داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱

محمد محمدى اشتهاردى

- ۵ -


معرفى امامان بعد از پيامبر(ص )، از زبان آن حضرت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
هنگامى كه آيه 71 سوره اسراء نازل شد:
يوم ندعوا كل اناس بامامهم
:((به ياد بياور روزى را(روز قيامت ) كه هر گروهى را با رهبرشان مى خوانيم .))
مسلمانان اين آيه را از زبان پيامبر اكرم (ص ) شنيدند، پرسيدند: ((آيا تو امام و رهبر همه مردم نيستى ؟))
پيامبر: من رسول خدا به سوى همه انسانها هستم ، ولى بعد از من به زودى امامانى از جانب خدا، نصب مى شوند كه از خاندان من هستند، آن امامان در ميان مردم قيام كنند، ولى مردم آنها را تكذيب نمايند، زمامداران كفر و گمراهى ، و پيروان آنها، به امامان (ع ) ستم مى نمايند، بدانيد كه : هركس آن امامان را دوست بدارد و آنها را تصديق و اطاعت كند، او از من است و بزودى با من ملاقات كند، آگاه باشيد: هر كس كه به آنها ستم كند و آنها را تكذيب نمايد، نه از من است ، و نه با من است ، و من از او بيزارم )). (97)

پنجاه سال در جستجوى رهبر آگاه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(بريه يا ((بريهه )) از علماى هفتاد ساله مسيحى در عصر امام صادق (ع ) بود كه مسيحيان به وجود او افتخار مى كردند، او مدتى بود كه عقيده اش ‍ نسبت به آئين مسيحيت ، سست شده بود، و به دنبال دين حق مى گشت ، و با بسيارى از مسلمانان ، بحث و مناظره نموده بود، او همسر خدمتگزارى داشت كه مطالب دينى را با او در ميان مى گذاشت ، ولى با آنهمه بحث و بررسى ، هنوز به نتيجه نرسيده بود، تا اينكه شيعيان ، او را به ((هشام بن حكم )) يكى از شاگردان زبردست و دانشمند امام صادق (ع ) معرفى كردند.
بريهه روزى با جمعى از مسيحيان به مغازه هشام در كوفه رفتند، ديدند هشام به عده اى قرآن ياد مى دهد، بريهه به هشام گفت :((با همه عالمان و متكلمان اسلام ، بحث و مناظره كرده ام ، ولى به نتيجه نرسيده ام ، اينك آمده ام با تو مناظره كنم )).
هشام در حالى كه خنده بر لب داشت ، به او گفت :((اگر از من معجزات حضرت عيسى مسيح (ع ) را مى خواهيد، ندارم سپس او سؤ الاتى درباره اسلام ، از هشام كرد، و پاسخ كافى شنيد، آنگاه هشام از او سؤ الاتى درباره مسيحيت كرد، ولى او در پاسخ درمانده شد، سرانجام بريهه شرمسار شد، و همراهانش اظهار پشيمانى مى كردند، و با اين وضع متفرق شدند.
بريهه به خانه خود بازگشت و جريان ملاقات خود را با هشام را براى همسرش تعريف كرد، و همسرش گفت : اگر در جستجوى دين حق هستى ، غمگين نباش ، هر كجا حق را ديدى بپذير، و در اين مسير، لجاجت نكن .
بريهه سخن او را پذيرفت ، و روز ديگر نزد هشام رفت و به او گفت : ((آيا تو معلم و رهبرى نيز دارى ؟))
هشام : آرى .
بريهه : او كيست و در كجاست و در چه حال است ؟
هشام ، اندكى از نژاد، عصمت ، علم ، سخاوت و شجاعت امام صادق (ع ) را بيان كرد، و سپس گفت :((اى بريهه ! خداوند هر حجتى را كه بر مردم دورانهاى گذشته منصوب نموده ، براى مردم دوران وسط و اخير نيز، اقامه كرده ، و هيچگاه حجت خدا و دين از ميان نرود)).
بريهه : سخن بسيار درستى گفتى آنگاه بريهه همراه همسر خود، با هشام به سوى مدينه رهسپار شدند، تا به حضور امام صادق (ع ) برسند. (98)
هشام همراه بريهه و همسر او (مسافرت طولانى بين كوفه و مدينه را به پايان رسانده ) به مدينه رسيدند) براى ديدار امام صادق (ع ) به خانه آن حضرت رفتند، در آنجا با امام كاظم (ع ) فرزند امام صادق (ع ) (كه در آن وقت كمتر از بيست سال داشت ) ملاقات نمودند.
هشام داستان خود با بريهه را براى امام كاظم (ع ) نقل كرد، در اين هنگام امام كاظم (ع ) به بريهه فرمود:
((تا چه اندازه به كتاب دينت (انجيل ) آگاهى دارى ؟
بريهه : آن را مى دانم .
امام كاظم : تا چه اندازه اطمينان دارى كه معنيش را بدانى ؟.
بريهه : به آن خوبى آگاه هستم ، و در اين جهت ، اطمينان بسيار دارم .
آنگاه امام كاظم (ع ) مقدارى از فرازهاى كتاب انجيل را خواند، بريهه (آنچنان تحت تاءثير جاذبه قرائت امام گرفت كه همنام نور ايمان بر سراسر قبلش تابيد و) عرض كرد:
((اياك كنت اطلب منذ خمسين سنة اومثلك ))
:((پنجاه سال است كه من در جستجوى تويا مانند تو بودم )). (99)

ملاقات عالم بزرگ مسيحى با امام صادق (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بريهه ، عالم بزرگ مسيحيان ، از آن پس ، به خدا( و اسلام ) ايمان آورد، و در راه ايمان ، به خوبى ، استوار ماند، بانوئى كه همراهش بود نيز مسلمان شد، آنگاه هشام همراه بريهه و آن بانو به حضور امام صادق (ع ) رسيدند، و هشام جريان ملاقات حضرت كاظم (ع ) را با بريهه ، براى امام صادق (ع ) بازگو كرد.
امام صادق (ع ) اين آيه (34 آل عمران ) را خواند:
ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم
:((آنها فرزندان و دودمانى بودند كه (از نظر علم و كمال )بعضى از بعض ‍ ديگر گرفته شده بودند، و خداوند شنوا و دانا است )).
يعنى حضرت كاظم (ع ) گلى از نژاد رسالت و نبوت است كه آن گونه بريهه را تحت تاءثير قرار داده است .)
در اين هنگام بريهه به امام صادق (ع ) عرض كرد:
((تورات و انجيل و كتابهاى آسمانى كه بر پيامبران نازل شد، از كجا به دشت شما رسيده است ؟!)).
امام صادق : اين كتابها از ناحيه خود آن پيامبران ، به ارث به ما رسيده است (منظور ارث معنوى و علمى است ) همانگونه كه آنها كتابهاى آسمانى را مى خواندند، ما هم مى خوانيم ، و همانگونه كه آنها بيان مى كردند، ما نيز بيان مى كنيم .
و اين را بدان كه :
ان الله لا يجعل حجة فى ارضه يساءل عن شيى ء فيقول : لا ادرى
:((همانا خداوند حجتى در زمين خود نمى گذارد كه چيزى از او بپرسند و او بگويد: نمى دانم )) بلكه او قدرت پاسخگويى به همه سؤ الات را دارد)) (100)

سلاح پيامبر(ص ) در نزد امام صادق (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سعيد سمان مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، دو نفر كه در مذهب زيديه (معتقد به امامت زيد بن امام سجاد) بودند به حضور آن حضرت رسيدند و پرسيدند:
((آيا در ميان شما، امامى كه اطاعت از او واجب باشد، وجود دارد؟)).
امام صادق : ((نه )) (يعنى آن امامى كه مقصود شما است در نزد ما نيست .)
آن دو نفر گفتند: ((افراد مورد اطمينان از جانب شما خبر دادند كه شما به آن (اطاعت از امامى كه اطاعتش واجب است ) فتوا مى دهى ، و اقرار مى كنى و معتقد هستى (و آن زيد است )، و آن افراد مورد اطمينان كه خبر داده اند: فلانى و فلانى هستند كه نامشان را مى بريم ، و اين افراد، داراى تقوا و كوشش در عبادت مى باشند و دروغگو نيستند)).
امام صادق (ع ) خشمگين شد و فرمود:((من به آنها چنين دستورى نداده ام )).
وقتى كه آن دو نفر، آن حضرت را خشمگين يافتند، از آنجا بيرون رفتند.
سعيد سمان مى گويد: در اين هنگام امام صادق (ع ) به من فرمود: ((آيا اين دو نفر را مى شناسى ؟)).
سعيد: آرى ، اينها اهل بازار ما هستند و به مذهب زيديه ، اعتقاد دارند، و معتقدند كه : شمشير پيامبر (ص ) در نزد عبدالله بن حسن (101)است .
امام صادق : خدا آنها را لعنت كند، دروغ مى گويند، به خدا كه عبدالله بن حسن ، آن شمشير را نديده است ، نه با يك چشم و نه با دو چشم ، پدرش ‍ (حسن بن على ((ع )) ) نيز آن را نديده ، مگر اينكه در نزد على بن الحسين (امام سجاد عليه السلام ) ديده باشد، اگر آن دو نفر راست مى گويند، به ما بگويند كه چه علامتى در دسته و لبه تيغ آن شمشير است ؟، همانا شمشير پيامبر (ص ) در نزد من است ، و نيز پرچم و سپر و زره و كلاخود پيامبر(ص ) نزد من مى باشد...، و آن اسمى كه نزد پيامبر(ص ) بود و وقتى كه آن را در جبهه جنگ ، بين مسلمين و كفار مى گذاشت ، چوبه تير دشمن به مسلمانان نمى رسيد، در نزد من است ، و من مى دانم ، و آنچه را فرشتگان آورده اند نزد من مى باشد، ماجراى سلاح در ميان خاندان ما همانند آن صندوق (تورات ) است كه در ميان بنى اسرائيل بود، كه هر گاه اين صندوق بر در هر خانه اى يافت مى شد، نشانه اعطاى نبوت صاحب آن خانه بود، و به هر كس از ما خانواده ، سلاح پيامبر(ص ) برسد دليل امامت او است ، پدرم (امام باقر) زره رسول خدا (ص ) را پوشيد، اندكى دامنش به زمين مى كشيد، من آن را پوشيدم ، گاهى به زمين مى كشيد و گاهى به زمين نمى كشيد، و قائم ما كسى است كه هر گاه آن را بپوشد به اندازه قامتش است (نه كم و نه زياد) (102)

گستره و مخزن علم امامان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابوبصير مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم (و بين من و او درباره وسعت دامنه علم امامان (ع ) چنين سخن به ميان آمد:
ابوبصير: از شما سؤ الى دارم ، اگر در اينجا كسى (بيگانه اى ) نيست مطرح كنم .
امام صادق (ع ) پرده اى كه در آنجا بود بالا زد و به پشت پرده سر كشيد، (كسى نبود) آنگاه فرمود: هر چه خواهى بپرس .
ابوبصير: قربانت گردم ؛ شيعيان روايت مى كنند كه پيامبر(ص ) هزار باب از علم را به على (ع ) آموخت ، كه از هر باب آن ، هزار باب علم ديگر به روى على (ع ) گشوده سد (آيا راست است ؟).
امام صادق : آرى همچنين است .
ابوبصير: به خدا سوگند كه علم حقيقى و كامل همين است .
امام صادق (پس از اندكى تاءمل ): آن ، علم است ولى علم كامل نيست ، همانا((جامعه )) در نزد ما است ، و مردم چه مى دانند كه ((جامعه )) چيست ؟
ابوبصير: ((جامعه )) چيست ؟
امام صادق : جامعه :، طومارى است به طول 70 ذراع از ذراع رسول خدا(ص ) كه آن طومار با املاء پيامبر(ص ) و خط على (ع ) نوشته شده است ، همه حلال و حرام ، و همه مسائل موردنياز مردم ، حتى جريمه خراش رساندن به بدن كسى ، در آن ذكر شده است .
ابوبصير: آنگاه امام دست بر بدن من زد و فرمود:: ((آيا به من اجازه مى دهى ؟)).
عرض كردم : ((من در اختيار شما هستم ، هر چه خواهى انجام بده )).
امام صادق (ع ) با دست مبارك ، مرا نشگون گرفت ، و فرمود: حتى جريمه اين نشگون در جامعه ذكر شده است ، در اين حال آن بزرگوار (مانند چهره نشگون گيرنده ) خشمگين به نظر مى رسيد.
عرض كردم : به خدا علم كامل همين است .
امام صادق (ع ): اين نيز علم است ، ولى باز هم كامل نيست و پس از ساعتى سكوت فرمود:
همانا ((جفر)) در نزد ما است ، مردم چه مى دانند ((جفر)) چيست ؟
ابوبصير: جفر، چيست ؟
امام صادق : جفر مخزنى از چرم است كه علم پيامبران و اوصياء آنها، و دانش دانشمندان گذشته بنى اسرائيل در آن ثبت شده است .
ابوبصير: علم كامل همين است .
امام صادق : اين نيز علم است ، ولى علم كامل نيست ، باز پس از ساعتى سكوت ، فرمود:((مصحف فاطمه )) در نزد ما است ، مردم چه مى دانند كه مصحف فاطمه (س ) چيست ؟
ابوبصير: مصحف فاطمه (س ) چيست ؟
امام صادق : ورقهاى نوشته شده اى است كه حجم آن سه برابر قرآن هائى است كه در دست شما است ، ولى به خدا حتى يك حرف قرآن هم در آن نيست (الفاظ قرآن و تفسيرهاى ظاهرى آيات قرآن در آن نيست ، ولى روح و معانى عميق قرآن در آن است ).
ابوبصير: به خدا، علم كامل ، همين است .
امام صادق : ((اين هم ، علم است ، ولى علم كامل نيست ))، و پس از ساعتى سكوت فرمود: علم گذشته و آينده تا روز قيامت در نزد ما است .
ابوبصير: به خدا علم كامل همين است .
امام صادق : اين نيز علم است ، ولى علم كامل نيست .
ابوبصير: فدايت شوم ، پس علم كامل چيست ؟
امام صادق :
((ما يحدث باليل و النهار، الامر بعد الامر، و الشيى ء بعد الشيى ء الى يوم القيامة :))
:((علم كامل آن است كه در هر شب و روز در مورد هر امر و چيزى پس از امر و چيز ديگر پديد آيد)) (103)(يعنى همان مخزن علم نبوى ، و الهاماتى كه ساعت به ساعت از جانب خدا بر قلب امامان (ع ) افاضه مى گردد، و آنها در پرتو آن ، بر همه مسائل آگاه مى شوند).

سرچشمه علم امامان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مخزومى مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بوديم ، ميمون قداح غلام آن حضرت نيز بود، در اين هنگام ، ((عباد بن كثير)) عابد شهر بصره ، و ابن شريح ، فقيه مردم مكه به حضور آن حضرت ، وارد شدند.
عباد از امام صادق (ع ) پرسيد:((جسد مبارك رسول خدا (ص ) چند پارچه كفن شد؟)).
امام صادق : در سه پارچه ، كه در دو پارچه آن صحارى (قريه اى در يمن ) بود، و يك پارچه آن حبره (نوعى برد يمنى ) بود پارچه برد كمياب بود(از اين رو دو پارچه ديگر، صحارى شد).
صورت عباد با شنيدن اين سخن ، در هم شد (كه چطور كمياب بود؟).
امام صادق (ع ) (براى اينكه عباد را متوجه كندكه علم امامان از سرچشمه علم پيامبر مى باشد و سخن آنها مطابق حق است ) به او فرمود:
((آن درخت خرماى (كه هنگام تولد عيسى (ع )، مريم به خوردن خرماى آن درخت ماءمور شد) از خرماى ((عجوه )) (بهترين نوع خرما) بود، و از آسمان فرود آمد، بنابراين هر چه از ريشه آن روئيد، عجوه شد، و آنچه هسته آن از اين سو و آن سو بدست آمد و كاشته شد ((خرماى لون )) (خرماى پست ) شد)).
هنگامى كه آنها از حضور امام صادق (ع ) بيرون رفتند، عباد به ابن شريح گفت : ((به خدا اين مثالى را كه امام درباره من زد، نفهميدم چه بود؟)).
ابن شريح گفت اين غلام (ميمون بن قداح ) مى داند، زيرا او از اين خاندان است (و نزد آنها بزرگ شده ).
عباد، به ميمون گفت : معنى اين مثال ، چه بود؟
ميمون گفت : آيا فرموده امام را نفهميدى ؟
عباد گفت : نه به خدا نفهميدم .
ميمون گفت : امام صادق (ع ) با ذكر اين مثال ، نسبت خود را به رسول خدا(ص ) بيان كرد، و به تو خبر داد كه او فرزند رسول خدا(ص ) و علم آن حضرت در نزد او است ، و (مانند خرماى عجوه ) آنچه از طرف آنها آيد سالم و درست است (و سرچشمه اش وحى آسمانى است ، چنانكه اصل خرماى عجوه از آسمان است ) ولى آنچه كه از اين سو و آن سو آيد، و مربوط به وحى و پيامبر(ص ) نيست ، مانند هسته خرماى لون (پست ) است كه از اين سو و آن سو مى آيد (بنابراين ، سخن امام صادق (ع ) در مورد پارچه هاى كفن پيامبر (ص ) درست است ، نه ديگران ) (104)

نقش پذيرش رهبر حق ، در قبولى اعمال نيك
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبدالله بن يغور مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : ((من در ميان مردم هستم و با آنها همواره تماس دارم ، ولى تعجب بسيار مى كنم از افرادى كه پيرو شما نيستند و به دنبال فلان و فلان (طاغوتهاى عصر) مى روند اما داراى صفات خوبى مانند: درستكارى ، امانت دارى و وفاى به عهد مى باشند، ولى از سوى ديگر افرادى را مى بينيم كه پيرو شمايند و امامت شما را پذيرفته اند، اما راستگو و امانت دار و وفا كننده به عهد و پيمان نيستند!)).
امام صادق (ع ) با شنيدن اين گفتار، راست نشست در حالى كه نشانه خشم در چهره اش بود، فرمود:
((هركس كه تابع رهبر ستمگرى است كه از جانب خدا تعيين نشده ، چنين كسى گر چه ديندارى كند، دين ندارد، و هر كس تابع امام بر حق باشد(گر چه در اعمالش كوتاه بيايد) بر او سرزنشى نيست )). (105).
گفتم : براستى چنين است ؟
فرمود: آرى چنين است .
آنگاه فرمود: مگر سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد:
الله ولى آمنوا يجرجهم من الظلمات الى النور
:((خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد)) (بقره - 257).
يعنى : از تاريكيهاى گناهان به سوى نور توبه و آمرزش و نور ولايت و رهبرى امامان حق و عادل كه از جانب خدا تعيين شده اند.
سپس خدا مى فرمايد:
والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى ظلمات
:((ولى كسانى كه كافر شدند، سرپرست هاى آنها، طاغوت مى باشد كه آنها را از نور به سوى ظلمتها بيرون مى برد)).
منظور از اين آيه اين است ك آنها داراى نور اسلام بودند، ولى چون از هر امام ستمگرى كه از جانب خدا تعيين نشده بود، پيروى كردند، به همين خاطر از نور اسلام به سوى تاريكيهاى كفر كشيده شدند( و طبق قسمت آخر آيه فوق ) خداوند آنها را اهل دوزخ معرفى مى كند و مى فرمايد:فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون : ((پس آنها اهل آتش هستند و در آن جاودانه خواهند ماند)) (106)

گفتگوى الياس (ع ) با امام باقر (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(الياس (ع ) از پيامبرانى است كه طبق بعضى از روايات ، هنوز زنده است ، او در يكى از ملاقاتهاى خود با امام باقر (ع )، گفتگويى دارد كه خلاصه آن چنين است :)
امام صادق (ع ) مى گويد: پدرم امام باقر (ع ) در مكه بود و طواف كعبه اشتغال داشت ، در اين هنگام مردى نقابدار ديده شد كه هفت شوط امام (ع ) را قطع كرد، و آن حضرت را به سوى محل صفا آورد، مرا نيز دعوت كرد، به صفا رفتم و با هم سه نفر (امام باقر، مرد نقابدار و من ) شديم .
نقابدار به من گفت : خوش آمدى اى پسر پيغمبر! سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت : ((خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا، بعد از پدرانش )).
سپس آن مرد نقابدار متوجه پدرم (امام باقر) شد و گفت :
اى ابا جعفر! اگر مى خواهى تو به من خبر بده ، و اگر مى خواهى من به تو خبر دهم ، اگر مى خواهى تو از من بپرس يا من از تو بپرسم ، اگر مى خواهى تو مرا تصديق كن ، يا من تو را تصديق نمايم .
امام باقر: همه اينها را مى خواهم و آمادگى براى همه دارم .
مرد نقابدار: بنابراين نبادا زبانت به سؤ ال من ، غير از آن را كه در قلبت هست به من بگويد.
امام باقر: چنين كارى را كسى مى كند كه در دلش دو علم مختلف و متضاد باشد، و خداوند از علمى كه در آن دوگانگى هست ، امتناع دارد(يعنى منشاء علم ما از ذات پاك خدا است ، از اين رودر علم دوگانگى و تضاد نيست ).
مرد نقابدار: سؤ ال من از همين جا آغاز مى گردد كه به قسمتى از آن پاسخ دادى ، اكنون بفرمائيد: ((چه كسى به علمى كه در آن دوگانگى و اختلاف نيست آگاه است ؟)).
امام باقر: تمام اين علم نزد خدا است ، ولى آنچه براى بندگان لازم است نزد ((اوصياء)) است .
مرد نقابدار، نقاب خود را باز كرد و با چهره بر افروخته ، راست ، نشست و گفت : ((من براى همين مقصود به اينجا آمده ام و اين گونه علمى مى خواستم ))، سپس پرسيد:
اوصياء، آن علم بى اختلاف را چگونه مى دانند و تحصيل مى كنند؟
امام باقر: همانگونه كه رسول خدا مى دانست وتحصيل مى كرد( از راه وحى والهام ) با اين فوق كه پيامبر(ص ) آنچه را مى ديد اوصياء نمى بينند، زيرا او پيغمبر بود ولى اينها ((محدث )) (دريافت كننده خبر از فرشتگان ) هستند، پيامبر(ص ) بر خدا(در معراجها) وارد مى شد و وحى الهى را مى شنيد، ولى اينها آن را نمى شنوند...
تا اينكه امام باقر(ع ) به آن مرد نقابدار فرمود:((دلم مى خواست با چشمت مهدى اين امت (حضرت ولى عصر - عج ) را مى ديدى ، در حالى كه فرشتگان ، روح هاى كافران مرده و با شمشير آل داود (ع )، بين زمين و آسمان ، عذاب مى كنند، و همچنين ارواح زندگان كافراان را كه در زمين هستند به آنها ملحق مى سازند.
مرد نقابدار در همين هنگام ، شمشيرى برآورد و گفت :
هاان هذا منها: ((هان ! اين شمشير از همان شمشيرها است )).
امام باقر: ((آرى ، سوگند به كسى كه محمد(ص ) را براى هدايت بشر برگزيد، چنين است )).
در اين هنگام آن نقابدار، نقاب خود را كاملا كنار زد و خود را معرفى كرد و گفت : ((من الياس هستم ، سؤ الات من به خاطر بى اطلاعى خودم نبود، بلكه مى خواستم اين گفتگو موجب قوت قلب اصحاب ت شود.... (107)

چگونگى علم اوصياء در شب قدر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مردى به حضور امام جواد(ع ) آمد و گفت : ((اى پسر رسول خدا(ص ) بر من خشم نكن )).
امام جواد: چرا؟ و براى چه ؟
پرسنده : به خاطر آنچه مى خواهم از شما مى پرسم .
امام جواد: بپرس .
پرسنده : آيا خشم نمى كنى ؟.
امام جواد: نه خشم نمى كنم .
پرسنده : اينكه (طبق آيه 4 سوره قدر) فرشتگان و جبرئيل از آسمان فرود مى آيند، در مورد فرود آنها به حضور اوصياء رسول خدا (ص ) و آوردن امرى نزد آنها، سؤ الم اين است كه : ((آيا اوصياء، آن امر را كه نزدشان آورده شده ، قبلا مى دانسته اند يا نمى دانسته اند؟ با توجه به اينكه هنگام رحلت پيامبر(ص )، همه علوم پيامبر(ص ) به على (ع ) تحويل داده شد)) (و بعد به اوصياى ديگر).
امام جواد: اى مرد! مرا با تو چه كار، چه كسى تو را نزد من فرستاد؟
پرسنده : دست تقدير، به خاطر دريافت دين ، مرا نزد تو آورده است .
امام جواد: اكنون براى تو بيان مى كنم ، خوب توجه كن ؛ همانادر همان هنگام كه رسول خدا(ص ) به معراج رفت ، خداوند او را به علم گذشته و آينده آگاه كرد، و قسمت زيادى از آن علم ، مجمل و سربسته و كلى بود كه توضيح آن (و روشن نمودن مصاديق آن ) در شب قدر مى آمد.
على (ع ) نيز همان علم را بطور سربسته و كلى مى دانست ، ولى توضيح و شاخه هاى روشن آن علم ، در شب قدر براى او مى آمد.
پرسنده : مگر آن علوم كه در نزد پيامبر(ص ) بود، تفسيرى نداشت .
امام جواد: چرا، همانها داراى تفسير بود، ولى دستور آن ، و پياده نمودن جزئيات آن در شبهاى قدر براى اوصياء مى آمد.
پرسنده : آيا براى ما روا است كه بگوئيم ، اوصياء چيزهائى مى دانند كه پيامبران نمى دانستند.
امام جواد: نه ، بلكه وصى هر پيامبرى ، علم همان پيامبر را مى داند، نه زيادتر از آن را، چگونه مى شود كه وصى پيامبرى ، علمى غير از آنچه را كه از آن پيامبر(ص ) به او منتقل شده بداند؟ (108)

بيزارى امام صادق (ع ) از غلو كنندگان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سدير يكى از شاگردان امام صادق (ع ) نزد آن حضرت آمد و گفت : ((گروهى معتقدند كه شما خدا و معبود هستيد، و براى اين عقيده خود به اين آيه (84 سوره زخرف ) استدلال مى كنند.
و هو الذى فى السماء و فى الارض اله
:((او معبودى است كه هم در آسمان خدا است ، هم در زمين )) (يعنى شما خدا و معبودى روى زمين هستيد).
امام صادق : اى سدير! شنوائى ، بينائى ، پوست ، گوشت ، خون و موى من از اين گروه بيزار است ، و خدا از آنها بيزار است ، اين گروه در دين من و در دين پدران من نيستند، خداوند در روز قيامت مرا با آنها جمع نكند مگر اينكه نسبت به آنها خشمگين است .
سدير: در نزد ما گروهى هستند كه معتقدند شما پيغمبران خدا هستيد، و براى عقيده خود، اين آيه (54 مؤ منون ) قرآن را مى خوانند:
يا ايها الرسل كلوا من الطيبات واعملوا صالحا انى بما تعملون عليم
:((اى رسولان ، از چيزهاى پاكيزه بخوريد، و كار شايسته كنيد كه من به رفتار شما آگاهم )).
امام صادق : ((اى سدير! گوش ، چشم ، مو، پوست ، گوشت و خون من از آنها بيزار است و خداوند و رسولش از آنها بيزارند، آنها از دين من و دين پدرانم ، خارج هستند، خداوند در قيامت مرا با آنها جمع نكند مگر اينكه نسبت به آنها خشمگين مى باشد)).
سدير: پس شما كيستيد، و در چه سطحى قرار داريد؟
امام صادق : ((ما مخزن علم خدا، و ترجمه كننده امر خدا، هستيم ، ما معصوم مى باشيم ، خداوند به انسانها فرمان داده كه از امر ما اطاعت كنند، و از نافرمانى ها ما نهى كرده است ، ما ((حجت رسا و كامل )) از طرف خدا بر تمام مخلوقات زير آسمان و روى زمين مى باشيم )) (109)

انتقال ((روح القدس )) از پيامبر(ص ) به امامان (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مفضل بن عمر(يكى از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام بود، او) مى گويد: از آن پرسيدم : با اينكه امام (معصوم ) در ميان اطاقى است كه پرده اش آويخته است ، چگونه به آنچه در اطراف سراسر زمين است ، آگاهى دارد؟
امام صادق : خداوند((پنج روح )) را در پيامبر(ص ) قرار داد كه عبارتند از:
1- روح زندگى ؛ كه بوسيله آن بجنبد و حركت كند.
2- روح قوه ؛ كه به وسيله آن قيام و كوشش كند.
3- روح تمايلات نفسانى ؛ كه به وسيله آن بخورد وبياشامد و با همسران خود آميزش نمايد.
4- روح ايمان ؛ كه به وسيله آن ، ايمان بياورد و به عدالت رفتار كند.
5- روح القدس كه به وسيله آن مسئوليت مقام نبوت را به عهده بگيرد و اجرا نمايد.
سپس فرمود:((هنگامى كه پيامبر اسلام (ص ) رحلت فرمود، روح القدس ، از وجود او، به امام (جانشين او) انتقال يابد، با توجه به اينكه : روح القدس ، خواب و غفلت و سركشى و بيهوده گرى ندارد، ولى چهار روح ديگر داراى خواب و غفلت و سركشى و ياوه گرى هستند، و روح القدس كان يرى به : ((و با روح القدس ، همه چيز ديده و دريافت مى شود)). (110)

قضاوت سليمان ، و جانشينى او از داود(ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت داود(ع ) (از پيامبران خدا بود سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت ، در اواخر عمر) از طرف خدا به او وحى شد: ((از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن )).
حضرت داود(ع ) چندين فرزند(از همسران مختلف ) داشت ، يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داود(ع ) به سر مى برد، و داود(ع ) مادر او را(كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت .
حضرت داود(ع ) پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد، و به او گفت :((خاندان به من وحى كرده تا از خاندانم ، يكى از آنها را براى خود وصى و جانشين قرار دهم )).
همسر داود: خوب است كه آن وصى ، پسر من باشد.
داود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من ((سليمان )) (پسر ديگرم )) هست .
از سوى خدا وحى ديگرى به داود(ع ) شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن .
از اين وحى ، چندان نگذشت كه دو نفر مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داود(ع ) براى قضاوت آمدند، آنها به داود(ع ) گفتند: يكى از ما دامدار است ، و ديگرى باغدار مى باشد.
خداوند به داود(ع ) وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن و به آنها بگو هر كس در ميان شما در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد از تو است .
حضرت داود (ع ) پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت ، آنگاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند.
باغدار: گوسفندهاى اين مرد دامدار به ميان زراعت من آمده اند و به زراعت من صدمه زده اند.
دامدار: من اطلاع نداشتم ، آنها حيوانند و خودشان به محل زراعت او رفته اند.
در ميان پسران داود(ع ) هيچكدام سخنى نگفت ، جز سليمان (ع ) كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:
((اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ تو آمده اند؟)).
باغدار: شبانه آمده اند.
سليمان : ( خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان ، من قضاوت كردم كه بچه ها و پشم امسال گوسفندان تو، مال باغدار است (زيرا دامدار در شب ، لازم بود كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).
داود(ع ) به سليمان گفت : چرا قضاوت نكردى كه صاحب گوسفند گوسفندان خود را به باغدار بدهد؟ با اينكه علماى بنى اسرائيل پس از قيمت گذارى و سنجش دريافته اند كه قيمت گوسفندهاى صاحب گوسفند برابر قيمت انگور(آن سال ) باغ است .
سليمان : قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه ، قطع و نابود نشده اند، و تنها بار و ميوه آنها خورده شده است ، و سال آينده بار مى دهند.
خداوند به داود(ع ) وحى كرد، قضاوت صحيح در اين حادثه ، همان قضاوت سليمان (ع ) است ، اى داود! تو چيزى را خواستى و ما چيزى ديگرى را(تو خواستى كه پسرت كه مادرش را دوست دارى ، جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم ، سليمان (ع ) وصى تو شود).
حضرت داود(ع ) نزد همسر مورد علاقه آمد و گفت :((ما چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست ، جز آنچه را كه خدا مى خواهد، واقع نمى شود، ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم .))
آنگاه امام صادق (ع ) پس از بيان اين داستان ، فرمود: ((ماجراى امامان و اوصياء نيز همين گونه است ، آنها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند. (111)

سه نشانه امامت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(عصر امام صادق (ع ) بود، بحث و بررسى ، پيرامون مساءله امامت و مقام رهبرى ، و ويژگيهاى يك رهبر اسلامى ، از بحثهاى داغ بود و همه جا از آن سخن به ميان مى آمد).
عبدالاعلى به محضر امام صادق (ع ) رفت و پرسيد: كسى كه منصب امامت را غضب كرده و بناحق ادعاى امامت مى كند، ما چگونه و با چه دليل او را محكوم و رد كنيم ؟
امام صادق : از او مسائل حلال و حرام سؤ ال مى شود،(و چون از پاسخ دادن درمانده مى شود، همين دليل رد كردن او خواهد بود).
امام صادق (ع ) براى روشن شدن موضوع ، توضيح ديگرى اين گونه داد: سه دليل وجود دارد كه هر كدام از آنها جز براى امام بر حق ، حاصل نمى شود، به اين سه دليل ، نشانه رهبر شايسته است :
1- او(از جهت خويشاوندى و ساير كمالات ) نزديكترين و سزاوارترين شخص ، نسبت به امام سابق است .
2- سلاح پيامبر اسلام (ص ) در نزد او مى باشد.
3- وصيت امام سابق در مورد ااو، مشهور بين مردم باشد، به گونه اى كه وقتى وارد شهر گردى و از كوچك و بزرگ پرسيدى كه امام سابق ، بر چه كسى وصيت كرد، آنها در پاسخ بگويند: به فلان كس پسر فلان كس ‍ (112)

نشانه هاى امام معصوم (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت رضا(ع ) در خراسان بود، ابوبصير(كه از شاگردان و شفتگان امامان (ع ) بود) به محضر امام رضا(ع ) آمد و چنين پرسيد:
به چه دليل و نشانه ، امام بر حق (معصوم ) شناخته مى شود؟
امام رضا: به چندين خصلت :
1- سفارشى از پدرش ، كه به امامت او اشاره كند(مانند تصريح به امامت او، يا وصيت به او و...).
2- از هر چه بپرسند، بى درنگ به پاسخ سؤ الات مردم ، بپردازند.
3- اگر در محضرش ، سكوت كنند، او آغاز گر سخن (و ميدان دار مجلس ) باشد.
4- و از حوادث فردا خبر دهد.
5-و با هر لغتى با مردم بتواند سخن بگويد.
سپس امام رضا(ع ) به ابوبصير فرمود: قبل از آنكه از اين مجلس خارج گردى ، نشانه اى را به تو نشان مى دهم ، در همين هنگام مردى از مردم خراسان به حضور امام رضا(ع ) رسيد و با زبان عربى با امام رضا(ع ) سخن گفت ، ولى امام رضا(ع ) با زبان فارسى به او پاسخ مى داد.
مرد خراسانى گفت :((قربانت گردم ! سوگند به خدا، مرا از سخن گفتن به زبان فارسى باز نداشت جز اينكه گمان كردم شما زبان فارسى را خوب نمى دانيد)).
امام رضا: عجبا! اگر من نتوانم پاسخ تو را با زبان فارسى به خوبى بدهم ، پس ‍ برترى من بر تو به چيست ؟
سپس امام رضا(ع ) به ابوبصير فرمود:((اى ابا محمد! همانا زبان احدى از مردم ، از امام مخفى نمى ماند، بلكه امام ، زبان پرندگان و حيوانات و هرگونه جاندار را مى داند، كسى كه اين ويژگيها را نداشته باشد، او امام بر حق نخواهد بود. (113)

فرشته رابط بين مردم و امام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر حضرت رضا(ع ) بود، مردم درباره عمود(نور) سخن بسيار مى گفتند، يكى از شاگردان آن حضرت به نام يونس ، به حضور امام رضا(ع ) رسيد و عرض كرد: مردم درباره ((عمود)) (كه براى امام برداشته مى شود) سخن پراكنده و بسيار به ميان مى آورند، منظور از آن چيست ؟
امام رضا: اى يونس ! اعتقاد تو چيست ؟ آيا خيال مى كنى عمودى از آهن است كه براى امام تو برافراشته مى گردد؟
يونس : نمى دانم .
امام رضا: بلكه منظور از آن ، فرشته گماشته شده اى است كه در هر شهر، اعمال مردم آن شهر رابه خدمت امام عرضه مى كنند.
يونس اين جريان را براى محمدبن عيسى و ابن فضال (دو نفر از دوستانش ) نقل كرد، ابن فضال برخاست و سر يونس را بوسيد و گفت : ((خدا تو را رحمت كند كه همواره حديث راست را كه در پرتو آن خداوند، مشكل ما را مى كشايد، براى ما مى آورى و به سمع ما مى رسانى )) (114)

اهميت ولايت امامان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از شاگردان امام باقر(ع ) به نام سدير در مراسم حج شركت كرد، و مشغول طواف كعبه بود و آن را به پايان رسانيد و از كنار كعبه بيرون آمد، در اين هنگام امام باقر(ع ) براى طواف ، به سوى كعبه مى رفت ، امام باقر(ع ) با سدير رخ به رخ شد، دست سدير را گرفت و رو به كعبه ايستاد و فرمود:
اى سدير! همانا مردم ماءمور شده اند كه نزد اين سنگها(ى كعبه ) بيايند و آن را طواف كنند، سپس نزد ما بيايند، و ولايت خود را نسبت به ما اعلام نمايند(و بگويند ما امامت شما را پذيرفته ايم و پيوند دوستى با شما برقرار ساخته ايم ، حج بدون ولايت ، حج ناقص است ) و همين است معنى اين آيه كه خداوند مى فرمايد:
و انى لغفار لمن تاب وامن وعمل صالحا ثم اهتدى
:((و همانا من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند، مى آمرزم )) (طه -82).
در اين هنگام امام باقر(ع ) با دست به سينه خود اشاره كرد و فرمود: الى ولايتنا:((به سوى ولايت ما)) (كه هدايت ، بدون ولايت ناقص ‍ است ).
سپس فرمود: اى سدير! آن كسانى كه مردم را از ولايت ما باز مى دارند، به شما راهنمائى كنم ، آن دو نفر درا كه در مسجد مى بينى با جمعى به گردهم نشسته اند (اشاره به ابوحنيفه و سفيان ثورى ) اينها افرادى هستند كه دور از هدايت الهى و دور از سند آشكار، مردم را از دين خدا باز مى دارند، اين افراد پليد اگر در خانه خود بنشينند، مردم به جستجوى امام بر حق برمى خيزند، وقتى كه كسى را نيافتند تا آنها را به سوى خدا و رسولش خبر دهد، به سراغ ما مى آيند و ما دستورهاى خدا و رسولش را به آنها خبر دهم . (115)

تماس فرشتگان با امامان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
كردين بصرى مى گويد: (من به يك نوع بيمارى هاضمه مبتلا بودم ، به طورى كه ) در شبانه روز بيش از يك وعده غذا نمى خورم ، از اين رو وقتى به حضور امام صادق (ع ) مى رسيدم كه فكر مى كردم سفره بر چيده شده ، و سعى داشتم در چنين وقتى به محضرش بروم ، تا آن حضرت مرا به خوردن غذا دعوت نكند، اما گاهى به حضور آن بزرگوار مى رفتم ، آن حضرت سفره مى طلبيد، من هم همراه آن حضرت غذا مى خوردم ، ولى هيچگونه ناراحتى و درد، احساس نمى كردم ، اما اگر در منزل شخصى ديگر غذا مى خوردم ، ناراحتى هاضمه و نفخ شكم ، مرا بى قرار مى كرد.
اين موضوع را به امام صادق (ع ) عرض كردم ، و خواستم راز آن را به من بگويد.
فرمود: ((اى ابوسيار! تو در اينجا غذاى افراد صالحى را مى خورى كه فرشتگان با آنها روى فرششان ، مصافحه مى كنند.
عرض كردم : آيا آن فرشتگان براى شما آشكار هم مى شوند؟
امام صادق (ع ) در اين هنگام دست خود را به يكى از كودكانش كشيد و فرمود:هم الطف بصبياننا منا بهم :((آنها نسبت به كودكان ما از خود ما بهتر مهربانتر هستند)) (116)

ملاقات فرشتگان با امامان (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابو حمزه ثمالى مى گويد: به حضور امام سجاد (ع ) رفتم ، ساعتى در حياط ايستادم ، سپس به آن اطاقى كه آن حضرت در آنجا بود وارد شدم ، ديدم آن حضرت چيزى را از زمين برمى چيد و دستش را پشت پرده مى برد، و به كسى كه در پشت پرده بود مى داد.
ابوحمزه : قربانت گردم ؛ چيست كه مى بينم آن را مى چينى ؟
امام سجاد: اينها زيادى هاى پرهاى فرشتگان است كه چون اينجا مى آيند و مى روند، از آنها ميماند، آن پرها را جمع مى كنيم و تسبيح (بازو بند) فرزند خود مى نمائيم .
ابوحمزه : آيا فرشتگان نزد شما مى آيند و با شما تماس مى گيرند؟
امام سجاد: آرى ، تا حدى كه روى فرشها، جا را بر ما تنگ مى نمايند. (117)

خدمتگزارى جن ها از امامان (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سدير صيرفى مى گويد: امام باقر (ع ) مرا براى انجام امورى ، ماءمور كرد، من سوار بر شتر، حركت كردم و هنگامى كه به ((دره و روحاء)) رسيدم ، شخصى را به صورت انسانى ديدم كه خود را به پارچه اى پيچيده بود، گمان كردم تشنه است ، به سويش رفتم و ظرف آب به او دادم .
گفت نيازى به آب ندارم ، نامه اى به من داد كه مهرش هنوزتر بود، نگاه كردم ديدم مهر امام باقر(ع ) است ، به او گفتم : ((كى در نزد صاحب اين نامه بودى ؟))
گفت : همين لحظه .
در نامه مطالبى بود كه امام باقر(ع ) به من دستور آن را داده بود، در همان لحظه ، تا نگاه به نامه رسان كردم ، كسى را نديدم وقتى كه امام باقر(ع ) به مدينه آمد به محضرش رفتم ، و عرض كردم : مردى در فلان محل نامه شما را به من رسانيد كه هنوز مهرش تر بود(او چه كسى بود؟).
امام باقر:
يا سدير ان لنا خدما من الجن فاذا اردنا السرعة بعثناهم
:((اى سدير! ما خدمتگزارانى از طايفه جن دايم ، هر گاه كارى را خواستيم تا با سرعت انجام شود، آنها را براى انجام آن كار مى فرستيم )). (118)

گوشه اى از اختيارات امام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر امام صادق (ع ) بود، ابوسيار يكى از شيعيان بود و در درياى بحرين به غواصى و صيد ماهى اشتغال داشت ، يكسال چهارصد هزار درهم استفاده كرد، خمس آن را كه 80 هزار درهم بود، جدا كرد و به مدينه رفت و به حضور امام صادق (ع ) رسيد، و آن 80 هزار درهم را تقديم كرد عرض كرد: ((اين وجه ، حق شما است كه خداوند در اموال ما قرار داده است ، نخواستيم در آن تصرف كنم و شما را از حقتان باز دارم )).
امام صادق : مگر ما از زمين و محصولات زمين ، جز خمس حق ديگرى نداريم ؟ اى ابوسيار همه زمين از آن ما است ، بنابراين محصولات و بهره هاى زمين نيز از آن ما مى باشد.
ابوسيار: اكنون كه چنين است ، من همه آن اموال (چهارصد هزار درهم ) را كه از غواصى بدست آورده ام به حضور شما مى آورم و تقديم مى كنم .
امام صادق : اى ابوسيار! اين پول (خمس ) را بردار، ما اين را و همه آن اموال را براى تو حلال كرديم ، و نيز هر زمينى كه در دست شيعيان ما است براى آنان حلال است ، تا زمانى كه قائم ما، ظهور كند، آنحضرت قسط خراج (يكنوع ماليات سهم بندى شده بر اراضى كشاورزى ) را از آنها مى گيرد و زمين را در اختيار آنها باقى مى گذارد، ولى زمين هايى كه در دست غير شيعيان ما است ، بر آنها حرام است ، تا زمانى كه قائم ما بيايد و آن زمين ها را از دست آنها بيرون بياورد (119)

پارسايى و ساده زيستى ، از وظائف امامان (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
معلى بن خنيس ، از شاگردان برجسته امام صادق (ع ) بود، روزى به امام صادق (ع ) عرض كرد: ((ثروتها و املاك و نعمتهايى كه در اختيار بنى عباس و طاغوتيان است ، اگر در اختيار شما بود، ما هم از آن بهره مند مى شديم و زندگى مرفه و خوشى براى خود فراهم مى نموديم ، و شما نيز در رفاه بوديد)).
امام صادق فرمود: هيهات ! اين معلى ! چنين نيست كه تو فكر مى كنى ، بدان كه سوگند به خدا اگر همه اين اموال در اختيار ما بود و زمام امور در دست ما قرار مى گرفت :
ما كان الا سياسة الليل و سياحة النهار و لبس الخشن و اكل الجشب ...
:((براى ما جز نگهبانى شب (و شب زنده دارى ) و تلاش روزانه ، و لباس زبر و خشن ، و خوراك سخت و بى خورش ، چيزى نبود و اكنون كه حكومت در دست ما نيست ، از جهت زندگى شخصى ، ما در نعمت هستيم ...)) (يعنى اگر حكومت در دست ما قرار گيرد، مسؤ ليت سنگينترى داريم كه ساده زيستى را رعايت كنيم تا به زير دستان فشار وارد نشود) (120)

لزوم ساده زيستى براى پيشوايان مذهبى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(علا بن زياد و عاصم بن زياد، دو برادر بودند و در بصره زندگى مى كردند، و از اصحاب و ياران امام على (ع ) به شمار مى آمدند، علاء بيمار شد و بسترى گرديد، حضرت على (ع ) براى عيادت او به خانه او رفت ، چشمش ‍ به خانه وسيع علاء افتاد، به او فرمود:((اين خانه با اين وسعت را در اين دنيا براى چه مى خواهى ؟ با اينكه در آخرت به آن نيازمندتر مى باشى ؟))
سپس فرمود: ((مگر اينكه بخواهى با اين وسيله ، به آخرت برسى ، در اين خانه افرادى را مهمان كنى ، وصله رحم نمايى ، و حقوق لازم خود را ادا كنى ، كه در اين صورت به آخرت ، نائل شده اى )).
علاء عرض كرد: از برادرم عاصم ، پيش تو شكايت مى كنم .
امام على : مگر او چه كرده است ؟
علاء: عبائى پوشيده واز دنيا كناره گرفته است ...). (121)
(و در اصول كافى آمده : ربيع بن زياد در مورد برادرش عاصم ، نزد على (ع ) چنين شكايت كرد:)
او بر اثر كناره گيرى از دنيا، همسرش را غمگين نموده وفرزندانش را اندوهناك ساخته است .
امام على : عاصم را نزد من بياوريد.
عاصم را به حضور حضرت على (ع ) آوردند، حضرت تا او را ديد چهره درهم كشيد و فرمود: ((از همسرت خجالت نكشيدى ، و به فرزندانت رحم ننمودى ؟ گمان مى كنى كه خداوند چيزهاى خوب و پاكيزه را براى تو حلال كرده ولى نمى خواهد تو از آنها بهره مند گردى ، تو در نزد خدا پست تر از آن هستى كه چنين نسبتى به او بدهى ، مگر خداوند نمى فرمايد:
والارض وضعها للانام - فيها فاكهة والنخل ذات الاكمام
:((خداوند زمين را براى خلائق آفريد- كه در آن ميوه ها و نخلهاى پرشكوفه است )) (رحمان -10 و11).
و مگر خداوند نمى فرمايد:
مرج البحرين يلتقان - بينهما لايبغيان ... يخرج منهما اللؤ لؤ والمرجان .
:((دو درياى مختلف را در كنار هم قرار داد - در حالى كه با هم تماس ‍ دارند... از آن دو، لؤ لؤ و مرجان خارج مى شود)) (رحمان - 19 تا22).
سوگند به خدا كه بهره گيرى از نعمتهاى خدا با عمل (شكر عملى ) بهتر از يادآورى نعمتهاى خدا با زبان (شكر زبانى ) است ، همانا خداوند مى فرمايد: واما بنعمة ربك فحدث :
((و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن )) (ضحى -11)
عاصم عرض كرد: اى امير مؤ منان ! پس چرا خود شما به خوراك ناگوار و لباس خشن اكتفا كرده اى ؟
امام على (ع ) در پاسخ او فرمود:
((و يحك ان الله عزوجل فرض على ائمة العدل ان يقدورا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيع بالفقير فقره ))
:((واى بر تو! همانا خداوند بر پيشوايان عدالت واجب كرده كه خود را در لباس و خوراك با افراد ضعيف و فقير، هماهنگ كنند، تا فقر و تنگدستى ، فقير را به هيجان نياورد كه سر از فرمان خدا برتابد)).
عاصم سخن مولايش على (ع ) را پذيرفت ، عباى خشن را كنار گذاشت و لباس نرم بر تن كرد و بر سر زندگى خود آمد. (122)