داستانهاى قرآن و تاريخ انبياء در الميزان

حسين فعّال عراقى

- ۱۰ -


داستان لوط عليه السّلام 
وَ لَقَدْ جَاءَت رُسلُنَا إِبْرَهِيمَ بِالْبُشرَى قَالُوا سلَماً قَالَ سلَمٌ فَمَا لَبِث أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ(69)
فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكرَهُمْ وَ أَوْجَس مِنهُمْ خِيفَةً قَالُوا لا تخَف إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلى قَوْمِ لُوطٍ(70)
وَ امْرَأَتُهُ قَائمَةٌ فَضحِكَت فَبَشرْنَهَا بِإِسحَقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسحَقَ يَعْقُوب (71)
قَالَت يَوَيْلَتى ءَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هَذَا بَعْلى شيْخاً إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ عَجِيبٌ(72)
قَالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَت اللَّهِ وَ بَرَكَتُهُ عَلَيْكمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مجِيدٌ(73)
فَلَمَّا ذَهَب عَنْ إِبْرَهِيمَ الرَّوْعُ وَ جَاءَتْهُ الْبُشرَى يجَدِلُنَا فى قَوْمِ لُوطٍ(74)
إِنَّ إِبْرَهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّهٌ مُّنِيبٌ(75)
يَإِبْرَهِيمُ أَعْرِض عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّك وَ إِنهُمْ ءَاتِيهِمْ عَذَابٌ غَيرُ مَرْدُودٍ(76)
وَ لَمَّا جَاءَت رُسلُنَا لُوطاً سى ءَ بهِمْ وَ ضاقَ بهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ(77)
وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ يهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِن قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السيِّئَاتِ قَالَ يَقَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتى هُنَّ أَطهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تخْزُونِ فى ضيْفِى أَ لَيْس مِنكمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ(78)
قَالُوا لَقَدْ عَلِمْت مَا لَنَا فى بَنَاتِك مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّك لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ(79)
قَالَ لَوْ أَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ ءَاوِى إِلى رُكْنٍ شدِيدٍ(80)
قَالُوا يَلُوط إِنَّا رُسلُ رَبِّك لَن يَصِلُوا إِلَيْك فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِت مِنكمْ أَحَدٌ إِلا امْرَأَتَك إِنَّهُ مُصِيبهَا مَا أَصابهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصبْحُ أَ لَيْس الصبْحُ بِقَرِيبٍ(81)
فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَلِيَهَا سافِلَهَا وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضودٍ(82)
مُّسوَّمَةً عِندَ رَبِّك وَ مَا هِىَ مِنَ الظلِمِينَ بِبَعِيدٍ(83)
69. (قبل از آنكه به عذاب قوم لوط بپردازيم ، لازم است بدانيد كه ) فرستادگان ما (در سر راه خود) نزد ابراهيم آمدند تا به او (كه مرد سالخورده و داراى همسرى پير نازا بود) مژده دهند كه بزودى فرزنددار مى شوند. نخست سلام كردند و ابراهيم جواب سلام را داد و چيزى نگذشت كه گوساله اى چاق و بريان برايشان حاضر ساخت .
70. ولى وقتى ديد دستشان به آن غذا نمى رسد، رفتارشان را ناپسند و خصمانه تشخيص داده از آنان احساس ترس كرد. فرستادگان ما گفتند: مترس ! ما (گو اينكه فرشته عذابيم اما) ماءموران عذاب به سوى قوم لوطيم .
71. همسرش كه در آن حال ايستاده بود، ناگهان حيض شد و ما به وسيله فرستادگان خود او را به ولادت اسحاق و بعد از اسحاق به ولادت يعقوب از او بشارت داديم .
72. گفت : واى بر من ! آيا من بچه مى آورم كه فعلا عجوزه اى هستم و آن روزها هم كه جوان بودم ، نازا بودم و اين شوهرم است كه به سن پيرى رسيده ؟ براستى اين مژده امرى عجيب است .
73. (فرشتگان ) گفتند: آيا از امر خدا شگفتى مى كنى با اينكه (اولا كار، كار خداست و ثانيا شما اهل بيتى هستيد كه ) رحمت و بركات خدا شامل حالتان است ؟ چرا كه او حميد و مجيد است .
74. بعد از آنكه حالت ترس از ابراهيم بر طرف شد و بشارتى كه شنيده بود در دلش ‍ جاى گرفت و خوشحالش كرد، شروع كرد درباره قوم لوط با فرستادگان ما بگومگو كردن .
75. ابراهيم مردى بردبار و دلسوز و بازگشت كننده (به سوى خدا) بود.
76. فرشتگان به او گفتند: اى ابراهيم ، از اين سخنان كه از در شفاعت مى گويى درگذر، كه امر پروردگارت (عذاب لوط) فرا رسيده و عذابى بر آنان نازل مى شود كه به هيچ وجه برگشتنى نيست .
77. و همين كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنان (كه به صورت جوانانى زيباروى مجسم شده بودند) سخت ناراحت شد (چون مردمش به آسانى از آن گونه افراد زيباروى نمى گذشتند) و خود را در برابر قوم بيچاره يافت و زير لب گفت : امروز روز بلايى شديد است .
78. در همين لحظه مردم آلوده اش با حرص و شوقى وصف ناپذير به طرف ميهمانان لوط شتافتند، چون قبل از اين ماجرا اعمال زشتى (در همجنس بازى ) داشتند. لوط گفت : اى مردم ، اين دختران من در سنين ازدواج اند، مى توانيد با آنان ازدواج كنيد، براى شما پاكيزه ترند. از خدا بترسيد و آبروى مرا در مورد ميهمانانم نريزيد. آخر مگر در ميان شما يك مرد رشد يافته نيست ؟
79. گفتند: اى لوط، تو خوب مى دانى (كه سنت قومى ما به ما اجازه نمى دهد) كه متعرض دخترانت شويم ، و تو خوب مى دانى كه منظور ما در اين هجوم چيست .
80. لوط گفت : اى كاش در بين شما نيرو و طرفدارانى مى داشتم و يا براى خودم قوم و عشيره اى بود و از پشتيبانى آنها برخوردار مى شدم .
81. فرشتگان گفتند: اى لوط، (غم مخور) ما فرستادگان پروردگار تو هستيم ، شر اين مردم به تو نخواهد رسيد. پس با خاطرى آسوده از اين بابت ، دست بچه هايت را بگير و از شهر بيرون ببر. البته مواظب باش احدى از مردم متوجه بيرون رفتنت نشود، و از خاندانت تنها همسرت را به جاى گذار، كه او نيز مانند مردم اين شهر به عذاب خدا گرفتار خواهد شد، و موعد عذابشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟
82. پس همين كه امر ما آمد، سرزمينشان را زير و رو نموده بلنديهايش را پست ، و پستيهايش را بلند كرديم و بارانى از كلوخ بر آن سرزمين باريديم ؛ كلوخهايى چون دانه هاى تسبيح رديف شده ،
83. كلوخهايى كه در علم پروردگارت نشاندار بودند. و اين عذاب از هيچ قومى ستمگر به دور نيست .
(از سوره مباركه هود)
گفتارى پيرامون داستان لوط (ع ) و قوم او. 
1- داستان لوط و قومش در قرآن 
لوط (عليه السلام ) از كلدانيان بود كه در سرزمين بابل زندگى مى كردند و آن جناب از اولين كسانى بود كه در ايمان آوردن به ابراهيم (عليه السلام ) گوى سبقت را ربوده بود، او به ابراهيم ايمان آورد و گفت : ((انى مهاجر الى ربى )). در نتيجه خداى تعالى او را با ابراهيم نجات داده به سرزمين فلسطين ، ((ارض مقدس )) روانه كرد: ((و نجينا و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين )). پس لوط در بعضى از بلاد آن سرزمين منزل كرد، (كه بنا به بعضى از روايات و بنا به گفته تاريخ و تورات آن شهر سدوم بوده ).
مردم اين شهر و آباديها و شهرهاى اطراف آن كه خداى تعالى آنها را در سوره توبه آيه 70 مؤ تفكات خوانده ، بت مى پرستيدند و به عمل فاحشه لواط مرتكب مى شدند و اين قوم اولين قوم از اقوام و نژادهاى بشر بودند كه اين عمل در بينشان شايع گشت ، و شيوع آن به حدى رسيده بود كه در مجالس عموميشان آن را مرتكب مى شدند، تا آنكه رفته رفته عمل فاحشه سنت قومى آنان شد و عام البلوى گرديد و همه بدان مبتلا گشته ، زنان بكلى متروك شدند و راه تناسل را بستند.
لذا خداى تعالى لوط را به سوى ايشان گسيل داشت . و آن جناب ايشان را به ترس از خدا و ترك فحشاء و برگشتن به طريق فطرت دعوت كرد و انذار و تهديدشان نمود ولى جز بيشتر شدن سركشى و طغيان آنان ثمرهاى حاصل نگشت و جز اين پاسخش ندادند كه اينقدر ما را تهديد مكن اگر راست ميگويى عذاب خدا را بياور، و به اين هم اكتفاء ننموده تهديدش كردند كه : ((لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين - اگر اى لوط دست از دعوتت بر ندارى تو را از شهرمان خارج خواهيم كرد)) و كار را از صرف تهديد گذرانده ، به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از قريه خود خارج كنيد كه آنها مردمى هستند كه مى خواهند از عمل لواط پاك باشند.
2- عاقبت امر قوم لوط (ع ) 
جريان به همين منوال ادامه يافت ، يعنى از جناب لوط (عليه السلام ) اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترك فحشا، و از آنها اصرار بر انجام خبائث تا جايى كه طغيانگرى ملكه آنان شد و كلمه عذاب الهى در حقشان ثابت و محقق گرديد، پس خداى رسولانى از فرشتگانى بزرگ و محترم براى هلاك كردن آنان ماءمور كرد، فرشتگان اول بر ابراهيم (عليه السلام ) وارد شدند و آن جناب را از ماءموريتى كه داشتند (يعنى هلاك كردن قوم لوط) خبر دادند، جناب ابراهيم (عليه السلام ) با فرستادگان الهى بگومگوئى كرد تا شايد بتواند عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائكه را متذكر كرد كه لوط در ميان آن قوم است ، فرشتگان جواب دادند كه ما بهتر مى دانيم در آنجا چه كسى هست و به موقعيت لوط و اهلش از هر كس ديگر مطلع تريم و اضافه كردند كه مساءله عذاب قوم لوط حتمى شده و به هيچ وجه برگشتنى نيست .
فرشتگان از نزد ابراهيم به سوى لوط روانه شدند و به صورت پسرانى امرد مجسم شده ، به عنوان ميهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فكر فرو رفت چون قوم خود را مى شناخت و مى دانست كه به زودى متعرض آنان مى شوند و به هيچ وجه دست از آنان بر نمى دارند، چيزى نگذشت كه مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوط نهاده و به يكديگر مژده مى دادند، لوط از خانه بيرون آمد و در موعظه و تحريك فتوت و رشد آنان سعى بليغ نمود تا به جايى كه دختران خود را بر آنان عرضه كرد و گفت : اى مردم ! اين دختران من در اختيار شمايند و اينها براى شما پاكيزه ترند پس ، از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد، آنگاه از در استغاثه و التماس در آمد و گفت : آيا در ميان شما يك نفر مرد رشيد نيست ؟ مردم درخواست او را رد كرده و گفتند: ما هيچ علاقه اى به دختران تو نداريم و به هيچ وجه از ميهمانان تو دست بردار نيستيم . لوط (عليه السلام ) ماءيوس شد و گفت : اى كاش نيرويى در رفع شما مى داشتم و يا ركنى شديد مى بود و به آنجا پناه مى بردم .
در اين هنگام ملائكه گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم ، آرام باش ‍ كه اين قوم به تو نخواهند رسيد، آنگاه همه آن مردم را كور كردند و مردم افتان و خيزان متفرق شدند.
فرشتگان سپس به لوط (عليه السلام ) دستور دادند كه شبانه اهل خود را برداشته و در همان شب پشت به مردم نموده ، از قريه بيرون روند و احدى از آنان به پشت سر خود نگاه نكند ولى همسر خود را بيرون نبرد كه به او آن خواهد رسيد كه به مردم شهر مى رسد، و نيز به وى خبر دادند كه بزودى مردم شهر در صبح همين شب هلاك مى شوند.
صبح ، هنگام طلوع فجر، صيحه آن قوم را فرا گرفت و خداى سنگى از نشاندار كه نزد پروردگارت براى اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان بباريد و شهرهايشان را زير و رو كرد و هر كس از مؤ منين را كه در آن شهرها بود بيرون نمود، البته غير از يك خانواده هيچ مؤ منى در آن شهرها يافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آيت و مايه عبرت نسلهاى آينده كرد تا كسانى كه از عذاب اليم الهى بيم دارند با ديدن آثار و خرابه هاى آن شهرها عبرت بگيرند.
و در اينكه ايمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان را گرفته ، دو نكته هست : اول اينكه اين جريان دلالت مى كند بر اينكه هيچ يك از آن مردم ايمان نداشتند، و دوم اينكه فحشا تنها در بين مردان شايع نبوده بلكه در بين زنان نيز شيوع داشته ، چون اگر غير از اين بود نبايد زنها هلاك مى شدند و على القاعده بايد عده زيادى از زنها به آن جناب ايمان مى آوردند و از او طرفدارى مى كردند چون لوط (عليه السلام ) مردم را دعوت مى كرد به اينكه در امر شهوترانى به طريقه فطرى باز گردند و سنت خلقت را كه همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و اين به نفع زنان بود و اگر زنان نيز مبتلا به فحشا نبودند بايد دور آن جناب جمع مى شدند و به وى ايمان مى آوردند ولى هيچ يك از اين عكس العملها در قرآن كريم درباره زنان قوم لوط ذكر نشده و اين خود مؤ يد و مصدق رواياتى است كه در سابق گذشت كه ميگفت : فحشا در بين مردان و زنان شايع شده بود، مردان به مردان اكتفا كرده و با آنان لواط مى كردند و زنان با زنان مساحقه مى نمودند.
3- شخصيت معنوى لوط (ع ) 
لوط (عليه السلام ) رسولى بود از ناحيه خداى تعالى بسوى اهالى سرزمين ((مؤ تفكات )) كه عبارت بودند از شهر ((سدوم )) و شهرهاى اطراف آن (و بطورى كه گفته شده چهار شهر بوده : 1 - سدوم 2 - عموره 3 - صوغر 4 - صبوييم ) و خداى تعالى آن جناب را در همه مدائح و اوصافى كه انبياى گرام خود را بوسيله آنها توصيف كرده شركت داده است و از جمله توصيف ها كه براى خصوص آن جناب ذكر كرده اين است كه فرموده : ((و لوطا اتيناه حكما و علما و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث انهم كانوا قوم سوء فاسقين و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحين )).
گفتارى پيرامون داستان بشرى (داستان ميهمانان ابراهيم (ع ) ) 
قصه بشرى كه خداى تعالى از آن به قصه ميهمانان ابراهيم تعبير كرده در پنج سوره از سوره هاى قرآن آمده و اين پنج سوره همه در مكه نازل شده اند و به حسب ترتيب قرآنى عبارتند از: سوره هود و حجر و عنكبوت و صافات و ذاريات .
بشارت اول در سوره هود است كه از آيه 69 تا آيه 76 مى خوانيم :
((و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ فلما راى ايديهم لا تصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب قالوا اتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجادلنا فى قوم لوط ان ابراهيم لحليم اواه منيب يا ابراهيم اعرض ‍ عن هذا انه قد جاء امر ربك و انهم اتيهم عذاب غير مردود)). (ترجمه اين آيات در اول بحث گذشت ).
و بشارت دوم در سوره حجر، آيات 51 - 60 است كه در آنجا مى خوانيم : ((و نبئهم عن ضيف ابراهيم اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم قال ابشر تمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون قالوا بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون قال فما خطبكم ايها المرسلون قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين )).
بشارت سوم ، سوره عنكبوت ، آيه 31 و 32 است كه مى فرمايد:
((و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين )).
بشارت چهارم آيات 99 - 113 سوره صافات است كه مى فرمايد:
((و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين رب هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلما بلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرويا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين و فديناه بذبح عظيم و تركنا عليه فى الاخرين سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنين انه من عبادنا المؤ منين و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين و باركنا عليه و على اسحق و من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين )).
بشارت پنجم آياتى است كه آيات 24 - 30 سوره ذاريات آمده و فرموده :
((هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين فقربه اليهم قال الا تاكلون فاوجس منهم خيفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام عليم فاقبلت امراته فى صرة فصكت وجه ها و قالت عجوز عقيم قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم )).
بحث پيرامون داستان بشارت چند ناحيه دارد:
اول : اينكه آيا اين بشارت يكى بود، و همان بوده كه در آن نام اسحاق و يعقوب براى ابراهيم و ساره برده شده ، و مدتى كوتاه قبل از هلاكت قوم لوط صورت گرفته ؟ و يا اينكه بشارت دو بار تحقق يافته و دو قصه دارد: يكى آن داستانى كه مشتمل است بر بشارت به ميلاد اسماعيل و ديگرى آن داستانى كه متضمن بشارت به ميلاد اسحاق و يعقوب است ؟
چه بسا كه مفسرينى احتمال دوم را ترجيح داده باشند، البته اين احتمال مبنى بر اين است كه قصه اى كه در سوره ذاريات آمده صريح باشد در اينكه حضرت ابراهيم براى آنان گوساله بريان آورده و از نخوردن آنان بترس افتاده باشد و بعد از بشارت ، ترسش زايل شده باشد، و همسر عجوز و عقيم آن جناب غير از ساره كسى نيست چون قطعا مادر اسحاق ، ساره ، تنها همسر عقيم آن جناب بوده ، و ذيل آيات ، ظهور در اين دارد كه اين ترس و بشارت بعد از هلاكت قوم لوط بوده چون ملائكه براى ابراهيم شرح دادند كه : ما مامور به هلاكت قومى مجرم شديم و چنين و چنان كرديم و چند نفر مومنى كه در آن قوم بودند بيرون كرديم و جز يك خانواده از مؤ منين كسى را نيافتيم و از آن قوم آثارى باقى گذاشتيم براى عبرت آيندگان ، البته افرادى از آيندگان كه از عذاب اليم خدا مى ترسند. و نظير اين آيات ، آيات سوره هود است كه در آن ملائكه براى برطرف كردن ترس از ابراهيم قبل از هر سخن گفتند: ((انا ارسلنا الى قوم لوط)).
و اما آنچه در سوره حجر آمده سخنى از داستان گوساله بريان آوردن ندارد بلكه ظاهرش آن است كه ابراهيم و خانواده اش به محض ديدن ملائكه دچار وحشت شده اند، و ملائكه براى برطرف ساختن ترس آنها بشارت را داده اند، كما اينكه خداوند تعالى ميفرمايد: ((اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم - به محضى كه ملائكه داخل شدند و زبان به سلام گشودند، ابراهيم گفت : ما از شما بيمناكيم گفتند: مترس كه ما تو را به فرزندى دانا بشارت مى دهيم )) و ذيل آيات ظهور در اين دارد كه اين ملاقات قبل از هلاكت قوم لوط بود، و حاصل دليل اين مفسرين اين شد كه آيات پنج سوره مذكور از حيث ظهور مختلفند، بعضى از آنها نظير آيات سوره ذاريات ظهور دارد در اينكه ملاقات با ابراهيم بعد از هلاكت قوم لوط بوده ، و بعضى ديگر نظير آيات سوره حجر ظهور در اين دارد كه ملاقات آنان با آن جناب قبل از هلاك كردن قوم لوط بوده است .
و نظير آيات سوره حجر آيات سوره عنكبوت است كه آن آيات از آيات سوره حجر روشن تر مى فهمانند كه جريان ملاقات قبل از هلاكت آن قوم بوده چون در آن آيات مساله وساطت ابراهيم (عليه السلام ) و جدالش با ملائكه آمده ... و ليكن حق اين است كه آيات در همه اين چهار سوره يعنى سوره هود و حجر و عنكبوت و ذاريات ، متعرض يك قصه است و آن داستان بشارت دادن ملائكه به ابراهيم است به ولادت اسحاق و يعقوب ، نه ولادت اسماعيل .
و اما آنچه در ذيل آيات سوره ذاريات داشت : ((قالوا انا ارسلنا)) ظهور دارد در اينكه از ماجرائى سخن ميگويد كه : واقع شده ، و دليل بر اين نيست كه منظورش شرح بشارت به ولادت اسماعيل باشد كه قبل از ماجراى قوم لوط بوده براى اينكه نظير اين آيات در سوره حجر نيز آمده بود با اينكه مفسرين قبول دارند كه آيات سوره حجر داستان قبل از فراغت از كار قوم لوط را شرح مى دهد.
علاوه براين ، جمله مزبور يعنى جمله ((انا ارسلنا)) كه ملائكه وقتى آن را گفتند كه هنوز در بين راه بودند به حسب لغت نمى تواند مانع از اين نظريه باشد.
و اما جمله ((فاخرجنا من كان فيها من المؤ منين ...)) كلام ملائكه نيست تا دليل شود بر اينكه مربوط به بعد از واقعه قوم لوط است بلكه كلام خود خداى تعالى است همچنانكه سياق همه داستان هاى سوره ذاريات كه سراينده آنها خود خداى تعالى است اين معنا را تاءييد مى كند.
و اما اينكه مساءله ترسيدن ابراهيم (عليه السلام ) در آيات سوره حجر، اول داستان و در آيات سوره ذاريات و هود آخر داستان آمده دليل بر دو تا بودن داستان نيست بلكه وجهش اين است كه در آيات سوره حجر اصلا مساءله آوردن گوساله بريان ذكر نشده تا در اثر نخوردن ملائكه مساءله ترسيدن ابراهيم (عليه السلام ) را ذكر كند به خلاف دو سوره ذاريات و هود، علاوه بر اين ارتباط تام و شديدى كه بين اجزاى داستان برقرار است خود دليل و مجوزى است براى اينكه بعضى از قسمتهاى داستان در جايى و در زمانى ، جلوتر و در جايى و زمانى ديگر عقب تر ذكر شود همچنانكه انكار ابراهيم در آيات سوره ذاريات در اول قصه بعد از سلام دادن ملائكه آمده و در سوره هود در وسط داستان يعنى بعد از غذا نخوردن ملائكه ذكر شده ، و در نظم قرآنى اينگونه تقديم و تاخيرها بسيار است .
از اين هم كه بگذريم آيات سوره هود صريح در اين است كه بشارت ، مربوط به ولادت اسحاق و يعقوب بوده چون نام آن دو بزرگوار را برده و همين آيات است كه ميگويد: ابراهيم درباره سرنوشت شوم قوم لوط مجادله كرد، و اين مطلب را در سياقى آورده كه هيچ شكى باقى نمى گذارد در اينكه جريان مربوط به قبل از هلاكت قوم لوط است ، و لازمه اين دو مطلب اين است كه بشارت به ولادت اسحاق قبل از هلاكت قوم لوط واقع شده باشد.
و باز از اين هم كه بگذريم همه نويسندگان تاريخ اتفاق دارند بر اينكه ولادت اسماعيل قبل از ولادت اسحاق و يعقوب بوده و آن جناب از اسحاق بزرگتر بوده و بين ولادت او و اين ، سالهايى فاصله شده و اگر بشارتى كه قبل از هلاكت قوم لوط واقع شده بشارت به ولادت اسماعيل باشد ديگر نمى تواند بعد از هلاكت قوم لوط بشارتى ديگر به ولادت اسحاق صورت بگيرد زيرا در اين صورت فاصله بين دو بشارت ، يك روز و دو روز خواهد بود مگر اينكه بگويى بله ممكن است همينطور باشد ولى اسحاق چند سال بعد متولد شده باشد چون بشارت بيش از اين دلالت ندارد كه چنين امر خيرى پيش خواهد آمد و يا چنين و چنان خواهد شد و اما اينكه در چه زمانى واقع مى شود بشرى از آن ساكت است .
دوم : اينكه اصلا در اين داستانها سخنى از بشارت به ولادت اسماعيل در ميان آمده يا نه ؟ حق مطلب اين است كه بشرائى كه در اول آيات سوره صافات آمده تنها بشارت به ولادت اسماعيل است و اين غير آن بشارتى است كه در ذيل آن آيات آمده كه صريحا نام اسحاق در آن برده شده ، دليل بر اين معنا هم سياق آيات ذيل جمله ((فبشرناه بغلام حليم )) است كه بعد از اين بشارت مساءله رويا و ذبح فرزند و مطالبى ديگر را آورده ناگهان در آخر مى فرمايد: ((و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين )) و اين سياق جاى شك باقى نمى گذارد كه منظور از غلام حليمى كه در اول آيات به ولادتش ‍ بشارت داده غير اسحاقى است كه بار دوم ولادتش را مژده داده است .
طبرى در تاريخ خود مى گويد: منظور از بشارت اولى مانند بشارت دومى در اين سوره بشارت به ولادت اسحاق است ، همچنانكه در ساير سوره ها همين منظور است . ولى از نظر ما اين سخن درست نيست .
سوم : بحث توراتى اين قصه و تطبيق داستان قرآن با داستانى است كه تورات در اين باره آورده البته توراتى كه فعلا در دست هست كه ان شاء اللّه اين تطبيق در ذيل آيات بعدى آنجا كه پيرامون داستان لوط بحث مى كنيم از نظر خواننده خواهد گذشت .
چهارم : بحثى پيرامون اين داستان از اين جهت كه جدال ابراهيم با ملائكه و تعبيرى به مثل ((يجادلنا فى قوم لوط)) و پاسخى از ملائكه به وى به مثل ((يا ابراهيم اعرض عن هذا)) چه معنا دارد، آن هم از ابراهيمى كه در سابق گفتيم ، سياق آيات و مخصوصا جمله ((ان ابراهيم لحليم اواه منيب )) جز به خير از آن جناب ياد نكرده و چنين بزرگوارى چطور با ملائكه جدال مى كند پاسخ اين سوال اين است كه جدال آن جناب جز به انگيزه نجات بندگان خدا نبوده به اين اميد وساطت كرده كه شايد بعدها به راه خدا بيايند و به سوى اين راه هدايت شوند.
داستان لوط (ع ) و قومش در تورات  
تورات در اصحاح يازدهم و دوازدهم از سفر تكوين مى گويد:
لوط برادرزاده ((ابرام )) (ابراهيم ) و نام پدرش (كه برادر ابرام باشد) ((هاران بن تارخ )) بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در ((اوركلدانيان )) زندگى مى كردند و سپس تارخ از ((اور)) بسوى سرزمين كنعانيان مهاجرت كرد و در شهر حاران اقامت گزيد در حالى كه ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب ، از حاران خارج شد و لوط نيز با او بود و اين دو مال بسيار زياد و غلامانى در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمين كنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب كوچ مى كرد تا آنكه به مصر آمد و در مصر نيز به سمت جنوب به طرف بلنديهاى ((بيت ايل )) آمده و در آنجا اقامت گزيد.
لوط هم كه همه جا با ابرام حركت مى كرد براى خود گاو و گوسفند و خيمه هايى داشت ، و يك سرزمين جوابگوى احشام اين دو نفر نبود بناچار بين چوپانهاى او و چوپانهاى ابرام دشمنى و نزاع درگرفت و از ترس اينكه كار به نزاع بكشد از يكديگر جدا شدند، لوط سرزمين ((دائره )) اردن را اختيار كرد و در شهرهاى دائره اقامت گزيد و خيمه هاى خود را به سدوم انتقال داد و اهل سدوم مردمى اشرار و از نظر رب بسيار خطاكار بودند و ابرام خيام خود را به بلوطات ((ممرا)) كه در حبرون بود نقل كرد.
در اين زمان جنگى بين پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوييم و صوغر از يك طرف و چهار همسايه آنان از طرف ديگر درگرفت و پادشاه سدوم و ديگر پادشاهانى كه با او بودند شكست خوردند و دشمن همه املاك سدوم و عموره و همه مواد غذايى آنان را بگرفت و لوط در بين ساير اسرا، اسير شد و همه اموالش به غارت رفت ، وقتى اين خبر به ابرام رسيد با غلامان خود كه بيش از سيصد نفر بودند حركت كرد و با آن قوم جنگيد و آنان را شكست داده ، لوط را از اسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلى كه سكونت گزيده بود برگردانيد.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تكوين مى گويد:
رب براى او (يعنى ابرام ) در بلوطات ممرا ظهور كرد در حالى كه روز گرم شده بود، و او جلوى در خيمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند كرد و نگريست كه سه نفر مرد نزدش ايستاده اند همينكه آنان را ديد از در خيمه برخاست تا استقبالشان كند و به زمين سجده كرد و گفت : اى آقا! اگر نعمتى در چشم خود مى يابى پس ، از بنده ات رو بر متاب و از اينجا مرو تا بنده ات كمى آب بياورد پاهايتان را بشوييد و زير اين درخت تكيه دهيد و نيز بنده ات پاره نانى بياورد دلهايتان را نيرو ببخشيد سپس برويد چون شما بر عبد خود گذر كرده ايد ما اينطور رفتار مى كنيم همانطور كه خودت تكلم كردى .
بناچار ابرام به شتاب به طرف خيمه نزد ساره رفت و گفت : بشتاب سه كيل آرد سفيد تهيه كن و نانى مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته ، گوساله پاكيزه و چاقى انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذايى درست كند، سپس مقدارى كره و شير با آن گوساله اى كه كباب كرده بود برداشته نزد ميهمانان نهاد و خود در زير آن درخت ايستاد تا ميهمانان غذا بخورند.
ميهمانان پرسيدند: ساره همسرت كجا است ؟ ابرام گفت : اينك او در خيمه است . يكى از ميهمانان گفت : من در زمان زندگيت بار ديگر نزد تو مى آيم ، و براى همسرت ساره پسرى خواهد آمد. ساره در خيمه سخن او را كه در پشت خيمه قرار داشت شنيد و ابراهيم و ساره هر دو پيرى سالخورده بودند و ديگر اين احتمال كه زنى مثل ساره عادتا بچه بياورد قطع شده بود ساره بناچار در دل خود خنديد و در زبان گفت : آيا سر پيرى بار ديگر متنعمى و بچه دار شدنى به خود مى بينم با اينكه آقايم نيز پير شده ؟ رب به ابراهيم گفت : ساره چرا خنديد و چرا چنين گفت كه آيا به راستى من مى زايم با اينكه پيرى فرتوت شده ام ؟ مگر بر رب انجام چيزى محال مى شود؟ من در ميعاد در طول زندگى به سويت باز مى گردم و ساره فرزندى خواهد داشت . ساره در حالى كه مى گفت : اين بار نمى خندم منكر آن شد، چون ترسيده بود ابراهيم گفت : نه بلكه خنديد.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهيم (نيز) با آنها مى رفت تا بدرقه شان كند رب با خود گفت : آيا سزاوار است كارى را كه مى خواهم انجام دهم از ابراهيم پنهان بدارم ؟ با اينكه ابراهيم امتى كبير و قوى است و امتى است كه همه امتهاى روى زمين از بركاتش ‍ برخوردار مى شوند؟ نه ، من حتما او را آگاه مى سازم تا فرزندان و بيت خود را كه بعد از او مى آيند توصيه كند تا طريق رب را حفظ كنند و كارهاى نيك كنند و عدالت را رعايت نمايند تا رب به آن وعده اى كه به ابراهيم داده عمل كند.
پس رب (به ابراهيم ) گفت : سر و صداى سدوميان و عموديان زياد شده يعنى چيزهاى بدى از آنجا به من مى رسد و خطايا و گناهانشان بسيار عظيم گشته ، لذا من خود به زمين نازل مى شوم تا ببينم آيا همه اين گناهانى كه خبرگزاران خبر داده اند مرتكب شده اند يا نه و اگر نشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر مى شوم . آنگاه مردان (ميهمانان ابراهيم ) با او خدا حافظى كرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهيم كه تا آن لحظه در برابر رب ايستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسيد آيا نيكوكار و گناهكار را با هم هلاك مى كنى ؟ شايد پنجاه نفر نيكوكار در شهر سدوم باشد آيا آن شهر را يكجا نابود مى كنى و به خاطر آن پنجاه نيكوكار كه در آنجا هستند عفو نمى كنى ؟ حاشا بر تو كه چنين رفتارى داشته باشى و نيكوكار را با گنهكار بميرانى و در نتيجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو كه جزا دهنده كل زمينى عدالت را رعايت نكنى ؟ رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نيكوكار پيدا كنم از عذاب آن شهر و همه ساكنان آن به خاطر پنجاه نفر صرفنظر مى كنم . ابراهيم جواب داد و گفت : من كه با مولا سخن آغاز كردم خاكى و خاكسترى هستم ممكن است نيكوكاران پنج نفر كمتر از پنجاه نفر باشند و فرض كن چهل و پنج نفر باشد آيا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاك مى كنى ؟ رب گفت : من اگر در آنجا چهل و پنج نفر نيكوكار بيابم شهر را هلاك نمى كنم ، ابراهيم دوباره با رب به گفتگو پرداخت و گفت : احتمال مى رود در آنجا چهل نفر نيكوكار باشد رب گفت : بخاطر چهل نفر هم عذاب نمى كنم ، ابراهيم با خود گفت حال كه رب عصبانى نمى شود سخن را ادامه دهم چون ممكن است سى نفر نيكوكار در سدوم پيدا شود، رب گفت : اگر در آنجا سى نفر يافت شود آن كار را نمى كنم . ابراهيم گفت : من كه سخن با مولايم آغاز كردم براى اين بود كه نكند در آنجا بيست نفر نيكوكار باشد رب گفت : به خاطر بيست نفر هم اهل شهر را هلاك نمى كنم . ابراهيم گفت : (من خواهش مى كنم ) رب عصبانى نشود فقط يك بار ديگر سخن مى گويم و آن سخنم اين است كه ممكن است ده نفر نيكوكار در آن محل يافت شود رب گفت : به خاطر ده نفر نيز اهل شهر را هلاك نمى كنم ، رب بعد از آنكه از گفتگوى با ابراهيم فارغ شد دنبال كار خود رفت ابراهيم هم به محل خود برگشت .
در اصحاح نوزدهم از سفر تكوين آمده كه ملائكه هنگام عصر به سدوم رسيدند لوط در آن لحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ايشان را بديد برخاست تا از آنان استقبال كند و با صورت به زمين افتاد و سجده كرد و به آنان گفت : آقاى من به طرف خانه بنده خودتان متمايل شويد و در آنجا بيتوته كنيد و پاهايتان را بشوييد آنگاه صبح زود راه خود پيش بگيريد و برويد. آن دو ملك گفتند: نه ، بلكه ما در ميدان شهر بيتوته مى كنيم . لوط بسيار اصرار ورزيد و آن دو سرانجام قبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضيافتى به پا كرد و نان و مرغى پخت ، و آنان خوردند.
قبل از اينكه به خواب بروند رجالى از اهل شهر يعنى از سدوم خانه را محاصره كردند، رجالى از پير و جوان و بلكه كل اهل شهر حتى از دورترين نقطه حمله ور شدند و لوط را صدا زدند كه آن دو مردى كه امشب بر تو وارد شده اند كجايند؟ آنان را بيرون بفرست تا بشناسيمشان ، لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت : اى برادران من شرارت مكنيد اينك اين دو دختران من در اختيار شمايند و با اينكه تاكنون مردى را نشناخته اند من آن دو را بيرون مى آورم ، شما با آن دو هر عملى كه مايه خوشايند چشم شما است انجام دهيد و اما اين دو مرد را كار نداشته باشيد زيرا زير سايه سقف من داخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط يك مرد غريبه اى است كه به ميان ما آمده و اختياردار ما شده ، اى لوط! ما الان شرى به تو مى رسانيم بدتر از شرى كه مى خواهيم به آن دو برسانيم ، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا درب خانه را بشكنند و آن دو مرد ميهمان دست خود را دراز كرده و لوط را به طرف خود در داخل خانه بردند و درب را به روى مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغير و كبيرشان را كور كردند و ديگر نتوانستند درب خانه را پيدا كنند.
آن دو تن ميهمان به لوط گفتند: غير از خودت در اين شهر چه دارى ، دامادها و پسران و دختران و هر كس ديگر كه دارى همه را از اين مكان بيرون ببر كه ما هلاك كننده اين شهريم زيرا خبرگزاريها خبرهاى عظيمى از اين شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تا آنان را هلاك سازيم .
لوط از خانه بيرون رفت و با دامادها كه دختران او را گرفته بودند صحبت كرده گفت : برخيزيد و از اين شهر بيرون شويد كه رب مى خواهد شهر را هلاك كند، دامادها به نظرشان رسيد كه لوط دارد مزاح مى كند، ولى همين كه فجر طالع شد دو فرشته با عجله به لوط گفتند: زود باش دست زن و دو دخترت كه فعلا در اينجا هستند بگير تا به جرم مردم اين شهر هلاك نشوند ولى وقتى سستى لوط را ديدند دست او و دست زنش و دست دو دخترش ‍ را گرفته به خاطر شفقتى كه رب بر او داشت در بيرون شهر نهادند. و وقتى داشتند لوط را به بيرون شهر مى بردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار كن و زنهار، كه به پشت سر خود نگاه مكن و در هيچ نقطه از پيرامون شهر توقف مكن ، به طرف كوه فرار كن تا هلاك نشوى .
لوط به آن دو گفت : نه ، اى سيد من ، اينك بنده ات شفقت را در چشمانت مى بيند لطفى كه به من كردى عظيم بود و من توانايى آن را ندارم كه به كوه فرار كنم مى ترسم هنوز به كوه نرسيده شر مرا بگيرد و بميرم ، اينك در اين نزديكى شهرى است به آن شهر مى گريزم شهر كوچكى است (و فاصله اش ‍ كم است ) آيا اگر به آنجا بگريزم جانم زنده مى ماند؟
رب بدو گفت : من در پيشنهاد نيز روى تو را به زمين نمى اندازم و شهرى كه پيشنهاد كردى زير و رويش نكنم ، زير و رويش نمى كنم پس به سرعت بدانجا فرار كن كه من استطاعت آن را ندارم كه قبل از رسيدنت به آنجا كارى بكنم .
به اين مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند يعنى شهر كوچك .
وقتى خورشيد بر زمين مى تابيد لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عموره كبريت و آتش باريد، كبريت و آتشى كه از ناحيه رب از آسمان مى آمد و آن شهرها و همه اطراف آن و همه ساكنان آن شهرها و همه گياهان آن سرزمين را زير و رو كرد، زنش كه نافرمانى كرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونى از نمك شد.
روز ديگر ابراهيم به طرف اين سرزمين آمده در برابر رب ايستاد و بسوى سدوم و عموره و به سرزمينهاى اطراف آن دو شهر نظر انداخت ، ديد كه دود از زمين بالا مى رود مانند دودى كه از گلخن حمام برمى خيزد.
و چنين پيش مى آمد كه وقتى خدا شهرهاى آن دايره (و آن افق ) را ويران كرد به ابراهيم اطلاع داد كه لوط را از وسط انقلاب و در لحظه اى كه شهرهاى محل اقامت لوط را ويران مى كرد بيرون فرستاد (و خلاصه اينكه به ابراهيم اطلاع داد دلواپس لوط نباشد خداى تعالى او را نجات داده است ).
و اما لوط از صوغر نيز بالاتر رفت و در كوه منزل كرد و دو دخترش با او بودند، چون از اقامت در صوغر نيز بيمناك بود لذا او و دو دخترش در غارى منزل كردند، دختر بكر بزرگ به (دختر) كوچكتر گفت : پدر ما پير شده و در اين سرزمين هيچ كس نيست كه مانند عادت ساير نقاط به سر وقت ما بيايد و از ما خواستگارى كند بيا تا به پدرمان شرابى بنوشانيم و با او همخواب شويم و از پدر خود نسلى را زنده كنيم ، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر (بكر) به رختخواب پدر رفت و پدر هيچ نفهميد كه دخترش با او خوابيده (جماع كرده و) برخاست ، فرداى آن شب چنين پيش ‍ آمد كه بكر به صغيره گفت : من ديشب با پدرم خوابيدم امشب نيز به او شرابى مى دهيم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلى را زنده كنيم پس آن شب نيز شرابش دادند و دختر كوچك برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه از همخوابگى او خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش ، نتيجه اين كار آن شد كه هر دو دختر از پدر حامله شدند.
دختر بزرگتر (بكر) يك پسر آورد و نام او را ((موآب )) نهاد و اين پسر كسى است كه نسل دودمان موآبيين به او منتهى مى شود و تا به امروز اين نسل ادامه دارد.
اين بود ماجراى داستان لوط در تورات ، و ما همه آن را نقل كرديم تا روشن شود كه تورات در خود داستان و در وجوه غير داستانى آن چه مخالفتى با قرآن كريم دارد.
در تورات آمده كه فرشتگان مرسل براى بشارت دادن به ابراهيم و براى عذاب قوم لوط دو فرشته بودند ولى قرآن از آنان به ((رسل )) تعبير كرده كه صيغه جمع است و اءقل جمع سه نفر است .
و در تورات آمده كه ميهمانان ابراهيم غذايى را كه او درست كرده بود خوردند ولى قرآن اين را نفى كرده ، مى فرمايد: ابراهيم وقتى ديد ميهمانان دست به طرف غذا دراز نمى كنند ترسيد.
در تورات آمده كه لوط دو دختر داشت ولى قرآن تعبير به لفظ ((بنات )) كرده كه صيغه جمع است و گفتيم كه اقل جمع سه نفر است .
و در تورات آمده كه ملائكه لوط را بيرون بردند و قوم را چنين و چنان عذاب كردند و زن او ستونى از نمك شد و جزئياتى ديگر كه قرآن از اينها ساكت است .
و در تورات بطور صريح نسبت تجسم به خداى تعالى داده و نسبت زناى با محرم آن هم با دختران را به يك پيامبر داده ولى قرآن كريم ، هم خداى سبحان را منزه از تجسم مى داند و هم انبياء و فرستادگان خداى را از ارتكاب گناه برى دانسته و ساحت آنان را از اين آلودگيها پاك مى داند.

 

next page

fehrest page

back page