داستانهاى آموزنده از حضرت يوسف عليه السلام
قاسم مير خلف زاده
- فهرست -
مقدمه 1: چند فضيلت مربوط به سوره يوسف عليه السلام 2: يوسف را چون ماه شب چهارده ديدم 3: زيبائى يوسف را اول آدم داشت 4: در تمام اجزاء خون زليخا نوشته بود يوسف 5: اى يعقوب بنده مرا خوار كردى 6: درسهائى در اين داستان نهفته 7: خواب يوسف 8: نسبت گمراهى به پدر 9: يعقوب در ميان تمام خطرها انگشت روى حمله گرگ گذاشت 10: پسران يعقوب نمى دانستند گرگ به انسان حمله مى كند 11: يعقوب قبل از بردن يوسف فرزندانش را متهم نكرد 12: يعقوب در خواب ده گرگ ديد 13: يعقوب صورت به صورت يوسف گذاشت 14: چهار وصيت و سفارش يعقوب عليه السلام به يوسف عليه السلام 15: يوسف خواهر به نام دينا داشت 16: يعقوب دانست زير اين پرده ... 17: برادران دو رو 18: يوسف گفت : آن روز به شما برادران تكيه كردم 19: نظر ما اينست كه از گلوى تو خون بريزيم 20: يوسف رو به قبله شد و دعا نمود 21: مهلت دهيد نماز بخوانم 22: عقده برادران تركيد 23: چاه براى يوسف روشن شد 24: دعا كردن يوسف و جبرئيل 25: خداوند به سنگ فرمان داد 26: جبرئيل در چاه بر او نازل شد 27: جبرئيل بصورت يعقوب ممثل شد 28: پيراهن غرق به خون او را نزد پدر آوردند 29: دعاى حضرت يوسف در قعر چاه 30: يعقوب در فراق يوسف مى گفت ... 31: سخن گفتن گرگ با يعقوب عليه السلام 32: برادران به يوسف گفتند سر از بدنت جدا مى كنيم 33: يعقوب تا سحرگاهان بى هوش بود 34: چرا يوسف را به پول كم فروختند 35: يوسف را در غل و زنجير كردند 36: رئيس كاروان فرزند نداشت به دعاى يوسف داراى دوازده پسر شد 37: يوسف خود را روى قبر مادر انداخت 38: عزيز مصر او را خريدارى كرد 39: پيره زن و كلاف ريسمان 40: سخنانى كه بين زليخا و يوسف رد وبدل شد 41: زليخا قبل از ازدواج با عزيز مصر يوسف را در خواب ديده بود 42: ماءمون راجع به اين آيه از امام هشتم عليه السلام پرسيد 43: در كاخ زليخا بتى بود كه ... 44: يوسف از ميدان مبارزه رو سفيد در آمد 45: زليخا به حضرت يوسف تهمت زد 46: يوسف از خود دفاع كرد 47: شاهد شيرخوار و عزيز مصر به پاكى يوسف اعتراف كردند 48: اين پيراهن ، پيراهن بود يا مشكل گشا 49: زنها كردار زليخا را فاش كردند 50: زنها دست هاى خود را بريدند 51: او همان غلام است كه مرا ملامت كرديد 52: تمام زنها يوسف را به كامجوئى دعوت كردند 53: تصميم گرفتند يوسف روانه زندان شود 54: يوسف را در بازارها گرداندند 55: زندان حضرت يوسف كجا بوده و چه دعائى در زندان كرد 56: ضرر محبت هائى كه به يوسف شد 57: پنج نفرى كه بسيار گريه كردند 58: لباس پاره زندانبان را مى دوخت 59: هر دو گفتند ما خواب ديديم 60: چرا آزادى را در خواب مى بينيد 61: او خواست خواب خود را تكذيب كند؟ 62: حضرت يوسف گوشه زندان چه ديد؟ 63: سخنان جبرئيل به يوسف گوشه زندان و سالهاى زندان يوسف 64: خواب سلطان و رفتن ساقى سلطان نزد يوسف عليه السلام 65: حضرت يوسف خواب سلطان را تعبير كرد 66: اوست كه با يك امر كوچك حوادث عظيم مى آفريند 67: گاو در افسانه هاى قديمى سنبل است وسنبل چيست 68 : شاه گفت يوسف را نزد من بياوريد 69: به دستور يوسف : بالاى سر زندان نوشتند اينجا قبر زندگان است 70: بالاخره زليخا و زنان مصر قفل خاموشى را شكستند و اعتراف به گناه خويشنمودند 71: او گفت : هرگز خدا از خائنان حمايت نمى كند 72: شكست ها هميشه شكست نيست 73: زليخا جوان شد و با يوسف ازدواج كرد 74: زليخا به يوسف گفت : وقتى تو را دوست مى داشتم كه خدا را نشناخته بودم 75: يوسف فرمود: مرا بر خزانه هاى ارزاق مصر منصوب كن 76: اين پاداش دنيوى يوسف است اما پاداش آخرت ... 77: يوسف به زليخا فرمود: چرا تو را اينگونه مى بينم 78: چهار پاسخ از يك اشكال 79: مردى به على بن موسى الرضا عليه السلام ايراد گرفت 80: مردم و مايملك آنها مال يوسف بود 81: يوسف فرمود: من همه اهل مصر را آزاد كردم