داستانهاى اصول كافى داستانهاى اصول كافى جلدهای ۲ و ۱

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱۸ -


ايثار و جوانمردى يكى از وظايف مؤ منان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابان بن تغلب مى گويد: همراه امام صادق (ع ) طواف كعبه مى نمودم ، يكى از شيعيان با من ملاقات كرد، و از من در خواست رفع حاجتى نمود، گفت :((با من براى حاجتى بيا)).
او به من اشاره مى كرد، ولى من مى خواستم به طواف ادامه دهم ، و خوش ‍ نداشتم به او توجه كنم ، و همراهى با امام صادق (ع ) را رها نمايم ، همچنان به طواف ادامه مى دادم ، باز ديدم آن شخص به من اشاره كرد، امام صادق (ع ) او را ديد، و به من فرمود: ((اى ابان ! آيا تو را مى طلبد؟))
گفتم : آرى .
فرمود: نزد او برو.
گفتم : آيا طوافم را بشكنم ؟
فرمود: آرى .
گفتم : گر جه طواف واجب باشد؟
فرمود: آرى ، (بشكن و برو ببين او چه نيازى دارد؟)
ابان مى گويد: طواف را رها كردم و همراه آن شيعه نيازمند رفتم ، و سپس باز گشتم و به محضر امام صادق (ع ) رسيدم ، و از آن حضرت پرسيدم : ((به من خبر بده ، حق مؤ من بر مؤ من چه اندازه است ؟))
امام : اى ابان ، از اين پاسخ بگذر (زيرا بسيار مهم است و تو طاقت اداى آن را ندارى ).
ابان : چرا قربانت گردم ؟
سپس ابان همواره سؤ ال فوق را تكرار كرد، سر انجام امام صادق (ع ) فرمود: ((اى ابان ! آيا نصف اموالت را به آن نيازمند مى دهى ؟)) وقتى آن حضرت چهره مرا دگرگون ديد (455) فرمود: اى ابان آيا نمى دانى كه خداوند، مؤ منانى را كه ايثارگرند و ديگران را بر خودشان ترجيح مى دهند (به بزرگى ) ياد فرموده است (در آنجا كه در شاءن مؤ منان انصار مى گويد:
و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة
((آنان (انصار)، مهاجران را بر خود مقدم مى دارند، هر چند خود شديدا فقير باشند.)) (حشر - 9)
ابان : آرى ، خداوند چنين فرموده است .
امام : آگاه باش كه اگر نصف اموالت را به او بدهى ، تازه او را بر خودت ترجيح نداده اى ، بلكه به مساوات با او رفتار نموده اى ، وقتى به او ايثار كرده اى (و طبق آيه فوق ، ايثارگر هستى ) كه از نصف ديگر اموالت نيز چيزى به او بدهى (تا اموال او بر تو، ترجيح يابد) (456)

شيعه حقيقى كيست ؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
محمد بن عجلان مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، يكى از شيعيان وارد شد و سلام كرد، امام از او پرسيد: ((برادرانت كه از آنها جدا شدى چگونه بودند؟))
او در پاسخ ، آنها را بسيار ستود و گفت : ((پاك و خوب و شايسته هستند))
امام : تماس ثروتمندان آنها با مستمندان چگونه است ؟
او گفت : تماس اندكى داشتند (روابط گرم نداشتند).
امام : احوال پرسى و رفتار ثروتمندان با تهيدستان چگونه بود؟
او گفت : در اين جهت نيز، روابط آنها اندك و كمرنگ است .
امام : انفاق و دستگيرى ثروتمندان نسبت به فقراء چگونه بود؟
او گفت : شما از خصال و ويژگيهائى مى پرسيد كه در ميان ما كمياب است .
امام : بنابراين آنها چگونه خود را به عنوان ((شيعه )) مى خوانند
فكيف تزعم هؤ لاء انهم شيعة (457)
(پس كسى كه ثروت دارد، ولى در انديشه مستمندان نيست و از آنها سراغ نمى گيرد، و رابطه گرم و تنگاتنگ با آنها ندارد، هرگز خود را شيعه نخواند، شيعه حقيقى كسى است كه در فكر و عمل در راه كمك ويارى مستضعفان ، كوشا باشد)

ويژگيهاى شيعه حقيقى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابواسماعيل مى گويد: در محضر امام باقر(ع ) بودم و عرض كردم : ((شيعيان در آنجا كه ما زندگى مى كنيم ، بسيار هستند)).
امام باقر: آيا ثروتمندان آنها نسبت به مستمندان ، مهربان هستند و به آنها توجه دارند؟ و آيا نيكوكاران نسبت به گنهكاران گذشت دارند؟، آيا آنها نسبت به همديگر، همكارى و برادرى دارند؟
ابو اسماعيل : نه ، اين ويژگى در ميانشان نيست .
امام باقر:
ليس هؤ لاء شيعة ، الشيعة من يفعل هذا
((اينها شيعه نيستند، شيعه كسى است كه اين ويژگيها را داشته باشد)).

آن حضرت در سخن ديگر به سعيد بن حسن (يكى از شيعيان ) فرمود: ((آيا يكى از شما نزد برادر (دينى خود) مى آيد كه دست در جيب او كند و هر چه نياز دارد بردارد؟ و او جلوگيرى نكند؟)).
سعيد: چنين كارى در ميان ما نيست .
امام باقر: پس خبرى (از اسلام و تشيع حقيقى ) در ميان شما نيست .
سعيد: بنابراين ، آنها مستحق هلاكت و عذابند؟
امام باقر: هنوز عقلهاى آن آدم ، كامل نشده است (اگر عقلهاى آنها از آبشخور اسلام ناب ، سيراب مى شد، و از مكتب تشيع راستين پرورش ‍ مى يافت ، همكارى و هميارى اسلامى را در حد اعلا رعايت مى كرد)(458)

سلام خدا بر ديدار كنندگان مؤ من !
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رسول خدا(ص ) از جبرئيل نقل كرد: خداوند فرشته اى را (به صورت انسان ) به زمين فرستاد، آن فرشته به سير و سياحت در زمين پرداخت ، تا به در خانه اى رسيد، ديد يك نفر پشت در ايستاده است ، و از صاحب خانه اجازه ورود مى خواهد، فرشته به او گفت : ((براى چه به اينجا آمده اى ؟ چه نيازى به صاحب اين خانه دارى ؟))
او گفت : نيازى ندارم ، بلكه صاحب خانه ، برادر مسلمان من است ، به عنوان زيارت و ديدار او براى خدا، آمده ام .
فرشته گفت : براستى تو فقط براى زيارت برادر دينيت آمده اى ؟
او گفت : آرى ، فقط به عنوان زيارت و ديدار او آمده ام .
فرشته گفت :
انى رسول الله اليك و هو يقرئك اسلام و يقول وجبت لك الجنة
((من فرستاده خدا به سوى تو هستم ، خداوند به تو سلام مى رساند، و مى فرمايد: بهشت برايت واجب گرديد.))
سپس آن فرشته گفت : خداوند متعال مى فرمايد:
ايما مسلم زار مسلما فليس اياه زار، اياى زار و ثوابه على الجنة
((هر مسلمانى كه از مسلمانى ديدار كند، او را ديدار نكرده ، بلكه مرا ديدار كرده ، و بهشت به عنوان پاداش او، برعهده من خواهد بود)).(459)

روش امام باقر(ع ) و پاداش عظيم مصافحه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابو عبيده مى گويد: در سفرى ، هم كجاوه امام باقر(ع ) بودم ، (در يك طرف مركب ، من بودم و در طرف ديگر مركب ، آن حضرت قرار داشت )، هنگام سوار شدن ، نخست من سوار شدم ، بعد آن حضرت سوار مى شد، وقتى هر دو ما در جاى خود قرار گرفتيم ، آن حضرت به من سلام كرد و مانند مردى كه دوست خود را ديده ، مصافحه مى كرد و احوال پرسى مى نمود و هنگام پياده شدن ، آن حضرت زودتر از من پياده مى شد، وقتى كه در زمين قرار مى گرفتيم ، آن حضرت به من سلام مى كرد و مانند كسى كه دوستش را تازه ديده ، احوال پرسى مى نمود.
من به آن حضرت عرض كردم : ((اى پسر رسول خدا! شما به گونه اى مى كنى ، كه هيچ كس از مردم در نزد ما چنين نمى كند، كه اگر يك بار هم آن گونه رفتار كنند، زياد است ؟))
امام باقر(ع ) فرمود:
اما علمت ما فى المصافحة ؟ ان المؤ منين يلتقيان ، فيصافح احدهما صاحبة ، فلا تزال الذنوب تتحات عنهما، كما يتحات الورق عن الشجرة و الله ينظر اليهما حتى يفترقا
((آيا نمى دانى كه پاداش مصافحه چقدر است ؟ همانا مؤ منان با همديگر ملاقات مى كنند، و يكى به ديگرى دست مى دهد، پس همواره گناهان آن دو مى ريزد، چنانكه برگ از درخت مى ريزد، و خداوند به آنها (با نظر رحمت ) مى نگرد، تا هنگامى كه از يكديگر جدا شوند)).(460)
در روايت ديگر آمده : ابو عبيده گفت : امام باقر(ع ) هنگام مصافحه ، دستم را چنان فشرد، كه فشار سختى در انگشتانم احساس كردم ، آنگاه فرمود:
((هر مسلمانى كه با برادر مسلمانش ملاقات نموده و با او مصافحه كند، و انگشتان خود را داخل انگشتان او نمايد، گناهان آنها مانند برگ درختان هنگام سرماى شديد زمستان ، مى ريزند.))(461)

تاءكيد شديد امام صادق (ع ) به ملاقات با برادران دينى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اسحاق بن عمار مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، آن حضرت با چهره تند به من نگريست .
عرض كردم : ((چرا اينگونه دگرگون به من نگاه مى نگرى ؟ مگر من چه كرده ام ؟))
امام : دگرگونى من به تو به خاطر آن دگرگونى است كه تو با برادران دينى خود دارى ، اى اسحاق ! به من خبر رسيده كه تو بر در خانه ات ، دربانى گذاشته اى ، تا فقراى شيعه را از آمدن به خانه ات باز دارند.
اسحاق : قربانت گردم ، من از ((شهرت )) مى ترسم ، و اين بازدارى براى همين بوده كه مشهور نشوم .
امام : تو از بلا نترسيدى ؟ مگر نمى دانى كه هر گاه دو نفر مؤ من با همديگر ملاقات و مصافحه نمايند، خداوند رحمتش را بر آنان فرو فرستد كه 99 قسمت آن رحمت (درصد قسمت ) مخصوص آن مؤ من است كه برادر مؤ منش را بيشتر دوست دارد، و وقتى كه آن دو نفر مؤ من كنار هم رخ به رخ بايستند، رحمت خدا، آنها را فرا مى گيرد، و وقتى كه باهم براى گفتگو بنشينند، برخى از فرشتگان نگهبان آنها به برخى ديگر مى گويند: از اينها كناره بگيريم ، شايد آنها بين خود، رازى داشته باشند كه خداوند آن را پوشانيده است .
اسحاق : مگر خداوند در قرآن (آيه 18 ق ) نمى فرمايد:
ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد
((هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اينكه نزد آن ، فرشته اى مراقب و آماده ، براى انجام ماءموريت است .))
امام : ((اى اسحاق ! اگر فرشتگان نگهبان نشوند، خداوندى كه به نهانها آگاه است ، مى شنود و مى بيند)) (بنابراين ، از اين رو كه حتى نگهبانان ، از نزد خدا دور گردند، اشكالى براى ضبط اعمال آنها، پيش ‍ نمى آيد)(462)

نهى از بوسيدن پا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يونس بن يعقوب مى گويد: در حضور امام صادق (ع ) بودم ، عرض كردم : ((دستت را به من بده تا ببوسم ))، امام صادق (ع ) دستش را به من داد و من بوسيدم ، سپس عرض كردم : ((قربانت گردم ، اجازه بده سرت را ببوسم )) امام اجازه داد، سرش را بوسيدم .
سپس عرض كردم : ((قربانت گردم ؛ اجازه بده پاهايت را ببوسم )).
آن حضرت سه بار فرمود: تو را سوگند مى دهم (از بوسيدن پا بگذر) و سه بار فرمود: ((آيا چيزى باقى مانده ؟!)) (يعنى پس از بوسيدن دست و سر ديگر چيزى شايسته بوسيدن نيست )(463)

مجلس مبارك ، كدام است ؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبادبن كثير مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : از كنار قصه گويى ، عبور كردم كه داستان سرائى مى كرد(464) و مى گفت : ((كسى در اين مجلس ‍ بنشيند بدبخت نگردد)).
امام صادق : هيهات ، هيهات كه در آن مجلس ، بدبختى نباشد، او خطا گفت و از دهانش سخن نادرستى بيرون آمده ، خداوند متعال غير از فرشتگان بزرگوارى كه كارشان نوشتن اعمال است ، فرشتگان سياحت كننده اى دارد وقتى كه به مجلس بر مى خورند كه مردمش در آن مجلس از محمد و آل محمد(ص ) گفتگو مى نمايند، به آن مردم مى گويند: ((بايستيد كه شما به حاجت خود رسيديد)).
سپس آن فرشتگان در آن مجلس بنشينند و همراه آنها، كسب دانش كنند، و وقتى كه برخاستند، آن فرشتگان ، بيماران آنها را عيادت مى نمايند، و در تشييع جنازه آنها، حاضر مى گردند، و از غائبشان ، خبر مى گيرند.
فذلك الذى لايشقى به جليس
((اين است مجلسى كه هر كس در آن بنشيند، بدبخت نشود)) (يعنى مجلس مبارك و سعادتمندانه ، آن مجلسى است كه در آن از محمد و آلش (ص ) ياد گردد نه مجلسى كه داستانهاى دروغين در آن گفته شود)(465)

ارزش شاد كردن مؤ منان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبادالله بن وليد مى گويد: از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود: حضرت موسى (ع ) با خدا مناجات مى كرد، خداوند به موسى (ع ) وحى كرد: ((من داراى بندگانى هستم كه بهشتم را براى آنها مباح و روا داشته ام ، و آنها را فرمانرواى بهشت نموده ام .))
موسى : آنها با اين ويژگى كيانند؟
خداوند: آنها هر بنده اى است كه مؤ منى را شاد كند.
سپس امام صادق (ع ) فرمود: مؤ منى در كشور يكى از طاغوتهاى ستمگر بود، و آن طاغوت او را تكذيب و سرزنش مى كرد، آن مؤ من از آن كشور، به كشورى كه مشركان در آن كشور زندگى مى كردند گريخت و بر يكى از آنها وارد گرديد، آن مشرك از او پذيرائى كرد و به او جا و منزل داد و او را شادمان كرد، هنگامى كه آن مشرك مرد، خداوند به آن مشرك الهام كرد: ((به عزت و جلالم سوگند، اگر در بهشت جاى داشتى ، تو را در آن ساكن مى كردم ، بهشت بر كسى كه مشرك بميرد، حرام است ، اما اى آتش او را بترسان ولى نسوزان ، و روزى چنين شخصى در آغاز و پايان روز، به او مى رسد)).
عبيدالله مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : ((آيا غذاى او از بهشت مى آيد؟))
فرمود: ((از هر كجا كه خدا بخواهد))(466)

حسنه چيست ؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
خداوند به داود پيامبر(ع ) عرض كرد: همانا بنده اى از بندگانم ، با ((حسنه )) نزد من مى آيد، و من به خاطر آن حسنه ، بهشتم را براى او مباح و روا مى سازم .
داود(ع ) عرض كرد: آن حسنه چيست ؟
خداوند فرمود: ((او موجب شادى قلب مؤ من شود، هر چند با يك خرما باشد)).
داود(ع ) عرض كرد: ((پروردگارا بر آن كس كه تو را شناخت سزاوار است كه اميدش را از تو قطع نكند)).(467)

نتيجه شاد كردن مؤ من
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر امام صادق (ع ) بود، شخصى به نام ((نجاشى )) فرماندار اهواز و شيراز بود، (او با اينكه از جانب خلفاى وقت ، فرماندار بود، ولى از شيعيان و دوستان امام صادق (ع ) به شمار مى آمد)، يكى از كارگزاران تحت امر او (مثلا به نام سعيد كه نيز شيعه بود) به حضور امام صادق (ع ) آمد و چنين عرض كرد:
((نجاشى حاكم اهواز و شيراز، از شيعيان و معتقدين به امامت شما است ، نام من در ليست دفتر ماليات او نوشته شده و از ناحيه او هزار درهم خراج بابت بدهكارى من ، مقرر شده است ، اگر صلاح بدانيد براى من ، به حاكم اهواز توصيه اى بفرمائيد)) (تا نام مرا از ليست پرداخت ماليات ، حذف كند)
امام صادق (ع ) اين نامه را براى نجاشى نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم ، سر اخاك يسرك الله
((به نام خداوند بخشنده مهربان ، برادرت را شاد كن ، خداوند تو را شاد فرمايد)).
سعيد نامه امام را گرفت و نزد نجاشى برد، و در مجلس عمومى او، بر نجاشى وارد گرديد، وقتى كه مجلس خلوت گرديد، نامه امام را به نجاشى داد و گفت : ((اين نامه امام صادق (ع ) است )).
نجاشى ، فوق العاده به آن نامه احترام كرد، آن را بوسيد و روى چشم خود نهاد و به سعيد گفت : ((حاجتت چيست ؟))
سعيد: در دفتر ماليات شما، مبلغى ماليات در مورد من نوشته شده است .
نجاشى : چه مقدار است ؟
سعدى : هزار درهم مى باشد.
هماندم ، نجاشى دفتر خود را طلبيد و به او گفت : اين مبلغ را از حساب سعيد بيرون بياور و در حساب بدهى خودم بنويس ، و در مورد ماليات سال آينده سعيد نيز همين كار را بكن .
آنگاه نجاشى به سعيد گفت : هل سررتك ؟: ((آيا تو را شاد كردم )).
سعيد: آرى ، فدايت گردم .
سپس نجاشى دستور داد تا به سعيد، يك مركب و يك كنيز و نوكر بدهند، و نيز امر كرد كه يك دست لباس به سعيد دادند هر يك از آنها را كه به سعيد مى دادند، نجاشى مى گفت : ((آيا تو را شاد كردم ؟))
سعيد در پاسخ مى گفت : ((آرى فدايت گردم ))
هر چه سعيد آرى مى گفت ، نجاشى بر عطايش مى افزود پس از فراغ نجاشى به سعيد گفت : همين فرش اطاق را كه هنگام دادن نامه امام صادق (ع ) روى آن نشسته بودم ببر، و بعد از اين هرگاه حاجتى داشتى نزد من بيا كه بر آورده است .
سعيد، فرش را نيز برداشت و خوشحال از خانه نجاشى بيرون آمد، سپس به حضور امام صادق (ع ) شرفياب گرديد، و ماجراى ملاقات خود با نجاشى را به امام صادق (ع ) عرض كرد، و امام صادق (ع ) آنچه را كه در مورد مهربانى نجاشى به سعيد، مى شنيد، خوشحال مى شد.
سعيد گفت : ((اى فرزند رسول خدا، گويا رفتار نيك نجاشى با من ، شما را شادمان كرد؟))
امام صادق (ع ) فرمود:
اى و الله و لقد سر الله و رسوله
((آرى سوگند به خدا، نجاشى خدا و رسولش را نيز شاد كرد)).
(اين است نتيجه شاد كردن مؤ منين ، بايد توجه داشت كه شاد كردن مؤ من ، بيشتر مربوط به عمل و همكارى و رفع مشكلات است ، نه اينكه مثلا با مزاحمى او را شاد كنند)

بر آوردن نياز مؤ من ، برتر از طواف و اعتكاف
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
صفوان ساربان ، در محضر امام صادق (ع ) بود، مردى به نام ((ميمون )) كه از احالى مكه بود، به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: ((دستم تهى شده و نمى توانم كرايه مركبى را كه اجاره كرده ام بپردازم )).
امام صادق (ع ) به صفوان فرمود: ((برخيز و برادر دينيت را يارى كن )).
صفوان برخاست ، و همراه ميمون رفت ، تا اينكه خداوند وسائل اداى كرايه او را فراهم فرمود.
سپس صفوان به حضور امام صادق (ع ) باز گشت ، امام از او پرسيد: ((حاجت برادر دينيت را چه كردى ؟))
صفوان : خداوند آن را فراهم كرد.
امام صادق : ابتداء قبل از آنكه از پاداش كمك به برادر مؤ من سؤ ال شود فرمود:
انك ان تعين اخاك المسلم احب الى من اسبوع بالبيت
((اگر تو برادر مسلمانت را يارى كنى نزد من بهتر از طواف نمودن يك هفته (يا هفت بار) اطراف كعبه است .))
سپس امام صادق (ع ) فرمود: مردى به حضور امام حسن مجتبى (ع ) آمد، و گفت : ((پدر و مادرم به فدايت ، مرا در مورد نيازى كه دارم يارى كن ))
امام حسن (ع ) كفش خود را پوشيد و همراه آن مرد، بيرون آمد در مسير راه ، برادرش حسين (ع ) را ديد كه نماز مى خواند، امام حسن (ع ) به آن مرد گفت : ((چرا از اباعبدالله (حسين عليه السلام ) درخواست كمك براى رفع نيازت نكردى ؟
آن مرد گفت : پدر و مادرم به فدايت ، همين كار را كردم (و به خدمت حضرت حسين (ع ) براى يارى طلبى رفتم ) آن حضرت عذر خواهى كرد و فرمود: اكنون من در اعتكاف به سر مى برم (يعنى سه روز بايد براى انجام اعتكاف در مسجد بمانم و روزه بگيرم ، و از مسجد خارج نگردم ) امام حسن (ع ) فرمود:
اما انه لو اعانك كان خيرا له من اعتكافه شهرا
((اگر حسين (ع ) تو را در مورد انجام نيازت يارى مى كرد، براى او بهتر از اعتكاف يك ماه بود))(468)

پاداش اطعام و غذا رسانى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سيد صيرفى مى گويد: امام صادق (ع ) به من فرمود: ((چه چيز تو را باز مى دارد از اينكه هر روز، يك برده (غلام ) آزاد كنى ؟))
گفتم : دارائى من آنقدر نيست كه با آن غلامى بخرم و آزاد نمايم .
امام صادق : هر روز به يك نفر مسلمان ، غذا بده (كه ثواب آن برابر آزاد سازى يك برده است ).
گفتم : به آن شخصى كه غذا مى دهم ، ثروتمند باشد يا فقير؟
امام صادق : ثروتمند نيز گاهى به غذا، اشتها دارد.(469)

پول دادن امام صادق (ع ) براى اصلاح
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مفضل بن عمر از شاگردان برجسته امام صادق (ع ) بود، امام به او فرمود: ((هرگاه اصلاح كردن بين دو نفر، نياز به صرف هزينه مالى داشت ، از جانب من آن را بده ، بعد از من بگير)).
روزى بين ابوحنيفه (سعيد بن بيان ) كه حمله دار حج بود، با دامادش نزاع و درگيرى شد، مفضل به آنها رسيد، و ساعتى (براى اصلاح آنها) نزد آنها ايستاد، و سپس آنها را به خانه خود برد، و با اراده جدى ، علت درگيرى آنها را رسيدگى كرد، در يافت كه امور مالى باعث نزاع آنها شده است ، چهارصد درهم از جيب خود به آنها داد، و از هر دو آنها تعهد گرفت كه ديگر اداعى نسبت به ديگرى نداشته باشند، و در پايان به نزاع كنندگان گفت : ((اين پول از آن من نبود، بلكه مال امام صادق (ع ) بود، و آن حضرت به من فرمود: ((هرگاه بين دو نفر شيعه ، نزاع درگرفت ، ميان آنها را اصلاح كن و از جانب من در اين راه پول بده ، تا صلح انجام گيرد، پس بدانيد كه اين پول مال من نيست ، بلكه مال امام صادق (ع ) است )).(470)

اثر موعظه ، در دل مؤ من راستين
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
(همام بن شريح (يا همام بن عباده برادر زاده خواجه ربيع ) از شيعيان پاكدل امام على (ع ) بود) و به فرموده امام صادق (ع )، او عابدى وارسته و كوشا بود، روزى در پاى سخنرانى امام على (ع ) حضور داشت ، برخاست و عرض كرد: ((اى امير مؤ منان ! ويژگيهاى يك مؤ من (راستين ) را براى ما بيان كن ، به گونه اى كه سيماى درخشان او را مى بينيم .
حضرت على (ع ) بيش از سى ويژگى مؤ من را براى او برشمرد، نخستين سخنش اين بود:
يا همام ، المؤ من هو الكيس الفظن ...
((مؤ من ، همان انسان زيرك و هوشمند است ...))
هنگامى كه همام ، ويژگيهاى مؤ من راستين را از زبان امام على (ع ) شيند، هنوز سخن امام ، تمام نشده بود، او آنچنان تحت تاءثير قرار گرفت كه فرياد كشيد و بى هوش شد و به زمين افتاد (و از دنيا رفت ).
امام على (ع ) فرمود: ((به خدا، من از بى قرارى همام ، نگران و ترسان بودم ))، سپس فرمود:
هكذا تصنع الموعظة البالغة باهلها
((اندرزهاى رسا، اين چنين به شايستگان ، و آنان كه دلى پندپذير دارند، اثر مى گذارد)).
زنده كدام است بر كوى يار
آنكه بميرد، به سر كوى يار
شخصى گفت : ((اى امير مؤ منان ! پس چرا شما چنين نيستيد كه مانند همام ، تحت تاءثير قرار گيريد؟))
امام على (ع ) در پاسخ او فرمود: ((هر اجلى ، وقت معينى دارد، و علت مشخصى كه از آن نمى گذرد، آرام باش و ديگر چنين سخنى نگو، كه شيطان اين سخن را بر زبانت آورده است )).(471)
(به عبارت روشنتر: مشيت خدا بر اين تعلق گرفته بود كه همام به اين سبب از دنيا برود، و او شايستگى چنين مرگى را داشت ، ولى در مورد من ممكن است ، سبب مرگم ، شايستگى شهادت باشد كه بالاتر از اين است )

بيست خصلت مؤ من كامل
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر پيامبر(ص ) بود، امير مؤ منان على (ع ) در مدينه ، عبور مى كرد، در مسير راه خود، دو جلسه از مسلمانان را مشاهده كرد، نخست جلسه اى را كه افراد قريش (و مسلمانان مكه ) در آن بودند ديدند، ديد كه جامه هاى سفيد پوشيده بودند، رنگ صاف داشتند، و بسيار مى خنديدند، هر كس كه از آنجا عبور مى كرد، به او با انگشت اشاره مى كردند، سپس آن حضرت از كنار قبيله ((اوس و خزرج )) (مسلمانان مدينه ) عبور كرد، آنها را ديد كه پيكرهايشان فرسوده شده ، و گردنشان باريك ، و رنگشان زرد بود و فروتنى و خشوع سخن مى گفتند.
امام على (ع ) از ديدن اين دو جلسه متفاوت ، تعجب كرد، هماندم به حضور پيامبر(ص ) رسيد، و ماجراى دوگانگى آن دو جلسه را به عرض حضرت رسانيد، سپس عرض كرد: همه افراد اين دو جلسه ، ايمان به اسلام دارند، از شما مى خواهم ، ويژگيهاى مؤ من راستين را بيان فرمائيد(تا روشن شود كه از اين دو گروه ، كدام يك در مسير ايمان كامل هستند، و همه مسلمانان حاضر و آينده ، با الگو قرار دادن آن ويژگيها، برنامه صحيح اسلامى را در زندگى خود تنظيم نمايند)
پيامبر(ص ) اندكى سر به زير انداخت و سپس سر بلند كرد و فرمود: بيست خصلت و ويژگى در انسان مؤ من ، بايد باشد، تا ايمانش به درجه عالى برسد، و آن عبارت است از:
1 - حضور در نماز جماعت .
2 - شتاب و جديت در اداى زكات .
3 - غذا رسانى به تهى دستان .
4 - دست نوازش به سر يتيم كشيدن .
5 - پاكيزه نمودن لباسهاى خود.
6 - به كمر بستن بند جامه (براى پوشش خوب ، و نكشيدن لباس در زمين ).
7 - دروغ نگفتن در خبر دادن .
8 - عدم پيمان شنى ، نسبت به وعده هاى خود.
9 - خيانت نكردن به امانت .
10 - راست گوئى .
11 - زاهدان در شب .
12 - و شير دلاور روز بودن .
13 - روزه داشتن در روزها.
14 - شب زنده دارى و مناجات با خدا.
15 - نيازردن همسايه .
16 - آزار نيافتن همسايه از آنها.
17 - گام برداشتن در زمين ، با آرامش و تواضع .
18 - توجه و رسيدگى به امور بيوه زنان .
19 - شركت در شييع جنازه .
20 - تقوا - خداوند ما و شما را از پرهيزكاران قرار دهد.(472)
(به اين ترتيب امام على (ع ) در يافت كه افراد جلسه دوم (جلسه اوس و خزرج ) به ويژگيهاى مؤ منان راستين شبيه تر و نزديكترند، ولى افراد جلسه اول (قريشيان ) از مرز ايمان كامل ، پرت و گم گشته اند)

مسلمان و مؤ من كيست ؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سليمان بن خالد در محضر امام باقر(ع ) بود، آن حضرت به سليمان فرمود: ((آيا مى دانى مسلمان كيست ؟))
سليمان : قربانت گردم ، شما بهتر مى دانى .
امام باقر: ((مسلمان كسى است كه مسلمانان از گزند زبان و عملش ، به سلامت باشند))، سپس فرمود: آيا مى دانى مؤ من كيست ؟
سليمان : تو بهتر مى دانى .
امام باقر: مؤ من كسى است كه مسلمانان او را امين بر اموال و جانهاى خود بدانند، و بر مسلمان حرام است كه به مسلمان ديگر ظلم كند، يا او را به خودش واگذارد (او را يارى نكند) يا او را به گونه اى از خود دور سازد كه او در زحمت و رنج ، قرار گيرد)).(473)

موعظه امام على (ع ) بعد از نماز صبح
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر خلافت على (ع ) بود، شبى به مسجد آمد، و پس از اذان صبح ، نماز را به جماعت با مسلمانان خواند، پس از نماز، به مردم رو كرد و فرمود: ((سوگند به خدا من انسانهائى (از اصحاب رسول خدا را) ديده ام كه شب را تا صبح با سجده و قيام ، به عبادت خدا به سر آوردند، گاهى پيشانى بر زمين مى نهادند، و گاهى زانو بر زمين مى گذاشتند، حالشان به گونه اى بود گويا نعره آتش دوزخ در كنار گوششان ، زوزه مى كشيد، و وقتى كه از خدا، در نزد آنها ياد مى شد، مانند درخت در برابر باد شديد، مى لرزيدند (شما نيز چنين باشيد، ولى افسوس كه ) گويا اين مردم (حاضر و معاصر) در خواب غفلت فرو رفته اند)).
سپس آن حضرت ، از مجلس برخاست و رفت ، و پس از اين نصيحتش تا هنگام شهادتش ، كسى او را خندان نديد.(474)

امام صادق (ع ) چرا قيام نكرد؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سدير صيرفى يكى از شاگردان امام صادق (ع ) مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم : ((به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست .))
فرمود: چرا اى سدير!
گفتم : به خاطر ياران و دوستان بسيارى كه دارى ، سوگند به خدا اگر امير مؤ منان على (ع ) آن همه يار و ياور داشت نمى گذاشت طايفه تيم و عدى (دودمان عمر و ابوبكر) به مقام او طمع كنند و حق او را بگيرند.
فرمود: اى سدير به نظر تو من چه اندازه يار و ياور دارم ؟
گفتم : صد هزار!، فرمود: صد هزار؟! گفتم : بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟
گفتم بلكه نصف دنيا، حضرت پس از اندكى سكوت ، به من فرمود: اگر مايل باشى و برايت سخت نباشد همراه من تا ((ينبع )) (مزرعه اى نزديك مدينه ) برويم .
گفتم : آماده ام .
امام دستور فرمود: الاغ و استرى را زين كردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم ، تا احترام كرده باشم و آن حضرت سوار بر استر شود.
فرمود: اگر بخواهى الاغ را در اختيار من بگذار؟
گفتم : استر براى شما مناسبتر و زيباتر است .
فرمود: الاغ براى من رهوارتر است .
من از الاغ پياده شدم و بر استر سوار شدم و آن حضرت بر الاغ سوار شد و با هم حركت كرديم تا وقت نماز رسيد، فرمود: پياده شويم تا نماز بخوانيم ، سپس فرمود: اينجا زمين شوره زار است و نماز در اينجا روا نيست (و مكروه است ) از آنجا رفتيم و به زمين خاك سرخى رسيديم ، و آماده نماز شديم ، در آنجا جوانى بزغاله مى چرانيد، حضرت به او و بزغاله ها نگريست و به من فرمود:
والله يا سدير لوكان لى شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود
((سوگند به خدا اى سدير اگر شيعيان من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند، خانه نشينى برايم روا نبود)) (و قيام مى كردم ).
سپس پياده شديم و نماز خوانديم ، پس از نماز، كنار بزغاله ها رفتم و شمردم كه هفده عدد بودند.(475)

مقام بالاتر از شهادت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حمران بن اعين مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم : قربانت گردم ، ما شيعيان چقدر كم هستيم كه اگر در خوردن گوسفندى شركت كنيم ، آن را تمام نخواهيم كرد؟
فرمود آيا خبرى عجيبتر از اين به تو نگويم ؟ مهاجران و انصار (پس از رحلت پيامبر) همه به اين سو و آنسو رفتند، سپس سه انگشت خود را نشان داد و فرمود: مگر سه تن (سلمان ، ابوذر و مقداد).
گفتم : عمار ياسر چگونه بود؟
فرمود: خدا عمار را رحمت كند، بيعت كرد و (در جنگ صفين در ركاب على عليه السلام ) شهيد شد.
من پيش خود گفتم : مقامى بالاتر از مقام شهادت نيست (پس عمار نيز در رديف آن سه نفر است ).
امام باقر(ع ) به من نگاه كرد و فرمود:
لعلك ترى انه مثل الثلاثة ، ايهات ايهات
((گويا تو فكر مى كنى كه عمارياسر هم مثل آن سه نفر، و در رديف آنها است ، هيهات ، هيهات ، كه عمار به درجه آن سه نفر برسد)).(476)
آرى گاهى افرادى بر اثر پيمودن مدارج ايمان و استقامت در راه آن به مقامى مى رسند، كه از مقام شهادت بالاتر است ، و عمار با شهادت خود به آن مقام نرسيد.

دنيا زندانى است براى مؤ من
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
محمد بن عجلان مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، شخصى به حضورش آمد و از فشار زندگى ، به آن حضرت شكايت كرد.
امام : ((صبر كن ، خداوند به زودى گشايشى در زندگى تو، پديد آورد)).
سپس امام كاظم (ع ) پس از ساعتى سكوت ، به او فرمود: ((به من از زندان كوفه خبر بده كه چگونه است ؟))
او گفت : زندان كوفه ، تنگ و متعفن است ، و زندانيان در بدترين شرائط به سر مى برند.
امام صادق : تو اكنون در زندان هستى ، آيا مى خواهى در زندان ، گشايش و رفاه داشته باشى ؟ ((آيا نمى دانى كه دنيا براى مؤ من ، زندان است ؟))
و در سخن ديگر فرمود:
الدنيا سجن المؤ من فاى سجن جامنه خير
((دنيا زندان مؤ من است ، از كدام زندان ، به انسان خوشى مى رسد))(477)

ابتلاء مؤ من به هرگونه بلا، جز خودكشى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ناجيه مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، به آن حضرت عرض كردم : مغيره (478) مى گويد: ((مؤ من به بيمارى جزام و پيسى و امثال آن ، مبتلا نمى شود)).
امام باقر(ع ) فرمود: او از صاحب ياسين (حبيب نجار، مؤ من راستين و بزرگى كه در عصر حضرت مسيح (ع ) بود و شهيد شد، و داستانش در سوره يس آيه 20 تا30 آمده است ) غافل است ، كه دستش شَل بود، سپس امام باقر(ع ) انگشت خود را برگردانيد (همه انگشتان افراد شَل گرديد) و فرمود: گويا اكنون صاحب ياسين را مى نگرم كه با دست معيوب نزد قوم خود رفته و آنها را اندرز مى كند، سپس روز بعد نزد آنها رفت ، قوم عنود او را به شهادت رسانيدند، آنگاه امام باقر(ع ) فرمود:
ان المؤ من يبتلى بكل بلية و يموت بكل ميتة الا انه لا يقتل نفسه
((همانا مؤ من به هرگونه بلا، گرفتار گردد و به هر گونه مرگى مى ميرد، ولى خودكشى نمى كند))(479)

مؤ من بى بلا، در خطر سريع بلا است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادق (ع ) فرمود: شخصى پيامبر(ص ) را براى طعامى دعوت كرد، آن حضرت به خانه ميزبان رفت ، در آنجا مرغى را ديد كه روى ديوار تخم گذاشت ، سپس آن تخم مرغ غلطيد و روى ميخى كه روى ديوار بود قرار گرفت ، نه به زمين افتاد و نه شكست ، پيامبر(ص ) از اين ماجرا تعجب كرد.
ميزبان به پيامبر(ص ) گفت : ((آيا از اين تخم مرغ كه نه به زمين افتاد، و نه شكست تعجب مى كنى ؟ سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى مبوث كرد، هرگز بلائى نديده ام )).
رسول خدا(ص ) (احساس خطر نزديك كرد) هماندم برخاست و از غذاى ميزبان چيزى نخورد و هنگام خروج فرمود: من لم يرزاء فمالله من حاجة
((كسى كه بلائى نبيند، خداوند به او نيازى ندارد)) (يعنى لطف و توجهى به او ندارد و چنين شخصى هر لحظه در خطر بلا است )(480)

زكات بدن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى اصحاب به گرد رسول خدا(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت فرمود:
ملعون كل مال لايزكى ، ملعون كل جسد يزكى ، و لو فى كل اربعين يوما مرة
((هر مالى كه زكاتش داده نشود، ملعون است ، و هر بدنى كه زكاتش ‍ پرداخته نشود، ملعون است !)).
يكى از حاظران پرسيد: ((زكات مال را مى دانيم ، ولى زكات بدن چيست ؟!))
پيامبر(ص ) در پاسخ فرمود: زكات بدن اين است كه آفت و آسيبى ببيند.
در اين هنگام رنگ چهره حاضران ، دگرگون شد، هنگامى كه پيامبر(ص ) چهره آنها را دگرگون ديد، به آنها فرمود: ((آيا مى دانيد منظور از اين سخن چه بود؟))
حاضران : ((نه ، نمى دانيم اى رسول خدا!))
پيامبر: آرى ، گاهى خراشى به بدن انسان مى رسد، و او دچار ناگوارى مى گردد، و يا پايش به سنگى مى خورد و مى لغزد، و يا بيمار مى شود، و يا تيغى به پايش مى رود، و امثال اينها و يا چشم پريدگى (سرعت يافتن حركت پلك چشم ) براى او پيش مى آيد)) (اينها همان آفتهائى است كه زكات بدن مى باشد، تا انسان عبرت بگيرد و غرورش برطرف شود و روح خود را تزكيه و پاك سازد)(481)

ابتلاى مؤ من به هرگونه بلا، و دعا براى رفع آن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يونس بن عمار (كه لكه هائى از بيمارى در صورتش پيدا شده بود) مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، و به آن حضرت گفتم : ((اين لكه هائى كه در چهره ام پيدا شده ، مردم مى گويند هرگاه خداوند به بنده اى توجه و لطف ندارد، او را به چنين بيمارى مبتلا مى نمايد)).
امام صادق : ((مؤ من آل ياسين (482) داراى انگشتان شل بود و با همان انگشتانش به مردم اشاره مى كرد و مى فرمود: ((اى مردم از رسولان خدا پيروى كنيد)) (يس - 20) (بنابراين مؤ من ، به هر بلائى مبتلا مى شود)
يونس مى گويد: آنگاه امام صادق (ع ) (براى رفع آن بيمارى ، به من دستورالعملى داد) و فرمود:
((هنگامى كه ثلث آخر شب فرا رسيد ، در آغاز آن وضو بگير و در سجده دوم و ركعت اول نماز (شبى ) كه مى خوانى ،
اين دعا را بخوان :
يا على يا عظيم ، يا رحمان يا رحيم ، يا سامع الدعوات ، يا معطى الخيرات ، صلى على محمد و آل محمد، واعطنى من خير الدنيا و الاخرة ما انت اهله ، و اصرف عنى من شر الدنيا و الاخرة ما انت اهله و اذهب عنى بهذا الوجع فانه قد عاطنى و احزننى
((اى خداوند بزرگ و بزرگوار، اى مهربان و بخشنده ، اى شنونده دعاها، اى بخشنده نيكى ها، بر محمد و آلش درود بفرست ، و خير دنيا و آخرت را من عطا فرما آن گونه كه سزاوار عطاى تو است ، و شر دنيا و آخرت را از من دور كن ، آنگونه كه شايسته رحمت تو است ، و اين درد را از من دور ساز، كه اين درد مرا خشمگين و غمگين نموده است )).
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: ((در دعا و نيايش ، پافشارى و اصرار كن )).
يونس مى گويد: (طبق دستور امام عمل كردم ) و هنوز به كوفه نرسيده بودم كه خداوند همه آن بيمارى و نشانه هايش را از من زدود.(483)

دعاى بى نيازى از اشرار، نه بى نيازى از همه خلق
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شعيب (يكى از شاگردان امام صادق ) مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، مردى به حضور آن حضرت آمد و گفت : ((من يكى از ارادتمندان و دوستان صميمى شما هستم ، نيازمند شديد شده ام ، به افراد فاميلم مراجعه نمودم (تا شايد به كمك آنها، كارم سامان يابد) ولى نزديك شدن به آنها جز افزايش دورى از آنها، نتيجه اى نبخشيد (پاسخ منفى آنها، مرا از آنها دورتر گردانيد).
امام صادق : آنچه خداوند (از قبول امامت و تشيع ) به تو داده ، بهتر از آن (مال دنيا) است كه از تو گرفته است .
شعيب : قربانت گردم ، از خدا بخواه تا مرا از خلقش ، بى نياز سازد.
امام صادق : خداوند روزى هر كسى را چنان خواسته كه از دست ديگرى (از خلقش ) تاءمين شود (بنابراين چنين دعائى درست نيست ) بلكه چنين دعائى كن كه : ((خداوند تو را از نيازمندى به اشرار، بى نياز كند))، نه اينكه خداوند تو را از همه مخلوقاتش بى نياز سازد.(484)

مكافات قوم مغرور سباء
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
قوم سبا، جمعيتى داراى حكومت عالى و تمدن درخشان در سرزمين حاصلخيز يمن بودند و براى كشاورزى وسيع خود، سدهاى بسيار ساخته بودند و از انواع نعمتها بهره كافى داشتند، ولى بر اثر غرور و سركشى از دستورهاى رسولان خدا، به مكافات سختى رسيدند به طورى كه سرزمين آباد آنها به بيابان خشك و سوزان ، تبديل يافت ، سرگذشت اين قوم در قرآن در سوره سبا آيه 15 تا 19 آمده است ، اكنون به داستان زير توجه كنيد):
سدير مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: منظور از اين آيه (19 سوره سبا) چيست كه خداوند مى فرمايد:
فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق ...
((ولى (اين قوم مغرر) گفتند: پروردگارا! ميان سفره هاى ما دورى بيفكن (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش ثروتمندان سفر كنند، و به اين طريق ) آنها به خود ستم كردند، و ما آنها را داستان ديگران قرار داديم ، و جمعيتشان را متلاشى ساختيم ...)).
امام صادق (ع ) در پاسخ فرمود: منظور از اين آيه ، مردمى بودند كه آبادى هاى به هم پيوسته و در چشم رس همديگر داشتند، آبادى هائى كه داراى نهرهاى جارى و اموال بسيار و آشكارا بود، ولى در برابر نعمتهاى خدا، بجاى شكر، ناسپاسى كردند، و عافيت خدا را نسبت به خود، دگرگون نمودند (چرا كه خداوند در آيه 13 سوره رعد مى فرمايد:) ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم
((همانا خداوند سرنوشت ، هيچ ملتى را تغيير نمى دهد، مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند)).
آنگاه خداوند سيل عرم را (با شكسته شدن سدهاى آنها) به سوى آنها فرستاد، به طورى كه همه آباديهايشان غرق در آب شده و ويران گشت ، و اموالشان نابود شد، و باغهاى پر درخت و پر ميوه آنها به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف ((شوره گز)) و اندكى از درخت سدر، مبدل گرديد (چنانكه اين مطلب در آيه 16 سبا آمده است ، و در پايان همين آيه مى فرمايد:)
ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور
((اين را به خاطر كفرشان ، به آنها جز داديم ، و آيا ما جز كفران كننده را به چنين مجازاتى ، كيفر مى دهيم ؟))(485)

بدترين انسانها از ديدگاه پيامبر(ص )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مسلمانان و اصحاب در محضر پيامبر(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت در ضمن سخنرانى ، به آنها رو كرد و فرمود:
الا اخبركم بشراركم ؟ ((آيا بدترين افراد شما را به شما خبر ندهم ؟))
اصحاب : چرا، اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: ((كسانى كه ارتباط نيك و بخشش ، نداشته باشند، و غلامش را بزند و تنها بخورد)).
حاضران گمان كردند، خداوند مخلوقى را بدتر از چنين فردى نيافريده است ، ولى پيامبر(ص ) به آنها فرمود:
((آيا بدتر از اين را به شما خبر ندهم ؟))
حاضران : چرا اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: بدتر از آنها كسى است كه به به خيرش ، اميد است و نه از شرش ، ايمنى هست .
حاضران گمان كردند، خداوند مخلوقى را بدتر از چنين فردى نيافريده است ، ولى پيامبر(ص ) به آنها فرمود:
((آيا بدتر از اين را به شما خبر ندهم ؟))
حاضران : چرا، اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: ((كسى كه زياد فحش بدهد، و لعنت كند، وقتى از مؤ منان در نزد و ياد شود، آنها را لعنت كند، و وقتى كه نام او را در نزد مؤ منان ببرند، مؤ منان او را لعنت كنند)).(486)

جامعترين پندها
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادق (ع ) فرمود: عربى بيابانى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : من صحرا نشين هستم ، پندهاى جامعى به من بياموز.
پيامبر: ((امرك ان لا تغضب : به تو امر مى كنم كه غضب نكن )).
بار ديگر آن مرد عرب بيابانى تقاضاى پند فراگير كرد.
باز پيامبر(ص ) به او فرمود: ((غضب نكن )).
عرب بيابانى براى بار سوم تقاضاى پند جامع كرد.
باز پيامبر(ص ) به او فرمود: ((غضب نكن )).
آن مرد صحرا نشين به خود آمد و گفت : ديگر سؤ الى نمى كنم ، رسول خدا(ص ) به من دستور جامعى جز به خير و نيكى نداده است ، (كه با ترك خشم ، بسيارى از گناهان مانند: آزار، فحش دادن ، تهمت زدن ، جنگيدن نابجا و... ترك خواهد شد).
سپس امام صادق (ع ) فرمود: پدرم امام باقر(ع ) مى فرمايد:
((سخت تر از غضب ، چه چيز است ، همانا مرد غضب مى كند و بر اثر آن مرتكب گناهى مانند كشتن ناحق ، تهمت زدن به زن پاكدامن مى شود.(487)