داستان راستان جلد اوّل و دوّم

استاد شهيد مرتضى مطهرى

- پى‏نوشت‏ها -


1-((مسجد مدينه )) در صدر اسلام ، تنها براى اداى فريضه نماز نبود بلكه مركز جنب وجوش و فعاليتهاى دينى و اجتماعى مسلمانان همان ((مسجد)) بود. هر وقت لازم مى شد اجتماعى صورت بگيرد، مردم را به حضور در مسجد دعوت مى كردند و مردم از هر خبر مهمى در آنجا آگاه مى شدند. و هر تصميم جديدى گرفته مى شد در آنجا به مردم اعلام مى شد.
مسلمانان تا در مكه بودند از هرگونه آزادى و فعاليت اجتماعى محروم بودند. نه مى توانستند اعمال و فرايض مذهبى خود را آزادانه انجام دهند و نه مى توانستند تعليمات دينى خود را آزادانه فراگيرند. اين وضع ادامه داشت تا وقتى كه اسلام در نقطه حساس ديگرى از عربستان نفوذ كرد كه نامش ((يثرب )) بود و بعدها به نام ((مدينة النبى )) يعنى شهر پيغمبر معروف شد. پيغمبراكرم بنا به پيشنهاد مردم آن شهر و طبق عهد و پيمانى كه آنها با آن حضرت بستند، به اين شهر هجرت فرمود. ساير مسلمانان نيز تدريجا به اين شهر هجرت كردند. آزادى فعاليت مسلمانان نيز از اين وقت آغاز شد. اولين كارى كه رسول اكرم بعد از مهاجرت به اين شهر كرد. اين بود كه زمينى را در نظر گرفت و با كمك ياران و اصحاب ، اين مسجد را در آنجا ساخت .
2-منية المريد (چاپ بمبئى ) ص 10.
3-اصول كافى ، ج 2، ص 139 (باب القناعة ) و سفينة البحار، ماده ((قنع ))
4-وسائل (چاپ امير بهادر) ج 2، ص 529.
5-((لا يَسْتَعِنْ اَحَدُكُمْ مِنْ غَيْرِهِ وَلَوْ بِقَضْمَةٍ مِنْ سِواكٍ))؛ (كحل البصر، محدث قمى ، ص 69)
6-((اِنَّ اللّهَ يَكْرَهُ مِنْ عَبْدِهِ اَنْ يَراهُ مُتَمَيِّزاً بَيْنَ اَصْحابِهِ)).
7-كحل البصر، ص 68.
8-بحار، ج 11 (چاپ كمپانى ) ص 21 و در صفحه 27 بحار، جمله هايى هست كه امام مى فرمايد:((اُكْرِهُ اَنْ اَّخُذَ بِرَسُولِاللّهِ مالا اُعْطِى مِثْلَهُ)) و در روايتى هست كه فرمود:((ما اَكَلْتُ بِقَرابَتى مِنْ رَسُولِاللّهِ قَطُّ)).
9-اصول كافى ، ج 2، (باب : حسن الصحابة و حق الصاحب فى السفر) ص 670.
10-نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره 37.
11-بحارالانوار، ج 11 (حالات امام باقر) ص ، 83.
12-كحل البصر، ص 70.
13-شام در زمان خلافت عمر فتح شد. اول كسى كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند، يزيد بن ابوسفيان بود. يزيد دو سال حكومت كرد و مرد. بعد از او حكومت اين استان پرنعمت به برادر يزيد، معاوية ابن ابوسفيان واگذار شد. معاويه بيست سال تمام در آنجا با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد، حتى در زمان عمر كه زود به زود حكام عزل و نصب مى شدند و به كسى اجازه داده نمى شد كه چند سال حكومت يك نقطه را در دست داشته باشد و جاى خود را گرم كند، معاويه در مقر حكومت خويش ثابت ماند و كسى مزاحمش نشد. به قدرى جاى خود را محكم كرد كه بعدها به خيال خلافت افتاد. پس از بيست سال حكومت بعد از صحنه هاى خونينى كه به وجود آورد به آرزوى خود رسيد و بيست سال ديگر به عنوان خليفه مسلمين بر شام و ساير قسمتهاى قلمرو كشور وسيع اسلامى آن روز حكومت كرد.
به اين جهات ، مردم شام از اولين روزى كه چشم به جهان اسلامى گشودند، در زير دست امويان بزرگ شدند. و همچنانكه مى دانيم امويها از قديم با هاشميان خصومت داشتند. در دوران اسلام و با ظهور اسلام ، خصومت امويان با هاشميان شديدتر و قويتر شد و در آل على تمركز پيدا كرد بنابراين ، مردم شام از اول كه نام اسلام را شنيدند و به دل سپردند، دشمنى آل على را نيز بدل سپردند. و روى تبليغات سوء امويها دشمنى آل على را از اركان دين مى شمردند. اين بود كه اين خلق و خوى از آنها معروف بود.
14-نفثة المصدور، محدث قمى ، ص 4.
15-اصول كافى ، ج 2، ص 404.
16-اَلاِْمامُ عَلىّ صوتُ العَدالَةِ اْلاَنْسانِيَّةِ، ص 63 نيز بحار، ج 9 (چاپ تبريز) ص 598 (با اختلافى )
17-در حدود اوايل قرن دوم هجرى ، دسته اى در ميان مسلمين به وجود آمدند كه خود را ((زاهد و صوفى )) مى ناميدند. اين دسته روش خاصى در زندگى داشتند و ديگران را هم به همان روش دعوت مى كردند. و چنين وانمود مى كردند كه راه دين هم همين است . مدعى بودند كه از نعمتهاى دنيا بايد دورى جست ، آدم مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد، يا غذاى مطبوع بخورد، يا در مسكن عالى بنشيند. اينها ديگران را كه مى ديدند، احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار مى دهند سخت تحقير و ملامت مى كردند. و آنان را اهل دنيا و دور از خدا مى خواندند. ايراد سفيان بر امام صادق روى همين طرز تفكر بود.
اين روش و مسلك در جهان سابقه داشت . در يونان و در هند بلكه در همه جاى دنيا اين مسلك كم و بيش وجود داشته ، در ميان مسلمين هم پيدا شد و به آن رنگ دينى دادند. اين روش و اين مسلك در نسلهاى بعد ادامه يافت و نفوذ عجيبى پيدا كرد و مى توان گفت مكتب مخصوصى در ميان مسلمين به وجود آمد كه اثر مستقيمش محترم نشمردن اصول زندگى و لاقيدى در كارها بود و ثمره اش انحطاط و تاءخر كشورهاى اسلام شد.
نفوذ اين مكتب و اين فلسفه ، تنها در ميان طبقاتى كه رسما به نام ((صوفى )) ناميده شده اند نبوده ، شيوع اين طرز تفكر مخصوص به نام زهد و تقوا و ترك دنيا در ميان ساير طبقات و گروههاى مذهبى اسلامى كه احيانا خود را ضد صوفى قلمداد كرده و مى كنند، كمتر از صوفيه نبوده است . و هم مى توان گفت تمام كسانى كه صوفى ناميده شده اند، داراى اين طرز تفكر نبوده اند. شك نيست كه اين طرز تفكر را بايد يك نوع بيمارى اجتماعى تلقى كرد، يك بيمارى خطرناك كه موجب فلج روحى اجتماع مى گردد. و بايد با اين بيمارى مبارزه كرد و اين طرز تفكر را از بين برد. متاءسفانه مبارزه هايى كه به اين نام شده و مى شود، هيچيك مبارزه با اين بيمارى يعنى با اين طرز تفكر نيست . مبارزه با اسما و الفاظ و افراد و اشخاص است و احيانا مبارزه براى ربودن مناصب دنيوى و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف ، خودشان به آن بيمارى بيشتر مبتلا هستند و عامل شيوع آن بيمارى مى باشند. يا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان ، يك سلسله افكار عالى و لطيف كه شاهكار انسانيت است و دست كمتر كسى به آنها مى رسد، مورد حمله قرار مى گيرد. مبارزه با تصوف بايد به صورت مبارزه با آن بيمارى و آن طرز تفكر باشد كه در حديث متن ، در سخن بيان امام صادق عليه السلام آمده بايد با آن مبارزه شود، در هرجا كه باشد و از طرف هر جمعيت كه ابراز شود، به هر نام كه خوانده شود.
به هر حال ، بيان امام در اين داستان جامعترين بيانى است در رد اين طرز تفكر كه متاءسفانه شيوع عظيمى پيدا كرده و خوشبختانه اين بيان جامع ، در كتب حديث محفوظ و مضبوط مانده است .
18-( وَالَّذينَ تَبَوَّؤُ الدّارَ وَاْلا يمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ اِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فى صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا اُوتُوا وَيُؤْثِرُونّ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاوُلئِكَ هُمُالْمُفْلِحُونَ ) (سوره حشر، آيه 9)
19-((وَيُطْعِمُونَ الَّطعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَيَتيماً وَاَسيراً))، (سوره دهر، آيه 8)
20-( وَالَّذين اِذا اَنْفقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً ) (سوره فرقان ، آيه 67)
21-( وَلا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً اِلى عُنْقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلَوْماً مَحْسُوراً )، (سوره اسراء، آيه 29)
22-( وَهَبْ لى مُلْكاً لا يَنْبَغى لاَِحَدٍ مِنْ بَعْدى )، (سوره ص ، آيه 35)
23-( قالَ اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ اْلاَرْضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ )، (سوره يوسف ، آيه 57)
24-تحف العقول ، ص 348 354. و كافى ج 5 (باب المعيشه ) ص 65 71.
25-جنگ جمل در نزديكى بصره بين اميرالمؤمنين على عليه السلام از يك طرف و عايشه و طلحه و زبير از طرف ديگر واقع شد، به اين مناسبت ((جنگ جمل )) ناميده شد كه عايشه در حالى كه سوار بر شتر بود، سپاه را رهبرى مى كرد (جمل در عربى يعنى شتر). اين جنگ را عايشه و طلحه و زبير بلافاصله بعد از استقرار خلافت بر على عليه السلام و ديدن سيرت عادلانه آن حضرت كه امتيازى براى طبقات اشراف قائل نمى شد بپا كردند. و پيروزى با سپاه على عليه السلام شد.
26-نهج البلاغه ، خطبه 208.
27-اصول كافى ، ج 2 (باب فضل فقراءالمسلمين ) ص 260.
28-سفينة البحار، ماده ((شتر))، نقل از مجموعه ورام .
29-غزالى نامه ، ص 116.
30-تاريخ علوم عقلى در اسلام ، ص 211.
31-بحارالانوار (چاپ كمپانى ) ج 11، حالات امام باقر، ص 82.
32-

باتُوا عَلى قُلَلِ اْلاَجْبالِتَحْرِسُهُمْ غُلْبُ الّرِجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ القُلَل
وَاسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ عَنْ مَعاقِلِهِمْ وَاُسْكِنُوا حُفّراًيابِئْسَما نْزِلَوا
نادهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ اَيْنَ اْلاَساوِرُ وَالتّيجانُ وَاْلحُلَلُ
اَيْنَ اْلوُجُوهُ الَّتى كانَتْ مُنَعَّمَةً مِنْ دُونِها تُضْرَبُ اْلاَسْتارُ وَاْلكُلَلُ
فَاَفْصَحَ الْقَبْر عَنْهُمْ حينَ سائَلَهُمْ تِلْكَ اْلوُجُوهُ عَلَيْهاَ الدُّودُ تَنْتَقِلُ
قَدْ طالَ ما اَكَلُوا دَهْراً وَما شَرَبُوا فَاَصْبَحُوا اْليَوْمَ بَعْدَ اْلاَكْلِ قَدْ اُكِلُوا
 

33-بحارالانوار، ج 2، احوال امام هادى ، ص 149.
34-بحارالانوار، ج 12، حالات حضرت رضا ص 39.
35-((يا بُنَىَّ! اَلْجارُ ثُمَّ الدّارُ))، (بحارالانوار، ج 10، ص 25)
36-اَلاِمامُ عَلىّ صَوْتُ الْعَدالَةِ اْلاِنْسانِيَّةِ، ص 49. و ر.ك : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (چاپ بيروت ) ج 4، ص 185.
37-بحارالانوار، ج 11، حالات امام صادق ، ص 116.
38-وسائل ، ج 2، ص 469.
39-وسائل ج 2، ص 494 (باب استحباب الرفق على المؤمنين ) حديث 3 و 9.
40-مروج الذهب مسعودى ، ج 2، حالات مهدى عباسى .
41-اصول كافى ، ج 2 (باب حق الجوار) ص 668.
42-((اَنَّكَ رَجُلٌ مُضارُّ وَلا ضَرَرَ وَلا ضِرار))
43-وسائل ج 3، كتاب الشفعه (باب : عدم جوازالا ضرار بالمسلم ) ص 329، حديث 1، 3 و 4.
44-بحار، ج 6، (باب : مكارم اخلاقه و سيره و سننه )
45-((يا مُصادِفُ مُجالِدَةُ السُّيُوفِ اَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْحَلالِ))، (بحارالانوار، ج 11، ص 121)
46-بحار، ج 6 (باب : مكارم اخلاقه و سيره و سننه )
47-بحارالانوار، ج 11. ص 117.
48-
هذَالّذى تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْاَتَهُ
وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلَّ وَالْحَرَم
هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِاللّهِ كُلِّهِمْ
هذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطّاهِرُ الْعَلَمُ
وَلَيْسَ قُولُكَ مَنْ هذا بِضائِرِهِ
اَلْعُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ اَنْكَرْتَ وَالْعَجَمُ
49-بحار، ج 11، ص 36.
50-بحار،ج 12، ص 14.
51-بحارالانوار، ج 9 (چاپ تبريز) ص ، 613.
52-وسائل ج 2، ص 582.
53-بحارالانوار، ج 11 (چاپ كمپانى ) ص 110. وسائل ج 2. (چاپ اميربهادر) ص 49.
54-وسائل ، ج 2، ص 212.
55-ارشاد ديلمى .
56-بحارالانوار، ج 12، ص 31.
57-الكنى والالقاب ، محدث قمى ، ج 2، ذيل عنوان : الحافى ، ص 153، به نقل از علامه در منهاج الكرامه .
58-مالك بن انس مالك بن ابى عامر، يكى از امامهاى چهارگانه اهل سنت و جماعت است و مذهب معروف مالكى منسوب به اوست . عصر وى مقارن است با عصر ابوحنيفه . شافعى شاگر مالك بود و احمد بن حنبل شاگرد شافعى .
مكتب فقهى مالك ، نقطه مقابل مكتب فقهى ابوحنيفه به شمار مى رفت ؛ زيرا مكتب ابوحنيفه بيشتر متكى بر راءى و قياس بود، برخلاف مكتب فقهى مالك كه بيشتر متكى بر سنت و حديث بود، در عين حال ، مطابق نقل ابن خلكان در وفيات الاعيان (ج 3، ص 286) مالك در نزديكى مردن سخت مى گريست و از اينكه در برخى موارد به راءى خويش فتوا داده است نگران و وحشتناك بود، مى گفت :((اى كاش به راءى فتوا نداده بودم و راضيم به جاى هر يك از آن فتواها تازيانه اى بخورم و از تبعه آن گناهان آزاد باشم )).
از مفاخر مالك ، اين مطلب شمرده شده كه معتقد بود:((بيعت محمد بن عبداللّه محض )) كه شهيد شد صحيح است و بيعت بنى العباس چون مبنى بر زور بوده صحيح نيست . مالك از اظهار اين عقيده خويش امتناع نمى كرد و از سطوت بنى العباس پروا نمى نمود. همين امر سبب شد كه به دستور جعفر بن سليمان عباسى ، عموى سفاح و منصور، تازيانه سختى به وى زدند. و اتفاقا همين تازيانه خوردن سبب شد كه مالك احترام و شهرت و محبوبيت زيادترى پيدا كند. ر.ك : وفيات الاعيان ج 3، ص 285
مالك چون در مدينه بود، به محضر امام صادق زياد رفت و آمد مى كرد و از كسانى بود كه از آن حضرت حديث روايت كرده اند. و مطابق نقل بحار (ج 11، ص 109) از كتابهاى خصال و علل الشرايع و امالى صدوق ، هنگامى كه مالك به محضر امام صادق مى رفت ، امام به او محبت مى فرمود و گاه به او مى فرمود:((من تو را دوست مى دارم )) و مالك از اينكه مورد تفقد امام قرار مى گرفت ، سخت شاد مى گشت .
مالك به نقل كتاب الامام الصادق (ص 3) مى گفت :((من مدتى به حضور امام صادق آمد و شد داشتم ، او را هميشه در حال نماز يا روزه يا تلاوت قرآن مى ديدم . فاضلتر از جعفر بن محمد در علم و تقوا و عبادت ، چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلبى خطور نكرده است ))
و هم مالك است كه به نقل بحار در باره امام صادق مى گويد:((او از بزرگان عبّاد و زهّاد بود كه از خدا مى ترسيد و بسيار حديث مى دانست . خوش مجلس و خوش معاشرت بود. مجلسش پرفيض بود. نام رسول خدا را كه مى شنيد، رنگ صورتش تغيير مى كرد)).
59-بحارالانوار، ج 11. ص 109.
60-وسائل ، ج 2 ص 531، و بحار، ج 9، ص 599.
61-بحارالانوار، ج 11، ص 266 و وسائل ، ج 2 ص 531.
62-كافى ج 2 (باب البذاء) ص 24 و وسائل ، ج 2، ص 477.
63-شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه (چاپ بيروت ) ج 4، ص 389.
64-تتمة المنتهى ، محدث قمى ، ج 2، ص 400 و تاريخ ابن خلكان ، ج 3، ص 44.
65-((اباضيه )) يكى از فرق ششگانه خوارجند. خوارج چنانكه مى دانيم نخست در حادثة صفين پيدا شدند و آنها جمعى از اصحاب على عليه السلام بودند كه ياغى شدند و بر آن حضرت شوريدند. اين دسته چون از طرفى بر مبناى عقيده كار مى كردند و از طرف ديگر جاهل و متعصب بودند، از خطرناكترين جمعيتهايى بودند كه در ميان مسلمين پيدا شدند و هميشه مزاحم حكومتهاى وقت بودند.
خوارج عموما در تبرى از على عليه السلام و عثمان اتفاق داشتند و غالبا ساير مسلمين را كه در عقيده با آنها متفق نبودند كافر و مشرك مى دانستند، ازدواج با ديگر مسلمين را جايز نمى دانستند و به آنها ارث نمى دادند و اساسا خون و مال آنها را مباح مى دانستند، ولى فرقه اباضيه از ساير فرق خوارج ملايمتر بودند، ازدواج و حتى شهادت آنان را صحيح مى دانستند و مال و خون آنها را نيز محترم مى شمردند.
رئيس اباضيه مردى است به نام عبداللّه بن اباض كه در اواخر عهد خلفاى اموى خروج كرد (ر.ك : ملل و نحل شهرستانى ، ج 1، چاپ مصر، ص 172 و 212)
66-مروج الذهب ، مسعودى (چاپ مصر) ج 2، ص 174، ذيل احوال عمر بن عبدالعزيز.
67-الانوار البهيه ، محدث قمى ، ص 76، به نقل از ربيع الابرار زمخشرى .
68-مقدمه ترجمه كتاب ((نيايش ))، تاءليف آلكسيس كارل ، به قلم آقاى محمد تقى شريعتى ، از نشريات شركت انتشار.
69-كافى ، ج 2 (باب : حقيقة الايمان واليقين ) ص 53.
70-سيره ابن هشام ، ج 1، ص 321 338 و شرح ابن ابى الحديد، ج 4 (چاپ بيروت ) ص 175 177. و ناسخ ‌التواريخ ، وقايع قبل از هجرت .
71-((اِنّى اَحِبُّ اَنْ يَتَاءَذَّى الرَّجُلُ بِحَرِّالشَّمْسِ فى طَلَبِ الْمَعيَشةِ))،(بحارالانوار،ج 11،ص 120)
72-كافى ج 2 (باب : حق الجوار) ص 666.
73-بحارالانوار، ج 11، ص 105.
74-شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 568 570 نقل از مغازى واقدى .
75-وسائل ، ج 2، ص 457.
76-وسائل ، ج 2، ص 462.
77-بحارالانوار، ج 21، ص 115.
78-كحل البصر، محدث قمى ، ص 79.
79-سوره انعام ، آيه 160.
80-سوره مائده ، آيه 27.
81-وسائل ، ج 2، ص 57.
82-سيره ابن هشام ، ج 1، ص 265.
83-روضات الجنات ، (چاپ حاج سيد سعيد،) ص 747.
84-تاريخ علوم پى ير روسو، ص 382 و 383.
85-آيين سخنورى ، تاءليف مرحوم محمد على فروغى ، ج 2، ص 5 و 6.
86-سيره ابن هشام ، ج 1، ص 419 421.
87-
اَرَاءَيْتَ مَنْ حَمَلُوا عَلَى اْلاَعْوادِ
اَرَاءَيْتَ كَيْفَ خَبا ضِياءُ النّادِى
جَبَلٌ هَوى لَوْ خَرَّ 4فىِ الْبَحْرِاعْتَدى
مِنْ ثِقْلِهِ مُتَتابِعُ اْلاَزْبادِ
ما كُنْتُ اَعْلَمُ قَبْلَ حَطِّكَ فىِالثَّرى
اِنَّ الثَّرى تَعْلُو عَلَى اْلاَطْوادِ
88-وفيات الاعيان ، ابن خلكان ، ج 1، ص 36، الكنى والالقاب ، محدث قمى ، ج 2، ص 365 ذيل عنوان ((الصابى )).
89-الكنى والالقاب ، ج 2، ذيل كلمه ((البصرى )). بحار، ج 1، ص 224، حديث 17.
90-ترجمه المنقذ من الضلال (اعترافات غزالى ) و تاريخ ابن خلكان ، ج 5، ص 351 352 و غزالى نامه .
91-ابوذر غفارى ، تاءليف عبدالحميد جودة السحار، ترجمه (با اضافات ) على شريعتى .
92-بحارالانوار، ج 11، ص 17 و 27. الامام الصادق ، ج 1، ص 111. الامام زين العابدين ، تاءليف عبدالعزيز سيدالاهل ، ترجمه حسين وجدانى ، ص 92.
93-بحارالانوار، ج 7 (باب 103) ص 597.
94-((مذهب ركوسى )) يكى از رشته هاى نصرانيت بوده است (سيره ابن هشام )
95-سيره ابن هشام ، ج 2، وقايع سال دهم هجرت ، ص 578 580.
96-كافى ، ج 2 (باب الحب فى اللّه والبغض فى اللّه ) ص 25. وسائل ، ج 2 (چاپ اميربهادر) ص 497.
97-كافى ، ج 5، ص 34.
98-((اِذا هَمَمْتَ بِاَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ، اِنْ يَكُ رُشْداً فَامْضِهِ وَاِنْ يَكُ غَيّاً فَانْتَهْ عَنْهُ)).(وسائل ، ج 2، ص 457).
99-سفينة البحار، ج 2، ماده ((ظلم )).
100-بحارالانوار، ج 6 (باب : مكارم اخلاقه و سيره و سننه )
101-((اُحِبُّ يَرانِى اللّهُ قَدْ اَحْسَنْتُ تَقْديَر الْمَعيشةِ))، (بحارالانوار، ج 11، چاپ كمپانى ، ص 121)
102-((اَلَّمُؤْمِنُ اَخَفُّ مؤُونَةً مِنْ ذلِكَ))، (بحارالانوار، ج 11، ص 117)
103-((قَدِ اسَتطْعَمُوكُمُ الْقِتالَ فَاَقِرُّوا عَلى مَذَلَّةٍ وَتَاءْخيرِ مَحَلَّةٍ، اَوْ رَوُّوْا السّيُوُفَ مِنَ الّدِماءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ، فَاْلمَوْتُ فى حَياتِكُمْ مَقْهُورينَ وَالْحَياةُ فى مَوْتِكُمْ قاهِرينَ. الا وَاِنَّ مُعاوِيَةَ قادلمةً مِنَ الْغُواةِ وَعَمَسَ عَلَيْهِمْ الْخَبَرَ، حَتّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ اَغْراضَ الْمَنِيَّةِ)) (نهج البلاغه ، خطبه 51)
104-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، خطبه 51 ج 1 (چاپ بيروت ) ص 419 428.
105-((لا تُخْبِرُ النّاسَ بِكْلِّ ما اَنْتَ فيهِ فَتَهُونُ عَلَيْهِمْ))، (بحارالانوار، ج 11، ص 114)
106-الكنى والالقاب ، محدث قمى ج 2، ص 62.
107-كحل البصر، محدث قمى ، ص 67.
108-الكنى والالقاب ، ج 1، ص 313.
109-وسائل ، ج 2، ص 181.
110-نهج البلاغه ، خطبه 77 وسائل ، ج 2 ص 181.
111-كافى ، ج 2 (باب السعى فى حاجة المؤمن ) ص 198.
112-وسائل ،ج 2، ص 529.
113-تاريخ علم ، تاءليف جرج سارتن ، ترجمه آقاى احمد آرام ، ص 525.
114-ريحانة الادب ، ج 2، ص 157 و 158 (ذيل عنوان سبزوارى )
115-(بحارالانوار، چاپ جديد) ج 3، ص 57 151.
116-وسائل ج 2، ص 472.
117-وسائل ج 2، ص 50.
118-بحارالانوار، ج 9 (چاپ تبريز) ص 598.
119-وسائل ، ج 2، ص 457.
120-سفينة البحار، ج 2، ماده ((عبد)).
121-وسائل ، ج 3، ص 395.
122-سوره هود، آيه 46.
123-يعنى :((اين فرزند تو، فرزندى است ناصالح )).
124-يعنى :((او فرزند آدم بدى است ، فرزند تو نيست )).
125-بحارالانوار، ج 10، ص 65.
126-بحارالانوار، ج 10، ص 89.
127-شرح ابن الحديد، ج 3 (چاپ بيروت ) ص 574. سيره ابن هشام ، ج 2،ص 94.
128-( لَيْسَ عَلَى اْلاَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى اْلاَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ ) (سوره فتح ، آيه 18)
129-شرح ابن ابى الحديد ج 3 (چاپ بيروت ) ص 566.
130-اسدالغابه ، ج 3، ص 385 و 386. سيره ابن هشام ، ج 1، ص 364 370.
131-اسدالغابة ، ج 1، ص 301 و ج 5، ص 186. الغدير، ج 8، ص 314 (چاپ بيروت )
132-((وَاِخراجُ الْعبادِ مِنْ عِبادَةِ الْعِبادِ اِلى عِبادَةِ اللّهِ)).
133-((النّاسُ بَنُو آدَمٍ وَحَوّاءٍ اِخَوةٌ لاَِبٍ وَاُمٍّ)).
134-((نَحْنُ خَيْرُ النّاسِ لِلنّاسِ)).
135-اللّهُ جاءَ بِنا وَبَعَثَنا لِنُخْرجَ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ مِنْ ضَيْقِ الدُّنْيا اِلى سِعَتِها وَمِنْ جَوْرِ اْلاَدْيانِ اِلى عَدْلِ اْلاَسْلامِ.
136-عبارت ربعى اين است :((وَلكِنَّ اْلمُسْلِمينَ كَالْجَسَدِ الْواحِدِ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يُجيرُ اَدْناهُمْ عَلى اَعْلاهُمْ)).اين مرد مضمون اين جمله را مجموعا از دو حديث نبوى ذيل اقتباس ‍ كرده است :
الف ((مَثَلُ الْمُؤْمِنينَ فى تَوادِّهِمْ وَتَراحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ اِذا اشْتَكى بَعْضٌ تَداعى لَهُ سائِرُ اَعْضاءِ جَسَدِهِ بِالْجَمى وَالسَّهَرِ))
يعنى :((اهل ايمان از نظر عواطف و علايق و پيوندهاى دوستانه مانند يك پيكرند؛ چون عضوى به درد آيد، ساير عضوها به وسيله تب و بى خوابى با او همدردى مى كنند))
سعدى اشاره به مضمون اين حديث مى كند، آنجا كه مى گويد:

بنى آدم اعضاى يك پيكرند   كه در آفرينش ز يك گوهرند
چه عضوى بدرد آورد روزگار   دگر عضوها را نماند قرار


در خطبه اى كه خود عمر هنگام فرستادن سپاه به ايران ايراد كرد نيز به مضمون اين حديث اشاره كرد و گفت :((اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَمَعَ عَلَى اْلا سْلامِ اَهْلَهُ فَاَلَّفَ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَجَعَلَهُمْ فيهِ اِخْواناً وَالْمُسْلِمُونَ فيما بَيْنَهُمْ كَالْجَسَدِ لا يَخْلُو مِنْهُ شَىْءٌ مِنْ شَىْءٍ اَصابَ غَيْرَهُ وَكَذالِكَ يَحِقُّ عَلَى الْمُسْلِمينَ اَنْ يَكُونُوا اَمْرَهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ بَيْنَ ذَوِى الَّراْىِ مِنْهُمْ))
يعنى :((خداوند اهل اسلام را گرد محور اسلام جمع كرده است . دلهاى آنها را به هم الفت داده و آنها را برادر يكديگر قرار داده است . مسلمانان با خودشان مانند يك پيكرند، آنچه به عضوى اصابت كند به همه عضوها اصابت مى كند. شايسته مسلمانان اين است كه اين چنين باشد، كار خود را با مشورت و راءى اهل راءى و نظر اداره مى كنند (يا شايسته مسلمين اين است كه امور خود را با مشورت اداره كنند))، (ابن اثير، ج 2، ص 310)
ب ((اَلْمُسْلِمُونَ تَتَكافَؤُ دِمائُهُمْ يَسْعى بِذِمَّتِهِمْ اَدْناهُمْ، وَهُمْ يَدٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ))
يعنى :((مسلمانان خونشان برابر است ، كوچكترين آنها قراردادشان را محترم مى شمارد، آنها در برابر دشمن مانند يك دست مى باشند)).
137-كامل ابن اثير، ج 2، ص 319 321، وقايع سال 14 هجرى .
138-( اِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ اَنَّكَ تَقُومُ اَدْنى مِنْ ثُلُثَىِ اللَّيْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلثَهُ وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَاللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيل وَالنَّهارَ ) (سوره مزمل ، آيه 20)
139-مسند احمد حنبل ، ج 6، ص 221.
140-سوره حجرات ، آيه 13.
141-شرح ابن ابى الحديد (چاپ بيروت ) ج 2، ص 271 273 شرح خطبه 90.
142-عبارت متن اين است :((وَمَنْ اَبْغَضَ فِى اللّهِ لَمْ يَنَلْ بِبُغْضِهِ خَيْراً)) و ظاهرا غلط است ، صحيح ((اِلاّخَيْراً)) است .
143-بحارالانوار، ج 9 (چاپ تبريز) ص 598. الكنى والالقاب ، ذيل ((البكالى )).
144-((كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُبِهَا الْباطِلُ، نِعَمَْنَّهُ لا حُكْمَ اِلاّللّهِِ ولكن هؤُلاءِ يَقُولُونَ لااِمْرَةَ اِلاّللّهِِ وَاَنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَميرٍ بَرّاوٍ فاجِرٍ يَعْمَلُ فى اِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَيَسْتَمْتِعُ فيهَا الكافِرُ وَيُبَلِّغُ اللّهَ فيهَا اْلاَجَلَ وَيُجْمَعُ بِهِ الفى ءُ وَيُقاتِلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَتَاءْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَيُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعيفِ مِنَ الْقَوِىِّ حتى يَسْتَريحَ بَرُّ ويُسْتَراحَ مِنْ فاجرٍ)) (نهج البلاغه ، خطبه 40)
145-((فَاَنَاَفَقَاْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ وَلَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئ عَلَيْها اَحَدٌ غَيْرى بَعْدَ اَنْ ماجَ غَيْهَبُها وَاْشتَدَّ كَلَبُها))، (نهج البلاغه ، خطبه 91)
146-اين موضوع كه زنى خون كسى را كابين خويش معين كند، آن هم خون على ، آنقدر حيرت انگيز و شگفت آور بود كه موضوع بحث شعرا واقع شد و يكى از شعرا در آن زمان گفت :

وَلَمْ اَرَمَهْراً ساقَهُ ذُو سَماحَةٍ
كَمَهْرِ قُطّامٍ مِنْ فَصيحٍ وَاَعْجَمٍ
ثَلثَة آلافٍ وَعَبْدٌ وَقينَةٌ
وَقَتْلُ عَلِىّ بِالْحُسامِ الْمُصَمَّم
وَلا مَهْرَ اَعْلى مِنْ عَلِىّ وَاِنْ عَلا
وَلا فَتْكِ اِلاّدُونَ فَتْكَ ابْنِ مُلْجَمٍ
147-((فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ)).
148-((لا يَقُوتَنَّكُمُ الرَّجُلُ))
149-مقاتل الطالبيين ، ص 28 44. كامل ، ابن اثير، ج 3، ص 194 197. مروج الذهب ، مسعودى ، ج 2، ص 40 44. اسدالغابه ، ج 4. بحار، ج 9 (چاپ تبريز)
150-الكنى والالقاب ، ج 2، ص 105، نقل از كتاب المحاسن والمساوى ابراهيم بن محمد بيهقى از اعلام قرن سوم هجرى .
151-شرح ابن ابى الحديد (چاپ بيروت ) ج 1، ص 464. كامل ، ابن اثير، ج 4، ص 154.
152-اصول كافى ، ج 2، ص 170.
153-( ما كُنْتُ تَدْرِى ما الْكِتابُ وَلاَْ الاِيمانُ وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهدى بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا ) (سوره شورى ، آيه 52)
154-اصول كافى ، ج 2، ص 160 161.
155-بحارالانوار (چاپ جديد) ج 1، ص 204.
156-تابعين به كسانى گويند كه به شرف مصاحبت پيغمبراكرم نايل نشده اند ولى صحبت اصحاب پيغمبر را درك كرده اند.
157-سفينة البحار، ماده ((طوس )).
158-وسائل ، ج 2، ص 425.
159-روضه كافى ، ص 77.
160-بحارالانوار، ج 11 (چاپ كمپانى ) ص 154.
161-( وَيُؤُثِرُونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ) (سوره حشر، آيه 10)
162-صحيح بخارى ، ج 9، ص 48. اسدالغابه ، ج 5، ص 604.
163-يكى از مصائبى كه سياستگران اموى و عباسى و ساير حكمرانان كشورهاى اسلامى براى جهان اسلام به وجود آوردند، دامن زدن به آتش تعصبات قومى و نژادى بود؛ چنانكه مى دانيم ، اسلام با اين تعصبات به مبارزه برخاست و بر آنها فايق گشت . اسلام به طور اعجازآميزى اقوام و ملل و نژادهاى مختلف عرب و ايرانى و ترك و رومى و هندى و غيره را زير پرچم يك فكر و عقيده درآورد. اسلام با اجراى اصل :( يا اَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَاُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقيكُمْ ) به عاليترين و شريفترين آرزوى بشر جامه عمل پوشيد.
اما سياستگران اموى وعباسى و همچنين امراء و حكمرانان جاه طلب ديگر كه در گوشه و كنار قد برافراشته از نو اين آتش را شعله ور كردند و ((شعوبى گرى )) را رايج ساختند.
جالب توجه اين است كه خود آن سياستگران و افراد ذى نفع در اين جريانها كه سلسله جنبان اينگونه احساسات احمقانه هستند، هيچ گونه علاقه و تعصبى ندارند و در دل خود به كوته فكرانى كه به دام آنها مى افتند مى خندند.
در تاريخ اسلام دو جريان تاريك و روشن ، زشت و زيبا، در كنار يكديگر به چشم مى خورد؛ يكى تصبات تيره و تاريك شعوبى گرى و نژادپرستى كه دستگاههاى سياسى و مراكز وابسته به آنها آتشش را شعله ور مى كردند. ديگر احساسات برادرانه و صميمانه ميان اقوام و ملل گوناگون و رنگها و نژادها و زبانهاى مختلف كه در محيطهاى علمى و فرهنگى و حوزه هاى درسى و همچنين در محيطهاى دينى از مساجد و معابد و مشاهد و محيطهاى عادى عمومى زندگى مردم مسلمان حكمفرما بود.
با همه نيرنگهايى كه دستگاههاى سياسى به منظور ايجاد تفرقه و تشتت به كار مى بردند روحانيت و معنويت اسلام بر همه آنها غلبه داشت ، سفيد و سياه عرب و ايرانى و ترك و هندى ، بدون احساس بيگانگى در حوزه هاى علمى و صفوف نمازها و لشكركشيهاى مذهبى و مجامع ديگر كنار هم قرار مى گرفتند و به چشم برادر به هم مى نگريستند.
در دو سه قرن اخير استعمارگران غربى با نقشه هاى وسيع و صرف پولهاى هنگفت ، برنامه آتش افروزى تعصبات نژادى و ملى را در ممالك اسلامى به مرحله اجرا گذاشته اند و متاءسفانه تا حد زياد در كار خود توفيق يافته اند. آنها ملل اسلامى را به موهوماتى در اين زمينه سرگرم كرده و خود با خيالى آسوده به چپاول و غارت سرمايه هاى مادى و معنوى آنها پرداخته اند. چه كتابها كه به دست افرادى خام يا خائن به همين منظور تاءليف شده و مى شود و چه پستها و مقامات كه به پاداش اين خدمت به افرادى داده شده است .
امروز بر هر مسلمانى واجب است كه چشم باز كند و به سهم خود بكوشد تا ديوارهاى تفرقه را كه با سوء نيت به دست سياستگران قديم و جديد ساخته شده است ، به هر شكل و صورت خراب و نابود كند و هرگز گرد اينگونه خيالات و اوهام نگردد. بداند كه هيچ قوميت و مليتى نه سبب شرافت و افتخار است و نه موجب ننگ و عار.
164-ظهرالاسلام ، ج 1، ص 32 و 33.
165-عبارت اين است :((لا وَاللّهِ، اَوْ يُؤْخَذُ لِلضّعيفِ حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَيْرِ مُتَعْتَعٍ)) اين جمله از كلام رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله اقتباس شده است . خود اميرالمؤمنين و صحابه ديگر از رسول خدا نقل كرده اند كه مكرر مى فرمود:((لَنْ تَقَدَّسَ اُمَّةٌ حَتى يُؤْخِذَ لِلضَّعيفِ حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَيْرِ مُتَعْتَعٍ))، (كافى ، باب امر به معروف و نهى از منكر، ايضا نهج البلاغه ، فرمان مالك اشتر)
يعنى :((هرگز ملتى منزه و قابل احترام نخواهد شد، مگر اينكه به پايه اى برسد كه حق ضعيف از قوى باز ستانده شود، بدون آنكه زبان ضعيف در مقابل قوى به لكنت بيفتد)).
166-بحارالانوار، ج 9 (چاپ تبريز) ص 598.
167-بحار، ج 10، ص 24 و 25.