كاوشي نو در اخلاق اسلامي و شئون حكمت عملي
جلد دوم

آيت الله العظمي حسين مظاهري
ترجمة حميدرضا آژير

- ۱۱ -


فصل نهم
فضيلت نهم: آرامش، ثبات و وقار
خداي متعال در قرآن‌كريم، برخي از بندگان شايستة خويش را دعوتي فرموده كه در بردارندة الطاف مخصوص است و مانندي در قرآن ندارد. آن دعوت اين است:
(يا ايّتها النّفس المطمئنّة. ارجعي الي ربّك راضيةً مرضيّةً فادخلي في عبادي و ادخلي جنّتي)[1]
اي نفس آرام گرفته به سوي پروردگارت بازگرد در حالي كه تو از او خشنودي واو از تو خرسند است. پس در جمع بندگانم داخل شو. و در بهشت من وارد شو.
اولاً، اين دعوتي است به سوي ضيافت الله و جوار خداي متعال، نه بهشت، زيرا مي‌فرمايد به سوي پروردگارت بازگرد و نيز مي‌فرمايد: داخل بهشت من شو.
ثانياً، دعوت شدگان به صفتي توصيف شده‌اند كه نزد اهل دل، از بهترين صفات و نيكوترين حالات است و آن، اين فرمودة خداي متعال است: (راضية مرضية) پس، اينان از معبود و محبوب خويش راضي‌اند، و او نيز از آنان خشنود است.
ثالثاً، در اين دعوت، تعهد شده است كه دعوت‌شدگان، همنشين و مصاحب رسول خدا وعترت پاكش، كه درود خدا بر آنان باد مي‌باشند، چنانكه مي‌فرمايد:
(فادخلي في عبادي)
در بهشت من وارد شو.
اين دعوت با اين پايه از فضيلت وشرافت و جبروت، ويژة افراد دل‌آرام و با اطمينان است و منظور از آنان، كساني است كه از آرامش، ثبات و وقار برخورد دارند. همة اين صفات از نظر معني به هم نزديكند، با اين تفاوت كه اطمينان و آرامش، ويژة قلب و ثبات، اعم از آن است و گاهي به قلب نسبت داده مي‌شود و گاه به رفتار و گفتار. ليكن وقار، مخصوص اعمال است و ناشي از ملكة راسخ در قلب مي‌باشد. هنگامي كه جان، آرام يافته و مطمئن باشد رفتار و گفتار آدمي نيز در كمال وقار خواهد بود. چنان كه خداي متعال مي‌فرمايد:
(و عباد الرحّمن الذين يمشون علي الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً) [2]
و بندگان خداي رحمان، كساني هستند كه در روي زمين آهسته راه مي‌روند و چون نادانان آنان را مخاطب خود قرار دهند، به سلامت سخن گويند.
(و اذا مرّوا باللّغو مرّوا كراماً) [3]
و چون بر امر بيهوده بگذرند، با كرامت از آن در گذرند.
اينان كساني هستند كه هيچ بادي آنان را به لرزه در نمي‌آورند و هنگام روبرو شدن با ناملايمات، جانهايشان آرام است و بخاطر همين اطمينان است كه بي‌تابي در آنها راه ندارد و جانشان با اطمينان، عجين شده است. آنان اين سخن الهي را به عمق جان دريافته‌اند كه فرمود:
(ما اصاب من مصيبةٍ في الارض و لا في انفسكم الاّ في كتابٍ من قبل انّ نبرّاها انّ ذلك علي الله يسير. لكيلا تاسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم) [4]
هر مصيبتي كه در زمين يا از نفس خويش به شمار رسد، جملگي پيش از آنكه آن را در دنيا ايجاد كنيم، در كتابي ثبت است، همانا اين كار بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رود،‌دلتنگ نشويد و به آنچه به شما مي‌رسد، دلشاد نگرديد.
اينان هيچ‌گاه مضطرب نمي‌شود و ترسي به دل راه نمي‌دهند؛ نه غم گذشته را مي‌خورند و نه از آينده تشويش دارند:
(الا انّ اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون) [5]
هان، بدانيد كه اولياي خدا، نه ترس دارند و نه اندوهگين مي‌شوند.
آنان در برابر حوادث، همچون «بنيان مرصوص»، استوار و تزلزل ناپذيرند. اگر بتوانند، مشكلات را حل كرده و گرنه آنها را تحمل مي‌كنند. خداي متعال مي‌فرمايد:
(انّ الله يحبّ الذين يقاتلون في سبيله صفّاً كانّهم بنيان مرصوص) [6]
همانا خدا دوست دارد كساني را كه در صف مجاهدان راه اويند، گويي آنان بنياني استوار و با صلابتند.
اين افراد با سعة صدر، مشكلات را حل كرده، در برابر مصايب شكيبا هستند و هيچ هراسي از آنها به دل راه نمي‌دهند، بلكه سختيها و ناملايمات را گذرگاه كمال دانسته، از اين جهت آن را نعمت مي‌دانند:
(و لنبلونّكم بشيءٍ من الخوف و الجوع و نقصٍ من الاموال و الانفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين. الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا لله و انّا اليه راجعون. اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون) [7]
و به يقين، شما را با قدري ترس و گرسنگي و كاستي اموال و جانها و ميوه‌ها مي‌آزماييم، پس صابران را مژده ده. همانها كه چون مصيبتي به ايشان رسد، گويند همانا از خدا هستيم و به سوي او باز مي‌گرديم.
آنان، كساني هستند كه صلوات و رحمت پروردگارشان شامل حال آنهاست و هم ايشان هدايت يافتگانند.
اينان هيچ‌چيز را پيش از موعد نمي‌خواهند و براي هر چيز، وقتي خاص قائلند. اگر پيش از وقت به چيزي تمايل يابند، آرامش و وقار را پيشة خود سازند و جز خواست خدا را طلب نكنند:
(فانزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين و الزمهم كلمة التّقوي و كانوا احقّ بها و اهلها و كان الله بكلّ شيءٍ عليماً) [8]
پس خدا، سكينه و آرامش خويش را به رسولش و بر مؤمنان، نازل كرد و آنان را با كلمة تقوي ملازم ساخت و آنها سزاوارتر به آن و شايستة آن بودند و خدا به هر چيز داناست.
به طور كلي اينان در طريق ايمان، ثابت قدم و استوارند و از خداوند، تداوم و كمال اين تزلزل ناپذيري را مي‌طلبند:
(يثبّت الله الذين امنوا بالقول الثّابت في الحياة الدّنيا و في الاخرة) [9]
خدا كساني را كه ايمان آوردند، با عقيده  و سخن ثابت، در زندگي دنيا و در آخرت پايدار مي‌دارد.
نيز مي‌فرمايد:
(لنثبّت به فؤادك و رتّلناه ترتيلاً) [10]
تا ما قلب تو را با آن ثبات بخشيم و قرآن را با ترتيبي روشن فرستاديم.
(يا ايّها الذين امنوا انپ تنصروا الله ينصركم و يثبّت اقدامكم) [11]
اي كساني كه ايمان آورديد، اگر خدا را ياري كنيد، او شما را ياري مي‌كند و قدمهايتان را استوار مي‌گرداند.
(ربّنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين) [12]
پروردگارا! صبر و شكيبايي را بر ما فرو ريز و قدمهايتان را استوار گردان و ما را بر كافران پيروز كن.
(و ما كان قولهم الاّ انّ قالوا ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا في امرنا  ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين) [13]
و سخن آنها جز اين نبود كه گفتند پروردگارا، از گناهان ما و زياده‌رويمان در كارها در گذر و قدمهايتان را استوار گردان و ما را بر كافران پيروز كن.
اين افراد هيچ‌گاه بدون تفكر و تأمل سخن نمي‌گويند. و دست به كاري نمي‌زنند و كردار و گفتارشان بخردانه و بر پاية انديشه است و تأمل، احتياط، تفكر و آرامش، راه و رسم آنهاست.
(فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا الالباب)[14]
پس بندگانم را بشارت ده، آنان كه سخن را مي‌شنوند و بهترينش را پيروي مي‌كنند، آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده است و هم ايشان صاحبان خرد هستند.
آنچه گفتيم، سخني كوتاه دربارة شرافت اين فضيلت بود. اين فضيلت در بردارندة فضايلي ديگر و داراي آثاري نيكو است و اگر جز وقار ثبات و تسلط بر گفتار و رفتار، اثري نداشت، براي فضل آن كافي بود.
آنچه يادآوري آن در اينجا ضروري است، آن است كه قرآن‌كريم در آيات بسياري خاطر نشان مي‌سازد كه اين فضيلت جز از راه رياضتهاي ديني وعبادات شرعي به دست نمي‌آيد. برخي از آن آيات عبارتند از:
(فانزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين) [15]
پس خدا، سكينه و آرامش خويش را بر رسولش و مؤمنان نازل فرمود.
(الذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب) [16]
كساني كه ايمان آوردندو قلبهايشان با ياد خدا آرام مي‌گيرد، هان بدانيد كه قلبها با ياد خدا آرامش مي‌يابد.
(يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الاخرة) [17]
خدا استوار مي‌دارد، آنان را كه ايمان آوردند، به گفتار استوار، در زندگي دنيا و آخرت.
(يا ايّها الذين امنوا ان تنصروا الله ينصركم و ثبت اقدامكم) [18]
اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، اگر خدا را ياري كنيد، او شما را ياري مي‌كند و قدمهايتان را استوار مي‌گرداند.
بنابراين، كسي كه خواستار اطمينان و ثبات است، ناگزير بايد به انجام واجبات و مستحبات و به ويژه، ترك محرمات اهتمام ورزد و كسي كه طالب آرامش ووقار است، بايد در انجام عبادات كوشا باشد، و آن كه خواهان آرامش و تأمل و احتياط است، بايد براي نيل به ملكة تقوي، بكوشد. از اين‌رو در آيات بسياري تذكر شده است كه كسي كه ازايمان و تقوا بهره‌اي ندارد، گرفتار خواري،‌ درماندگي، اضطراب، دودلي و تزلزل است. آيات مربوط به آن ذكر خواهد شد.
به طور كلي، آرامش قلبي، در گرو تقوي است و اين حقيقت در آيات و روايات بسياري بيان شده است. از جملة  آنهاست:
(فايّ الفريقين احقّ بالامن انّ كنتم تعلمون الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانه بظلمٍ اولئك لهم الا من و هم مهتدون) [19]
پس كدام يك از دو گروه، به ايمني سزاوارترند، اگر شما مي‌دانيد. كساني كه ايمان آوردند و ايمانشان را به ستم نيالودن، ايمني براي آنهاست و آنها هدايت يافتگانند.
(افمن اسّس بنيانه علي تقوي من الله و رضوانٍ خير ام من اسّس بنيانه علي شفا جرفٍ هارٍ فانهار به في نار جهنّم و الله لا يهدي القوم الظّالمين) [20]
آيا پس كسي كه بنايش را بر اساس تقواي الهي و خشنودي حق بر پا كرده، بهتر است يا آن كه بنايش را بر پايه‌اي سست در كنار سيل بنياد نهاده، كه در آتش جهنم فرو مي‌افتد؟ و خدا گروه ستمكاران را هدايت نمي‌كند.
(و ضرب الله مثلاً قريةً كانت آمنةً مطمئنّةً ياتيها رزقها رغداً من كل مكانٍ فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون) [21]
و خدا مثل آورد دياري ايمن و آرام كه از هر جا روزي فراوان به او مي‌رسيد. پس نسبت به نعمات خدا، ناسپاسي كردند و خدا به سبب آنچه مي‌كردند، گرسنگي و ترس را به آنها چشاند.

رفع ابهام و تذكر يك اشتباه
در اول كتاب بيان گرديد كه فضايل و رذايل، جملگي را فطرياتند و انسان با فطرت  درك باطني خود فضايل را از رذايل تميز مي‌دهد. به علاوه فضايل را زا يكديگر باز مي‌شناسد و تفاوت رذايل را با يكديگر در مي‌يابد. به عنوان مثال، انسان، صبر و تأني را با يكديگر و تفاوت اين دو را با طمأنينه و ارامش و همة اينها را با سكينه و وقار و ثبات، تشخيص مي‌دهد. چنان كه بين عجله، اضطراب و تذبذب، فرق مي‌گذارد. البته در بسياري از موارد در وهلة اول، فضايل، شبيه همديگر به نظر مي‌آيند، به ويژه آنكه از روي تسامح به جاي يكديگر به كار مي‌روند. مثلاً معاي واقعي تأني، طلب چيزي در زمان مناسب آن عدم درخواست آن، پيش از موعد است، از اين‌رو به آن صبر اطلاق شده است، در حالي كه معناي حقيقي صبر، تحمل سختيها و مشكلات و خودداري كردن در برابر شهوات و تمايلات است. بدين‌گونه مي‌بينيم كه اين دو با هم، بسياري تفاوت دارند. گاه نيز بزرگي نفس با تكبر، و كوچكي نفس و پست همتي و فرومايگي با تواضع اشتباه مي‌شوند و اين اشتباه نيز در كتب اخلاق، به چشم مي‌خورد. مثلاً محقق نراقي رضوان‌الله‌تعالي‌عليه در بحث پيرامون تأني، ملكة سكينه، طمأنينه و ثبات را مترادف آن گرفته و وقار را ناشي از ملكة تأني دانسته است و عجله را ضد اين ملكات شمرده است. زيرا اگرچه عجله، ضدتأني است، اما نه ضد طمأنينه است و نه ضد ثبات و سكينه ضد طمأنينه، اضطراب و پريشاني خاطر و ضد ثبات، تزلزل و ضد سكينه، بي‌تابي است و به كمك قاعدة «تعرف الاشياء با ضدادها»[22] مي‌توان به تفاوت هر يك از اين ملكات با ديگري پي برد.
توضيح آنكه، تأني، ملكه‌اي است كه اشيا را در موعد مقررشان طلب مي‌كند و اثر آن استفادة نابجا و چيدن ميوه، پيش ار سيدن آن است و اما ملكة طمأنينه، انسان را از ترس و غم و اندوه مي‌رهاند و اثر آن نشاط و تقويت اراه است و ضد آن، ملكة اضطراب مي‌باشد كه موجب غم و اندوه و ترسدين از هر چيز، جز خدا مي‌گردد و بنايش همواره بر شك، ترديد و گمان قرار دارد و اثرش اندوه  و سستي اراده است.
اما سكينه، ملكه‌اي است كه نفس را چون كوهي استوار مي‌گرداند كه هرگز به لرزه در نيايد و اثر آن، وقار و تسلط بر اعصاب و ضد آن، سبك سري است و اثرش بي‌تابي و ناشكيبايي در برابر ناملايمات و سركشي به گاه گشايش و برخورداري از نعمت است. چنان كه قرآن‌كريم مي‌فرمايد:
(انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّه الشّرّ جزوعاً. و اذا مسّه الخير منوعاً) [23]
همانا انسان ناشكيبا و آزمند آفريده شده است. پس اگر شري به او رسد، بي‌قراري كند و اگر خيري به او رسد، منع احسان نمايد.
اما ثبات، ملكه‌اي است كه موجب اسحكام ايمان و رسوخ قلب،‌ و اثر آن پايداري در انجام اعمال است كه در قرآن از آن به «ثبات قدم» تعبير شده است:
(انّ تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم) [24]
اگر خدا را ياري كنيد، او شما را ياري مي‌كند و قدمهايتان را استوار مي‌گرداند.
و ضد ثبات،‌ تذبذب و دودلي است كه در آيات بسياري از قرآن، مورد نكوهش قرار گرفته، از جملة‌ آنهاست:
(مذبذبين بين ذلك لا الا هولاء و لا الي هولاء) [25]
بين آن سرگردان و متزلزلند، نه به سوي اينان رو كنند و نه به سوي آنان.
(و من الناس من يعبد الله علي حرفٍ فان اصابه خير اطمانّ به و ان اصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدّنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين) [26]
و برخي از مردم، خد را به زبان پرستش مي‌كنند، پس اگر خيري به او رسد، به آن آرامش يابد و اگر فتنه‌اي به او رسد، رو بگرداند. او در دنيا و آخرت زيانكار مي‌باشد، و اين زياني آشكار است.
(انّ الذين آمنوا ثمّ كفروا ثمّ امنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفراً لم يكن الله ليغفرلهم و لا ليهديهم سبيلاً) [27]
همانا كساني كه ايمان آوردند، سپس كفر ورزيدند، سپس ايمان آوردند، سپس كفر ورزيدند، سپس بر كفر افزودند، خداوند آنان را نمي‌آمرزد، و به راه راست هدايتشان نمي‌كند.
با اين توضيح مختصر روشن گرديد كه اين ملكات، متباين با يكديگرند و نه تنها همسان نيستند، بلكه هيچ قدر اشتراكي نيز ندارند.

فصل نهم
رذيلت ششم: عجله
عجله، ضد تأني است و در كتاب مفردات، معناي آن را، طلب شيء، پيش از وقت مناسب آن دانسته است. عجله، غالباً با حماقت همراه است و معمولاً اعمالي كه از روي عجله انجام مي‌گيرد، بدون فكر و تأمل است. از اين‌رو، قرآن‌كريم سخن كساني را كه دنياي فراهم و عاجل را بر آخرت ترجيح دادند، چنين نقل مي‌كند:
(لو كنا نسمع او نعقل ما كنا من اصحاب السعير) [28]
اگر ما، گوش فرا مي‌داديم يا مي انديشيديم، از اهل دوزخ نبوديم.
عجله،‌ صفتي ناپسند و نكوهيده است و آثار سوئي به دنبال دارد. عجله، نامي است كه هم بر اين صفت، و هم بر آثار و پيامدهاي آن،‌ اطلاق مي‌شود. همچنين عجله به معنايي جز آنچه مورد نظر ماست، نيز به كار مي‌رود و آن معني، تقدم و پيش گرفتن، برگرفته از عاجل در مقابل آجل است، كه مذموم و ناپسند نيست و آيات ذيل ناظر بر آن است:
(و لا تعجل بالقرآن من قبل انّ يقضي اليك وحيه) [29]
پيش از آنكه وحي خدا تمام شود، در تلاوت و تعليم قرآن، شتاب مكن.
(لو يؤاخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاب) [30]
اگر خدا آنان را به سبب آنچه كرده‌اند، مأخذه كند،‌ همانا در عذابشان شتاب كند.
(اتي امر الله فلا تستعجلوه) [31]
امر خدا (قيامت) آمدني است، پس تقاضاي تعجيل آن را مكنيد.
(فانّ للّذين ظلموا ذنوباً مثل ذنوب اصحابهم فلا يستعجلون) [32]
پس به يقين، كساني كه ستم كردند، گناهاني مثل گناهان پيروانشان دارند، پس طلب تعجيل نكنند.
اما عجله به معنايي كه مورد نظر ماست، همان صفت مذموم و ناپسند است كه مانند كبر و حسد در غالب افراد، جز اشخاصي معدود و انگشت شمار، يافت مي‌شود، چنان كه گويي اين صفت با وجود انسان سرشته است:
(خلق الانسان من عجلٍ) [33]
انسان از عجله آفريده شده است.
(و يدع الانسان بالشّرّ دعاءه بالخير و كان الانسان عجولاً) [34]
و انسان همانگونه كه خير مي‌جويد، شر مي‌خواهد و انسان بسيار شتاب‌آلود است.
اين آية شريفه، دلالت بر آن دارد كه عجله سبب مي‌شود انسان همان‌گونه كه خير را مي‌خواهد، شر را نيز بخواهد، گويي شر براي او بهتر است. به علاوه، اين آيه حاكي از آن است كه عجله موجب رها كردن آخرت و روي آوردن به دنياي پست است:
(كلاّ بل تحبون العاجلة و تذرون الاخره) [35]
نه چنين است، بلكه شما دنياي شتابنده را دوست مي‌داريد و آخرت را رها مي‌كنيد.
(انّ هؤلاء يحبّون العاجلة و يذرون وراءهم يوماً ثقيلاً) [36]
همانا اينان، دنياي شتابان را دوست مي‌دارند و پشت سرشان روزي سنگين را وامي‌نهند.
(من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثمّ جعلنا له جهنّم يصليها مذموماً مدحوراً ومن اراد الاخرة و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً كلاّ نمدّ هؤلاء و هؤلاءٍ‌من عطاءِ ربك و محظوراً) [37]
هر كس خواهان دنياي زودگذر باشد،‌ به زودي در دنيا به او مي‌دهيم، البته چنان كه خواهيم و به هر كس كه اراده كنيم. سپس دوزخ را نصيب او كنيم كه با نكوهش و سرشكستگي وارد آن گردد. و هر كس طالب آخرت باشد وسعي خود را در راه آن به كار بندد و ايمان داشته باشد؛ پس تلاش آنان مقبول و مأجور است. ما به اينان و آنان از عطاي پروردگارت مدد مي‌رسانيم و از عطاي پروردگارت هيچ كس محروم نخواهد بود.
در اين آيات اشاره به كسي است كه آخرت را فرو مي‌گزارد و به دنيا رو مي‌كند و عجول و شتابزده است. از اين‌رو در آيات نيز، دنيا، «عاجلهظ ناميده شده است.
پرواضح است، كسي كه داراي تأني است و هر چيز را در موقع مقرر آن مي‌طلبد، خواهان لذت دنيا نيست، زيرا آن را متعاي اندك و محدود به ظواهر مي‌داند:
(يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون) [38]
آنان به ظاهر زندگاني دنيا آگاهند و ايشان از آخرت غافل و بي‌خبرند.
آري، انسان عجول و شتاب‌زده، زندگاني دنيا را بر آخرت ترجيح مي‌دهد:
(يا ايّها الذين امنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا في سبيل الله اثّاقلتم الي الارض ارضيتم بالحياة الدنيا من الاخرة فما متاع الحياة الدنيا في الاخرة قليل) [39]
اي كساني كه ايمان آورديد، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مي شود در راه خدا كوچ كنيد، بر زمين سنگيني مي‌كنيد؟ آيا زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح مي‌دهيد؟ پس بدانيد كه متاع دنيا در آخرت چيزي اندك است.
به طور كلي، انسان عجول، مقام لقاي پروردگار را از دست مي‌دهد و راه كمال را نمي‌پويد، بلكه بقا را رها مي‌كند و به فنا چنگ مي‌زند، از ملك بي‌زوال روي گردانده، به دار غرور و ملك فناپذير روي مي‌آورد و سرگرم لذتهاي آني و زودگذر شده و از لذات باقي محروم مي‌گردد. چنين فردي در روز قيامت اين گونه مورد خطاب حق تعالي قرار مي‌گيرد:
(اذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون في الارض بغير الحقّ و بما كنتم تفسقون) [40]
شما در زندگي دنيوي خود، لذايذتان را برديد و از آن برخوردار شديد، پس امروز به كيفر خواري و ذلت، مجازات مي‌شويد، چون در زمين ناحق تكبر كرديد و راه فسق و تبهكاري پيش گرفتند.
نتيجه آنكه، عجله، از فريبهاي شيطان و يوغ بندگي اوست. چنان كه روايت شده كه شيطان، سپاهيانش را سفارش كرده است كه فرزندان آدم را با عجله بفريبند و به دام اندازند.
سرعت گرفتن و پيشي جستن در كارهاي نيك
مشهوراست كه عجله در كارهاي خير، مذموم و ناپسند نيست و در اين مورد به آيات و رواياتي استناد شده كه برخي از آنها عبارتند از:
(و سارعوا الي مغفرةٍ من ربكم و جنّةٍ عرضها السماوات و الارض اعدت للمتقين)[41]
و به سوي آمرزش پروردگارتان و بهشتي كه پهناي آن به گستردگي همة آسمانها و زمين است،‌ و براي پرهيزكاران مهيا شده است، بشتابيد.
(فاستبقوا الخيرات) [42]
در كارهاي خير سبقت بگيريد.
امام صادق(ع) فرمود:
«من هم بشييء من الخير فليعجّله، فانّ كلّ شييء فيه تأخير فانّ للشيطان فيه نظرة»[43]
هر كه قصد كار خيري را دارد، پس بايد در آن شتاب كند، زيرا هر كاري كه در آن تأخير افتد، مورد توجه شيطان است.
رسول گرامي اسلام(ص) فرمود:
«انّ الله يحبّ من الخير ما يعجّل»[44]
همانا خدا كار خيري را دوست دارد كه در آن شتاب شود.
اما اين سخن نادرست است، زيرا تعجيل در امور خير به معني به تعويق نيانداختن كار نيك از وقت مناسب آن، و از دست ندادن فرصت است؛ نه به معناي خواستن چيزي در غير موقع مناسب آن و بدون تفكر و تأمل كه مصداق عجله، و طبعاً مذموم است و روايت نقل شده در اصول كافي بر آنچه گفتيم صراحت دارد. بنابراين،‌ عجله به طور كلي مذموم است، خواهد در امور خير باشد، خواه در امور شر و هر چه بر شدتش افزوده شود، ناپسنديش بيشر مي‌شود. عجلة مذموم در كارهاي خير، مانند نمازگزاردن پيش از وقت نماز است، نه سرعت گرفتن در كارهاي خير؛ چه سرعت گرفتن در اقامة نماز پس از حلول وقت آن، از مواردي است كه در اسلام مورد تأكيد قرار گرفته و نه تنها در شمار عجلة مذموم نيست، بلكه كاري نيكو و بجاست.
ظاهراً اين اشتباه، ناشي از واژة عجله است و چنانكه در اول بحث گفتيم، در بسياري از موارد،‌ عجله به معناي تقدم در برابر تأخر به كار مي‌رود و به اين مني، مذموم نيست و با عجلة مذموم، جز اشتراك در لفظ هيچ رابطه‌اي ندارد.
حاصل كلام آنكه، عجله در امور خير به معناي انجام به موقع كارهاي نيك است، زيرا چه بسا انسان پشيمان مي‌گردد و از انجام آن صرف‌نظر مي‌كند و يا آن را فراموش مي‌كند و يا مانع پيش مي‌آيد و فرصت از دست مي‌رودو در هر صورت، شيطان به هدف خود كه بازداشتن از كارهاي نيك است، مي‌رسد. از اين‌رو، قرآن و روايات،‌ تعجيل در خيرات و به تأخير نيانداختن آنها را مورد تأكيد قرار داده و اين تعجيل، مصداق عجلة‌ مذموم نيست، زيرا چنان كه در تعريف آن گفته شد، عجله به معناي طلب شيء پيش از موعد مناسب است و به هر حال ناپسند است، خواه به صورت ملكه باشد يا عمل، گفتار باشد يا رفتار، حركت باشد يا سكون.
روايات مربوط به آرامش و عجله
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) فرمود:
«العجل يوجب العثار»[45]
عجله موجب بدبختي و هلاكت است.
اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:
«الزلل مع العجل»[46]
عجله با لغزش همراه است.
اميرمؤمنان(ع) در وصيتش به هنگام مرگ، فرمود:
«انهاك من التّسرّع في القول و الفعل»[47]
تو را از شتاب كردن در گفتار و رفتار نهي مي‌كنم.
امام باقر(ع) فرمود:
«انّما أهلك النّاس العجلة، و لو انّ الناس تثبتوا لم يهلك احد»[48]
همان شتابزدگي، مردم را به هلاكت افكنده است و اگر مردم شتاب نمي‌كردند، هيچ‌كس هلاك نمي‌شد.
اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:
«العجول مخطيء و انّ ملك، المتأني مصيب و انّ هلك»[49]
انسان عجول، خطاكار است، هر چند كارش به نتيجه برسد و انسان متين و باوقار، درستكار است، هر چند به هلاكت افتد.
اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:
«اصاب متأن او كاد، اخطأ مستعجل اوكاد»[50]
فرد متين، دير يا زود به نتيجه مي‌رسد و فرد شتابكار، دير يا زود به خطا مي‌افتد.
حضرت علي(ع) فرمود:
«التأني في العقل يؤمن الخطل، التروّي في القول يؤمن الزلل»[51]
متانت و وقار، به گاه تفكر و انديشه، مانع از خطا مي‌شود و متانت و دقت در گفتار، انسان را از لغزش ايمن مي‌گرداند.
امام باقر(ع) فرمود:
«إلاناة من الله و العجلة من الشيطان»[52]
متانت و آرامش از خدا، و عجله از شيطان است.
امام صادق(ع) فرمود:
«مع التثبت تكون السلامة و مع العجلة تكون الندامة و من ابتدأ بعمل في غير وقته كان بلوغه في غير حينه»[53]
سلامت در گرو ثبات و آرامش، و پشيماني ثمرة شتابزدگي است و كسي كه پيش از وقت به كاري دست بزند، موجب بلوغ نابهنگام آن مي‌شود
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) در وصيت فزرند گرامي‌اش امام حسن مجتبي(ع) فرمود:
«اخرّ الشرّ فانّك اذا شئت تعجلته»[54]
بدي را به تأخير انداز، زيرا هر زمان كه آن را خواستي در واقع شتاب كرده‌اي.
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) فرمود:
«تأخير الشرّ افادة»[55]
به تأخير انداختن بدي، سودبخش است.
در قسمتي از نامة حضرت علي(ع) به مالك‌اشتر آمده است:
«و لا تعجلن الي تصديق ساع، فانّ السّاعي غاشپ و انّ تشبه بالنّاصحين»[56]
در تأييد سخنان كسي كه بدگويي ديگران را مي‌كند، شتاب مكن، زيرا فرد بدگو و سعايت كنده، پوشانندة حقيقت است، گرچه به ناصحان شباهت داشته باشد.
اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:
«من كمال الحلم تأخير العقوبة»[57]
به تأخير انداختن عقوبت و كيفر، نشانة كمال حلم است.
امام صادق(ع) به نقل از پدر گرامي‌اش فرمود:
«اذا هممت بخير فبادر، فانك لا تدري ما يحدث»[58]
چون آهنگ كار خير كردي، به آن اقدام كن، زيرا تو نمي‌داني كه چه پيش مي‌آيد.
اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:
«اذا عرض شيء من امر الاخر فابدأ به، و اذا عرض شيء من امر الدنيا فتأنه حتّي تصيب رشدك فيه»[59]
چون كاري اخروي پيش آمد، به آن اقدام كن و چون كاري دنيوي پيش آمد، درنگ كن تا آنكه به راه راست آن دست يابي.
حضرت علي(ع) فرمود:
«التؤدّة ممدوحة في كلّ شيء الاّ في فرص الخير»[60]
درنگ كردن در هر كاري پسنديده است، جز در فرصتهاي نيك كه بايد در آن شتاب كرد.
حضرت علي(ع) فرمود:
«التثبت خير من العجلة الاّ في فرص البر، العجلة مذمومة في كل امر الا فيما يدفع الشّرَ»[61]
درنگ كردن بهتر از عجله كردن است، به جز در مورد فرصتهاي كار نيك، شتاب كردن در هر كاري ناپسند است، جز آنگاه كه به دفع شر مي‌انجامد.
اميرمؤمنا حضرت علي(ع) فرمود:
«لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث:‌ باستصغارها لتعظم، و باستكتامها لتظهر، و بتعجيلها لتهنؤ»[62]
حوايج به سه صورت برآورده مي‌شوند: با كوچك شمردن آن، تا آنگه كه بزرگ شود، و با پنهان داشتن آن، تا آشكار شود،‌و با شتاب كردن در آن، تا آسان گردد.
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) فرمود:
«ايّاك و العجلة بالامور قبل اوانها التساقط فيها عند زمانها»[63]
بپرهيز از عجله در كارها، پيش از فرارسيدن وقت آنها و رها كردن آنها در زمان مقررشان.
حضرت علي(ع) فرمود:
«من الخرق العجلة قبل الامكان و الأناة بعد الفرصة»[64]
عجلة نابهنگام و آرام نشستن از پي از دست رفتن فرصت، از حماقت است.
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) فرمود:
«العجل قبل الامكان يوجب الغصة»[65]
عجله پيش از فراهم شدن امكان عملي، موجب غصه است.
اميرمؤمنان حضرت علي(ع) به محمدبن‌ابي‌بكر، هنگامي كه او را به فرمانداري مصر منصوب كرد، فرمود:
«صلّ الصلاة لوقتها الموقت لها و لا تعجل وقتها لفراغ، و لا تؤخرها عن وتقها لاشتغال»[66]
نماز را در وقتي كه برايش معين شده، به پا دار و به خاطر فراغت و بيكاري، آن را يش از وقت به جا مياور و به خاطر اشتغال به كار، آن را به تأخير ميانداز.
حضرت علي(ع) در خطبه‌اي با اشاره به فتنه‌ها و سختيها فرمود:
«فلا تستعجلوا ما هو كائن مرسد، و لا تستبطئوا ما يجي به الغد، فكم من مستعجل بما انّ ادركه ودپ انّه لم يدركه»[67]
شتاب نداشته باشيد نسبت به آنچه واقع مي‌شود و انتظار وقوع آن مي‌رود، دير مشماريد آنچه را كه فردا مي‌آيد چه بسيار شتاب كننده‌اي كه در پي چيزي است و چون به آن دست مي‌يابد، آرزو مي‌كند كه كاش به آن نرسيده بود.

فصل نهم
رذيلت هفتم: اضطراب
اين صفت ناپسند، بلايي بزرگ و آتشي فروزان است كه در دلها زبانه مي‌كشد و چنين دلهايي مانند كشتي متلاطمي هستند كه در شرف غرق شدن مي‌باشند و دچار غم و اندوه و ظلمت، توأم با وحشت بسيارند و ناگزير اين دلها ثمري جز ضعف نفس، سستي اراده، عدم قدرت تصميم‌گيري و هدر دادن استعدادها و ابتكارات ندارند، به گونه‌اي كه فرد به صورت عضو زايد جامعه در مي‌آيد. چنين فردي بر نفس واعصاب خويش تسلط نداشته، با غم و كسالت و سستي، دست به گريبان است و از فعاليت باز مي‌ماند.
راه درمان اين رذيله و پيراستن نفس از آلودگي آن، آراستن جان به ضد آن، يعني اطمينان خاطر است كه پيشتر درباره آن به تفصيل سخن گفتيم. اما آنچه بايد در اينجا يادآور شويم، آن است كه آيات بسياري دلالت بر آن دارند كه اين صفت ناپسند و اثار آن، جملگي تحت لواي كفر و فسق قرار دارند و اطمينان خاطر، تحت لواي ايمان و تقوي مي‌باشد.
اگر بپذيريم كه آيات موردنظر، ايمان و تقوي را يگانه علت اطمينان، و كفر و فسق را، علت منحصر به فرد اضطراب خاطر نمي‌شمرد، در عين حال بايد قبول كنيم كه اين آيات في الجمله ايمان و تقوي را، علت طمأنينه و آرامش خاطر و كفر و فسق را علت اضطراب خاطر مي‌دانند. چنان كه مي‌فرمايد:
(فايّ الفريقين احقّ بالامن انّ كنتم تعلمون الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلمٍ اولئك لهم الامن و هم مهتدون) [68]
پس كدام يك از دو گروه به ايمني سزاوارترند اگر شما مي‌دانيد. كساني كه ايمان آوردند و ايمانشان را به ستم نيالودند، آنان در امانند و هم ايشان هدايت يافتگانند.
آية فوق به وضوح دلالت بر آن دارد كه طمأنينه و امنيت خاطر به دلالت مطابقي، در گرو ايمان و تقوي است و اضطراب خاطر به دلالت مفهومي، لازمة كفر و فسق است و انكار اين دلالت مطابقي و دلالت مفهومي، گريختن از واقعيت است، گرچه آية شريفه، آنها را علت يگانه و منحصر به فرد دانسته است.
در آية ديگري مي‌فرمايد:
(و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوي به الريح في مكانٍ سحيقٍ) [69]
و كسي كه براي خدا، شريك قرار دهد، همانند كسي است كه از آسمان سقوط كند، پس پرنده‌اي او را بربايد، يا باد او را به مكاني دور بيفكند.
اين آيه با تشبيه معقول به محسوس، بيان مي‌كند كه همانطور كه فرد در حال سقوط و در معرض حملة مرغان يا بادهاي شديد، دچار اضطراب و وحشت مي‌شود و مورد هجوم غم و اندوه قرار مي‌گيرد و قواي روحي و بدنيش به تحليل مي‌رود، به همين صورت نيز فرد مشترك و كافر يا فاسق با اضطراب دست به گريبان است.
(و لا يزال الذين كفروا تصيبه بما صنعوا قارعة ا تحل قريباً من دارهم) [70]
و پيوسته به كساني كه كفر ورزيدند، به سبب‌ آنچه انجام دادند، كيفري كوبنده مي‌رسد، يا در نزديكي ديار آنان، بلايي سخت فرود مي‌آيد.
اين آيه نيز با تشبيه معقول به محسوس، دلالت بر آن دارد كه كسي كه به خداي بزرگ كافر شود، پيوسته در اضطراب به سر مي‌برد، همانند كسي كه پيوسته خود با خويشانش در معرض مصيبت و بلا هستند.
(لا يزال بنيانهم الذي نوا ريبة في قلوبهم الاّ انّ تقطع قلوبهم) [71]
بنياني كه آنها برپا ساختند، پيوسته شك در دلهايشان مي‌افكند، مگر آنها دلهايشان پاره پاره شود.
آية فوق نيز با تشبيه معقول به محسوس، بر آن دلال دارد كه فرد ظالم در حق خود با ديگران، گرفتار شك و اضطراب است. تا بدان حد كه قلبش پاره پاره مي شود و او همانند كسي است كه بناي كار خود را بر امري بي‌اساس قرار داده است و انسان كافر و فاسق و ستمگر نيز به همين صورت پيوسته در اضطرابي كشنده به سر مي‌برد.
(و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظّمأن ماءً حتي اذا جاءه لم شيئاً و وجد الله عنده فوفيه حسابه و الله سريع الحساب. او كظلماتِ في بحرٍ لّجّيٍ يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعضٍ اذا اخرج يده لم يكد يريها و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نورٍ) [72]
و كساني كه كفر ورزيدند، اعمالشان به سرابي در بيابان بي‌آب ماند كه شخص تشنه، آن را آب مي‌پندارد، ولي چون به سوي آن آيد، چيزي نيابد و خدا را نزد خود بيند كه به طور كامل به حسابش مي‌رسد و خدا حسابرسي سريع است. يا به تاريكي درياي عميقي مي‌ماندكه موجي بر روي موج ديگر مي‌غلتد و ابر بر فراز آن است و ظلمتها چنان فوق يكديگر قرار دارند كه چون دست بيرون كند، نتوند آن را ببيند و هر كه را خدا نوري نبخشد، هيچ نوري براي او نيست.
در اين آيه، زندگي كافر را به سرابي تشبيه كرده كه چيزي جز مرگ تدريجي نيست، وليكن ديگران او را برخودار از رفاه و آسايش مي‌پندارند، در حالي كه قصرش گرچه ماية حسرت ديگران است، اما براي خود او، زنداني تنگ و خفقان‌آور است و در ظلمتي شديد توأم با وحشت به سر مي‌برد، همانند كسي كه در دريايي طوفاني غوطه‌ور است،‌ كه امواج بر روي يكديگر مي‌غلتند و فراز دريا را ابري تيره پوشانده است. بدين‌سان، ظلمت و وحشت او را در بر گرفته، به گونه‌اي كه خود را فراموش كرده است. آري انسان كافر بر اثر هجوم ظلمات و وحشت، چنان حيران و پريشان خاطر است كه نه هيچ‌چيز را مي‌فهمد، نه راه به جايي مي‌برد و نه چاره‌اي مي‌شناسد.[73]

فصل نهم
رذيلت هشتم: بي‌تابي
بي‌تابي، ضد سكينه است و مراد از آن، بي‌قراري دل به هنگام برخورداري از نعمت يا رؤيارويي با معصيت است. آنكه اين رذيلت در دلش جا مي‌گيرد، اگر سختي به او روي آورد يا نعمتي به او برسد، قرار از كف مي‌دهد. تندبادها و مشكلات، قلبش را به لرزه در مي‌آورند، به گونه‌اي كه در برابر كوچكترين سختي و بلايي، پشتش مي‌شكند و توان و مقاومت را از دست مي‌دهد. همچنين به محض رسيدن به نعمت، هر چند كوچك باشد، خود را فراموش مي‌كند و صفات ناپسندي چون كبر، بداخلاقي، خودپسندي و … بر او چيره مي‌شوند، چنان كه خداي متعال مي‌فرمايد:
(انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّه الشّرّ جزوعاً و اذا مسّه الخير منوعاً) [74]
همانا كساني، بي‌تاب و بي‌قرار آفريده شده است. پس هنگامي كه شري به او رسد به فغان مي‌آيد و اگر خيري به او رسد، سخت مانع احسان مي‌شود.
و نيز مي‌فرمايد:
(فامّا الانسان اذا ما ابتليه ربّه فاكرمه و نعّمه فيقول ربّي اكرمن و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربّي اهانن كلاّ) [75]
پس هنگامي كه انسان از سوي پروردگارش مورد آزمايش قرار گيرد و بدان سبب، خدايش او را اكرام كند و نعمت بخشد، پس انسان گويد پروردگارم مرا گرامي داشت. و اما آنگه كه او را بيازمايد و روزيش را تنگ گرداند، پس گويد پروردگارم مرا خوار كرد. نه چنين است.
به طور كلي بايد گفت، بي‌تابي، ضد سكينه و آرامش است و ملكه‌اي است كه اگر بر قلب چيرگي يابد، آرام و قرار را از او مي‌گيرد، به گونه‌اي كه در برابر ناملايمات و سختيهاي هر چند كوچك و خفيف، به تلاطم در مي‌آيد و تمامي بدن را تحت تأثير قرار مي‌دهد و انسان را به ناله و زاري، لكنت زبان، لرزش بدن و رنگ پريدگي دچار مي‌ند. اينها همه آثار بي‌تابيند كه ضدوقار است. همچنين مي‌توان آنها را از آثار ترس و بزدلي نيز به شمار آورد، چنانكه خداي متعال مي‌فرمايد:
(فاذا جاء الخوف رايتهم ينظرون اليك تدور اعينهم كالذي يغشي عليه من الموت فاذا ذهب الخوف سلقوكم بالسنةٍ حدادٍ) [76]
پس چون خطري فرا رسد، آنان را مي‌بيني كه به تو مي‌نگرند و چشمانشان در حدقه مي‌گردد، دور مي‌زند، مانند كسي كه از سختي مرگ. مدهوش شود، پس چون خطر برطرف شود، با زباني تند به عيب‌جويي و خرده‌گيري از شما بپردازند.
(فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رايت الذين في قلبوهم مرض ينظرون اليك نظر المغشيّ عليه من الموت فاولي لهم) [77]
پس چون سوره‌اي محكم كه در آن جنگ ياده شده، نازل شود؛ آنان را كه قلبهايشان بيمار است، مي‌بيني كه به تو مي‌نگرند، همانند كسي كه مرگ آنها رامدهوش كرده است و مرگ براي آنها را سزاوارتر است.
(و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و انّ يقولوا تسمع لقولهم كانهم خشب مسندة يحسبون كلّ صيحةٍ عليهم هم العدوّ فاحذرهم قاتلهم الله انّي يوفكون) [78]
چون به آنها بنگري، بدنهايشان تو را به شگفتي وا مي‌دارد و اگر سخن بگويند، به گفتارشان گوي فرا مي‌دهي؛ گويي آنان چوبهايي پشت به ديوار نهاده‌اند. هر صدايي را به زبان خويش مي‌پندارند؛ آنان دشمنند، پس، از ايشان بر حذر باشيد. خدايشان بكشد، پس چگونه بازگردانده مي‌شوند.
اگر دربارة‌ اين رذيلت، جز اين گفته‌هاي خداوند:‌ (فاولي لهم) و (قاتلهم الله) نبود، براي انسان كفايت مي‌كرد تا با انجام اعمال ديني و مخالفت عملي با اين صفت ناشايست و تضرع به درگاه خداي متعال و دعا و توسل، براي از بين بردن آن بكوشد، تا آنكه حق تعالي او را از اين صفت برهاند و او را به ملكة سكينه و وقار كه ماية زينت انسان است،‌ بيارايد.

فصل نهم
رذيلت نهم: تزلزل و دودلي
اين صفت ناپسند، موجب تزلزل دائمي و گمانهاي بي‌پايه و ترديدها و احتمالات بي‌اساس مي‌گردد و فرد متزلزل، پيوسته از نظر اعتقادات نيز با دودلي دست به گريبان است،‌ كه به فرمودة قرآن، ماية زيانكاري در دنيا و آخرت مي‌باشد:
(و من النّاس من يعبد الله علي حرفٍ فان اصابه خير اطمأنّ به و انّ اصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدّنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين) [79]
و برخي از مردم، خدا را به زبان مي‌پرستند، پس اگر خيري به او رسد، دل آرام گردد و اگر فتنه‌اي به او رسد،‌ روگردان شود، چنين كسي در دنيا و آخرت زيانكار است و اين زياني آشكار است.
(انّ الذين آمنوا ثمّ كفروا ثمّ آمنوا ثمّ كفروا ثمّ ازدادوا كفراً لم يكن الله ليغفرلهم و لا ليهديهم سبيلاً) [80]
همانا كساي كه ايمان آوردند، سپس كفر ورزديدند، سپس ايمان آوردند، سپس كافر شدند،‌سپس بر كفر افزودند، خدا آنان را هرگز نمي‌آمرزد و به راه راست هدايتشان نمي‌كند.
(مذبذبين بين ذلك لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء) [81]
در اين ميان سرگشته‌اند. نه با اينانند و نه با آنان.
در نهايت تأسف بايد گفت كه عموم مردم از مصاديق اين آية شريفه‌اند و علت نيز آن است كه عالمند و نه متعلم، بلكه سرگردان و دنباله‌رو جامعه‌اند و به راهي مي‌روند كه جامعه در برابرشان ترسيم مي‌كند، خواه حق باشد يا باطل.
حضرت علي(ع) فرمود:
«الناس ثلاثة: اما عالم اومتعلم او همج»[82]
مردم سه دسته‌اند: دانشمند، دانشجو و خاشاك روي آب.
قرآن در آيات بسياري مي‌فرمايد: (اكثرهم لا يعلمون)، (اكثرهم لا يعقلون) و علت آن است كه كسي كه ايمان در قلبش رسوخ پيدا نكند، همواره مذبذب است و قرآن دربارة اين افراد، بارها مي‌فرمايد: (اكثرهم لا يؤمنون)، (اكثرهم لا يشكرون) خداي مي‌فرمايد:
(قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلما و لما يدخل الايمان في قلوبكم) [83]
اعراب گفتند: ما ايمان آورديم، بگو ايمان نياورديد. و لكن بگويد اسلام آورديم زيرا ايمان در قلبهايتان داخل نشده است.
به طور كلي، اين رذيلت در اكثر افراد مردم به چشم مي‌خورد، بلكه مي‌توان گفت، انسان طبعاً مذبذب است، چنانكه در قرآن‌كريم آمده است:
(و اذا انعمنا علي الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مسّه الشّرّ كان يؤساً) [84]
و هنگامي كه به انسان نعمت دهيم، روي مي‌گرداند و دوري مي‌كند و چون شري به او رسد،‌ نوميد مي‌گردد.
همچنين، انسان طبعاً هلوع و بي‌تاب است، چنانكه قرآن‌كريم مي‌فرمايد:
(انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّه الشّرّ جزوعاً و اذا مسّه اخير منوعاً) [85]
همانا انسان، بي‌تاب آفريده شده است. پس هنگامي كه شري به او رسد، به فغان آيد. و چون خيري به او رسد،‌ سخت مانع احسان مي‌شود.
از بين بردن اين رذيلت، نيازمند علم و عمل تا رفع كامل آن و جايگزين كردن ملكة اثبات به جاي آن است. چنان كه خداي متعال مي‌فرمايد:
(انّ تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم) [86]
اگر خدا را ياري كنيد، خدا شما را ياري مي‌كند و قديمهايتان را استوار مي‌گرداند.

اقسام تذبذب و ثبات
اين تقسيم‌بندي با توجه بهتعلق «تذبذب» است و گرنه خود اين رذيلت، همانند ضدش، ثبات از مقولة باب تشكيك است و داراي مراتب شدت و ضعف مي‌باشد، بي‌آنكه اقسم مختلفي داشته باشد.
الف) تذبذب در دين: آشكار است كه اين تذبذب از پست‌ترين، زيانبارترين و زشت‌ترين اقسام آن است و فرد را تا سر حد كفر و محروم شدن از توبه به سقوط مي‌كشاند. خداي متعال مي‌فرمايد:
(انّ الذين آمنوا ثمّ كفروا ثمّ آمنوا ثمّ كفروا ثمّ ازدادوا كفراً لم يكن الله ليغفرلهم و لا ليهديهم سبيلاً) [87]
همانا كساني كه ايمان آوردند، سپس كفر ورزيدند، سپس ايمان آوردند، سپس كفر ورزيدند، آنگاه بر كفر افزودند، خداوند آنان را نمي‌آمرزد و به راه راست هدايتشان نمي‌كند.
اين تذبذب، باعث مي‌شود كه فرد، دين را به بازي بگيرد، آنچه را به سود خود مي‌داند انجام دهد و آنچه را كه با منافع دنيويش سازگاري ندارد، ترك كند. خداي متعال درباره اينان مي‌فرمايد:
(قال الذين لايرجون لقاءنا ائت بقرآنٍ غير هذا او بدّله) [88]
كساني كه به ديدار ما اميدوار نيستند، مي‌گويند قرآني جز اين بياور و يا آن را تغيير بده.
(و يقولون نؤمن ببعضٍ و نكفر ببعضٍ و يريدون انّ يتّخذوا بين ذلك سبيلاً) [89]
و مي‌گويند به بعضي ايمان مي‌آوريم و به بعضي كافر مي‌شويم و مي‌خواهند ميان كفر و ايمان راهي اختيار كنند.
ب) تذبذب در امور دنيوي و اخروي: فردي كه به چنين تذبذبي دچار است، توان استقامت و تصميم‌گيري را ندارد و اراده‌اش در نهايت ضعف است.
چنين كساني ابتدا به كاري اقدام مي‌كنند، سپس پيش از اتمام آن، از آن كار منصرف مي‌شوند. اينان هميشه در راهند، بي‌آنكه به مقصود خود دست يابند. گاه با شوق تمام به كاري روي مي‌آورند و گاه با نهايت دلزدگي از آن‌رو مي‌گردانند. اينان تعادل ندارند و در كارها حد وسط را مراعا نمي‌كنند. روشن است كه چنين كساني موفقيت به دست نمي‌آورند و در زندگي خود كامياب نيستند. آنها از مصاديق اين آية شريفه‌اند:
(خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين) [90]
چنين كسي در دنيا و آخرت زيان كرد و اين زياني آشكار است.
از اين‌رو، اولاً قرآ‌كيم بارها امر به ثبات فرموده و خواسهت است تا هر امري با قوت و استقامت انجام شود:
(خذوا ما اتيناكم بقوّةٍ) [91]
آنچه را به شما داديم، با قدرت بگيريد.
(فاستقم كما امرت و من تاب معك) [92]
چنانكه به تو امر شد، استقامت كن و هر كه به تو بازگشته نيز مأمور به استقامت است.
ثانياً، خداوند، خير دنيا و آخرت را در گرو استقامت دانسته است:
(انّ الذين قالوا ربنا الله ثمّ استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الاّ تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة الّتي كنتم توعدون. نحن اولياؤكم في الحياة الدّنيا و في الاخرة) [93]
همانا كساني كه گفتند پبروردگار ما خداست، سپس استقامت كردند؛ ملائكه بر آنان نازل مي‌شوند و به آنان مي‌گويند بيم مداريد و اندوهگين مشويد و بشارت باد شما را به بهشتي كه به آن وعده داده شده‌ايد. ما در زندگي دنيا و آخرت، دوستان شما هستيم.
(انّ الذين قالوا ربّنا الله ثمپ استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون) [94]
همانا كساني كه گفتند پروردگار ما خداست، سپس استقامت كردند، پس نه ترسي بر آنهاست و نه غمگين شوند.
(و الو استقاموا علي الطريقة لا سقيناهم ماءً غدقاً) [95]
و اگر بر طريق حق پايدار بودند، البته به آنها آب فراوان مي‌نوشانديم.
ج) تذبذب در پيمان، سوگند، دوستي وحتي ازدواج: به راستي تذبذب و بي‌ثباتي، زياني بزرگ است و اغلب پيمان شكنيها و بر هم خوردن دوستيها و بروز دشمنيها، ناشي از اين رذيلت است. چه بسا طلاق كه مفاسد بزرگي را به دنبال دارد، ناشي از تذبذب است. به خدا پناه مي‌بريم از تذبب، كه در جنگهاي صدر اسلام، پيروزي مسلمانان را به شكست تبديل مي‌كرد. كسي كه تاريخ را مطلعه مي‌كند، به درستي سخن ما پي مي‌برد.
تذبذب، دوستيها را به دشمني تبديل كرده و كانون گرم خانواده‌ها را دچار طلاق و بدبختي كرده و به ويراني مي‌كشاند. قرآن‌كريم با زشت شمردن عمل زني كه آنچه را مي‌بافت، پنبه مي‌كرد، ما را از تذبذب و پيمان شكني بر حذر مي‌دارد:
(و لا تكونوا كالّتي نقضت غزلها من بعد قوّةٍ انكاثاً) [96]
و مانند زني كه رشتة خود را پس از تابيدن محكم، واتابيده، مباشيد.
انسان مذبذب و سرگشته، ثباتي ندارد، روزي رحماني است و روزي شيطاني، روزب به گروهي مي‌پيوندد و روز ديگر با آنان قطع رابطه كرده و به گروهي ديگر مي‌پيوندد. يك روز اقدام به كاري مي‌كند و روز ديگر آن را رها كرده و كاري ديگر را در پيش مي‌گيرد. چنان كه خداي متعال در وصف آنان فرموده است:
(مذبذبين بين ذلك لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء) [97]
سرگشتگان ميان كفر و ايمانند، نه با اينان هستند و نه با آنان.
انسان مذبذب و سرگشته نه فرزند دنياست، و نه فرزند آخرت، بلكه در دنيا و آخرت زيانكار است.

پی نوشتها


[1]. قرآن، فجر / 27ـ30.
[2]. قرآن، فرقان / 63.
[3]. قرآن، فرقان / 72.
[4]. قرآن، حديد / 22ـ23.
[5]. قرآن، يونس / 62.
[6]. قرآن، صف / 4.
[7]. قرآن، بقره / 155ـ157.
[8]. قرآن، فتح / 26.
[9]. قرآن، ابراهيم / 27.
[10]. قرآن، فرقان  / 32.
[11]. قرآن، محمد / 7.
[12]. قرآن، بقره / 250.
[13]. قرآن، آل‌عمران / 147.
[14]. قرآن، زمر / 17ـ18.
[15]. قرآن، فتح / 26.
[16]. قرآن، رعد / 28.
[17]. قرآن، ابراهيم / 27.
[18]. قرآن، محمد / 7.
[19]. قرآن، انعام / 81ـ82.
[20]. قرآن، توبه / 109.
[21]. قرآن، نحل / 112.
[22]. اشياء با ضد آنها شناخته مي‌شوند.
[23]. قرآن، معارج / 19ـ21.
[24]. قرآن، محمد / 7.
[25]. قرآن، نسا / 143.
[26]. قرآن، حج / 11.
[27]. قرآن، نسا / 137.
[28]. قرآن، ملك / 10.
[29]. قرآن، طه / 114.
[30]. قرآن، كهف / 58.
[31]. قرآن، نحل / 1.
[32]. قرآن، ذاريات / 59.
[33]. قرآن، انبيا / 37.
[34]. قرآن، اسرا / 11.
[35]. قرآن، قيامت / 20ـ21.
[36]. قرآن، انسان / 27.
[37]. قرآن، اسرا / 18ـ20.
[38]. قرآن، روم / 7.
[39]. قرآن، توبه / 38.
[40]. قرآن، احقاف / 20.
[41]. قرآن، آل‌عمران / 133.
[42]. قرآن، مائده / 48.
[43]. اصول كافي، ج2، ص143، باب تعجيل در كار خير، ح9.
[44]. همان، ص142، ح4.
[45]. غررالحكم.
[46]. همان.
[47]. بحارالانوار، ج71، ص339، ح5.
[48]. همان، ص340، ح10.
[49]. غررالحكم.
[50]. همان.
[51]. همان.
[52]. بحارالانوار، ج71، ص340، ح10.
[53]. همان، ح3، ص338.
[54]. نهج‌البلاغه، نامة 31.
[55]. غررالحكم.
[56]. نهج‌البلاغه، نامة 53.
[57]. غررالحكم.
[58]. اصول كافي، ج2، ص142، ح3.
[59]. بحارالانوار، ج71. ص215، ح16.
[60]. غررالحكم.
[61]. همان.
[62]. نهج‌البلاغه، حكمت 101.
[63]. بحارالانوار، ج71، ص341، ح14.
[64]. همان، ج71، ص341، ح14.
[65]. غررالحكم.
[66]. نهج‌البلاغه، نامه 27.
[67]. نهج‌البلاغه، خطبة 150.
[68]. قرآن، انعام / 81ـ82.
[69]. قرآن، حج / 31.
[70]. قرآن، رعد / 31.
[71]. قرآن، توبه / 110.
[72]. قرآن، نور / 39ـ40.
[73]. اين تفسير مبتني بر اين فرض است كه منظور از اعمال در آية فوق، زندگي و معيشت كافران باشد، ولي اگر به معني طاعت آنها باشد، معني آيه اين است كه اعمال عبادي كافران، در روز قيامت، پوچ و بي‌ارزش است و سرابي بيش نيست و با معناي اخير، آيه با بحث ما ارتباطي پيدا نمي‌كند و نمي‌تواند مورد استفاده قرار گيرد. مگر بنابر قانون تجسم اعمال. به اين معنا كه اعمال در روز قيامت، تجسم اعمال انسان در زندگي او در دنياست. لذا كسي كه اعمالش در دنيا سرابي بيش نبوده و ظلمت بر آن چيره بوده است، در آخرت نيز چنين خواهد بود؛ چنان كه در سوره اسرا،‌آيه 72 مي فرمايد: (و من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي و اضلّ سبيلاً) هر كسي در اين جهان نابينا باشد، در آخرت نابينا و گمراهتر است. با وجود اين، به نظر مي‌رسد معناي موردنظر، مناسبتر باشد. (مؤلف)
[74]. قرآن، معارج / 19ـ21.
[75]. قرآن، فجر / 15ـ17.
[76]. قرآن، احزاب / 19.
[77]. قرآن، محمد / 20.
[78]. قرآن، منافقون / 4.
[79]. قرآن، حج / 11.
[80]. قرآن، نسا / 137.
[81]. قرآن، نسا / 143.
[82]. نهج‌البلاغه، حكمت 147.
[83]. قرآن، حجرات / 14.
[84]. قرآن، اسرا / 83.
[85]. قرآن، معارج / 19ـ21.
[86]. قرآن، محمد / 7.
[87]. قرآن، نسا / 137.
[88]. قرآن، يونس / 15.
[89]. قرآن، نسا / 150.
[90]. قرآن، حج / 11.
[91]. قرآن، بقره / 63.
[92]. قرآن، هود / 112.
[93]. قرآن، فصلت / 30ـ31.
[94]. قرآن، احقاف / 13.
[95]. قرآن، جن / 16.
[96]. قرآن، نحل / 92.
[97]. قرآن، نسا / 143.