بررسی مشخصات اخلاقی روانی

سید مجتبی موسوی لاری

- ۶ -


تكبّر

فروغ محبت در افق زندگى

افق حيات بشر پيوسته با «فروغ محبت» روشن و تابناك است، محبت داراى آثار عميق و دامنه دارى است و در پيشرفت مادى و معنوى بشر قدرت عظيم و تأثير شگرفى دارد. اين نيروى مقتدر از رهگذر فطرت در ضمير انسان سرشته شده و به منبع عميق و بيكرانى منتهى مى شود.

اگر فروغ حياتبخش محبّت از افق زندگى محو و نابود گردد، تاريكى وحشت زاى تنهايى و نااميدى روح آدمى را محاصره مى كند و چنان چهره حيات عبوس و غم انگيز مى شود كه تماشاى آن موجب بيزارى و تنفر از زندگى مى گردد.

بشر فطرتاً اجتماعى آفريده شده و معاشرت با ديگران يكى از ضروريات سازمان وجودى اوست، اختلافات فكرى معمولاً شخص را از اجتماع بيزار و به تنهايى خو گرفتن و پرهيز از آميزش وامى دارد. كسانى كه از جمعيت مى گريزند و به انزوا خوگرفته و مأنوس شده اند، نارسايى فكرى و نقص وجودى دارند، چه اين حقيقت روشنى است كه آدمى به تنهايى احساس خوشبختى نخواهد كرد. همانطورى كه نيازمنديهاى جسمى انسان فراوان است و وى پيوسته براى رفع آنها كوشش و فعاليت مى كند، روح نيز احتياجات و تمنيّاتى دارد كه مى بايست ارضا گردد; روان تشنه محبت است، و به دنبال ارضاى همين تقاضاى درونى بشر همواره در جستجو و تكاپو مى باشد; از نخستين روزى كه انسان قدم به دنيا نهاده و زندگى را آغاز كرده، تا آخرين دقايقى كه كتاب عمرش بسته مى شود، به شدت نيازمند «نوازش و محبت» است و جلوه و انعكاس آن را در ضمير و جان خود احساس مى كند. هنگامى كه فشار مشكلات زندگى بر دوش انسان سنگينى مى كند و حوادث جانكاه روح او را به سختى مى آزارد، و بالأخره هجوم مصايب و ناكاميها مى خواهد رشته اميدوارى را بگسلد، انسان عطش فوق العاده اى به مهر و محبت ديگران پيدا مى كند تا كانون دلش به «نور اميد» روشن شود. بنابراين، سكون و آرامش ضمير انسان جز در سايه مهر و نوازش تأمين نمى شود و اگر مرهمى براى رنجها و سختيها باشد، همانا «محبت» است.

«مهر» و «محبت» نسبت به همنوعان از درخشان ترين عواطف انسانى است و آن را ريشه اصلى فضايل اخلاقى مى توان شمرد. دلبستگى و علاقه قابل انتقال مى باشد، بهترين راه براى جلب محبت ديگران آن است كه شخص نسبت به مردم مهر بورزد و عواطف پاك و سرشار خويش را بى دريغ نثار آنها كند و معتقد باشد كه در برابر همنوعان جز مهرورزيدن و محبت كردن وظيفه ديگرى ندارد. ابراز محبت به ديگران خود معامله پرسودى است كه اگر كسى با اندك گذشت و بزرگوارى، از اين گوهرى كه در خزينه دل انباشته دارد، به ديگرى ببخشد و بذل نمايد، چندين برابر آن را دريافت خواهد كرد; كليد دل مردم در دست خود انسان قرار داد، كسى كه مى خواهد به خزاين گرانبهاى محبت راه پيدا كند، بايد قلبى لبريز از صفا و صميميت داشته باشد و لوح دل را از صفات ناپسندى كه مانع جلب آن مى شود، منزه گرداند.

فلاسفه مى گويند:«كمال هر چيزى در ظهور خاصيت آن است و خاصيت انسان انس و محبت است». اين تعلق روحى و جاذبه و گرايشى كه ميان جانهاى آدميان پديد مى آيد، اساس همكارى و الفت و همزيستى را ميان مردم استوار مى سازد.

دكتر«كارل» دركتاب «راهورسم زندگى» چنين مى نويسد:«براى آنكه جامعه روى سعادت ببيندبايدكه افرادش مانندخشتهاى يك بنا با هم بستگى داشته باشند ولى با چه سيمانى مى توان مردم را اين چنين به هم نزديك كرد؟ تنها سيمان مقاوم محبت است همان محبتى كه گاهى بين افراد يك خانواده مى توان ديد ولى به خارج از كانون خانوادگى بسط نمى يابد اصل محبت همنوع دوجنبه دارد از طرفى توصيه مى كند كه هركس ديگران را دوست بدارد و از طرف ديگر خود را لايق دوست داشتن ديگران كند تا وقتى كه همه كس براى ترك عادات ناپسند خود نكوشد محبت متقابل جامه عمل نخواهد پوشيد. با ايجاد تحولى در خود و رهايى از بند معايبى كه ما را از ديگران جدا مى كند مى توان به اين مقصود رسيد، آنوقت ممكن خواهد شد كه همسايه به همسايه با ديده محبت بنگرد و كارگر، كارفرما و كارفرما، كارگر را دوست بدارد، فقط عشق و محبت مى تواند در اجتماع انسانى همان نظمى را برقرار كند كه غريزه در طول ميليونها سال در اجتماع مورچه و زنبور عسل بوجود آورده است».

جز محبت نپذيريم كه بر لوح وجود
نيست پاينده تر از نقش محبت رقمى

تكبر، منشأ نفرت عميق پايان ناپذير

در نهاد انسان «حب ذات» يك غريزه اساسى و براى ادامه زندگى ضرورى است، دلبستگى انسان به حيات و تلاش و كوششى كه وى براى بقاى خود مى كند از همين غريزه سرچشمه مى گيرد. اين ذخيره طبيعى يك نيروى ثمردهنده است و بسيارى از صفات پسنديده را مى توان به وسيله آن در وجود انسان پرورش داد، با اين وجود اگر به صورت افراطى و غيرمعقول نمايان شود، افق مساعدى جهت رشد و نمو پيدا مى كند و منشأ سيئات اخلاقى و انحرافات گوناگون مى گردد.

نخستين خطر براى فضايل اخلاقى گرايش فوق العاده شخص به ذات خويشتن است تا جايى كه ديگر در افق آمال وى، جايى براى «نوع دوستى» باقى نخواهد ماند; همين «حس خودخواهى» است كه مانع مى شود تا انسان به لغزشهاى خويش اعتراف كند و حقايقى را كه به غرورش لطمه مى زنند، بپذيرد.

«پرفسور روبينسون» مى گويد:«مكرر اتفاق مى افتد كه به خودى خود بدون هيچ زحمت و اضطرابى عقايد خود را مبدل مى سازيم اما اگر كسى ما را از اشتباه و لغزشى واقف سازد دفعتاً انقلابى در ما حاصل مى شود و در مقابل اين تهمت مى ايستيم و حالت دفاع به خود مى گيريم، ما با سهولت غريبى عقيده اى را قبول مى كنيم ولى به محض اينكه كسى بخواهد آن را از ما بگيرد ديوانهوار به دفاع مى پردازيم، مسلماً علقه ما به اصل اعتقادى كه داريم نيست بلكه حس خودخواهى خود را در خطر مى يابيم. اگر كسى به ما بگويد ساعت شما كند است يا اتومبيل شما از مد افتاده است ممكن است همانقدر به خشم آييم كه اگر به ما بگويند اطلاعات شمادرباب جداول كره مريخ يا ارزش طبى ساليسيلات يا كيفيت تمدن فراعنه مصر غلط است!».

بزرگترين آفت سعادت انسان و شقى ترين دشمنان بشر «خودپسندى» و «تكبر» است، به اندازه اى كه «تكبر» در نظرها ناستوده است، ساير رذايل اخلاقى ناپسند نيست، خودپسندى از صفاتى است كه رشته انس و الفت را قطع مى كند، و يگانگى و صميميّت را به دشمنى مبدل مى سازد و درِ نفرت عمومى را به روى انسان مى گشايد. همان گونه كه شخص از افراد ديگر انتظار محبت و احترام دارد، بايد خود نيز به همان ميزان حافظ و نگهبان حيثيت و حرمت ديگران باشد و از هرچه با حسن معاشرت منافات دارد و موجب قطع شدن رشته علاقه مى شود، جداً بپرهيزد. بى اعتنايى به عواطف مردم مسلماً توليد عكس العمل مى كند و در نتيجه خود شخص مورد اهانت و استخفاف واقع مى گردد.

در اجتماع هميشه حدود اشخاص محفوظ است و هركس به اندازه شايستگى و لياقتش از مردم صميمانه احترام و محبت مى بيند. كسى كه در چهارديوارى خودپرستى محصور شده و غرور، اركان وجودش را تسخير كرده است، تنها تمايلات خود را در نظردارد، به خواستهاى ديگران ابداً توجه نمى كند، لذا مصرانه مى كوشدتا شهرت و آوازه اى بدست آورد و تقدم و برترى موهوم خويش را بر جامعه تحميل كند، همين اصرار و توقع بى مورد سبب مى شود، تضاد شديدى بين اميال و خواسته هاى متكبر و رفتار توأم با تنفر و انزجار مردم نسبت به او پديد آيد. عكس العمل شديد جامعه، متكبر را به سختى آزار مى دهد و وى ناچار اين عكس العملهاى خلاف انتظار خود را با روحى خشمناك و قلبى مضطرب تحمّل مى نمايد.

«بدبينى» از آثار اجتناب ناپذير «تكبر» است، شعله سوءظن متكبر دايم زبانه مى كشد و همه را مغرض و بدخواه خود مى پندارد، بى اعتنايى هاى متوالى و ضربه هاى مداومى را كه به غرورش وارد مى شود، هرگز از ياد نمى برد و ندانسته و بى اختيار افكارش را تحت تأثير خاص قرار مى دهد، و در هر فرصتى او را به كينه توزى و انتقام از اجتماع وامى دارد و تا انقلاب و غليان درونى اش آرام نگيرد، راحت نمى شود.

وقتى اهريمن «تكبر» و «خودپرستى» در نهاد انسان راه پيدا مى كند كه شخص به بيمارى روانى «احساس حقارت» مبتلا شده باشد، همين بيمارى به تدريج به «عقده حقارت» تبديل مى شود. اين عقده مخرب و دردناك ممكن است منبع خطرات بسيار و سرچشمه جرايم گوناگون گردد و متكبر را به سوى شقاوت و ستمگرى روزافزون بكشاند. با مطالعه در تاريخ جهان اين مطلب روشن مى شود كه هميشه گروهى كه در برابر انبياى الهى(عليهم السلام) به مخالفت برخاسته و از پذيرفتن حق و حقيقت، خوددارى كرده اند، «متكبران» از خود راضى بوده اند. كشتارهاى دستجمعى و عمليات وحشيانه اى كه در جنگهاى خونين جهانى به وقوع پيوست و نزديك بود هستى بشر را تا سرحد نابودى بكشاند، از غرور و خودپرستى گروهى زمامدار سرچشمه مى گرفت.

افراد زيادى هستند كه در خانواده هاى پست، پرورش يافته و در اجتماع به جايى مى رسند و بيشتر به پناه تكبر مى روند، و از اين طريق مى خواهند حقارتى كه از ناحيه نقص خانوادگى دامنگيرشان شده است، جبران نمايند. اين گونه افراد براى خود شخصيتى ماوراى شخصيت ديگران تصور مى كنند و مى خواهند از راه غرور و خودخواهى شرافت خويش را اعلام كنند. خوانندگان مى توانند هميشه اين گونه اشخاص را در اطراف خود ببيند. يك فرد واقعاً با ارزش و برجسته، هيچگاه در خود نيازى احساس نمى كند تا خويشتن را بزرگ و با ارزش جلوه دهد و به مردم بزرگى بفروشد; زيرا او مى داند كه خودنمايى سرمايه برترى نيست و غرور و نخوت براى هيچ كس شايستگى ايجاد نكرده و كسى را به اوج عظمت و سربلندى نرسانيده است.

دانشمندى مى گويد:«دامنه توقعات رامحدودكنيد و سطح انتظارات را پايين بياوريدوخودراازخواسته هاى دل رهاكنيد، ازغروروخودبينى دورى نماييد، و قيود را وابگذاريد، تا سلامت روانى بيشترى داشته باشيد!».

تواضع از ديدگاه پيشوايان دين(عليهم السلام)

يكى از فضايل اخلاقى كه مى توان آن را «رمز محبوبيت» و بهترين وسيله جلب محبت و دوستى دانست، «تواضع و فروتنى» است. متواضع با انجاموظيفه اخلاقى خودارزش خويش راتاسطح شرافتمندانه اى بالا مى برد به اين وسيله شعاع نفوذش در قلوب مردم افزايش مى يابد. البته بايد توجه داشت كه بين «تواضع» و «چاپلوسى» فرق فاحشى وجود دارد وهر يك از آنها حساب و پرونده اى جداگانه دارند، چه فروتنى حاكى از فضيلت اخلاقى است، وازشرافت نفسوعظمت شخصيتوآرامش درون سرچشمه مى گيرد، ولى چاپلوسى ناشى ازانحطاط اخلاقى ونشانه عدم شخصيت است.

«لقمان حكيم» ضمن اندرزهاى سودمندى كه به فرزند خود مى دهد، وى را از نخوت و تكبر برحذر مى دارد. قرآن كريم از زبان ايشان مى فرمايد:

( وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الاَْرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَال فَخُور)(74)؛ «هرگز به تكبر و ناز از مردم رخ متاب و مغرورانه برزمين راه مرو كه خداوند مردم متكبر خودستا را دوست نمى دارد».

اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «فَلَوْ رَخَّصَ اللهُ فِى الْكِبْرِ لاَِحَد مِنْ عِبادِهِ لَرَخَّصَ فِيهِ لِخاصَّةِ اَنْبِيائِهِ وَاَوْلِيائِهِ وَلكِنَّهُ سُبْحانَهُ كَرَّهَ اِلَيْهِمُ التَّكابُرَ وَرَضِىَ لَهُمْ التَّواضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالاَْرْضِ خُدُودَهُمْ وَعَفَّرُوا فِى التُّرابِ وُجُوهَهُمْ وَخَفَضُوا اَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنينَ(75)؛ اگر خداوند متعال بنده اى را شايسته كبر مى دانست، همانا پيغمبران(عليهم السلام) از همه شايسته تر و لايق تر بودند. امّا خداوند آنها را از خودخواهى و تكبر منع كرد و تواضع و فروتنى را براى آنان پسنديد، به همين سبب پيامبران(عليهم السلام) رخسارهاى خود را (در برابر خداوند) بر زمين نهاده، چهره هاشان را به خاك ماليدند و در مقابل مردمان با ايمان و خداپرست تواضع و فروتنى كردند».

متكبرين نه تنها منفور اجتماعند، بلكه از فيض رحمت خداوندى نيز محرومند. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «اِجْتَنِبُوا التَّكَبُّرَ فَاِنَّ الْعَبْدَ لا يَزالُ يَتَكَبَّرُ حتّى يَقُولَ اللهُ تَعالى اُكْتُبُوا عَبْدى هذا فِى الْجَبّارِينَ(76)؛ از تكبر بپرهيزيد; زيرا بنده همين كه به تكبر خو گرفت، خداوند مى گويد كه اين بنده را در شمار گردن كشان به شمار آريد».

امام صادق(عليه السلام) ريشه روانى كبر و خود پرستى را در عبارتى كوتاه به صورت روشنى بيان فرموده است: «ما مِنْ أحد يَتيهُ اِلاّ مِنْ ذِلَّة يَجِدُها فِي نَفْسِه(77)؛ هيچ كس دچار بيمارى تكبر نمى شود، مگر به علت ذلت و پستى كه در باطن خويش احساس مى كند».

«برترى طلبى يك فرد يا يك ملت معنى اش خوار كردن و پست شمردن افراد و ملتهاى ديگر است. نفرت، خصومت، كشمكش هاى امروزى هم اغلب مولود عقده حقارت است باطن و ريشه چنين طرز تفكرى در حقيقت يكنوع جبران كاذب احساس حقارت است والا هيچ آدم پاك و با شرفى ميان خود و ديگران، خود و طبقات و نژادهاى ديگر هيچگونه امتياز و اختلافى تصور نخواهد كرد». «مك برايد»

افراد خود خواه و متكبر كليه رفتار و كارهاى خويش را زيبا مى بينند و نواقص خود را به صورت فضايل مشاهده مى كنند. امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) مى فرمايد: «اَلْعُجْبُ دَرَجاتٌ مِنْها ان يُزَيِّنَ لِلْعَبدِ سُوءَ عَمَلِهِ فَيَراهُ حَسَناً فَيُعْجِبُهُ وَيَحْسَبُ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً(78)؛ كبر و خود پسندى داراى مراتبى است: يكى از آن مراتب، اين است كه افراد خودپسند رفتار و اعمال بدشان به نظر آنها زيبا جلوه مى كند و آن را پسنديده مى بينند، اين گروه از كردار ناپسند خود خوشحال و مسرور مى گردند و تصور مى نمايند كه كار نيكى انجام داده اند».

«برترى طلب، نقايصش را فضايل مى بيند عيب خود را حُسن مى شمارد، اگر زود با زير دست خشمگين مى شود اين دليل شخصيت قوى او است! چه خوبى دارد انسان مثل حلوا باشد؟ اگر لاغر است اين دليل حساسيت زياد و علو روح است! آدمهاى چاق مضحكندوبى رگ و بى احساسات، اگر چاق است اين علامت سلامتى است و روح سالم در بدن سالم است. به آدمهاى لاغر; چون جوشى هستند و عكس العملشان را نمى شود پيش بينى كرد نبايد اعتماد كرد!... وامثال آن». «روانكاوى»

در مورد خود پسندى و تكبر به قسمتى از سخنان عميق و جالب مولاى متقيان، على (عليه السلام) توجه كنيم:

ـ «اِيّاكَ اَنْ تَرْضى عَنْ نَفْسِكَ فَيَكْثُرَ السّاخِطُ عَلَيْكَ(79)؛ مبادا شخصى از خود راضى باشى; زيرا در اين صورت دشمنانت بسيار مى شوند».

ـ «الْعُجْبُ يُفْسِدُ الْعَقْلَ(80)؛ خودپسندى و غرور، تباه كننده عقل و خرد است».

ـ «مَنْ ضَعُفَتْ فِكْرَتُهُ قُوِيَتْ غِرَّتُهُ(81)؛ هركه نيروى فكرى اش ضعيف تر باشد، غرور و خودخواهى اش قويتر خواهد بود».

ـ «اَلتَّواضُعُ رَأسُ الْعَقْلِ وَالتَّكَبُّرُ رَأْسُ الْجَهْلِ(82)؛ تواضع و فروتنى ريشه و اساس خردمندى و تكبر بنياد بى خردى است».

ـ «اَلْعُجْبُ داءٌ دَفينٌ(83)؛ خودپسندى و تكبر يكى از بيماريهاى درونى است (و متكبر خودخواه هرگز موفق به اصلاح خويش و بالابردن شخصيت خود نخواهد شد)».

ـ «مَنْ اَعْجَبَ بِحُسْنِ حالَتِهِ قَصَّرَ عَنْ حُسْنِ حِلْيَتِهِ(84)؛ هركه به خوبى حال خويش بنازد (و رفتار خود را برتر از ديگران پندارد) دستش از اصلاح نفس و آراستن خويش كوتاه خواهد گرديد».

«وسيله ديگرى كه در عين ناكامى و عدم موفقيت براى جلب توجه ديگران به كار مى بريم لاف زدن و از خود تعريف كردن است. كارهايى راكه دلمان مى خواست انجام دادهو موفقيت هايى را كه آرزو داشتيم به دست آورده باشيم، شده مى پنداريم و به خود نسبت مى دهيم يا به جاى موفقيت هايى كه به دست نياوردهوكارهاى مهمّى كه انجام نداده ايم خود را به اين قانع مى كنيم كه مرتب از كارهايى كه انجام داده ايم صحبت كنيم و آنها را هراندازه ناچيز باشد در نظر بزرگ جلوه دهيم. اينگونه اشخاص چنان گول لاف و گزاف خود را مى خورند و خودرا به دروغ راضى وخشنود مى كنند كه فرصت هرگونه سعى و موفقيتى از دستشان مى رود». «هلن شاختر»

كسى كه اسير خودپرستى است، نمى تواند نواقص خود را درك كند و به فضايل و برترى ديگران پى ببرد.

على (عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد: «اَلرّاضِى عَنْ نَفْسِهِ مَسْتوُرٌ عَنْهُ عَيْبُهُ وَلَوْ عَرَفَ فَضْلَ غَيْرِهِ لَساءَهُ ما بِهِ مِنَ النَّقْصِ وَالْخسْرانِ(85)؛ متكبر از خودراضى، از عيوب خود بى خبر است; اگر او به برترى و فضيلت ديگران پى مى برد، عيوب و نواقص خود را جبران مى كرد».

اسلام كه راهنما و بنيانگذار مدنيّت عالى و حياتبخش است، هرگونه امتيازات ضد عدالت را رد مى كند و تنها امتياز پاكى و تقوا را به رسميت مى شناسد.

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى فرمايد:«اِسْتَعيذُوا بِاللهِ مِنْ سَكْرَةِ الْغِنى فَاِنَّ لَهُ سَكْرَةً بَعيدَةَ الاِْفاقَةِ(86)؛ از سر مستى غنى و توانگرى، به خدا پناه ببريد; زيرابسياردشواراست كه چنين مستى به هوش آيد وحالت اعتدال پيداكند».

روزى يكى از ثروتمندان به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شرفياب شد و سپس مرد بى بضاعتى وارد گرديد و نزديك آن مرد نشست، مرد متمكن همين كه شخص تهيدستى را كنار خود ديد، لباسهاى خويش را جمع نمود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه ناظر اين جريان بود، سخت آزرده خاطر گرديد، آنگاه مرد متمول را مخاطب ساخته، چنين فرمود: ترسيدى كه فقر او با تو تماسى پيدا كند؟ پاسخ داد نه، ترسيدى كه قسمتى از اموال و دارايى تو به او برسد؟ گفت نه، ترسيدى كه لباسهايت آلوده گردد؟ جواب داد خير، فرمود: پس به چه علت لباس خود را جمع نمودى و چنين وضعى به خود گرفتى؟ عرض كرد يا رسول الله! دارايى و ثروت، مرا از درك حقايق و واقع بينى باز داشته و بدى ها و قبايح را در نظرم نيكو و زيبا جلوه داده است، به جرم اين رفتار ناروا نصف دارايى خود را به اين مرد مستمند مى بخشم. نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) از مرد تهيدست سؤال فرمود: آيا اين بخشش را مى پذيرى؟ گفت نه، مرد متمكن از او پرسيد چرا؟ در پاسخ گفت مى ترسم من نيز در اثر تمول و ثروت زياد مانند تو به چنين صفت ناپسندى مبتلا و آلوده گردم.

متكبر خودخواه، اگر به سعادت و خوشبختى خود علاقه مند است، جداً بايد به اصلاح خويش قيام كند و اين صفت منفور كه شخصيت وى را دچار اختلال ساخته، از سنگر وجود خود بيرون كشد; چون اگر به دفع و سركوبش همت نگمارد، يك عمر دچار محنت و ناكامى خواهد بود.

ستمگرى

نقش عدالت در اجتماع

سير در تاريخ و كاوش و بررسى پيرامون پيدايش و بروز نهضتها، ما را به اين نكته جالب و شايان توجه هدايت مى كند كه در ادوار مختلف گيتى ميان كليه ملتها همواره كلمه مقدس «عدل» محور جنبشها و سرچشمه انقلابها قرار گرفته است; گروهى كه از فشار اجحافها و تجاوزها به ستوه آمده، دورنماى وصال عدل چنان در روحيه آنان هيجانى پديد آورده و احساسات آنها را برانگيخته است كه مردانه عليه دستگاههاى اهريمن «بى عدالتى»، نبرد عمومى را آغاز كرده و به خاطر به چنگ آوردن اين گوهر ارزنده و گرانبها و دگرگون ساختن دوران تاريك و وحشيانه، تلاشهاى خستگى ناپذير از خود نشان داده و از هيچ گونه فداكارى، حتى بذل جان هم دريغ ننموده اند، اما متأسفانه بسيارى از اين تلاشها و مبارزات پى گير به نتيجه ثمربخش و پيروزى قطعى نرسيده و خلاصه اينكه ملل تحت ستم و به پاخاسته نتوانسته اند مقصود خود را در آغوش كشند و به آمال حياتى خويش نايل آيند.

رمز شكستهاى گذشته، با توجه به نكته زير روشن و آشكار مى گردد; وقتى مزاج جامعه از مدار طبيعى منحرف شود و با انحطاط و پليدى خو بگيرد، چنين اجتماعى عدالت پذير نبوده و هرگز به آيين داد متصف نخواهد گرديد. بسط عدالت در صورت فراهم بودن شرايط آن، ميسّر و امكان پذير است و تا آن شرايط تحقق نپذيرد، چهره واقعى «عدل» در افق زندگى جامعه تجلى نخواهد كرد.

جامعه براى رسيدن به كمال، نخست به قانونى نيازمند است كه براساس «عدالت» وضع گرديده و حقوق كليه طبقات و افراد در آن به طور كامل منظور و رعايت شده باشد و با مصالح عمومى تطبيق نمايد، آنوقت است كه مى توان گفت تربيت اساسى و اخلاق پسنديده در جهت گسترش عدالت تأثير عميقى دارد.

«عدالت» قانونى است طبيعى كه در سراسر عالم تكوين، مشاهده مى شود. خط سير جهان براساس عدل تعيين گرديده و تخلف از اين قانون طبيعى امكان پذير نيست. هماهنگى اسرارآميز و همكاريى كه ميان اعضاى بدن خود احساس مى كنيم، درخشان ترين مظهر تعادل دقيق و حيرت آور دستگاههاى عظيم خلقت است وبالأخره ما از مطالعه كتاب وجود خويش، به نظم حاكم بر مجموعه عالم پى مى بريم.

تعادلى كه در نظام آفرينش وجود دارد، يك توازن قهرى است، اما چون بشر داراى استقلال فكرى و اراده است، لذا بايد شالوده عدل در اجتماع با اراده و اختيار او پى ريزى شود. نيروى عقل انسان در پاره اى از موارد نيازى به هدايت و راهنمايى شرع نداشته، بلكه خود مستقلاً مى تواند حقايق را درك و بر طبق آن قضاوت كند; عقل كارهاى نيك را قابل تقدير و روش و اعمال ناشايست را مورد توبيخ و نكوهش مى داند.

عدالت در زندگى بشر داراى اهميت و موقعيت بسيار حساس و از جمله اوصافى است كه تمام فضايل از آن سرچشمه مى گيرد و انسان را به انجام كارهاى شايستهوپسنديده وا مى دارد. بزرگترين عاملى كه توده مردم را به يكديگر پيوند داده و علاقه مندى و الفت را ميان آنها پديد مى آورد و موجبات وحدت و يگانگى اجتماع را فراهم مى سازد، «عدالت» است.

«افلاطون» فيلسوف شهير يونانى مى گويد: «هرگاه عدالت در نفس انسان پديدار گرديد از آن اشعه درخشانى بر كليه قواى وى مى تابد; زيرا همه صفات پسنديده و فضايل انسانى از عدالت سرچشمه مى گيرد و شخص را به نيكوترين و شايسته ترين وجهى بر اعمال مخصوص به وى، قادر و توانا مى سازد و اين منتهاى سعادت بشر و غايت مقام قرب و نزديكى او به ايزد متعال است».

اگر عدالت را نخستين اساس زندگى اجتماع منظم بناميم، سخنى به گزاف نگفته ايم; با برقرارى عدالت، فصل نوينى در زندگى بشر آغاز و در كالبد بى جان اجتماع روح تازه دميده مى شود و محيط زندگى فروغ يافته، جلوه خاصى پيدا مى كند، جامعه اى كه سراسر مرغزار زندگى آن از عدل و داد سرسبز و خرم باشد، قابل بقا و زيست بوده، بر موانع و مشكلات موفق و پيروز مى گردد.

شعله هاى سوزان ستم

نتايج زيانبخش ستمگرى در زوال و اضمحلال جامعه و از بين بردن فضايل اخلاقى و امنيت اجتماعى به قدرى قطعى و غير قابل انكار است كه حتى اگر كسى پايبند به آيين و مكتبى هم نباشد، از اعتراف به اين حقيقت ناگزير خواهد بود. با طغيان ستم پيوندها و روابط عمومى از هم گسسته، پراكندگى و تشتت در كليه نظام اجتماع حكمفرما مى شود، إعمال قدرتهاى اهريمنى و جابرانه سرانجام طومار حكومتهاى مقتدر و نيرومند را در هم مى پيچد و بر زندگى جلال و شكوه آنان خط بطلان مى كشد. اندكى مطالعه در تاريخ زندگى ستمگران كه به كيفر جانفرساى اعمال خويش گرفتار شده اند، بزرگترين درس عبرت است. در اينجا به ذكر يك شاهد زنده تاريخى اكتفا مى شود:

محمَّد بن عبدالملك از وزرايى بود كه در دستگاه خلفاى بنى عباس موقعيت خاصى داشت، اين وزيرسنگدل و بى باك براى مجازات زندانيان، تنورى از آهن كه ديوارهاى داخلى آن ميخهاى برجسته اى داشت، مهيا كرده بود، زندانيان تيره بخت را در همين جايگاه پر زجر و وحشتزا محبوس مى ساخت و به علاوه به تنور نيز حرارت مى دادند تا بدين ترتيب زندانيان از فشار شكنجه طاقت فرسا به فجيع ترين طرز جان بسپارند.

وقتى متوكل به خلافت رسيد، محمَّد بن عبدالملك را از وزارت عزل كرد و وى در همان زندانى كه خود ساخته بود، بازداشت گرديد، اين وزير معزول و زندانى، وقتى كه آخرين لحظات زندگى را پشت سر مى گذاشت، كاغذ و دواتى درخواست نمود و بر آن دو بيت شعر به عنوان نامه سرگشاده به خليفه نوشت:

هى السبيل فمن يوم الى يوم
كانه ما تريك العين في نوم

لا تجز عن رويداً انها دول
دنيا تنقل من قوم الى قوم

«دنيا گذرگاهى است كه بايد روزانه آن را مانند رؤيايى كه در خواب به ديدگانت مى آيد، پشت سر بگذارى. اظهار ناراحتى مكن، آرام باش، اين دنيا سرمايه اى است كه هرروز به دست گروهى منتقل مى گردد».

وقتى متوكل از متن نامه آگاه شد، دستور آزادى محمَّد بن عبدالملك را صادر كرد، ولى دير شده بود; زيرا او به دردناكترين وضع جان داده بود!

آرى، مردمى كه دنيا و زندگى در آن را ميدان تنازع بقا مى پندارند، پيوسته براى استوار ساختن پايه هاى قدرت و حفظ شوكت خويش، ضعفا را در فشار و محروميت قرار داده و خُرد مى كنند و از ارتكاب هرگونه اعمال جنايت آميز و ضد انسانى روگردان نيستند، اما دير يا زود بالأخره شراره هاى قهر و غضب از درون سينه هاى توده تحت ستم زبانه خواهد كشيد و به ظلم و ستم و بى عدالتى ها پايان خواهد داد.

ستمگرى، مخصوص به طبقه يا افراد خاصى نيست، هركس در هر مقام وشرايطى باشد، اگر بخواهد بى قيد و شرط از مزاياى زندگى بهره بردارى كند و از حصار قوانين گام فراتر بگذارد، ستمكار است.

متأسفانه امروز ستمگرى در جامعه قوس صعودى را مى پيمايد و شعله هاى آتش بيداد در خرمن هستى اجتماع زبانه مى كشد واساس و بنيان تمدن بشرى را به سقوط و فنا تهديد مى كند. عمّال ستم تا آنجا كه قدرت و نيرو در اختيار دارند، حقوق جوامع بشرى را پايمال مى نمايند و ثروت و منافع مردم بى پناه را به يغما مى برند و تنها فرشته عدالت در قالب مجسمه اى بى روح جلوه گر است.

نبرد دين با بيدادگرى

قرآن مجيد سرانجام شوم ستمگران را چنين اعلام مى كند:(وَتِلْكَ ا لْقُرَى أَهْلَكْنَـهُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا)(87)؛ «اين شهرها و آباديهايى است كه ما آنها را هنگامى كه ستمكار شدند، به هلاكت افكنديم و براى نابودى هر يك از آنها وقت معينى قرار داده ايم».

رهبران دين به پايدارى اجتماع بسيار علاقه مند بوده، توسعه عدل و داد هدف اصلى آنان قرار گرفته است، خط سير جامعه را با جنبشهاى ضد ظلم تغيير داده، سنگرهاى بيداد را تسخير و قدرتهاى وحشيانه را به زانو در آورده اند، ستم را گناه نابخشودنى دانسته و به قدرى مردم را از نزديك شدن به مرز آن نهى كرده اند كه حتى ظلم را نوعى شرك شمرده اند. اصولاً روش و مكتب عدالت پرور پيشوايان دين اسلام خود بزرگترين نهضت عليه بيدادگرى محسوب مى گردد. قرآن مى فرمايد: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَـتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ ا لْكِتَـبَ وَا لْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...)(88)؛ «ما پيامبران را با ادله روشن فرستاديم و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند».

از آنجايى كه هدف نهايى اسلام عدالت همه جانبه است، لذا پيروان خود را به عدل و مساوات با يكديگر بدون در نظر گرفتن اعتبارات و عناوين شخصى موظف نموده و حق كشى و ستمگرى را در هر مرتبه و درجه اى نسبت به هر دسته و قومى ممنوع كرده است.

خداوند مى فرمايد: (يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّا مِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ وَلاَيَجْرِمَنَّكُمْ شَنَــَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى...)(89)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در كارها براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت، گواهى دهيد و دشمنى با مردم شما را وادار نكند كه از مرز عدالت خارج شويد، دادگرى نماييد كه عدالت به پرهيزكارى نزديكتر است».

خداوند متعال در مورد عدالت در قضاوت و داورى مى فرمايد: (...وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ...)(90); «هرگاه در ميان مردم داورى و حكومت كرديد، به عدالت داورى و قضاوت كنيد».

عدالت به اندازه اى مورد توجه و عنايت شارع اسلام است كه اگر كسى با واجد بودن همه امتيازات، فاقد اين صفت برجسته باشد، صلاحيت ندارد بر مسند قضاوت و داورى تكيه زند.

يكى از وظايف اساسى و حساس والدين رعايت اصول دادگرى و مساوات ميان فرزندان خويش است، براى اينكه صفت عدالت در نهاد كودكان پى ريزى شود و طبيعت آنها به ستمگرى و تعدى عادت نكند. از لحاظ تربيتى بهترين روش آن است كه در تمام جهات يك نوع رفتار عادلانه رادرميان فرزندان خودمراعات كنند. كودكانى كه درمحيط خانواده، شاهدبى عدالتى والدين باشند، هرگز با صفت عدل و انصاف رشد نخواهند كرد، بلكه طبعاً باروحيه ظلم و اجحاف بار مى آيند و رفتار آنها در اجتماع جز بى بند و بارى و حق كشى و تجاوز به حقوق ديگران نخواهد بود و حتى والدين نيز عكس العمل بى عدالتى را از فرزندان خويش خواهند ديد.

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به همين موضوع مهم روانى و تربيتى عنايت خاص داشته و به پيروان خويش رعايت اين نكته را توصيه فرموده است: «اِعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِكُمْ بِالنُّحْلِ كَما تُحِبُّونَ اَنْ يَعْدِلُوا بَيْنَكُمْ فِي الْبِرِّ وَاللُّطْفِ(91); شما كه مى خواهيد فرزندانتان درنيكى و مهر و محبت با شما به عدالت رفتاركنند، دراعطاوبخشش به آنهابه عدالت و مساوات رفتاركنيد».

«نفس بشرى مانند بخار هميشه رو به اتساع است هدف تربيت از اين جهت اين است كه وا دارد فشار خارجى به صورت عادات، افكار و تمايلات عاطفى در عقل خود طفل در آيد نه زدن و نواختن و شكنجه كردن و فكر لازم در اين باب عدل است. عدل مفهومى است كه ما بايد سعى كنيم آن را در افكار و عادات طفل تدريجاً وارد سازيم تربيت صحيح در عدل فقط وقتى به دست مى آيد كه با بچه مزبور، كودكان ديگر هم باشند جائى كه اطفال براى خوشى و لذت كه فقط يك نفر در يك وقت مى تواند از آن محظوظ شود با يكديگر منافسه مى كنند از قبيل سوارى در يك چرخ دستى، مى بينيم كه آنان به فوريت عدالت را مى فهمند البته ميل هر يك از آنان اين است كه خوشى را بدون ديگران فقط براى خود بخواهد اما تعجب در اين است كه موقعى كه بزرگها و بالغين بين آنان قرار مى گذارند كه هر كدام به نوبت از اين خوشى و لذت بر خوردار شوند به چه سرعتى اين ميل مغلوب مى گردد. من عقيده ندارم كه حس عدالت، ذاتى و جبلى است لكن وقتى ديدم كه به چه سرعتى مى توان آن را در طفل ايجاد كرد دچار تعجب گشتم البته بايد عدل حقيقى باشد و طفلى بر طفل ديگر ترجيح داده نشود اگر شما به بعضى بچه ها بيش از بچه هاى ديگر محبت رواداريد بايد احتياط كنيد مبادا عواطفتان را در تقسيم مسرات و خوشى ها بين آنان دخيل و مؤثر سازيد يك اصل كلى مسلم اين است كه اسباب بازى بايد بطور مساوى براى همه باشد. كوشش در القاى رغبت اطفال به عدل بوسيله هرگونه تمرين وورزش اخلاقى، كارى بيهوده است». «برتراند راسل»

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درمورد برقرارى عدالت بين فرزندان مى فرمايد: «اِتَّقُوا اللهَ وَاعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِكُمْ كَما تُحِبُّونَ اَنْ يَبَرُّوكُمْ(92); از خدا بترسيد و ميان فرزندان خود به عدالت رفتار كنيد، همان طورى كه مى خواهيد با شما به نيكى رفتار كنند».

مولاى متقيان، على(عليه السلام) در يكى از دستورات خود به «محمّد بن ابوبكر» پس از آن كه وى را به حكومت مصر نصب مى نمايد، چنين توصيه مى كند: «فَاخْفِضْ لَهُمْ جَناحَكَ وَأَلِنْ لَهُمْ جانِبَكَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ حَتّى لا يَطْمَعَ الْعُظَماءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ وَلا يَيْأَسَ الضّعَفاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ(93); پر وبال خود را براى ايشان (اهل مصر) بخوابان و پهلوى خويش را به خاطر آنان هموار ساز (كارى كن كه همه كس از رفتارت سود برد)، نسبت به همه مردم خوش خلق و گشاده رو باش، حتى در نگاه كردن به آنها مساوات و عدالت را مراعات كن تا بزرگان قوم براى حفظ منافع خود از تو توقع ظلم و ستمگرى نكنند و ناتوانان و درماندگان از عدل و انصاف و درستكارى تو نااميد نگردند».

سفراى الهى پايه گذار عدل و آيينه تمام نماى صفات برجسته انسانى از جمله «عدالت» در زندگى فردى و اجتماعى خود بوده اند، در دوران زمامدارى على(عليه السلام) روزى عقيل به پيشگاه برادر زمامدار خود، شرفياب گرديد و با شرح گرفتارى و تهيدستى خويش، اصرار داشت تا تقريباً يك من گندم بيش از حق مقرر خود، از بيت المال استفاده كند. آن حضرت(عليه السلام) به جاى پاسخ مثبت، پاره آهن گداخته اى براى عبرت وى نزديك بدنش مى برد تا آنجا كه فريادش بلند مى گردد. آنگاه على(عليه السلام)برادر را مخاطب ساخته، چنين مى فرمايد: «اى عقيل! مادر به عزاى تو گريه كند، تو از اين پاره آهنى كه انسانى آن را به بازيچه در آتش گرم كرده، چنين مى نالى، ولى من آتشى را كه از قهر و غضب پروردگار ناشى مى شود، چگونه تحمّل نمايم؟ آيا سزاوار است تو از تأثّر جسم فرياد و خروش برآورى، ولى من بر عذاب وجدان و روح صبر كنم؟» آن حضرت به دنبال بيانات فوق اظهار مى دارد: «به خدا اگر حكومت دنيا را با همه ثروت و مالى كه در آن است، به من واگذار كنند تا در مقابل آن پوست جوى را از دهان مورى به ظلم و ستم بيرون كشم، هرگز نخواهم پذيرفت; دنياى زيبا و دوست داشتنى شما در نظر من از آن پست تر است كه مورى را به خاطر آن آزرده و متأثر سازم». حسين بن على(عليهما السلام) با يك نهضت و جنبش عظيم ضد ظلم، آيين عدل و مرام انسانيت را بر صفحه روزگار نوشت كه هنوز بر پيشانى تاريخ بشريت مى درخشد.