شناخت و مراعات حقوق ديگران

جواد محدثي

- ۱۴ -


نقدپذيرى

صلاح و اصلاح فرد و جامعه، در سايه «شناختن عيوب » و تلاش براى «زدودن عيوب » است.

اين شناخت، هم در خود ما و نسبت به انديشه ها و عملهاى خودمان است، هم نسبت به ديگران. زمينه ساز اين عيب زدايى هم «تذكر» از سويى و «تنبه » و «اقدام » از سوى ديگر است.

مساله تذكر و نقد و يادآورى، همچنين «پندپذيرى » و قبول نصيحت و موعظه و توجه به تذكرات ديگران از همين رهگذر، درمقوله مسايل معاشرتى و شيوه برخورد صحيح با ديگران قرار مى گيرد.به اين خاطر، در اين بخش از مباحث اخلاق معاشرت، به خصلت «نقدپذيرى » به عنوان يك روحيه بالا و رشد يابنده و خلق و خوى نيك مى پردازيم.

نقد و تذكر

پرده پوشى بر واقعيات، يا خود را به بى خبرى زدن، واقعيتها راعوض نمى كند. وقتى در كسى يا جايى يا رفتار و برخوردى اشكال وجود داشته باشد، فرزانگان عاقل، از هر تذكر اصلاحى استقبال مى كنند، تا آن را برطرف سازند. اما جاهلان و خودخواهان، دوست دارند كه در همان موارد نيز، مدح و تملق و ثنا بشنوند و بر عيوب وكاستيها و زشتيها سرپوش بگذارند.

به قول سعدى: «احمق را ستايش خوش آيد، چون لاشه كه در كعبش دمى،فربه نمايد». (1) عجب و خودپسندى و خود برتربينى، پيامد همين گونه مدحها و تعريفهاست كه از عيوب، غافل مى سازد.

حضرت على(ع) مى فرمايد:

«اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق يحسن له القبيح و يبغض اليه النصيح »; (2) .

نادان ترين مردم كسى است كه فريب ستايشگر چاپلوس رابخورد، ثناگرى كه زشت را در نظر او زيبا جلوه مى دهد و خوبى را درنظر او منفور مى سازد.

از صحبت دوستى برنجم.
كاخلاق بدم حسن نمايد.

كو دشمن شوخ چشم دانا.
تا عيب مرا به من نمايد؟

از اين رو، به جاى آراستن عيوب و كتمان زشتيها و پرده پوشى برنارساييها، بايد آنها را گفت و شنيد و در برطرف ساختنش كوشيد. «تذكرو نقد» از همين جاست كه قيمت و قداست مى يابد و براى بعضيها«يادآورى » يك وظيفه مى شود و براى بعضى توجه به تذكرها و نقدهايك «فضيلت اخلاقى » به شمار مى آيد. انسانهاى كمال جو، بايد از اين گونه تذكرها استقبال كنند، چون مقدمه تكامل آنان است، و گرنه براى هميشه در «جهل مركب » مى مانند. به اين سخن حكيمانه سعدى دقت كنيد: «متكلم را تا كسى عيب نگيرد، سخنش صلاح نپذيرد.» (3) .

شيوه صحيح نقد

به همان اندازه كه تذكر كاستيها و نقد عملها مفيد و لازم است،توجه به شيوه يادآورى و نكات و آداب پند و اندرز و تذكر، مهم وسرنوشت ساز است. آيا هر كس حق دارد تذكر دهد؟ آيا موعظه از هر كس پذيرفته است؟ آيا همه نقدها سازنده و مثبت است؟ صفات و شرايط ناقد وواعظ چيست؟

اگر كسى ديگران را پند دهد، اما خودش اهل عمل به نصايح خويش نباشد، سخنش بى اثر است. انبوهى از روايات، شاهد اين مدعاست. اگر پنددهنده، خودش اهل عمل باشد، تذكر او چراغى روشن و روشنگر در دل و جان ديگران مى شود و تا ژرفاى قلبشان نفوذ مى كند. به اين سخن حضرت على(ع) دقت كنيد:

«استصبحوا من شعلة واعظ متعظ و اقبلوا نصيحة ناصح متيقظ »; (4) . از فروغ واعظ و پنددهنده اى كه خود، پندپذير است، روشنايى برگيريد و نصيحت نصيحتگر بيدار را پذيرا باشيد. در اين سخن، هم به پندپذيرى اشاره دارد، هم به شيوه مؤثر وعظو نصيحت و تذكر.

نقد و تذكر، هر چه صميمى تر، خودمانى تر، در خلوت و بدون آبروريزى و هتك حيثيت باشد، هم مؤثرتر است، هم از كينه توزى وكينه افروزى و لجاجت، دورتر است. گاهى نقادى آشكار و پند و تذكردر ملا عام، اثر منفى دارد و طرف را به عكس العمل وا مى دارد وشخصيت او را هم خورد مى كند.

حضرت امير(ع) فرمود:

«نصحك بين الملا تقريع »; (5) .

نصيحت و پند دادن تو در ميان مردم و حضور ديگران، كوبيدن وخورد كردن است.

نقد از روى خيرخواهى و به قصد اصلاح و كمك به اشخاص مورد نقد كجا، و نقد به قصد خراب كردن وجهه و موقعيت و كوبيدن وتخريب كجا! البته هشياران، انگيزه هاى نهفته در وراى نقدها را خوب مى فهمند و مى شناسند. نقد، نبايد برخاسته از حسد و غرض ورزى و تسويه حساب باشد.تذكرهاى حسودانه و كين توزانه، وضع را بدتر مى كند. اصلا مگر ازيك حسود، نصيحت و خيرخواهى و تذكر به قصد اصلاح برمى آيد؟

امام صادق(ع) فرمود:

«النصيحة من الحاسد محال »; (6) .

نصيحت و خيرخواهى از حسود، محال است.

نقدپذيرى

تكبر و خودخواهى، جلوه هاى گوناگون دارد. يكى هم غرور درمقابل «نقد» است. وقتى نقد، مايه كمال انديشه و كار ماست، نقدپذيرى كمك به اين كمال و رشد است. از آن طرف، «نقدناپذيرى »، نشانه نوعى غرور و تكبر و عامل در جا زدن در ورطه بديها و كاستيهاست. گاهى ناب ترين موعظه ها و تذكرها هم، وقتى به دلهاى داراى كبر مى رسد، با«عدم پذيرش » مواجه مى گردد و انسان را محروم مى سازد. به تعبيرزيباى اميرالمؤمنين(ع):

«بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرة »; (7) .

ميان شما و پند، حجاب و پرده اى از غرور افكنده شده است.

آيا شما مطمئن ايد كه همه انديشه ها و افكارتان درست و بى اشكال است؟

آيا همه خصلتها و رفتارهاى فردى و اجتماعى خود را بى عيب مى دانيد؟

آيا فكر نمى كنيد در عملكردهاى مختلف شما، نقطه ضعفهايى هم ممكن است باشد كه از چشم خودتان پنهان است ولى ديگرى متوجه مى شود؟ انسان گاهى به خاطر «حب نفس »، يا عيوب خود را نمى بيند ونمى فهمد، يا حاضر نيست خود را داراى عيب و نقص بداند، از اين رو،نقد و تذكر ديگران را هم بر غرض ورزى و دشمنى حمل مى كند.

آينه چون عيب تو بنمود راست.
خود شكن، آيينه شكستن خطاست.

در يك خانواده، ممكن است رفتار هر يك از زن و شوهر نسبت به هم، ايرادهايى داشته باشد، يا برخورد پدر و مادر با فرزند كوچك ياجوانشان، غلط باشد. اگر كسى متذكر شد، بايد مشفقانه بپذيرند و دراصلاح خويش بكوشند.

اگر هر يك تلاش كنند تا عيب و اشكال را متوجه طرف مقابل سازند و خود را بى گناه قلمداد كنند، نارساييها و عيوب و خطاها هرگزاصلاح نخواهد شد. انصاف در پذيرش خطا و عيب نشانه رشد عقلى است.

گاهى ممكن است در حسن نيت و خيرخواهى و نظر دوستانه كسى شك و ترديد داشته باشيم و در نتيجه به آنچه كه نقد مى كند،توجهى نكنيم، ولى اگر حسن نظر و نيت دوستانه كسى براى ما ثابت بود، در پذيرفتن نقد و تذكر و پند او ترديد نكنيم.

به فرموده حضرت امير(ع):

«ليكن احب الناس اليك المشفق الناصح »; (8) .

محبوب ترين مردم در نظر تو، نصيحت كننده مشفق و خيرخواه باشد. گرچه ممكن است تذكر و انتقاد ديگرى، در ذائقه ما تلخ آيد، ولى تلخى نقد و تذكر، به مراتب سودمندتر از شيرينى چاپلوسى و نيرنگ وفريب است.

از امام باقر(ع) روايت است:

«اتبع من يبكيك و هو لك ناصح و لا تتبع من يضحكك و هو لك غاش »; (9) . از كسى پيروى كن كه از روى خيرخواهى و نصيحت، تو رامى گرياند، ولى پيرو كسى مباش كه تو را مى خنداند، در حالى كه نسبت به تو فريبكارى مى كند! پذيرش نقد و ديدگاههاى اصلاحى ديگران، تنها به انديشه و فكر،يا به عملكرد خارجى و معاشرتهاى ما منحصر نمى شود.

در آثار ادبى و توليدات شعر و قصه و اثر هنرى نيز، توجه به نقدديگران، عامل رشد و بالندگى هنرمند و نويسنده و شاعر است،برعكس، بى توجهى به نقاديهاى منتقدان كار انسان را پيوسته ضعيف ومعيوب نگه مى دارد.

هنرمندان نقدپذير، سريعتر رشد مى كنند. شاعران و نويسندگانى كه به نقد آثارشان توسط ديگران بها مى دهند و از آن استقبال مى كنند،علاقه خود را به كمال يافتن خلاقيتهاى ادبى خويش نشان مى دهند. به اين چند جمله دقت كنيد، تا جايگاه نقد و ارزش نقدپذيرى روشن تر گردد:

«... نقد در هنر، مثل آينه جلوى اتومبيل است. راننده - هنرمند - بايد به كمك آن مواظب پشت سرش باشد، ولى يكسره در آن نگاه نكند، چرا كه در اين صورت،انحراف از جاده و خطر تصادف، در كمين است.»

«هنر، هواپيماست. هنرمند، خلبان آن و منتقدين، خدمه پرواز.» «غرور، مثل سوراخ پنهان در بدنه كشتى، مامور غرق كردن تدريجى هنرمنداست.» «شاعرى كه از منتقدين آثارش قهر كرده است، مثل هواپيمايى است كه ارتباطش با برج مراقبت قطع شده است.» «وقتى لياقت و جربزه شهيد شدن در تو نباشد، شروع مى كنى به نقد و ارزيابى انگيزه شهدا!» (10) .

بارى، «نقدپذيرى »، در مسايل اخلاقى، فرهنگى، اجتماعى ومديريتى، ضامن سلامت رابطه ها و رشد افكار و اعمال است. اين مساله در متون دينى با عناوينى همچون: نصيحت و موعظه مورد توجه قرار گرفته است.

پايان اين بحث را حديثى از امام سجاد(ع) قرار مى دهيم كه درضمن بيان حقوق متقابلى كه افراد در جامعه نسبت به هم دارند (دررسالة الحقوق) از جمله به «حق نصيحتگر» بر گردن «نصيحت شنو» ووظيفه ناصح و متنصح اشاره فرموده است:

«و حق الناصح ان تلين له جناحك و تصغى اليه بسمعك، فان اتى بالصواب حمدت الله عز و جل و ان لم يوافق، رجمته ...»; (11) .

حق نصيحت كننده (و ناقد و پند دهنده) آن است كه نسبت به اونرمش و انعطاف نشان دهى و به سخنش گوش فرا دهى، اگر حرفش بجا و درست بود، خداى متعال را سپاس بگويى و اگر تذكرش موافق باحق نبود، نپذيرى.

صداقت

«اى جان فداى آن كه دلش با زبان يكى است ».

و اين همان «گوهر صداقت » است كه هر جا يافت شود و در هر كس تجلى يابد، نفيس و ارزشمند است.

بسيارى از ناهنجاريهاى رفتارى و اختلافات خانوادگى ومشاجرات ميان دوستان و فاميلها، و حتى تنشها و نزاعهاى سياسى،پديده اى است كه از «بى صداقتى » و «ناخالصى » به وجود مى آيد. و مگر«نفاق » هم نوعى عدم صداقت نيست؟ «فريب » نيز، جلوه ديگرى ازناراستى در گفتار و رفتار است و ... كم نيست «طلاق »هايى كه ريشه درعدم صداقت در مراحل اوليه ازدواج در اظهارات، ادعاها، وعده ها،وانمود كردنها و پاسخهاست. با اين حساب، صداقت، استوارترين بنيانى است كه دوستيها، مشاركتها، ازدواجها، مبارزات سياسى و ... برآن استوار مى گردد و بدون آن، همه اين بنيانها در معرض فروپاشى وگسيختگى است.

جلوه هاى صداقت

كسى كه در «گفتار»، صادق و راست باشد، از «دروغ » پرهيز مى كند،چه به شوخى چه جدى. كسى كه در «دوستى » صادق باشد، به مقتضيات دوستى پاى بند است و ايثار و فداكارى، گذشت نسبت به خطاها،تحمل تنديها و جفاها، همكارى در گرفتاريها و نيازمنديها، همدردى در مشكلات و غمها خواهد داشت. كسى كه در «ايمان » صادق باشد، از نفاق و دورنگى و ريا دورى مى كند.

آن كه در «زهد»، صادق باشد، رياكارانه و از روى مردم فريبى،تظاهر به زهد و ساده زيستى و ترك دنيا نمى كند. به قول سعدى:

ترك دنيا به مردم آموزند
خويشتن سيم و غله اندوزند

آن كه در پند و موعظه و تبليغ و ارشاد صداقت داشته باشد، عملش آينه حرفش و رفتارش شاهد گفتارش خواهد بود وگرنه به قول حافظ:«توبه فرمايان چرا خود، توبه كمتر مى كنند؟». و «صدق در عهد» وفاى به قولها و قرارها و تعهدات است. اينگونه صداقتها، معيار و ملاك مسلمانى و نشانه نزديكى فكرى وعملى به صاحب شريعت، حضرت رسول(ص) است، كه فرمود:

«اقربكم منى غدا فى الموقف اصدقكم فى الحديث و اداكم للامانة و اوفاكم بالعهد ...»; (12) .

نزديكترين شما به من در موقف قيامت، كسى است كه راستگوتر،امانت دارتر و باوفاتر به پيمان باشد.

به فرموده پيامبر خدا(ص): راستى در گفتار، تعهد نسبت به امانت مردم و وفا به پيمان، نشانه «صداقت » و معيار قرب به آن حضرت است وهر كه دروغگو، خائن و بى وفا باشد، از آن رسول صدق و امانت و وفافرسنگها فاصله دارد.

در صحنه اجتماع

قوام هر جامعه، به اعتماد انسانها به يكديگر است. آنچه اين بنيان را استوار و مستحكم مى سازد، صداقت انسانها نسبت به هم است و اگرصدق و راستى از جامعه اى رخت بربندد، زندگيها هم دشوار، ناامن،تلخ و نكبت بار خواهد بود.

آيا شما همانطور كه مى نماييد، هستيد؟

آيا آنچه به ديگران نسبت به افكار و روحيات و زندگى خويش «وانمود» مى كنيد، «بود» زندگى شما هم همان گونه است؟

بايزيد بسطامى گفته است: «يا چنان نماى كه هستى، يا چنان باش كه مى نمايى!».

و اين، يعنى «صداقت ».

اى درونت برهنه از تقوا
وز برون جامه ريا دارى

پرده هفت رنگ را بگذار
تو كه در خانه، بوريا دارى

دوچهره ها نيز فاقد صداقت اند. آنان كه ظاهر و باطنشان يكى نيست و گفتار و رفتارشان به هم نمى خورد و رو در رو و پشت سر، باديگران برخوردى متفاوت دارند. در ظاهر و پيش رو، اظهار ارادت ودوستى و اخلاص دارند، اما پشت سر، از غيبت و سخن چينى و تهمت و افشاى عيوب و تحقير و توهين، پروا ندارند. اين گر نفاق نيست، پس چيست؟

امام باقر(ع) فرمود:

«بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين، يطرى اخاه شاهدا و ياكله غائبا»; (13) . بد بنده اى است آن كه دوچهره و دوزبانه باشد، هنگامى كه برادردينى اش را مى بيند، در حضورش تعريف و تمجيدش مى كند، ولى پشت سر (با غيبت كردن) او را مى خورد! دو رويان، هم در دنيا بى آبرويند، هم در آخرت، گرفتار عذاب الهى.

زهد دروغى، طاعت ريايى، توبه غير واقعى، انفاق و خرج كردنهاى رياكارانه، چرب زبانيها و تملقهاى مردم فريبانه، گندم نمايى وجوفروشى و ... همه نشانه هايى از فقدان «گوهر صداقت » در زندگى اجتماعى است.

ادبيات غنى فارسى، پر است از شكايتها و ناليدنها از دست رياكاران و سالوس بازان و عوام فريبان و دورنگى ها. صورت زيبا به كارنمى آيد، سيرت زيبا مطلوب انسانهاى كمال طلب است. حتى آنان كه چهره اى به ظاهر باايمان و مذهبى دارند، اما در رفتار اجتماعى، از هيچ نيرنگ و تقلب و تخلف و دروغى پرهيز نمى كنند، آن طاعت و عبادت هم به كارشان نخواهد آمد. به گفته سعدى:

طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى
«صدق » پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست

و اين مضمون حديث است كه: به ركوع و سجود طولانى اشخاص نگاه نكنيد، چون به آن عادت كرده است. بنگريد به راستگويى و امانت دارى اش. (14) .

با صادقان

قرآن كريم، فرمان مى دهد كه «با صادقان باشيد» (كونوا مع الصادقين). (15) از سوى ديگر از برخى بزرگان و انبياء، با عنوان «صديق » و«صادق الوعد» ياد مى كند. لقب حضرت زهرا(ع) نيز «صديقه » بود. نعمت صداقت نيز، موهبتى است كه از سوى خداوند به برخى داده مى شود و«صديقين »، همتراز با شهدا و انبياء و صالحان به شمار آمده اند.

به فرموده امام صادق(ع)، سرلوحه دعوت همه پيامبران در مسايل معاشرتى و اخلاقى، «راستگويى » و «امانت دارى » بوده است: «ان الله عزوجل لم يبعث الانبياء الا بصدق الحديث و اداء الامانة الى البر و الفاجر.» (16) .

باز از كلام آن حضرت است كه: به حضرت اسماعيل، از آن رو«صادق الوعد» گفتند كه با كسى در جايى قرار گذاشت و تا مدتى (يكسال هم گفته اند) همانجا منتظر ماند. از اين رو خداوند او را صادق الوعدناميد. (17) .

صداقت سياسى

صدق، تنها به عنوان يك خصلت فردى، يا احيانا در معاشرتهاى خانوادگى و دوستانه نيست. در صحنه اجتماع و فعاليتهاى سياسى وعملكرد شخصيتهاى مشهور هم مصداق و مورد پيدا مى كند.

گاهى كسانى براى خودنمايى و شهرت طلبى به مبارزه مى پردازند،تا خود را به عنوان چهره اى انقلابى بشناسانند. برخى هم از روى تعهدو تكليف و سوز دينى و شعور انسانى مبارزه مى كنند.

بعضى فريبكارانه شعار مردم دوستى و حمايت از خلق و دفاع ازمظلومين و محرومين مى دهند. برخى هم به راستى قلبشان براى مردم مى تپد و صادقانه به مردم عشق مى ورزند و براى نجات و رستگارى وبهروزى آنان مى كوشند.

برخى براى جلب حمايت مردم و جذب «آراء»، به وعده دادن مى پردازند و مردم را جذب مى كنند، برخى هم صادقانه براى اداى وظيفه و خدمت به جامعه در عرصه «انتخابات » شركت مى كنند.

چه بسيار از جوانانى كه فريب «شعارهاى سياسى » و «حرفهاى داغ وانقلابى » را خورده و مى خورند و جذب كسانى مى شوند كه فاقدصداقت اند. فعاليتهاى گروهكها در اول انقلاب در جذب جوانان وچهره بظاهر انقلابى برخى سران احزاب و سازمانهاى فلسطينى نيزشاهدى از همين نيرنگ بازيهاست.

«صداقت سياسى »، آن است كه عملكردها، شعارها، اهداف وجهت گيرى فعالان سياسى، برخاسته از ايمان و الهام گرفته از تعهد وبراى كسب رضاى الهى باشد و از هرگونه «سياسى كارى » و دروغ و جعل و تهمت و كتمان حقايق پرهيز شود و استقامت بر سر مواضع حق،دستخوش كشاكش منفعت طلبى و خودمحورى نگردد.

كسى كه اهداف اصلى خود را در يك عمل سياسى از ديد مردم پنهان مى كند و با «مرحله اى عمل كردن »، از جو صداقت عمومى سوءاستفاده مى كند و موقعيت موجهين را وجه المصالحه اميال واهداف خويش مى سازد و در نهايت، به «خود» بيش از «حق » مى انديشد،«صادق » نيست. صداقت سياسى آن است كه كسى از شعار و منطق «هدف، وسيله را توجيه مى كند» بهره نگيرد و در عملكرد سياسى خود به چارچوب شرع و حق و معيارها و ارزشها پايبند باشد.

تفاوتى كه ميان «سياست علوى » و شيوه معاويه بود، ريشه در همين مساله داشت. معاويه براى رسيدن به مقاصد خود از هيچ خلاف شرع ودروغ و تزوير و خيانتى ابا نداشت. اما آنچه دست حضرت على(ع) رابسته بود كه نمى توانست همچون امويان رفتار كند، «تقيد و تعهد به شرع وحق » و «صداقت سياسى » بود و آنچه سبب شد آن امام راستين، حتى يك روز هم بر سر كار بودن معاويه را تحمل نكند و على رغم مصلحت انديشيهاى برخى، او را كنار بگذارد، همان صداقت سياسى بود، وگرنه مى توانست تا محكمتر شدن پايه هاى حكومتش با معاويه «معامله سياسى » كند، سپس او را بركنار كند.

داشتن «مواضع شفاف »، البته در عمل نه فقط در شعار، و پنهانى زد وبند نداشتن، از نمودهاى ديگر داقت سياسى است. على(ع) به نيروهاى نظامى خويش نامه مى نويسد كه: وظيفه من در مقابل شما آن است كه (جز در مسايل نظامى و اسرار جنگ) رازى را از شما پنهان نكنم و شما را بى بهره نگذارم و حقى را از جاى خودش تاخير نيندازم.شما هم تكليف اطاعت و فرمانبردارى داريد. (18) .

صدق در گفتار و صداقت در كردار، انسان را محبوب دلها و مورداعتماد مردم مى گرداند. برعكس، تصنع و تظاهر و ريا و نفاق و دروغ،هم فرد را در جامعه بى اعتبار و نزد خداوند، مطرود مى سازد، هم پيوندهاى اجتماعى را مى گسلاند و جو بى اعتمادى پديد مى آورد.گذشته از آنكه خود انسانهاى دور از صداقت، دچار شخصيت دوگانه وتضاد شخصيت مى شوند و هنگام برملا شدن دروغ و نفاق و رياكارى آنان، گرفتار رنج و عذاب ابدى وجدان مى شوند. اما افراد صادق،درستكار، بااخلاص، هم آرامش وجدان دارند و هم مطمئن اند كه چيزى جز آنچه «مى نمايند»، نيست، تا از فاش شدن آن «چهره پنهان » و«خبث درون »، نگران باشند.

آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است! ...

«فهرست منابع »

آموزش و پرورش براى فردا، آصفه آصفى، انجمن اولياء و مربيان، تهران، 1356ش.
اختصاص، شيخ مفيد، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1363ش.
الاخلاق، عبدالله شبر، مكتبة بصيرتى، قم، 1395ق.
اصول كافى، كلينى، دارالكتب الاسلاميه، تهران 1388ق.
اعيان الشيعه، سيدمحسن الامين، دار التعارف للمطبوعات، بيروت، 1403ق.
امثال و حكم، دهخدا، انتشارات اميركبير، تهران، 1363.
الميزان، علامه طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1385ق.
بحارالانوار، علامه مجلسى، مؤسسة الوفاء بيروت، 1403ق.
براده ها، سيدحسن حسينى، برگ، تهران، 1365ش.
تحرير الوسيله، امام خمينى (قدس سره)، دار العلم، قم، 1358ش.
تربيت كودك در جهان امروز، احمد بهشتى، دفتر تبليغات اسلامى.
تفسير كبير، فخر رازى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1363ش.
تفسير نورالثقلين، حويزى، اسماعيليان، قم، بى تا.
تفسير نمونه، جمعى از دانشمندان، دارالكتب الاسلاميه، قم، 1361ش.
تفسير و نقد و تحليل مثنوى، محمدتقى جعفرى، اسلامى، تهران، 1358ش.
چكيده انديشه ها، يحيى برقعى، مؤلف، قم، بى تا.
حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشى، دارالكتب العلميه، قم، 1397ق.
خصال، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1362ش.
داستان راستان، شهيد مطهرى، انثار، 1344ش.
رساله نوين، امام خمينى (قدس سره)، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1359ش.
زندگانى حضرت محمد، رسولى محلاتى، علميه اسلاميه، تهران، 1356ش.
سفينة البحار، محدث قمى، انتشارات فراهانى، تهران، بى تا.
سنن النبى، علامه طباطبايى، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1362ش.
سيماى فرزانگان، رضا مختارى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1375ش.
شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، دار احياء الكتب العربيه، قاهره، 1378ق.
صحيفه سجاديه، امام زين العابدين(ع)، اميركبير، تهران، 1356ش.
غرر الحكم، عبدالواحد آمدى، دانشگاه تهران، 1366ش.
فروغ ابديت، جعفر سبحانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1359.
فى ظلال القرآن، سيدقطب، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1391ق.
قرآن كريم.
كليات اقبال لاهورى، انتشارات جاويدان، تهران، 1359ش.
كليات شمس تبريزى، مولوى، انتشارات جاويدان، تهران 1352ش.
كليات صائب تبريزى، كتابفروشى خيام، بى تا.
كنزالعمال، متقى هندى، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1405ق.
گلستان سعدى، اميركبير، تهران، 1365.
مجمع البيان، طبرسى، كتابخانه آيت الله مرعشى، قم، 1403ق.
محاسن، محمد بن خالد برقى، دارالكتب الاسلاميه، قم، بى تا.
محجة البيضاء، فيض كاشانى، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1361ش.
مستدرك وسايل الشيعه، ميرزاحسين نورى، آل البيت، قم، 1408ق.
معانى الاخبار، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1361ش.
مغازى، واقدى، نشر دانش اسلامى، قم، 1405ق.
مقتل الحسين، مقرم، مكتبة بصيرتى، قم 1394ق.
مكارم الاخلاق، طبرسى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1392ق.
من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم، طبع دوم.
مناجات، خواجه عبدالله انصارى، بى نا، بى تا.
مناقب، ابن شهر آشوب، علامه قم، بى تا.
منهج الصادقين، ملافتح الله كاشانى، علميه اسلاميه، تهران.
ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362ش.
نهج البلاغه، صبحى صالح، بيروت، 1387ق.
نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاينده، جاويدان، تهران، 1361ش.
وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1391ق.

پى‏نوشتها:‌


1) گلستان سعدى، باب هشتم.
2) غررالحكم.
3) گلستان سعدى، باب هشتم.
4) ميزان الحكمه، ج 10، ص 585.
5) همان، ص 580.
6) بحارالانوار، ج 75، ص 194.
7) نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت 282.
8) غررالحكم.
9) محاسن برقى، ج 2، ص 440.
10) براده ها، حسن حسينى، صفحات 9، 16، 18، 44 و 74.
11) ميزان الحكمه، ج 10، ص 57.
12) لئالى الاخبار، ج 5، حديث 253.
13) بحارالانوار، ج 73، ص 203.
14) اصول كافى، ج 2، ص 105.
15) توبه، آيه 120.
16) اصول كافى، ج 2، ص 104.
17) همان، ص 105.
18) نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 50.