من روي به سوي كسي مي‌كنم كه آفرينندة آسمانها و زمين است وت من هرگز از مشركان نخواهم بود.

اقسام توحيد صفاتي
الف) توحيد خواص: همان تعريفي را دارد كه قبلاً در توحيد صفاتي ذكر شد.
ب) توحيد اخص خواص: توحيد صفاتي، معني ديگري نيز دارد كه دقيقتر و مناسبتر است و آن، اين است كه هيچ حسني جز حسن او و هيچ علمي جز علم او و هيچ قدرتي جز قدرت او نيست. خداوند متعال مي‌فرمايد:
(و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم.) [5]
هيچ چيز نيست مگر آنكه منبع و خزانة آن نزد ماست و ما آن را براي خلق فرو نمي‌فرستيم مگر به مقدار معلوم.
از اين رو گفته شده است كه معني «الحمدلله» اين است كه هر ستايشگري در واقع، پروردگارش را مي‌ستايد و اگر ستايش او متوجه ديگري باشد، در حقيقت بي‌آنكه خودآگاه باشد، خداي متعالي را مي‌ستايد، زيرا هيچ فضلي جز فضل او نيست و فرمانروايي آسمانها و زمين از آن خداست و همه چيز به سوي او باز مي‌گردد:
(... الا الي الله تصير الامور.) [6]
... بازگشت همه چيز به سوي خداست.
و نيز مي‌فرمايد:
(له الملك السموات و الارض و الي الله ترجع الامور.) [7]
فرمانروايي آسمانها و زمين از آن اوست و همه چيز به سوي او باز مي‌گردد.

رواياتي دربارة توحيد صفاتي
حسين بن خالد گويد: از حضرت علي بن موسي، امام رضا ـ عليه‌السلام ـ شنيدم كه مي‌فرمود:
«لم يزل الله تبارك و تعالي عالماً قادراً حياً قديماً سميعاً بصيراً؛ فقلت له: يابن رسول الله ان قوماً يقولون: انه عزوجل لم يزل عالماً بعلم و قادراً بقدره و حياً بحثاه و قديماً بقدم و سميعاً بسمع و بصيراً ببصر؟ فقال ـ عليه‌السلام ـ من قال بذلك و دان به فقد اتخذ مع الله الهه اخري و ليس من ولايتنا علي شيء. ثم قال ـ عليه‌السلام ـ لم يزل الله عزوجل عالماً قادراً حياً قديماً سميعاً بصيراً لذاته تعالي عما يقول المشركون و المشبهون علواً كبيراً.» [8]
همواره خداوند تبارك و تعالي، آگاه، توانا، زنده، بي‌آغاز، شنوا و بيناست. پس به او عرض كردم: اي فرزند رسول خدا، همانا گروهي مي‌گويند كه خداي عزوجل همواره داناست به دانشي، و قادر است به قدرتي و زنده است به حياتي و بي‌آغاز است به يك نوع بي‌آغازي و شنواست به گوشي و بيناست به ديده‌اي. پس آن حضرت فرمود: هر كس چنين گويد و بدان باور داشته باشد، هر آينه با خدا، خدايان ديگري را به خدايي انگاشته است و چنين كسي از ولايت ما بي‌بهره است. سپس فرمود: همواره خداي عزوجل به ذات خود دانا، توانا، بي‌آغاز، شنوا و بيناست. او بزرگ و بلندمرتبه است. خداوند برتر است از آنچه مشركان و تشبيه‌كنندگان ميچگويند.
حمزه بن ربيع از كسي كه او را ياد كرده، چنين روايت نمود:
«كنت في مجلس ابي جعفر ـ عليه‌السلام ـ اذ دخل عليه عمر و بن عبيد فقال له: جعلت فداك قول الله عزوجل: (و من يحلل عليه غضبي فقد هوي) ما ذلك الغضب؟
فقال ابوجعفر ـ عليه‌السلام: هو العقاب يا عمرو. انه من زعم ان الله عزوجل قد زال من شيء الي شيء فقد وصفه صفه مخلول، ان الله عزوجل لا يستفزه[9] شيء و لا يغيره.»[10]
در مجلس امام باقر ـ عليه‌السلام ـ حاضر بودم. هنگامي كه عمروبن عبيد بر او وارد شد و گفت: فدايت گردم، در اين سخن خداي عزوجل كه مي‌فرمايد: «و هر كس كه خشم من بر او روا گردد، پس نابود شود»؛ منظور از خشم چيست؟
پس امام باقر ـ عليه‌السلام ـ فرمود: اي عمرو! آن مجازات و كيفر است. به راست يكه هر كس گمان برد كه خداي عزوجل از حالتي به حالتي ديگر در مي‌آيد، همانا او را به صفتي از صفات آفريدگان وصف نموده است؛ همانا خداوند ـ كه عزت و بزرگي از آن اوست ـ چيزي او را برنمي‌انگيزد و چيزي او را دگرگون نمي‌سازد.
هشام بن حكم گويد:
«ان رجلاً سأل اباعبدالله ـ عليه‌السلام ـ عن الله تبارك و تعالي له رضي و سخط؟ قال: نعم و ليس ذلك علي ما يوجد من المخلوقين. و ذلك لان الرضا و الغضب دخال يدخل عليه فينقله من حال الي حال، معتمل مركب للاشياء فيه مدخل، و خلقنا لا مدخل للاشياء فيه، واحد احدي الذات واحدي المعني.
فرضاه ثوابه و سخطه عقابه من غير شيء بتداخله فيهيجه و ينقله من حال الي حال، فأن ذلك صفه المخلوقين العاجزين المحتاجين، و هو تبارك و تعالي القوي العزيز، لا حاجه به الي شيء مما خلق و خلقه جميعاً محتاجون اليه، انما خلق الاشياء لا من حاجه و لا سبب اختراعاً و ابتداعاً.» [11]
مردي از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ پرسيد: آيا خداي تبارك و تعالي خشنود و خشمگين مي‌شود؟ حضرت فرمود: آري. اما نه آن گونه كه اين حالات در آفريدگان يافت مي‌شود. زيرا رضايت و خشم، برآفريدة خدا بسيار عارض مي‌شود و او را از حالتي به حالتي ديگر منتقل مي‌كند. آفريدة او موجودي منفعل و تأثيرپذير و مركب است كه تحت تأثير اشياء واقع مي‌شود، در حالي كه هيچ چيز را در آفريدگار ما راهي نيست. و او در ذات و معنا يگانه است؛ خشنوديش؛ ثواب او و خشمش، كيفر اوست بيچآنكه چيزي بر او اثر بگذارد و به هيجانش آورد و او را از حالي به حال ديگر درآورد. چه، اين صفت مخلوقات ناتوان و نيازمند است و خداي تبارك و تعالي قوي و عزيز است. و به هيچ يك از آفريدگانش نيازي ندارد. در حالي كه آفريدگانش جملگي محتاج اويند. همانا او همه چيز را بديع و بي‌سابقه آفريد، بي‌آنكه به اين آفرينش نيازمند باشد و يا سببي او را بدان وادار كرده باشد.
هشام بن حكم، روايت كرده است كه مردي زنديق (كفرآيين) از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ پرسيد:
(فلم يزل صناع العالم عالماً بالاحداث التي أحدثها قبل أن يحدثها؟
قال: لم يزل يعلم فخلق.
قال: أمختلف هوام مؤتلف؟
قال: لا يليق به الاختلاف و لا الايتلاف، انما يختلف المتجزي و يأتلف المتبعض، قلايقال له: مؤتلف و لا مختلف.
قال: فكيف هو الله الواحد؟
قال: واحد في ذاته فلا واحد كواحد، لان ماسواه من الواحد متجزي و هو تبارك و تعالي واحد لا متجزي و لايقع عليه العد.» [12]
آيا خداوند پيش از آفرينش پديده‌ها، همواره نسبت به آنها علم داشته است؟
حضرت فرمود: [آري] پيوسته به آنها علم داشته و آنها را آفريده است. آن مرد پرسيد: آيا او وجودي است كه داراي اجزايي چند است و يا آنكه از به هم پيوستن چند چيز تشكيل شده است؟
حضرت فرمود: سخن از اختلاف (داشتن اجزاي مختلف) و ائتلاف (به هم پيوستن چند چيز) در خور او نيست. زيرا خاتلاف در مورد چيزي واقع مي‌شود كه اجزايي چندگانه دارد و ائتلاف در مورد چيزي است كه به هم پيوستة چند چيز است. از اين رو دربارة خدا، نه مي‌توان گفت كه متشكل از چند چيز است و نه آنكه داراي اجزايي متفاوت است.
آن مرد پرسيد: پس چگونه او خداي يكتاست؟
حضرت فرمود: او در ذات خود يگانه است، نه يگانه همچون يك؛ زيرا هر موجود واحدي جز او، داراي اجزاء است، در حالي كه خداوند تبارك و تعالي نه جزء دارد و نه شمارش‌پذير است [واحدي نيست كه از پي آن، دو، سه، چهار و ... بيايد].
از امام باقر ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه دربارة صفت «قديم» فرمود:
«انه واحد احد صمد احدي المعني ليس بمعان كثيره مختلفه.
قال: قلت: جعلت فداك يزعم قوم من اهل العراق انه يسمع بغير الذي يبصر و يبصر بغير الذي يسمع؟
قال، فقال، كذبوا و ألحدوا و شبهوا، تعالي الله عن ذلك، انه سميع بصير، يسمع بما يبصر و يبصر بما يسمع؟
قال، قلت: يزعمون أنه بصير علي ما يعقلونه؟
قال، فقال: تعالي الله، انما يعقل ما كان بصفه المخلوق و ليس الله كذلك.» [13]
خدا، يكتا، بي‌همتا و بي‌نياز است كه داراي معنايي يگانه است، نه معاني بي‌شمار و متفاوت.
راوي گويد عرض كردم: فدايت شوم! گروهي از مردم عراق مي‌پندارند كه خداوند با عضوي كه مي‌شنود، عضوي است جز آنچه با آن مي‌بيند، و با عضوي كه مي‌بيند، عضوي است جز آنچه با آن مي‌شنود. حضرت فرمود: دروغ گفتند و كفر ورزيدند و براي خدا شبيه قرار دادند. خداوند از اين نسبتهاي موهوم، منزه است و او شنوا و بيناست. با آنچه مي‌بيند، مي‌شنود و با آنچه مي‌شنود، مي‌بيند ...
راوي گويد عرض كردم: آنان مي‌پندارند بينايي خدا چنان است كه آنان مي‌انديشند.
حضرت فرمود: خدا از اين نسبت منزه است. همانا آنچه آنان تصور كرده‌اند، موجودي با ويژگي يك مخلوق است، در حالي كه چنين نيست.
هشام بن حكم روايت كرده است كه:
«في حديث الزنديق الذي سأل اباعبدالله ـ عليه‌السلام ـ انه قال له: اتقول إنه سميع بصير؟
فقال ابوعبدالله ـ عليه‌السلام: هو سميع بصير، سميع بغير جارحه و بصير بغير آله، بل يسمع بنفسه و يبصر بنفسه. و ليس قولي: انه يسمع بنفسه انه شيء و النفس شيء آخر، ولكني اردت عباره عن نفسي اذ كنت مسئولا، و افهاماً لك اذكنت سائلا.
فاقول: يسمع بكله لا ان كله له بعض، ولكني اردت افهامك و التعبير عن نفسي، و ليس مرجعي في ذلك الا الي أنه السميع البصير العالم الخبير بلا اختلاف الذات و لا اختلاف معني.» [14]
مردي كفرآيين از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ پرسيد: آيا شما قائليد كه خدا شنوا و بيناست؟
حضرت فرمود: او شنوا و داناست؛ شنواست بي‌آنكه عضوي خاص شنيدن داشته باشد و بيناست بي‌آنكه به مدد وسيله‌اي ببيند، بلكه او با نفس خويش مي‌شنود و با نفس خويش مي‌بيند. اينكه مي‌گويد با «نفس خويش مي‌شنود» به اين معني نيست كه او چيزي است و نفس او چيزي ديگر، بلكه من از پيش خود اين گونه تعبير كردم تا مطلب را به تو بفهمانم، زيرا من پاسخگويم و تو پرسشگري. لذا مي‌گويم كه او با كل وجودش مي‌شنود نه آنكه او يك كل داراي اجزاء است، بلكه من اين تعبير را از پيش خود آوردم تا مطلب را به تو بفهمانم. در واقع مرجعي در مورد او نيست، جز آنكه [گفته شود] او شنوا، بينا، دانا و آگاه است، بي‌آنكه در ذات و معاني او اختلاف و چندگونگي وجود داشته باشد.
حضرت علي ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«الحمد لله الذي اعجز الاوهام أن تنال الا وجوده، و حجت العقول عن أن تتخيل ذاته في امتناعها من الشبه و الشكل، بل هو الذي لم يتفاوت في ذاته و لم يتبعض بتجزيه العدد في كماله، فارق الاشياء لاعلي اختلاف الاماكن، و تمكن منها لا علي الممازجه، و علمها لابأداه لا يكون العلم الا بها، و ليس بينه و بين معلومه علم غيره. ان قيل: «كان» فعلي تأويل أزليه الوجود، و ان قيل: «لم يزل» فعلي تأويل نفي العدم. فسبحانه و تعالي عن قول من عبد سواه و اتخذ الهاً غيره علواً كبيراً.»[15]
ستايش، مخصوص خداوندي است كه گمانها جز اذعان به وجودش از معرفتي فراتر دربارة او ناتوانند وعقلها را به تخيل ذات او راهي نيست. چه، او را شبيه و شكلي نتواند بود، بلكه او خداوندي است كه نه در ذاتش تفاوت است، و نه در كمالش اجزايي قابل تجزيه و شمارش وجود دارد. به تفاوت اشيا با يكديگر واقف است، نه به خاطر تفاوت مكان آنها. در جهان وجود دارد، بي‌آنكه در مكاني بگنجد و به تمام موجودات علم دارد، بي‌آنكه نيازمند وسايلي باشد كه علم داشتن بندگانش در گرو آن وسايل است؛ بين او و معلوماتش علم ديگري واسطه نيست. اگر گفته مي‌شود «خدا بوده است»، بنا بر تأويل ازليت وجود اوست و اگر گفته مي‌شود «خدا پيوسته هست»، بنا بر تأويل نفي عدم از ساحت اوست. پس خداوند از سخن كسي كه غير او را بپرستد و جز او را به خدايي برگزيند، منزه و والاتر است، والايي بس بزرگ.
حضرت علي ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به. و كمال التصديق به توحيده. و كمال توحيده الاخلاص له. و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه. لشهاده كل صفه أنها غير الموصوف. و شهاده كل موصوف أنه غير الصفه.
فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه. و من قرنه فقد ثناه. و من ثناه فقد جزاه. و من جزاه فقد جهله. و من جهله فقد اشاراليه. و من أشاراليه فقد حده. و من حده فقد عده. و من قال «فيم» فقد ضمنه. و من قال «علام» فقد أخلي منه.
كائن لا عن حدث موجود لا عن عدم. مع كل شيء لا بمقارنه و غير كل شيء لا بمزايله. فاعل لابمعني الحركات و الاله. بصير إذ منظور اليه من خلقه. متوحد إذ لا سكن يستأنس به و لا يستوحش لفقده.» [16]
سرلوحة دين، معرفت خدا و كمال معرفتش، تصديق به وجود اوست و كمال تصديقش، توحيد و يگانه دانستن اوست و كمال توحيدش، اخلاص براي اوست و كمال اخلاص براي او، نفي كردن صفات از ساحت اوست، زيرا هر صفتي، گواه آن است كه چيزي به جز موصوف است و هر موصوفي، گواه بر آن است كه چيزي به غير از صفت است؛ پس هر كه خداي پاك و منزه را وصف كند، برايش قرين قائل شده و كسي كه براي او قريني قرار دهد، او را دو تا دانسته و آن كه او را دو تا بداند، پس او را داراي جز دانسته و كسي كه او را داراي اجزاء بداند، نسبت به او جاهل گشته است و هر كه به او اشاره كند، او را محدود كرده، و كسي كه او را محدود كند، پس او را به شمارش درآورده است، و كسي كه بگويد «خدا بر چيست؟» برخي از مكانها را از وجودش تهي دانسته است. خداوند هميشه بوده است نه آنكه پديد آمده باشد، موجودي است بي‌هيچ پيشينة عدم. با هر چيزي هست نه آن گونه كه قرين آن باشد و غير از هر چيزي هست نه آن گونه كه از آن جدا باشد. فاعل است و از او فعل صادر مي‌شود، نه با حركات و مددجويي از وسيله و ابزار.
آنگاه كه هيچ يك از آفريدگانش نبوده‌اند تا ديده شوند، بينا بوده و هست و هنگامي كه ماية آرامشي نبوده تا با آن انس گيرد، تنها بوده و هست و از فقدان مونس نيز وحشت نمي‌كند.

اقسام توحيد عبادي
توحيد عبادي چند نوع است:
الف) توحيد در عبادت: به اين معني كه انسان جز خدا را نپرستد و كردار و گفتارش، گوياي اين مطلب باشد كه (اياك نعبد و اياك نستعين.)
ب) توحيد در اطاعت: به اين معني كه انسان جز به فرمان خدا يا كسي كه پيروي از او در راستاي اطاعت از حق باشد، گردن ننهد:
(من يطع الرسول فقد اطاع الله ...) [17]
هر كس پيامبر را اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است ...
پيروي از هواي نفس، شرك است، چنان كه قرآن كريم مي‌فرمايد:
(افرءيت من اتخذ الهه هويه ...)[18]
آيا مي‌بيني كسي را كه هواي نفسش را خداي خود قرار داده ...
اطاعت از شيطان شرك است؛ خداوند مي‌فرمايد:
(الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان ...)[19]
اي فرزندان آدم، آيا با شما عهد نبستم كه شيطان را نپرستيد ...
بدين ترتيب هر طاعتي كه در راستاي اطاعت از حق نباشد، شرك است. خداوند مي‌فرمايد:
(... ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون.)[20]
... اهريمنان دوستان خود را وسوسه مي‌كنند كه به دشمني با شما برخيزند و اگر شما هم، از آنان پيروي كنيد، مشرك خواهيد بود.
ج) توحيد در خلوص: كسي كه عباداتش را براي غير خدا به جا آورد، كافر و غير موحد است و كسي كه براي خدا و غير او به جا آورد، مشرك و غير موحد و در هر دو حال، رياكار است، علاوه بر آنكه اعمالش باطل است، مرتكب گناهي بزرگ نيز شده است.
خداوند متعال مي‌فرمايد:
(يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي كالذي ينفق ما له رئاء الناس و لا يؤمن بالله و لايوم الاخر ...) [21]
اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، صدقات خود را با منت نهادن و آزار دادن، تباه نكنيد، مانند كسي كه مال خود را به خاطر خودنمايي نزد مردم، انفاق مي‌كند و به خدا و روز قيامت ايمان نياورده است.
هر كس براي خدا و كسب رضاي او عمل كند، موحد است و رسيدن به اين خلوص، دشوار و خطير است.
از نظر اهل دل، اگر كسي نيتش انجام دادن كار براي خدا و كسب رضايت او باشد، اما انگيزه‌اي غير الهي داشته باشد ـ مثلاً هدفش دست يافتن به غير دنيا و آخرت باشد ـ اگر چه ريا نيست و او در زمرة مخلصان است، اما از آلايش شرك نيز پيراسته نيست و حتي بنا به نظر منسوب به شهيد ثاني و سيدبن طاووس، عمل او باطل است. اگر اين انتساب صحيح باشد، ظاهراً مراد آن دو بزرگوار از بطلان عمل، عدم مقبوليت آن نزد خداست، نه عدم صحت آن؛ بلكه مي‌توان گفت كه عدم قبول آن نيز ممكن نيست، زيرا خداوند خود فرموده است:
(ان هذا لهو الفوز العظيم. لمثل هذا فليعمل العاملون.) [22]
اين است همان سعادت و رستگاري بزرگ. پس آنان كه سعي و عمل مي‌كنند بايد مثل اين ـ بهشت جاوداني ـ سعي كنند.
به هر حال از امامان ـ عليهم السلام ـ منقول است كه فرموده‌اند:
«ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنتك بل وجدتك اهلاً للعباده فعبدتك.»
تو را نه به خاطر بيم از آتش و نه به سبب طمع به بهشت، عبادت مي‌كنم، بلكه تو را شايستة پرستش يافتم، پس عبادت كردم.
بحث در اين باره دامنه‌دار است و به زودي مراتب خلوص و ريا و آرا و اقوال مربوط به آن بيان خواهد شد. ان‌شاء الله.

اقسام توحيد افعالي
توحيد افعالي نيز چند نوع است:

الف) توحيد در خالقيت
خداوند در اين باره مي‌فرمايد:
(... قل الله خالق كل شيء ...) [23]
... بگو خداوند، آفرينندة همه چيز است ...
نظير اين آيه در قرآن مكرر آمده است. در جايي ديگر مي‌فرمايد:
(و الله خلقكم و ما تعلمون.) [24]
و خداوند شما را آفريد و آنچه را كه مي‌سازيد.
و در آية  ديگر مي‌فرمايد:
(... و اين تصبهم حسنه يقولوا هذه من عندالله و ان تصبهم سيئه يقولوا هذه من عندك قل كل من عندالله فمال هؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثاً ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اسابك من سيئه فمن نفسك ...) [25]
... اگر خوشي و نعمتي بدانان برسد، مي‌گويند از جانب خداست و اگر رنجي برسد، مي‌گويند از توست. [اي پيامبر] بگو همه چيز از جانب خداست، چرا اينان از فهم سخن دورند؟ هر نيكي كه به تو برسد از خداست و هر بدي از خود توست.
در اين نوع از توحيد افعالي، نوعي الهام به نظر مي‌رسد. چگونه مي‌شود بر طبق دلالت ظاهري آية اول، تمام اعمال انسان منسوب به خدا باشد؟
اين معنا باعث توهم اعتقاد به جبر مي‌شود. همچنين آية دوم، تصور نوعي تناقض را دامن مي‌زند، زيرا در ابتداي آن مي‌فرمايد: بگو همه چيز از جانب خداست، ولي در انتهاي آن مي‌فرمايد: هر نيكي به تو رسد از جانب خداست و هر بدي به تو برسد، از جانب خود توست. به اين ترتيب چگونه بايد به آن سؤال پاسخ داد و توهم وجود اين تناقض را برطرف كرد؟
البته چنين مسائلي از موضوع بحث ما خارج است و به حكمت متعاليه مربوط مي‌شود، چون درك آن نه تنها از فهم عامة مردم، بلكه از فهم خواص نيز خارج و منحصر به اخص خواص است. از اين رو، در آيات، از ورود به اين بحث نهي شده است، از جمله وقتي از اميرمؤمنان ـ عليه‌السلام ـ دربارة «قدر» سؤال شد، فرمودند:
«طريق مظلم فلا تسكوه و بحر عميق فلاتلجوه و سر الله فلاتتكلموه.» [26]
[درك مفهوم قدر] راهي تاريك است، آن را مپوييد و دريايي ژرف است، در آن غوطه مخوريد و راز خداوند است، از آن سخن مگوييد.
لذا ما از ورود در اين مباحث استدلالي خودداري كرده، تنها به مثالي برگرفته از آيات شريفة قرآن بسنده مي‌كنيم و اميدواريم كه آن پرسش و توهم، با بيان اين مثال برطرف شود.
چنان كه از قرآن كريم فهميده مي‌شود، خداوند متعال آسمانها و زمين را براي ما مسخر گردانيد و نعمتهاي ظاهري و باطني‌اش را بر ما ارزاني داشت:
(الم تروا ان الله سخرلكم ما في السماوات و ما في الارض و اسبغ عليكم نعمه ظاهراً و باطنه ...)[27]
آيا نمي‌بينيد كه خداوند آنچه در آسمانها و زمين است در اختيار شما قرار داد. و نعمتهاي ظاهري و باطني خود را براي شما فراوان نموده است ...
از جمله نعمتهاي ظاهري، فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابهاي آسماني و ارزاني داشتن قواي ظاهري است، و از جمله نعمتها و قواي باطني، قوة عقل و تشخيص هدايت از گمراهي، قدرت اراده و انتخاب راه و طريقة زندگي است، چنان كه قرآن مي‌فرمايد:
(انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً.) [28]
ما راه را به انسان نموديم، خواه آن را سپاس بدارد و خواه كفران كند.
بر اساس بسياري از آيات، خداوند متعال اين نعمتهاي باطني و ظاهري را براي «تجارتي بزرگ و سرنوشت ساز» به انسان عطا كرده است:
(يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم علي تجاره تنجيكم من عذاب اليم. تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله باموالكم و انفسكم ...)[29]
اي اهل ايمان، آيا شما را به تجارتي راهنمايي كنم كه باعث نجات شما از عذاب دردناك باشد؟ به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد ...
و نيز مي‌فرمايد:
(ان الذين يتلون كتاب الله و اقاموا الصلاه و انفقوا مما رزقناهم سراً و علانيه يرجون تجاره لن تبور.) [30]
كساني كه كتاب خدا را مي‌خوانند و نماز را برپا مي‌دارند و آنچه روزي آنها كرده‌ايم، در نهان و آشكار انفاق مي‌كنند، اميد تجارتي دارند كه هرگز زيان و زوال نخواهد يافت.
اين دنيا، محل آن تجارت عظيم و انسان، همان تاجر است و نعمتهاي ظاهري و باطني خداوندي، سرماية تجارت اوست. اين تاجر با ارادة تشريعي خود، گاه سرمايه‌اش را در راهي كه خدا فرموده، به كار مي‌اندازد و سعادت دو جهان و خير دنيا و آخرت را از آن خود مي‌كند و گاه سرمايه‌اش را در راهي كه خدا در كتاب و سنت از آن نهي كرده، صرف مي‌كند و در دنيا و آخرت زيان مي‌بيند:
(اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدي فما ربحت تجارتهم ...) [31]
آنان كساني هستند كه گمراهي را در ازاي هدايت خريدند، پس تجارتشان سودي نكرد.
بدين ترتيب، عقل حكم مي‌كند كه گفته شود اين تجارت به طور كلي از جانب خداست، زيرا سرماية آن، اعم از نعمتهاي ظاهري، مانند نيروي جسمي و نعمتهاي باطني، مثل عقل و قدرت و انتخاب و آزادي اراده و توانايي به خدمت گرفتن وسايل مورد نياز و ... همه از آن خداوند متعال است، چنان كه مي‌فرمايد:
(فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون.) [32]
منزه است آن كه ملكوت همه چيز به دست اوست و به سوي او بازگردانيده مي‌شويد.
اين است معني سخنان خداوند كه فرمود:
(و الله خلقكم و ما تعملون.) [33]
خداي يكتاست كه شما و هر كاري را كه مي‌كنيد آفريده است.
(و ... قل كل من عندالله) [34]
... بگو همه از جانب خداست ...
... و عدم درك اين مطلب، كوتاهي فهم است، چنان كه فرمود:
(... فمال هؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثاً.) [35]
چه بر سر اين قوم آمده است كه هيچ سخني را نمي‌فهمند؟
اما اينكه گفتيم خيرات و بركاتي كه از رهگذر اين تجارت به دست مي‌آيد، همه از سوي خداست نيز، سخني پسنديده و بجاست، زيرا خداوند اين خيرات و بركات را با ارادة تشريعي خويش به انسان ارزاني مي‌دارد و در كتاب و سنت به چنين تجارتي فرمان مي‌دهد و حتي سرماية آن را نيز به انسان اعطا مي‌كند، پس اين علت غايي آن است. اما زيانها و خسارتهايي كه در راه تجارت به انسان مي‌رسد ناشي از عدم كفايت تاجر است و سزاوار اوست، زيرا خداوند متعال با ارادة تشريعي خويش، خواستار آ‹ زيانها نبوده و راضي به آنها نيست و در كتاب و سنت هم، نارضايتي خود را از خسارتي كه انسانها به خود مي‌زنند بيان مي‌فرمايد، چنان كه فرموده:
(... و لا يرضي لعباده الكفر ...) [36]
... خداوند كفر و ناسپاسي را در بندگانش نمي‌پسندد.
(... فان الله لا يرضي عن القوم الفاسقين.) [37]
... خداوند هرگز از آن گروه فاسق راضي نخواهد شد.
اين است معني سخن خداوند متعال كه فرمود:
(ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سيئه فمن نفسك ...) [38]
هر چه نيكويي به تو رسد از جانب خداست و آنچه از بدي به تو رسد از نفس توست ...
و اين معني سخن امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ است كه مي‌فرمودند:
«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين.» [39]
نه جبر و نه تفويض، بلكه امري بين اين دو امر است.
اينك براي تكميل بحث، مناسب است به اين نكته اشاره كنيم كه خداي متعال به بندگان صالح خويش عنايتي خاص دارد و آنان را به مقصود مي‌رساند و يا حداقل، از گمراهي آنها جلوگيري مي‌كند و در راه راست پايدارشان مي‌دارد و اين خود از الطاف خفيه و نعمات باطني خداوند است و عنايتي است كه شاامل كفر پيشگان و گناهكاران بي‌بهره از محبت الهي نمي‌شود، زيرا لياقت آن را ندارند.
روشن است كه انسان بهره‌مند از اين عنايت خاص، به خير دنيا و آخرت خواهد رسيد و آن كه از اين عنايت خاص بي‌نصيب است، در دنيا و آخرت زيانكار خواهد بود. دستة اول، راه را يافته، و گروه دوم، گمراهند و براي گمراهي نياز به گمراه كننده ندارند، زيرا كسي كه مورد عنايت قرار نگرفته، در واقع به گمراهي عميق گرفتار شده است. و اين است معني آياتي همچون:
(الم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين.) [40]
الم. اين كتاب بي‌هيچ ترديدي راهنماي پرواپيشگان است.
(... و ما يضل به الا الفاسقين.) [41]
... و گمراه نمي‌كند به آن، مگر فاسقان را.
(... فيضل الله من يشاء و يهدي من يشاء و هو العزيز الحكيم.) [42]
... آنگاه هر كه را خواهد به ضلالت و هر كه را خواهد به هدايت مي‌رساند و او خداي مقتدر داناست.
انتساب ضلالت به خداوند متعال، به معني عدم هدايت فرد و نرساندن او به مقصود و دستگيري نكردن از او به هنگام هلاكت و تباهي، به دليل بي‌لياقتي و عدم قابليت خود انسان است، كه با آلوده شدن به اعمال زشت و پيروي از هواي نفس، لياقت و قابليت خود را تباه كرده است. از اين رو در آيات ديگر، اين گمراهي به خود انسان نسبت داده شده است. از جمله:
(و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل.) [43]
هر كس كه ايمان خود را به كفر مبدل كند، بي‌شك راه راست را گم كرده است.
خداوند، ما و شما را به درك دقايق قرآن كه مبين همه چيز است، موفق گرداند.
در اينجا بحث را پايان مي‌دهيم، گرچه بيان آن، تفصيل دارد، ولي تنها در اين حد، ضروري بود.

ب) توحيد در ربوبيت
توحيد در ربوبيت دو گونه است:
1ـ ربوبيت تكويني: يعني جز خداوند متعال هيچ مدبر و مؤثري در هستي نيست. يادآوري مي‌كنيم كه از نظر بسامدي، بعد از كلمة «الله»، كلمة «رب» بيش از ديگر اسماي الهي و بيش از هزار بار در قرآن به كار رفته است. خداوند متعال در اولين آية قرآن بعد از (بسم الله الرحمن الرحيم) مي‌فرمايد:
(الحمد لله رب العالمين.) [44]
ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است.
و نيز مي‌فرمايد:
(قل اغير الله ابغي رباً و هو رب كل شيء ...) [45]
بگو آيا من كسي غير از خدا را به ربوبيت برگزينم، در حالي كه او پروردگار همة موجودات است.
نظير اين دو آيه كه بر انحصار ربوبيت تكويني به ذات خداي متعال دلالت دارند، بسيار است.
2ـ ربوبيت تشريعي: مقصود اين است كه حكومت و قانون‌گذاري، مخصوص ذات باري تعالي است. و هيچ كس را نمي‌سزد كه ادعاي حكومت و تسلط بر ديگران را داشته باشد، مگر به اذن او. پس هر كس بدون اذن خدا، حكومت كند يا قانون بياورد، مشرك است. زيرا مدعي امري شده كه سزاوار آن نيست و خود را شريك حكومت خدا شمرده است. خداوند متعال مي‌فرمايد:
(... ان الحكم الا الله ...) [46]
... حكم تنها از آن خداست ...
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا يقيمون الصلاه و يوءتون الزكاه و هم راكعون ...) [47]
ولي و سرپرست شما، تنها خدا و رسول او و كساني هستند كه ايمان آوردند، آنان كه نماز به پا مي‌دارند و در حال ركوع، زكات مي‌دهند ...
(... و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون.) [48]
... و كسي كه بر طبق آنچه خدا فرو فرستاده حكم نكند، اينان كافرانند.
(... و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون.) [49]
... و كسي كه بر طبق آنچه خدا فرو فرستاده حكم نكند، اينان ستمگرانند.
(... و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون.) [50]
... و كسي كه بر طبق آنچه خدا فرو فرستاده حكم نكند، اينان، فاسقانند.
بحث در اين باره، دامنه‌دار است و اميد آن داريم كه خداوند ما را موفق گرداند تا بعداً در اين زمينه به تفضيل و مستدل به بحث پردازيم. ان‌شاءالله. زيرا بحث بيشتر در اينجا ما را از مقصود دور مي‌گرداند.

ج) توحيد در مالكيت حقيقيت
توحيد در مالكيت حقيقي بر چند قسم است:
1ـ توحيد در مالكيت حقيقي
به اين معني كه جهان هستي، تماماً آفريدة خداي متعال است، چنان كه مي‌فرمايد:
(و لله ملك السماوات و الارض ...) [51]
مالكيت آسمانها و زمين از آن خداست ...
خلاصة اين موضوع هنگام بحث پيرامون «توحيد در خالقيت» گفته شد.
2ـ توحيد در مالكيت اعتباري: به اين معني كه جهان هستي، در مالكيت خداي متعال است و هر چه نزد غير اوست در واقع از آن خداست. ساير موجودات و هر آنچه كه در اختيار آنهاست، از نظر مالكيت تكويني و اعتباري در واقع مملوك خداوند مي‌باشد.
خداوند مي‌فرمايند:
(... و آتوهم من مال الله الذي آتاكم ...) [52]
... از مال خداوند كه به شما ارزاني داشته، به آنان بدهيد.
و نيز مي‌فرمايد:
(... و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه ...) [53]
و از آنچه خداوند از گذشتگان به شما ميراث داد، انفاق كنيد ...
اينكه گفته مي‌شود «بعد از وجود مالكيت حقيقي، ديگر فرض مالكيت اعتباري امكان ندارد»، سخني استوار نيست، زيرا خداوند در آيات بسياري چنين مالكيتي را تأكيد كرده است. از جمله مي‌فرمايد:
(و اعلموا انما غنمتم من شيء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل ...) [54]
و بدانيد كه هر غنيمت و فايده‌اي كه به شما برسد، خمس آن، خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و درماندگان است ...
به طور كلي تصرف نابجا در ملك خداوند، شرك است و آن كه مال خداوند را در راهي كه او فرموده صرف نكند، مشرك مي‌شود.

د) توحيد در استعانت و اقسام آن
1ـ توحيد در تأثير: به اين معني كه هيچ يار و ياور مؤثري در هستي جز خداوند نيست و هر كس در رفع نيازمنديهايش متكي به غير خدا باشد، مشرك است و قبلاً در اين باره سخن گفته شد.
2ـ توحيد در سبب آفريني: به اين معني كه اسباب ظاهري اگر چه داري تأثير هستند، اما اثر مستقل ندارند و تأثير آن ناشي از قدرت الهي است كه «سبب» را مي‌آفريند. البته اعتقاد به خداوند، مستلزم چنين عقيده‌اي نيز هست، ليكن عمل اكثر مردم چنان است كه گويي به آن باور ندارند و خداوند به آن، چنين اشاره مي‌كند:
(و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون.) [55]
اكثر مردم به خدا ايمان نمي‌آورند مگر آنكه مشرك مي‌شوند. [و جز خدا، امور ديگر را نيز در نظام عالم مؤثر مي‌دانند.]
در تفسير نور الثقلين، در ذيل اين آية شريفه، رواياتي از امامام معصوم ـ عليهم السلام ـ براي بيان مقصود آن، نقل شده كه از جملة آنها، روايتي از امام صادق ـ عليه السلام ـ است كه فرمود:
«هو الرجل يقول لو لا فلان لهلكت، و لو لا فلان لاصب كذا و كذا، و فلان لضاع عيالي. الا تري انه قد جعل شريكاً في ملكه يرزقه و يدفع عنه؟ قال: قلت فيقول: لو لا ان من الله علي بفلان لهلكت؟ قال: نعم لا بأس بهذا.» [56]
مقصود، مردي است كه مي‌گويد اگر فلان كس نبود، من هلاك شده بودم و اگر فلان كس نبود، من به چه و چه رسيده بودم و اگر فلان كس نبود، خانواده‌ام تلف شده بود. آيا نمي‌بيني كه چنين كسي براي مالكيت خداوند، شريك قائل مي‌شود و ديگران را روزي رسان خود و دفع كنندة خطر مي‌داند؟ راوي مي‌گويد: پرسيدم اگر آن مرد بگويد كه خدا به واسطة فلان كس بر من منت گذاشت وگرنه هلاك شده بودم چگونه است؟ حضرت فرمودند: درست است و اشكالي ندارد.
در تفسير نورالثقلين، روايات ديگري نظير اين روايت نقل شده، اما در يكي از آنها، اطاعت از شيطان از مصاديق اين آية شريفه دانسته شده است. آن روايت چنين است:
«عن ابي عبدالله ـ عليه‌السلام ـ في قول الله عزوجل: (و ما يؤمن اكثر هم بالله الا و هم مشركون.) [57] قال: يطيع الشيطان.» [58]
از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ دربارة آيه «بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر به شرك.» روايت است كه فرمود: منظور كسي است كه از شيطلان تبعيت مي‌كند.
بين اين دو روايت، منافاتي نيست، زيرا هر كدام مصداقي را بيان مي‌كنند.
3ـ توحيد در بركندن اسباب: موحيدي كه به مرتبة توحيد افعالي نايل شده است، به سببي جز خدا قائل نيست و هيچ چيز را جز او مؤثر نمي‌داند و آنچه سبب طولي و مؤثر است، در واقع سرابي فريبنده است كه تشنه، آن را آب مي‌پندارد، در حالي كه آن، تنها سبب و مؤثر صوري است.
ديده‌اي خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن
شايد اين آية كريمه (اياك نعبد و اياك نستعين) [59] به دليل حصر و حدت سياق، اشاره به همين مرتبه داشته باشد.
آنچه تاكنون برشمرديم، انواع توحيد بود كه به پانزده نوع بالغ گرديد. هر يك از اين اقسام ممكن است از طريق علم و يا «يقين» و مراتب آن، يعني علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين، براي انسان به دست آيد. بدين‌سان انواع توحيد به شصت نوع مي‌رسد.
دست‌يابي به اين انواع، به خصوص، توحيد افعالي، آن هم در مرتبة حق اليقين ـ و يا لااقل عين اليقين ـ بسيار سخت و دشوار است و اين انواع، غالباً جز با رياضتهاي ديني و الهامات پروردگار جهانيان ميسر نمي‌شود. بدين ترتيب اين سخن خداوند كه فرمود: (ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون) [60] با تجربه و يقين نيز حاصل مي‌شود. پس به خدا پناه مي‌بريم، از شرك كه زشت‌ترين رذايل است. ناگفته نماند كه اغلب اين اقسام شرك، موجب خارج شدن انسان از دين اسلام نيست. چنان كه امام رضا ـ عليه‌السلام ـ در ذيل همين آية شريفه فرمود:
«شرك لا يبلغ به الكفر.» [61]
اين شركي است كه به كفر نمي‌انجامد.
چنين استنباطي از اين آية شريفه، ايرادي ندارد. زيرا اين آيه، ابتدا ايمان اكثريت را ثابت مي‌شمارد، سپس تذكر مي‌دهد كه ايمان آنها آميخته و همراه با ناخالصي‌هاست.
به طور كلي بايد گفت، عدم نيل به اغلب انواع توحيد، موجب خروج از دين اسلام نيست، و گرنه تمامي مسلمانان جز تعدادي انگشت شمار، نامسمان شمرده مي‌شوند. به علاوه دست نيافتن به انواع توحيد، باعث محروميت از غايت نيست و مشمول اين آيه نمي‌باشد كه فرمود:
(ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ...) [62]
همانا خداوند از شرك ورزيدن به او در نمي‌گذرد و بجز شرك، هر گناهي را براي هر كس كه بخواهد مي‌بخشد ...
زيرا اين آيه، اختصاص به «شرك جلي» دارد و اغلب اقسامي كه برشمرديم از مصاديق «شرك خفي» بود. البته رسيدن انسان به مقام لقاءالله، در هر دو جهان مستلزم نيل به تمامي اقسام توحيد است.

رواياتي دربارة فضيلت توحيد
مقدام بن شريح بن هاني از پدرش روايت مي‌كند:
«ان اعرابياً قام يوم الجمل الي اميرمؤمنان ـ عليه‌السلام ـ فقال: يا اميرمؤمنان اتقول: ان الله الواحد؟
قال: فحمل الناس عليه و قالوا: يا اعرابي اما تري ما فيه اميرمؤمنان من تقسم القلب؟
فقال اميرمؤمنان ـ عليه‍السلام: دعوه، فان الذي يريده الاعرابي هو الذي نريده من القوم.
ثم قال: يا اعرابي ان القول من ان الله واحد علي اربعه اقسام، فوجهان منها لا يجوزان علي الله عزوجل، و جهان يثبتان فيه.
فاما اللذان لا يجوزان عليه فقول القائل: واحد يقصد به باب الاعداد فهذا ما لا يجوز، لان ما لا ثاني له لا يدخل في باب الاعداد. أما تري انه كفر من قال انه ثالث ثلثه؟ و قول القائل: هو واحد من الناس يريد به النوع من الجنس فهذا ما لا يجوز، لانه تشبيه و جل ربنا و تعالي عن ذلك.
و اما الوجهان اللذان يثبتان فيه فقول القائل: هو واحد ليس ما في الاشياء شبه، كذلك ربنا. و قول القائل: انه عزوجل احدي المعني يعني به انه لا ينقسم في وجود و لا عقل و لا وهم، كذلك ربنا عزوجل.» [63]
مردي اعرابي در روز جنگ جمل نزد اميرمؤمنان ـ عليه‌السلام ـ آمد و گفت: اي اميرمؤمنان آيا شما قائليد به اينكه، خدا يكي است؟ راوي مي‌گويد: مردم به او اعتراض كردند و گفتند: اي اعرابي، آيا نمي‌بيني كه جنگ چگونه قلب و دل اميرمؤمنان را به خود مشغول كرده است؟
اميرمؤمنان ـ عليه‌السلام ـ فرمود: از او دست بداريد، پس آنچه اين اعرابي مي‌خواهد، همان است كه ما از اين گروه (دشمن) مي‌خواهيم. سپس فرمود: اي اعرابي، يكي دانستن خدا بر چهار قسم است؛ دو وجه از آنها دربارة خداي عزوجل جايز نيست و دو وجه ديگر صادق است. اما آن دو قسم كه دربارة او جايز نيستند، يكي سخن كسي است كه بگويد خدا يكي است و منظورش يكي بودن به لحاظ عدد و شماره است، زيرا دومي برايش وجود ندارد و در مقولة عدد داخل نمي‌شود. آيا نمي‌بيني كافر است كسي كه بگويد خدا سومين خداي سه گانه است؟ دوم، سخن كسي كه بگويد او يكي از مردم است و از جنس، نوع را اراده كند، اين عقيده نيز جايز نيست، زيرا نوعي تشبيه است و پروردگار ما منزه است و والاتر از اين معني است. اما دو وجهي كه دربارة او صادق است، يكي سخن كسي است كه بگويد او يكي است و هيچ شبيهي در عالم ندارد، و به راستي پروردگار ما چنين است. دوم، سخن كسي است كه براي او ـ عزوجل ـ يگانگي و وحدت قائل است، به گونه‌اي كه نه در وجود تقسيم بپذيرد و نه در عقل و وهم، و همانا پروردگار ما بر اين گونه است.
هشام بن حكم مي‌گويد:
«قلت لابي عبدالله ـ عليه‌السلام ـ ما الدليل علي ان الله واحد؟
قال: اتصال التدبير و تمام الصنع، كما قال عزوجل: (لو كان فيهما الله الا الله لفسدتا.) [64]»[65]
به امام صادق ـ عليه‌السلام ـ عرض كردم: دليل يكي بودن خدا چيست؟ فرمود پيوستگي تدبير او و كامل بودن آفرينش. چنان كه خداي عزوجل فرموده است: «اگر در آسمانها و زمين خداياني جز خداي يگانه بود، به يقين تباه مي‌شدند.»
امام رضا ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«سمعت ابي موسي من جعفر يقول: سمعت ابي جعفر بن محمد يقول: سمعت ابي محمد بن علي يقول: سمعت ابي علي بن الحسين يقول: سمعت ابي‌الحسين بن علي بن ابي‌طالب يقول: سمعت ابي‌اميرالمؤمنين علي‌بن ابي‌طالب ـ عليهم‌السلام ـ يقول: سمعت رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يقول: سمعت جبرئيل يقول: سمعت الله جل جلاله يقول: «لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني أمن عذابي.» قال: فلما مرت الراحله نادانا: بشروطها و انا من شروطها.» [66]
از پدرم موسي بن جعفر ـ عليه‌السلام ـ شنيدم كه فرمود: از پدرم جعفربن محمد ـ عليه‌السلام ـ شنيدم كه فرمود: از پدرم محمد بن علي ـ عليه‌السلام ـ شنيدم كه فرمود: از پدرم علي‌بن حسين ـ عليه‌السلام ـ شنيدم كه فرمود: از پدرم حسين بن علي بن ابي‌طالب ـ عليه‌السلام ـ شنيدم كه فرمود: از پدرم اميرمؤمنان علي بن ابي‌طالب ـ عليه‌السلام شنيدم كه فرمود: از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شنيدم كه فرمود: از جبرئيل شنيدم كه فرمود: از خداوند ـ جل جلاله ـ شنيدم كه فرمود: «لا اله الا الله دژ و قلعة من است. پس هر كه وارد دژ من بشود از عذابم در امان است.» راوي گويد هنگامي كه قافله به راه افتاد، به ما فرمود: اين امر، شرطهايي دارد و من از جملة آن شرطهايم.
رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود:
«التوحيد ثمن الجنه.» [67]
توحيد بهاي بهشت است.
در خبر است كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود:
«... فبالتوحيد حرم اجساد امتي علي النار.» [68]
به سبب توحيد، بدان افراد امت من بر آتش حرام شد.
اميرمؤمنان ـ عليه‌السلام ـ از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت فرمود كه جبرئيل سرور فرشتگان فرمود:
«قال الله سيد السادات جل و عز: «اني انا الله لااله الا أنا من اقر لي بالتوحيد دخل حصني و من دخل حصني أمن عذابي».»[69]
خداي عزوجل، سرور همة سروران فرمود: همانا من خداي يگانه‌ام، هيچ خدايي ج ز من نيست. هر كس به يگانگي من اقرار كند، وارد دژ و قلعة من شده و هر كه وارد دژ من بشود، از عذابم ايمن است.

رواياتي دربارة فطري بودن توحيد
زراره گويد:
«سألت أبا جعفر ـ عليه‌السلام ـ عن قول الله عزوجل (فطرت الله التي فطر الناس عليها) [70] قال: فطرهم علي معرفه انه ربهم، و لو لا ذلك لم يعلموا ـ اذا سئلوا ـ من ربهم و لا من رازقهم.» [71]
از امام باقر ـ عليه‌السلام ـ دربارة معني آيه (فطرت الله التي فطر الناس عليها) سؤال كردم، حضرت فرمودند: آنان را با شناخت نسبت به پروردگارشان آفريد و اگر چنين نبود، هنگامي كه از آنان سؤال مي‌شد، نه پروردگارشان را مي‌شناختند و نه رازقشان را.
زراره گويد:
«سألت ابا جعفر ـ عليه‌السلام ـ من قول الله (حنفاء لله غير مشركين به[72]) ما الحنيفيه؟ قال: هي الفطره التي فطر الناس عليها، فطر الله الخلق علي معرفه.» [73]
از امام باقر ـ عليه‌السلام ـ پرسيدم منظور از حنيف بودن در آية (حنفاء لله غير مشركين به) چيست؟ حضرت فرمودند: منظور از آن، فطرتي است كه خدا مردم را بر اساس آن آفريده است. به عبارت ديگر، خدا مردم را با شناخت نسبت به خودش آفريد.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود:
«كل مولود يولود علي الفطره يعني علي المعرفه بان الله عزوجل خالقه، فذلك قوله: (و لئن سألتهم من خلق السماوات و الارض ليقولن الله) [74].»[75]
هر كودكي با فطرت الهي زاده مي‌شود، به اين معني كه آگاه است كه خداي ـ عزوجل ـ آفريدگار اوست. اين است معني آية (و لئن سألتهم من خلق السماوات و الارض ليقولن الله ...) (اگر از آنها بپرسي: چه كسي آسمانها و زمين را آفريده است؟ خواهند گفت: خدا.)
علاء بن فضيل گويد:
«سألته عن قول الله عزوجل (فطرت الهي التي فطر الناس عليها)؟ قال: التوحيد.»[76]
از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ پرسيدم معناي اين سخن خداي عزوجل (فطرت الله التي فطر الناس عليها) چيست؟ حضرت فرمودند: منظور توحيد است.
هشام بن سالم مي‌گويد:
«قلت: (فطرت الله التي فطر الناس عليها)؟ قال: التوحيد.» [77]
از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ معني آية (فطرت الله التي فطر الناس عليها.) را پرسيدم حضرت فرمودند: يعني خدا آنان را با علم به يگانگي خويش آفريد.
امام صادق ـ عليه‌السلام ـ فرمود:
«(فطرت الله التي فطر الناس عليها) قال، فطرهم علي التوحيد.» [78]
(فطرت الله التي فطر الناس عليها) يعني خدا آنان را با معرفت به يگانگي خويش آفريد.
از اين روايات بر مي‌آيد كه تمام اقسام توحيد، همانند معرفت خداي عزوجل، امري فطري است.

فصل دوم
رذيلت دوم: شرك
اين صفت ناپسند، از زشت‌ترين رذايل است، بلكه هيچ صفت ناپسندي حتي كفر و الحاد به پستي آن نيست، زيرا كفر، ستم ملحد بر نفس خويش است، اما «ظلم عظيم» ظلم به خداي متعال و قائل شدن مقام خدايي براي چيزهايي نظير سنگ، درخت، انسان ناتوان و حتي حيوان است. مقام خداوند والاست و از آنچه شرك‌پيشگان مي‌گويند، مبراست. از اين رو، خدا، شرك را «ظلم عظيم» خوانده است. خداي متعال مي‌‌فرمايد:
(و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بني لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم.) [79]
و آن هنگام، لقمان در مقام اندرز به پسرش گفت: پسرم به خدا شرك مورز كه ستمي بزرگ است.
اين صفت ناپسند، زمينة آمرزش را از بين مي‌برد و هر كس مشرك بميرد، خدا، او را نمي‌آمرزد و دليلش، چنان كه از قرآن فهميده مي‌شود، عدم قابليت اوست. خداي متعال مي‌فرمايد:
(ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ...) [80]
همانا خدا از شرك ورزيدن به او در نمي‌گذرد و بجز شرك، هر گناه ديگري را براي هر كس كه بخواهد مي‌بخشد.
به طور خلاصه، فرد مشرك از همه چيز ساقط است. خداي متعال مي‌فرمايد:
(... و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوي به الريح في مكان سحيق.) [81]
... و هر كس به خدا شرك ورزد، مانند آن است كه از آسمان درافتد و مرغان، بدنش را با منقار بربايند يا بادي تند او را به مكاني دور در افكند.
انصافاً كسي كه براي چيزهايي نظير سنگ، درخت، انسان و حيوان و حتي شيطان، مقام خدمايي قائل مي‌شود، بايد از بين برود.
(... و قاتلوا المشركين كافه ...) [82]
... با تمامي مشركان كارزار كنيد ...
(... انما المشركون نجس ...) [83]
... همانا مشركان نجس مي‌باشند ...
(... و لئن اشركت ليحبطن عملك ...) [84]
... اگر شرك بورزي، بي‌ترديد عملت را نابد مي‌كند.
خداي متعال مي‌فرمايد:
(يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئاً لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب. ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوي عزيز.) [85]
اي مردم، به اين مثل گوش فرا داريد: هر چه را جز خدا، معبود خود مي‌خوانيد، هرگز نخواهند توانست مگسي بيافرينند، هر چند جملگي براي آن گرد آيند. و اگر مگس، چيزي از آنها بگيرد، قدرت بازستادن آن را ندارند، طالب و مطلوب هر دو ناتوانند. قدر خدا را چنان كه شايسته و در خور اوست، نشناختند، همانا خدا توانا و مقتدر است.
اين آية شريفه به خصوص (ما قدروا الله حق قدره) اولاً، پستي و زشتي رذيلة شرك را بيان مي‌دارد و ثانياً، حق را ثابت مي‌كند، زيرا به مشرك گفته مي‌شود:
(قتل الانسان ما اكفره.) [86]
مرگ بر انسان كه چقدر كافر است.
هيچ ناسپاسي و كفراني بالاتر، بزرگتر و شديدتر از شرك نيست كه مخلوق را همتاي ذات يگانه‌اي بشمارند، كه تمام صفات جمال و جلال در او جمع است.
(سبحان الله عما يقول المشركون.)
ناگفته نماند كه شرك نيز همانند توحيد، داراي اقسامي است كه همة آنها مذموم و ناپسند است و چون دربارة توحيد به تفصيل سخن گفتيم، در اينجا نيازي به توضيح بيشتر و افزونتر نمي‌بينيم، از اين رو بحث را با تذكراتي چند به پايان مي‌بريم.
خداوند متعال، هواي نفس را مانند بتها، از جمله معبودهاي انسان شمرده و اطاعت از آنها را نهي كرده است و مي‌فرمايد:
(افرءيت من اتخذ الهه هويه ...)[87]
آيا مي‌بيني آن كس را كه هواي نفسش را خداوندِ خويش قرار داده است.
از نظر خداپرستان، بين انسانهاي بدوي و ناداني كه عضو جنسي را معبود خويش قرار مي‌دادند، با بندگان شهوت جنسي، فرقي نيست، اين امر در هر دو صورت، شرك است. يكي از آن دو، نزد عامة مردم و ديگري نزد خواص، شرك به شمار مي‌آيد. به همين ترتي، بين كسي كه شيطان را به خدايي برگزيده و كسي كه تابع اوست، فرقي نيست. از اين رو، قرآن پيروي از شيطان را بندگي شيطان شمرده است و مي‌فرمايد:
(الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان ...) [88]
اين فرزندان آدم! آيا از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را نپرستيد ...
همچنين فرقي نيست بين كسي كه بعضي از ستارگان را معبود خويش قرار داده و آنها را در زندگيش مؤثر مي‌انگارد، با كسي كه عقل و نيرنگ خود را در زندگيش مؤثر مي‌شمرد و مدار زندگيش بر فريب و نيرنگ مي‌چرخد و همچنين با كسي كه فرد ديگري را در رسيدن خود به رياست مؤثر مي‌داند و به چاپلوسي او زبان مي‌آلايد و ...
از آلايش شرك كه رهايي از آن، نهايت دشواري است، به خدا پناه مي‌بريم. در پايان، برخي از آيات را براي تكميل بحث بيان مي‌كنيم.

آياتي دربارة شرك
(و لا تدع من دون الله ما لا ينفعك و لا يضرك فان فعلت فانك اذاً من الظالمين.)[89]
جز خدا هيچ كس را مخوان كه نه به تو سودي رساند و نه زياني، پس اگر چنين كردي، آنگاه به يقين از ستمكاران خواهي بود.
(قل من رب السماوات و الارض قل الله قل افاتخدتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعاً و لا ضراً قل هل يستوي الاعمي و البصير ام هل تستوي الظلمات و النور ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم ...)[90]
بگو كيست پروردگار آسمانها و زمين؟ بگو خداست. بگو آيا او را واگذاشته و اوليا و دوستاني براي خود برگزيده‌اند كه صاحب سود و زيان خويش هم، نيستند؟ بگو آيا نابينا و بينا يكسانند؟ يا تاريكيها و نور برابرند؟ يا شريكاني براي خدا قرار دادند كه همچون خدا چيزي آفريدند، پس آنگاه بر مشركان، آفرينندگي خدا مشتبه گرديد ...
(لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا ...)[91]
اگر در آسمان و زمين، خداياني جز خداي يگانه بودند، زمين و آسمان تباه مي‌شد.
(و من اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الي يوم القيامه و هم عن دعائهم غافلون.) [92]
و كيست گمراهتر از آن كه جز خدا، كسي را بپرستد كه در قيامت [حاجت] او را اجابت نتواند كرد و آن معبودها از اينكه ايشان آنها را مي‌خوانند بي‌خبرند.
(انما تعبدون من دون الله اوثاناً و تخلقون افكاً ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقاً فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون.) [93]
بي‌شك هر چه بجز خدا مي‌پرستيد، بتهايي هستند كه خود به دروغ ساخته‌ايد. همانا هيچ يك از آنها كه جز خدا مي‌پرستيد، مالك روزي شما نيستند، پس روزي را از خدا بخواهيد و او را بپرستيد و شكرگزار باشيد، كه به سويش باز مي‌گرديد.
(ام اتخذوا من دون الله شفعاء قل اولو كانوا لا يملكون شيئاً و لا يعقلون.) [94]
آيا سواي خدا، شفعياني اختيار كردند؟ بگو: حتي اگر آن شفيعان، قدرت به كاري نداشته باشند و چيزي را درنيابند؟
(ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من الله اذاً لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم علي بعض سبحان الله عما يصفون.) [95]
خدا هيچ فرزندي نگرفت و خداي ديگري شريك او نيست. چه، در آن صورت هر خدايي به مخلوق خود روي مي‌آورد و بعضي از خدايان بر بعضي ديگر برتري مي‌يافتند. خدا از آنچه مي‌گويند منزه است.
(و اتخذوا من دونه الهه لا يخلقون شيئاً و هم يخلقون و لا يملكون لانفسهم ضراً و لا نفعاً و لا يملكون موتاً و لا حياه و لا نشوراً.) [96]
خداياني جز خداوند را معبود خويش قرار دادند كه هيچ چيز نيافريده‌اند و خود نيز آفريده شده‌اند و مالك سود و زيان خويش نيستند و قدرت و اختياري در مرگ و زندگي و برانگيخته شدن پس از مرگ ندارند.
(... ذلكم الله ربكم له الملك و الذين تدعون من دون ما يملكون من قطمير. ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم ...) [97]
اين خدايي است كه پروردگار شماست و فرمانروايي تنها از آن اوست و جز او، كساني كه به خدايي مي‌خوانيد، مالك پوستة خرمايي هم نيستند. اگر آن معبودها را بخوانيد، نمي‌شنوند و اگر هم مي‌شنيدند، پاسخ شما را نمي‌دادند ...
(... لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و سجدوا لله الذي خلقهن ان كنتم اياه تعبدون.) [98]
... به خورشيد و ماه سجده نكنيد و به خدايي سجده كنيد كه آنها را آفريده، اگر به حقيقت او را مي‌پرستيد.
(ايشركون ما لا يخلق شيئاً و هم يخلقون. و لا يستطيعون لهم نصراً و لا انفسهم ينصرون. و ان تدعوهم الي الهدي لا يتبعوكم سواء عليكم ادعوتموهم ام انتم صامتون. ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين. الهم ارجل يمشون بها ام لهم ايد يبطشون بها ام لهم اعين يبصرون بها ام لهم اذان يسمعون بها قل ادعوا شركاءكم ثم كيدون فلا تنظرون.) [99]
آيا معبودهايي را شريك خدا قرار مي‌دهد كه هيچ چيز را نيافريده و خود آفريده شده‌اند؛ نه توان ياري آن بندگان را دارند و نه خود را ياري توانند كرد؟ و اگر كافران را به هدايت بخوانيد، از شما پيروي نمي‌كنند. براي آنان يكسان است كه دعوتشان كنيد يا خاموش باشيد. غير خدا، آن كس را كه شما [به خدايي] مي‌خوانيد، بندگاني همانند شما هستند. اگر راست مي‌گوييد آنان را بخوانيد، تا شما را اجابت كنند. آيا آنها پايي دارند كه با آن راه بروند، و يا دستهايي كه با آن اعمال قدرت كنند، يا چشماني كه با آن ببينند، يا گوشهايي كه با آن بشوند؟ آنها را كه شريك من قرار داده‌ايد، بخوانيد، سپس حيلة خود را عليه من به كار گيريد و مرا مهلت ندهيد.
(و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منيباً اليه ثم اذا خوله نعمه منه نسي ما كان يدعوا اليه من قبل و جعل لله انداداً ليضل عن سبيله قل تمتع بكفرك قليلاً انك من اصحاب النار.) [100]
و آنگاه كه براي انسان، سختي و گرفتاري پيش مي‌آيد، با توجه و انابه به سوي پروردگار مي‌‌رود و چون [خدا] به او نعمت عطا كند، خدايي را كه پيش از اين مي‌خواند، فراموش مي‌كند و براي خدا شريكاني قرار مي‌دهد تا [مردم را] از راه او گمراه سازد. بگو كمتر در كفر خويش خشنود و آسوده باش كه به يقين از اهل دوزخ هستي.

پی نوشتها


[1]. نهج البلاغه، خطبه 1.
[2]. قرآن، عنكبوت / 65.
[3]. قرآن، انعام / 75.
[4]. قرآن، انعام / 79.
[5]. قرآن، حجر / 21.
[6]. قرآن، شوري / 53.
[7]. قرآن، حديد / 5.
[8]. بحارالانوار، ج 4، ص 62، باب 1، ح 1.
[9]. اي لا يستخفه و لا يزعجه.
[10]. بحار الانوار، ج 4، ص 64، باب 1، ح 5.
[11]. همان، ص 66، ح 7.
[12]. همان، ص 67، ح 8.
[13]. همان، ص 69، ح 14.
[14]. همان، ص 69، ح 15.
[15]. همان، ص 221، باب 4، ح 1.
[16].  نهج‌البلاغه، خطبه 1.
[17]. قرآن، نسا / 80.
[18]. قرآن، جاثيه / 23.
[19]. قرآن، يس / 60.
[20]. قرآن، انعام / 121.
[21]. قرآن، بقره / 264.
[22]. قرآن، صافات / 60ـ61.
[23]. قرآن، رعد / 16.
[24]. قرآن، صافاـ79.ت / 96.
[25]. قرآن، نسا / 78ـ79.
[26]. بحار الانوار، ج 5، ص 124، باب قضا و قدر، ح 72.
[27]. قرآن، لقمان / 20.
[28]. قرآن، انسان / 3.
[29]. قرآن، صف / 10ـ11.
[30]. قرآن، فاطر / 29.
[31]. قرآن، بقره / 16.
[32]. قرآن، يس / 83.
[33]. قرآن، صافات / 96.
[34]. قرآن، نسا / 78.
[35]. همان.
[36]. قرآن، زمر / 7.
[37]. قرآن، توبه / 96.
[38]. قرآن، نسا / 79.
[39]. اصول كافي، ج 1، ص 160، باب جبر و تفويض، ح 13.
[40]. قرآن، بقره / 1ـ2.
[41]. قرآن، بقره / 26.
[42]. قرآن، ابراهيم / 4.
[43]. قرآن، بقره / 108.
[44]. قرآن، حمد / 1.
[45]. قرآن، انعام / 164.
[46]. قرآن، انعام / 57، يوسف / 40، 67.
[47]. قرآن، مائده / 55.
[48]. قرآن، مائده / 44.
[49]. قرآن، مائده / 45.
[50]. قرآن، مائده / 47.
[51]. قرآن، آل عمران / 189.
[52]. قرآن، نور / 33.
[53]. قرآن، حديد / 7.
[54]. قرآن، انفال / 41.
[55]. قرآن، يوسف / 106.
[56]. نورالثقلين، ج 2، ص 476.
[57]. قرآن، يوسف / 106.
[58]. نورالثقلين، ج 2، ص 475.
[59]. قرآن، حمد / 5.
[60]. قرآن، يوسف / 106.
[61]. نورالثقلين، ج 2، ص 476.
[62]. قرآن، نسا / 48.
[63]. بحارالانوار، ج 3، ص 206، ح 1.
[64]. قرآن، انبياء / 22.
[65]. بحارالانوار، ج 3، ص 229، ح 19.
[66]. همان، ص 7، ح 16.
[67]. همان، ص 3، ح 3.
[68]. همان، ص 3، ح 4.
[69]. همان، ص 10، ح 22.
[70]. قرآن، روم / 30.
[71]. بحارالانوار، ج 3، ص 279، ح 13.
[72]. قرآن، حج / 31.
[73]. بحارالانوار، ج 3، ص 279، ح 12.
[74]. قرآن، لقمان / 25.
[75]. بحارالانوار، ج 3، ص 279، ح 11.
[76]. همان، ص 277، ح 4.
[77]. همان، ص 277، ح 5.
[78]. همان، ص 277، ح 6.
[79]. قرآن، لقمان / 13.
[80]. قرآن، نسا / 48.
[81]. قرآن، حج / 31.
[82]. قرآن، توبه / 36.
[83]. قرآن، توبه / 28.
[84]. قرآن، زمر / 65.
[85]. قرآن، حج / 73ـ74.
[86]. قرآن، عبس / 17.
[87]. قرآن، جاثيه / 23.
[88]. قرآن، يس / 60.
[89]. قرآن، يونس / 106.
[90]. قرآن، رعد / 16.
[91]. قرآن، انبيا / 22.
[92]. قرآن، احقاف / 5.
[93]. قرآن، عنكبوت / 17.
[94]. قرآن، زمر / 43.
[95]. مؤمنون / 91.
[96]. قرآن، فرقان / 3.
[97]. قرآن، فاطر / 13ـ14.
[98]. قرآن، فصلت / 37.
[99]. قرآن، اعراف / 191ـ195.
[100]. قرآن، زمر / 8.