بررسی مشخصات اخلاقی روانی

سید مجتبی موسوی لاری

- ۴ -


نفاق

تلاش براى پرورش شخصيت خويش

مهمترين عامل سعادت و خوشبختى و بهترين زينتى كه آدمى به آن آرايش مى شود «شخصيت» است، اين گوهر ارزنده و گرانبها به زندگى اصالت و عظمت مى بخشد و انسان را به بالاترين درجات ترقى و عاليترين مدارج افتخار و شايستگى نايل مى سازد. افراد انسان از اين جهت كه همگى انسان هستند، با يكديگر مساوى و برابرند، اما از نظر عقل و فكر و عادات روانى و مشخصات اخلاقى با يكديگر تفاوت و اختلاف دارند. آنچه افراد را از هم جدا مى كند و ارزش و منزلت هركس را مشخص و نمايان مى سازد، «شخصيت» است، برخلاف بسيارى از محركها كه در ما اثر غيرمستقيم دارند، اثر شخصيت، مستقيم و خلل ناپذير است.

بشر براى اين، قدم به عرصه هستى گذاشته كه در راه پرورش سجايا و ذخاير وجودى خود و همچنين براى بالا بردن سطح معارف و توسعه افق فكر و ادراك خويش، صميمانه بكوشد تا فعاليتهاى روانى اش نيرومند گردد و به كمال رشد خود برسد و بالأخره بتواند به خوبى وظيفه انسانى اش را در صحنه دنيا ايفا كند.

بنيان گذارى شخصيت عميق و سالم در نفس و به كار انداختن نيروهاى باطنى در مجراى سعادت بايد هدف كليه افراد قرار گيرد، هرقدر شخص در اين راه از خود بيشتر فعاليت نشان دهد، بيشتر مى تواند به موفقيت خويش اميدوار باشد; زيرا هيچ چيز همچون شخصيت برجسته در حصول سعادت مؤثر نيست و نمى تواند مصالح و منافع انسان را تأمين كند و او را براى شناورى در درياى متلاطم و پرآشوب زندگى مهيّا سازد.

«شوپنهاور» مى گويد:«اختلاف شخصيت كاملاً طبيعى است و تأثير آن در سعادت و بدبختى افراد به مراتب بيش از اثر اختلافاتى است كه ناشى از مقررات بشر باشد. امتيازات فردى از قبيل عقل نيرومند و تدبير و احساسات پاك و لطيف با امتيازاتى كه در طى زندگانى مى توان بدست آورد از جمله دارايى و مقام و درجه و... به هيچوجه قابل مقايسه نيست. يك مرد عاقل در حال انزوا و عزلت كامل مى تواند به مدد تفكرات و تخيلات خويش شيرين ترين دقايق را براى خويش فراهم كند و حال آنكه شخص جاهل هرقدر هم تفريحات خود را تغيير دهد و مخارج هنگفت متحمل گردد نمى تواند از كسالت، كه جسم و روحش را مى آزارد رهايى يابد. توانايى و نيرومندى و عقل مدبر و احساسات لطيف از جمله مهمترين عواملى بشمار مى روند كه آدمى را به شاهراه مقصود نزديك نموده و ابواب سعادت و نيكبختى را به روى انسان مى گشايند و به همين جهت ما بايد براى پرورش و توسعه اين عوامل بيش از تحصيل دارايى خارجى همت گماريم».

هريك از عادات و صفات در آفريدن سرنوشت انسان سهمى دارند و هراحساس و تفكرى روى آنها اثر مى گذارد، و به همين علت است كه اخلاق هركس پيوسته در تغيير و تحول بوده يا همواره به سوى تعالى و رشد مى رود و يا به طرف انحطاط و پستى سقوط مى نمايد.

نخستين قدم به سوى تقويت و تكميل شخصيت آن است كه شخص، راه استفاده و بهره بردارى از تجهيزات و ذخايرى را كه در وجودش قرار داده شده است، بياموزد و با هرگونه عواملى كه زنجير پاى تكامل مى باشد، مبارزه نمايد و پستى و رذالت را از خود دور كند. بنابراين، تا وقتى انسان ارزش واقعى خود را درك نكند، هرگز موفق به احياى خويشتن نخواهد شد، و ممكن نيست بتواند در خود تحولات و دگرگونيهاى ثمربخشى به وجود آورد و روان خويش را از آلودگيها حفظ نمايد، بلكه به جاى تكامل، راه قهقرا را سير خواهد كرد.

گفتار و رفتار آدمى تا از كمالات نفسانى و اعماق دل سرچشمه نگيرد به هيچوجه ارزش و قيمتى ندارد، سخن وقتى حاكى از «وحدت شخصيت» است كه نماينده روح و ترجمان دل و رازگوى قلب باشد و نشانه هاى شرافت و كمالات از آن بدرخشد، برخلاف تباين و تضاد بين نيات قلبى و سخن كه نشانه «بى ثباتى شخصيت» است و بدترين تأثيرات و تلخ ترين نتايج را در زندگى خواهد داشت.

نفاق و منافق

«نفاق و دورويى» از رذايل بزرگ اخلاقى است كه از هرجهت مذموم و ناپسند مى باشد. طبيعت انسان كه لايق آزادگى و سعادتمندى است و توانايى صعود به حد اعلاى تعالى و ترقى را دارد، وقتى به دروغگويى و عهدشكنى آلوده شد، «نفاق و دورويى» براى نشو و نما ميدانى وسيع به دست مى آورد و به صورت يك بيمارى مزمن در وجود شخص جاى گير مى شود. نفاق مانع بزرگ و نيرومندى در راه پيدايش صفات نيك و حقيقت جويى در ضمير آدمى ايجاد مى كند و قهراً هرچيزى كه در راه رشد و ترقى كمالات نفسانى سد ايجاد كند، با زندگى سعادتمندانه و جريان تكامل روح، مخالف است.

«نفاق» آفت خطرناكى است كه شرافت و ارزش انسان را برباد مى دهد، و بى بندوبارى و سقوط اخلاقى را با خود به ارمغان مى آورد و به جاى نيروى «اعتماد به نفس» كه لازمه موفقيت در زندگى است، «بدبينى و اضطراب» را در اعماق دل جايگزين مى سازد.

يك فرد فريبنده كه انحرافش به حدّ اعلاى خود رسيده است، با مهارت خاصى خود را به همه كس دلسوز و خيرخواه معرفى مى كند و اگر كينه و عداوتى ميان دونفر باشد، با هركدام از آن دو معاشرت نمايد، چهره دوستى و يكرنگى به خود گرفته و لاف محبت مى زند و ديگرى را به باد انتقاد و ملامت مى گيرد، امّا در حقيقت پيوند معنوى و روحى با هيچ كدام ندارد، به هر دو دروغ مى گويد و تظاهر و رياكارى مى كند. از روى تصنع و ريا، با عقايد مردم هماهنگى كردن و خوددارى از اظهار حق و حقيقت در مواقع لزوم، از خصايص منافقين مى باشد.

وجودمنافق به مراتب ازدشمن سرسخت، خطرناكتراست. به گفته يكى از بزرگان: «از خصايص دشمنان اين است كه به ظاهر و باطن دشمنند; زيرا دشمنى دورنگى ندارد. اى كاش دوستان نيز بنوبه خود مانند دشمنان ثابت قدم و بى ريا بودند. بدون ترديد دوستان منافق از دشمنان خونى بدترند!».

زندگى منافق توأم با ذلت و خوارى است. كسى كه به دورويى عادت كرد، ممكن نيست بتواندجايى رادردلهاى معاشرين خوداشغال كند، سعى و تلاش در راه حقيقت پوشى او را براى هميشه از رسوايى در امان نخواهد داشت، وافعال وكردارش ماهيت و فطرت او را آشكار خواهند كرد.

يكى از بزرگترين علل بدبختى اجتماع، شيوع نيرنگ و ريا و عدم صداقت در ميان طبقات مختلف مردم است. وقتى نفاق در ساختمان اجتماع رخنه كرد و فضاى دلها را فرا گرفت، گذشته از اختلال و انحطاطى كه در طبيعت مردم پديد مى آورد، چنين اجتماعى، راه انحطاط و سقوط را خواهد پيمود.

دانشمند شهير انگليسى، «ساموئيل اسمايلز» مى گويد: «اخلاق رجال سياسى و اجتماعى عصر ما تماماً رو به انحطاط و فساد مى رود. امروزه عقايدى كه در اتاقهاى پذيرايى شخص اظهار مى شود با آن كه در پشت ميز خطابه گفته مى شود مغايرت دارد; در محافل عمومى از تعصبات عامه تمجيد و تحسين مى شود، اما در مجالس خصوصى به آنها مى خندند و آنها را تمسخر مى كنند. تلوّن وجدانى در اين عصر از همه وقت بيشتر شيوع دارد و مسلك و مرام با منافع آنى آنها دايماً در تغيير و تبديل است و كم كم رياكارى و تصنع از رديف ملكات ذميمه خارج مى گردد. اگر اشخاص طبقه اول به رياكارى و ابن الوقت بودن عادت كرده اند مردم طبقه پايين نيز در اين دو صفت از آنها عقب نمى مانند طبقات پايين هميشه از اخلاق و رفتار طبقات بالاتر از خود سرمشق مى گيرند و مثل آنها به ظاهرسازى و دورويى عادت مى كنند. شهرت و معروفيتى كه اين روزها كسب مى شود به جاى آنكه معرف محسنات و مزاياى شخصى باشد غالباً مبيّن صفات پست و زشت او مى باشد. ضرب المثل روسى مى گويد: «كسى كه ستون فقرات محكم دارد هرگز به جاه و مناصب عاليه نخواهد رسيد ولى ستون فقرات كسى كه شهوتِ شهرت و معروفيت دارد نرم و قابل انحنا است و به هرطرف كه بداند باد اشتهار مىوزد مى تواند كمر خود را خم كند. شهرتى كه بهوسيله فريب دادن مردم و پوشيدن حقايق از انظار عامه و گفتن و نوشتن مطابق ذوق و سليقه طبقات پست و بدتر از همه به وسيله استفاده از مناقشات طبقاتى اجتماع به دست آيد، اين شهرت در نظر هر شخص صالح و با وجدانى منفور و پست مى باشد و صاحب آن داراى هيچ وزن و قيمتى نيست!».

«يك رنگى و صداقت» از علايم انسانيت و ضمير پاك و بهترين و عاليترين روش زندگى است. اين صفت ممتاز كه از روح منزه سرچشمه مى گيرد، به شخصيت، وحدت مى دهد، موجد اتحاد و صلح است و اجتماع را قوى و هماهنگ مى سازد. طبيعى است كه انسان نسبت به دوستان يك رنگ خود به شدت علاقه مند مى شود و صميمانه مهر مىورزد، ميزان اين علاقه مندى هم به اندازه نفرتى است كه شخص از معاشرين منافق خود دارد.

مسجد ضرار يا خانه نفاق!

هنگامى كه نفوذ اسلام به سرعت در حال پيشروى بود، گروه منافقين كه موقعيّت پوشالى خود را در خطر مى ديدند، بيش از ديگر احزاب و دسته هاى مخالف براى درهم كوبيدن اساس حكومت اسلام از خود تلاش و فعاليت نشان مى دادند، به حسب ظاهر با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)عهد و پيمان مى بستند، ولى در موارد امتحان، از عمل به وظايف خود شانه خالى مى كردند و زمانى ديگر مسلمين را به باد است هزا مى گرفتند. اين اقليّت مفسد و كارشكن كه فاقد شخصيّت معنوى و اخلاقى بودند، نمى توانستند ناظر ايمان و اخلاص مردم نسبت به پيغمبر بزرگوار(صلى الله عليه وآله) باشند. سر دسته اين گروه اخلالگر «ابوعامر راهب» بود كه پيش از هجرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به مدينه، رهبرى مذهبى يهود و نصارى را برعهده داشت و بهواسطه داشتن چنين منصبى، عنوان و نفوذى در اجتماع داشت. «ابوعامر» مكرر به مردم بشارت تشريف فرمايى رسول خدا(صلى الله عليه وآله); را مى داد و خود در اوايل امر اسلام را پذيرفت، اما با گسترش نفوذ پيغمبر (صلى الله عليه وآله) چون موقعيّت سابق خود را از دست داد و مورد بى توجهى مردم قرار گرفت، نتوانست چنين وضعى را تحمّل كند و عاقبت رهسپار مكه گرديد و در آنجا در برابر اسلام دست به تحريكاتى زد و به نفع مشركين در جنگهاى «بدر» و «احد» شركت نمود، و سپس به روم گريخت و در آنجا مرتباً براى ريشه كن ساختن درخت نيرومند اسلام نقشه هاى خطرناك مى ريخت. «ابوعامر راهب» به منظور اجراى نقشه خود ابتدا به همدستان خويش در مدينه، دستور ساختن مسجدى داد، اما ساختن مسجد بدون كسب اجازه از محضر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) امكان نداشت، لذا يكى از سران منافقين مأموريت يافت تا به بهانه هاى گوناگون از محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)كسب اجازه كند، او اجازه گرفت و بناى مسجد به تدريج ساخته شد، همين كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از جنگ «تبوك» مراجعت نمود، بانيان منافق براى افتتاح مسجد، آن حضرت را دعوت كردند و منتظر بودند با تشريف فرمايى پيشواى اسلام به مسجد، منويات شوم خود را عملى سازند. اما رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از توطئه آنها اطلاع حاصل كرد و از رفتن به مسجد خوددارى نمود و به امر پروردگار كانون توطئه منافقين و پايگاه فاسد را مسجد «ضرار» خواند و هرگونه اجتماعى را در آن ممنوع فرمود و بدينوسيله نقشه خائنانه آنها براى هميشه نقش بر آب شد و دستور سوزانيدن آن «خانه نفاق» از طرف پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) صادر گرديد!

قرآن اين عده مطرود را مورد حملات سخت قرار داده ودر موارد گوناگون اين گروه بدسيرت را به شدت سرزنش كرده است:

(وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ ا لاَْخِرِ وَمَاهُم بِمُؤْمِنِينَ * يُخَـدِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ * فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ * وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَتُفْسِدُواْ فِى الاَْرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ ا لْمُفْسِدُونَ وَلَـكِن لاَّ يَشْعُرُونَ)(39)؛ «بعضى از مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورديم در حالى كه ايمان ندارند; مى خواهندخداوافرادى راكه ايمان آورده اندفريب دهند، درحالى كه كسى راجزخودفريب نمى دهند(امّا) نمى فهمند، در دلهاى آنها يك نوع بيمارى است و خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد و به خاطر اين دروغها عذاب دردناكى دارند، هنگامى كه به آنها گوشزد مى شود در زمين فساد نكنيد، مى گويند ما مصلحيم، آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى فهمند».

صفت نفاق و دو رويى، عكس العمل يك نوع بيمارى روحى و حقارت و زبونى است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «اِحْذَرُوا اَهْلَ النِّفاقِ فَانَّهُمُ الضالُّونَ الْمُضِلُّونَ الزّالُّونَ الْمُزِلُّونَ قُلُوبُهُمْ دَوِيَّةٌ وَصِحافُهُمْ نَقِيَّةٌ(40)؛ از منافقين دورى جوييد; زيرا آنان خود در گمراهى و لغزش به سر مى برند و ديگران را نيز به گمراهى و لغزش مى كشانند; آنها به يك نوع بيمارى مبتلا هستند، هرچند ظاهرى آراسته دارند».

«بعضى صرفاً براى اظهار وجود و خود را شناساندن به معارضه و مخالفت مى پردازند; يعنى عقيده خود را در نتيجه تحقيق و تعمّق به دست نياورده و بدان مؤمن نيستند بلكه نامربوط گفتن و مورد ايراد و انتقاد واقع شدن را برگمنام ماندن ترجيح مى دهند; زيرا هيچ حالى از تحمل بى توجهى و بى اعتنايى ديگران دشوارتر نيست و چه بسا اشخاص كه وقتى مورد بى توجّهى واقع مى شوند يك مرتبه و ناگهانى راه نفاق پيش مى گيرند و به كارهاى خلاف دست مى زنند». «هلن شاختر»

على(عليه السلام) مى فرمايد: «اَلْمُنافِقُ قَوْلُهُ جَميلٌ وَفِعْلُهُ الدّاءُ الدّخيلُ(41)؛ منافق گفتارش نيك و زيبا و كردارش درديست كارى».

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) وضع منافق راباتشبيه جالبى مجسمومشخص مى سازد: «مَثَلُ الْمُنافِقِ كَمَثَلِ الشّاةِ الْعائِرَةِ بَيْنَ الْغَنَمَينِ(42)؛ حكايت منافق همچون بره حيرت زده اى است كه در ميان دو گله گوسفند سرگردان است».

همچنين آن حضرت نشانه هاى منافق را بيان مى فرمايد: «وللْمُنافِقِ ثَلاث علامات: اِذا حَدَّثَ كَذَّبَ واذا وَعَدَ اَخْلَفَ واذا ائْتَمَنَ خانَ(43)؛ منافق داراى سه نشانه و علامت است: هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد و از پيمانها و تعهدات خويش تخلف مىورزد و در امانت خيانت مى كند».

امام باقر(عليه السلام) فرمود: «بِئسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذاوَجْهَيْنِ وَذا لسانَيْنِ يُطْرِى اَخاهُ شاهِداً ويَأكُلُهُ غائِباً اِنْ اُعْطِىَ حَسَدَهُ وَإن ابْتُلِىَ خَذَلَهُ(44)؛ بسيار بد است آن انسانى كه دو رو و دو زبان باشد، از دوست خود در حضور او تمجيد و تحسين مى كند، اما در غياب، او را بخورد (به باد انتقاد و ملامت گيرد)، اگر دوستش به نوايى برسد بر او رشك و حسد مى برد و چنانچه در زندگى گرفتار شود، وى را به حال خود واگذاشته و از يارى كردنش خوددارى مى كند».

ازخصايص منافقين اين است كه همواره از خود جانبدارى مى نمايند و ديگران را نكوهش مى كنند. على(عليه السلام) فرمود: «الْمُنافِقُ لنفْسِهِ مُداهِنٌ وَعَلَى النّاسِ طاعِنٌ(45); منافقوشخص دو رو(خود رابزرگ مى شمارد و) پيوسته ازخويشتن طرفدارى نموده ومردم رابه باد استهزاوتحقير مى گيرد».

«مردمان رياكار; چون هميشه مشغول به نفس خودشان هستند، هيچ وقت فكر ديگران را نمى كنند و آنقدر چشم به كارهاى خودشان مى دوزند و راجع به خودشان فكر مى كنند و حالات خود را مورد دقّت و مطالعه قرار مى دهند تا بالأخره وجود حقير و ناچيز آنها به منزله عالم و معبود واقعى آنها مى گردد». «ساموئيل اسمايلز»

امام صادق(عليه السلام) فرمود: لقمان به فرزند خود چنين گفته است: «ولِلْمُنافِقِ ثلاثَ علامات: يُخالِفُ لِسانُهُ قَلْبَهُ وَقلْبُهُ فِعْلَهُ وَعلانِيَتُهُ سَرِيرَتَهُ(46)؛ منافق سه علامت و نشانه دارد: گفتار و رفتار او با افكار و انديشه هاى درونى اش يكسان نبوده و در آشكار برخلاف پنهان باشد».

انديشه ها و افكار و حالات درونى، چهره واقعى انسان را هويدا مى سازند، اگر كسى بخواهد با ماسك تظاهر و ريا روحيات خويش را پنهان سازد، توفيق حاصل نخواهد كرد و عاقبت نيات حقيقى و ماهيتش روشن و آشكار مى گردد.

«سَمِعْتُ رُجلاً يَسْألُ اَباعَبْداللهِ عَنِ الرَّجُل يَقُولُ: اِنّى اُوَدُّكَ فَكَيْفَ اَعْلَمُ اَنَّهُ يَوُدُّنى قالَ(عليه السلام) : امْتَحِنْ قَلْبَكَ فَانْ كُنْتَ تَوُدّهُ فَانّهُ يَوُدُّكَ; و در روايت ديگر حضرت مى فرمايد: اُنْظُرْ قَلْبَكَ فَاِنْ اَنْكَرَ صاحِبَكَ فَقَدْ اَحْدَثَ اَحَدُكُما»(47).

«شخصى به امام صادق(عليه السلام) عرض كرد يكى از آشنايان به ملاقاتم آمده و شديداً به من ابراز علاقه مى كند، چگونه تشخيص دهم كه در سخنانش راست مى گويد؟ امام در پاسخ فرمود: رجوع به قلبت كن; اگر محبت او در قلبت جاى گرفته، بدانكه او هم در اظهارات خود صادق مى باشد و گفتارش از روى واقعيت است; اگر در قلب خود يك نوع سردى و بى مهرى نسبت به دوست خويش احساس كرديد، بدانيد كه در مراتب دوستى يكى از شما خللى و شكافى پيدا شده و در روحيه و عقيده تان دگرگونى حاصل گرديده است».

«اگر تصور مى كنيد كه خواهيد توانست فقط با گفته هايتان خود را به جهانيان معرفى كنيد خودتان را گول زده ايد! ديگران درباره شما با مقياسى كه خودتان در دست داريد قضاوت نمى كنند، بلكه از روى حالت شما و وضع درونى شما، شما را مى شناسند، كسانى كه با شما طرف صحبت هستند اوصاف افكارتان; يعنى ضعف يا قوت، پاكى و يا ساختگى بودن آن را احساس مى كنند، حتى در لحظاتى هم كه خاموش هستيد; بهوسيله اشعه اى كه به اطرافتان پخش مى كنيد، آمال و مقاصدتان را كشف مى نمايند و عقيده شان در باره شما چنان قطعى مى شود كه هر قدر اعتراض كنيد آن عقيده را تغيير نمى دهند. گاهى از دهان بعضى ها مى شنويم كه مى گويند: «قيافه اين شخص را نمى توانم تحمل كنم از او خوشم نمى آيد». كسى كه اين حرف را مى زند از شخص مورد بحث پيوسته روى خندان و رفتار خوب ديده است با وجود اين، باز هم او را دوست نمى دارد; زيرا افكار بد درونى او را خوانده واحساس كرده است. اين تأثيرات مختلف زاييده تشعشعات فكرى است، خود ما هم درديگران چنين تأثيرى مى كنيم آنچه را فكر واحساس مى كنيم به صورت امواج ناپيدايى در اطرافمان منتشر مى شود». «دكتر ماردن»

على(عليه السلام) فرمود: «اَلضَّمائِرُ الصِّحاحُ أَصْدَقُ شَهادَةً مِنَ الاَْلْسُنِ الفِصاحِ(48)؛ انديشه ها و ضمير پاك و منزه، بهتر از زبان گويا بر حقيقت انسان گواهى مى دهند و شخص را معرفى مى نمايند».

البته بايدتوجه داشت كه منظور از نفاق، اعم از نفاق در عقيده مذهبى يا نفاق اخلاقى و دو رويى در منش و رفتار است، اسلام جامعه مسلمانان را به يكرنگى دعوت كرده، و آنها را به زندگى پر از صفا و صميميّت كه از تيرگيهاى نفاق و دو رويى و تظاهر و ريا عارى است، سوق مى دهد.

غيبت

اجتماع آلوده به گناه

بدون ترديد اجتماع كنونى ما به انواع انحرافات روحى مبتلا و در اقيانوس بيكران مفاسد غوطهور است و به همان ميزان كه در تأمين وسايل مادّى زندگى ترقى كرده، نسبت به فضايل اخلاقى، سير قهقرايى نموده است. با گذشت زمان، دردهاى اجتماعى رو به افزايش گذاشته، محيط زندگى را مسموم و به صورت دردناكى در آورده است; مردمى كه به خاطر فرار از ناراحتيها، تلاش و كوشش مداوم نموده، سرانجام به آغوش پليدى پناه مى برند و براى كاهش يافتن اضطرابها و رنجهاى درونى، به دامان رذايل متوسل مى گردند. بنابراين، محال است خورشيد تابناك سعادت در كانون زندگى چنين اجتماعى نور افشانى كند.

گويى افرادجامعه خودراازهرقيدو شرط رها ساخته و در سير انحطاط با هم مسابقه گذاشته اند! وقتى خوب ملاحظه كنيم، مى بينيم از وسايل روزافزون ترقى، به طور معكوس استفاده مى شود. خلاصه، مظاهر فريبنده ماديات محور اميد و آرزوها قرار گرفته، اهريمن مهيب پليدى و ناپاكى سايه شوم خود را بر سر اجتماع افكنده و با قيافه وحشت زايى نمايان است.

اى كاش اين همه ثروتهاى هنگفت و هزينه هاى سرسام آور كه صرف گمراهى و تباهى مى شود، يك جزيى از آن هم به مصرف توسعه و اعتلاى مكارم اخلاق مى رسيد! با آنكه قوانين اخلاقى ثابت و غير قابل تغيير است، اما در محيط ما دائماً در معرض تغيير و تحول بوده و با قيافه هاى مختلف و رنگهاى گوناگونى خودنمايى مى كنند! ناگفته پيداست در ميان مردمى كه فضيلت، ميزان شخصيت افراد نيست، قهراً بدان توجهى نمى شود و اكثر، تحت تأثير محيط است، هر حالتى در زندگى پيش آيد، از آن تبعيت مى كنند بدون آنكه به عواقب سوء آن انديشناك باشند. از اينجا بايد دانست كه تمدن موجد اخلاق صحيح نبوده و نمى تواند ضامن سعادت و صلاح جامعه باشد.

دانشمند معروف فرانسوى، دكتر «كارل» مى گويد: «ما به دنيايى احتياج داريم كه در آن هركس بتواند از نو، جايى فراخور خود پيدا كند و مادّى و معنوى در آن از هم جدا نباشد; بدانيم چگونه زندگى كنيم زيرا كم كم فهميده ايم كه راه روى در جاده زندگى بدون قطب نما و هادى، خطرناك است عجب! آنكه توجه به اين خطر ما را وادار به جستجوى وسايلى براى تشكيلات عقلانى زندگى نكرده است. حقيقت اين است كه شماره كسانى كه هم اكنون به عظمت خطر توجه دارند بسيار ناچيز است، قسمت اعظم مردم امروزى به هواى دل خود، زندگى مى كند و از تسهيلات مادى كه تكنولوژى توانسته براى او فراهم بياورد سرمست است و حاضر نيست از هيچ يك از مزايايى كه تمدن جديد بهوجود آورده است دست بردارد و چشم بپوشد; همچون آب رودخانه اى كه در درياچه يا شنزارها و يا باتلاقها فرو مى رود، زندگى نيز سراشيب تمنّيات ما را پيروى مى كند و به طرف همه قسم پستى و فساد مى لغزد، چنانكه امروز به طرف سودجويى و ارضاى تمنيات و تفريحات مى گرايد. مردم احتياجات تازه اى براى خود به وجود آورده اند و با ولع زياد به ارضاى اين حوايج مى كوشند ولى اميال ديگرى وجود دارند كه ارضاى آنها نيز آسانتر است مثل غيبت، ياوه گويى، سفسطه. اين اختلالات فكرى كه اغلب مردم با آن تفريح مى كنند نيز، چون الكل خطرناكند».

يكى از مفاسد بزرگ اجتماعى كه مورد بحث ما مى باشد، «غيبت» است. در بيان معناى اصطلاحى «غيبت» نيازى به توضيح نداريم; زيرا هر فرد دانشمند و عامى معناى آن را با كمال سهولت درك مى كند.

آثار زيانبخش غيبت

نخستين زيان «غيبت»، پايمال گشتن ارزش وجودى و شخصيّت معنوى خود انسان است; افرادى كه روح خويش را از مسير طبيعى خارج ساخته، فكر موزون و نظم اخلاقى را از دست داده اند، با افشاى اسرار و معايب، قلوب مردم را جريحه دار مى سازند.

«غيبت» كاخ رفيع «فضيلت» را ويران كرده، تمام سجايا و ملكات پاك انسانى را با سرعت فوق العاده اى تنزل مى دهد و ريشه هاى فضايل را در دل سوزانيده و نابود مى كند. خلاصه، اين خوى زشت مسير افكار پاك را عوض كرده، دريچه هاى فهم و تعقّل را به روى ذهن مى بندد! چنانچه از نظر اجتماع بررسى كنيم، غيبت ضربات سنگينى بر پيكر اجتماع وارد ساخته، در ايجاد كينه و دشمنى نقش مهمّى را عهده دار است. اگر غيبت در ميان ملتى گسترش پيدا كند، حيثيت و اعتبار آن را لگدمال خواهد كرد، و شكاف عميق و خلأاى بزرگ در صفوف اجتماع به وجود مى آورد كه هرگز قابل اصلاح و مرمت نخواهد بود.

متأسفانه! بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف كرد كه امروز بازار غيبت درهمه جارونق بسيارزيادى دارد و در ميان كليه طبقات رخنه كرده است. پديده هاى اجتماعى و حوادث گيتى به هم مرتبطند، اگر انحراف روحى در ميان طبقه اى پديد آيد، به ساير طبقات اجتماع نيز سرايت مى كند. در اثرگسترش ورواج غيبت روحيه يأس وبدبينى افق افكارمردم را فرا مى گيرد و حس اعتماد عمومى به كلى رخت بر مى بندد و جاى خود را به سلب اطمينان مخوفى مى دهد. بنابراين، تا صفات برجسته و روح يگانگى در اجتماع پرتونيفكند، صميميّت تحقّق پذيرنمى گردد. جامعه اى كه از نعمت اخلاق پسنديده برخوردار نباشد، از مزاياى حيات نيز محروم است.

علل پيدايش غيبت و راه درمان آن

غيبت گرچه گناهى است عملى، اما ارتباط مستقيمى با روان انسان دارد و نشانه يك بحران روحى خطرناكى است كه بايد سر چشمه آن را در زواياى جان و دل جستجو كرد.

علماى «علم اخلاق» دلايل متعددى براى پيدايش «غيبت» ذكر نموده اند كه مهمترين آنها عبارتند از: حسد، خشم، خودخواهى، سوء ظن. كليه آثار وجودى و كارهايى كه از انسان سرمى زند، معلول حالات مختلفى است كه در باطن انسان وجود دارد و در اثر تمركز يكى از اين اوصاف مرموز كه مانند آتشى سوزان در اعماق جان شعلهور است، زبان به غيبت گشوده مى شود; زيرا زبان، ترجمان ضمير و باطن است.

وقتى صفت غيبت، در دل انسان رسوخ كرد، ديدگان شخص را نابينا كرده، و تدريجاً بر افكار او فرمانروايى مى كند. شدت رواج غيبت ناشى از تكرار عمل و عدم توجه به عقوبت آن است; زيرا ما خود مى بينيم بيشتر مردمى كه از ساير معاصى دورى مى جويند، از ارتكاب اين گناه عظيم پروايى ندارند. انسان به واسطه تكرار عمل و ضعف تعقل كارش به جايى مى رسد كه پس از ادراك مضرات گناه، نمى تواند از خواهشهاى نفسانى خويش صرفنظر نمايد. گرچه بشر در مرتبه علم تا حدودى متوجه حقايق است و برحسب فطرت در تكاپوى كمال مى باشد، امّا پيوسته از عمل گريزان است و حاضر نيست در راه نيل به سعادت كوچكترين رنجى تحمّل كند، از اين جهت محكوم تقاضاى پست درونى خود مى گردد.

كسانى كه پايبند به لزوم حفظ شرافت ديگران نيستند، محال است به آيين اخلاق مقيد گردند، شقاوت و بدبختى سزاوار مردمى است كه ميدان زندگى را جولانگاه هوسهاى خود ساخته و به حقوق ديگران بى باكانه تجاوز مى كنند.

سستى و تزلزل «پايه هاى اخلاق» از «ضعف ايمان» ناشى مى شود; زيرا پيدايش و بقاى فضايل اخلاقى بستگى تام به ايمان دارد; اگر نيروى تواناى ايمان تكيه گاه بشر نباشد، هرگز فضيلت و اخلاق ضامن اجرايى نخواهد داشت.

هركس طبق سليقه و استعداد خود براى نجات مردم از گمراهى و رفع بحرانهاى اخلاقى نقشه اى در نظر گرفته، و طريقى اتخاذ مى كند، امّا مؤثرترين راه اين است كه موجبات اصلاح در وجود خود مردم پديد آيد. بايد احساسات نيك را بيدار كرد و به نداى فطرت پاسخ مثبت داد و ذخاير منزّه فكرى را در مجراى خوشبختى مصرف نمود. ما مى توانيم با توجه به عواقب سوءصفات ناپسند و تقويت نيروى اراده، بر رذايل اخلاقى و سركشى هاى نفس چيره شويم، و تاريكى را به كنارى زده، به جاى آن صفات برجسته را در نهاد خويش جايگزين سازيم.

«ژاگو» در كتاب «قدرت اراده» مى گويد:«وقتى بخواهيم با عادت زشتى ستيزه كنيم ابتدا بايد نتايج وخيم آن را در نظر مجسم سازيم و بعد منافعى كه در نتيجه ترك آن عايد ما مى شود در روح خود تصور كنيم سپس صحنه هاى مختلف زندگى را مجسم نموده و مواقع مختلفى را كه قربانى آن عادت گشته ايم به خاطر آوريم. هربار كه چنين نمايشى در روح خود مى دهيم به آن تحريك يا وسوسه چيرگى يافته و لذت ترك آن را در خود احساس مى كنيم».

براى اينكه استعداد كمالات در وجود بشر بتواند رشد و نمو كند و كشور تن مجهز به تمام وسايل دفاعى شود، بايد ابتدا منشأ تباهى را درك كرد و سپس با اراده تزلزل ناپذيرى آن را از لوح دل محو و نابود ساخت، و سدى در جلوى تمايلات نامحدود خويش ايجاد كرد.

اعمال مردم نمودارشرافتواقعى آنهاست، ارزش سازمانوجودى هر شخصى ازكرداروى آشكارمى گردد. اگرانسان خواستارسعادت است، بايد عمل خودراكه آثاروجودى اوست، منزه گرداندتادرطول حيات منشأ آثار گرانبهاودرخشانى باشد. درهمه حال، خداراناظر اعمال خويش بداند و از عواقب سوء گناه و جزاى اخروى بيمناك گردد، مطمئن باشد كوچكترين عمل انسان را دستگاه عظيم و حساس جهان با كمال دقت ثبت مى كند.

بنا به نقل يكى از دانشمندان، فيلسوفى چنين اظهار مى دارد:«نگوييد جهان بى عقل يا مرده و بى شعور است كه در اين صورت اسناد بى عقلى به خودتان داده ايد; زيرا شما از جهان پديد آمده ايد، اگر در او عقل و حس نباشد در شما هم نخواهد بود».

به همان نسبت كه اجتماع به لوازم اوليه زندگى، جهت ادامه حيات نيازمند است، براى ارتباط روحى نيز به «صميميّت» احتياج مبرم دارد. اگر مردم بهوظيفه سنگين اجتماعى خودعمل كنند، از قدرت شگرف معنويات برخوردار گشته و در جاده تكامل پيش مى روند. بايد در مقابل افكار زيان بخش، انديشه هاى عالى را در خود تقويت كنيم، تا روان ما از تيرگى رهايى يابد، و با كنترل و حفظ زبان از «غيبت»، اولين گام را به سوى مقصد سعادت جاويدان برداريم. لازم است به موازات پيشرويهاى مفاسد، تحوّل و انقلاب روانى در مردم به وجود آورد و با زنده كردن «روح احترام به حقوق همنوع»، بنيه هاى معنوى و اصول انسانيت را بسط داد; حتى المقدور سعى كنيم گامهاى اساسى جهت استحكام پايه هاى اخلاقى كه بقاى جامعه متكى به آن است، برداريم. اگر يك نهضت روحى در افراد پديد آيد، مسلماً استعداد پذيرش حقايق نيرومند مى گردد، و در نتيجه «مقررات اجتماعى و اخلاقى» به طور كامل رعايت مى شود.

مبارزه دين با مفاسد اخلاقى

قرآن مجيد در طى جمله اى كوتاه و رسا، حقيقت «غيبت» را به طرز جالبى مجسم نموده و چنين تشبيه مى كند:(...اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتاً...)(49)؛ «آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟».

همان طورى كه طبيعت انسان از خوردن گوشت مردار متنفر است، بايد نيروى عقلانى بشر نيز از غيبت بيزار و گريزان باشد. رهبران مذهبى همانگونه كه با شرك و بى دينى مبارزه كرده اند، نسبت به تعديل عواطف و صفات درونى اهتمام فوق العاده اى مبذول داشته اند. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: «من برانگيخته شدم براى اينكه صفات پاك را در شما پرورش داده و كامل نمايم»(50). برهمين اساس، دين اسلام با منطق متين و برنامه سعادت بخش خود مردم را به فضايل رهبرى كرده تجاوز از مرزهاى فضيلت را جرم دانسته و شديداً منع كرده است.

نه تنها غيبت و استماع آن گناه است، بلكه شارع اسلام دفاع از حيثيت شخص غايب را وظيفه هرمسلمانى مى داند:«اِذا وُقِّعَ فِى الرِّجُلِ وَاَنْتَ فى مَلاَء فَكُنْ لِلرَّجُلِ ناصِراً وَلِلْقَوْمِ زاجراً وَقُمْ عَنْهُمْ(51)؛ وقتى در انجمنى حضور دارى كه درباره مردى بدگويى مى كنند، آن مرد را يارى كن و آن گروه را از بدگويى باز دار و از آنجا برخيز».

در جاى ديگر فرمود:«مَنْ ذَبَّ عَنْ عِرْضِ اَخيهِ بِالْغَيْبَةِ كانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ يَقِيَهُ مِنَ النّارِ(52)؛ هركه در غياب برادر خويش از آبروى وى دفاع كند، خدا او را از عذاب آخرت مصون مى دارد».

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:«مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً اَوْ مُسْلِمَةً لَمْ يُقْبِلِ اللهُ صَلاتَهُ وَلا صيامَهُ اَرْبَعِينَ يَوْماً وَلَيْلَةً اِلاّ اَنْ يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ وَقالَ(صلى الله عليه وآله): مَنِ اغْتابَ مُسْلِماً فِى شَهْرِ رَمضان لَمْ يُوْجَرْ عَلى صِيامِهُ(53)؛ هركه مسلمانى راغيبت كند، نماز و روزه چهل شبانه روزش مقبول درگاه خداوند واقع نخواهد شد، مگر آنكه شخص غيبت شده راضى شود. ونيز مى فرمايد: كسى كه در ماه رمضان از مسلمانى غيبت كند، روزه اش پاداشى ندارد».

امام باقر(عليه السلام) مسلمان واقعى را چنين معرفى مى كند:«اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِه وَيَدِهِ(54)؛ مسلمان كسى است كه مسلمين از دست و زبان او آزار نبينند».

بديهى است آن كس كه زبان را به غيبت مسلمانى بگشايد، از حصار فضيلت قدم بيرون گذاشته، خود را در پيشگاه انسانيت محكوم ساخته است. به اجماع علماى اسلام غيبت از گناهان كبيره محسوب مى شود; زيرا مرتكب آن علاوه بر اينكه مخالفت دستور الهى نموده، حق آفريدگار را رعايت نكرده و به حقوق اشخاص نيز تعدى نموده است.

همانطورى كه كالبد بيجان نمى تواند از خود دفاع كند و مانع تجاوز به بدن خود گردد، شخص غايب نيز قدرت دفاع از حيثيت و آبروى خود ندارد و همچنانكه مى بايست جان مردم، محترم شمرده شود، به حيثيت آنها نيز نبايد بى رحمانه تجاوز كرد.

منشأ غيبت و بدگويى كردن از مردم، يك نوع فشار و رنج روحى است. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:«اَلْغِيبَةُ جُهْدُ الْعاجِزِ(55)؛ غيبت و بدگويى كردن منتهاى كوشش شخص ناتوان و عاجز است».

«هراحتياجى كه برآورده نشد موجب ناراحتى مى شود و هر ناراحتى ما را به تدبير و عمل وامى دارد، ولى همه كس براى رفع ناراحتى خود كه از برنيامدن احتياجات اجتماعى توليد مى شود يكسان عمل نمى كنند. وقتى شخص خود را چنانكه انتظارداردطرف توجه ديگران نمى بيند يكباره از مردم مى گريزد و از ترس اينكه مبادا در ميان جمع مورد تحقير واقع شود كناره گيرى رابرهرگونه خلطه و آميزش ترجيح مى دهد يا آنكه در ميان جمع ناراحت و پريشان و ترسيده به كنجى مى نشيند و يك كلمه حرف نمى زند يا آنكه بناى مسخرگى را مى گذارد و شوخيها و خنده هاى بيجا مى كند يا از غايبين بد مى گويد و به حاضرين مى پرد و به هرچه بگويند ايراد مى گيرد تا بدين وسايل خود را طرف توجه كرده باشد».(56) «هلن شاختر»

از آنچه گفته شد چنين نتيجه گرفته مى شود كه بايستى با يك جهاد نفسانى و خلوص نيت، عواطف عاليه خويش را تقويت نموده و تهذيب و اصلاحات را از خود شروع كنيم تا زمينه نيكبختى و اصلاح در تمام شؤونات اجتماعى ما پديدار گردد.