داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱۶ -


ملاقات حسن بن نضر با امام زمان (عج )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حسن بن نضر و ابوصِدام و جماعتى بعد از وفات امام حسن عسكرى (ع ) درباره وكلاى آن حضرت ، و چگونگى مصرف وجوهى كه در نزد آنها بود گفتگو مى كردند.
حسن بن نضر عازم حج بود و وصيت خود را به ((احمد بن يعلى )) نمود، از جمله مقدارى پول وصيت كرد كه به ناحيه مقدس فرستاده شود، و به احمد وصيت نمود كه آن پول را به هيچ كسى جز به شخص صاحب الزمان (ع )، پس از آنكه او را كاملا شناخت ندهد.
حسن بن نضر در مسير خود به مكه به بغداد رفت ، در آنجا خانه اى اجاره كرد و در آنجا فرود آمد، يكى از وكلاى امام حسن عسكرى (ع ) نزد او آمد و مقدارى لباس و پول نزد او گذاشت تا به ناحيه مقدسه برسد.
سپس وكيل ديگرى آمد و او نيز مقدارى پول و لباس در نزد حسن بن نضر گذاشت ، سپس احمد بن اسحاق (وكيل امام حسن در قم ) به آن خانه آمد و هر چه نزدش بود به آنجا آورد.
حسن بن نضر مى گويد: ((اجناس و پول زياد در اطاق جمع شد، من در فكر بودم كه آنها را چه كنم ؟ ناگاه از ناحيه مقدسه امام زمان (ع ) نامه اى به من رسيد كه : ((در فلان ساعت آنچه نزدت هست بياور)).
من هم آنچه بود برداشتم و رهسپار (سامره ) شدم ، در مسير راه دزدى راهزن را كه 60 نفر همراهش بود ديدم ، ولى خداوند مرا از گزند او حفظ كرد تا به سامره رسيدم ، در آنجا نامه اى به من رسيد آنچه دارى بياور، من هم آنچه را داشتم در ميان سبدى نهادم و به خانه امام رفتم ، در راهرو خانه ، غلام سياه پوستى را ديدم ايستاده ، به من گفت : ((حسن بن نضر تو هستى ؟))، گفتم : آرى .
گفت ، وارد شو.
وارد خانه شدم ، به اطاقى رفتم و سبد را در گوشه آن اطاق ، خالى كردم ...ناگاه ديدم در پشت پرده اى كه در آنجا آويخته بود، شخصى مرا صدا زد و گفت : ((اى حسن بن نضر، براى منتى كه خدا بر تو نهاد (كه امام خود را شناختى و حقش را به او رساندى ) شكر كن ، و شك و ترديد به خود راه نده ، چرا كه شيطان دوست دارد كه تو شك كنى ))، آنگاه آن حضرت دو لباس به من داد و فرمود: ((اينها را بگير و با خود داشته باش كه به آنها نياز پيدا مى كنى )).
حسن بن نضر آنها را گرفت ، و به وطن خود بازگشت ، و در ماه رمضان همان سال از دنيا رفت ، و با همان دو لباس ، او را كفن كردند. (390)

نامه امام عصر(عج ) به ابن مهزيار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
محمد بن ابراهيم بن مهزيار (كه پسر وكيل امام حسن عسكرى (ع ) در اهواز بود) مى گويد: بعد از وفات امام حسن عسكرى (ع )، درباره جانشين آن حضرت به شك افتادم و نزد پدرم (ابراهيم ) مال زيادى از سهم امام (ع ) جمع شده بود، پدرم آن اموال را برداشته و سوار كشتى شد (تا آنها را به سامره نزد امام ببرد) من نيز (براى بدرقه پدرم ) به دنبال او رفتم سوار كشتى شد، ولى در كشتى تب شديدى كرد و گفت : ((پسر جان مرا برگردان كه اين بيمارى نشانه مرگ است ، و به من گفت : نسبت به اين اموال از خدا بترس (و آن را از دستبرد ورثه و ديگران حفظ كن و به صاحبش برسان )، و وصيت خود را به من كرد و پس از سه روز از دنيا رفت .
من با خود گفتم : پدرم وصيت بى مورد نكرده است ، من اين اموال را به بغداد مى برم و خانه اى در آنجا اجاره مى كنم و اين اموال را در آنجا نگه مى دارم تا امام بر حق براى من اثبات گردد، آنگاه آن اموال را به او مى سپرم ...
به بغداد رفتم و اموال را در خانه اى اجاره اى ، كنار شط جاى دادم ، پس از چند روز از آستان قدس امام زمان (ع ) نامه اى براى من آمد كه تمام مشخصات آن اموال ، و حتى قسمتى از آن را كه خودم نمى دانستم ، در آن نامه نوشته شده بود، من اطمينان يافتم و همه آن اموال را به آن نامه رسان سپردم ، پس از چند روز نامه ديگرى آمد كه ما تو را به جاى پدرت نصب كرديم ، خدا را شكر و سپاسگذارى كن (391)

راز پذيرفته نشدن سهم امام (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر غيبت صغرى بود، مردى از اهالى عراق ، سهم امام خود را به ناحيه مقدسه امام زمان (عج ) فرستاد، سهم امام او قبول نشد و رد گرديد، به او گفته شد كه چون حق پسر عموهايت كه 400 درهم است ، در ميان اين اموال است بايد حق آنها داده شود.
بعد معلوم شد كه آن مرد، در ملكى با پسر عموهايش شريك بود، و حق آنها را نداده بود، چون حساب كرد دريافت كه حق پسر عموهايش همان 400 درهم است ، اين مقدار را از مال ، بيرون كرد و به صاحبانش رسانيد و بقيه را به ناحيه مقدسه فرستاد، آنگاه سهم امام او پذيرفته گرديد. (392)

استجابت دعاى امام زمان (ع ) در حق بيمار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
محمد بن يوسف مى گويد: در پشتم دمل و زخمى سخت پديد آمد، به پزشكان متعدد مراجعه كردم و به دستور آنها عمل نمودم ، ولى نتيجه نگرفتم ، سرانجام به اتفاق گفتند: ((ما در مورد اين درد، دوائى نيافتيم )).
نامه اى براى ناحيه مقدسه امام زمان (ع ) نوشتم و از آقا درخواست دعا نمودم ، جواب نامه آمد و در آن نوشته بود: ((خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند و تو را در دنيا و آخرت با ما قرار دهد)).
يك هفته نگذشت كه به طور كلى آن زخم برطرف شد و جاى آن مثل كف دستم ، صاف گرديد، محل زخم را به يكى از پزشكان آشنا نشان دادم ، او گفت : ما براى اين نوع زخم و درد داروئى را نمى شناسيم )) (بنابراين زخم تو با دارو خوب نشده بلكه دست اعجازى در كار بوده است ) (393)

جستجو براى يافتن جانشين امام حسن (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مردى از اهالى مصر كه شيعه بود اموالى به عنوان سهم امام (ع ) به مكه آورد امام حسن عسكرى (ع ) از دنيا رفته بود، در مورد اينكه اين اموال بايد به چه كسى داده شود، اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن عسكرى از دنيا رفته و براى خود جانشينى نگذاشته ، و بعضى گفتند: جانشين او برادرش جعفر (كذاب ) است ، سرانجام مردى را كه بنام ابوطالب خوانده مى شد به سامره براى تحقيق فرستادند، و همراه او نامه اى بود، ابو طالب به سامره رفت نخست نزد جعفر كذاب رفت ، برهان امامت را از او خواست ، او در پاسخ گفت : ((فعلا براى پاسخ دادن ، آماده نيستم )).
ابو طالب به در خانه ناحيه مقدسه (در خانه امام حسن عسكرى ) آمد، و نامه را در آنجا به اصحاب امام داد، جواب آمد: ((خداوند درباره رفيقت (يعنى صاحب مال ، مرد مصرى ) كه از دنيا رفت به تو اجر دهد (يعنى تسليت مى گوئيم ) او از دنيا رفت و در مورد اموالش به مرد درستكارى وصيت كرد، تا هرگونه كه (شرعا) روا و شايسته است ، رفتار كند، و نامه او جواب داده شد)) (394) به اين ترتيب ابو طالب دريافت كه جانشين امام حسن (ع ) همان آقازاده (حضرت مهدى ) است كه جواب نامه و مشخصات وصيت مرد مصرى را بيان نمود است .

عزل خدمتكار شرابخوار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حسن بن خفيف مى گويد: پدرم ((خفيف )) گفت : حضرت قائم (ع ) غلامانى به مكه فرستاد و همراه آنها دو خدمتكار نيز بودند، و به من نيز نامه نوشت كه همراه آنها باشم ، من همراه آنها به سوى مكه حركت كرديم ، وقتى كه در مسير راه به كوفه رسيديم ، يكى از آن دو خدمتكار شرابى مست كنند خورد، هنوز از كوفه بيرون نرفته بوديم كه از سامره (از ناحيه مقدسه امام زمان ع ) نامه آمد: ((خدمتكارى را كه شراب خورده ، برگردانيد و او را از كار عزل كنيد)). (395)

راز قطع حقوق ماهيانه جُنَيد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(فارس بن حاتم قزوينى ، مردى بدعتگزار و فاسق بود، امام هادى (ع ) كشتن او را لازم دانست ، سر انجام شخصى به نام ((جُنَيد)) به دستور امام هادى (ع ) ((فارس )) را غافلگير كرد و كشت ، و جنيد گريخت و شناخته نشد، امام حسن عسكرى (ع ) حقوق ماهيانه اى براى جنيد تعيين كرد كه به او مى دادند، و به افرادى مانند ابوالحسن و رفيقش : نيز از جانب امام حسن (ع ) حقوقى داده مى شد)
پس از شهادت امام حسن عسكرى (ع )، نامه اى از ناحيه مقدسه امام زمان (ع ) در مورد ادامه پرداخت حقوق ابوالحسن و رفيقش آمد، ولى در مورد ادامه پرداخت حقوق ماهيانه ((جنيد)) نامه اى نيامد.
حسين بن محمد اشعرى مى گويد: من در اين مورد، اندوهگين بودم كه چرا پرداخت حقوق جنيد تجديد نشده است ؟ و راز آن را نمى دانستم ، چندان نگذشت كه خبر آمد كه جنيد از دنيا رفته (396) (فهميدم كه راز قطع شدن حقوق جنيد آن بود كه بعد از چند روز جنيد، فوت مى كند)

پذيرش دكانها، بابت بدهكارى سهم امام (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر غيبت صغرى بود، محمد بن هارون مى گويد: پانصد دينار سهم امام به ناحيه مقدسه امام عصر (عج ) بدهكار بودم ، ولى در مضيقه بودم و دستم تهى بود، از اين رو در مورد بدهكارى خود ناراحت بودم ، پيش خود بدون آنكه به زبان بياورم ، گفتم : ((دكانهائى دارم ، آنها را به 530 دينار خريده ام آنها را به جاى 500 دينار بدهكارى خود مى گذرم )).
چندى نگذشت كه حضرت قائم (عج ) (از جانب ناحيه ) به محمد بن جعفر نوشت : ((دكانها را از محمد بن هارون ، بجاى 500 دينار بدهكاريش ‍ بپذير)) (397)

دستور نگرفتن سهم امام ، به خاطر حفظ جان وكلا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
به عبيدالله بن سليمان ، وزير طاغوت وقت ، خبر دادند كه حضرت مهدى (عج ) داراى چند وكيل است كه سهم امام ها را به نمايندگى از آن حضرت ، از شيعيان مى گيرند.
وزير تصميم گرفت تا وكيل ها را دستگير كند، جريان را با خليفه در ميان گذاشت ، خليفه گفت : ((به جستجوى خود آن مرد (حضرت مهدى عليه السلام ) بپردازيد و ببينيد در كجاست ؟))
سليمان (پدر وزير) گفت : ((به نظر من افرادى جاسوس را مى گماريم ، كه (به عنوان شيعه ) مبلغى پول بابت سهم امام نزد وكيلهاى ناحيه مقدسه ببرند، وقتى كه پول را به وكيل دادند و آن وكيل قبول كرد، بى درنگ وكيل را دستگير مى كنيم ))
بنا شد همين تصميم اجرا گردد، از ناحيه مقدسه ، نامه اى به وكلاء رسيد كه از هيچكس پول قبول نكنيد و از گرفتن سهم امام (ع ) خود دارى كنيد.
جاسوسها پراكنده شدند، يكى از آنها نزد ((محمد بن احمد)) (يكى از وكلاى امام ) آمد و در خلوت به او گفت : ((مالى بابت سهم امام (ع ) همراه دارم ، مى خواهم به شما بدهم )).
محمد گفت : اشتباه كردى ، من از اين موضوع بى اطلاع هستم .
آن جاسوس ، همواره با مهربانى و نيرنگ خود، مى خواست پول را به او بدهد، ولى محمد بن احمد، خود را به نادانى مى زد، به اين ترتيب جاسوسها به كشف راز، دست نيافتند. (398)

امام عصر (عج ) انتقام گيرنده خون حسين (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(عصر امام صادق (ع ) بود، يكى از شاگردان امام صادق (ع ) به نام ) كرّام مى گويد: پيش خود سوگند ياد كردم كه هرگز در روز غذا نخورم (روزه بگيرم ) تا حضرت قائم آل محمد(ص ) ظهور كند، به حضور امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : ((شخصى از شيعيان سوگند ياد كرده كه هرگز روزها غذا نخورد تا امام قائم (عج ) ظهور نمايد)) (چه صورت دارد؟)
امام صادق (ع ) فرمود: بنابراين اى كرام ! بايد هر روز را روزه بگيرى ، ولى دو روز در ايام سال يعنى عيد قربان و عيد فطر را روزه نگير، و همچنين سه روز تشريق (روز 11 و 12 و 13 ذيحجه ) و وقتى كه بيمار و مسافر هستى روزه نگير، (براى اينكه بدانى در انتظار حضرت قائم ، تا چه اندازه مهم است ، به اين مطلب توجه كن :) هنگامى كه امام حسين (ع ) به شهادت رسيد، آسمانها و زمين و هر چه در آنها است و فرشتگان ناله كردند و گفتند: ((خداوندا به ما اجازه بده مخلوقات را هلاك و نابود كنيم ، زيرا به حريم تو بى احترامى كردند، و برگزيده تو را كشتند)).
خداوند به آنها وحى كرد: ((اى فرشتگان و آسمانها و زمين ، آرام باشيد))، سپس خداوند، يك پرده از پرده ها را عقب زد، محمد(ص ) و دوازده وصى او در آنجا بودند، آنگاه دست قائم (عج ) را گرفت و سه بار فرمود: ((اى فرشتگانم و اى آسمانها و زمينم ، بهذا انتصرُ لهذا: ((به وسيله اين (قائم ) انتقام مى گيرم از (خون ) اين (امام حسين عليه السلام )(399)

توانمندى و جوان بودن حضرت مهدى (عج )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حكم بن ابى نعيم مى گويد: در مدينه به حضور امام باقر(ع ) رفتم و گفتم : ((من بين حجرالاسود و مقام ابراهيم (كنار كعبه ) نذر كرده ام كه اگر با شما ملاقات كنم ، از مدينه بيرون نروم ، مگر اينكه بدانم شما قائم آل محمد(ص ) هستيد يا قائم نيستيد؟)).
آن حضرت سكوت كرد و چيزى به من نگفت ، من سى روز در مدينه ماندم ، سپس آن جناب در راهى به من برخورد و فرمود: ((اى حكم ، هنوز اينجا هستى ؟))
عرض كردم : آرى زيرا نذر كرده ام و شما به من امر و نهى نكرديد و به من پاسخ نداديد.
فرمود: ((فردا صبح زود نزد من بيا)).
فرداى آن روز به خانه آن حضرت رفتم و به محضرش شرفياب شدم ، فرمود: ((مطلبت را بپرس )).
عرض كردم : من بين ركن و مقام نذر كرده ام و روزه و صدقه بر گردن گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كنم ، از مدينه بيرون نروم مگر اينكه بدانم آيا شما قائم آل محمد(ص ) هستيد يا نه ؟ اگر قائم هستيد، در خدمت شما بمانم و حامى شما باشم ، وگرنه براى كسب معاش ، در روى زمين بگردم .
امام باقر: اى حكم ! همه ما قائم (قيام كننده ) به امر خدا هستيم .
حكم : آيا شما مهدى (هدايت كننده ) هستيد؟
امام باقر: همه ما مهدى هستيم و به سوى خدا هدايت مى كنيم .
حكم : آيا شما صاحب شمشير هستيد؟
امام باقر: همه ما صاحب شمشير و وارث شمشير هستيم .
حكم : آيا شما دشمنان خدا را مى كشيد و به دوستان خدا، عزت مى بخشيد و بوسيله شما دين خدا دين خدا در همه جا آشكار مى شود؟
امام باقر: اى حكم چگونه آن كس (آن قائم با اين اوصاف ) من باشم با اينكه 45 سال از عمرم گذشته است ، در صورتى كه صاحب اين امر (كه تو مى پرسى ) از من به دوران شيرخوارگى نزديكتر، و هنگام سوار شدن ، از من چالاكتر است (400)(يعنى او همانند جوان نيرومند و زبر دست است ، چنانكه طبق بعضى از روايات ، سيماى آن حضرت هنگام ظهورش همانند سيماى يك جوان چهل ساله نيرومند و پرتوان مى باشد و همانند مردان بنى اسرائيل است - اثباة الهداة ج 7 ص 185)

ويژگيهاى اسلامى و مراحل و خصال ايمان
سر چشمه طينت انسان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبدالله بن كيسان مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم ، قربانت گردم : من غلام شما عبدالله بن كيسان هستم .
امام : نژادت را مى شناسم ولى خودت را نمى شناسم .
عبدالله : من در بلاد جبل (باختران ) چشم به دنيا گشودم ، و در سرزمين فارس (شيراز) بزرگ شده ام ، و به خاطر تجارت و داد و ستد، با مردم تماس ‍ دارم ، (اينك سؤ الى دارم كه مى خواهم از شما بپرسم ) گاهى با مردى معاشرت مى كنم ، و از او رفتار نيك ، و اخلاق خوب و امانت دارى مى بينم ، ولى وقتى كه در مورد مذهب او تحقيق مى كنم ، مى بينم در صف دشمنان شماست و به عكس گاهى با مرد ديگرى معاشرت مى نمايم ، مى بينم بد رفتار و بد اخلاق است و امانت دارى او كم است ، وقتى كه درباره مذهبش ‍ جستجو مى كنم ، معلوم مى شود كه شيعه است و امامت شما را پذيرفته است ، چگونگى اين وضع متفاوت را برايم بيان كنيد.
امام : اى ابن كيسان ! مگر نمى دانى كه خداوند گِلى از بهشت و گِلى از دوزخ گرفت ، و آنها را با هم آميخت ، و سپس آنها را از هم جدا كرد (مؤ منان را از گل بهشتى ، و كافران را از گل دوزخى ، پديد آورد)، بنابراين آنچه از خوش ‍ رفتارى و امانت دارى و خوش اخلاقى را كه از دشمنان ما مى بينى به خاطر تماسى است كه طينت آنها (قبل از جدا شدن گل آنها از همديگر) با طينت مؤ منان داشتند، ولى دشمنان ما سر انجام به اصل (گل دوزخ ) خود بر مى گردند (و اهل دوزخ مى شوند).
و آنچه از بى امانتى و بد اخلاقى ما در دوستان ما مى بينى به خاطر آن تماسى است كه گل آنها با گل دوزخيان داشته است ، سر انجام دوستان ما به اصل خلقت خود (گل بهشتى ) باز مى گردند، و اهل بهشت خواهند شد. (401) (يعنى زمينه دوزخى شدن دشمنان ما فراهم است ، و زمينه بهشتى شدن دوستان ما نيز فراهم است ، و سر انجام همين زمينه ، كار خود را خواهد كرد)

خلاصه دين اسلام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابى جارود مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم : اى فرزند رسول خدا! آيا شما دوستى و پيوند قلبى و پيروى مرا نسبت به خودتان مى دانيد؟
امام : آرى مى دانم .
ابى جارود: من سؤ الى از شما دارم كه تقاضا دارم به آن پاسخ دهيد، زيرا بر اثر نابينائى كمتر راه مى روم و قادر نيستم همواره به حضور شما شرفياب گردم .
امام : حاجتت چيست ؟
ابى جارود: دينى كه شما و خاندان شما، خدا را بر اساس آن دين مى پرستيد، به من بفرمائيد كه چگونه است ، تا من نيز بر اساس آن ، خدا را عبادت نمايم .
امام : مطلب را كوتاه گفتى با اينكه سؤ ال مهم و بزرگى نمودى ، سوگند به خدا همان دين را كه خودم و پدرانم با آن ديندارى مى كنيم به تو مى گويم ، آن دين ، عبارت است از:
1 - گواهى به يكتائى و بى همتائى خدا.
2 - گواهى به رسالت محمد(ص )، و اقرار به آنچه از طرف خدا آورده است .
3 - گواهى به رهبرى و امامت ولى (مورد قبول ) ما و دشمنى با دشمنان ما.
4 - اطاعت كردن از فرمان ما.
5 - انتظار قائم ما.
6 - كوشش و پاكزيستى در انجام واجبات و ترك محرمات . (402)

مجموعه دين اسلام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عمروبن حريث مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رسيدم ، و آن حضرت در منزل برادرش عبدالله بود.
گفتم : چرا به اين منزل آمده اى ؟
امام : براى تفريح .
عمرو: قربانت گردم ، آيا دينم را براى شما بيان نكنم ؟ (تا بدانم آيا مورد قبول شما هست يا نه ؟)
امام : بيان كن .
عمرو: من خدا را مى پرستم و دينم را بر اين اساس قرار داده ام :
1 - گواهى به اينكه معبودى جز خداى يكتا نيست .
2 - محمد(ص ) بنده و رسول خدا است .
3 - روز قيامت حتمى است و شكى در وقوع آن نيست ، و خداوند انسانها را از گورشان ، بر انگيزد.
4 و 5 - اقامه نماز و دادن زكات .
6 و 7 - روزه ماه رمضان و حج خانه خدا.
8 - و امامت محمدبن على (امام باقر) و امامت شما بعد از او، و شما امامان من هستيد كه من بر اساس همين برنامه دينى ، زندگى كنم و بميرم
امام : ((اى عمرو! به خدا سوگند، دين من و پدرانم كه خدا را در نهان و آشكار، بر آن اساس ديندارى مى كنم ، همين است ، پرهيزكار باش ، و زبانت را جز از سخن نيك نگهدار، و نگو كه من از جانب خود هدايت يافته ام ، بلكه خدا تو را هدايت فرموده است ، پس خدا را به خاطر نعمتهايش شكر كن ، و از كسانى نباش كه وقتى حاضر شود، سرزنش گردد، و وقتى غايب شود غيبتش كنند و مردم را بر خود مسلط نكن (به اينكه از آنها ضمانتى كنى يا وعده اى به آنها بدهى كه قدرت بر اداى آن ندارى ) زيرا اگر چنين كنى ، استخوان شانه ات به شكستن نزديك شود))

مسلمان گمراه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مردى از امام صادق پرسيد: اسلام و ايمان چيست ؟ و فرق بين اين دو كدام است ؟
امام صادق (ع ) به سؤ ال او جواب نداد.
او بار ديگر سؤ ال را كرد، باز امام صادق (ع ) پاسخ نداد.
تا اينكه آن مرد، در يكى از راهها با امام صادق ملاقات نمود، و كوچ كردن او از مدينه به جاى ديگر نزديك شده بود، امام صادق (ع ) به او فرمود: ((گويا كوچ كردنت نزديك شده است .))
او گفت : آرى
امام صادق (ع ) فرمود: در خانه با من ديدار كن .
او به خانه امام صادق (ع ) رفت و از آن حضرت پرسيد:
((اسلام و ايمان چيست و فرق بين آنها كدام است ؟))
امام صادق : اسلام ، همان صورت ظاهرى است كه مسلمانان دارند، يعنى همان گواهى به يكتائى خدا، و اينكه محمد(ص ) بنده و رسول خدا است و انجام نماز و دادن زكات و بجا آوردن حج و روزه در ماه رمضان ، اين است اسلام .
ولى ايمان ، شناخت اين امر (امامت ) است ، با آنچه كه بيان گرديد، بنابراين اگر كسى اقرار (به توحيد و...) كند، ولى امر امامت را نشناسد، مسلمان است ، ولى مسلمانى گمراه مى باشد. (403)

فرق بين ايمان با اسلام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابو صابح كنانى مى گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم : ((ايمان بهتر است يا اسلام ؟ زيرا در ميان ما افرادى هستند كه مى گويند: اسلام بهتر است .))
امام : ايمان ، بهتر از اسلام است .
ابوصباح : اين مطلب را به طور روشن براى من بيان فرمائيد.
امام : اگر كسى در مسجد الحرام (كنار كعبه ) مثلا عمدا ادرار كند حكمش ‍ چيست ؟
ابوصباح : او را بشدت مى زنند.
امام : درست گفتى ، اكنون بگو: اگر كسى در درون خانه كعبه عمدا ادرار كند، حكمش چيست ؟
ابو صباح : بايد كشته شود.
امام : درست گفتى ، بنابراين آيا نمى بينى كه كعبه بر مسجد برترى دارد؟ كعبه با مسجد، شريك است ، ولى مسجد با كعبه شريك نيست (زمين مسجد الحرام ، كعبه نيست ، ولى زمين كعبه مسجد است ) همچنين ايمان ، با اسلام شريك است ، ولى اسلام با ايمان شريك نيست . (404)
(امام صادق (ع ) با اين مثال روشن نمود كه ممكن است كسى داراى اسلام باشد، ولى داراى ايمان نباشد، ولى اگر داراى ايمان بود، داراى اسلام نيز است ) (در ايمان علاوه بر اسلام ، اعتقاد به امامت امامان (ع ) شرط است .)

اقسام ايمان ، و نهى از بيزارى از ساير مسلمانان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از خدمتكاران خانه امام صادق (ع ) كه سراج (زين ساز) بود مى گويد: آن وقت كه امام صادق (ع ) در حيره (چند فرسخى كوفه ) بود، من و جمعى از خدمتكارانش در محضر بوديم ، ما را براى انجام كارى ، به جائى فرستاد، رفتيم و هنگام غروب (يا هنگام خفتن ) باز گشتيم ، بستر من در گودى زمين بود، من كه بسيار خسته بودم ، خود را به زمين انداختم ، و دراز كشيدم ، امام صادق (ع ) نزد من آمد و فرمود: ما آمديم ، من برخاستم و راست شدم ، و آن حضرت هم بر سر بستر من نشست ، و از كارى كه ما را براى انجام آن فرستاده بود، پرسيد، من هم جوابش را دادم ، حضرت ، حمد و شكر خدا را بجا آورد.
آنگاه سخن از گروهى به ميان آمد، من عرض كردم : ((قربانت گردم ما از آنها بيزارى مى جوئيم ، زيرا آنچه را كه ما به آن اعتقاد داريم ، آن گروه ندارند)).
امام : آنها ما را دوست دارند، آيا چون عقيده شما را ندارند، از آنها بيزارى مى جوئيد؟
سراج : آرى .
امام : (اگر چنين باشد) ما هم داراى عقائدى هستيم كه شما داراى آن نيستيد، بنابراين آيا ما هم از شما بيزارى بجوئيم ؟
سراج : نه ، شما نبايد بيزارى بجوئيد.
امام : در نزد خدا هم حقائقى وجود دارد كه در نزد ما نيست ، آيا خدا ما را دور مى اندازد؟
سراج : نه ، قربانت گردم ، ديگر از آنها بيزارى نمى جوئيم .
امام : آنها را دوست بداريد و از آنها بيزارى نجوئيد، زيرا بعضى از مسلمانان ، يك سهم ، و بعضى دو سهم ، و بعضى سه سهم ، و بعضى چهار سهم و بعضى پنج سهم و بعضى شش سهم و بعضى هفت سهم ايمان را دارند، بنابراين سزاوار نيست كه صاحب يك سهم ايمان را بر آنچه كه صاحب دو سهم است تكليف كنند، و صاحب دو سهم ايمان را بر آنچه كه صاحب سه سهم است وادارند، و صاحب سه سهم را بر آنچه كه صاحب چهار سهم است ، و صاحب چهار سهم را بر آنچه كه صاحب پنج سهم است ، و صاحب پنج سهم را بر آنچه كه صاحب شش سهم است ، و صاحب شش ‍ سهم را بر آنچه كه صاحب هفت سهم است ، تكليف نمايند.
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: براى تو مثالى بياورم : يكى از مسلمانان ، همسايه نصرانى داشت ، او را به اسلام دعوت كرد، و اسلام را در نظر نصرانى جلوه داد، و سرانجام او مسلمان شد، سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد و گفت : ((من فلانى هستم )).
تازه مسلمان : با من در اين وقت چه كار دارى ؟
مسلمان گفت : وضو بگير و لباسهايت را بپوش و با من براى انجام نماز بيا تازه مسلمان چنين كرد و همراه او رفت و در جائى كه با هم هر چه خدا خواست ، نماز خواندند، سپس نماز صبح خواندند همانجا (شايد مسجد بود) ماندند تا خورشيد طلوع كرد.
تازه مسلمان برخاست كه به منزلش برود، آن مرد گفت : ((كجا مى روى ؟ روز كوتاه است ، ظهر نزديك است ؟))، تازه مسلمان نزد او نشست تا نماز ظهر را نيز خواندند، باز آن مرد گفت : ((بين ظهر و عصر مدت كوتاهى است )) تازه مسلمان او را تا وقت عصر نگهداشت ، و به همين منوال او را تا مغرب و سپس تا وقت عشاء نگه داشت ، آنگاه پس از نماز عشاء برخاستند و از هم جدا شدند و به خانه هاى خود رفتند.
وقتى كه وقت سحر فرا رسيد، باز كنار خانه تازه مسلمان آمد و در را زد و گفت : من فلانى هستم .
تازه مسلمان : چه كار دارى ؟
مسلمان : وضو بگير و لباسهايت را بپوش و با من بيا براى انجام نماز برويم .
تازه مسلمان ، كه سخت ناراحت شده بود، بر آشفت و به او گفت : ((براى اين دين شخصى بيكارتر از من پيدا كن كه من فقير و عيالوار هستم ))
در اين هنگام امام صادق (ع ) فرمود: ((ادخله فى شى اخرجه منه :
او را در دينى (نصرانيت ) وارد كرد، كه از آن بيرون آورده بود)).
(بار ديگر با فشار و ندانم كارى ، او را نصرانى نمود)(405)

تبليغات ضد طاغوتى يحيى ، يكى از ياران امام سجاد(ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(يحيى بن ام طويل ، از دلاور مردان آزاده و مؤ من قهرامانى بود، كه در شرائط بسيار سخت بعد از شهادت امام حسين (ع ) به امام سجاد(ع ) پيوست و با شهامت و صلابتى كم نظير، با طاغوتهاى زمان ، و زمامداران خود سر بنى اميه ، مبارزه مى كرد، و رگبار سرزنش خود را بر آن سركشان ضد خدا، روانه مى نمود.
سر انجام از طرف دژخيمان ((حجاج بن يوسف )) (استاندار عراق از جانب عبدالملك ، پنجمين خليفه اموى ) دستگير شد، حجاج به او گفت : ((به على (ع ) ناسزا بگو)).
او اطاعت نكرد، حجاج فرمان داد كه دستها و پاهايش را قطع كنند، فرمان حجاج اجرا شد، و او را با سخت ترين شكنجه ها كشتند (406) اينك به فرازى از تبليغات ضد طاغوتى يحيى كه در اصول كافى آمده توجه كنيد:)
او در محله كناسه كوفه با صداى بلند چنين مى گفت :
((اى گروه دوستان خدا! ما از آنچه شما (در مورد طاغوتيان مى شنويد، بيزاريم ، هر كس على (ع ) را سب كند، لعنت خدا بر او باد، ما از آل مروان و آنچه بجز خدا مى پرستند، بيزاريم !))
سپس آهسته مى گفت : ((هر كس به اولياء خدا ناسزا بگويد، با او همنشين نشويد، هر كسى در آنچه ما معتقديم ، شك و ترديد دارد، با او جدال و ستيز نكنيد (و او را قابل بحث و ستيز ندانيد) و هر كسى از برادران شما، كارش به جائى برسد كه دست نياز و گدائى به سوى شما دراز كند، به او خيانت كرده ايد (كه چرا قبل از گدائى او، نياز او را تاءمين نكرده ايد)، سپس اين آيه (29 كهف ) را مى خواند:
انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و سائت مرتفقا
((ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ايم كه سرا پرده اش آنان را از هر سو احاطه كرده است ، و اگر تقاضاى آب كنند: آبى براى آنان مى آورند، همانند فلز گداخته كه صورتها را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است ، و چه بد محل اجتماعى ؟)) (407)
او اين آيه كوبنده طاغوتيان را مى خواند، و بر آنها تطبيق مى كرد، و مردم را بر ضد آنها مى شورانيد.

نهى امام باقر(ع ) در مورد بيزارى از غير شيعه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زراره (يكى از شاگردان فقيه و برجسته امام باقر و امام صادق عليهما السلام ) مى گويد: من و حمران - يا من و بكير - به محضر امام باقر(ع ) رفتيم ، به امام باقر(ع ) عرض كردم : ((ما (در رابطه با مردم داراى عقايد مختلف هستيم ) خود را همچون ترازو و ريسمانكار بناها (ميزان ) قرار مى دهيم ، هر كس از مردم ، خواه علوى (منسوبين به خاندان على عليه السلام ) باشد يا غير علوى ، با ما موافقت كند (عقيده و دينش مطابق عقيده و دين ما باشد) او را دوست مى داريم ، و اگر با ما مخالفت كند، خواه علوى باشد يا غير علوى ، از او بيزارى مى جوئيم .))
امام باقر(ع ) با اين برنامه اى كه زراره ارائه داد، مخالفت كرده و فرمود:
اى زراره : ((سخن خدا درست تر از سخن تو است پس كجايند آنانكه خداوند در قرآن (در آيه 98 نساء) مى فرمايد: ...الالمستضعفين من الرجال و النساء و الوالدان لا يستطيعون حلية و لا يهتدون سبيلا :
(( (آنانكه به خود ظلم كردند، در دوزخند) مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى تحت فشار قرار گرفته اند، چاره و راه نجاتى (از محيط آلوده ) ندارند))
و كجايند آنانكه خداوند درباره آنها (در آيه 106 توبه ) مى فرمايد:
...و آخرون مرجون لامر الله يعذبهم و اما يتوب عليهم :
((گروهى ديگر به فرمان خدا، واگذار شده اند، خداوند يا آنها را مجازات مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد)).
و كجايند آنانكه خداوند درباره آنها (در آيه 106 سوره توبه ) مى فرمايد:
...و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم :
((و گروه ديگر به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد))
و كجايند اصحاب اعراف (كه خداوند در آيه 46 تا 49 سوره اعراف از آنها سخن به ميان آورده ، عده اى از واماندگان ، در اعراف (كه كوه مانندى بين بهشت و جهنم است ) راهى به جائى نمى برند، تا اينكه اصحاب اعراف (مانند آل محمد ص ) آنها را از واماندگى نجات مى بخشند)
و كجايند ((المولفة قلوبهم )) (408)
(آنانكه خداوند در آيه 60 توبه ، سهمى از زكات را براى الفت و جلب قلوب آنها به سوى اسلام قرار داده ، خواه كافر باشند يا افرادى كه ايمان ضعيف دارند.
بنابراين ، مطابق آيات قرآن ، نمى توان از اين دسته هاى ، مختلف اسلامى كه از خط تشيع راستين ، منحرف هستند، بيزارى جست ، چرا كه اميد نجات آنها آن گونه كه خداوند فرموده است ، وجود دارد).

ويژگيى افراد با ايمان ارزش تسليم در برابر حقّ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
زيد بن شحام مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : در نزد ما مردى هست كه نامش ((كُلَيْب )) مى باشد، هر دستورى كه از جانب شما مى رسد، بدون چون و چرا، مى گويد: تسليم هستم ، از اين رو ما به او ((كليب تسليم )) مى گوئيم .
امام صادق (ع ) به او رحمت فرستاد و فرمود: ((آيا مى دانيد تسليم چيست ؟))
زيد: ما سكوت كرديم و چيزى نگفتيم .
امام صادق : سوگند به خدا، تسليم همان اخبات (كرنش در برابر حق ) است آنجا كه خداوند مى فرمايد:
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون :
((آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، و در برابر خداوند، خاضع و تسليم بودند، آنها ياران بهشتند، و در آن جاودانه خواهند ماند)) (هود - 23) (409)
كامل تمار مى گويد: امام باقر(ع ) فرمود: آيا مى دانى كه معنى اين آيه (اول سوره مؤ منون ) چيست ؟ كه خداوند مى فرمايد:
((قد افلح المؤ منون : همانا مؤ منان ، رستگارانند)).
آيا مى دانى كه آن مؤ منانى كه رستگار مى باشند كيانند؟
كامل تمار: شما آگاهتر هستيد.
امام باقر: منظور آن مؤ منانى هستند كه تسليم حق مى باشند، و تسليم شدگان همان افراد نجيب هستند، پس مؤ منان (تسليم حق ) غريب (و كمياب ) است ، خوشا به حال غريبها (كه تنهايند و اُنسشان با خدا است )(410)

سه خصلت قلب مسلمان حقيقى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سفيان ثورى (از اهل تسنن و رئيس فرقه صوفيه ، در عصر امام صادق (ع ) بود) روزى به شخصى كه از قريش و از اهالى مكه (مثلا به نام سعيد) بود گفت : مرا نزد جعفر بن محمد (امام صادق ) ببر.
سعيد مى گويد: با او به سوى خانه امام صادق (ع ) حركت كرديم ، ديدم آن حضرت سوار بر مركب خود شده ، مى خواهد به جائى برود.
سفيان گفت : ((اى ابا عبدالله ! خطبه رسول خدا(ص ) در مسجد خيف را براى ما بيان كن )).
امام صادق : اكنون سوار شده ام ، بگذار دنبال كار بروم ، وقتى باز گشتم ، آن خطبه را برايت باز گو مى كنم .
سفيان : از شما تقاضا دارم به حق آن خويشاوندى كه با پيغمبر(ص ) دارى ، آن خطبه را برايم بيان كن .
امام صادق (ع ) از مركب پياده شد، سفيان تقاضاى قلم و كاغذ كرد، امام صادق (ع ) قلم و كاغذ را برايش فراهم نمود و فرمود:
بنويس : بنام خداوند بخشنده مهربان ، خطبه رسول خدا(ص ) در مسجد خيف (واقع در منى ):
((خداوند شاد و سرافراز نمايد آن بنده اى را كه سخنم را بشنود و دريافت كند، و آن را به كسانى كه نشنيده اند برساند:
اى مردم ! حاضران به غائبان برسانند، چه بسا حمل كننده علمى كه دانشمند نيست ، و چه بسا رساننده علمى كه آن را به داناتر از خود برساند.
ثلاث لا يغل عليهم قلب امر مسلم : اخلاص العمل لله ، و النصيحة لائمة المسلمين ، و اللزوم لجماعتهم ...
((سه چيز است كه دل هيچ فرد مسلمانى به آن خيانت نكند: 1 - خالص ‍ نمودن عمل براى خدا 2 - خواستن خير پيشوايان مسلمانان 3 - پيوستن به جماعت مسلمانان ...)).
سفيان ، اين حديث را نوشت و به امام ارائه داد، و سپس امام سوار شد و رفت ، و سعيد و سفيان به خانه خود باز گشتند، در بين راه ، سفيان به سعيد گفت : ((اينجا باش تا من به اين سخن رسول خدا(ص ) دقت كنم !))
سعيد: به امام صادق (ع ) چيزى را برگردنت نهاد كه تو هرگز توان انجام آن را ندارى .
سفيان : آن چيز، چيست ؟
سعيد: اينكه آن حضرت فرمود: سه چيز است كه دل هيچ مسلمانى به آن خيانت نمى كند:
1 - خالص نمودن عمل براى خدا، (كه معنايش روشن است ).
2 - خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آيا به نظر تو اين پيشوايان كه خواستن خير آنها بر ما واجب است ، كيستند؟ آيا منظور از اين پيشوايان ، معاويه ، يزيد، مروان و كسانى هستند كه گواهى آنها نزد ما پذيرفته نيست ، و نماز خواندن پشت سر آنها جايز نيست ؟
3 - پيوستن به صفوف مسلمين و همراه بودن با آنها، آيا منظور كدام گروه مسلمانان است ، گروه مرجئه ...يا قدريه ...يا حروريه ...يا جهميه (يا منظور جماعت شيعه است ؟!)
سفيان : واى بر تو مگر شيعيان چه عقيده دارند؟
سعيد: شيعيان مى گويند: امام و رهبر مردم ، بعد از پيامبر(ص ) على بن ابيطالب (ع ) است ، كه خواستن خير او بر ما واجب مى باشد، و پيوستن به جماعت آنها بر ما واجب مى باشد، و جماعتى كه بايد به آنها پيوست و همراه آنها بود، خاندان على (ع ) مى باشد.
سفيان وقتى كه حقيقت مساءله را دريافت (قلب آلوده و باطن ناپاك خود را آشكار كرد) و ورقه نوشته شده را پاره كرد، و به سعيد گفت : ((اين جريان را به كسى نگو)). (411)

چهار حق مؤ من بر مؤ من
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
داود بن حصين مى گويد: ما چهارده نفر بوديم ، در محضر امام صادق (ع ) نشسته بوديم ، امام صادق (ع ) عطسه كرد، هيچيك از حاضران ، سخنى در جواب عطسه (مانند يرحمك الله ) نگفت .
امام صادق (ع ) به آنها رو كرد و دوبار فرمود:
لاتسمتون ((آيا جواب عطسه را نمى دهيد؟))
آنگاه فرمود: از خق مؤ من بر مؤ من است :
1 - هنگامى كه بيمار شد، از او عيادت كند 2 - هنگامى كه مرد، در تشييع جنازه او شركت نمايد 3 - و هرگاه عطسه كرد، جواب عطسه او را بدهد 4 - و هر گاه او را دعوت كرد، دعوتش را اجابت نمايد)). (412)

رعايت حق آل محمد حتى در ذكر عطسه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابن ابى عمير مى گويد: يكى از اصحاب گفت ؛ مردى در محضر امام باقر(ع ) عطسه كرد و بعد از عطسه گفت : ((الحمدلله )).
امام باقر(ع ) جواب عطسه او را نداد (يعنى به او نگفت : يرحمك الله ) (رازش اين بود كه ) فرمود: ((از حق ما كاستى )) آنگاه فرمود:
((هرگاه يكى از شما عطسه كرد، بگوئيد الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و اهل بيته :
حمد و سپاس ، مخصوص خداوند جهانيان است ، و درود خدا بر محمد و خاندانش باد))
در اين هنگام آن مرد كه عطسه كرده بود، همين عبارت را گفت (و حق محمد و آلش را نيز ادا كرد)، آنگاه امام باقر(ع ) جواب عطسه او را داد و فرمود: ((يرحمك الله : خدا تو را بيامرزد)) (413)

رعايت آداب اخلاقى در عطسه كردن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابوبكر حضر مى گويد از امام صادق (ع ) پرسيدم ، منظور از اين آيه چيست كه (خداوند از قول لقمان نقل كرده كه به پسرش مى گويد:
واعضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير:
((و از صداى خود بكاه (فرياد نزن ) كه زشت ترين صداها، صداى خران است )).
امام صادق (ع ) فرمود: ((عطسه كردن زشت (مشمول اين آيه است ) (414)

چگونگى پاسخ به عطسه كافر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در محضر امام صادق گروهى حاضر بودند، شخصى نصرانى عطسه كرد، حاضران گفتند: ((هداك الله : خدا تو را هدايت كند))
امام صادق (ع ) فرمود: بگوئيد: ((يرحمك الله : خدا تو را رحمت كند))
حاضران گفتند: او كافر است ، امام صادق (ع ) فرمود: خداوند تا او را رحمت نكند، هدايت نمى كند)) (415)

ويژگى هاى مؤ منان شايسته
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر رسول خدا(ص ) بود، در يكى از جنگها، جماعى را به حضور رسول خدا(ص ) آوردند، پيامبر(ص ) پرسيد: ((اينها كيستند؟))
حاضران در پاسخ گفتند: ((گروهى از مؤ منان هستند))
پيامبر(ص ) به آن گروه رو كرد و فرمود: ((ايمان شما به چه پايه اى رسيده است ؟))
آن گروه گفتند: ((ايمان ما به پايه اى رسيده است كه :
1 - در برابر بلا، صبر و استقامت كنيم .
2 - و در آسايش برخوردارى از نعمتها، شكر و سپاسگزار هستيم .
3 - و در برابر قضاى الهى ، راضى و خشنود مى باشيم .
پيامبر(ص ) آنها را چنين ستود:
حلماء كادوا من الفقه ان يكونوا انبيا:
((اينها افراد خويشتن دار و دانشمندى هستند كه به خاطر آگاهى و شناخت ، به مقام پيامبران نزديك شده اند))
سپس فرمود: اگر شما همانگونه هستيد كه خودتان بيان كرديد (داراى صبر و شكر و مقام رضا مى باشيد) ساختمانى را كه در آن سكونت نمى كنيد، نسازيد و اموالى را كه نمى خوريد، انباشته نكنيد، و از خدائى كه بازگشت شما به سوى او است بترسيد و پروا نمائيد)) (416)
(يعنى با زهد و وارستگى ، آن صفات برجسته ايمان را نگهداريد و تكامل بخشيد)

نشانه هاى درجه عالى ايمان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رسول خدا(ص ) نماز صبح را با جماعت خواند، بعد از نماز به جوانى كه در مسجد بود نگاه كرد ديد او چرت مى زند، و سرش پائين مى افتد و رنگش ‍ زرد است و تنش لاغر، چشمانش در گودى فرو رفته است ، به او فرمود:
((اى فلانى ! چگونه صبح كردى ؟، حالت چطور است ؟))
جوان : صبح كردم در حالى كه داراى صفت ((يقين )) شده ام .
رسول خدا(ص ) از سخن او تعجب كرد و خوشش آمد و به او فرمود:
براى هر يقينى ، حقيقتى است ، نشانه حقيقت تو چيست ؟
جوان : اى رسول خدا! همانا يقين من ، مرا محزون نموده ، و بيدارى شب (براى عبادت ) و تشنگى روزهاى گرم (بر اثر روزه ) را به من بخشيده ، و از دنيا و آنچه در دنيا است ، بى ميل شده ام ، تا آنجا كه گويا عرش خدا را مشاهده مى كنم كه براى حساب رسى مخلوقات برپا شده ، و مردم براى حساب رسى اجتماع كرده اند و من در ميانشان هستم ، و گويا بهشتيان را در بهشت مى نگرم كه از نعمتهاى الهى بهره مند مى باشند، و بر تكيه گاههاى بهشتى تكيه زده و يكديگر را معرفى مى نمايند، و گويا دوزخيان را مى نگرم كه در دوزخ ، عذاب مى شوند، و ناله و فرياد رسى آنها بلند است ، به گونه اى كه آهنگ زبانه آتش دوزخيان را در گوش خود مى شنوم كه طنين افكن است .
رسول خدا به اصحاب خود فرمود:
هذا عبد نور الله قلبه بالايمان
((اين جوان ، بنده اى است كه خداوند قلبش را به نور ايمان ، روشن نموده است ))
آنگاه پيامبر(ص ) به آن جوان فرمود: ((مراقب باش كه بر همين حال (عالى معنوى ) باقى بمانى ))
جوان گفت : ((اى رسول خدا! دعا كن تا خداوند مقام شهادت در ركاب تو را نصيب من گرداند))
رسول خدا(ص ) دعا كرد، از اين تاريخ ، چندان نگذشت كه آن جوان در بعضى از جنگهاى پيامبر(ص ) كه خود آن حضرت نيز شركت داشت ، شركت نمود، و بعد از نُه يا ده نفر، به شهادت رسيد. (417)