نظام اخلاقي اسلام

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۴ -


5 - مصونيت از گناه و خطا.

7. (وَاعْلَمُوا اَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثِيرٍ مِنَ الاَمْر لَعَنِتُّم ولكِنَّ اللّه حَبَّبَ اِلَيْكُمْ الايمانَ وَزيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ اِلَيْكُمْ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ اُولئِكَ هُمُ الراشِدُون؛.

بدانيد پيامبر خدا در ميان شما است؛ اگر در بسياري از امور از نظر شما پيروي كند، به زحمت خواهيد افتاد؛ ولي خداوند، ايمان و اسلام را براي شما محبوب ساخت و آن را در دلهايتان بياراست، و كفر و نافرماني و گناه را منفور گردانيد، اين چنين افرادى، هدايت يافتگان هستند).

8. (فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَنِعْمَةً وَاللّهُ عَليم حَكيم؛.

(محبوبيت ايمان و منفور بودن گناه) تفضل و نعمتي است بزرگ از طرف خدا و خدا دانا و حكيم است).

هدف آيه توجه دادن افراد با ايمان، به دو اصل بزرگ اخلاقي است:.

1. پيامبر اكرم(ص) از هر نوع خطا و گناه مصون است؛ از اين نظر بايد تمام دستورات وي بدون كم وزياد اجرا گردد، و شما بايد از او پيروي كنيد، نه او از شما.

2. هر يك از افراد انسان داراي اخلاق فطري و وجدان اخلاقي است.

به دليل اهميت خاصي كه هر دو موضوع دارند، ما هر يك را جداگانه مورد بحث قرار مي دهيم.

آيا مقام و منصبى، خطيرتر و پرمسؤوليت تر از مقام رهبري هست.

آيا يك فرد، بدون داشتن يك سلسله امتيازات روحي و جسمي مي تواند نقش رهبري را ايفا كند يا اين كه در اين صورت حتي نخواهد توانست رهبري جامعه را در يك قسمت از شؤون زندگي به عهده بگيرد، چه رسد به رهبري مردم در همه شؤون.

آيا رهبران سياسي كه فقط مردم را در مسائل سياسي رهبري مي كنند و يا متخصصان مسائل اقتصادي كه چرخهاي اقتصادي كشور را به گردش در مي آورند، بدون داشتن يك سلسله صفات و امتيازات كه صلاحيت آنان را براي اشغال اين مقامات تضمين مي كند مي توانند در (كادر) سياسي و اقتصادي پذيرفته شوند.

پيامبران آسماني كه رهبران حقيقي مردم در كليه شؤون زندگي هستند، حتماً بايد از يك سلسله صفات بزرگ برجسته برخوردار باشند كه نشانه صلاحيت آنان براي امر رهبري بوده و موجب پيروزي آنها در اين عرصه مي گردد.

ما مي توانيم امتيازات لازم در وجود پيامبران را در چند جمله خلاصه كنيم:.

1. علم و دانش وسيع يعني احاطه كامل و دقيق پيامبران، به مسائلي كه مأمور به تبليغ آنها هستند به طوري كه هيچ حكمي از احكام خداوند بر آنان مخفي نبوده، و پاسخ هيچ پرسش مربوط به دين و مذهب بر آنها پوشيده نيست.

2. مصونيت از گناه و نافرماني خدا در تمام ادوار زندگى، خواه پيش از بعثت باشد و خواه پس از آن.

3. مصونيت از خطا و اشتباه در تبليغ دين و احكام آن.

4. پاكي از يك سلسله صفات روحي و عيوب جسمي كه موجب تنفر مردم و انزجار جامعه از دارندگان آنها مي شود و در نتيجه، تبليغ و كوششهاي آنان عقيم و بي اثر مي گردد. عالمان و متكلمان براي لزوم هر كدام از اين امتيازات، دلائل و گواههاي روشن و استواري بيان كرده اند (1) كه ما براي رعايت اختصار، از نقل آنها خودداري مي كنيم.

آيا چنين امتيازاتي ايجاب نمي كند كه در مسائل مربوط به دين و مذهب، همواره از آنها پيروي كنيم و هرگز انتظار داشته باشيم كه اين مربيان الهى، با داشتن عصمت و مصونيت از خطا و اشتباه در مقام تشريع و رهبرى، از افكار ناقص و نارساي ما پيروي نمايند.

كساني كه مي خواهند شرايع آسماني و رهبران الهي همواره از خواسته هاي دروني آنها پيروي كنند، و چرخ تشريع بر محور افكار خام و نارساي آنان دور بزند، فاقد بينش صحيح نسبت به پيامبران بوده و مقام و منزلت انبيا را به خصوص با در نظر گرفتن عصمت آنان، ارزيابي نكرده اند.

خداوند با جمله: (وَاعْلَمُوا اَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الاَمْرِ لَعَنِتُّمْ؛ بدانيد در ميان شما پيامبر خدا است؛ اگر او در بسياري از امور از شما پيروي نمايد به تنگنا مي افتيد)، به كساني كه بر خدا و پيامبر پيشي مي جويند و فكر خود را بر فكر پيامبر، و به عبارت بهتر و صحيحتر بر وحي الهي مقدم مي دارند، تذكر مي دهد كه با وجود پيامبري معصوم از گناه و مصون از خطا، نبايد بر او سبقت بجويند.

خلاصه: در آغاز سوره، خداوند به افراد با ايمان چنين دستور مي دهد كه:.

(لاتُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ وَرَسُولِهِ؛ بر خدا و پيامبر او پيشي مجوييد)؛ در اين آيه، تحريم پيشي گرفتن بر پيامبر را از اين طريق بيان كرده است كه وي فردي است مصون از خطا و پيراسته از گناه، از اين رو بايد از او پيروي كنيد؛ در ضمن، اين بخش از آيه كه در مسائل شرعى، افكار عمومي ملاك تشريع و پيروي نيست، و بايد در اين موارد از مكتب وحي الهام گرفت، و رنجيدگي مردم نمي تواند دليلي براي تغيير دادن حكم الهي باشد.

پيامبر معصوم و موضوع مشورت.

آري در موضوعات اجتماعي و عرفي كه مربوط به شرع و وحي نبوده و راه تشخيص حق و باطل، به روي متفكران عادي نيز باز بود، پيامبر مأمور بود كه به مشاوره بپردازد و از طريق افكار عمومي و مشاوره با طبقه روشندل و بيدار و آ گاه، گره مشكلات را بگشايد، آن جا كه قرآن دستور داده است: (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاستَغْفِرْ لَهُمْ وشاوِرْهُمْ في الامرِ، فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ (2) ؛ از (تقصير) آنان در گذر، براي آنان طلب آمرزش كن و در امور با آنها مشورت نما، سپس هنگامي كه تصميم گرفتى، بر خدا توكل نماي (و به تصميم خود جامه عمل بپوشان).) حتي خداوند متعال يكي از نشانه هاي مردان با ايمان را مشاوره معرفي كرده و مي فرمايد:.

(والّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهم واَقامُوا الصَّلوةَ واَمْرُهُمْ شوري بَيْنَهُمْ وَممّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ؛ (3) .

آنان كساني هستند كه به (دعوت) پروردگار خود پاسخ گفته، و نماز مي گزارند، و كارهاي خود را از روي مشورت انجام مي دهند، و از آنچه بديشان روزي داديم انفاق مي كنند.).

مشورت نمودن پيامبر، در درجه نخست سر مشقي است براي ديگران، كه در مسائل اجتماع استبداد و سرسختي نشان ندهند و به افكار عمومي احترام بگذارند و از افكار سودمند ديگران مدد جويند.

آرى، جمله (فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلَ عَلَي اللّهِ؛ هرگاه تصميم گرفتى، به خدا توكل كن)، حاكي از آن است كه مشورت پيامبر جنبه مقدماتي داشته و در نهايت، تصميم با خود او خواهد بود.

در تمام نظامهاي دموكراسي و حكومتهاي آزاد كه حل و فصل امور متكي بر مشاوره است، در عين حال رئيس واحدي وجود دارد كه پس از آ گاهي از نتايج افكار ديگران، رأي قاطعي اتخاذ مي كند.

مشورت، تا حدي حجابها و پرده ها را كنار زده و دورنمايي از واقع را در برابر انسان ترسيم مي كند، ولي سرانجام فردي لازم است كه اين افكار مختلف را با هم ارزيابي كند و به طور واقع بينانه، تصميم بگيرد.

گروهي تصور مي كنند: (تنها مشاوره مي تواند گره مشكلات را بگشايد و يك جمعيت بدون داشتن يك سرپرست قاطع و تنها به مدد شور و مشورت جمعى، نيز مي تواند كاري را كه آغاز كرده است به پايان برساند و وقفه اي در كار آن ايجاد نشود)، آيه فوق بر خلاف اين تصور، بيان مي دارد كه گواهي مي دهد اختلاف و دو دستگي در جلسه مشاوره، موجب ركود و توقف كار مي گردد؛ سرانجام رئيس و سرپرستي لازم است كه پس از مشاوره، رأي قاطعي اتخاذ كند. از اين رو، خداوند پس از امر به مشاوره به پيامبر مي فرمايد: (فَاِذا عَزَمْتَ؛ وقتي تو تصميم گرفتى...).

تاريخ زندگاني پيامبر اسلام حاكي از آن است كه آن حضرت تا چه اندازه به افكار ياران خود احترام مي گذاشت و با اين كه چهره حقيقي واقعيات، از هر نظر در آينه دل او منعكس بود، و به صلاح و فساد اموري كه به شور و مشورت مي گذاشت، بيش از ديگران واقف بود، با اين وصف، در بسياري از مسائل، شوراي نظامي و سياسي تشكيل مي داد و از ياران خود درباره مسائل پيچيده مورد نياز، نظر و رأي مي خواست؛ براي نمونه:.

1. پيامبر اكرم(ص) در بيابان (بدر) پيش از آن كه با سپاه قريش روبه رو شود، يك شوراي نظامى، مركب از مهاجر و انصار تشكيل داد و از آنان درباره نبرد با مشركان نظرخواهي نمود و ياران او، اين فضاي آزاد را ديدند كه نظرها گوناگون و متفاوتي ابراز كردند، و رسول خدا(ص)، از افكار عمومي پيروي كرد و سپاه را به سوي بدرحركت داد (4) .

2. در نبرد احد، به هنگامي كه خبر حركت نيروهاي قريش براي گرفتن انتقام كشته شدگان بدر به سوي مدينه به پيامبر رسيد، او نحوه مبارزه را و اين كه آيا از شيوه قلعه داري پيروي كنند و يا اين كه مدينه را ترك گويند و در بيرون شهر به نبرد بپردازند، به شور گذاشت و از افكار عمومي جوانان انصار كه اصرار داشتند در بيرون مدينه نبرد نمايند، پيروي كرد. (5) .

3. در نبرد احزاب كه قواي شرك به سان مور و ملخ از همه نقاط عربستان براي كوبيدن اسلام جوان، به سوي مدينه حركت كرده بودند، پيامبر، در نحوه مبارزه، نظر يك شخصيت عالي قدر ايراني را پسنديد و آن را به كار بست. او سلمان فارسي بود كه پيشنهاد كرد در نقاط آسيب پذير مدينه، به پهنا و عمق سه متر خندقي كنده شود و در طول خندق، سنگرهايي در فواصل كوتاهي ساخته شود، كه هرگاه دلاوران مشرك بخواهند خندق را پر كنند و يا از آن جا عبور نمايند، سربازان اسلام، با پرتاب كردن سنگ و تير، مهاجمان را عقب برانند. (6) .

4. در تسخير دژهاي يهود خيبر، نقطه اي كه سربازان اسلام در آن جا به فرمان پيامبر فرود آمده بودند، كاملاً در ديدرس دشمن بود؛ يكي از دلاوران كارآزموده اسلام به نام حباب بن منذر، كه از وضع سرزمينهاي خيبر كاملاً آ گاه بود، به حضور پيامبر رسيد و گفت: هرگاه فرود آمدن در اين نقطه به فرمان خدا است من كوچكترين سخني ندارم، و اگر از موضوعاتي است كه مي توان در آن نظر داد، من اين نقطه را براي مركزيت سپاه صلاح نمي دانم؛ زيرا اين نقطه در ديدرس دشمن است و در نزديكي دژ نسطات قرار گرفته، و تيراندازان دژ، بر اثر نبودن نخل و خانه به آساني مي توانند قلب لشكر را هدف گيري كنند.

پيامبر (ص)، بر پايه اصل (وَشاورهُمْ في الاَمْر) فرمود: اگر شما نقطه بهتري را معرفي كرديد، ما آن جا را اردوگاه خود قرار مي دهيم؛ از اين رو، آن حضرت پس از بررسي اراضي خيبر، نقطه اي براي مركز ستاد انتخاب نمود كه در پشت نخلها قرار گيرد. (7) .

6 - پيامبر باطن يا وجدان اخلاقي.

7. (... وَلكنَّ اللّهَ حَبَّبَ اِلَيْكُم الايمانَ وزَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ اِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ اُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ؛.

... ولي خداوند ايمان را براي شما محبوب ساخت و آن را در دلهايتان بياراست و كفر و نافرماني و گناه را منفور گردانيد؛ اين چنين افرادى، هدايت يافتگان مي باشند.).

چيزهايي كه انسان، خوبي و بدي آنها را در باطن و درون خويش و بدون تعليم كسي درك مي كند، و به سان امور غريزي جزء سرشت او به شمار مي روند، (وجدان اخلاقى) و يا (اخلاق فطرى) ناميده مي شوند، ولي به آن دسته از خوبيها كه در نهاد انسان ريشه عميق دارند، ولي بشر به خوبي و بدي آنها از راه فطرت واقف نشده، بلكه حسن و قبح آنها را در مكتب سفيران وحي و يا رجال بزرگ جهان آموخته است، (اخلاق غير فطرى) و يا تربيتي مي گويند.

در سراسر جهان و در ميان همه ملل، ظلم و ستم و ازدواج با محارم زشت و قبيح به نظر مي رسد؛ البته انسانها زشتي ستم را از طريق فطرت درك كرده و قبح ازدواج با محارم را از طريق تعاليم و شرايع آسماني فرا گرفته اند.

براي شناسايي امور فطري از غير فطرى، قواعد و نشانه هايي است كه با به كار بستن آنها مي توان اين دو را از هم تميز داد:.

1. امور فطري به نقطه اي و يا به صنفي و نژادي اختصاص ندارند و انسان در توجه و فراگيري آنها به كسي نيازمند نيست.

2. از آن جا كه خود فطرت هادي و رهبر است، عوامل جغرافيايي و اقتصادي و سياسي و آموزشى، در پيدايش و توجه انسان به آنها دخالت ندارد.

3. تبليغات خلاف، اگر چه از نمو و رشد آنها مي كاهد، ولي هرگز آنها را ريشه كن نمي سازد. (8) .

قرآن با نداي رسا اعلام مي كند كه: خدا در نهاد بشر، ميل و رغبت و علاقه به ايمان و عشق به خداي جهان را نهاده و آن را محبوب او ساخته، و كفر و نافرماني و گناه را منفور گردانيده است، آن جا كه مي فرمايد:.

(ولكنَّ اللّهَ حَبَّبَ اِلَيْكُمُ الايمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ اِليكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصانَ) خداوند نه تنها حس خداشناسي را به ما مرحمت فرموده و سرشت ما را با اعتقاد به مبدأ آميخته است، بلكه دلهاي ما را به آن دسته از خوبيها نيز كه بدون معلم و مربى، از درون خويش به آنها الهام مي شويم، آراسته است، و چنين معناي گسترده اي را مي توان از جمله (حَبَّبَ اِلَيْكُمُ الايمانَ) استفاده نمود؛ زيرا در جمله دوم، علاوه بر انزجار از كفر، انزجار از فسق و عصيان نيز فطري معرفي شده است؛ بنابراين، مقصود از محبوب گردانيدن ايمان، تنها خداشناسي نيست، بلكه علاوه بر آن، سرشت ما با يك سلسله سجاياي اخلاقي به هم آميخته شده است، و روح ما به طور ناخود آ گاه، به سوي آنها كشيده مي شود.

اينك به برخي از امور فطري كه مي تواند از مصاديق روشن آيه شريفه باشد، اشاره مي كنيم:.

خداشناسي و پيدا كردن سر نخ سلسله وجود و مبدأ پيدايش سيل خروشان جهان هستي و توجه به سازنده اين همه مصنوعات شگفت انگيز، آن چنان فطري است كه خميره انسان با طلب و جستجوي آن، آميخته است.

گذشته از حس خداجويى، علاقه به تمام فضايل اخلاقي و سجاياي انساني با وجود ما، عجين شده است و ميل به يك سلسله خوبيها و انزجار از بديها در ما ريشه فطري دارد؛ در جهان، ملتي را نمي شناسيم كه پس دادن امانت را ناپسند، و خيانت به امانت را شرافت بداند، و يا وفاداري به پيمان را كاري زشت و پيمان شكني را كاري نيكو تلقي كند.

پدري كه به كودك وعده انجام كاري را مي دهد، اگر به موقع آن را انجام ندهد، مورد سرزنش كودك قرار مي گيرد و كودك طبق فطرت انساني خود، چيزي جز اين، درك نمي كند كه بايد به (پيمان) عمل كرد.

راست گويى، با قلم آفرينش بر صحيفه فطرت هر انساني نوشته شده است، كودك جز راست گويي چيزي نمي شناسد. پاك دامني و عفت، جزء خميره وجود انسان مي باشد؛ حتي زنان آلوده در نخستين برخورد، كوشش مي كنند كه خود را عفيف و پاك قلمداد نمايند؛ يغماگران و راهزنان هنگام تقسيم اموالي كه از مردم به يغما برده اند، عدل و انصاف را محور كار خود قرار مي دهند و انحراف از آن را بد و ناستوده مي شمارند.

بشر تمام اين معلومات فطري را در هر دو بخش در دبستان آفرينش آموخته، دستگاه آفرينش، همه اين كمالات را در نهاد هر بشري به وديعت نهاده است.

قرآن مجيد با صراحت هر چه تمامتر به اين حقيقت مسلم در سوره هايي تصريح كرده است، آن جا كه مي فرمايد:.

1. (وَنَفْسٍ وَما سَوّيِها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقويِها؛ (9) .

سوگند به روح و خدايي كه آن را آفريد و بديها و خوبيها را بدان الهام كرد).

2. (وَهَدَيناهُ النَّجدَينِ؛ (10) .

راه خير و شر و حق و باطل را به انسان نشان داديم).

3. (اِنّا خَلَقْنَا الانسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمشاجٍ نَبتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً؛ (11) .

ما انسان را از نطفه مخلوط، آفريده و آزمايش مي نماييم و او را شنوا و بينا (آشنا به حق و باطل) قرار داديم).

خداوند نه تنها در سرشت انسان ميل به خوبي و انزجار از بديها را نهاده، بلكه نفس سرزنش كننده اي به بشر داده است كه هنگامي انسانها از آن گامي فراتر نهادند، آنان را به شديدترين وضعي ملامت و سرزنش مي كند، آن جا كه مي فرمايد:.

4. (لا اُقسِمُ بِيَومِ القيامَةِ وَلا اُقْسِمُ بِالنَّفسِ اللَّوامَةِ؛ (12) .

سوگند به روز رستاخيز و سوگند به روح سرزنش كننده!).

5. قرآن مجيد، ضمن شرح مبارزات پي گير ابراهيم بت شكن، در آيه كوتاهي به نيروي وجدان اشاره نموده است و مضمون آيه، مربوط به قضات دادگاهي است كه براي محكوم كردن ابراهيم تشكيل شده بود. ابراهيم، بتهاي بتكده را يكي پس از ديگري شكست وتلّي از چوب در وسط بتكده پديد آورد و سپس تبر را بر دوش بت بزرگ نهاد و بتخانه را ترك گفت.

براي سران قوم از قراين معلوم بود كه شكستن بتها كار ابراهيم است و بس؛ وي به دادگاه احضار شد و در برابر هيأت قضات قرار گرفت. وقتي از وي شرح ماجراي بتكده را پرسيدند، وي گفت: جريان را از بت بزرگ بپرسيد. در اين موقع، هيئت دادرسي در بن بست عجيبي قرارگرفت؛ زيرا اگر بگويند بت بزرگ درك و شعوري ندارد، ابراهيم به آنان اعتراض خواهد كرد كه چگونه موجودي را كه چيزي نمي فهمد، پرستش مي كنيد. اگر بگويند او مي فهمد و سخن مي گويد، خواهد گفت: پس چرا از من مي پرسيد!.

در اين موقع وجدان خفته آنان بيدار شد و همديگر را ملامت كردند و گفتند: شما ظالم و ستمگريد.

قرآن مجيد اين صحنه سرشكستگي و محكوميت وجداني را چنين نقل مي كند:.

(فَرَاجَعُوا اِلي اَنْفُسِهِمْ فَقالُوا اِنَّكُمْ اَنْتُمُ الظّالِمونَ ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رؤُوسِهِمْ لَقَد عَلِمْتَ ما هِؤلاءِ ينطقونَ؛ (13) .

آنان به وجدان خود مراجعه كردند و همديگر را ملامت نمودند و گفتند: شما ظالم و ستمگر هستيد؛ سپس سرهاي خود را از شرمندگي به زير افكندند و گفتند: تو كه مي داني بتها قدرت بر سخن گفتن ندارند).

در احاديث و روايات اسلامي درباره موضوع وجدان، تذكراتي داده شده است.

اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد:.

(اِنَّهُ مَنْ لَمْ يُعْنَ عَلي نَفْسِهِ حَتّي يَكُونَ لَهُ مِنْها واعظ وزاجِر لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ غَيْرِها زاجر ولا واعِظ؛ (14) .

كسي كه براي او واعظ و اندرزدهي از درون نباشد، (كه او را از كارهاي زشت باز دارد) هرگز براي چنين شخصى، پند دادن و نصيحت كردن از خارج سودمند نخواهد افتاد، و گفتار ديگران در باره او مؤثر واقع نخواهد شد).

يك چنين ادراكات فطري و جهاني نمي تواند مولود منهيات اجتماعي و يا معلول خواهشهاي واپس زده و تمايلات سر كوفته باشد.

فرويد و وجدان اخلاقي.

فرويد، روانكاو معروف، همه ادراكات فطري را انكار نموده، و جملگي را مولود منهيات اجتماعي و معلول تمايلات واپس زده و سركوفته مي داند. وي معتقد است همان طور كه لجام، به تدريج اسب سركش را طبعاً مطيع و رام مي نمايد، همچنين قوانين و منهيات اخلاقي در طول قرون، به منزله لجامي است كه بر انسانها زده شده تا او را نسبت به يك سلسله امور، رام سازد و در پرتو اين قوانين، در ضمير باطن، موضوع (وجدان اخلاقى) پيدا شده است.

(وجدان اخلاقي جز دهنه اجتماعي چيز ديگري نيست؛ وجدان اخلاقي نماينده يك عمل ذاتي و عميق روح بشري نيست، بلكه درون بيني ساده منهيات اجتماعي مي باشد. (15) .

ولي نظريه فرويد در مورد آن دسته از خوبيها و بديها صحيح است كه آنها را بشر در مكتب رجال و بزرگان جهان آموخته است. به طور مسلم نهي از ازدواج با محارم در تمام شرايع موجب پيدايش يك چنين قبح وجداني شده است، ولي آن دسته از خوبيها و بديها كه مورد اتفاق تمام انسانهاي روي زمين مي باشد، و حتي انسانهاي به دور از تمدن و تعاليم پيامبران كه در دورترين نقاط جهان زندگي مي كنند، خوبي و بدي آنها را پذيرفته اند، هرگز نمي تواند مولود منهيات اجتماعي و قوانين اخلاقي گردد.

اين جاست كه حقيقت آيه مورد بحث به طور واضح تجلي نموده و انسان اذعان پيدا مي كند كه به راستي خداوند، روح ما را با ايمان و پاكيها در هم آميخته و روان ما را از بديها و پليديها مبرا ساخته است (حَبَّبَ اِليكُمُ الايمانَ وَزَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ اِليكُمُ الْكُفْرَ والْفُسُوقَ وَالعِصيانَ).

پى‏نوشتها:‌


1. ما درباره لزوم هر يك از اين امتيازات، در كتاب رسالت جهاني پيامبران به طور مبسوط سخن گفته ايم، طالبان كسب اطلاعات بيشتر، به اين كتاب مراجعه نمايند.

2. آل عمران (3) آيه 159.

3. شوري (42) آيه 38.

4. سيره ابن هشام، ج 1، ص 614.

5. همان، ج 2، ص 63.

6. سيره حلبى، ج 2، ص 331.

7. همان، ج 3، ص 39.

8. براي توضيح بيشتر درباره شناسايي امور فطري به كتاب (عصر بازگشت به ايمان) تأليف نگارنده مراجعه فرماييد.

9. شمس (91) آيه 8.

10. بلد (90) آيه 10.

11. انسان (76) آيه 20.

12. قيامت (75) آيه 2-1.

13. انبياء (21) آيه 65-64.

14. نهج البلاغه عبده، خطبه 78 (لفظ يعن صيغه مجهول است؛ يعني كسي كه از طرف خداوند به او كمك نشود تا از درون باز دارنده اي داشته باشد).

15. چه ميدانم: بيماريهاي روحى، عصبى، ص 64.