داستانهايى از خاك تربت امام حسين (ع)

شهيد احمد مير خلف زاده و على مير خلف زاده

- ۲ -


بود فروغ رخ اكبر آن جوان حسين

حسين ،زاده زهراست ميهمان صد آه

كه كوفيان دغايند ميزبان حسين

منافقين همه از آب كامياب ولى

كنار آب روان تشنه خاندان حسين

كسى به اهل و نسب فخر مى تواند كرد

كه هست چو(مؤ يّد) زدودمان حسين (45)

(قبة الاسلام ) 
از (فضل بن يحيى ) از پدرش از (امام صادق عليه السلام ) از (اميرالمؤ منين ) از (رسول خدا) صلى اللّه عليهم اءجمعين روايت كند كه فرمود، پسر من بخاك سپرده ميشود در زمينى كه آنجا را (كربلا) نامند و همان بقعه ايست كه (قبة الاسلام ) آنجاست كه خداوند مؤ منين را كه با حضرت نوح عليه السلام نوح ايمان آورده بودند در طوفان نجات داد.(46)
سر سبزى بهشت ز بستان كربلاست

ميعادگاه عشق بيابان كربلاست

گر بستر زمين شده از زير كعبه پهن

كون و مكان چو گوى بميدان كربلاست

لرزد زبيم ، پيكر اهريمنان مدام

در هر كجا كه نام سليمان كربلاست

ديوانه اى كه فخر زديوانگى كند

ديوانه حسين و شهيدان كربلاست

آزادگى و همّت هفتاد و دو شهيد

با خط خون نوشته به ايوان كربلاست

راز بزرگوارى اين كعبه بر حرم

در دستهاى ساقى عطشان كربلاست

تمثال روى شبه رسول خدا، على

شب ماه و روز مهر درخشان كربلاست

با آفت سموم خزان و تموزها

اصغر هنوز نوگُل خندان كربلاست

چند از پى طبيب و دوا مى روى بيا

داروى درد خاك شهيدان كربلاست

تا جان رود زدست (مؤ يّد) نهاده سر

بر درگه حسين كه جانان كربلاست (47)

(انتفاع از گِل ) 
(ابن ابى يعفور) روايت كند كه گفت : خدمت (حضرت صادق عليه السلام ) عرض كردم : چگونه است كه انسانى از گِل (قبر امام حسين عليه السلام ) برميدارد و نفع ميبرد، و ديگرى ، بر ميدارد ولى نفع نميبرد؟
فرمود: نه بخدائيكه جز او خدائى نيست هر كسى از آن بگيرد و عقيده داشته باشد كه خدا بواسطه او نفع ميدهد منتفع ميشود و نفع ميبرد.(48)
بار بگشائيد اينجا كعبه جانان ماست

سرزمين كربلا قربانگه ياران ماست

بار بگشائيد و بر بنديد چشم از هر چه هست

اين مناى عشق و منزلگاه جاويدان ماست

نك فرو آئيد و چادرها بر افرازيد زود

هر كجا پوشيده تر از ديده عدوان ماست

زود باشد كين زمين از خون ما دريا شود

خون ما بر محو آئين ستم برهان ماست

بر سر پيمان با حق از سر و جان بگذريم

بر سرنى ها سر ما شاهد پيمان ماست

گرچه جسم ما بخون غلطد درين صحرا ولى

عصمت دين را نگهبان پيكر عريان ماست

همت ما غيرت دريا و درياى فرات

در عجب از قلب سوزان و لب عطشان ماست

تا نماند ماجراى اين شهادت ناتمام

با اسارت عترت ما نيز پشتيبان ماست

خصم خواهد محو سازد جلوه ما را ولى

بى خبر از اينكه پشتيبان ما يزدان ماست

كشته مى گرديم ما در راه دين و عالمى

تا قايمت چون (مؤ يّد) دست بر دامان ماست (49)

سرزمين غم 
اينجا مزار زاده خون خدابود

آرامگاه خامس آل عبا بود

اين خاك مشگبيز كه زد طعنه بر بهشت

ميعادگاه و قبله اهل ولا بود

اين سرزمين كه با غم و محنت بود قرين

آرد چو نى نواى ز دل نينوا بود

اين گلستان كه جز گل پرپر نباشدش

باد خزان وزيده در او كربلا بود

اين بوستان كه لاله رخان آرميده اند

ميقات سالكان ديار صفا بود

اين گلشنى كه لاله حسرت در او دمد

منزلگه حريم شه لافتى بود

اين قلزمى كه موج زند همچو بطن حوت

كاين و مهر حضرت خير النسا بود

اين جسم چاك چاك كه افتاده روى خاك

آويز گوشواره عرش علا بود

اين شاخه شكسته ز گلبن كنار آب

سقاى تشنگان ديار وفا بود

اين نخل اوفتاده ز پا در ميان خون

شبل رسول اكبر فرخ لقا بود

اين نو گل ز شاخه فتاده بخاك غم

نور دو ديده حسن مجتبا بود

اين غنچه فسرده ناخورده شير و آب

ششماهه كودك حرم كبريا بود

اين ناله ز خيمه برون رفته تا سما

افغان شصت و چار زن بينوا بود

اين آه سوزناك جگر خاى پر خروش

سوز درون سينه زين العبا بود

اين ماه تابناك فروزنده نوك نى

راءس حسين شافع روز جزا بود

اين شعر جانگداز كه (علامه ) گفته اى

از التفات خسرو گلگون قبا بود(50)


اى زمين كربلا سويت شتابان آمدم

خود نه تنها اى سرزمين با نوجوانان آمدم

بهر قربان آمدم

بهر قرآن آمدم

اى زمين كربلا از مكه با عزّ و شرف

حج بدل بر عمره كرد شاد و خندان آمدم

با دو صد شوق و شعف

بهر قربان آمدم

اى زمين كربلا خود نامدم در اين زمين

نامه ها بنواشته اندى تا كه مهمان آمدم

با دلى زار و غمين

بهر قربان آمدم

اى زمين كربلا شهزاده اكبر با من است

حنجرش آماده بهر نوك پنكان آمدم

طفلم اصغر با من است

بهر قربان آمدم

اى زمين كربلا فخر دو عالم زينب است

كربلا با زينب گيسو پريشان آمدم

زينبم زين اب است

بهر قربان آمدم

اى زمين كربلا دُرهاى شهوارم به بين

با سكينه دخترم آن ماه تابان آمدم

چشم خونبارم ببين

بهر قربان آمدم

اى زمين كربلا عباس غمخوارمن است

با ابوالفضل جوان سقاى طفلان آمدم

ميروسالار من است

بهر قربان آمدم

اى زمين كربلا (علامه ) دارد آرزو

با هزار اميد گويد شاه خوبان آمدم

تا شوى ماءواى او

غرق عصيان آمدم (51)


(غفلت از تربت ) 
راوى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كرد: من مردى هستم كه زياد مريض ميشوم و هيچ دوائى را فرو نگذاشته ام و بهمه داروها مداوا كرده ام ولى اثرى نديدم ؟ حضرت فرمود: چرا از گِلِ قبرِ امام حسين عليه السلام غفلت دارى بدرستيكه در آن شفاء هر درديست ، و اَمنِ از ترس است و هر وقت خواستى آن را بگيرى بگو: (اَلُّهُمَّ اِنى اءسئَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الطِينَةِ وَ بِحَقِّ المَلَكِ الّذىِ اَخَذَها، و بِحَقِّ النبىِّ الّذى قَبَضَها، و بِحَقِّ الوَصِّى الّذى حَلَّ فِيها صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَيتِهِ، وَ اجْعَل فِيها شِفاءا مِنْ كُلِّ داءٍ وَ اَمانا مِنْ كُلِّ خَوفٍ) سپس فرمود: اما ملكى كه آن گل را گرفت جبرئيل بود كه نشان پيغمبر صلى الله عليه و آله داد و عرض كرد: اين خاك پسر تو است كه بعد از تو امتت او را ميكشند.(52)
كربلا يا كوى فداكاران 
حرم اطهر تو قبله گه خوبان است

تربت پاك تو آرامگه جانان است

مركز دائره عشق و وفا مدفن تست

عاشقان را حرمت پايگه ايمان است

منبع عشق و فضيلت توئى اى مخزن فيض

چشم مردان خدا جمله بر آن ايوان است

جاى هر بيسر و پائى نبود خانه عشق

وادى كرب و بلا جاى فداكاران است

هر كه خواهد نگرد مكتب جان بازى را

عرصه ماريه گو مركز جان بازان است

گر برى دست دعا سوى خدا هست روا

تحت اين قبّه كه جبريل امين دربان است

مصطفى جدّ و برادر حسن و باب على

مادرت فاطمه آن سيّده نسوان است

تو كه خود خون خدائى پسر خون خدا

خونبهاى پسر خون خدا يزدان است

رحمت واسعه كشتى نجاتى تو بلى

راكب فلك ولا با چه غم از طوفان است

تربتى را كه شد آغشته بخون تو حسين

ذره اش داروى دردى است كه بيد رمان است

سوخت جانم ز چه اى خضر طريق ظلمات

بر لب آب روان لعل لبت عطشان است

جگرم سوخت كه آغوش نبى جاى تو بود

تن پاك ز چه بر خاك سيه عريان است

ماه افلاك هدايت توئى اى منبع جود

بر سنان راءس منيرت قمر تابان است

فطرس از منزلت مهد تو گشت آزاد

جسم پاكت ز چه در زير سم اسبان است

بيقين پير شدى بر سر نعش پسرت

غم فقدان پسر غصه بى پايان است

كمتر از ناقه صالح نبود اصغر تو

ز چه رو حلق منيرش هدف پيكان است

قاسم از خون سر خويش حنا بسته بكف

صحنه جنگ مگر بزم حنا بندان است

ساقى تشنه لبان تشنه لب اندر لب آب

دستش افتاده ز تن چون ورق قرآن است

يكطرف ناله طفلى بحرم كو پدرم

آن طرف جسم پدر در يم خون غلطان است

مريم ثالث صديقه ثانى زينب

در كنار بدنت شمع صفت سوزان است

هديه مور بجز ران ملخ نيست حسين

نظر لطف سليمان كرم و احسان است

كمترين خادم درگاه و علامه منم

غرقه بحر گنه مستحق غفران است

دو پسر داد در اين ماه خداوند مرا

اينهم از لطف تو از پادشه خوبان است

چون غلام حسنينند حسين و حسنند

نظر قطره ناچيز سوى عمان است

سنه سيصد و هشتاد و چهار بعد هزار

در ربيع دومين مولد اين طفلان است (53)

(هر خاكى حرام است ) 
از (مسيب بن زهير) روايت كند كه گفت :
(حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ) بعد از آنكه مسموم شد بمن فرمود: از خاك من چيزى براى تبرك نگيريد، بجهت آنكه هر خاكى كه از ما است حرام است ، مگر تربت جدم حسين بن على عليه السلام كه آن را خدا شفاء قرار داده براى شيعيان و دوستان ما.(54)
پس چون يكى از شماها بخواهد آن تربت را بر دارد بايد ببوسد و بر چشمش بگذارد و بمالد بر تمام جسدش ، و بگويد:(الَّلهُمَّ بِحَقِّ هذِهِ التُربَةِ، وَ بِحَقِّ مَنْ حَلِّ بِها وَ ثَوى فِيها، وَ بِحَق اءبِيهِ وَ اُمهِ وِ اِخيهِ وَالائِمَةِ مِنْ وُلْدِهِ، وَ بِحَقِّ المَلائِكةِ الحافينَ بِهِ اِلا جَعَلْتَها شِفاءُ مِنْ كُلِّ داءٍ، وَ بُرءا مِنْ كُلِّ مَرَضٍ، وَ نَجاةً مِنْ كُلِّ آفةٍ، وَ حِرزا مِمّا اءَخافُ و اَحْذَرُ) پس از آن استعمالش كند.(55)
پس بگير از آن خاك كه شفاى هر درديست و سپر است از هر چه ميترسى .
و برابرى نكند آن را هيچ چيزى از چيزهائيكه بآنها طلب شفا ميكنند مگر دعاء. و چيزيكه آن را فاسد ميكند آن است كه در ظرفهاى
نا مناسب ميگذارند و كسانيكه معالجه بآن نميكنند، يقين ايشان كم است و اما كسانيكه يقين دارند آن شفا است اگر معالجه بآن كنند كفايت كند باذن خدا و بغير آن احتياج پيدا نكنند. (وايضا) چيزيكه آن را فاسد ميكند شياطين وكافران جنّ هستند كه خود را بآن تربت ميمالند و بو ميكنند.(56)

fehrest page

back page