داستانهاى قرآن و تاريخ انبياء در الميزان

حسين فعّال عراقى

- ۸ -


4- در عهد طوفان چه عواملى باعث زياد شدن آبها و شدتعمل آنها شدند؟
شواهدى كه در فن ژئولوژى آمده و ما در سابق به بعضى از آنها اشاره نموديم مؤ يد اين احتمالند كه ريزش باران در اوائل دوره حاضر از ادوار حيات بشر كه همان دوره وقوع طوفان باشد ريزشى غير عادى بوده (زيرا ريزش باران بطور عادى ، طوفانى پديد نمى آورد كه همه كره زمين را غرق كند) و قطعا ريزش باران در آن دوره ناشى از تغيرات جوى مهمى بوده كه آن تغيرات نيز بطور قطع ، خارق العاده بوده است ، يعنى هوا در اين دوره بعد از سرمائى شديد نسبتا گرم شده و چون بيشتر نيمكره شمالى پوشيده از برف و يخ بوده احتمال قوى مى رود كه همان يخهاى دوره سابق بر اين دوره هنوز باقى بوده و در اكثر نقاط منطقه معتدل شمالى در مرتفعات باقى بوده اند و حرارت در سطح زمين در دوره متوالى باعث شده باشد كه تحول شديدى در جوّ، و انقلاب عظيمى در بالا رفتن بخار آب به جوّ به وجود بيايد و ابرهائى بسيار متراكم و غير عادى و هولناك آورده باشد كه اين ابرها بارانهائى شديد و هولناك و بى سابقه ريخته باشند.
و معلوم است كه نزول بارانهاى سيل آسا و ادامه داشتن اين بارش بر ارتفاعات پوشيده از برف و يخ و مخصوصا بر سلسله جبال جديد الاحداث كه در جنوب و مغرب آسيا و جنوب اروپا و شمال آفريقا يعنى سلسله جبال ((البرز)) و ((هيماليا)) و ((آلپ )) و در مغرب آمريكا چه سيلهاى عظيم و ويرانگرى پديد مى آورد، سيلهائى كه سنگهاى بزرگ را از جاى مى كند و زمينهاى هموار را مى شويد و گود مى كند و گوديهاى زمين را از سنگ و خاك پر مى كند و بالا مى آورد و مسيل هاى جديدى پديد مى آورد و مسيل هاى قبلى را گودتر و وسيع تر مى سازد، و آنچه از سنگ و شن و ريگ كه با خود حمل كرده به صورت پوسته و قشر رسوبى جديدى پديد مى آورد.
عامل ديگرى كه باعث شدت اين طوفان و سيل شده و حجم آن را بيشتر كرده اين است كه همه مى دانيم كه در زير زمين منابعى از آب وجود دارد كه پوسته اى رسوبى روى آن را پوشانده و نمى گذارد آن آبها براه بيفتند و معلوم است كه وقتى سيلى عظيم آن پوسته را بشويد آبهاى زير زمينى نيز بيرون آمده و دست به دست سيل ها مى دهند و نيروى شكننده آن سيل ها را در تخريب و غرق كردن هر چه بر سر راه دارند زيادتر مى كنند.
چيزى كه هست اين است كه چون آبهاى زيرزمينى محدود است قهرا با براه افتادنش تمام مى شود و وقتى آسمان از باريدن باز بايستد و طوفان تمام شود، آبها به طرف گوديها يعنى درياها و زمينهاى گود و منابع خالى شده زير زمين ميروند و منابع خالى شده زير زمين به مقدار ظرفيت خود آن آبها را مى مكند.
5- نتيجه بحث  
بنابر آنچه در بحث كلى ما گذشت ما مى توانيم داستانى را كه قرآن كريم از خصوصيات طوفان واقع شده در زمان نوح آورده با نتائجى كه از اين بحث گرفته مى شود تطبيق دهيم نظير آيه شريفه ((ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر)) و آيه : ((حتى اذا جاء امرنا و فار التنور)) و آيه ((و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر)).
از جمله مطالبى كه مناسب با اين مقام است خبرى است كه بعضى از جرايد تهران نقل كرده و خلاصه اش اين است كه : عده اى از دانشمندان آمريكائى به راهنمايى يك نفر ارتشى تركيه ، در بعضى از قلل جبال آرارات واقع در مشرق تركيه در ارتفاع 1400 پائى كوه به چند قطعه چوب برخورده اند كه به نظر مى رسد قطعاتى از يك كشتى بسيار قديمى بوده و متلاشى شده و حدس زده اند كه عمر بعضى از آن قطعات دو هزار و پانصد سال قبل از ميلاد باشد.
و موازين باستانشناسى دلالت مى كرده بر اينكه قطعات مذكور قسمتى از يك كشتى اى بوده كه حجم آن بالغ بر دو ثلث حجم كشتى ((كوئين مارى )) انگليسى بوده و كشتى كوئين مارى هزار و نوزده پا طول و صد و هجده پا عرض داشته ، چوبهاى مزبور را از تركيه به سانفرانسيسكو بردند تا در پيرامون آن تحقيق به عمل آوردند و ببينند آيا با اعتقادى كه صاحبان اديان درباره كشتى نوح (عليه السلام ) دارند تطبيق ميكند يا خير.
عمر طولانى نوح (ع ) 
قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه نوح (عليه السلام ) عمرى بس دراز داشته و (تنها قبل از حادثه طوفان و بعد از بعثتش ) نهصد و پنجاه سال قوم خود را به سوى خداى سبحان دعوت مى كرده ولى بعضى از دانشمندان اين معنا را بعيد دانسته و گفته اند كه : عمر انسانها اغلب از صد سال ، و حد اكثر از صد و بيست سال تجاوز نميكند حتى بعضى از آنان گفته اند كه : در قديم هر يك ماه را يك سال مى ناميدند و در نتيجه هزار سال منهاى پنجاه سال قرآن بر اين حساب معادل هشتاد سال منهاى ده ماه مى شود ليكن توجيه اين آقايان بسيار بعيد است (زيرا سابقه ندارد كه مردمى و قومى يك ماه را يك سال بنامند).
بعضى ديگر گفته اند: طول عمر نوح (عليه السلام ) روى جريان عادى و طبيعى نبوده بلكه (مانند ساير معجزات ) جنبه خارق عادت داشته ، ثعلبى در قصص الانبياء در خصائص نوح گفته : وى از همه انبياء بيشتر عمر كرده و به همين جهت او را اكبر الانبياء و شيخ المرسلين مى گفته اند و خداى تعالى معجزه او را همين طول عمر او قرار داده بود، چون آن جناب هزار سال عمر كرده بود در حالى كه نه يك دندان از دست داده بود و نه هيچ يك از قواى بدنى خود را.
ليكن حق مطلب اين است كه تا به امروز هيچ دليلى اقامه نشده بر اينكه ممكن نيست انسان با عمر اين چنين طولانى زندگى كند، بلكه آنچه به اعتبار عقلى نزديكتر است اين است كه انسانهاى اولى عمرى بسيار زيادتر از عمر طبيعى انسانهاى امروز داشته اند براى اينكه زندگى آنان زندگانى ساده ، و غم و اندوهشان بسيار كم و قهرا بيماريهايشان نيز محدود بوده ، و اين همه انواع بيمارى كه امروز گريبانگير بشر شده نداشتند و همچنين ساير عواملى كه ويرانگر زندگى آدمى است در آنها وجود نداشته دليل بر اين هم كه بساطت و سادگى زندگى و نداشتن اندوه فراوان عمر را طولانى مى كند اين است كه در همين زمان نيز هر كسى را كه مى بينيم صد سال يا صد و بيست سال و يا صد و شصت سال عمر كرده وقتى زندگيش را بررسى مى كنيم مى بينيم زندگى ساده ، و هم و غم اندك و ناچيزى داشته و اصولا فهمى ساده ولى فارغ داشته يعنى بسيارى از صحنه ها كه ديگران را پريشان مى كند او را پريشان نمى كرده با اين حساب چه بعدى دارد كه عمر بعضى از افراد بسيار قديمى به صدها سال بالغ شده باشد.
علاوه بر اين ، اعتراض كردن به كتاب خدا در خصوص عمر نوح با اينكه اين كتاب مقدس معجزات و خارق العادات بسيارى براى انبياء ذكر مى كند اعتراضى است عجيب .
كوه جودى كجا است ؟ 
بعضى ها گفته اند: اين كوه در ديار ((بكر)) كه سرزمينى است در موصل و متصل است به كوههاى ((ارمينيه )) كه تورات آن كوهها را جبال آرارات ناميده واقع شده است . صاحب قاموس گفته : جودى كوهى است در جزيرهاى كه كشتى نوح بر روى آن قرار گرفت و اين كوه در تورات ، كوه آرارات ناميده شده . و صاحب كتاب ((مراصد الاطلاع )) گفته كلمه ((جودى )) - با تشديد يا - نام كوهى است مشرف بر جزيره ابن عمر، و اين جزيره در شرق دجله از سرزمينهاى موصل واقع شده و جودى همان كوهى است كه كشتى نوح بعد از فروكش شدن آب بر آن كوه قرار گرفت .
بعضى گفته اند:
گيريم كه قوم نوح به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند غرق گشتند در اين ميان گناه حيوانات روى زمين چه بوده است كه همه گرفتار طغيان آب شدند؟.
اين از بى پايه ترين اعتراضها است ، چون هر هلاكتى هر چند عمومى باشد عقوبت و انتقام نيست ، زيرا بسيار است حوادث عمومى كه در يك لحظه و يا زمانى كوتاه هزاران هزار انسان و حيوان را در كام مرگ مى برد و اين حوادث كه يا زلزله است و يا طوفان و يا وبا و يا طاعون ، حوادثى نادر نيست بلكه بسيار اتفاق افتاده و مى افتد و اين خداى سبحان است كه در مخلوقات خود هر حكمى بخواهد مى راند.
رواياتى در داستان نوح (ع ) و قوم او 
در الدرالمنثور است كه اسحاق بن بشر و ابن عساكر هر دو از ابن عباس ‍ روايت كرده اند كه گفت : قوم نوح (عليه السلام ) آن جناب را كتك مى زدند (تا از حال مى رفت ) پس او را در نمدى مى پيچيدند، و به خيال اينكه جان داده ، به درون خانهاش مى انداختند، ولى او به حال مى آمد و دوباره براى دعوت آنان از خانه بيرون مى شد، و اين وضع همچنان ادامه داشت تا اينكه از ايمان آوردن قومش مايوس گشت ، در اين زمان بود كه مردى با فرزندش ‍ نزد وى آمد در حالى كه آن مرد به عصايى تكيه داشت و به پسرش رو كرد و گفت : پسرم مواظب باش كه اين پير مرد تو را فريب ندهد.
پسر گفت پدر جان عصايت را در اختيارم بگذار تا آن را بر بدن اين پير مرد آشنا سازم . پدر قبول كرد، و عصا را به پسر داد و گفت : مرا روى زمين بنشان و برو. پسر پدر را روى زمين نشانيد و به طرف نوح (عليه السلام ) رفت و عصا را به فرق سر آن جناب زد، سر آن جناب شكافت ، و خون روان گشت .
نوح (عليه السلام ) گفت : پروردگارا مى بينى كه بندگانت با من چه معامله اى مى كنند، پس اگر به ايشان احتياج دارى هدايتشان كن ، و اگر چنين نيست پس به من صبر و توانائى بده تا بين من و آنان حكم كنى ، كه تو بهترين حكم كنندگانى خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد كه ديگر منتظر هدايت قومت مباش و او را از اينكه قومش ايمان بياورند مايوس كرد و به وى خبر داد كه حتى در پشت پدران و رحم مادران ايشان نيز مومنى پديد نخواهد آمد: ((و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد امن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون )) اى نوح به يقين بدان كه ديگر تا قيامت كسى جز آنها كه ايمان آورده اند ايمان نخواهند آورد، پس ديگر غم مخور و به ساختن كشتى بپردازد.
نوح (عليه السلام ) پرسيد: پروردگارا كشتى چيست ؟ خطاب رسيد خانهاى است كه از چوب ساخته مى شود، بطورى كه بتواند روى آب به حركت در آيد، اين كار را بكن كه به زودى اهل معصيت را غرق مى كنم ، و زمينم را از لوث وجودشان پاك مى سازم . نوح (عليه السلام ) پرسيد: پروردگارا آب كجا است ؟ فرمود: من بر هر چه بخواهم قادرم .
و در كافى به سند خود از مفضل روايت كرده كه گفت : در آن ايام كه امام صادق (عليه السلام ) براى ديدن ابى العباس به كوفه تشريف آورده بود، در خدمت حضرتش بودم ، همينكه به ((كناسه )) رسيديم فرمود: اينجا بود كه عمويم زيد كه خدايش رحمت كند به دار آويخته شد، امام (عليه السلام ) از آنجا گذشت تا رسيد به ((بازار زيتون فروشان )) كه در آخر آن بازار سراجها (زين سازان ) بود، امام در آنجا پياده شد، و به من فرمود: پياده شو كه مسجد كوفه سابق در اين محل بوده يعنى آن مسجدى كه آدم نقشه اش را ريخته بود، و من دوست ندارم در چنين مكانى سوار بر مركب داخل شوم . عرضه داشتم : چه كسى آن نقشه را بهم زد؟ فرمود: اما اولين بارى كه آن نقشه بهم خورد، زمانى بود كه طوفان نوح رخ داد و سپس ‍ اصحاب كسرى و نعمان آن را تغيير دادند، و بعد از آنها نيز زياد بن ابى سفيان آن را دگرگون ساخت . پرسيدم مگر شهر كوفه و مسجدش در زمان نوح (عليه السلام ) وجود داشت ؟ فرمود: بله اى مفضل ، منزل نوح و قوم او در قريهاى بوده كه با فرات يك منزل راه فاصله داشته ، و اين قريه در سمت مغرب كوفه واقع بوده .
و نيز فرمود: نوح مردى نجار بود، كه خداى تعالى او را به نبوت برگزيد، و نوح (عليه السلام ) اولين كسى بود كه كشتى ساخت ، سفينه اى درست كرد كه بر روى آب راه مى رفت . و نيز فرمود: نوح در ميان قومش نهصد و پنجاه سال دعوت به توحيد كرد، و آنان وى را مسخره و استهزاء مى كردند، و آن جناب وقتى چنين ديد نفرينشان كرد و عرضه داشت : ((رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا)).
خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد كه سفينه اى بسيار بزرگ و جادار بساز و در ساختنش عجله كن ، پس نوح نيز در مسجد كوفه به ساختن آن سفينه پرداخت ، و چوبها را خود مى آورد و مى تراشيد، تا آنكه (از ناحيه خداى تعالى ) چوب برايش آوردند، تا از ساختن آن فراغت يافت .
مفضل مى گويد: در اين هنگام وقت ظهر شد، و نماز ظهر سخنان آن جناب را قطع كرد، امام برخاست و نماز ظهر و عصر را خواند، و از مسجد بيرون رفته متوجه سمت چپ خود شد و با دست خود به محلى به نام ((دار الدارين )) اشاره كرد، و آن محل خانه ابن حكيم بود، كه بعدها بستر آب فرات شد، و سپس به من فرمود: اى مفضل قوم نوح در همين جا بتهاى خود را نصب كرده بودند، و نام آنها ((يغوث )) و ((يعوق )) و ((نسر)) بود، آنگاه امام (عليه السلام ) به طرف مركب خود رفت و سوار شد.
من گفتم فدايت شوم ، نوح كشتى خود را در چه مدتى ساخت ؟ فرمود: در دو ((دور)).
عرضه داشتم : هر دورى چند سال است ؟ فرمود هشتاد سال . عرضه داشتم : عامه مى گويند در پانصد سال آن را تمام كرد؟ فرمود: چنين چيزى نيست ، و چگونه ممكن است پانصد سال طول كشيده باشد با اينكه خداى تعالى فرموده : ((كشتى را به وحى ما، يعنى به دستورى كه ما به تو وحى مى كنيم بساز)). ميگويد: عرضه داشتم : حال بفرماييد معناى جمله ((حتى اذا جاء امرنا و فار التنور)) چيست ؟ و بفرماييد اين ((تنور)) كجا و چگونه بوده است ؟ فرمود: تنور مذكور در خانه پير زنى مومن بود، و خانه او در پشت محراب مسجد، سمت راست قبله مسجد واقع شده بود. پرسيدم در كجاى مسجد فعلى واقع بوده ؟ فرمود: در زاويه باب الفيل امروز. آنگاه پرسيدم : آيا شروع جوشش آب از همين تنور بوده ؟ فرمود: آرى خداى عزوجل مى خواسته قوم نوح نشانه آمدن عذاب را ببينند، بعد از نشان دادن اين آيت ، بارانى بر آن قوم باريد كه بطور حيرت انگيزى نازل مى شد، و آنچه چشمه بر روى زمين بود نيز به جوشش در آمد، و خداى تعالى آن قوم را غرق نموده ، نوح و كسانى را كه در كشتى با او بودند نجات داد...
مؤ لف : اين حديث كه ما قسمتى از آن را با طول و تفصيلش نقل كرديم خيلى ارتباط به بحث تفسيرى نداشت چيزى كه هست ما آن را به عنوان نمونهاى از روايات بسيارى كه در اين جزئيات از طرق شيعه و اهل سنت وارد شده آورديم ، و نيز به اين منظور نقل كرديم تا براى خواننده در فهم داستانهاى آيات مورد بحث كمكى از ناحيه روايات شده باشد.
و در اين روايت از جمله ((واصنع الفلك با عيننا و وحينا...)) استفاده شده كه نوح كشتى را در كمتر از پانصد سال ساخته ، و روايت ، نام زياد را به ابن ابى سفيان اضافه كرده (با اينكه به اعتقاد ما زياد ولد زنا بوده و پدرش ‍ معلوم نبود)، اما شايد لفظ ابى سفيان كلام امام نبوده و راوى آن را از پيش ‍ خود اضافه كرده باشد.
و در همان كتاب به سند خود از رزين اسدى از اميرالمؤ منين (ع ) روايت كرده كه فرمود: وقتى نوح (عليه السلام ) از ساختن كشتى فارغ شد، ميعاد و وعده عذابى كه بين او و پروردگارش معين شده بود تا قوم او با آن عذاب هلاك شوند فرا رسيد و آن تنور معين كه بر حسب آن ميعاد مى بايست در خانه آن زن فوران كند فوران كرد، زن به نوح خبر داد كه تنور به فوران در آمده ، نوح (عليه السلام ) برخاست و با مهر مخصوص خود آن را مهر كرد، آنگاه آب بالا آمد و به بركت آن مهر روى هم ايستاد و گسترده نشد و نوح هر كسى را كه مى خواست بر كشتى سوار كند سوار كرد، و هر كسى را كه مى خواست بيرون كند بيرون كرد، آنگاه به سراغ مهر خود رفت ، و آن را از تنور كند، كه ناگهان ريزش آسمان و جوشش زمين شروع شد و خداى تعالى در اين باره فرموده : ((ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر، و فجرنا الارض ‍ عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر، و حملناه على ذات الواح و دسر)).
آنگاه فرمود: نجارى نوح و ساختن كشتى در وسط مسجد شما واقع شد، و مساحت مسجد شما از مساحتى كه در زمان نوح داشته هفتصد ذراع كاسته شده .
مؤ لف : اينكه فوران تنور نشانه نزديك شدن عذاب بوده تنها در اين حديث نيامده بلكه در رواياتى چند از طرق شيعه و سنى نقل شده است ، و سياق آيه شريفه ((فلما جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فيها...))
خالى از اين ظهور نيست كه فوران تنور، خود عذاب نبوده ، بلكه ميعاد آن بوده ، به عبارت ساده تر اينكه از سياق ، آن فهميده مى شود كه خداى تعالى قبلا به آن جناب خبر داده بوده كه هر زمانى كه فلان تنور فوران كرد بدان كه نزول عذاب نزديك شده است .
و در همان كتاب به سند خود از اسماعيل جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: شريعت نوح (عليه السلام ) تنها اين بوده كه خلق خدا را به يگانگى و اخلاص بپرستند، يعنى در پرستش او هواهاى نفسانى و اهداف شيطانى را دخالت نداده و خدايان دروغين را از خدايى خلع كنند، و اين شريعت ، همان شريعت فطرت است ، فطرتى كه خداى عزوجل مردم را بر آن فطرت آفريده ، و نيز خداى تعالى از آن جناب و از همه انبياء پيمان گرفته بود كه تنها او را پرستيده و چيزى را شريك او نگيرند، و دستور به نماز و امر به معروف و نهى از منكر و حلال و حرام داده بود، ولى احكام حدود و فرايض ارث برايش تشريع نشده بود اين بود شريعت نوح (عليه السلام ) و آن جناب نهصد و پنجاه سال در بين قومش ‍ زندگى كرد، و آنان را سرى و علنى به شريعت خود دعوت فرمود، ولى زير بار نرفته و سركشى كردند، در آخر به خداى تعالى شكوه كرد كه : ((رب انى مغلوب فانتصر - پروردگارا من شكست خورده ام پس ياريم كن )) خداى متعال نيز به وى وحى فرستاد كه ((لن يومن من قومك الا من قد آمن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون )) و اين وحى تصديق نظريه خود نوح است كه عرضه داشته بود: ((فلا يلدوا الا فاجرا كفارا)) و چون كار بدين جا كشيد خداى تعالى وحى فرستاد كه : ((ان اصنع الفلك )).
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از جعفى نقل كرده ، ولى سند آن را ذكر نكرده است ، و ظاهر روايت اين است كه نوح (عليه السلام ) دو نوبت قوم خود را نفرين كرده يكى از آن دو نفرين كه همان نفرين نوبت اول يعنى : ((فدعا ربه انى مغلوب فانتصر)) مى باشد، در سوره قمر واقع شده ، و دومى آن بعد از مايوس شدن نوح از ايمان آوردن قومش بوده ، و در سوره نوح واقع شده ، آنجا كه عرضه مى دارد: ((رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا)).
و مرحوم صدوق در كتاب معانى الاخبار به سند خود از حمران از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله ((و ما امن معه الا قليل )) فرمود: ايمان آورندگان به نوح (ع ) هشت نفر بودند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از حمران از آن جناب نقل كرده . و اهل تسنن در عدد مؤ منين به آن جناب اقوال ديگرى دارند از قبيل شش نفر، هفت نفر، ده نفر، هفتاد و دو نفر و هشتاد نفر، ليكن بر طبق هيچ يك از اين اقوال ، دليلى در دست ندارند.
و نيز صدوق در كتاب عيون به سند خود از ((عبد السلام بن صالح هروى )) روايت كرده كه گفت : حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: وقتى كشتى نوح (عليه السلام ) به زمين نشست ، خود و فرزندانش و مؤ منين كه با او در كشتى بودند جمعا هشتاد نفر بودند، و در همان محلى كه از كشتى پياده شد قريه اى بنا كرد و نام آن را قريه ثمانين - هشتاد گذاشت .
مؤ لف : بين اين روايت و روايت معانى الاخبار منافاتى نيست ، زيرا ممكن است منظور از جمله ((و ما امن معه الا قليل - و با او به جز اندكى ايمان نياورد)) هشت نفر از غير اهل آن جناب باشد و بقيه هشتاد نفر كه هفتاد و دو نفر است ، همه فرزندان او بوده باشند، چون كسى كه نزديك به هزار سال عمر كرده به خوبى مى تواند هفتاد و دو نفر فرزند داشته باشد.
رواياتى درباره پسر نوح (ع ) 
و در همان كتاب به سند خود از حسن بن على وشاء از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود: پدرم موسى بن جعفر فرمود: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى عزوجل به نوح فرمود: ((انه ليس من اهلك )) براى اينكه او مخالف نوح بود، (و از سوى ديگر غريبه هايى كه تابع او بودند را اهل او خواند).
راوى مى گويد: امام (عليه السلام ) از من پرسيد: مردم اين آيه را كه درباره پسر نوح است چگونه قرائت مى كنند؟ عرضه داشتم : مردم آن را به دو جور قرائت مى كنند يكى ((انه عمل غير صالح - او عملى است غير صالح )) و ديگرى ((انه عمل غير صالح - او عمل (به وجود آمده از) شخص ‍ ناصالحى است )) حضرت فرمود: مردم دروغ گفته اند، او پسر حقيقى نوح بود و ليكن خداى تعالى او را بعد از آنكه پدر را در دينش مخالفت كرد نفى نموده و فرمود او اهل تو نيست .
مؤ لف : بعيد نيست كه حضرت صادق (عليه السلام ) خواسته باشد در جمله ((و از سوى ديگر غريبه هايى را كه تابع او بودند اهل او خواند.
به آيه هفتاد و شش سوره انبياء: ((فنجيناه و اهله من الكرب العظيم )) و آيه هفتاد و شش سوره صافات : ((و نجيناه و اهله من الكرب العظيم )) اشاره كند، چون ظاهر اين دو آيه اين است كه مراد از اهل ، همه گروندگان به نوح (عليه السلام ) هستند نه خصوص خانواده آن جناب .
و گويا مراد امام رضا (عليه السلام ) از اينكه از راوى پرسيد: ((مردم اين آيه را كه درباره پسر نوح است چگونه قرائت مى كنند)) اين بوده كه چگونه تفسيرش مى كنند، و منظور راوى هم از اينكه گفت : ((آن را دو جور قرائت مى كنند)) اين بود، كه به تفسير بعضى ها اشاره كند كه گفته اند: آيه شريفه مى خواهد بفهماند كه همسر نوح آن پسر را كه با كفار هلاك شد از غير نوح حامله شده ، و خلاصه پسرى نامشروع بوده و او را به ناحق و به دروغ به شوهرش نوح نسبت داده ، و اين دسته از مفسرين گفتار خود را تاءييد كرده گفته اند به همين جهت بعضى از قاريان ، جمله ((و نادى نوح ابنه - و نوح پسر خودش را ندا كرد)) را به صورت ((و نادى نوح ابنها - نوح پسر آن زن را ندا كرد)) قرائت كرده اند، و بعضى هم كه به شكل و نادى نوح ابنه قرائت كرده اند حرف ((ها)) را با فتحه خوانده اند تا مخفف ((ابنها)) باشد، و اين دو قرائت يعنى ((ابنها)) و ((ابنه )) را به على (ع ) و به بعضى از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نسبت داده اند.
از آن جمله زمخشرى در كشاف گفته : على (رضى اللّه عنه ) آيه شريفه را به صورت ((ابنها)) قرائت كرده و ضمير مونث را به همسر نوح برگردانيده ، و محمد بن على (امام پنجم ) و عروة ابن زبير آن را به فتح ((ها)) و به شكل ((ابنه )) قرائت كرده اند، و منظورشان اين بوده كه كلمه در اصل ((ابنها)) است ، ولى الف را حذف كرده و به فتحه اكتفاء كرده اند، و با اين قرائت ، مذهب حسن تاءييد مى شود چون قتاده گفته است كه من از حسن از معناى اين آيه پرسيدم كه گفت : به خدا سوگند پسر مورد بحث ، فرزند نوح نبوده . گفتم : آخر اهل كتاب هيچ اختلافى ندارند در اينكه او پسر نوح بوده ؟ گفت : بله ، ليكن مگر كسى دين خود را از اهل كتاب ميگيرد؟ آنگاه حسن اينطور بر گفتار خود استدلال كرد كه : اگر پسر مورد بحث ، فرزند واقعى نوح بود، بايد نوح مى فرمود: ((انه منى - او از من است )) نه اينكه بفرمايد: ((او اهل من است )).
و دليلى كه وى به آن استدلال كرده دليلى سخيف و سست است ، براى اينكه خداى تعالى به آن جناب وعده نجات اهل او را داده بود نه وعده نجات هر كسى كه از او باشد، بله اگر خداى تعالى فرموده بود: ((احمل فيها من كل زوجين و من كان منك - از هر نر و ماده اى يك جفت سوار كشتى كن و هر كس هم كه از تو است سوار كن )). نوح (عليه السلام ) ناچار بود هنگام درخواست نجات پسرش بگويد: ((پروردگارا او از من است )) ولى خداى تعالى اينطور نفرمود، پس جمله ((ان ابنى من اهلى )) هيچ دلالت ندارد بر اينكه پسر مورد بحث فرزند نوح نبوده ، در سابق هم بيان كرديم كه لفظ آيات با اين توجيه سازگارى ندارد.
و اين هم كه گفتند: ((اهل كتاب هيچ اختلافى ندارند در اينكه او پسر نوح بوده )) محل اشكال است ، براى اينكه تورات به كلى از سرگذشت اين پسر نوح كه عرق شده ساكت است .
و در الدرالمنثور است كه ابن الانبارى در كتابش ((المصاحف )) و ابوالشيخ از على (رضى اللّه عنه ) روايت آورده اند كه آيه را به شكل و نادى نوح ابنها قرائت كرده .
و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، و ابوالشيخ از امام ابى جعفر محمد بن على (ع ) روايت كرده اند كه در تفسير آيه ((و نادى نوح ابنه )) فرموده : اين قرائت به لغت و زبان قبيله طى ء است ، و آن پسر، پسر خود نوح نبوده ، بلكه پسر زن او بوده است .
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) آورده .
و در تفسير عياشى از موسى بن علاء بن سيابة از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله و نادى نوح ابنه فرموده : وى پسر نوح نبوده ، بلكه پسر زنش بوده و آيه به زبان قبيله طى ء نازل شده كه پسر زن هر كسى را پسر او مى خوانند... .
و در همان تفسير از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل كلام نوح كه گفت : ((يا بنى اركب معنا - پسرم با ما سوار شو)) فرموده : او پسرش نبود. عرض كردم آخر خود نوح او را پسر خود خوانده و گفته ((يا بنى ))؟ فرمود: درست است كه نوح او را پسر خود خوانده ولى او نمى دانسته كه وى پسرش نيست .
مؤ لف : بعد از همه اين حرفها روايتى كه بشود به آن اعتماد كرد روايت حسن وشاء از حضرت رضا (عليه السلام ) است .
و در همان تفسير، از ابراهيم بن ابى العلاء از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهما السلام ) روايت كرده كه فرمود وقتى خداى تعالى فرمود: ((يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى ))، زمين با خود گفت مامور شده ام تنها آب خودم را فرو ببرم نه آب آسمان را، در نتيجه زمين آب خود را فرو برد، و آب آسمان در اطراف زمين به صورت اقيانوسها باقى ماند.
و در همان كتاب از ابى بصير از امام ابى الحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام ) روايتى درباره جودى نقل كرده كه در آن آمده : ((جودى كوهى است در موصل )).
و نيز در همان كتاب از مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله ((و استوت على الجودى )) فرمود: جودى همان فرات كوفه است .
مؤ لف : روايت قبلى را روايات ديگرى نيز تاءييد مى كند.
و در همان كتاب از عبد الحميد بن ابى الديلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكه نوح سوار بر كشتى شد اين خطاب صادر شد كه : ((بعدا للقوم الظالمين )).
و در مجمع البيان در ذيل آيه ((و قيل يا ارض ابلعى ماءك ...)) مى گويد: چنين روايت شده كه كفار قريش مى خواستند در مقام معارضه با قرآن برآيند چهل روز دور هم جمع شده طعام هايى از مغز گندم و گوشت گوسفند و شرابى كهنه خوردند تا به خيال خود ذهنشان صاف شود، همين كه مى خواستند دست به كار شوند اين آيه به گوششان خورد، لا جرم به يكديگر گفتند: اين كلام كلامى است كه هيچ گفتارى نمى تواند شبيه به آن شود، و به هيچ كلام مخلوقى شباهت ندارد، و بناچار از تصميم خود منصرف شدند.
ادب نوح (ع ) در گفتگويش با خداى تعالى در داستان دعوت فرزندش  
و از جمله آداب انبيا ادبى است كه خداى متعال آنرا از نوح در داستان دعوت فرزندش نقل كرده و چنين فرموده است : ((و هى تجرى بهم فى موج كالجبال و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين . قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء)) تا آنجا كه مى فرمايد: ((و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين . قال يانوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسئلن ما ليس لك به علم انى اعظك ان تكون من الجاهلين قال رب انى اعوذبك ان اسئلك ما ليس لى به علم و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين )) در اينكه ظاهر گفتار نوح اين است كه مى خواهد دعا كند كه فرزندش از غرق نجات يابد شكى نيست ، ليكن تدبر در آيات اين داستان كشف مى كند كه حقيقت امر غير آن چيزى است كه از ظاهر كلام استفاده مى شود، چون از يك طرف خداوند دستور داده كه او خودش و اهل بيتش و همه مؤ منين سوار بر كشتى شوند و فرموده : ((احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول و من امن )) و آنان را وعده داده كه نجاتشان دهد، و از آنان كسانى را كه عذاب شان حتمى بوده استثناء كرد، يكى از آنان همسر اوست و خداى تعالى درباره اش فرموده : ((ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط)) و اما فرزندش ، معلوم نيست كه او هم به دعوت پدر كفر ورزيده باشد، و اگر خداى متعال رفتار او را با پدرش و اينكه او خود را كنارى كشيد نقل فرموده ، معلوم نيست كه كناره گيريش از دين و دعوت پدر بوده بلكه ممكن است تنها مخالفت امر پدر را ك رده و از سوار شدن كناره گيرى كرده و اعراض نموده ، پس احتمال مى رود كه او نيز اهل نجات باشد، براى اينكه ظاهر آيه اين است كه او از فرزندان وى است نه از كف ار و اگر چنين باشد وعده الهى به نجات شامل او هم مى شود. از طرف ديگر به نوح وحى فرستاده و حكم حتمى خود را درباره امر مردم به وى اعلام نموده و فرموده : ((و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد امن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون . و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون )) حالا آيا مقصود از آنان كه ظلم كردند خصوص كسانى اند كه به دعوت نوح كفر ورزيدند يا مراد مطلق اقسام ظلم است يا مبهم و مجمل است معلوم نيست ، و محتاج به تفسيرى از ناحيه خود صاحب كلام ، تبارك و تعالى مى باشد.
و گويا همين احتمالات ، خود نوح (عليه السلام ) را هم درباره فرزندش به شك و ترديد انداخته ، و گرنه چطور تصور مى شود كه با اينكه مى دانسته او كافر است و با اينكه نوح يكى از پنج پيغمبر اولى العزم است ، از مقام پروردگار خود غفلت بورزد و وحى او را يعنى ((و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون )) را فراموش كند؟! حاشا بر او كه به نجات فرزند خود با اينكه كافر محض است رضايت دهد، با اينكه همو بود كه درنفرينى كه به قوم خود كرد گفت : ((رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا)) و فرضا اگر نسبت به فرزند خود چنين چيزى را راضى مى بود، نسبت به همسرش ‍ نيز راضى مى شد، از جهت همين شك و ترديد بود كه جرات نكرد به طور قطع درباره نجات فرزند در خواست نمايد، بلكه سؤ ال خود را نظير كسى كه چيزى را به كسى نشان دهد يا آنرا اظهار كند و بخواهد مره دهان طرف را درباره آن بفهمد طرح كرد، چون به عواملى كه در واقع درباره سرنوشت فرزندش دست به هم داده وقوف و آگهى ندارد، بناچار نخست كلام خود را به نداى ((رب )) افتتاح نمود، چون مفتاح دعاى مربوب محتاج سائل همان اسم ((رب )) است ، آنگاه عرض كرد: ((ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق )) گويا خواسته است عرض كند: از طرفى او فرزند من است و اين خود اقتضا دارد كه او هم اهل نجات باشد، ((و انت احكم الحاكمين )) و از طرفى تو احكم الحاكمينى و در كارهايت خطان مى كنى و در حكم تو جاى هيچ گونه خرده گيرى و اعتراض نيست ، لذا نمى فهمم سرانجام فرزندم چيست ؟
و اين نيز ادبى است الهى كه بنده از آنچه مى داند تجاوز نكند و چيزهائى كه مصلحت و مفسده اش معلوم نيست از مولاى خود نخواهد. و لذا نوح (عليه السلام ) تنها آنچه مى دانست و به آن ايمان داشت گفت ، چنانكه جمله ((و نادى نوح ربه )) هم اشاره اى به اين معنا دارد، آرى ، تنها وعده الهى را ذكر كرد و چيزى بر آن نيفزود و چيزى درخواست نكرد، در نتيجه اين ادب خداوند نيز عصمت و حفظش را شامل حالش نمود. يعنى قبل از اينكه كلام نوح تمام شود و اسائه ادبى از او سر بزند خداوند كلام خود و اهلك را برايش تفسير كرد كه مراد از اهل ، اهل صالح است نه هر خويشاوندى ، و فرزند تو صالح نيست .
قبلا هم فرموده بود: با من درباره عفو ستمكاران ، ميانجيگرى مكن كه آنان به طور حتم غرق شدنى هستند. آرى ، نوح خيال مى كرد مراد از اهل همان معنى ظاهرى آن (خويشاوند) است ، و فكر مى كرد از اين خويشاوندان تنها همسرش استثنا شده و ديگران همه اهل نجاتند و لذا برداشت كلامش را طورى كرد كه از آن استفاده مى شد مى خواهد بعدا بطور صريح نجات فرزند را درخواست كند، از اين جهت خداوند متعال نهى از درخواست را متف رع بر آن تفسير نمود، و اين خود تاديبى بود كه نوح را وادار كرد كلام خود را قطع نموده و دنباله آنرا نگيرد بلكه حرف تازه اى از سر گيرد كه در ظاهر توبه و در حقيقت شكر همين تاديب - كه خود نعمت بزرگى بود - باشد، لذا عرض كرد: ((رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم )) پناه برد به پروردگار خود از چيزى كه زمينه كلامش او را به آن واميداشت ، يعنى تقاضاى نجات فرزندش در عين اينكه از حقيقت حال بى خبر است .
يكى از شواهدى كه دلالت مى كند بر اينكه نوح (عليه السلام ) هنوز حاجت درونى خود را اظهار نكرده ، جمله ((اعوذ بك ان اسئلك ما ليس ...)) است زيرااگر اين درخواست بيجا را كرده بود، جا داشت در مقام توبه عرض كند: ((اعوذ بك من سؤ الى ما ليس لى به علم - پناه مى برم به تو از كيفر سؤ الى كه كردم در حاليكه به آن علم نداشتم )) تا از اضافه مصدر به فاعلش (سؤ الى ) وقوع فعل استفاده شود. شاهد ديگر جمله ((لا تسالن )) است ، چون اگر نوح سؤ ال مزبور را كرده بود جا داشت خداوند در مقام رد تقاضايش صريحا بفرمايد: نه ، فرزند تو را نجات نمى دهم . و يا بفرمايد: بار ديگر اين تقاضا را مكن . چنانكه نظير اين دو تعبير در مواردى از قرآن ديده مى شود، مانند: ((قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى )) و نظير: ((اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم )) تا آنجا كه مى فرمايد: ((يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا))، يكى ديگر از دعاهاى نوح (عليه السلام ) دعائى است كه قرآن از آن جناب چنين حكايت مى كند: ((رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مومنا و للمؤ منين و المومنات و لا تزد الظالمين الا تبارا)) اين دعا را خداى متعال در آخر سوره نوح بعد از آيات زيادى كه درباره شكايتهاى نوح (عليه السلام ) ايراد كرده ، نقل مى فرمايد، وى در اين آيات ، شكايتهاى خود را به عرض پروردگار خود مى رساند. و دعوت مداوم و شبانه روزى قومش را در تمامى مدت عمر - كه قريب هزار سال بوده - و اذيت و آزارى كه در برابر آن از آنان ديده و بذل جهدى كه در راه خدا كرده و اينكه در راه هدايت قوم خود منتهاى طاقت خود را به كار برده و مع الاسف دعوتش جز فرار آنان و نصيحتش جز استكبار آنان اثرى نكرده ، شرح مى دهد.
آرى آن حضرت هميشه نصيحت و موعظه خود را در بين آنان نشر مى داد و حق و حقيقت را به گوششان مى خواند و ايشان لجاج و عناد مى كردند و بر خطاياى خود اصرار مى ورزيدند و در مقابل زحمات آن جناب مكر و خدعه به كار مى بردند، تا آن كه ناراحتى و تاسفش از حد گذشت و غيرت الهيش به هيجان آمد و قوم خود را اينچنين نفرين نمود: ((رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا. انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا)) و اينكه گفت : اگر آنان را مهلت دهى بندگانت راگمراه مى كنند همان مطلبى است كه در ضمن كلمات قبلى خود به آن اشاره كرده و فرموده بود: ((و قد اضلوا كثيرا)) و از اين گفتارش استفاده مى شود كه كفار عده زيادى ازكسانى را كه به وى ايمان آورده بودند گمراه كرده بودند و او از اين مى ترسيده كه ما بقى را نيز گمراه كنند. و اينكه عرض كرد: ((و لا يلدوا الا فاجرا كفارا)) اخبار به غيبى است كه از روى تفرس نبوت و وحى الهى كسب كرده و فهميده بود كه استعداد صلب مردان و رحم زنان ايشان از تكوين فرزندان با ايمان باطل شده است .
در چنين موقعى كه غيرت الهى آن جناب را فرا گرفته و كفار را نفرين كرده ، با اينكه پيغمبرى كريم و اولين پيغمبرى است كه كتاب و شريعت آورده و مبعوث به نجات دنيا از گرداب بت پرستى شده و از مجتمع بشرى آنروز جز عده قليلى كه بنا به بعضى از روايات بيش از هشتاد نفر نمى شده اند به وى ايمان نياورده اند، ادب الهى چنين اقتض ا مى كند كه اين عده را كه به پروردگارش ايمان آورده و به دعوتش گرويده اند از نظر دور نداشته و از خدا خير دنيا و آخرت را بر ايشان درخواست كند، لذا عرض كرد: ((رب اغفر لى )) ابتدا خود را دعا كرد، چون كسى كه پيشوا و جلودار مردمى است ، دعا به جان خودش دعاى به جان آن مردم نيز هست .
((ولوالدى )) معلوم مى شود پدر و مادر نوح (عليه السلام ) داراى ايمان بوده اند. ((و لمن دخل بيتى )) يعنى مؤ منين معاصرش . ((و للمؤ منين و المومنات )) يعنى همه اهل توحيد چه معاصرينش و چه آيندگان ، زيرا آيندگان نيز امت او هستند. و تا قيام قيامت همه اهل توحيد، رهين منت اويند. آرى آن جناب اولين كسى است كه دعوت دينى خود را با كتاب و شريعت اعلام نمود، و پرچم توحيد را در بين مردم برافراشت ، از همين جهت خداى سبحان او را به بهترين درودى ياد كرده و فرمود: ((سلام على نوح فى العالمين )) آرى راستى درود بر اين پيغمبر كريم باد كه تا قيام قيامت هر كسى ايمان به خدا آورد يا عمل صالحى انجام دهد يا اسمى از خدا ببرد.
خلاصه تا زمانى كه از خير و سعادت در ميان بشر اسم و اثرى هست همه از بركت دعوت او و دنباله و اثر نهضت اوست (صلى الله عليه و على سائر الانبياء المرسلين اجمعين ).
ادب نوح و ديگر انبياء (ع ) در گفتگو با قوم خود 
يكى ديگر از آدابى كه انبياء داشتند ادبى بود كه در محاورات با قوم خود از طرف پروردگار خود رعايت آنرا مى كردند.
اين نيز دامنه وسيعى دارد و بايد به ادبى كه در ثناى خدا رعايت مى كردند ملحقش ساخت و در عين حال از جهت ديگرى تبليغ عمليش بايد خواند كه دست كمى از تبليغ قولى ندارد، بلكه موثرتر از آن است ، و در قرآن كريم از اين نوع ادب بسيار زياد ديده مى شود، از آن جمله ادبى است كه خداى تعالى از نوح (عليه السلام ) در محاوره اى كه بين او و قومش واقع شده چنين حكايت مى كند: ((قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين . قال انما ياتيكم به الله ان شاء و ما انتم بمعجزين . و لا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغويكم هو ربكم و اليه ترجعون )).
نوح (عليه السلام ) در اين محاوره و گفتگو، بلا و عذابى را كه آنها خيال مى كردند به دست نوح است و او را به آوردن آن مى خواندند تا به خيال خود عاجزش كنند از خود نفى كرد و به پروردگار خود نسبتش داد و با گفتن كلمه ((ان شاء)) و پس از آن با گفتن ((و ما انتم بمعجزين )) ادب را به نهايت رسانيد، و گفت ((الله )) و نگفت ((ربى )) براى اينكه مدلول لفظ ((الله )) كسى است كه هر جمال و جلالى بسوى او من تهى مى شود، و تنها اكتفا نكرد به نفى قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براى خدا بلكه اين را هم علاوه كرد كه اگر خدا نخواهد كه شما از نصيحت من منتفع شويد هرگز منتفع نخواهيد شد و به اين جمله نفى قدرت را از خود و اثباتش را براى خدا تكميل كرد و علاوه بر اين ، آن نفى را با جمله ((هو ربكم و اليه ترجعون )) تعليل نمود.
خواننده محترم اگر در اين محاوره و گفتگو دقت كند خواهد ديد كه محاوره ايست پر از ادب ، آنگاه بر لطائفى از ادب و كمال كه سيره انبيا (عليهم السلام ) مملو ازآن است وقوف خواهد يافت ، آرى اين بزرگواران جميع گفتار و رفتار و حركات و سكناتشان بر اساس مراقبت ادب و رعايت مراسم حضور بوده است ، اگر چه به ظاهر، رفتار و گفتار آنها مانند كسى بوده كه از پروردگار خود غايب و پروردگار او از او غايب است ، آرى ((و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحون الليل و النهار لا يفترون )).
خداى تعالى محاورات بسيارى از هود، صالح ، ابراهيم ، موسى ، شعيب ، يوسف ، سليمان ، عيسى و محمد (صلى الله عليهم اجمعين ) نيز در حالات مختلفى كه داشتند، مثل حال شدت و رخاء، جنگ ، امنيت ، آشكار و پنهان ، بشارت و انذار و امثال آن نقل فرموده .
خواننده محترم در آيه شريفه ((فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افطال عليكم العهد ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى )) نيكو تدبر كند و ببيند موسى (عليه السلام ) در مراجعتش از طور به سوى قوم خود با اينكه سرشار از غيظ و غضب بود چگونه در ذكرپروردگار خود رعايت ادب را نموده است .
و همچنين در آيه شريفه ((و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون )) و در آيه شريفه ((قالوا تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين . قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين )).

 

next page

fehrest page

back page